بهلول عاقل دیوانه نما یكی از شاگردان امام كاظم علیه السلام، عالم و عارف كامل، بود. او برای حفظ جان خود از گزند هارون الرّشید، با اشاره ی امام كاظم علیه السلام خود را به دیوانگی زد و از آن پس به «بهلول مجنون» معروف گردید.
بُهلول (بهلول دانا، بهلول مجنون )کوفی یا ابو وهیب بن عمرو صیرفی کوفی، یکی از عقلای مجانین سده دوم هجری و معاصر هارونالرشید بود.وی در کوفه نشو و نما یافت و مردم محل او را با نام فارسی بهلول دانا مینامیدند.(1)
برخی او را پسرعموی هارون الرشید دانسته اند.(2)
روایت شده است كه هارون (پنجمین خلیفه ی عباسی) میخواست برای بغداد «قاضی القضات» تعیین كند. در این باره با اصحاب و علما مشورت كرد. همه ی آنان بهلول را برای این كار شایسته دانستند.
هارون، بهلول را احضار كرد و به او گفت: «ای فقیه هوشمند! ما را در قضاوت، یاری كن.»
بهلول گفت: من برای این كار صلاحیّت ندارم.»
هارون گفت: «همه ی اطرافیان و مردم بغداد، تو را برای این كار شایسته میدانند.»
بهلول پاسخ داد: «شگفتا! من خودم به خودم آگاهتر از دیگران هستم. وانگهی اینكه میگویم: صلاحیّت ندارم، یا راست میگویم كه صلاحیّت ندارم، یا دروغ میگویم. در این صورت آدم دروغگو، شایسته ی مقام قضاوت نیست.»
هارون گفت: «تو را آزاد نمیكنم تا این مقام را بپذیری».
بهلول كه چنین دید، گفت: «اكنون كه چنین است، یك شب به من مهلت دهید، تا در این مورد بیاندیشم».
به او مهلت دادند، به خانه اش رفت، فردای آن روز، صبح زود با چوبی بلند كه در دست داشت از خانه بیرون آمد و خود را به دیوانگی زد و وارد بازار شد. مردم دیدند بهلول، لباس و عبا و عمامهاش، كج و معوج شده و چوبی به دست گرفته و بر آن سوار شده و فریاد میزند، از پیش رویم كنار روید تا اسبم به شما لگد نزند. مردم گفتند: حضرت بهلول، دیوانه شده است. این خبر به هارون رسید، هارون گفت:
«ما جَنَّ وَ لكِنْ فَرَّ بِدِینِهِ مِنّا؛ او دیوانه نشده است، بلكه با این كار برای حفظ دینش از ما فرار كرد.»(3)
در برخی منابع علت این كار بهلول را اینگونه ذكر كرده اند:
هارون الرشید - خلیفه عباسی ـ به علت حرص و طمع در مملکت داری خویش، سعی داشت مخالفان خود را به هر وسیله و بهانه ای از سر راه خود بردارد؛ و برای همین یا آنها را می کشت و یا به زندان می فرستاد.
امام موسی کاظم(علیه السلام) دوره امامت خود را در زمان این ظالم می گذراندند. ایشان مخالف ظلم بودند، و مورد احترام و محبوب دل مؤمنان بودند.
هارون الرشید، امام را یک خطر خیلی جدی برای خود می دانست. او سعی و کوشش داشت تا علمای برجسته زمان خود را با تهدید و تطمیع، ترغیب کند که فتوا دهند امام موسی کاظم از دین خارج شده است، و بدین ترتیب زمینه اقدام علیه آن بزرگوار را آماده کند.
یکی از علمای آن روزگار بهلول بود و هارون الرشید از او خواست که فرمان قتل امام موسی کاظم(علیه السلام) را امضا کند، و برای این کار مورد تهدید واقع شده بود. بهلول ماجرا را به اطلاع امام رساند و چاره طلبید.
امام موسی کاظم(علیه السلام) که در زندان هارون الرشید به سر می بردند فرمودند: خود را به دیوانگان شبیه ساز تا از این خطر رهایی یابی.
بهلول، خود را به دیوانگی زد، و بعد از آن، علاوه بر این که از تهدید رهایی یافت، توانست به شمشیر طنز و طعنه و مسخرگی، بر حکومت ظالم، حمله آورد.
نام اصلی این مرد بزرگ "وهب بن عمرو" می باشد. و چون گشاده رو و خندان و زیبا چهره بود، بهلول نام می گیرد که به معنای شاد و شنگول است.
بهلول از دو ویژگی خاص برخوردار بود:
یکی دارا بودن موفقیت علمی و اجتماعی و دینی در میان مردم، و دیگری خویشاوندی نزدیک با هارون الرشید. به سبب همین دو ویژگی، او می توانست آزادانه و بی هراس به نزد هارون الرشید و کارگزاران او رفته و هرچه را که می خواهد، به زبان طنز به آنان بگوید. او از این روش استفاده می کرد تا هارون الرشید را خفیف سازد و موجب آگاهی مردم شود.(4)
مناظره بهلول با ابوحنیفه:
در كتاب مجالس المومنین آمده است: بهلول بن عمرو كوفی از دانشمندان زیرك و زبر دست و نكته سنج عصر امام صادق ـ علیه السّلام ـ و امام كاظم ـ علیه السّلام ـ بود، او برای اینكه قاضی هارون الرّشید نشود، خود را به دیوانگی زد، تا هارون از او منصرف شده و مقام قضاوت را به او واگذار ننماید.
او اهل مناظره بود و با استدلال و لطائف بسیار ظریف، پوچی عقائد انحرافی مخالفان را آشكار مینمود، یكی از مناظرات او این بود كه:
او شنیده بود ابوحنیفه (رئیس مذهب حَنَفی) در درس خود گفته است: «جعفر بن محمّد (امام صادق ـ علیه السّلام ـ) سه مطلب را گفته، ولی من هیچكدام از آنها را قبول ندارم و آنها را نمیپسندم، و آن سه مطلب این است:
1ـ «شیطان به وسیله آتش، عذاب خواهد شد، و این درست نیست زیرا شیطان از آتش آفریده شده، و چیزی كه از سنخ آتش است به وسیله آتش، اذّیت نمیشود.
2ـ «خدا دیده نمیشود»، با اینكه هر چیز موجودی، بهناچار قابل دیدن است.
3- «كارهائی كه بندگان انجام میدهند خودشان با اختیار خود، آنها را انجام میدهند»، با اینكه آیات و روایات برخلاف این قول است و كارهای بندگان را به خدا نسبت میدهند (ما در كارها مجبوریم نه مختار).
بهلول كلوخی از زمین برداشت و بر پیشانی ابوحنیفه زد، ابوحنیفه در مورد بهلول، نزد هارون شكایت كرد، هارون دستور داد بهلول را حاضر كردند و او را سرزنش نمود.
بهلول در آن مجلس، به ابوحنیفه گفت:
1ـ درد جای كلوخ را كه ادّعا میكنی به من نشان بده كه بنگرم و اگر نشان ندهی پس در عقیده خود كه میگوئی هر چیز موجودی، دیدنی است، خطا میكنی،
2- تو میگوئی جنس موجب آزار جنس نخواهد شد، تو از خاك آفریده شدهای بنابراین نباید كلوخی كه از خاك است، به تو آسیب رسانده باشد.
3ـ وانگهی من گناه نكردهام، چرا كه به عقیده تو كارهائی كه از بنده سر میزند، فاعل آن خدا است، بنابراین خدا تو را زده است نه من!!».
ابوحنیفه ساكت شد و در حالی كه شرمنده شده بود، از مجلس برخاست و فهمید كه ضربه بهلول بهخاطر پاسخ به عقائد بیاساس او بوده است.[5]
بهلول تا آخر عمر در همین وضع به سر برد، تا طاغوتهای عبّاسی از وجود او سوء استفاده نكنند. او از همین وضع ساختگی خود، بر ضدّ طاغوتها استفاده بسیار كرد و با طنز و مزاح و شیوههای گوناگون به افشاگری پرداخت.
این عالم عاقل در سال 192 هجری درگذشت.(6)مقبره او در بغداد قرار دارد و سنگ قبری به تاریخ 501 قمری لقب او را «سلطان مجذوب» نوشتهاست.
پی نوشت ها:
1- خیرالیدن زركلی، الأعلام،ج2،ص:77
2- حمدالله مستوفی، تاریخگزیده، ،ص:637.
3- بهجة الآمال، ج 2، صص 435 ـ 436.
4- "دانشنامه جهان اسلام"، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، تهران: بنیاد دایرة المعارف اسلامی، 1377، ذیل "بهلول"
5- مجالس المؤمنین، ج 2، ص 419 ـ بهجه الآمال، ج 2، ص 436، نشر بنیاد فرهنگی اسلامی.
6- ابن كثیر، البدایةوالنهایة،ج10،ص:208.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید