به خادم و خائن را نباید به یک چشم بنگری بلکه هر یک را به پاداشی که خود نیز وجـداناً آن را سزای خویش می داند برسان!»
«... و به پاکدامنان و راسـتگویان بـپیـوند! و آنها را عادت بده که تو را بی جا مدح نگویند و چاپلوسی نکنند، و تو را بر کارهایی که نـکرده ای نستایند زیرا مدح فراوان خودپسندی می آورد و سرانجام به غرور می کشاند.
و مبادا که نیکوکار و گـنهکار، خادم و خائن نزد تـو یـکسان باشند، زیرا در این صورت خوبان از انجام خوبی دلسرد می شوند، و خائنان بر بدی و خیانت تشویق می گردند.
به خادم و خائن را نباید به یک چشم بنگری بلکه هر یک را به پاداشی که خود نیز وجـداناً آن را سزای خویش می داند برسان!»
توضیح و تفسیر
تردیدی نیست که محیط، در روح انسان اثر می گذارد. روح بشر رنگپذیر است و به زودی رنگ خوب و بد محیط در او اثر می گذارد و البته در طول تاریخ بشر بسیار بسیار نادرند مـردانی هـمچون انبیاء که نه تنها رنگ محیط به خود نگرفته اند، بلکه محیط را نیز به رنگ خویش در آورده اند. از این جهت در اسلام توجه خاصی به ایجاد محیط سالم، و اجتماع سالم گردیده است و به این منظور تـظاهر بـه گناه، گناهی بزرگ شمرده شده و نیز مردم را از معاشرت و مجالست با اشرار سخت منع فرموده اند.
و به این اندازه نیز اکتفا نکرده، دستور داده اند در مجالست و همنشینی، دوستی و رفاقت همیشه در نظر داشته باشد کـه دوسـت و رفیق از افراد صالح و با ایمان باشد.
ابن عباس می گوید: از رسول خدا پرسیدند: چه کسی برای مجالست و همنشینی خوب و شایسته است؟
فرمود: آن کس که: «دیدارش شما را به یاد خدا اندازد، و سخن گفتنش بـر دانـش شـما بیفزاید، و رفتارش یادآور جهان دیـگر بـاشد. (سـفینة البحار)
جابر بن عبد الله انصاری از رسول خدا (صلی الله و علیه وآله) روایت می کند که فرمود: مجالست و همنشینی نکنید مگر با دانشمندی که: شما را از پنج صفت بـد بـه پنـج صفت خوب دعوت کند: از شک و دو دلی به یـقین، از ریـا و تظاهر به خلوص، و از رغبت در دنیا به زهد، و از تکبر به تواضع و فروتنی، و از دغلی و دو روئی به غم خواری و نصیحت. (سفینة البحار)
نزدیکان والی
این بـود خـلاصه ای از راه و رسـم دوست گزینی برای عموم طبقات از نظر اسلام، ولی امام برای فـرماندار دستور ویژه ای دارد. فرماندار بیش از هرکس ضرورت دارد که همنشینان، مجالسان، مخصوصاً ویژگان درگاهش، راستگو باشند و پاکدامن. امام در این بـاره مـی فرماید: و الصـدق باهل الورع و الصدق: به پاکدامنان و راستگویان بپیوند!
«الصاق» از همنشینی بـالاتر اسـت و از این جهت ما، به «پیوند» ترجمه کردیم.
ویژگان والی، به علت نزدیکی به مقام قدرت خود را قوی و نـیرومند مـی پندارند. ایـنان اگر اهل ورع نباشند و از حرام اجتناب نورزند، مال و ناموس مردم در خطر است.
قـدرت کـه بـاشد، پاکدامنی و عفت هم نباشد، وای بر روزگار ملت، چه اموالی که به یغما نمی رود، و چه نـاموس ها کـه بـر باد؟!...
از این جهت امام از نظر صلاح ملت و رفاه مردم، و تأمین عدل اجتماعی دستور می دهد که والی پیـوندش با اهل ورع و پرهیز باشد و ویژگان خویش را از این گروه برگزیند!
و از نظر صلاح ملک و شـخص زمـامدار لازم اسـت که نزدیکان او راستگو باشند!
دروغگو حقایق را واژگونه قلمداد می کند و برای سلب مسئولیت از خویش هـرگونه خـطری را نادیده می گیرد و همانگاه که رعیت در آتش ناامنی می سوزد، با ایجاد محیط رعب و خـفقان، بـه والی گـزارش می دهد: امن است، خاطر مبارک آسوده باشد!
چاپلوسی موقوف!
نزدیکان والی باید که چاپلوس نباشند؛ والی را بـیش از حـد ستایش نکنند و کاری را که او نکرده به وی نسبت ندهند، و این دست خود والی اسـت کـه آنان را به این نحو بار آورد.
پیامبر اکرم(صلی الله و علیه وآله) می فرماید: احثوا فی وجوه المداحین التراب: بر روی چـاپلوسان سـتایشگر خاک بپاشید! (نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 17 ص 45 سفینة البحار ماده مدح)
ذیل آیه شریفه: "لا یحب اللّه الجهر بالسوء من القول الامـن ظـلم" نقل شده است که: «هـرگاه کـسی ترا مدح کرد و صفاتی را که در تو نیست برایت برشمرد، و اعمال خوبی را کـه انـجام نداده ای به تو نسبت داد، او را تکذیب کن و از سخنانش خـرسند مـشو! زیـرا او به تو ستم کرده است» (سفینة البحار)
امام صادق (علیه السلام) مـی فرماید: «بـنده خدا به کمال بندگی نمی رسد، مگر آنگاه که مدح و ذم دیگران برای او یکسان بـاشد، زیـرا نه مدح دیگران ارزش انسان را پیـش خـدا بالا مـی برد، و نـه ذم آنـها از قدر او می کاهد، بنابراین ای بنده خدا، از سـتایش دیـگران خشنود مباش.» (سفینة البحار)
نمونه های عملی
جمعی در مقابل امام امیر المؤمنین (علیه السلام) به مدح و ثـنا پرداخـتند، امام دست ها را به دعا برداشت و فرمود: خـدایا!تو به حال من از خـودم دانـاتری! و من خودم را بهتر از دیگران مـی شناسم! خـدایا! توفیقی به من بده که بهتر از آن باشم که می پندارند و لغزش هائی را که از من نمی دانند بـر مـن ببخشای! (سفینة البحار و الامام علی صوت العدالة الانسانیة)
آن روز که عمر بـن عـبد العـزیز خلیفه دادگر امـوی بـه خلافت رسید و مردم دسته دسته بـرای عـرض تبریک به حضور وی بار می یافتند؛ مردی به نام «خالد بن عبد الله قسری» از شخصیت های عرب به نـمایندگی جـمعی برخاست و گفت: خلیفه مسلمین! مردمی افـتخارشان بـه مقامشان اسـت! خـلافت و مـقام زینت و شرف آنهاست امـا تو فخر دستگاه خلافتی، تاج و تخت به تو می بالد و از وجود تو زینت می گیرد! تو راستی مـصداق آن شـعری که شاعر عرب سروده است: و اذا لدرزان حـسن وجـوه کـان للدر حـسن وجـهک زینا
اگر دُرّ گـرانبها بـه صورت خوبان جلوه می بخشد و بر زیبائی آنها می افزاید، بدون ترددی روی نکوی تو موجب زینت در است، تـوئی کـه گـوهر را می آرائی ،نه گوهر روی نکوی تو را!
عـبدالله تـازه چـانه اش گـرم شـده بـود و به نثر و نظم به مدح و ستایش خلیفه پرداخته بود که: عمر بن عبد العزیز با یک جمله سخنش را کوتاه کرد و فرمان داد که بنشیند!
خلیفه رو به جمعیت کـرده گفت: «رفیق شما تا بخواهید، به جای عقل زبان دارد»!
مردی در زمان خلافت امام امیر المؤمنین (علیه السلام)،در مقابل آن حضرت به مدح و ستایش فراوان پرداخت در حالی که چندان اعتقادی به حضرت نداشت.
امام با کمال صـراحت بـه او فرمود: من از آنچه به زبانت می گوئی کمترم! و از آنچه به قلبت عقیده داری برترم!: انا دون ما تقول و فوق ما فی نفسک
چاپلوسی غرور می آورد، و مغرور به نصیحت ناصحان گوش نمی دهد و اگر بـا قـدرت توأمباشد وای به روزگار مردم از این جهت.
امام می فرماید: «ثم رضهم علی ان لا یطرؤک و لا یـبحوک بـباطل لم تفعله،فان کثیرة الاطراء تـحدث الزهـو،و تدنی من العزة»: و آنها را عادت بده که تو را بیجا مدح نگویند و چاپلوسی نکنند و ترا بر کاری که نکرده ای نستایند زیرا مدح فراوان خود- پسـندی مـی آورد و سرانجام به غرور مـی کشاند!
تنبیه خائن، تشویق خادم
بالاترین ضرری که از عدم رعایت دو اصل «تنبیه خائن و تشویق خادم» متوجه ملتی می گردد؛ همان است که امام با بهترین بیان در دو جمله خلاصه فرموده است: «تزهید الاهل الاحـسان فـی الاحسان و تدریبا لا هل الاسائة» خوبان از نیکی دلسرد و زده می شوند و از خوبی دست می کشند و بدها به بدی عادت می کنند و در نتیجه جامعه از داشتن افراد خوب محروم می شوند و از بدها انباشته می گردد!
این است خاصیت اجـتماعی «دوغ و دوشـاب پیش مردم یـکی بودن»!
اما زیان های شخصی آن را بایستی از بیمارستان های روانی، تیمارستان ها، زندان ها و بالاخره عمله اعدام! بپرسید چه کسانی کـه خدمت کردند و تشویق نشدند، و چه بسا حقه بازها و شارلاتانها را که دیدند بـا پشـت هـم اندازی به مقاماتی نائل شدند، آنها دلسرد گردیدند، ضربه روحی خوردند، بیمارستان های روانی، تیمارستان ها را پر کردند، به مـواد مـخدر پناه بردند، و احیاناً دست به جنایت آلودند و با زندان و اعدام سر و کار پیدا کردند!!
چـه کـسانی کـه خیانت کردند و تنبیه نشدند جری و جریتر شدند و شد آنچه شد!
سخن تا اینجا مورد قـبول و تصدیق همه است، همه می گویند خادم باید تشویق شود و خائن تنبیه؛ تا جـائی که در زبان فارسی ما هـم «دوغ و دوشـاب یکی بودن» مثلی شده برای دهن کجی به این روش نامطلوب!
جان کلام در این است که تنبیه خائن و تشویق خادم با چه انداره و به چه میزانی؟
مثلاً رواست اگر قاتلی از طبقه اقویا کسی را از ضعفا بـه قتل هم رساند؛ تنبیه نشود و یا تنبیهش در نظر مجریان عدالت خیلی جزئی باشد که قاتل قوی است و مقتول خیلی ضعیف!! و چه خوب شد که مرد!؟
و اگر ضعیفی فرضاً از شدت ظلم، به جان آمـد و نسبت به قوی اسائه ادبی کرد! مستحق همه گونه مجازات از ضرب و شتم و حبس و احیاناً قتل باشد چرا که به برقبای اقویا برخورده و پا از گلیم خویش فراتر گذارده!؟
و اگر روانی نیست چه بـاید کـرد!
امام می فرماید: مجازات خادم و خائن به همان اندازه باید باشد که خود خائن و خادم هم به مقتضای وجدان خویش جزا را عادلانه بدانند! و الزم کلا منهم ما الزم نفسه.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید