ملّای روم در بیان فضایل و کمالات، و ویژگی ها و مختصات امام علی (علیه السلام) چنان به وجد آمده که گویا به سماع پرداخته و با چشیدن فهمی والا از آن ها ، پرواز نموده و شاهکار آفریده است.
یاد امیرمؤمنان علی (علیه السلام) و لطافت ها ، زیبایی ها ، شجاعت ها و بی مانندی های او مولانا را چنان سرمست کرده که دربارۀ آن معیار انسانیت و اخلاق و عقلانیت ، شیداگونه زبان آوری نموده است.
مولانا با پردازش داستانی از رویارویی خصمی کافر با پیشوای موحّدان در میدان جنگ و پرسش و پاسخ و گفتگوی آن دو ، لطیف ترین نکات عرفانی و اخلاقی و انسانی را با زبان بی مانند خود بیان کرده است . داستانی که واقعیت تاریخی ندارد ولی محملی است فراتر از واقعیت های تاریخی تا بتوان گوشه هایی از جمال و جلال امام علی ، شاهکار آفرینش الهی را بازگو کرد.
گوید : ای انسان ها ! بیایید اخلاص در عمل را از علی (علیه السلام) بیاموزید . آن انسانی که شیر حق و مظهر تمامیت اخلاق و پاک و منزّه از هر حیله و نیرنگی بود . در یکی از جنگ ها ، پهلوانی از نام آوران عرب رویاروی وی قرار گرفت . آن شیر ربّانی ، پهلوان عرب را بر زمین افکند و قصد کرد تا کار او را تمام سازد . در این هنگام ، آن پهلوانِ شکست خورده که دیگر امیدی به زندگی نداشت ، آب دهانی بر رخسارۀ تابناک آن گل سر سبد بشریت و افتخار تمام انبیا و اولیای الهی افکند ؛ ولی بر خلاف انتظارش ، دید که آن حضرت بی درنگ شمشیر خود را فرو گذاشت و دست از کشتن او بداشت.
پهلوان شکست خورده در نهایت بُهت و ناباوری از حضرتش پرسید که چرا او را نکشته و با این که چنین جایگاهی جای عفو و رحمت نیست ، این گونه بر او رحمت باریده و از خونش گذشته است ؟ چه چیزی دیده است که بهتر و والاتر از نابود کردن دشمن بوده است ؟ چه چیز دیده است که آن گونه خشمش فرونشسته و آرام گشته و چونان دریای رحمت دستِ بخشش گشوده است؟
ملّای روم گوید : علی (علیه السلام) انسانی است که در شجاعت ، شیر خدایی و در مروّت و جوانمردی در پایه ای است که هیچ کس را یارای درک آن نیست . در مروّت و رادمردی چونان ابر موسی (علیه السلام) است که در صحرای سرگردانی بر بنی اسرائیل رحمت و برکت بارید.
از علی آموز اخلاص عمل
شیرِ حق را دان مطهّر از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت
زود شمشیری برآورد و شتافت
او خَدو انداخت در رویِ علی
افتخار هر نبیّ و هر ولی
آن خدو زد بر رخی که روی ماه
سجده آرد پیش او در سجده گاه
در زمان انداخت شمشیر آن علی
کرد او اندر غزا اش کاهلی
گفت حیران آن مبارز زین عمل
وز نمودن عفو و رحمت بی محل
گفت بر من تیغ تیز افراشتی
از چه افکندی مرا بگذاشتی ؟
آن چه دیدی بهتر از پیکارِ من
تا شدی تو سست در اِشکارِ من ؟
آن چه دیدی که چنین خشمت نشست
تا چنان برقی نمود و باز جَست ؟
آن چه دیدی که مرا زان عکسِ دید
در دل و جان شعله ای آمد پدید ؟
آن چه دیدی برتر از کون و مکان
که به از جان بود و بخشیدیم جان ؟
در شجاعت شیرِ ربّانیستی
در مروّت خود که داند کیستی
در مروّت ابرِ موسیّی به تیه
کآمد از وی خوان و نانِ بی شبیه
در ادامۀ این داستان ، ملّای روم گوید : آن پهلوان شکست خورده از علی (علیه السلام) پرسید : ای بازِ بلند پروازِ عالمِ فراز که معرفت های الهی و معنویت های ربّانی صید می کنی ! در این معرکه از جانب پروردگار چه دیدی که چنین رفتار کردی ؟ ای بازِ پر افروختۀ الهی ! ای کسی که شکار و صید تو عَنقا و سیمرغ است ! ای کسی که یک تنه و بدون یار و یاور لشکریان و سپاهیان را شکست می دهی ! ای کسی که به ظاهر یک فردی و در واقع یک امّتی ! این راز را فاش کن که در جایی که جایگاه خشم و قهر و غلبه است ، چگونه این سان مهر می ورزی و رحمت می باری ؟ این چه منطقی است که تو داری و به اژدها مهلت و فرصت زندگی و ادامۀ حیات می دهی ؟!
باز گو ای بازِ عرشِ خوش شکار
تا چه دیدی این زمان از کردِگار ؟
باز گو ای بازِ پرّ افروخته
با شه و با ساعدش آموخته
باز گو ای بازِ عنقا گیرِ شاه
ای سپاه اِشکن به خود نه با سپاه
امّت وحدی یکی و صد هزار
باز گو ای بنده بازت را شکار
در محلّ قهر این رحمت ز چیست
اژدها را دست دادن راه کیست ؟
آن گاه ملّای روم از زبان علی (علیه السلام) گوید:
من برای رضای حق به جنگ دفاعی برخاسته و شمشیر می زنم . من بندۀ حق تعالی هستم و مأمور تن و جسم ام نیستم . من شیر حق ام ، نه شیر هوا و هوس . رفتار و سلوک من گواهی روشن بر دین و ایمان و اخلاق من است . من رشتۀ خواسته های پست و وابستگی های دنیایی و تمایلات حیوانی را بریده ام و هر چیز که غیر حق باشد ، آن را نیستی می انگارم و از آن پاک ام . من سایه ام و آفتابِ عالمتابِ وجود من خدای رحمان است . من دربانِ درگاهِ رحمت و هدایت الهی ام و حجاب او نیستم . رسالت من در زندگی جان بخشیدن است ، نه جان ستاندن.
شمشیر من جز در راه حق و برای دفاع به کار نمی آید و هرگز گرایش های نفسانی سحاب وجود مرا متزلزل نمی سازد . من کاه نیستم ، بلکه در بردباری و شکیبایی و دادگری چونان کوهی استوارم که هیچ تندبادی آن را نمی جنباند . آنان که بر اثر وزیدن بادی از جای می جنبند و عکس العمل نشان می دهند ، خَسی بیش نیستند ، که در زندگی بادهای ناموافق بسیار است . بادهای خشم ، شهوت و آز آنان را از جای می کَنَد و با خود می بَرَد که اهل نماز و رویکرد به خدا و پیوند با حق نیستند.
گفت من تیغ از پیِ حق می زنم
بندۀ حقّم ، نه مأمورِ تنم
شیر حقّم ، نیستم شیرِ هوا
فعلِ من بر دینِ من باشد گوا
رخت خود را من ز ره برداشتم
غیر حق را من عدم انگاشتم
سایه یی ام ، کدخدا ام آفتاب
حاجبم من ، نیستم او را حجاب
من چو تیغم پر گُهرهای وصال
زنده گردانم نه کُشته در قتال
خون نپوشد گوهرِ تیغ مرا
باد از جا کی بَرَد میغِ مرا ؟
کَه نیم ، کوهم ز حلم و صبر و داد
کوه را کی در رباید تند باد ؟
آن که از بادی رود از جا خسی است
زانکه بادِ ناموافق خود بسی است
بادِ خشم و بادِ شهوت ، بادِ آز
بُرد او را که نبود اهلِ نماز
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید