1. بچه غر میزند و نمیخواهد از مغازه بیرون برود.
مادر فهيم
به او میگوید که راه خروج را بلد نیست و از بچه میخواهد خروجی را نشانش بدهد.
بچه، یورتمهکنان به طرف در میرود و خوشحال است. احساس میکند کار مهمی انجام میدهد.
مادرناآگاه
او را به زور و کشانکشان به طرف خروجي میبرد؛ بچه همچنان نق میزند.
یا قربانصدقهاش میرود و وعده شکلات و بستنی میدهد؛ بچه رشوه را قبول میکند، اما همچنان غر میزند، از مغازه خارج میشود و مشغول چانه زدن بر سر تعداد شكلاتهاست.
2. بچه در مدرسه دعوا کرده است. داستان را برای مادر تعریف میکند.
مادر فهيم
با دقت گوش میدهد، اما هيچوقت قضاوت نميكند.
مادر ناآگاه
درحالیکه در آشپزخانه مشغول سرخ كردن غذاست، گوش میدهد و به بچه میگوید:
«اون فقیره. واسه همین بیتربیته. تو باهاش بازی نکن!»
3. بچه بستنی میخورد.
مادر فهيم
به او دستمال میدهد تا دهانش را پاک کند.
مادر ناآگاه
دور دهانش را پاک میکند.
4. بچه زمینخورده است.
مادر فهيم
با لبخند به کودکش نگاه میکند و با زبان بدن به او میفهماند: طوری نیست بلند شو و ادامه بده.
كودك با خوشحالی بلند میشود و به بازی ادامه میدهد.
مادر ناآگاه
دو دستی توی سر خودش میزند و جیغ میزند و بچه را بلند میکشد و مثل کیسه سیبزمینی میتکاند.
بچه میترسد و جیغ میکشد.
5. در مطب دکتر حوصله بچه سر رفته است.
مادر فهيم
از کیفش کاغذ و مداد رنگی بیرون میآورد و بچه مشغول میشود.
مادر ناآگاه
مثل گرامافونی که سوزنش گیر کرده باشد لاینقطع میگوید «نرو، نکن، نگو، دست نزن، بیا، حرف نزن، آروم باش، بشین، ول کن، به پدرت میگم، اعصاب همه رو خرد کردی.
الان آقای دکتر میاد آمپولت میزنه!»
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید