در گوشه ای از این زمین وسیع و پهناور، در خانه ای از خانه های ساده کـوفه، بـدنی در بـستر بیماری افتاده است، بدنی که بیش از شصت و سه سال از عمرش نگذشته است و پنجاه و سه سـال در راه ترویج حق و حقیقت رنج ها برده و سختی ها کشیده، و تلخی ها چشیده است.
بدنی کـه در اوائل جوانی و در چند سال آخـر عـمر در میدان های جنگ مبارزه های پرشور داشته، و میدان رزم را آسایشگاه خود می دانسته، و بسیاری از دلیران و شجاعان را که با حق سر پیکار داشته اند به خاک افکنده، و در چند مورد ضربت های سخت خورده است، بدنی که در عبادتگاه خویش از خـوف خداوند مرتعش و لرزان بوده؛ و در شب های تاریک از سوز دل با ایمانش ناله ها کشیده، و از چشمان حق بینش اشک ها ریخته و گفته است: ولادعن مقلتی کعین ماء نضب معینها، مستفرغة دموعها (نهج البلاغه نامه ی 45:-تـرجمه:آنـقدر اشـک می ریزم که چشمه ی چشمانم خشک گردد.)
بدنی که برای راحتی دیگران خود را بـه رنج و تـعب می انداخته، و روی خاک در کنار خاک نشینان برای نوازش آنها می نشسته است، بدنی که در ایام انزوا برای آباد کردن زمین و ترویج کشاورزی به دست خود فعالیت ها کرده، و مشقّت ها برده، بدنی که غذایش در زمـان سـلطنت و حکومتش بیش از دو قرص نان نبوده، و در زمستان و تابستان بیش از دو قطعه لباس خشن نمی پوشیده است، -الاوان امامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه (نهج البلاغه نامه 45 ترجمه:-آگاه باشید،پیشوای شما از پوشش دنیا به دو قطعه لباس خود و از خـوراک بـه دو قـرص نان خویش قناعت کرده است.)
بدنی که بستر خشن را بر بستر نـرم و لطـیف ترجیح می داده و خاک نشینی را بر کاخ نشینی اختیار می کرده، و در زمان خلافت و سلطنت خود آن قدر جامه ی خود را وصله می زده که از وصله کننده ی آن شرم داشته است؛ لقد رقعت مدرعتی هذه حـتی اسـتحییت مـن راقعها (نهج البلاغه خـطبه 158 تـرجمه لباس خود را بقدری وصله کردم که دیگر از وصله کننده آن شرم دارم.)
این بدن به سبب ضربتی که بدست یکی از سـنگدل ترین مـردم جـهان بدان وارد آمده، ناتوان و رنجور گشته، و در بستر خود افتاده است، از چـشمان پر فروغش برق حقیقت می جهد و از پیشانی نورانی او نور ایمان و معنویت می درخشد؛ این بدن بدن، امیر مؤمنان علی بن ابـیطالب عـلیه السـلام است.
روحی که شصت و سه سال است در این بدن شریف اسـیر و گـرفتار است؛ از هوا لطیف تر و شفاف تر، و از دریاهای وسیع و مواج وسیع تر و مواج تر؛ و از آسمان های پهناور پهناورتر است و در عین حال کـه در زنـدان بـدن گرفتار است؛ در فضای بیکران؛ و عالم ماوراء طبیعت در پرواز، و به عالم عقول و مجردات پیوسته اسـت- و صـحبوا الدنـیا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلی،(نهج البلاغه شماره ی 147 از کلمات قصار، ترجمه: با بـدن هائی در دنـیا زیستند که جان های آنها به محل بالاتر وابـسته اسـت.) و اینک که لحظات اخیر زندان بدن را می گذراند، و در انتظار مـرگ دقـیقه شـماری می کند؛ و با لبخند به استقبال آن می رود، با دلی آرام و نفسی مطمئن و خاطری شاد آماده ی پرواز است؛ فـقط غـبار تن است که حجاب چهره اش گشته؛ و بین او و مقصدش حائل شده. هر لحظه انـتظار مـی کشد کـه از این چهره پرده برافکند، و این مرغ خوش الحان از قفس آزاد شده و به سوی روضه ی رضوان که چـمن او و وطـن مألوف اوست، بال بگشاید.
او چون تشنه کامی که در بیابان هولناکی به سراغ آب زلال برود، در ایـن بـیابان وحـشتناک دنیا بدنبال آب حیات مرگ می شتافت، که با نوشیدن آن به زندگی نورانی و جاودانی برسد، و الله مافجانی مـن المـوت وارد کرهته،ولا طالع انکرته،و ما کنت الا کقارب ورد،و طالب وجد-و ما عند الله خیر للابـرار.(نـهج البلاغه شماره 23 از رسائل و کتب؛ به خدا سـوگند هـیچ یک از نشانه های مرگ بر من وارد نشد که از آن نگران و ناراضی باشم؛ و من مـثل کـسی بودم که شبانه در طلب آب بـاشد و آن را بیابد؛ و در جـستجوی مـطلوبش بـاشد و به آن برسد.)
عـلی(علیه السلام) از ایـن جهت مسرور و خوشدل است که از این دنیای آلوده، از این دنیای خشک و بی عاطفه از این دنیای خشن و تـندخو، از ایـن دنـیای تلخ و ناگوار، چشم می پوشد و برای همیشه از رنج عذاب آسوده می شود، و این جـهان فـریبنده و بی ارزش را برای اهلش وا می گذارد از این جهت شاد و خرم است! اما از جهات دیگر محزون و غمگین می باشد، غـمگین اسـت که: پس از وی آئین ظلم بر عدالت حکومت مـی کند؛ و نـفاق بی ایمانی بر حقیقت و ایمان چیره می گردد، و ضعیفان و زیردستان زیر چکمه ی استبداد و سـتم مـحو و نابود می شوند، و گردنکشان زورمند بر جـان و مال و ناموس مردم مـسلط مـی گردند؛ و حکومت بی آلایش و عدالت پرور اسلامی بـه سـلطنت و امپراطوری ظالمانه تغییر شکل می دهد؛ و حاشیه نشینان حکومت که با آزار مردم و ستمکاری بر زیـردستان پایـه های حکومت جبارانه را استوار می کنند؛ مـحترم و مـقرب مـی شوند؛ و افراد آلوده و هوسباز و ظـریف و خـوش مشرب جلوه می کنند، و مردم عـدالت خـواه و منصف ذلیل و زبون می گردند: یأتی علی الناس زمان لا یقرب فیه الا الماحل،ولا یظرف فیه الا الفـاجر؛ولا یـضعف فیه لا المنصف.(شماره ی 102 از کلمات قصار نهج البلاغه،ترجمه-زمانی بر مردم خواهد آمـد کـه فقط حاشیه نشینان حکومت که برای مردم سعایت می کنند مقرب درگاه می شوند،و تنها اهل فسق و فجور ظریف و خوش مشرب جلوه می کنند؛و مردم عدالت خواه ضعیف و زبون می گردند.)
فرزند ابیطالب رنـج مـی برد که دور نـمای آیـنده ی تـاریک و پر رنج و عذاب مسلمین را مـی بیند او به آینده ای می نگرد که ثروتمندان به مستمندان رحم نمی کنند؛ و از بذل مال به فقیران و زیردستان دریغ مـی نمایند و کـاخ نشینان به خاک نشینان توجهی مبذول ندارند و آنـانکه در نـاز و نـعمت غـرق شـده و در زندگی اسراف ها و تـبذیرها مـی کنند، با لقمه ی نانی صاحب جانی را زنده نمی کنند، و آنان که از فراوانی ثروت سرمست گشته اند با دیناری انـسان نـیمه جـانی را از مرگ نجات نمی دهند، و پول بی جان را بر موجود جـاندار تـرجیح مـی دهند؛ یـأتی عـلی النـاس زمان عضوض؛یعض الموسر علی ما فی یدیه و لم یؤمر بذلک،قال الله تعالی و لا تنسوا الفضل بینکم. (نهج البلاغه شـماره ی 468 از کـلمات قصار، ترجمه-زمان سختی برای مردم فرا میرسد که: ثروتمند آنچه در دست دارد سخت نگه می دارد درحالیکه مأمور به بخل و امساک نشده است،خـداوند فـرموده است:فضل و احسان را (دهش و بـخشش را)در بـین خود فراموش نکنید.)
علی ناراحت است که دنیا او را نشناخت؛ و حقیقت وی را درک نکرد، و مزاج منحرف مـحیط نتوانست عدالت او را هضم کند، و جمعی از اصحاب نادان و منافقش به تحریک دشمنان برای ساقط کردن حکومت عدالت پرورش کوشش ها کردند؛ و توطئه ها نمودند و
برای ویران ساختن سازمان خلافت بی پیرایه و مظلوم نوازش تلاش ها بعمل آوردند، و برای دفع شر آنها جنگ های خونینی به وقوع پیوست؛ و از این رهـگذر ضـربه های مهمی به پیکر اسـلام وارد شـد، جمعی از اصحاب خشک و نادانش که نمی خواست با فشار و سر نیزه با آنها معامله کند در برابرش قیام کردند، و از این رو یک جریحه ی دیگر به بدن مجروحش وارد آمد.
او ناراحت بود که آن مردم کم مـایه نـتوانستند ارزش حکومت ستمکش و ستمکش- پرورش را درک کنند ،و وقتی او را خواهند شناخت که دیگر فرصت از دست رفته است، غدا ترون ایامی؛و یکشف لکم عن سرائری و تعرفوننی بعد خلو مکانی و قیام غیری مقامی (نهج البلاغه خطبه ی 147؛ترجمه-پس از من(ارزش)ایام مرا می دانید؛ و از سرائر من آگاه می شوید، و آنگاه که جای من خالی شود و غیر من بـه جایم بنشیند مرا خواهید شناخت!)
فرزند ابیطـالب مـحزون است کـه: بعد از او زمانی می رسد که:هیچ چیز از حق پنهان تر و هیچ چیز از باطل ظاهرتر نیست!،و دروغ بر خدا و رسول (صلی الله و علیه وآله) بـیش از هر چیز زیاد می گردد و محیط مذهبی کاملاً آلوده می شود، و زمام دین بـدست مـردم دنـیا پرست می افتد و از دین بنفع دنیای خود استفاده می کنند و ارزش واقعی قرآن از بین می رود؛ و خوبی و معروف بی ارزش جلوه می کند و مـنکرات و زشـتی ها خوب و محبوب میگردد: و انه سیأتی علیکم بعدی زمان لیس فیه شیء اخفی مـن الحـق و لا اظـهر من الباطل و لا اکثر من الکذب علی الله و رسوله،و لیس عند اهل ذلک الزمان سلعة ابور مـن الکتاب اذا تلی حق تلاوته؛و لا اتفق منه اذا حرف عن مواضعه و لا فی البلاد شیء انـکر من المعروف و لا اعرف مـن المـنکر؛(نهج البلاغه خطبه ی 145،ترجمه-و بدون شک زمانی بعد از من برای شما بیاید که هیچ چیز مخفیتر از حق و ظاهرتر از باطل نباشد،و دروغ بر خدا و رسول(صلی الله و علیه وآله)بیش از هر چیز بـاشد و در نـزد مردم آنزمان متاعی کسادتر از قرآن آنگاه که درست تلاوت(و معنی) شود نیست،و متاعی رواجتر از قرآن آنگاه که از مواضع خود(معانی واقعی)تحریف شود یافت نخواهد شد و در بلاد مسلمین چیزی نـاشناستر از مـعروف(نیکی) و شناساتر از منکر(بدی) نخواهد بود!)
پدر مهربان امت در بستر بیماری گاهی پرده هائی از حوادث آینده را که رشته ای از علم غیب است-از نظر می گذراند و به روزگار تلخ و پر حادثه ی آتیه مسلمین تأسف می خورد، و گاهی وضع حاضر را در نظر مجسم می کند، و نگران می شود، محیط سیاسی سـخت مـتشنج و آشفته است. و اوضاع دینی و مذهبی در آستانه ی تغییر و تحول خطرناک قرار گرفته و جمعی از صحنه سازها و سیاست بازهای کهنه کار منتظر مرگ او هستند تا پس از وی هرچه می توانند جولان کنند، با همه ی ایـن افـکار نـاراحت کننده که بر مغزش وارد می شود از یـتیمان و مـستمندان غـافل نیست؟ و گاه بیگاه سفارش های لازم را درباره ی آنها به فرزندانش می نماید، و در عین حال که جان سبکبال وی آماده ی پرواز است؛ از توصیه های سودمند که شایسته ی رهبر دلسوزی مـانند اوسـت دریـغ نمی کند.
حتی درباره ی قاتل خود سفارش می فرماید کـه: کـاملا رعایت عدالت درباره ی او بشود اظهار تمایل می ند که او را ببخشند! رزندان و بستگان و شیعیان خاص امام در منتهای نگرانی و ناراحتی بـسر مـی برند، وقـتی که چند روز پیش تجهیز کرده است تا دست یاغیان را کـوتاه سازد در حال بلاتکلیفی و سرگردانی هستند،و طبعا هر لحظه شایعاتی راجع به اینکه حال زعیم بزرگ مسلمانان وخیم است بـین مـردم و مـخصوصا بین سربازها که آماده ی فرمان هستند منتشر می رود؛ او هم طـبعا راجـع بقشون عظیمی که تجهیز شده و مقصدی که در پیش دارند سخت نگران است.
درست است که آن قـائد بـرگ به عللی که ذکر شد بیاندازه ناراحت و غمگین است،ولی او چون از همان آغاز عـمر خـط سـیر خود را تعیین کرده،و بغیر از حق راهی و بغیر از حقیقت هدفی نداشته-علی مع الحق یـدور مـعه کـیفما دار از این رو دلگرمی به همراهی با حق و عدالت داشت؛ و چون روح عظیم و نفس ملکوتی وی هـمواره بـه نور معنویت منور و از زلال حقیقت سیراب و سرشار است، جان باصفای او از این جهت سرسبز و خرم است، و ارتـوی مـن عـذب فرات سهلت له موارده؛فشرب نهلا.(نهج البلاغه خطبه ی85-ترجمه:از آب گوارائی(زلال حقیقت)که رسیدن بآن بـرای او آسـان شـده قبل از دیگران نوشیده،و سیراب گشته است.)
از اینرو در این حال با اینکه غصه های فراوان و نگرانی های گـوناگون از بـدی وضع حاضر و تشنج محیط سیاسی و آینده ی تاریک مسلمین سطح ظاهر دل او را سخت متلاطم کـرده، و چـشم گـریان فرزندان و بستگانش قلب حساس او را آزار می دهد؛ ولی در عین حال در اعماق روح و دل با ایمان خود یک نوع آرامش و کامیابی و سـعادت مـخصوصی را احساس می کند،و در یک نوع انبساط و ابتهاج خاصی غرق است که: عـالم کـثیف مـاده را برای اهلش می گذارد و میگذرد،و دل مشتاق و روح سبک سیر او شاد و خرم است کـه:از جـهان تنگ و محدود طبیعت آزاد شده، و به سوی جهان بی نهایت و عالم ابدیت و فضای نور و بهجت و سرور بال می گشاید.
خـرم آن روز کزین منزل ویران بروم راحت جان طلبم وز پی جانان بروم دلم از وحشت زندان سـکندر بـگرفت رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بـروم!
در ایـن لحـظات اخیر که چشم به جهان دیگر گشوده؛و سـرگرم حـضور وصال بود؛ دیگر توجهی به اشک و آه و ناله فرزندان ننمود؛و لبخندی که برای وی خـیلی شـیرین،و برای جهان اسلام بسیار تـلخ بـود بر لبـهایش نـقش بـست،و در میان اشک ریزان،و آه سوزان فرزندانش برای هـمیشه چـشم از دنیا فرو بست؛ و دست از جهان برافشاند،و عالم اسلام را در یک غم و ماتم عـمیق و غـیر قابل جبرانی فرو برد،درود گرم شـیعیانت بر روان پاکت باد؛ای فـرزند ابـی طالب؛سلام عاشقانه ی تشنگان حـق و عـدالت نثار آستان قدست باد ای شهید حق و عدالت!.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید