یک: گاهی ما در زندگی فراموش می کنیم اصلا دنبال چه می گشتیم و به دنبال چه آمده بودیم و گمشده ما چه بود. مثل کسی که می خواهد چیزی را در یک کشو یا صندوقچه ای شلوغ پیدا کند. او اول که در آن صندوقچه را باز می کند می داند برای چه آمده است اما به تدریج که چشمش به اشیا می افتد آرام آرام از آنچه که دنبال می کرده و می خواسته جدا می شود. مثلا ناگهان در آن صندوقچه چشمش به یک آلبوم قدیمی خانوادگی می افتد که مدت ها بود آن آلبوم را ندیده بود بنابراین ناگهان غرق نگاه کردن به عکس های آن آلبوم می شود و همین عکس ها او را به سال ها پیش می برد و همین عکس ها باعث می شود احساسات مختلفی چون حسرت، غم، شادی، کنجکاوی و سوال درذهنش بیدار شود و دست آخر هم او به خود بیاید و ببیند دقایق یا حتی ساعات طولانی بر او گذشته اما او اصلا فراموش کرده که برای چه به آن صندوقچه سر زده بوده است یا کودکی را تصور کنید که او را فرستاده اند از سوپرمارکت چیزی بخرد و بیاید اما او در راه چرخ و فلکی را می بیند و پولش را می دهد تا سوار چرخ و فلک شود. وقتی نوبتش تمام می شود دوباره پولش را می دهد و دوباره سوار می شود در حالی که برای کار دیگری به بیرون آمده بوده است.
دو: رابطه خانواده با آنچه در جامعه می گذرد همین است. ما مردها اغلب به خاطر این به متن جامعه و مناسبات اجتماعی می رویم و کار می کنیم که درآمدی برای خانواده داشته باشیم به عبارت دیگر ما می خواهیم خانواده یعنی همسر و فرزند یا فرزندان ما در رفاه و آسایش باشند. اما وقتی از مردی می پرسید چرا به همسرش بی توجه است یا چرا آن گونه که باید و شاید با فرزند یا فرزندان خود رابطه خوبی ندارد می گوید دلیل این سردی به خاطر این است که بیش از حد گرفتار است. این یعنی ما اساسا فراموش کرده ایم برای چه بیرون آمده ایم و در بیرون و محیط های کاری دنبال چه می گردیم.
سه: درست است که امروز وضعیت معیشتی جامعه ما به گونه ای شده است که بسیاری از مردان مجبورند ساعات زیادی بیرون از خانه باشند بنابراین این ساعات زیاد به تدریج آن ها را خسته و فرسوده می کند و آن گونه که باید نمی توانند وظیفه همسری یا پدری خود را به جا بیاورند اما یادآوری این نکته که اساس همه این تقلاها و تلاش ها به خاطر چه بوده است شاید بتواند وضعیت را در این زمینه تغییر دهد.
همچنان که ما کودکی را که فراموش کرده است برای چه او را از خانه به بیرون فرستاده بودند پس مشغول کار دیگری شده است سرزنش می کنیم، این قاعده درباره بزرگ ترها هم صدق می کند و وضعیت سرزنش باری را پدید می آورد که ما به خاطر آن که مثلا تأمین معیشت سخت شده استدلال کنیم من هم دیگر خانواده ام را نمی بینم و همسر یا فرزندان برای من نامرئی شده اند چون تأمین معیشت سخت شده است.
چهار: درست است که اعضای یک خانواده به ویژه در خانواده هایی که به هر دلیل نان آور خانه فقط مرد است این وظیفه را دارند که حتی الامکان برای زندگی به گونه ای برنامه ریزی کنند که با کاستن از هزینه های غیر ضروری از فشار معیشتی بر دوش مرد بکاهند و او را یاری کنند اما از آن سو هم این مطالبه از مردها وجود دارد که اجازه ندهند خانواده در متن این چالش ها به حاشیه برود.
پنج: متأسفانه گاهی ما مردها به بهانه تأمین معیشت خانواده، درگیر بحران های معنایی می شویم. مردی را تصور کنید که انگیزه او از رفتن به سراغ پول بیشتر و درآمد بهتر در آغاز تأمین معاش و رفاه خانواده بوده تا اعضای خانواده اش در رفاه بیشتری زندگی کنند و نیازهایشان تأمین شود اما به تدریج دگردیسی بزرگی در شخصیت او روی می دهد به طوری که وسیله - پول - آرام آرام به یک هدف تبدیل می شود و خانواده به اولویت بعد از پول تنزل مقام می دهد به گونه ای که مرد با این که در آغاز به دنبال پول بوده تا خانواده را تأمین کند اما آرام آرام پول خود یک نقش پررنگ و مجزا از خانواده را در ذهن مرد اشغال می کند و او بیشتر با درآمد خود به لذت می رسد تا با خانواده اش. مراقب باشیم که این تغییرات و دگردیسی های ذهنی و شخصیتی به تدریج در ما جان می گیرد و ما را تحت تأثیر قرار می دهد.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید