نظر به ایـنکه یکی از مسائلی که مکرر در قرآن کریم درباره آن سخن رفته است مـسأله اهل بیت و خلافت اسـت، لازم است در امر حکومت و عدالت در این مبحث-که مربوط است به مساله خاص خلافت بعد از پیغمبر و مقام اختصاصی اهل بیت در میان امت وارد شویم.
مجموع مسائلی که در این زمینه طرح شـده است عبارت است از:
الف-مقام ممتاز و فوق عادی اهل بیت و اینکه علوم و معارف آنها از یک منبع فوق بشری سرچشمه می گیرد و آنها را با دیگران، و دیگران را با آنها نتوان قیاس کرد.
ب-احقیت و اولویت اهـل بـیت و از آن جمله شخص امیر مؤمنان (علیه السلام) به امر خلافت، هم به حکم وصیت و هم به حکم قرابت و هم به حکم وراثت معنوی.
ج-انتقاد از خلفا.
د-فلسفه اغماض و چشم پوشی علی (علیه السلام) از حق مسلم خود و حـدود آنـکه از آن حدود نه تجاوز کرده و نه در آن حدود از انتقاد و اعتراض کوتاهی کرده است.
اما قسمت اول
مقام معنوی و الهی اهل بیت: «موضوع سره و لجأ امره و عیبة علمه و موئل حکمه،و کهوف کـتبه،و جـبال دینه؛بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائصه...لا یقاس بآل محمد صلی الله علیه و آله من هذه الامة احد و لا یسوی بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا، هم اساس الدین و عماد الیـقین،الیـهم یـفی ء الغالی و بهم یلحق التالی و لهـم خـصائص حـق الولایة، و فیهم الوصیة و الوراثة،الان اذ رجع الحق الی اهلهم و نقل الی منتقله» (نهج البـلاغه خـطبه 2)
جـایگاه راز خدا، پناهگاه دین او، صندوق علم او، مرجع حکم او گـنجینه های کـتاب های او، و کوه های دین او می باشند به وسیله آنها پشت دین را راست کرده و تزلزلش را مرتفع ساخت.. احدی از امت با آل محمد قابل قیاس نـیست. کـسانی را کـه از نعمت آنها متنعمند با خود آنها نتوان هم ترازو کـرد، آنان رکن دین و پایه یقینند، تند روان باید به آنها (که میانه رو اند) برگردند و کندروان باید سعی کنند بـه آنـها بـرسند، شرائط ولایت امور مسلمین در آنها جمع است و پیغمبر درباره آنها تـصریح کـرده است و آنان کمالات نبوی را به ارث بردهاند.
این هنگام است زمانی که حق به اهلش بازگشته و بـه جـای اصـلی خود منتقل گشته است.
آنچه در این چند جمله به چشم می خورد، بـرخورداری اهـل بـیت از یک معنویت فوق العاده است که آنها را در سطح عادی قرار می دهد و در چنین سطحی احـدی بـا آنـها قابل مقایسه نیست، همچنانکه در مسأله نبوت مقایسه کردن افراد دیگر با پیغمبر غلط اسـت، در امـر خلافت و امامت نیز با وجود افرادی در این سطح، سخن از دیگران بیهوده است.
نـحن شـجرة النـبوة و مهبط الرسالة و مختلف الملائکة و معادن العلم و ینابیع الحکم (نهج البلاغه خطبه 107)
ما درخت نبوت و فرودگاه رسالت و مـحل آمـد و شد فرشتگان و معدن های علوم و سرچشمه های حکمت هائیم.
«این الذین زعموا انهم الراسخون فی العلم دونـنا،کـذبا و بـغیا علینا ان رفعنا الله و وضعهم و اعطانا و حرمهم و ادخلنا و اخرجهم بنا یستعطی الهدی و یستجلی العمی.ان الائمة من قـریش غـرسوا فی هذا البطن من هاشم لا تصلح علی سواهم و لا تصلح الولاة من غیرهم (نهج البلاغه خطبه 142)
کـجایند کـسانی کـه به دروغ و از روی حسد که خداوند ما را بالا برده و آنها را پائین، به ما عنایت کرده و آنـها را مـحروم سـاخته است، ما را وارد کرده، و آنها را خارج گفتند که راسخان در علم (که در قرآن آمـده اسـت) آنانند نه ما،تنها به وسیله ما هدایت جلب و کوری بر طرف می گردد، امامان از قریش اند اما نه هـمه قـریش بلکه خصوص یک تیره، از بنی هاشم، جامعه امامت جز بر تن آنـها راسـت نیاید و کسی غیر از آنها چنین شایستگی را نـدارد. «نـحن الشـعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب لا تؤتی البیوت الا من ابـوابها فـمن اتاها من غیر ابوابها سمی سارقا (نـهج البـلاغه خطبه 152)
جامه زیرین و یاران واقـعی و گـنجوران دین و درهـای ورودی اسـلام مائیم، به خانه ها جز از درهائی کـه بـرای آنها مقرر شده است نتوان داخل شد، فقط دزد است که از دیوار (نـه از در)وارد مـی شود.
فیهم کرائم القرآن و هم کنوز الرحـمن،ان نطقوا صدقوا،و ان صـمتوا لم یـسبقوا (نهج البلاغه خطبه 152)
بالاترین آیات ستایشی قرآن دربـاره آنـها است، آنان گنج های خدای رحمانند اگر لب به سخن بگشایند آنچه بگویند عـین حـقیقت است، فرضاً سکوت کنند دیـگران بـر آنـها پیشی نمی گیرند.
هـم عـیش العلم و موت الجهل یـخبرکم حـملهم(حکمهم) عن علمهم و صمتهم عن حکم منطقهم لا یخالفون الحق و لا یختلفون فیه هم دعائم الاسـلام و ولائج الاعـتصام بهم عاد الحق فی نصابه و انـراح البـاطل عن مـقامه و انـقطع لسـانه عن متنه عقلوا الدیـن عقل و عایة و رعایة لا عقل سماع و روایة فان رواة فان رواة العلم کثیر و رعاته قلیل (نهج البلاغه خطبه 237)
آنان مایه حـیات عـلم و مرگ جهل می باشد، حلم و بردباریشان (بـا حـکم هائی کـه صـادر مـی کنند و راه هائی که مـی دهند) از مـیزان علمشان حکایت می کند، و سکوت های به موقعشان از توأم بودن حکمت با منطق آنها خبر می دهد، نه بـا حـق مـخالفت می کنند و نه در حق اختلاف می کنند. آنان پایـه های اسـلام و وسـائل احـتفاظ مـردمند. بـه وسیله آنها حق به جای خود بر می گردد و باطل از جائی که قرار گرفته دور می شود و زبانش از بیخ بریده می شود. آنان دین را از روی فهم و بصیرت و برای عمل فرا گرفته اند، به آنکه طـوطی وار شنیده و ضبط کرده باشند و تکرار کند، همانا ناقلان علوم فراوانند اما جانب داران آن کم اند.
در ضمن کلمات قصار نهج البلاغه داستانی نقل شده که کمیل بن زیاد نخعی گفت: امیر المومنین(علیه السلام) (در دوره ی خـلافت و زمان اقامت در کوفه) دست مرا گرفت و با هم از شهر به طرف قبرستان خارج شهر خارج شدیم.
همینکه به خلوتگاه صحرا رسیدیم آه عمیقی از دل بر کشید و به سخن آغاز کرد. در مقدمه سخن فـرمود: ای کـمیل دلهای فرزندان آدم به منزله ظرف ها است، بهترین ظرف ها آن است که بهتر مظروف خود که اندکی مفصل است مردم را از نظر پیروی راه حق به سـه دسـته تقسیم می کند و سپس از اینکه انـسان های لایـقی نمی یابد که اسرار فراوانی که در سینه انباشته دارد به آنها بسپارد اظهار دلتنگی می کند اما در آخر سخن خود مـی گوید: البـته چنین نیست که زمـین بـه کلی از مردان الهی آنچه که علی آرزو دارد خالی بماند خیر همواره و در هر زمانی چنین افراد هستند هر چند کم اند:
«اللهم بلی لا تخلوا الارض من قائم لله بحجة اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا لئلا تبطل حـجج الله و بـیناته.و کم ذا؟و این اولئک و الله الاقلون عددا و الاعظمون عند الله قدرا.یحفظ بهم حججه و بیناته حتی یودعوها نظر ائهم و یزرعوها فی قلوب اشباههم هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرة و باشر و ارواح الیقین و استلانوا،مااستو عـوه المـترفون و النسوا بـما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنیا با بدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلی اولئک خلفاء الله فی ارضه و الدعاة الی دیـنه آه آه شوقا الی رؤیتهم
چرا!زمین هرگز از حجت خواه ظاهر و آشکار یا تـرسان و پنـهان خـالی نیست؟ زیرا حجت ها و آیات الهی باید باقی بماند، اما چند نفرند؟ و کجایند؟ آنان به خدا قسم از نظر عدد از همه کمتر و از نـظر مـنزلت در نزد خدا از همه بزرگترند، خداوند به وسیله آنها دلایل خود را نگهداری می کند تـا آنـها را نـزد مانندهای خود بسپارند و در دل امثال خود بذر آنها را بکارند-علم از غیب و باطن در منت های بصیرت بر آنـها آسان است و آنچه مایه وحشت جاهلان است مایه انس آنها است،دنیا و اهـل دنیا را با بدن هائی هـمراهی مـی کنند که روح های آن بدن ها در جای دیگر است و به عالی ترین جایگاه ها پیوسته است؛ آری جانشینان خدا در زمین خدا و دعوت کنندگان مردم به دین خدا اینانند، آه آه چه قدر آرزوی دیدن اینها را دارم.
در این جمله ها هرچند نامی و لو به طور اشـاره از اهل بیت برده نشده است، اما با توجه به جمله های مشابهی که در نهج البلاغه درباره اهل بیت آمده است، یقین پیدا می شود که مقصود، ائمه اهل بیت می باشند.
از مجموع آنچه در ایـن گـفتار از نهج البلاغه نقل کردیم معلوم شد که در نهج البلاغه علاوه بر مسأله خلافت و زعامت امور مسلمین در مسائل سیاسی، مسأله امامت به مفهوم خاصی که شیعه تحت عنوان «حجت» قائل اسـت عـنوان شده و به نحو بلیغ و رسائی بیان شده است.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید