در صفحات تاریخ برای اعراب تواریخ متعددی مشاهده مـی کنیم کـه آخرین آنها غوغای عام الفیل و حمله «ابره» به منظور ویران ساختن کعبه است که بعدها به صورت مبدأ تاریخ برای حوادث درآمد. اینک تشریح و تحلیل این حادثه بزرگ که در سال 570 مـیلادی بـه وقوع پیـوست و ولادت پیغمبر اکرم(صلی الله و علیه وآله)نیز در هـمین سال اتـفاق افـتاده است.
نهضت های بزرگی که در میان یک ملت مـتمدن بـه وجود مـی آید و گاهی ریشه های دین و احیانا ملی و سیاسی دارد، چون مورد اعجاب عموم مردم قرار می گیرد و بسیاری از دریـچه ی تعظیم بدان می نگرند، برای حوادث آینده و یا حوادثی که قبل از آن اتفاق افتاده اسـت مبدأ تاریخی به شمار مـی رود مـثلا: نهضت حضرت موسی برای گروه یهود و میلاد مسیح برای مسیحیان و هجرت پیغمبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) برای مسلمانان مبدأ تاریخی است که پیروان هر یک از مکتب های دینی، حوادث زندگی خود را از حیث تعیین وقت حادثه بـا آن می سنجند و گاهی با داشتن یک تاریخ اساسی؛ جریان برخی از حوادث را با تاریخ بعضی انقلابات تطبیق می نمایند چنانکه می بینیم در کشورهای مغرب زمین انقلاب کبیر فرانسه و جنبش کمونیستی اکتبر 1917 در شوروی مبدأ تاریخ بـسیاری از جـریاناتی است که در آن سرزمین به وقوع می پیوندد.
ملل غیر متمدن که از اینگونه نهضت های سیاسی و دینی محرومند، بالطبع اتفاقات فوق العاده را برای خود ریشه تاریخی به شمار می آورند، از این جهت اعراب جاهلیت بر اثر نـداشتن تـمدن صحیح پیش آمدهای ناگواری را مانند جنگ و زلزله و قحطی و یا پدیده هائی را که جنبه ی فوق العادگی داشت، برای خود مقیاس و میزان اخذ می نمودند.
این حادثه از کجا سرچشمه گرفت؟
حادثه ی اصحاب فیل در قرآن به طور اختصار بیان شده و ما در آخر مقاله آیاتی را که در این باره نـازل گـردید تـرجمه خواهیم نمود،ولی تاریخ نویسان ریشه ی حادثه را چنین مـی نویسند:
شـهریار یمن «ذونواس» پس از آنکه پایه های حکومت خود را مستقر ساخت، در یکی از سفرهای خود از شهر «یثرب» (مدینه) عبور کرد. «یثرب» در آن وقت مـوقعیت دیـنی خـوبی داشت گروهی از یهودان در آن نقطه تمرکز یافته و معبدهای زیادی در سراسر شـهر ساخته بودند.
یهود موقعیت شناس مقدم شاه را گرامی شمرده و او را به دین خود دعوت نمودند تا در سایه حکومت وی از حملات مـسیحیان «روم» و اعـراب بـت پرست در رفاه باشند، تبلیغات آنان در این باره مؤثر افتاد و «ذونواس» کـیش یـهود را پذیرفت و در پیشرفت آن حداکثر کوشش را به عمل آورده، عدهای از ترس به او گرویدند، و گروهی را بر اثر مخالفت کیفر سختی داد، ولی مـردم «نـجران» کـه دین مسیح را از چندی پیش پذیرفته بودند، به هیچ قیمتی حاضر نشدند که دیـن خـود را تـرک گفته و از تعالیم دین یهود پیروی کنند.
سرپیچی و بی اعتنائی آنان بر شاه یمن سخت گـران آمـد، بـا لشگر انبوهی در صدد سرکوبی یاغیان نجران برآمده، فرمانده سپاه کنار شهر نجران را اردوگاه خـود قـرار داد و پس از حفر خندق آتش سهمینگی در میان روشن ساخت و مخالفین را با سوزاندن تهدید نـمود.
مـردم بـا شهامت نجران که آئین مسیح در دل آنان ریشه دوانده بود از این پیش آمد نهراسیده، مـرگ و سـوختن را با آغوش با استقبال نمودند و پیکرهای آنان طعمه آتش گردید.
مورخ بزرگ اسـلامی «ابـن اثـیر جزری» چنین می نویسد: در این هنگام یک نفر از اهالی نجران به نام «دوس» به سوی قیصر روم گریخت و امپراتور روم را کـه در آن هـنگام از طرفدران سرسخت دین مسیح بود از جریان باخبر کرد؛و درخواست نمود که ایـن مـرد خـون آشام که چراغ هدایت را در «نجران» خاموش کرده است مجازات کند، و پایه های لرزان آئین مسیح را در آن نـقطه از جـهان مـستقر سازد.
فرمانروای روم پس از اظهار تأسف و همدردی چنین گفت: چون مرکز حکومت من از سـرزمین شـما دور است برای جبران این بیدادگری ها، نامه ای به شاه حبشه «نجاشی» می نویسم تا انتقام کشتگان نجران را از آن مرد سـفاک بـگیرد. مرد نجرانی نامه قیصر را دریافت نمود و با سرعت هرچه تمام تر به سوی حـبشه شـتافت. جریان را مو به مو تشریح کردند. خون غیرت در عـروق شـاه حبشه بگردش درآمد. سپاهی را که شماره آن بالغ بـر هـفتاد هزار بود به فرماندهی یک مرد حبشی به نام «ابرهة االاشرام» بسوی یمن اعزام نـمود، سـپاه منظم و آماده حبشه از طریق دریـا در سـواحل یمن خـیمه زنـد، «ذونـواس» غفلت زده، هرچه فعالیت کرد به جائی نـرسید و هـرچه سران قبائل را برای مبارزه دعوت نمود جوابی نشنید.
با یک حمله مـختصر اسـاس حکومت وی در هم ریخت، و کشور آباد یمن بـه تصرف حکومت حبشه درآمد و فـرمانده سـپاه (ابرهه) از طرف پادشاه حبشه حـکومت آنـجا منصوب گردید.
«ابرهه» سر مست باده انتقام و پیروزی خود بود و در شهوترانی و خوشگذرانی فـرو گـذاری نداشت. وی به منظور تقرب و جلب تـوجه شـاه حـبشه دست به ساختن کـلیسای بـاشکوهی در «صنعاء» زد که در زمان خـود بـی نظیر بود. سپس نامه ای بدین مضمون برای «نجاشی» نوشت: «به منظور پیروی از منویات ملوکانه ساختمان کـلیسا در دسـت اتمام است و در نظر دارم که عموم سـکنه ی یـمن را از زیارت کـعبه مـنصرف سـازم و همین کلیسا را مطاف عـمومی قرار دهم.
«انتشار مضمون نامه عکس العمل بدی در میان قبائل اعراب ایجاد کرد حتی شـبی زنـی از قبیله «بنی افقم» محوطه معبد را آلوده سـاخت. ایـن عـمل کـه کـمال بی اعتنائی و تحقیر و عـداوت اعـراب را نسبت به کلیسای ابرهه مجسم می ساخت حکومت وقت را بسیار عصبانی کرد از طرف دیگر هرچه در آرایش و زینت ظـاهری مـعبد کـوشش بعمل می آمد به همان نسبت علاقه مردم بـه خانه کـعبه شـدیدتر مـی گشت.
ایـن جـریان ها سبب شد که «ابرهه» سوگند یاد کرد که خانه کعبه را ویران کند، برای همین منظور لشگری آماده ساخت و پیلان جنگنده را در پیشاپیش سپاه خود قرار داد و مصمم شد خـانه ای را که قهرمان توحید(ابراهیم خلیل) اساس آن را نهاده بود از بین ببرد.
سران عرب موقعیت را حساس و خطرناک دیدند و یقین کردند که استقلال و شخصیت ملت عرب در آستانه سقوط قرار گرفته است، ولی پیـروزی های گـذشته «ابرهه» آنان را از هرگونه تصمیم سودمند باز می داشت. مع الوصف برخی از سران غیور قبائل که در مسیر ابرهه قرار گرفته بودند، با کمال شهامت مبارزه کردند. مانند «ذونفر» که یکی از اشـراف یـمن بود،با سخنرانی های آتشین خود قوم خود را برای دفاع از حریم کعبه دعوت نمود، ولی چیزی نپائید که سپاه بیکران ابرهه، صفوف متشکل آنان را در هـم شـکستند.
پس از آن «نفیل بن حبیب» دست بـه مبارزه شـدیدی زده او هم طولی نکشید که با شکست مواجه گردید و خود «نفیل» اسیر شد و از ابرهه تقاضای عفو کرد،ابرهه گفت تو را در صورتی می بخشیم که مـا را بـسوی مکه هدایت کنی. از ایـن لحـاظ «نفیل» ملازم رکاب بود تا اینکه ابرهه را به طائف رساند و راهنمائی بقیه راه را بعهده یکی از دوستانش به نام «ایورغال» گذارد.
راهنمای جدید آنان را تا سرزمین «مغمس» که در نزدیکی مکه قرار داشت هدایت نـمود و سـپاه ابرهه آنجا را اردوگاه قرار دادند و به رسم دیرینه خود ابرهه یکی از سرداران خود را موظف کرد که شتران و دام های تهامه را غارت کند. از جمله شترانی که مورد دستبرد قرار گرفت، دویست شتر بود کـه بـه عبد المطلب تـعلق داشت. سپس سردار دیگر خود را به نام «حناطه» مامور کرد که پیام را به پیشوای قریش برساند و او را با ایـن جملات خطاب کرد: قابفه واقعی ویران ساختن کعبه در نظرم مجسم مـی شود، و مـسلما در مـرتبه اول قریش از خود مقاومت نشان خواهند داد، ولی برای اینکه خون آنان ریخته نشود فی الفور راه مکه را پیش می گیری و از بـزرگترین قـریش سراغ گرفته و به وی می گوئی که هدف من ویران کردن کعبه است، و اگر قـریش از خـود مـقاومت نشان ندهند، از هرگونه تعرض مصون خواهند ماند».
سردار «ابرهه» وارد مکه شد دسته های مختلف قریش را کـه گوشه و کنار به مذاکره درباره این جریان مشغول بودند مشاهده کرد. چون از بزرگ مـکه سراغ گرفت، او را به خانه «عـبد المـطلب» هدایت کردند. «عبد المطلب» پس از استماع پیام ابرهه چنین گفت: ما هرگز در مقام جنگ و مبارزه نخواهیم آمد. کعبه، خانه خداست، خانه ای است که بنیان آن را ابراهیم خلیل پی ریزی کرده است، خدا هرچه صـلاح بداند همان را انجام خواهد داد. سردار ابرهه هم از منطق نرم و مسالمت آمیز بزرگ قریش که از یک ایمان درونی واقعی حکایت می کرد اظهار خوشوقتی کرد و درخواست نمود که موافقت کند تا همراه او بـه اردوگاه ابـرهه بروند.
عبد المطلب به لشگرگاه ابرهه می رود
وی با تنی چند از فرزندانش به سوی لشگرگاه روانه شدند. متانت و وقار، عظمت و بزرگی پیشوای قریش مورد اعجاب و تعظیم «ابرهه» قرار گرفت به حدی که از تخت فـرود آمـد و دست عبد المطلب را گرفت و در کنار خود نشاند. سپس با کمال ادب به وسیله مترجم از عبد المطلب سؤال کرد که به چه منظوری اینجا آمده است و چه خواهش دارد؟
وی در پاسخ چنین گفت: شتران تـهامه و از جـمله دویست شتر که به من تعلق دارد، مورد دستبرد سپاه تو قرار گرفته است، خواهش من این است که دستور دهید آنها را به صاحبانش برگردانند.
«ابرهه» گفت: سیمای نورانی و درخشنده ی تو؛ تو را یـک جهان در نـظرم بـزرگ نشان داد، ولی درخواست کوچک و ناچیزت در ایـن هـنگام کـه من برای ویران کردن معبد آباء و اجداد تو آمده ام از آن عظمت و جلالت کاست!
من متوقع بودم که سخن از کعبه به میان آوری و تقاضا کـنی کـه مـن از این هدف که ضربت شکننده ای بر استقلال و حـیات شـما می زند؛ منصرف شوم نه اینکه درباره ی چند شتر ناچیز و بی ارزش سخن گوئی و در این راه شفاعت نمائی. عبد المطلب آن مرد روحـانی جـمله ی درخـشانی گفت که هنوز عظمت و ارزش خود را در لابلای تاریخ حفظ کـرده است و آن این بود: انارب الابل، و للبیت رب یمنع: من صاحب شترانم، خانه نیز صاحبی دارد که از هرگونه تجاوز به آن جـلوگیری مـی نماید!
«ابـرهه» پس از استماع این جمله سری تکان داد و با قیافه مغرورانه گفت: در این راه کـسی قـدرت ندارد مرا از هدفم بازدارد، سپس دستور دارد اموال غارت شده را به صاحبانش رد کنند.
انتظار قریش
قریش با بـی صبری هـرچه تـمام تر در انتظار عبد المطلب بودند که از نتیجه مصاحبه ی او آگاهی یابند. عبد المطلب هـنگامی که بـا سـران قریش مواجه شد به آنان گفت: هرچه زودتر با مواکب و مواشی خود به دره و کوه پنـاه بـبرید تـا از هرگونه گزند و آسیب در امان باشید.
چیزی طول نکشید که همه ی مردم خانه و کاشانه ی خـود را تـرک گفته و به سوی کوه ها پناه بردند. در نیمه شب ناله ی اطفال و ضجه ی زنان و صیحه ی حـیوانات در سـراسر کـوه و دره طنین انداز بود. در همان دل شب عبد المطلب با تنی چند از قریش از قله ی کوه فـرود آمـدند و خود را به درکعبه رساندند، در حالی که اشک در اطراف چشمانشان حلقه زده بود عبد المطلب با دلی سـوزان و چـشمی اشک بار حلقه در کعبه را بدست گرفت، با چند بیت که متن عربی آن را در پاورقی مشاهده مـی کنید، (کامل ابن اثیر جلد اول صفحه 260) بـا پروردگار خود گفتگو کرد.
اینک ترجمه آن چند شعر: «بارالها:برای مصون بـودن از شـر و گـزند آنان امیدی به غیر تو نیست، آفریدگارا! آنان را از حریم خود بازدار، دشمن کعبه کسی است کـه تـو را دشـمن می دارد، پروردگارا! دست آنان را از خراب کردن آستانه خود کوتاه ساز. من اخـتیاردار مـال خود هستم،از این جهت در حفاظت آن می کوشم، ولی حفاظت خانه به عهده ی تو است، روزی را نرسان مکه صلیب آنان پیـروز گـردد و سرزمین آنها بر سرزمین تو تجاوز کند و فاتح شود.
سپس حلقه در کـعبه را رهـا نمود و به قله ی کوه پناه برد که از آنـجا جـریان را مـشاهده کند.
بامدادان که ابرهه و قوای نظامی وی آمـاده شـدند که به سوی مکه رهسپار شوند ناگهان دسته هائی از پرندگان از سمت دریا ظاهر شدند،کـه هـرکدام با منقار و پاهای خود حـامل سـنگ های ریزی بـودند. سـایه مـرغان، آسمان لشگرگاه را تیره و تار ساخت و سـلاح های کـوچک و به ظاهر ناچیز آنها اثر غریبی از خود گذاشت. مرغان مسلح به فرمان خدا سـپاهیان را سـنگ باران کردند، به طوری که سرهای آنان شـکست و گوشت های بدنشان از هم پاشـید. یـکی از آن سنگ ریزه ها به سر «ابرهه» اصـابت کـرد.
یا رب لا ارجو لهم سواکا یا رب فامنع منهم حماکا ان عدو البیت من عاداکا امـنعهم ان یـخرجوا فناکا لاهم ان العبد یمنع رحـله فـامنع رحـالک لا یغلبن صلیبهم و مـحالهم عـدوا محالک ترس و لرزش سراسر بـدن او را فـرا گرفت، یقین کرد که قهر و غضب الهی او را احاطه کرده است،نظری به سپاه خود افـکند، دیـد اجساد آنها مانند برگ درختان بـه زمین ریـخته سپس بـی درنگ به آن عـدهای که جان به سلامت برده بـودند فرمان داد تا مقدمات مراجعت به یمن را فراهم آورند و از آن راهی که آمده بودن به سوی «صنعاء» مراجعت نـمودند ولی در اثـناء راه بسیاری از سپاهیان بر اثر زخم ها و تـرس و رعـب جـان بـه سلامت نـبردند حتی خود ابـرهه هـنگامی که به صنعاء رسید، گوشت های بدنش فرو ریخته و با وضع عجیبی جان سپرد.
این داستان موحش و عجیب در جـهان صـدا کـرد و مصادف بودن تولد پیغمبر اکرم صلّی اللّه عـلیه و آله و سـلّم بـا ایـن حـادثه نـیز یکی از آثار عظمت او بشمار می رود، و قرآن مجید داستان اصحاب فیل را «در سوره ی «فیل» چنین بیان کرده است: «آیا ندیدی که پروردگار تو با اصحاب فیل چه کرد، آیـا مکرشان را در گمراهی و تباهی قرار ندارد؟! دسته هائی از پرندگان را به سوی آنها فرستاد تا سنگ هائی از گل پخته بر آنها انداخته و اجساد آنها را مانند برگ های خورد شده قرار داد»
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید