راز ارتباطی (3)
زنها همواره با ذکر جزئیات همه چیز را بیان میکنند.
داستان زیر داستانی واقعی است که یکی از بهترین دوستانم آنجلا دربارهٔ مکالمهای که با نامزدش هوارد داشته است برایم تعریف کرد.
آنجلا به اصرار گفت: «باید این داستان رو حتماً توی کتابت ذکر کنی.» پس از آن که آن را برایم شرح داد با کمال میل موافقت کردم.
یک شب آنجلا و هوارد در یک رستوران درجه یک و گران قیمت نیویورک مشغول صرف شام بودند. پیشخدمت شامی را که هر یک از آنها سفارش داده بودند آورد و روبه رویشان گذاشت. آنجلا به هوارد میگوید بیا پیش از آن که شروع کنیم یک آرزویی بکنیم.
«باشه با آروزی خوشبختی برای هر دویمان.» هوارد این را میگوید و شروع به خوردن میکند.
آنجلا شکایت میکند: «هوارد. این که نشد! این طوری قبول نیست.»
«چرا؟ مگه چه اشکالی داشت؟»
«این خیلی رسمی و غیر رمانتیک بود. باید کمی رمانتیکتر و صمیمانهتر باشه.»
هوارد آهی میکشد و میگوید: باشه، بیا دوباره شروع کنیم. عزیزم، با آرزوی خوشبختی و موفقیتهای بسیار!»
آنجلا میپرسد: «یعنی چه؟ این که فرقی نکرد!»
هوارد با بی صبری و عصبانیت پاسخ میدهد: «چه می دانم یعنی چه. تو را به خدا دست بردار. مثل این که میخواهیم شام بخوریم. اصلاً این اداها برای چیه؟»
«این اداها برای آینه که تازه نامزد شدیم و اولین شامی که با هم میخوریم باید یه کمی رمانتیک باشه. تو باید به زنی که دوستش داری و میخواهی باهاش ازدواج کنی حرفهای زیبا و شاعرانه بزنی تا احساسات خوبی بهش بدی.»
هوارد با حالتی مسخره میپرسد: «باشه، بسیارخوب، باید چه چیزهایی بگم؟ تو بهم بگو.»
آنجلا پاسخ میدهد: «خب، دوست دارم بشنوم. عشق من از این که با تو هستم خیلی خوشبختم. تو احساسات خوبی را در من زنده میکنی. نمی تونم زندگیام را بدون تو تصور کنم. تو فوق العاده ترین زن دنیا هستی. من فقط تورا می خوام. نه هیچ زن دیگه ای رو. هیچ وقت نمی تونستم تصور کنم که روزی تا این حد عاشق باشم.»
هوارد کارد و چنگال خود را برمی دارد. قلب آنجلا در هیجان شنیدن آنچه منتظرش است در سینهاش میتپد. هوارد لبخند بزرگی می زند ومی گوید: «ایضاً! همون چیزهایی که تو گفتی!؟» این را میگوید و شروع به خوردن غذا میکند.
همین که آنجلا داستان را به پایان برد از او پرسیدم: «شوخی میکنی؟»
با اعتراض گفت: «نه اصلاً. خیلی هم جدی میگم.»
از او پرسیدم: «تو چیکار کردی؟»
«توی چشمهایش نگاه کردم. کارد و چنگالم رو برداشتم و گفتم: "قربونم بری!؟"»
تمام مدتی که آنجلا آنچه را که اتفاق افتاده بود برایم تعریف میکرد از خنده دل درد گرفتم. زیرا داستان آنها شرح مطلوب تفاوتهای ارتباطی مردها و زنها بود. مضاف بر آن به طرزی مطلوب دومین راز ارتباطی دربارهٔ زنها را به تصویر میکشید. زنها همیشه همه چیز را با ذکر جزئیات میخواهند. ما همیشه دوست داریم همه چیز را با جزئیات آن بشنویم و هنگامی که چیزی را به دیگران توضیح میدهیم خودمان هم همهٔ جزئیات را ذکر میکنیم. هرچه جزئیات بیشتری را با ما در میان بگذارند، چه بهتر!
گرچه مردها بسیار متفاوت هستند. بیشتر مردها تبادل اطلاعات را به حداقل ممکن کاهش میدهند. تنها نتیجهٔ نهایی را اعلام میکنند. بنابراین از ذکر جزئیات خودداری میکند و به جای آن یک دید کلی اجمالی ارائه میدهند و از ما نیز میخواهند که همین طور باشیم و فقط به ارائه یک دید اجمالی بسنده کنیم. برای نمونه:
*هنگامی که نامزدمان میگروید ناهار را با یکی از دوستانش خورده است میپرسیم: «کجا غذا خوردید؟ به کدام رستوران رفتید؟ چی سفارش دادید؟ درباره چه چیزی صحبت کردید؟ «بدین معنا که طالب جزئیات هستیم. این در حالی است که چنانچه ما به او گفته بودیم ناهاررا با یکی از دوستانم خوردهایم، او تنها میگفت: «چه جالب!»
*هنگامی که شوهرمان دربارهٔ روزی که پشت سر گذاشتهایم، میپرسد تمام جزئیات را به او می گوییم: «کجا رفتیم. با کی تلفنی صحبت کردیم. چه افکاری داشتیم و هر چیزی که فکرش را بکنید. (البته او از شنیدن این همه جزئیات خوشحال نمیشود!) اما هنگامی که ما از او دربارهٔ روزی که پشت سر گذاشته است میپرسیم فقط میگوید: «بد نبود.»
منشأ این تفاوتها همانگونه که قبلاً نیز دیدیم به این مربوط میشود که مردها هدف مدار و زنها فرآیند مدار هستند. برای مردها هدف از مکالمه و گفت و گو تبادل اطلاعات و دادههای مربوط، مناسب و بجاست در حالی که هدف از مکالمه و گفت و گو برای زنها صرفاً خود حرف زدن و صحبت کردن است. بنابراین در میان گذاشتن جزئیات افکار، احساسات و تجربیات برای ما زنها روشی است که به وسیلهٔ آن ارتباطات کوچک و بسیاری را میان خود و مرد زندگیمان برقرار میکنیم. تبادل جزئیات همچنین همان روشی است که زنها برای برقرار کردن ارتباط میان خودشان نیز از آن استفاده میکنند. ما زنها با تبادل اطلاعات و دادهها با یکدیگر پیوندهایی صمیمی میان خود و دیگران ایجاد میکنیم. اما چنانچه به مکالمهٔ میان دو مرد گوش فرا دهید با تصویری کاملاً متفاوت رو به رو خواهید شد. پیش از هر چیز این دو از کلمات بسیار محدودتری استفاده میکنند. جملات کلیتر، تعمیم یافته تر و به لحاظ محتویات مشخصتر و خاصتر و واضحتر هستند.
تنها با همین مقدار حرف زدن هدفشان تأمین شده است و هر چه را که باید به هم گفته باشند گفته و شنیدهاند و این مکالمه معمولاً بسیار کمتر از مکالمهٔ مشابه میان دو زن طول خواهد کشید.
اما هرگاه یک مرد و زن با هم به گفت و گو مینشینند، بیشتر اوقات نتیجهٔ زیر حاصل میشود:
زن فکر میکند مرد به اندازهٔ کافی صحبت نمیکند.
مرد نیز فکر میکند که زن بیش از حد لزوم صحبت میکند.
این درست همان اتفاقی بود که میان آنجلا و هوارد افتاده بود. از نظر هوارد آروزی خوشبختی پیش از شروع به صرف شام کافی بود. اما آنجلا به جزئیات بیشتری نیاز داشت. او میخواست از احساسات هوارد در آن لحظهٔ بخصوص، به دلیل این که چرا به آنجلا عشق میورزد و جزئیات و شاخصهایی که لحظهای صمیمی را میان آن دو میآفریند، بشنود. پرواضح است که «ایضاً» همان چیزی نبود که او منتظرش بود!
اشتباه مردها:
در زیر یکی از مشکلات بزرگ ناشی از عدم شناخت و آگاهی مردها از این راز ارتباطی آورده شده است، شما مردها تلاشهای ما را مبنی بر به حرف کشیدن شما به بازجویی و «سین جیم» کردن تعبیر میکنید و از این عادت زنها در ارائهٔ جزئیات بسیار به هنگام صحبت کردن خسته میشوید و سپس ما را موجوداتی «وراج» تلقی میکنید. سپس با اشتباهات زیر از خود واکنش نشان میدهید:
*هنگامی که هنوز مشغول حرف زدن هستیم، وسط حرفهای ما میپرید و صحبتهای ما را قطع میکنید.
*با بی حوصلگی و بی تفاوتی به صحبتهای ما گوش میدهید.
*از سؤالات بسیاری که از شما میپرسیم، تحریک پذیر و عصبانی میشوید.
آنچه زنها دوست دارند مردها بدانند:
مردها به غلط علاقه مفرط زنها به جزئیات و زیر و بمهای زندگی شوهر خود را به «بازجویی» و «بازپرسی» و نیز تجاوز به خلوت شخصی او و ذکر جزئیات بسیار به هنگام صحبت کردن را هدر دادن وقت تعبیر میکنند. به جای آن که درک کنند هدف از این تلاشهای ما تنها برقراری ارتباط با آنهاست.
مردان عزیز: هنگامی که فکر میکنید ما زنها زیاد حرف میزنیم و یا سعی داریم شما را وادار کنیم زیاد حرف بزنید، از یک نکته غافل ماندهاید. ما با این کار فقط سعی داریم عشق بیشتری به شما بورزیم. صمیمیت بیشتری میان خود و شما ایجاد کنیم و پیوندهای موجود میان خود و شما را هر چه مستحکمتر کنیم.
راه حل:
ما زنها از شما مردها توقع نداریم به اندازهٔ ما به جزئیات مربوط به هر موضوع علاقه مند باشید یا پا به پای ما افکار و احساسات خود را با ذکر جزئیات بسیار ابراز کنید اما برای هرگونه تلاشی در این زمینه از خود به خرج دهید از شما قدردانی خواهیم کرد.
01 هنگامی که جزئیات مربوط به چیزی را با شما در میان میگذاریم، سعی کنید با عشق و محبت به ما گوش کنید. ما می دانیم چنانچه فرزند کوچکمان دربارهٔ روزی که پشت سر گذاشته است با ذکر جزئیات یک مسابقهٔ مهم را برایتان تعریف میکرد، با توجه و علاقهٔ فراوان به تمامی سخنان او گوش میکردید. به جای آن که حرص بخورید و ما را به پرچانه بودن متهم کنید به این واقعیت دقت کنید که ما چقدر سعی داریم به شما نزدیک شویم و خودمان، افکار و احساساتمان را با شما سهیم شویم.
02 هنگامی که خودتان با ما صحبت میکنید سعی کنید جزئیات بیشتر را داوطلبانه با ما در میان بگذارید. به خود یادآوری کنید که ما سعی نداریم شما را ناراحت یا عصبانی کنیم، بلکه فقط سعی داریم صمیمیت تولید کنیم. هر چه به لحاظ احساسی و عاطفی احساس نزدیکی بیشتری به شما داشته باشیم تمایل بیشتری به نزدیکی جسمانی و جنسی با شما داریم و هرگاه زمان مناسب فرا رسیده باشد!.... نیز خواهیم داشت.
راز ارتباطی (4)
زنها از حرف زدن و صحبت کردن به عنوان روشی برای تخلیهٔ تنشهای خود استفاده میکنند.
*همسرتان همین الان تلفنی با مادر خود مشاجره کرده است و بسیار ناراحت و عصبانی است. فوراً به اتاق خواب وارد میشود و میخواهد همه چیز را از سیر تا پیاز برای شما تعریف کند.
*نامزد/همسرتان با یکی از مشتریها جلسهٔ سخت، طولانی و طاقت فرسایی را پشت سر گذاشته است و به هنگام بازگشت به خانه در تاکسی تلفن همراه خود را برمی دارد تا حسابی با شما درد دل بکند.
*همسرتان از اینکه قرار است خانهتان را بفروشید و به خانهٔ دیگری نقل مکان کنید عصبی، ناراحت و مضطرب است. درست پیش از آنکه شب خوابتان ببرد، مجدداً شروع به صحبت میکند و مزایا و مضرات این کار برای بیستمین بار برای شما برمی شمارد.
آمار و ارقام نشان میدهند که طول متوسط عمر زنان بیشتر از مردان است. به عقیدهٔ من یکی از دلایل این موضوع آن است که زنها خیلی حرف میزنند. البته شوخی میکنم. اما ممکن است حقایقی هم در این فرضیهٔ من وجود داشته باشد. به این معنا که ما زنها به هنگام اضطراب و تنش روشی را به کار میبریم که بیشتر مردها از آن بی بهرهاند. ما دربارهٔ آنچه آزارمان میدهد، صحبت میکنیم و بدینوسیله استرس و تنش خود را تخلیه کرده، احساس بهتری پیدا میکنیم.
حرف زدن یکی از طبیعیترین روشهایی است که زنها برای مقابله با اضطراب به کار میبرند. گاهی اوقات یک چیز را بارها و بارها بیان میکنیم.
ترسها، نگرانیها، عصبانیها و رنجشهایمان را. گاهی اوقات برای دومین، سومین، دهمین یا بیستمین بار (چنانچه لازم باشد!) این کار را تکرار میکنیم تا سرانجام مجدداً احساس آرامش کنیم و نگرانیهایمان برطرف شوند. زنهای دیگر این عادت ما را میفهمند و درک میکنند و آنها هرگز به ما نمیگویند: «آیا دربارهٔ همین موضوع دیروز صحبت نکردیم؟» یا «چند بار می خوای یک موضوع را هی تکرار کنی؟ همان بار اول شنیدم که چی گفتی!؟»
این درحالی است که مردها همیشه این راز ارتباطی دربارهٔ زنها را درک نمیکنند. این بدان جهت است که مردها تنش خود را به روشی کاملاً متفاوت تخلیه میکنند. بیشتر زنها نگرانیهای خود را «بیرون ریز» میکنند در حالی که مردها آن را فرو میخورند و به درون خود میریزند. مردان عزیز: بنابراین هنگامی که نامزد/همسرتان مکرراً دربارهٔ نگرانیها و ناراحتیهایش با شما صحبت میکند به اشتباه چنین نتیجه گیری میکنید که به مراتب ناراحتتر و نگرانتر از آنیم که در واقع هستیم.
اشتباه مردها:
همانگونه که قبلاً نیز گفتیم مردها چنین فرض نمیکنند که چون ما زنها صحبت دربارهٔ نگرانیهای خود را بارها و بارها تکرار میکنیم پس لزوماً هیچ پیشرفتی درحل و فصل آنها نکرده و احساساتمان بهتر نشدهاند. اما این واقعیت ندارد. درواقع نقطهٔ مقابل این فرضیه صحت دارد.
آنچه زنها دوست دارند مردها بدانند:
زنها به وسیلهٔ تکرار صحبتهایشان نگرانیها و اضطرابهایشان را تخلیه و احساسات خود را حل و فصل و تعدیل میکنند.
هر بار که صحبت دربارهٔ یکی از نگرانیهایمان را تکرار میکنیم، آن ترس و نگرانی ضعیفتر و درک شناخت و تسلط ما بر روی آن قویتر میشود به طوری که به تدریج دیگر کنترلی بر روی احساسات ما نخواهند داشت. به همین دلیل است که چنانچه دو زن یک ساعت کامل را صرف گفت و گویی تلفنی بکنند و یک مرد در این میان دزدکی به صحبتهای آنان گوش فرا دهد، ممکن است فکر کند که آن دو زن فقط گله و شکایت کرده و نق زدهاند و هیچگونه کمکی به یکدیگر نکردهاند. درحالی که با اطمینان تمام به شما قول میدهم که در پایان آن یک ساعت هردوی زنها احساس وضوح، روشنی و قدرت بیشتری کرده به مراتب کمتر از پیش احساس ضعف و استیصال میکنند.
هنگامی که مردها این راز ارتباطی را درک نمیکنند، اغلب اشتباهاتی را با خود به دوش میکشند که از راز ارتباطی (2) ناشی میشوند. اما دراینجا به منظور تأکید بیشتر برخی از آنها را بار دیگر ذکر میکنم.
*از دست ما خسته و سرخورده میشوید و صحبتهایمان را قطع میکنید زیرا احساس میکنید قبلاً یکبار آنها را شنیدهاید.
*با بی حوصلگی و بی علاقگی به صحبتهای ما گوش میکنید و احساس میکنید که ما زیاده از حد آن را طول میدهیم. به جای آنکه با توجه، علاقه و محبت کافی و به نحوی حمایتگرانه به سخنان ما گوش فرا دهید.
*برای ما سخنرانی میکنید و پند و اندرزمان میدهید. گویی بچهای گیج و بی دست و پا هستیم که یک موضوع را اینقدر تکرار میکنیم!؟
*پردازش احساسات و عواطف در ما را آنهم به روشی که مختص به خودمان است به حساب پریشان افکار بودن و حواس پرت بودنمان میگذارید. اما آنچه واقعیت دارد آن است که ما نه از هم پاشیدهایم و نه در حال فروپاشی، بلکه فقط داریم احساسات و عواطف سرکوب شده و فرو خوردهٔ خود را که درما انباشته شدهاند، آزاد میکنیم تا بتوانیم مجدداً احساس خوبی داشته باشیم.
راه حل:
01 دفعهٔ بعد که نامزد/همسرتان ناراحت و نگران باشد و به صحبت دربارهٔ آنچه آزارش میدهد شروع کند به خود یادآوری کنید که موضوع اصلی همان چیزی نیست که او ظاهراً از آنها شکایت دارد. بلکه او تنها با این کار میخواهد احساساتش را تخلیه و خود را آرام کند. به این موضوع فکر نکنید که آیا قبلاً همین صحبتها را از او شنیدهاید یا نه. بلکه سعی کنید از او حمایت کنید. دستش را بگیرید. دست خود را بر دور گردنش بیاندازید یا در آغوشش بگیرید و سعی کنید شنوندهٔ خوبی برای او باشید.
02 هرگاه که صحبتهایش به پایان رسید به او بگویید امیدوارید که صحبت کردن با شما به او کمک کرده باشد و احساس بهتری داشته باشد. به او آسایش خاطر دهید که چنانچه مجدداً نیاز داشت تا با شما صحبت کند، به سخنانش گوش خواهید کرد. (به یاد داشته باشید که این پیشنهاد شما به منزلهٔ واریز مبلغ هنگفتی در حساب عشق و صمیمیت شماست.)
03 سعی کنید بار دیگر که خودتان از چیزی نگران یا ناراحت بودید شروع به صحبت کنید تا احساسات خود را تخلیه کرده باشید. شاید شما نیز دلیل این را درک کنید که چرا زنها تا این حد حرف زدن را دوست دارند!
راز ارتباطی (5)
زنها همیشه ناراحتی و نگرانی خود را کمتر از آنچه براستی هست نشان میدهند.
زنها هماهنگ کننده هستند. از آنجا که برای ما زنها عشق در اولویت قرار دارد، لذا هر کاری از دستمان برمی آید انجام میدهیم تا عشق آفرینی کنیم بخصوص با مردی که دوستش داریم. به همین دلیل است که همیشه دوست داریم ارتباط برقرار کنیم. مشکلات را حل و فصل کنیم. سوءتفاهمات را برطرف کنیم و بر روی رابطمان کار کنیم. سخت مشتاق آنیم که روابط موفقی داشته باشیم و نامزد/همسر خود را خوشحال سازیم.
قصد و نیت ما در تلاش برای خلق هارمونی و هماهنگی خوب و مثبت است، اما برخی از آثار و پی آمدهای آن همیشه به نفع رابطه و یا خود ما نیست.
آنچه زنها دوست دارند مردها بدانند:
به منظورحفظ صلح و آرامش، زنها بیشتر ناراحتی خودشان را نشان نمیدهند. از حق خودشان دفاع نمیکنند یا درجهٔ نارضایتی و ناخوشحالی خود را از نامزد/همسرشان کمتر از آنچه هست نشان میدهند.
البته ما زنها این کار را خودآگاهانه انجام نمیدهیم. بلکه این حالت را به طرزی غریزی انجام میدهیم تا به هر قیمت که بشود صلح و آرامش موجود را حفظ کنیم و آن را بر هم نزنیم. گاهی اوقات چنان ناشادی و نارضایتی خود را ویرایش و لاپوشانی میکنیم که خودمان نیز آنها را فراموش میکنیم.
مشکل هنگامی شروع میشود که مردها با استناد به گفتههای خودمان متوجه نمیشوند که چقدر در رابطه با مسئله یا موضوع خاص ناراحت، ناراضی یا ناشاد هستیم و البته هیچ کس نیز نمیتواند خردهای بر آنها بگیرد. زیرا این خود ماییم که احساساتمان را کم اهمیت جلوه میدهیم یا ناراحتیهایمان را پنهان میکنیم. برای نمونه:
می گوییم:
«به این موضوع فکر میکردم که مدتی است با هم ارتباط جنسی نداشتهایم.»
اما منظورمان در واقع این است که:
«ماههاست به طرز وحشتناکی از این بابت که مدتهاست با هم همبستر نشدهایم ناراحت و عصبانی هستم.»
می گوییم:
«فکر نمیکنی به کمک یک پرستار بچه برای مواظبت از بچهها نیاز داشته باشیم؟»
اما منظورمان در واقع این که:
«از این که مدام گرفتار بچهها هستم دیگر دیوانه شدهام و احساس میکنم حسابی خسته، فرسوده و بی رمق ام.»
می گوییم:
«نه، اصلاً ناراحتشم آگه نتوونی با من به عروسی خواهرم بیایی.»
اما منظورمان در واقع این است که:
«از اینکه نمیخواهی با من به عروسی خواهرم بیایی خیلی ناراحت و مأیوس شدهام. احساس میکنم رابطهمان را اصلاً جدی نمیگیری و به آن اهمیتی نمیدهی.»
مردان عزیز: می دانم پس از خواندن این جملات شانههای خود را بالا میاندازید و می گویید: «خب، وقتی که خودش چیزی نمیگوید من از کجا باید بدانم که از چیزی ناراحت است؟» البته، حق با شماست. منصفانه نیست از شما توقع داشته باشیم ذهن خوانی کنید. اما همانگونه که در یکی از فصلهای پیش نیزگفتم، حتی هنگامی که زنها به صراحت نیز نارضایتی خود را در قبال مسئله یا موضوعی بیان میکنند، مردها همیشه نیز به ناراحتی یا نارضایتی او صحه نمیگذارند و صحبتهای او را چندان هم جدی نمیگیرند. بنابراین، بله. باید اعتراف کنم که زنها باید بیاموزند در رابطه با احساسات نه چندان خوشایند خود صادقتر باشند و شما مردها نیز باید به دنبال آن به گفتههای ما توجه کنید و به آنها ترتیب اثر بدهید نه اینکه آنقدر صبرکنید تا دیگر از پا درآمده باشیم.
اشتباه مردان:
بیشتر مردها اظهارات و شکایتهای زنان از درجهٔ ناخوشحالی خود را دست کم میگیرند و آن را کم اهمیت تلقی میکنند به این امید که مجبور نباشند با آن سر و کله بزنند. خود را تسکین میدهند که آنقدرها هم که به نظر میرسد اوضاع بد نیست. میتوان گفت این نوعی از «انکار» است. بدین معنا که چنانچه به آن توجهی نکنم از بین خواهد رفت.
*گاهی اوقات شما مردان غمها و اندوههای جدی را با گله و شکایتهایی معمولی اشتباه میگیرید.
*به خود می گویید از آنجا که هنوز مهربان و خوش اخلاق هستیم پس آنچه می گوییم یا آنچه از آن شکایت داریم زیاد جدی نیست.
*گاهی اوقات نیز آن را به حساب استرس و تنش پیش از دورهٔ ماهانه میگذارید.
مردان عزیز: این نکته را همواره به یاد داشته باشید: به مراتب
عاقلانهتر است که میزان ناراحتی و نگرانی نامزد/همسرتان را بالاتر از آنچه ظاهراً به نظر میرسد تخمین بزنید. برای نمونه چنانچه زنی میگوید کمی تحریک پذیر یا ناراحت است به احتمال قوی بسیار عصبانی و کفری است. چنانچه میگوید کمی عصبی و نگران است به احتمال قوی بسیار مضطرب و تنیده است. چنانچه میگوید کمی ناشاد و غمگین است به احتمال قوی احساس بدبختی میکند.
یک راه خوب نگاه کردن به قضیه آن است که شکایتهای زن را به عنوان دود در نظر بگیرید. هنگامی که میبینید از جایی دودی به آسمان بلند شده است بهتر است به دنبال آتش بگردید. هنگامی که ما زنها از چیزی شکایت داریم معمولاً قضیه ده برابر وخیم و بدتر از آن چیزی است که ظاهراً به نظر میرسد.
بگذارید داستان واقعی زوجی را برایتان تعریف کنم که از آشنایان من هستند. روت و اسپنسر هشت سال است که با هم ازدواج کردهاند و سه بچهٔ کوچک دارند. هنگامی که برای اولین بار در دورهٔ کارشناسی ارشد با یکدیگر ملاقات کردند رمانتیکترین زوجی بودند که تا به حال شناختهام. به طوری که عشقشان زبان زد خاص و عام بود.
اسپنسریک دندان پزشکترمیم (ارتودونتیست) بود و به زودی کار و بار خوبی را برای خود دست و پا کرد. سپس او و روت خانهای بزرگ و گران قیمت را در محلهای اعیان نشین برای خود خریداری کردند. هنگامی که بچهها نیز از راه رسیدند زندگی و خانوادهٔ مطلوب را برای خود درست کرده بودند. روت از شغل بازاریابی خود استعفا داد تا یک مادر
تمام وقت باشد و بچهها روز به روز از عشق مادرانهٔ او سیراب و سیرابتر میشدند.
پارسال، یک شب روت درحالی که گریه میکرد به من تلفن زد و اعتراف کرد که: «احساس بدبختی میکنم. دیگر نمیدانم با چه کسی صحبت کنم.»
پرسیدم: «موضوع چیست؟ آیا اتفاق بدی افتاده؟»
پاسخ داد: «مشکل هم دقیقاًهمین است. هیچ اتفاقی نیافتاده است فقط مدتی است که احساسات عجیب و غریبی دارم. به خودم گفتم که حتماً از بچه داری و... خسته شدهام. یک بار دیگر خودم را این طور تسکین دادم که چنانچه کار تعمیرات و دکوراسیون خانه به اتمام برسد حالم خوب خواهد شد. اما دیگر نمیتوانم بیش از این خودم را گول بزنم. اصلاً در این ازدواج احساس خوشبختی نمیکنم.»
«شوهرت اسپنسر چطور؟ آیا او هم همین احساس را دارد؟»
با عصبانیت جواب داد: «چه می دونم او چه احساسی دارد. احساس میکنم که او به کل مرا نادیده می گیره و از من غافل شده. گویی فقط برای او یک دوست خوب هستم نه همسرش. دو سال است که هیچ گونه ارتباط جنسی بین ما وجود نداشته. هرگاه که میخواهم شروع کننده باشم بهانهای میآورد. یا باید صبح زود بیدار شود یا سرش درد میکند. من هم دیگر هیچ تلاشی نمیکنم و به کلی قید آن را زدهام. ما از هم بریدهایم و هر بار که من میخواهم در این باره با او حرف بزنم او اصلاً به صحبتهای من گوش نمیدهد. به او گفتهام که احساس خوشبختی نمیکنم و گفتهام که
باید بر روی ازدواجمان کار کنیم و به یک مشاوره مراجعه کنیم. به او گفتهام که دوست دارم مجدداً با او ارتباط جنسی داشته باشم. اما هیچ چیز کارگر نمیافتد. او را دوست دارم اما احساس نمیکنم مثل گذشته عاشقش باشم.»
با هق هق ادامه داد: «آه باربارا، چه کار کنم؟ نمی خوام طلاق بگیرم اما این طوری هم نمی تونم ادامه بدم.»
از ناراحتی و ناشادی او قلبم به درد آمد. اسپنسر را خیلی خوب میشناختم و می دانم که از رویارویی و برخورد از هر نوعش که باشد بیزار است. میتوانستم تصورم کنم هربار که روت میخواسته موضوع صحبت را دربارهٔ مشکلات زناشوییشان را با او پیش بکشد چگونه آزار میدیده و ناراحت میشده است. با وجود این او باید به طریقی متوجه میشد که اوضاع تا چه حد وخیم است. به روت گفتم که فرصتی پیدا خواهم کرد تا بتوانم با اسپنسر در این باره صحبت کنم و روت را تشویق کردم تا کمی صبر کند.
دو هفته بعد اسپنسر به من زنگ زد و گفت برای یک مسافرت شغلی به شهر من خواهد آمد. از او خواستم تا در وقت استراحتی که بین جلساتش دارد به دیدن من بیاید. تا با هم قهوهای بنوشیم. او نیز با خوشحالی قبول کرد. وقتی که به رستوران رسیدم، او به گرمی با من سلام و احوال پرسی کرد و چند دقیقهای را دربارهٔ دوستان مشترکمان صحبت کردیم.
حال وقت آن رسیده بود تا موضوع را به آرامی با او مطرح کنم. خیلی عادی از او پرسدم: «خب، اوضاع خانه چطور است؟»
جواب داد: «بدک نیست. البته توی تعمیرات به روت خیلی سخت گذشت اونهم با بچهها که تعدادشون هم کم نیست. اما فکر میکنم که همهٔ پدر و مادرها هم همین طور باشند دیگه، نه؟»
«آیا شما دو تا با هم خوب تا میکنید؟»
«خب، راستش ما خیلی با هم تنها نمی شیم. البته بیشتر تقصیر منه. ان اواخر خیلی کار میکنم و زودتر از هفت و هشت شب هم به خونه نمی یام. اون موقع هم که حسابی خسته و داغونم. اما روت خیلی مهربون و خوش اخلاقه و شرایط منو درک می کنه.»
«از خودم پرسیدم: «مهربون و خوش اخلاق؟ آیا واقعاً جدی می گی؟ روت که میگفت احساس بدبختی می کنه!» بنابراین یک بار دیگه از او پرسیدم. منتها این بار کمی جدیتر:
می دونی اسپنسر، یکی از چیزهایی که در رابطه با زنها به واسطهٔ شغلم یاد گرفتهام آینه که همیشه به راحتی نمی تونی بگی که آیا خوشحالند یا خوشحال نیستند. ما زنها مهارت زیادی در سرکردن با آدمها داریم. به نظر می یاد روت یه خورده مضطرب و نگران باشه. فکر نمیکنی ممکنه از اون چیزی که تو فکر میکنی یه خورده ناراحتتر باشه؟
اسپنسر چند لحظه فکر کرد و بعد گفت: «نه، او خیلی قوی یه و من فکر میکنم که از عهدهٔ این همه استرس برمی یاد. اعتراف میکنم که این اواخر تحمل کردن من خیلی براش ساده نبوده اما اون خیلی سخت جونه!»
قهوهمان را تمام کردیم و به همدیگر خداحافظ گفتیم. در تمام راه در ماشین از حیرت سرم را تکان میدادم. او چطور میتوانست فکر کند که همسرش فقط یک خورده ناراحت است در حالی که روت به جداشدن از او فکر میکرد. اسپنسر چطور میتوانست تا این حد از مرحله پرت باشد؟
البته، پاسخ خود را من میدانستم: تلاشهای روت برای ابراز ناخوشحالی ها و نگرانیهایش درزندگی به شوهرش همگی بسیار نرم، پنهان و مؤدبانه بودند. بدین معنا که او هیچ گاه جیغ نکشیده بود و بر سر شوهرش فریاد نزده بود. او را تهدید یا سرزنش هم نکرده بود بلکه به تنهایی و ناراحتیهایش را به او بیان کرده بود. اسپنسر نیز دود را جدی نگرفته و آتشی را که در برابر چشمهایش در خانهٔ خودش داشت تنوره میکشید، نمیدید. روت و اسپنسر هنوز با یکدیگر زندگی میکنند. اما هر بار که روت به من زنگ می زند یک قدم به طلاق نزدیکتر شده است. ترس من از آن است که اسپنسر به موقع پیام لازم را نگیرد و متوجه وخامت اوضاع نشود. مگر آنکه روت مستقیماً او را تهدید کند. و معمولاً در این گونه اوقات نجات ازدواج تا حدی مشکل و ناممکن مینماید.
راه حل:
هنگامی که نامزد/همسرتان بیان میکند که احساس خوشبختی نمیکند یا در بارهٔ چیزی که او را ناراحت کرده است با شما صحبت میکند به او توجه کنید. به جای آن که عجله داشته باشید مکالمه را هر چه زودتر تمام کنید از او بخواهید بیشتر دربارهٔ احساسات خود با شما صحبت کند. فرض را بر این بگذارید که احتمالاً اوضاع از آنچه به چشم میآید وخیمتر باشد. می دانم که این صحبتها چندان نیز خوشایند نباشند. اما آیا بهتر نیست که با چند جرقهٔ کوچک رو به رو شوید و کاری صورت دهید پیش از آن که با شعلهای سر به فلک کشیده مواجه شوید؟
حتی اوقاتی که به نظر نمیرسد آنقدرها هم ناراحت یا عصبانی باشیم باز هم از ما بخواهید در آن باره صحبت کنیم. صرف این حقیقت که مایلید به ما گوش کنید، حال ما را به مراتب بهتر خواهد کرد. به یاد داشته باشید: هنگامی که با ما ارتباط برقرار میکنید و ارتباطتان را با ما قطع نمیکنید، ما زنها احساس محبوبیت کرده قلبمان با توجه و محبت شما سیراب میشود. به طوری که قادر خواهیم بود آنچه را که آزارمان میداد سریعتر فراموش کنیم.
منبع: رازهایی درباره زنان
نویسنده: باربارادی آنجلیس
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید