«پیغمبر اسلام(صلی الله و علیه وآله): هر وقت اخلاق قومی از دسـت رفت آن قوم را منقرض- شده باید دانست!»
هر وقت ملتی از جاده ی تقوی و فضیلت مـنحرف گردید و اعتنائی به راسـتی و حـق و عدالت نکرد آن ملت دیگر قابل بقاء و زیست نخواهد بود.
«ساموئیل اسمایلز» صورت و سیرت زیبائی بر دو گونه است: صوری و معنوی، در قسم اول میزان نه آنست که فقط از یک عضو از اعضاء صورت بحسن و زیـبائی آراسته باشد؛ چه افراد نادری یافت می گردند که حتی فاقد زیبائی برخی از اعضاء صورت باشند، بلکه ملاک حسن صوری، تناسب و همآهنگی خاصی است که میان اعضاء وجود داشته باشد.
در چنین صـورتی رمـز زیبائی وجود خواهد داشت، و اگر این تناسب و همآهنگی وجود نداشته باشد می گویند فلان کس مثلا دارای چشم زیبائی است، بدون اینکه کلمه ی زیبائی به طور مطلق درباره او گفته شود.
در زیبائی مـعنوی عـینا همینطور است، یعنی در برابر شکل صوری؛ حقیقتی بنام سیرت وجود دارد؛ این صورت درونی مانند صورت خارجی زشتی و زیبائی دارد، چه او نیز دارای اعضاء و اجزاء معنوی است.
ممکن است برخی از اجزاء روحـی مـا زشت و ناپسند باشد، چنانچه برخی دیگر از آنها ممکن است نیکو و پسندیده باشد؛ ولی رمز زیبائی سیرت در آن است که اعتدال خاصی میان صفات و عواطف ما وجود داشته باشد، نتیجه ی ایـن تـعدیل صـفات آنست که زمام و اختیار صـفات را در عـهده ی خـود داشته به آسانی و راحتی بتوان آنها را کنترل نمود یعنی هنگامی که عقل فرمان می دهد که قوه غضب قیافه ی خود را ظاهر سازد؛ از جاده ی حـق و اعـتدال خـارج نشویم.
و همچنین گاه شهوت، از حصار عفت قدم بـیرون نـگذاریم. همچنین در مورد سایر احساسات و غرائز تعادل و همآهنگی را رعایت کنیم اگر این تناسب و انضباط میان تمام صفات روحی ما وجـود داشـته بـاشد دارای «اخلاق پسندیده» خواهیم بود.
اگر برجستگی و امتیازی در یکی و دوتا از اوصـاف روحی باشد، در چنین صورتی گویند: فلانی سخاوت داشته و یا اینکه متواضع است، ولی هرگز نمی گویند: «اخلاق پسندیده» دارد، چه از یـک گـل بـهار نخواهد شد گرچه گل در هر حال مطبوع و زیبا است.
توارث و مـحیط
جـای تردید نیست که نسل و طبقه ی کنونی از افراد انسان یادگار و نمونه ای از انسانهای پیشین است، همانطوری که نسل های آیـنده هـمیشه بـسیاری از منابع حیاتی و اقتصادی و علمی پیشینیان را بعنوان توارث به ارث می برند. به همین قسم صـفات و اخـلاقیات گـذشتگان را نیز در خود می پذیرند. هر نسلی نماینده و مظهری از اوصاف و اخلاقیات نسل های پیش از خود می باشد، دانـشمندان از ایـن مـوضوع بعنوان اصل توارث یاد می نمایند.
طرفداران اصل توارث می گویند: امراض و خصوصیات بدنی مثل رنـگ و شـکل و قد، استعدادهای مربوط به کارهای دستی؛ نواقص مربوط به حواس مثل نزدیک بینی و دور بینی و بـسیاری عـادات قـابل انتقالند، ولی از همه مهمتر قسمت امراض مربوط به مغز و سلسله اعصاب است. احساسات و عواطف و خصال نـیز قـابل انتقالند؛ امراض عقلانی و روحی و عصبی نیز بارث می رسد. در مقابل اصل توارث «محیط پرورش» اسـت. کـار مـحیط، عمل در توارث است و بعبارت دیگر ایجاد عادات کسبی، بجای عادات و استعدادهای ارثی است. به هر حـال ایـن دو عامل کاملا باهم متضاد پیوسته در جنگ و نزاعند. طرفداران افراطی توارث می گویند: بـه وسیله ی تـربیت نـمی توان عادات و خصال تازه ایجاد کرد، بلکه می توان آنها را فقط تغییر شکل داد، بهتر یا بدتر کـرد.
ولی طـرفداران تربیت در مقابل می گویند بوسیله ی تربیت می توان عادات و صفات و استعداد های تازه ایـجاد کـرد. البته سخن طرفداران تربیت به حقیقت نزدیک تر است، چه محیط تربیت چنانچه می تواند استعدادهای نیک و پسندیده را از مـیان بـرده به جای آن خصال و عادات زشت و نکوهیده ایجاد کند، همینطور تربیت و پرورش قادر است عـکس ایـن معنی را انجام دهد، یعنی صفات نیکو بـوجود آورد. ولی نـکته ای کـه هر دو گروه بر آن اتفاق دارند آن است کـه انـسان برای سلامت روح به دستورات اخلاقی نیازمند می باشد. خواه تربیت در ایجاد خلق و خوی نـیکو مـؤثر باشد یا استعدادهای نیکی را کـامل تر کـند، چه در هـر دو صـورت وجـود روش های اخلاقی و تربیتی ضروری است، زیـرا در غـیر این صورت شخصیت معنوی انسان اندک اندک روی به انحطاط نهاده در اثر از دست دادن سـرمایه های مـعنوی خوی و اخلاق حیوانی، بلکه به مراتب پسـت تر از آن، در او بوجود خواهد آمد.
عـشق بـه کمال
کارهائی که از انسان سر مـ یزند هـمه معلول مقدمات و عللی است که در وجود انسانی تحقق دارد، میل و رغبت و تنفر و انزجار و هـمچنین سـایر آثار وجودی همه نتیجه حـالات گـوناگون و کـیفیات خاصه ای است که در خـود انـسان وجود دارد: کسی که عـطش داشـته باشد دنبال آب می رود این حالت معلول تقاضا و طلبی است که در نفس خویش می یابد؛ در اثر کـیفیت سـیراب شدن؛ در خارج بوجود می آید.
همانند ایـن طـلب و تقاضا، در دل و جـان مـا وجـود دارد؛ شاید پیش از آنکه کـودک به سن عقل و بلوغ برسد محکوم این تقاضاهای درونی است؛ کمال را دوست داشته و خواهان آنست، گـرچـه هنوز قادر بر آن نیست کـه کـمال و سـعادت خـود را تـشخیص دهد؛ زیرا عـشق بـه کمال جزو فطرت انسان است.
روی همین جهت است که آدمی در تمام ادوار عمر خود متوجه این نکته اسـت کـه گـوئی گمشده ای داشته دائما دنبال آن می گردد، سعادت خـود را دریـافتن آن مـی داند. ایـن طـلب و تـقاضای درونی از زمان پیدایش خود، انسان را بسوی هدف و مقصودی که در فرا راه او قرار داده شده دعوت کرده و راهنمائی می نماید.
در این جهان هر موجودی برای هدفی آفریده شده اسـت،کمال و سعادت او نیز در رسیدن به همان هدف و مقصود است، انسان هم که موجودی از موجودات این جهان است از خلقت و آفرینش او هدف و مقصودی در نظر گرفته شده است، هدف نهائی انسان همان شخصیت بـارز انـسانیت و مقام عبودیت است البته رسیدن به هر مقصودی طریق و راه مخصوصی دارد که می بایستی از همان طریق براه افتاد. راهی که آدمی را به هدف او یعنی: «انسانیت» می رساند مجموعه ای است از دستوراتی که بنام «اخلاق» خوانده مـی شود.
از هـمین جا اهمیت اخلاق بدست می آید؛ زیرا شرافت و اهمیت هر علمی ارتباط مستقیمی با نتیجه و ثمری که از آن علم بدست می آید دارد.
مثلا علم طب خادم تـن و ضـامن صحت و سلامت مزاج است، عـلم مـنطق عهدهدار صحت استدلال و تفکر است، علم اخلاق هم با روان ما سروکار داشته عواطف و غرائز ما را تعدیل می کند، قوانین و دستوراتی دارد که عمل کردن به آنها اضـطرابات و تـشویشات درونی ما را کاهش داده، زنـدگی را در کام ما گوارا و مطبوع می سازد، در نتیجه مرض های قلبی ما درمان پذیرفته سلامت روح ما تأمین شده به همین مقدار به هدف نهائی خلقت انسان نزدیک می شویم.
از بیراهه نرویم
این طلب و تقاضا در همه افـراد انـسانی وجود دارد؛ و همه کم و بیش این ندای قلبی را شنیده و می شنوند؛ ولی متأسفانه بسیاری از مردم در اثر یک اشتباه و غلط اندازی نیروی واهمه و خیال، این استدعاء روحی و معنوی را به رنگ امور مادی درآورده، می خواهند با امور مـحسوسه مـادی جواب ایـن تقاضای معنوی را بدهند، درحالی که این نوع جوابگوئی علاوه بر اینکه دردی از دردهای روحی ما را علاج نمی کند بلکه بـر پیچ و خم های راه انسانیت افزوده در نتیجه وصول هدف را دشوارتر می سازد.
روشن ترین دلیـل بـر اشـتباه کاری قوه ی واهمه این است که چون دنبال هدف مادی رفته، گمان می کند که آسایش روحی در تحصیل شـئون مـادی و حیثیات مالی و مقامی می باشد، ولی به مجرد اینکه بر آن امور مادی دست می یابد، مـی بیند کـه هـنوز عطش و تشنگی درونی او کاهش نیافته؛ آن طلب و تقاضا به حال خود باقی است، با اینکه این نـکته بسیار روشن است که پس از رسیدن به مطلوب بقاء طلب معنی و حقیقتی ندارد قرآن مـجید می گوید: «کسراب بقیعة یـحسبه الظـمآن ماءاً حتی اذا جاء لم یجده شیئاً (آیه 39 سوره ی نور) مانند سرابی در بیابان هموار است که شخص تشنه آن را آب پندارد و چون به جانب آن شتابد و به آن برسد اثری از آب نمی یابد (و همچنان تشنه و نالان به جانب دیگر مـی دود).
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید