پیـشرفت های جـغرافیائی، فـرهنگی و فکری مسلمین، علل و انگیزه های گوناگونی داشته که بعضی از آنها مربوط به خود اسلام و محتوای آن اسـت، و بعضی دیگر مربوط به روحیات و خصائل روانی مسلمین، و برخی دیگر مربوط به عـوامل بیرونی و خارج از متن اسـلام و روحـیات مسلمین است که همه ی آن جهات دست به دست هم داده این جنبش همگانی و انقلاب عظیم رهبری کرده اند.
اینک می پردازیم به عللی که از روح اسلام سرچشمه گرفته است:
1- سادگی اسلام و ابهام مذاهب دیگر
اسـلام، چه در قسمت عقاید و مبادی فکری و چه در قسمت اخلاق و راه و رسم زندگی، روشی متین، ساده و دور از ابهام دارد و برای جهان، آفریدگاری یکتا که سرچشمه ی همه ی نیکی ها و کمالات، و دور از تمام نقص ها و محدودیت ها است می شناسد.(توحید)
کاروان بـشریت را تـنها با راهبری عقل و مردان خدا ساخته ای به نام «پیامبران» قابل رسیدن به کمالات مادی و معنوی می داند و معتقد است عقل تنها کافی برای رهبری انسانها نیست. (نبوت)
زندگی را منحصر به همین چند روزه ی دنـیا نـمی داند بلکه از پس امروز، فردایی قائل است که هر کسی ثمرات زشت و زیبای عملش را ببیند. (معاد)
اسلام، برای جمیع شئون فردی و اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آدمی قوانین فطری و برنامه های اصولی و آسان ارائه می دهد کـه سـرپیچی از آن را مایه ی بدبختی و خسران می داند (ضرورت برنامه های خدائی).
اسلام، در عین آنکه وظیفه ی خود را منحصر به دستورات اخلاقی و روحانی نمی داند، عالی ترین روش های اخلاقی و معنوی را نشان می دهد (ضرورت اخلاق در زندگی)
اسلام، مـانند آئیـن زرتـشت نیست که برای توجیه پدیـده های نـیک و بـد این عالم، به دو خدا به نام «یزدان» که منشأ نیکی ها است، و «اهریمن» که منشأ بدی ها است، قائل شود آنگاه در توجیه و برگردان آن به یـکتاپرستی بـه دردسـر و تکلف بیافتد1 و یا در مقام قانون گذاری، قوانینی را تصویب کـند کـه هیچ عقلی نمی تواند درستی آن را تصدیق نماید مانند اینکه اگر کسی سگی را بکشد 25 جور کفاره باید بدهد که از آن جمله اسـت: 10 هـزار تـازیانه باید بخورد، 10 هزار ضربت با سیخ اسب دوانی بایستی بـه او زده شود، 10 هزار پشته هیزم خشک و 10 هزار پشته هیزم تر بایستی به آتشکده بدهد، 10 هزار مار و 10 هزار قورباغه خـشکی و 10 هـزار قـورباغه ی آبی و 10 هزار مور دانه کش و 10 هزار مور گزنده و 10 هزار پشه ی اماکن کـثیف را بـکشد...!! (مـراجعه شود به کتاب های تاریخ ادیان دکتر علی اکبر ترابی ص 229-تاریخ ادیان علی اصغر حکمت ص 50-یـکتاپرستی در ایـران بـاستان سرگرد اورنک.)
اسلام، مانند آئین یهود نیست که «یهوه» را خدای اختصاصی ملت یهود بداند و برای دیگر ملت ها، حـق حـیات قـائل نباشد و در راه تحقق آرمان های ملی و مذهبی خود از هیچ گونه حیله و مکر، غش در معامله، ربـا، رشـوه، احـتکار، سرقت، اختلاس و غیر آن باکی نداشته باشد! (اسلام و حقوق بشر ص 428)
اسلام، مانند مسیحیت نیست که خدا را در عـین وحـدت، سـه تا یعنی: «اب و ابن و روح القدس» بداند (مسأله ی تثلیث) و در توجیه آن اعلام کند که: عقل را در ایمان راهـی نـیست و بایستی کور کورانه آن را پذیرفت! و نیز در موضوع بخشش گناه فرزندان آدم، خدا را از کرسی خدائی پائیـن آورد و در شـکم مـریم جای دهد و آنگاه بر سر دارش برد تا بشریت را از لوث گناه پاک سازد و لقب «خادمی» و «نجات دهنده» بـگیرد! (مـسأله خدا، و مصلوب شدن عیسی (علیه السلام))
اسلام، هیچ گاه مانند مسیحیت، برای آنکه مردم را از خدا و روح القـدس و عـیسی پر کند، در مراسم «عشاء ربانی» به آنها خمیر فطیر، نمی خوراند و تعلیم نمی دهد که فطیر، گوشت خـدا اسـت و شراب، خون خدا!
اسلام، هیچ گاه رهبانیت را نمی ستاید و ازدواج را مذمت نمی کند. امور روحـانی و مـعنوی را به پاپ و امور اجتماعی را به امپراطور و قیصر، نمی بخشد. میان دنیا و آخرت، فاصله ایجاد نمی کند و عقل را مـخالف ایـمان نمی شناسد و...(مراجعه شود به کتاب های:تاریخ جامع ادیان تالیف جان ناس-انجیل و مـسیح تـالیف کاشف الغطاء-تاریخ ادیان ترابی و حکمت-و حقیقت مسیحیت از انتشارات در راه حق.)
بلکه دین را مشکل گشای مادی و معنوی مردم، دنیا را مزرعه آخرت، ازدواج را «سنت مـحمد» (صلی الله و علیه وآله) و سـیاست را غیر قابل انفکاک از دیانت می داند و در راه تحقق ایـن آرمـان مـقدس و از بین بردن هر نوع عقیده باطل و رفـتار ظـالمانه تلاش می کند.
به عقیده بسیاری از نکته سنجان بی غرض، همین سادگی و متانت و دور بودن از هرگونه ابـهام و خـرافات، و اصولی و همه جانبه بودن «عقائد و تـعالیم اسـلامی» از بزرگترین عـوامل پیـشرفت اسـلام بوده و باعث شده بسیاری از پیروان مـذاهب دیـگر، به سوی آن جذب شوند و بر نیم بیشتر سرزمین های آباد آن روز، حکومت کند و تـمدنی کـم نظیر در پهنه ی گیتی پدید آورد.
نمونهها و اعترافات؟!
در سال های آخـر پیش از هجرت، دو نفر بـه نـام های «اسعد بن زرارة» و «ذکوان بن عـبد قـیس» به نمایندگی از قبیله «خزرج» به مکه رفتند تا از «قریش» برای سرکوب کردن دشـمن دیـرینه ی خود «قبیله اوس» کمک نظامی و مـالی بـگیرند.
«اسـعد» ماجرا را با یـکی از بـزرگان قریش به نام «عتبة بـن ربـیعه» در میان نهاد، او در جواب گفت: چون ما گرفتار دشمن داخلی هستیم از کمک کردن به شـما مـعذوریم!
«اسعد» پرسید: دشمن داخلی شما کیست؟!
او گـفت: مـردی به نام «مـحمد» در مـیان مـا ادعای پیغمبری می کند و خـدایان ما را دشنام می دهد، جوانان ما را گمراه می کند و در میان خانواده ها ایجاد اختلاف می نماید!
«اسعد» پرسید: آن مـرد اکـنون در کجا است؟
«عقبه» گفت: در «حجر اسمعیل» واقـع در مـسجد الحـرام، و اگـر مـی خواهی به طواف خـانه خـدا بروی، گوش هایت را محکم بگیر، مبادا سخنان او ترا سحر کند!
«اسعد» گوش هایش را محکم گرفت و به طواف کـعبه پرداخـت، هـنگام طواف، محمد را با جمعی از بنی هاشم دیـد کـه در حـجر اسـمعیل نـشسته و بـر روی او تبسم می کنند.
«اسعد» می گوید: با خود گفتم: من عجب آدم احمقی هستم گوش هایم را گرفته ام تا سخنان محمد را نشنوم مبادا مسحور گفتارش شوم؟! مگر خدا به من عقل نداده آخـر به مدینه که بر می گردم به مردم چه بگویم بگویم گوشم را گرفته و سخنان محمد را نشنیده ام؟! آیا مردم به من نمی خندند و نمی گویند: مگر تو عقل نداشتی؟ می خواستی حرف هایش را بشنوی و با او مذاکره کنی، شاید آئینش متین و گفتارش اصولی باشد!!
اسعد می گوید: در گردش دوم طـواف، هـنگامی که از کنار محمد می گذشتم، به او گفتم «انعم صباحا» یعنی روزت به خیر (این نوع سلام،طبق رسوم دوران جاهلیت بوده است).
محمد در جواب گفت: خدایم سـلامی نـیکوتر از این، به ما آموخته اسـت و آن ایـن است: «السلام علیکم» درود بر شما باد.
اسعد می گوید: به او گفتم: ما را به چه دعوت می کنی؟ او مضمون آیات 150 تا 153 از سوره انعام را به این شرح قرائت فرمود: «بگو:بـیائید بـرایتان بخوانم آنچه که پروردگـارتان بـر شما حرام کرده است اینکه برای او شریک قائل نشوید و به پدر و مادر نیکی کنید و از تنگدستی فرزندانتان را مکشید، ما شما را و ایشان را روزی می دهیم و به زشتی ها نزدیک نشوید- آنچه از آن پیداست و آنچه پنهان است، و نـفسی را کـه حرام کرده نکشید، مگر به حق. این است آنچه خدا شما را بدان توصیه کرده است که درباره ی آن بیاندیشید! و به مال یتیم نزدیک مشوید مگر به وجهی که آن نیکوتر باشد تا به سن بـلوغ بـرسد و تمام دهـید پیمانه و ترازو را به انصاف، ما هیچ کس را مکلف نمی کنیم مگر به اندازه توانائی او و آنگاه که سخن می گوئید، بـه عدالت سخن گوئید اگر چه درباره خویشاوند باشد و به پیمان خداوند وفـا کـنید، ایـن است آنچه شما را بدان وصیت کرده تا شاید متوجه شوید.
و بدانید که این راه راست من است، پس از آن پیروی کـنید و از راه های دیگری پیروی مکنید که شما را از راه او جدا می کند، این است آنچه شما را بدان سفارش کـرده تـا شـاید پرهیزکاری کنید.»
این کلمات که گویای یک سلسله عقائد درست و تعالیم متین و بی پیرایه بود، آنـچنان در روح «اسعد» اثر کرد و او را مجذوب واقعیت و اصالت اسلام نمود که در همان جا اسلام آورد و پیـمان «عقبه ی اولی» و مهاجرت پیامبر اسـلام از مـکه به مدینه از همان جا بسته و شروع شد. (ناسخ التواریخ جلد سوم حضرت عیسی ص 525- سیره ی ابن هشام ج 2 ص 73-76)
اعتراف دانشمندی روشن دل
استاد «دونالدر کیول» آمریکائی مدیر مجله «شخصیت های رادیوئی» درباره علت اسلام آوردنش می نویسد: عوامل و جهات زیادی مرا به سوی اسلام، جذب کرد کـه از آن جمله است: سادگی عقیده اسلامی و سهولت آن. عقیده اسلامی نه پیچیدگی دارد و نه مبهم است. به گمراهی می افتند و اساس دین در نظر آنان مـتزلزل مـی شود از قبیل جواب های موافق وضع روز مانند اینکه: روزه گرفتن برای لاغر شدن و بهداشت بدن است، وضو و غسل برای پاکیزگی و نظافت است. دوری از پلیدی ها و نجاسات برای دوری از میکربی است که در آنها وجود دارد، نماز برای ورزش و سـلامت تـن است و از این گونه فلسفه تراشی ها.
نتیجه این فلسفه بافی ها آن می شود که خواستار دین که در عصر ما همه روشنفکر و معتقد به عظمت علم هستند چنین نتیجه می گیرند که وقتی فلسفه و غرض فلان حکم دیـنی مـعلوم شد ما کوشش می کنیم که آن هدف و غرض را تحصیل کنیم چه از راه انجام دادن همان حکم دینی و چه از راه انجام دادن عملی که ما را به آن هدف و غرض فلان بهتر برساند.
بنابراین اگر دفـع مـیکروب بـا الکل یا هزاران داروی دیگر و پاکـیزگی بـا روزی چند بار زیر دوش رفتن و تندرستی با رژیم های طبی و ورزش های گوناگون انجام گیرد چه الزامی است که درین عصر فضا خشکی و تـعبد پیـشه کـنیم و خود را مقید به انجام دادن دستورات مخصوص دینی کنیم و کـارهایی انـجام دهیم که هزاران سال قبل مردم عیناً به همان نحو آن کارها را انجام می داده اند؟! و اگر فلسفه و علت حکمی بر ما معلوم نـشود عـمل بـدان برخلاف عقل و علم و منطق است!!!
اینک لازم است تا آنجا کـه فهم و دانش نویسنده و گنجایش مقاله اجازه دهد درباره ی مسائلی که می توانیم فلسفه و علت آن را بدست آوریم و مسائلی که نـمی توانیم عـلت واقـعی را بدست آوریم و اصولاً نیاید دنبال علت فلسفه آنها برویم با دلیـل و اسـتناد به گفته ی قرآن و بزرگان دین و موازین عقل سلیم توضیح بیشتری داده شود:
بلکه یک ایـمان سـاده ای اسـت که از راه عقل و دقت در نظام بدیع آفرینش، برای انسان حاصل می شود و رعـایت هـمین دو چـیز؛ قطعاً آدمی را به آفریدگار دانا و توانا مؤمن می سازد.
هنگامی که خدا را شناختی و به وجودش ایـمان آوردی، اسـلام، به تو تعلیم می دهد که «خدا از رگ گردن به انسان نزدیکتر است.»
بسیاری از سـادگی ها و مـحاسن و خوبی های اسلام، چه در قسمت عقاید و عبادات و چه در قسمت معاملات و غیر آن که فعلاً بـرایم مـقدور نـیست همه ی آنها را بشمرم، باعث گردید که من به اسلام، معتقد گردم...(لماذا اخـترت الدیـن الاسلامی ص 32)
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید