توصیهای به آقایان برای اینکه در خارج اتاق خواب هم معشوقی مطلوب باشند.
دکتر باربارادی آنجلیس نویسنده کتاب رازهایی درباره زنان مینویسد:
سالها پیش همراه همسرم به سفر رفتیم و در هتلی رؤیایی واقع در بیرون شهر اتاق گرفتیم. به دور از کارو مسئولیتهای شغلی، فشارهای روزمره زندگی و... بسیار احساس خوبی داشتیم. میتوانستیم در چنین نقطهٔ زیبایی با یکدیگر کاملاً تنها و آزاد باشیم. صبح جمعه که از خواب بیدار شدم بسیار احساس طراوت، شادابی، خوشحالی و سرزندگی میکردم. صبحانه را به همراه دیگر میهمانان در تراس زیبایی که رو به کوهها بود، صرف کردیم و سپس تصمیم گرفتیم برای قدم زدن به زمینهای دور و اطرف برویم.
همین که رستوران هتل را ترک کردیم و در حالی که دستهای یکدیگر را گرفته بویدم و از جادهای که از هتل دور میشد قدم زنان سرازیر شدیم. زنی را دیدم که به طرف ما میآمد. همین که مرا دید لبخند بزرگی بر روی چهرهاش نقش بست. حدود پنجاه سال سن داشت و مطمئن شدم که یکی از کارکنان هتل بود، زیرا دستانش پر از حوله بود. حیران بودم که چرا به من لبخند می زند. من نیز به او لبخند زدم. همین که از کنار ما گذشت لحظهای ایستاد، به من چشمکی زد. و گفت: «عزیزم، عشق چقدربه تو میاد.» سپس به راه خود ادامه داد.
احساسی را که پس از شنیدن این جمله به من دست داد حتی تا امروز از یاد نبردهام.گویی کسی یکی از عمیقترین حقایق دل و جان مرا به کلمه کشیده بود. این زن که تا آن روز هرگز قبلاً او را ندیده بودم، به من نگاه کرده بود و توانسته بود ببیند که قلبم خوشحال و سرشار از عشق و احساس محبوبیت بود و البته هم درست میگفت: «عشق چقدر به تو میاد.» عشق مرا درخشنده و براق کرده بود. عشق موجب شده بود مرا با اصلیترین جوهرهٔ وجودم مرتبط کند. او از قدرت اعجازگونه عشق خبر داشت و آن را میشناخت. زیرا خود یک زن بود و تأثیری را که عشق بر چهره و قیافهٔ یک زن داشت، درک میکرد.
هیچ گونه آرایش، لباس گرانقیمت، جواهرات پرزرق و برق، هرگز زیبایی و تلألویی را که عشق در زن رقم می زند نمیتوان برای او به همراه بیاورد. به علاوه هیچ یک از این چیزها نیز قادر نیستند تا غم، اندوه، تنهایی و خلأیی را بپوشاند که زنی از ناحیهٔ مرد زندگیاش احساس عدم محبوبیت نماید. هنگامی که ما زنها خود را در آینه مینگریم میتوانیم بگوییم که در قلب خود چه احساسی را تجربه میکنیم. چهرهٔ ما و چشمانمان با ما صحبت میکنند که هرگز نیز دروغ نمیگویند. هنگامی که زنان دیگر را نیز میبینیم، میتوانیم قلبهای آنها را نیز ببینیم. درست همان گونه که سالها پیش آن زن قلب مرا دید. تنها با نگاه به زنی دیگر میتوانیم بگوییم که آیا احساس محبوبیت میکند یا آن که تشنهٔ عشق و محبت است.
این مقاله به این موضوع پرداخته است که چگونه چنان نگاهی را بر چهرهٔ زنی بنشانیم. همان نگاهی که آن روز بر روی چهرهٔ من نقش بسته بود. این مقاله در این باره است که چگونه قلب زنی را سیراب سازیم و نگذاریم در عطش عشق بسوزد. این مقاله دربارهٔ این است که چگونه معشوقی واقعی باشیم. آن هم به معنای واقعی کلمه، نه تنها در بستر بلکه در بیرون اتاق خواب نیز، جایی که عشق حقیقی معنا پیدا میکند.
به یاد دارم مقالهای تحقیقاتی را دربارهٔ پرورشگاههای در اروپا مطالعه میکردم که بسیاری از آنها پر از کودکان بی سرپرستی بودند که از بدو تولد به وسیلهٔ والدین خود رها شده بودند. بسیاری از این کودکان مریض حال و دچار سوءتغذیه شدید بودند. مقاله تحقیقاتی دربارهٔ تفاوتهای بود که پزشکان و پرستاران در روند رشد و افزایش وزن این کودکان مشاهده کرده بودند. برخی از کودکان با سرعت بسیار بیشتری رشد افزایش وزن داشتند. در حالی که کودکان دیگر به طرزی مرموز روند رشدی سریع و رضایت بخش از خود نشان نمیدادند. در ابتدا پزشکان متحیر شده بودند. زیرا به تمامی کودکان فرمول غذایی یکسان و داروهایی کاملاً مشابه خورانده میشد. همگی در یک سالن نگهداری میشدند و به یک میزان نور دریافت میکردند و برنامهٔ زمانی غذایی یکسانی داشتند. چرا برخی بسیار سریع رشد میکردند و برخی رشد چندانی از خود نشان نمیدادند؟
سپس محققان متوجه موضع جالبی شدند. پرستاران برخی از کودکان عادت داشتند نه تنها مراقبتهای پزشکی لازم را از کودکان به عمل آورند و به آنها شیر وغذا بدهند، بلکه مرتباً آن بچهها را بلند میکردند، در آغوش میگرفتند، با مهربانی با آنها حرف میزدند، سرشان را نوازش میدادند و برایشان آواز میخواندند. پرستاران دیگر در وظایف خود سطحیتر بودند و با وجود آن که با ملایمت و مهربانی رفتار میکردند، اما چیزی بیشتر از آنچه شغل و وظایفشان به آنان دیکته میکرد برای کودکان انجام نمیدادند. محققان پس از بررسی اطلاعات و دادهها به این نتیجه رسیدند که نوزادانی که در آغوش گرفته شده، نوازش دیده و مورد محبت قرار گرفته بودند در مقایسه با کودکانی که لمس نشده و با آنان صحبت نشده بود، رشد به مراتب سریعتری را از خود نشان میدادند.
از مشاهدات فوق میتوان به نیروی اعجازگونهٔ عشق پی برد.
عشق نیروی وصف ناپذیری است که ما را در عمیقترین لایههای وجودیمان سیراب میکند. عشق جان، دل و حتی جسم ما را غذا میدهد. با عشق است که میشکفیم و سیراب میشویم. بدون آن در عطش عشق میسوزیم.
از همان بدو تولد که چشم به این جهان میگشاییم، به چیزی به مراتب بیش از غذا، آب و هوا نیاز داریم که زندگانیمان را معنا و مفهوم بخشد. ـ آری ما به عشق نیازمندیم. هنگامی که با صمیمیت، توجه، محبت و ارتباط، قلبمان سیراب میگردد، نیازمان به عشق ارضاء میشود. اما هنگامی که از عشق محروم میمانیم، قلبمان تشنه میماند و در عطش عشق میسوزیم.
بر این باورم که بسیاری از مردها و زنها بی آن که خود نیز بدانند تشنهٔ عشق، محبت، توجه، تقدیر و احترام هستند، درست مانند آن کودکانی که لمس نشده بودند. متأسفانه در این جا منظورم افراد مجرد نیست، بلکه مردها و زنهایی است که با کسی درارتباط هستند، اما بی آنکه متوجه باشند از جانب او به قدر کافی مورد توجه و محبت قرار نمیگیرند و قلبشان سیراب نمیشود.
هنگامی که ما زنها با مردی رابطه داریم، اما هنوز تشنهٔ عشق و محبت هستیم به این معناست که از موارد یاد شدهٔ بالا به قدر کافی دریافت نمیکنیم تا احساس امنیت، محبوبیت و ارزشمند بودن کنیم. از این رو در درون خود احساس خلأ میکنیم. اما چگونه با این خلأ درونی خود کنار میآییم؟ سعی میکنیم که آن را با چیزهای دیگری همچون غذا، الکل، موادمخدر، خرید کردن، کارکردن، مواظبت و مراقبت از دیگران و... پر کنیم. گرچه حقیقت آن است که تنها یک چیز است که احساس کمبودش را میکنیم و تشنهاش هستیم، چیزی که با هیچ یک از چیزهای دیگر جایگزین نمیشود. چیزهایی که تنها یک نوع نشئگی موقت و احساس پرشدن گذرایی را در ما تولید میکنند. آنچه فقدانش را احساس میکنیم، عشق است.
فرض کنید قلب شما گیاهی است که نیاز به آب دارد تا سالم باشد. شکوفه بزند و زنده بماند. هنگامی که نامزد/همسرتان قلب شما را سیراب میکند احساس پربودن و غنی بودن میکنید. هنگامی که به چهرهٔ دیگران نگاه میکنید به سادگی میتوانید بگویید که آیا از عشق سیراب و لبریز هستند یا در عطش آن میسوزند. این همان چیزی بود که آن زن آن روز در هتل در من دیده بود.
این در حالی است که قلب برخی از مردم به قدرکافی از عشق سیراب و لبریز نیست و قلبشان تشنهٔ عشق و محبت و توجه است. درست مانند گیاهی که به آن آب نداده باشند. چهرهشان خشک و گرفته و خالی به نظر میرسد گویی به آبیاری نیاز دارند که البته نیز همین طور است. زیرا تشنه هستند و از عطش در سوزش.
در این جا منظورم هرگز آن نیست که چنانچه با کسی رابطه ندارید، تشنهٔ عشق و محبت اید و از عطش میسوزید. حقیقت آن است که چنانچه فردی مهربان و با محبت هستید و به طور مرتب با دیگران در ارتباط هستید و به آنها محبت میکنید، قلب خود را آبیاری میکنید. در این جا اشارهام به پیوندی است که در روابط صمیمی میان دو فرد وجود دارد. بدین معنا که چنانچه قرار باشد این پیوند مستحکم و سالم باقی بماند باید مقادیر مشخصی از عشق و محبت همواره در میان دو طرف درحال جریان و رفت و برگشت و مبادله باشد. هرگاه قلب شما توسط نامزد/همسرتان که متعهد شده است از شما حمایت کند و به شما عشق بورزد سیراب نمیگردد، شما تشنهٔ عشق و محبت باقی میمانید.
آنچه زنها دوست دارند مردها بدانند:
سیراب کردن دل و جان نامزد/همسرتان یکی از مهمترین مهارتهایی است که باید در روابط خود بیاموزید. هنگامی که قلب ما را سیراب میسازید ما را شکوفا و بالنده میکنید و ما از عشق لبریز میشویم. هنگامی که مهر و توجه خود را از قلب ما دریغ میکنید، عشق و شور و حرارت را در ما میخشکانید.
هنگامی که زنها تشنهٔ محبت باشند چه اتفاقی خواهد افتاد
هنگامی که مدتهاست غذا نخوردهاید و بسیار گرسنه هستید چه اتفاقی می افتد؟ خود من نحس، تحریک پذیر، کم طاقت و آماده به انفجار میشوم. خب، هنگامی که نامزد/همسرتان را تشنهٔ محبت نگاه میدارید، او نیز نحس، تحریک پذیر، کم طاقت و بیش از اندازه حساس میشود. در واقع با این کار، شما او را به کسی تبدیل میکنید که دیگر تحمل اش را ندارید.
جویس وگای شش سال است که ازدواج کردهاند و میدانند که ازدواجشان دچار بحرانی جدی شده است. جویس زنی شاد، پرشور و نشاط و فوق العاده مهربان بود هنگامی که برای اولین بار گای را ملاقات کرد، شکی نداشت که مرد رؤیاهای خود را پیدا کرده است. اما اخیراً جویس بسیار تغییر کرده و درست نقطهٔ مقابل سابق اش شده است. به طوری که همیشه عصبانی و طعنه زن شده و کاملاً نیازها، گرایشها و تمایلات جنسی خود را از دست داده است. گای نیز خود را چنین تسکین میدهد که جویس مرحلهای خاص از زندگی خود را پشت سر میگذارد و دیری نخواهد گذشت که همه چیز عادی میشود. از این رو خود را بیش از پیش غرق کار و شغل خود کرده است. اما با گذشت زمان اوضاع به مراتب نیز بدتر شده است و هر دو اعتراف کردند که چنانچه از بیرون کمک نگیرند کارشان به طلاق و جدایی خواهد کشید.
به شکایتهایی که جویس از گای داشت گوش دادم: او بیش از حد کار میکند و زحمتهایی را که جویس در خانه میکشد، نمیبیند. بیشتر وقت آزاد خود را با دوستانش میگذراند...
هر چه بیشتر صحبت میکرد عصبانیتر میشود به طوری که نهایتاً به گریه افتاد.
از جویس پرسیدم: «چرا گریه میکنی؟»
پاسخ داد: «زیرا مثل زنهای نق نقو شدهام.حقیقت هم دارد. من واقعاً نق نقو و جیغ جیغو شدهام.به این دلیل گریه میکنم که قبلاً هیچ وقت اینطور نبودهام.از خودم بیزارم. نمیتوانم بفهمم چه اتفاقی برایم افتاده است.»
از گای پرسیدم: «آیا این واقعیت دارد؟ آیا او قبلاً مهربان و خوش اخلاق بوده و حالا به یک باره به زنی عصبانی مزاج و تندخو بدل شده است؟»
گای درحالی که صورتش برافروخته شده بود گفت: «فکر میکنم همین طور است.»
«خب، فکر میکنید چرا چنین اتفاقی افتاه است؟»
گای پاسخ داد: «به خدا نمیدانم.» کاملاً مشخص بود که صادقانه این را میگوید.
همیم که سؤالات بیشتری دربارهٔ رابطهشان پرسیدم، مشکلشان را به وضوح دیدم. جویس از کمبود عشق و محبت بسیار رنج میبرد. شوهر او مردی خوب و خوش قلب بود که هرگز شاهد عشق ورزیدن پدر و مادرش به هم نبوده است. برای همین نمیدانست و یاد نگرفته بود که چگونه در ازدواج خود مهربان، با محبت و با عاطفه باشد. او دارای یک شرکت خصوصی بود. سخت و طولانی کار میکرد، به طوری که وقت زیادی برای چیز دیگری باقی نمیگذاشت. نتیجه این بود که بی آنکه متوجه باشد، از جویس غافل شده بود. و قلب جویس را با برآورده ساختن نیازهایش سیراب نمیساخت. بدین معنا که محبت، توجه، ارتباط، بیان افکار و احساسات، صمیمیت، وقت و زمان و تمامی چیزهای دیگری را که دربارهٔ آنها صحبت کردیم به او نمیداد. در نتیجه جویس تشنه و تشنهتر، و کج خلق، و نق نقو شده بود. او نیز مانند شوهرش به درستی نمیدانست که چه اتفاقی افتاده وبد و دلیل آن که تا بدان حد احساس بدبختی و فلاکت میکرد چه بود. به علاوه نمیدانست که چگونه نیازهای خود را از گای مطالبه کند، از این رو به جای آن که احساسات اش را ابراز کند، آنها را اعمال میکرد. نتیجه ازدواجی بود که در وضعیت اورژانس قرار داشت.
هنگامی که دلایل را برای جویس و گای توضیح دادم هر دو نفس راحتی کشیدند و احساس خلاصی کردند. جویس نگران بود که مبادا واقعاًمشکلی داشته باشد. همین که فضایی را برای احساسات خود دید و درک کرد که از فقدان محبت و نتیجه رنج میبرده است شروع به ابراز احساسات واقعی خود کرد. گای نیز به نوبهٔ خود نگران بود که مبادا محاسن و اخلاق خوب جویس تنها فریبی برای پوشاندن طبیعت واقعی او که از قضا بسیار بد و منفی بود، بوده باشند. گرچه از این که دریافته بود ندانسته او را تشنهٔ محبت نگه داشته بود، زیاد خوشحال نبود. اما نسبت به تغییرات ممکن بسیار امیدوار بود زیرا حال میدانست مسئله و مشکلشان حل شدنی است.
به هزاران زن و مرد نظیر جویس و کای مشاوره دادهام.مردهایی که نمیدانستند همسر خود را تشنه محبت نگاه داشتهاند و زنهایی که علایم این تشنگی خود را نمیشناختند و از این رو نمیتوانستند نیازهای خود را به درستی درک و سپس آنها را به وضوح ابراز و مطالبه کنند. گرچه موقعیتی که در آن قرار دارند ناراحت کننده و مأیوس کننده بوده و رابطهشان را در معرض تهدید قرارداده است، اما تقصیر آنها نیست زیرا نمیدانستند چگونه از وقوع آن جلوگیری کنند.
کدامیک از ما ایجاد روابطی عالی، پرشور و حرارت و مطلوب را از پدر و مادر خود یاد گرفتهایم؟ روابط پدر و مادر کدامیک از ما مطلوب، خوب و سالم بوده است. مطمئنم که تعداد این نوع روابط سالم خیلی زیاد نیست. بیشتر ما هرگز مهارتهای لازم برای ایجاد روابط سالم و مطلوب را از والدین خود نیاموختهایم. چه باور کنید و چه نکنید پدر و مادر ما تنها آموزگاران و معلمان ما در عشق بودهاند. همان گونه که در کتاب «چگونه در
همه حال عشق بورزیم» نیز توضیح دادهام اکثر عادات ما در رابطه با عشق و صمیمیت پیش از آن که خانه را ترک گفته و زندگی مستقل خود را آغاز کرده باشیم و در نتیجه مراودات ما با والدینمان و مشاهدات ما از آنها شکل گرفتهاند.
درست به همین دلیل است که بی آن که متوجه باشیم همسر خود را تشنهٔ محبت نگاه میداریم. صرفاً زیرا رفتار و روش دیگری یاد نگرفتهایم. هیچ کس به ما یاد نداده است که باید روابط خود را نیز درست مانند گیاهان یا کودکانمان آبیاری و تغذیه کنیم تا رشد کنند. حتی اگر خود نیز اهمیت این کار را دریافته باشیم، اما هرگز آموزشهای لازم را برای عملی ساختن آن ندیدهایم.
دلیل دوم این که تشنهٔ عشق و محبت هستید ممکن است این باشد که در کودکی به لحاظ احساسی و عاطفی همواره تشنه نگه داشته میشدهاید و عشق، محبت و توجهی را که باید به شما داده میشد، دریافت نمیکردهاید. چنانچه درکودکی آموخته باشید که با ذرهای محبت سر کنید و زنده بمانید، این امکان وجود دارد که نامزد/همسرخود را در همین قحطی محبت نگه دارید. زیرا هرگز نیاموختهاید که چگونه بیشتر بدهید. این امکان نیز وجود دارد که خود شما همان شخصی باشید (مثل جویس) که محبت چندانی دریافت نمیکنید. زیرا به آن عادت دارید.
دست آخر، گروه دیگری نیز وجود دارند که از تشنه نگه داشتن نامزد/همسر خود به عنوان روشی برای اعمال قدرت و در دست داشتن کنترل و سلطه جویی استفاده میکنند.
ممکن است احساس کنید که نامزد/همسر شما به دفعات کافی تسلیم خواستههای شما نمیشود، از این رو عشق و محبت خود را از او دریغ میکنید تا بدین وسلیه اورا تنبیه کرده باشید. هنگامی که رضایت شما را فراهم میآورند با عشق پاسخ میدهید. درغیر این صورت پس مینشینید و سردی نشان میدهید. متأسفانه نه تنها این دینامیسم بسیار مخرب و ناسالمی است بلکه هرگز شما را نیز به نتیجهٔ مطلوب نخواهد رساند. انسانها همانند حیوانات نیستند که به وسیلهٔ دادن یا ندادن پاداش آموزش ببینند که به فرمانها و دستورها پاسخ مطلوب بدهند. نهایتاً زن یا مردی که چنین رفتاری با او میشود هوش و درایت خود را به کار خواهد برد و استثمارگر خود را ترک خواهد کرد.
چرا زنها به «خرده محبتی» دل خوش میکنند.
چرا زنها به سختی میتوانند بفهمند که تشنهٔ محبت بودهاند؟
چرا زنها بیشتر به «خرده محبتی» دل خوش میکند و هرگز به نامزد/همشرشان نمیگویند که تا چه حد از کمبود عشق و توجه رنج میبرند؟
چرا برای ما زنها فدا کردن و زیر پا گذاشتن خوشحالی و خوشبختی خودمان تا این حد ساده است؛ بی آنکه حتی متوجه آن باشیم؟
ما زنها همیشه این کار را میکنیم، این طور نیست؟
*خود و احساساتمان را در درجهٔ دوم اهمیت و احساسات شوهرمان در درجهٔ اول اهمیت قرار میدهیم.
به خودمان می گوییم خواستههایمان اهمیت چندانی ندارند. و مهمتر آن است که اوضاع را متشنج نکنیم و قایق را سخت بچسبیم و تکان ندهیم مبادا واژگون گردد.
*نیازهای خودمان را کوچک و کم اهمیت جلوه میدهیم و خود را متقاعد میسازیم که بیش از حد پرتوقع هستیم.
*هرگز به روی او و حتی به روی خودمان هم نمیآوریم که محبت کافی دریافت نمیکنیم.
ما دراینجا درباره بده ـ بستانی که در هر رابطه وجود داشته و بسیار نیز طبیعی محسوب میشود صحبت نمیکنیم. بلکه منظور و مرادمان زنهای هستند که بی آن که خود نیزبدانند خودشان را زیر پا میگذارند و فدا میکنند و همواره تشنهٔ محبت باقی نگه میدارند.
آنچه زنها دوست دارند مردها بدانند:
ما زنها اغلب به جهت عشق خود را بیش از حد زیر پا میگذاریم و فدا میکنیم، و درنهایت نیز تشنهٔ محبت باقی میمانیم لذا منزجر و عصبانی میشویم.
هرگز این طور نیست که صبح ازخواب بیدار شوید و خودآگاه به خودتان بگویید: «امروز می خوام خودم را فدا کنم و نیازهایم را زیر پا بگذارم تا این که نحس و نق نقو شوم و از درون احساس خلأ و تهی بودن کنم.» اغلب ما هرگز خودمان نیز متوجه نیستیم که داریم این کار را میکنیم. اما نکته این است که در هرحال بیش از آنچه سالم و مفید باشد در روابط صمیمی از خود ایثار نشان میدهیم.
یکی از نمونههای مرد علاقهام را در زیر آوردهام و آن را «آزمون ماهی» نامیدهام.این آزمون بدین منظور طراحی شده است تا به شما در فهم این که زنها تا چه حد ناخودآگاه مرتکب این اشتباه میشوند کمک کند. البته این زنها هستند که باید در این آزمون شرکت کنند. اما مردها نیز میتوانند از آن آموزش بگیرند.
آزمون ماهی
خانمهای عزیز: فرض کنید که میخواهید برای خود و شوهرتان شام درست کنید و تصمیم گرفتهاید که ماهی را به عنوان غذای اصلی انتخاب کنید. دو تکه فیلهٔ ماهی تازه را از یخچال بیرون آورده و آن را توی ماهی تابه میگذارید تا تفت دهید. در حین اینکه فیلهها پخته میشوند. بقیهٔ غذا را آماده میکنید.
هنگامی که مجدداً به ماهی تابه سر میزنید متوجه میشوید که یکی از فیلهها کمی وارفته است. و از آنجا که به چند قطعه شکسته شده است به زیبایی قطعهٔ دیگر که درسته دست نخورده است به نظر نمیرسد. قطعات شکستهٔ ماهی را برمی دارید و روی بشقاب جداگانهای میگذارید و کنار آن را با سبزیجات و برنجی که آماده کردهاید تزئین میکنید.
سپس سر میز میآیید. شوهرتان قبلاً برای صرف شام سر میز نشسته و آماده است. یک بشقاب را دریک دست و بشقاب دیگر را در دست دیگر خود دارید. کدام یک از بشقابها را مقابل شوهرتان میگذارید؟ بشقاب حاوی تکه درستهٔ ماهی یا بشقاب حاوی قطعات شکسته شدهٔ ماهی؟
هزاران زن و مردی که در سمینارهای گوناگون من حاضر بودهاند در این آزمون شرکت کردهاند و نتایج همواره یکسان بوده است. به مجرد اینکه به آن قسمت از داستان میرسم که یکی از ماهیها وا میرود زنها لبخند میزنند و سرهایشان را تکان میدهند، زیرا فوراً متوجه منظور من میشوند. از طرفی دیگر مردها همین طور به من خیریه میشوند بدون اینکه بشود چیزی را از چهرههایشان خواند. آنها نمیتوانند بفهمند که اصلاً دربارهٔ چه چیزی حرف میزنیم و اینکه اصلاً مراد از ماهی چیست؟ هنگامی که داستان به اینجا میرسد که درحالی که یک بشقاب را در یک دست و بشقاب دیگر را در دست دیگر دارید، در برابرشوهرتان ایستادهاید. همگی زنها میخندند و سپس کف میزنند. اما مردها طوری به ما نگاه میکنند که گویی دیوانه شدهایم یا به لطیفهای بی مزه میخندیم که از عهد باستان به یادگار مانده است و هرگز کسی قبلاً آن را برایشان تعریف نکرده است. سپس از زنها میپرسم: «چه تعداد از شما ماهی درسته را به شوهرتان میدهید؟» و سپس همهٔ زنها دستهایشان را بالا میبرند. اما مردها هنوز هم به گونهای به مانگاه میکنند که گویی نفهمیدهاند ما دربارهٔ چه چیزی حرف میزنیم و
منظور از این داستان ماهی چیست!
اما زنها همگی فوراً متوجه منظور داستان میشوند: «بیشتر ما زنها هیچ وقت حتی فکر آن را هم نمیکنیم که ماهی وارفته را جلو شوهر خود بگذاریم.» چرا؟ زیرا این کار در تضاد با تمامی آن جیزی است که خودآگاه یا ناخودآگاه دربارهٔ روابط آموختهایم. حتی فکر قرار دادن ماهی شکسته و وارفته مقابل همسرمان برایمان چندش آور است. (مگر اینکه به دلیل چیزی از دست او عصبانی باشیم!) و به طرزی غریزی، فوراً ماهی وارفته را جلو خودمان میگذاریم تا او بتواند ماهی درسته و زیباتر را بخورد.
هنگامی که از مردها میخواهم تا همین پرسش را پاسخ دهند و بگویند که کدام یک از ماهیها را به همسرشان میدادند. پاسخهایی که میدهند حرص من و سایر زنهای حاضر را درمی آورد: «پیش از هر چیز میتوانید توضیح دهید که چرا قطعهٔ وارفته به خوبی قطعهٔ درسته نیست؟»
«نمیفهمیم، مگر چه اشکالی دارد ماهی وارفته باشد؟»
«اگر هر دو قطعه درست به یک اندازه باشند دیگر چه فرقی دارد چه کسی کدام یک را میخورد.»
«بشقابی را جلو او میگذارم که به او نزدیکتر است.»
«به همین دلیل است که من هیچ وقت آشپزی نمیکنم. چیزهایی است که زنها هیچ وقت درباره آشپزی به ما یاد نمیدهند و سپس وقتی که ماهی وا میرود، از دست ما عصبانی میشوند.»
«من می گویم یکی از بشقابها را هرچه زودتر به من بده که خیلی گرسنهام!»
البته مقصود از آزمون ماهی این نیست که راز و رمزهای هنر آشپزی را به شما بیاموزد. بلکه تنها هدف و مقصود آن، اشاره به این نکته است که برای زنها چقدر طبیعی است بی آنکه متوجه باشند، خودشان را فدا کنند و به نفع شوهرشان خواستههای خودشان را زیر پا بگذارند و اینکه هنگامی که فکر میکنیم باید از خودگذشتگی به خرج دهیم و نمیدهیم چقدر ناراحتمان میکند. اشکالی ندارد ماهی درسته را به شوهرتان بدهید. گرچه اگر راستش را بخواهید، اکثرمردها هرگز متوجه کاری که کردید، هم نمیشوند و فرق دو بشقاب را تشخیص نمیدهند. این عمل و فعلی است زیبا که هنگامی که مردی را دوست دارید و به او عشق میورزید، انجام میدهید. اما هنگامی که صحبت زیر پاگذاشتن و نادیده گرفتن احساسات، نیازها، خواسته، خوشحالی و خوشبختیتان هم به اسم «زن خوبی بودن» و «فداکار بودن» به میان میآید، و صحبتفقط بر سر یک تکه ماهی نیست موضوع، کاملاً متفاوت میشود.
هنگامی که مردها میپرسند که آیا این صفت به نوعی به زنها آموزش داده شده است یا نه، چندان بی ربط هم نمیگویند. عادت از خودگذشتگی ارثی است. بسیاری از ما، در کودکی شاهد ایثار و فداکاریهای مادران و مادربزرگهای خود بودهایم که چگونه استعدادها، علایق، رؤیاها و حتی خوشحالی و خوشبختی خود را زیر پا گذاشتهاند و آن را فدای پدران و پدربزرگهای ما کردهاند تا از آن طریق، نظامی حمایتی برای آنها باشند.
کانون خانواده را حفظ کنید یا اینکه صرفاً دردسر درست نکنند. غالباً در اجتماع ما چنین زنهایی را بزرگ میدارند و از خودگذشتگی آنان را نوعی موفقیت و دستیابی بزرگ ارزیابی میکنند و بزرگ جلوه میدهند:
«همسر جو درد و رنج و ناشادی بسیاری را در زندگی و ازدواج خود تحمل کرد، اما سه بچهٔ خوب و دوست داشتنی بزرگ کرد و کمک کرد جو شغل و پیشهٔ موفقی برای خود دست و پا کند.»
«مادرم یک قدیسه بود. او با وجود الکلی بودن پدرم داد و بیدادها و حتی آزار و اذیتهای همیشگی او سر کرد، اما هیچ وقت لب به شکایت نگشود.»
«مادربزرگم ظاهراً استعداد نقاشی خوبی داشت و نقاش بزرگی بود، اما به هنگام پیشنهاد ازدواج پدربزرگ بورس تحصیلی را که برای تحصیل در پاریس به او پیشنهاد شده بود رها کرد تا با او به میلواکی بیاید.»
پیامی که در تمامی این گفتهها و اشارات نهفته است یک چیز بیش نیست: این زنها، زنهای بزرگی بودند زیرا خواستهها، خوشحالی و خوشبختی خودشان را فدای شوهر یا خانوادهشان کردند.
البته این یکی از زیباترین خصوصیات زنهاست: این قابلیت که عشق را در اولویت قرار دهیم و برای آنان که دوستشان داریم از خودمان مایه بگذاریم. بخشی از این صفت از خصوصیات و ویژگیهای مادرانهٔ ما سرچشمه میگیرد. ما زنها نیمه شب از خواب برمی خیزیم تا نوزادان خود را شیر دهیم. از شغل خود استعفا میدهیم تا در خانه بنشینیم و بچههایمان را بزرگ کنیم. ازعلایق، تفریحات و فعالیتهای خود چشم پوشی میکنیم تا بتوانیم بچهها را با ماشین خودمان به کلاس فوتبال، موسیقی یا باله ببریم. البته هرگز نیز اسم از خودگذشتگی بر روی آن نمیگذاریم، بلکه آن را عشق مینامیم و حقیقت نیز همین است.
هرگز اشکالی وجود ندارد گهگاه خواستهها یا نیازهای خودمان را زیر پا بگذاریم تا دیگران را خوشحال کنیم. این یکی از نشانههای قلبی بزرگ و سخاوتمند است. در اینجا من از حالت افراطی آن صحبت میکنم. بدین معنا که گاهی اوقات ما زیادی همه چیز خودمان را زیر پا میگذاریم و در این فرآیند آنچه از دست میدهیم چیزی و کسی نیست مگر خود ما.
هر بار که زنی بخشی از احساسات، نیازها و رؤیاهای خود را فدا میکند در واقع بخشی از وجود خویش را فدا کرده است. هر چه بیشتر ایثار میکند. بخشهای بیشتری از وجود خویش را فدا میکند به عبارت دیگر چیزی از خودش باقی نمیماند و روزی بیدار میشود و از درون احساس خلأ و تهی بودن میکند.
مردان عزیز: در اینجا مظورم این نیست که این کار لزوماً تقصیر شماست. به یاد دارم یکی از مردهای حاضر در سمینار میگفت: «هی، من که از او نخواستم ماهی درسته را به من بدهد. این خود اوست که احساس اجبار می کنه حتماً باید این کار را بکنه.» حق نیز با اوست. اغلب، این نه مردهای زندگیمان، بلکه خودمان هستیم که خود را تحت فشارمی گذاریم تا خودخواه جلوه نکنیم و از خودگذشته باشیم و از آنجا که فداکار هستیم همیشه خواستهها و نیازهایمان را به شما نمیگوییم مگر تا وقتی که دیگر خیلی دیر شده است.
آنچه مردها باید دراین باره بدانند:
*ما زنها اغلب برای خوشحالی و آرامش شما نیازها و خواستههای خود را فدا میکنیم.
*ما برای خوشحالی شما احساسات و عواطف خود را کنار میگذاریم.
*ما اغلب اوقات احساسات خود را فرو میخوریم. به شما می گوییم آنچه گفتید، ما را ناراحت نکرده است، احساس تنهایی خود را لاپوشانی میکنیم تا شما احساس کنید شوهرخوبی برای ما هستید.
*هرگز جرأت نمیکنیم به شما بگوییم ما را ناراحت کردهاید مگر آن که به راستی از دست شما عصبانی باشیم یا از پیش قلبهایمان را به روی شما بسته باشیم.
*هرگز به روی خود نیز نمیآوریم که چقدر خسته و بی رمق شدهایم یا چقدر تحت فشار و اجبار هستیم. تا شما را خوشحال نگه داریم، بلکه به ما افتخار کنید.
راه حل:
01 به نشانههای هشدار که حاکی از آن هستند که نامزد/همسرتان بیش از اندازه کار میکند، بیش از اندازه میبخشد و از خود مایه میگذارد، و درعوض چیزی دریافت نمیکند و به عبارتی تشنهٔ محبت است توجه کنید.
نشانههای هشدار حاکی از تشنهٔ محبت بودن زنها.
01 تحریک پذیری
02 عصبی و زودرنج بودن
03 پرتوقع بودن
04 خستگی مزمن
05 کم اشتهایی یا پرخوری
06 افسردگی
07 مشغولیتهای افراطی
08 سردمزاجی و بی تفاوتی جنسی
09 سردی احساسی و عاطفی
010 مصرف الکل یا موادمخدر
منتظر نشوید زن زندگیتان از هم بپاشد، منفجر شود یا بیمار، تا سرانجام به او توجه کنید. به یاد داشته باشید که ما زنها احتمالاً هرگز به شما نخواهیم گفت چقدر اوضاع بد یا وخیم شده است یا اینکه چقدر افسرده هستیم با به لحاظ روحی تا چه میزان احساس خستگی و بی رمقی میکنیم. دقت کنید مبادا کمتر از آنچه میدهیم، دریافت نکنیم وخود را زیاده از حد فدا نکنیم. چنانچه متوجه یکی از این علایم شدید توصیههای ارائه شده در این مقاله را به کار ببندید.
02 اوضاع و احوالش را بپرسید و جویا شوید
ممکن است شما مردها هرگز متوجه نشوید که ما زنها چند بار در روز از شما میپرسیم که حالتان چطور است، چه احساسی دارید، چگونه روزی را پشت سر گذاشتید، و سؤالات بسیار دیگری از این قبیل تا مطمئن شویم حالتان خوب است و اینکه بفهمیم آیا خواستهای دارید که بتوانیم برایتان برآورده سازیم یا خیر. اما شما احتمالاً مانند بیشتر مردها همهٔ این چیزها را اینطوری با ما مورد بررسی قرار نمیدهید. سعی کنید گاهی اوقات از نامزد/همسرتان بپرسید: «جلسه چطور بود؟»«بچهها چه کار کردند» یا «چگونه رفتاری داشتند؟» «ماشین بعد از تعمیرو سرویس چطور کار میکرد؟» «سردردی که داشتی خوب شد یا نه؟» «بعد از مکالمهای که دیروز با خواهرت داشتی چه احساسی داری؟» از او دربارهٔ همه چیز بپرسید!
یکی از اشتباهات رایجی که مردها مرتکب میشوند این است که فرض را بر این میگذارند که چنانچه کاری از دستشان برنمی آید ونمی توانند مسئله را حل کنند پس چرا اصلاً در آن باره از نامزد/همسرشان سؤال کنند.
یکی بار مردی به من گفت: «هنگامی که می دانم نمیتوانم به حل مشکلی که همسرم در حل کار خود دارد کمکی کنم از او نیز در این باره چیزی نمیپرسم، زیرا هرچه هم که بگویم توفیری نمیکند.»
نکتهای که باید به یاد داشته باشید آن است که حتی چنانچه نامزد/همسرتان به شما بگوید که حالش خوب نیست یا ناراحت است و از دست شما نیز کاری ساخته نیست تا حالش را بهتر کنید همین که از او میپرسید و جویای احوالش میشوید، قلب او را تغذیه کردهاید و احساس محبوبیت به او میدهید. مطمئن باشید توجه شما همیشه مؤثر واقع میشود.
03 از او بپرسید چه کاری از دستتان ساخته است.
زنها همیشه احساس میکنند مجبورند همه کارها را خودشان به تنهایی انجام دهند. از انجام کارهای خانه گرفته تا مواظبت و مراقبت از بچهها، برنامه ریزیها، سازمان دهی و هماهنگ سازی برنامههای دیگران با یکدیگر، خرید و آشپزی به انضمام یک شغل نیمه وقت یا حتی تمام وقت. حتی چنانچه گهگاهی از این همه وظایف سنگین شکایت کنیم، اما همراه به طرزی پنهان معتقدیم که خب، این کارها همواره وظایف زنها بوده و بخشی از زنانگی ما زنها را تشکیل میدهند. از این رو هرگاه مردی از ما میپرسد برای کمک به ما چه کاری از دستش ساخته است تعجب کرده، خوشحال شده و بسیار از او ممنون و متشکر میشویم. بسیاری از زنها در تحقیقاتی که انجام دادم جملاتی نظیر جملات زیر را بیان میکردند: هنگامی که شوهرم پیشنهاد میدهد بچهها را توی رختخوابشان بگذارد یا آشپزخانه را سر و سامانی بدهد از خوشحالی در خود ذوب میشوم. او فکر میکند با این کارش ادب و احترام را رعایت کرده است اما برای من به این معنا است که واقعاً به زندگیمان اهمیت میدهد. ممکن است کمی عجیب و غریب به نظر برسد، اما کمکهای او برای من واقعاً همچون پیش نوازش قبل از مهروزی میماند. به طوری که احساس عشق بیشتری نسبت به او میکنم و آمادگی بیشتری دارم تا بازیگوشی کنم. به جای آنکه از اینکه همه چیز را خودم به تنهایی انجام دادم از دست او عصبانی و منزجر باشم.
«هرگاه شوهرم از من میپرسد که به چیزی احتیاج دارم یا نه، خیلی خوشحال میشوم. من در کمک خواستن از دیگران خیلی خوب نیستم و نمیتوانم به راحتی از دیگران بخواهم کاری را برایم انجام دهند. به طوری که چنانچه مرا به حال خودم رها کنند هرگز از کسی تقاضای کمک نمیکنم. از این رو هرگاه شوهرم پیشنهاد کمک میدهد احساس میکنم که واقعاً توجه دارد و میبیند که من زیاد کار کردهام یا مثلاً خستهام و این کار او را برایم خیلی عزیزتر میکند.»
مردان عزیز: باید اعتراف کنم که ممکن است همشیه به راحتی از شما کمک نخواهیم، زیرا گاهی اوقات به طرزی پنهانی چنین اعتقاد داریم که بعضی کارها را خودمان بهتر انجام میدهیم. اما از این که به ما پیشنهاد کمک دهید، همیشه خوشحال میشویم و از شما تشکر میکنیم. با این کار قلبمان را از محبت سیراب میکنید.
روابط و تشنگی محبت
در برخی ازرفتارهای رایجی آورده شدهاند که موجب محرومیت نامزد/همسر شما از محبت و توجه میشوند و اغلب نیز ناخودآگاه هستند.
01 نادیده گرفتن و غافل شدن از نامزد/همسرتان و یا رابطه تا هنگامی که مشکل بزرگی تولید شود.
هیچیک از ما عادت نداریم باک بنزین ماشین را تنها زمانی پر کنیم که کاملاً خالی شده باشد. با این حال این همان روشی است که بسیاری از مردم، به خصوص مردها، در قبال رابطهشان اتخاذ میکنند. بدین معنا که صبر میکند و هیچ گونه توجه و محبتی را صرف رابطهشان نمیکنند، مگر زمانی که مشکل بزرگی به وجود آمده باشد. این بدان دلیل نیست که مردها اهمیتی به زندگی عشقی خود نمیدهند. بلکه تنها به این دلیل است که عشق در فهرست اولویتهای آنها بعد از کار، علایق، ورزش و... قرار میگیرد.
همان گونه که قبلاً نیز دیدیم برای اکثریت مردها عشق اولویت اول و حتی دوم و سوم نیز نیست. گویی توجه به رابطهشان را همواره تا آخرین لحظه به تعویق میاندازند. درست به طرزی مشابه که بنزین زدن را تا زمانی که باک کاملاً خالی شده باشد به بعد موکول میکنند. گرچه این عادت چه در مورد زندگی عشقیشان و چه درباره ماشینشان همواره پیامدهای یکسانی به دنبال دارد. بدین معنا که بی آنکه متوجه باشید ناگهان در وسط جاده بنزین تمام میکنید!
مردان عزیز: می دانم همواره ساده نیست که وقت، توجه و انرژی خود را برای رابطهتان صرف کنید. ممکن است گاهی اوقات ترجیح دهید تلویزیون تماشا کنید، یا در اینترنت گشتی بزنید یا حتی اضافه کاری کنید تا مجبور نباشید شکایتهای احتمالی نامزد/همسرتان را در رابطه با چیزی بشنوید اما هرچه قلب نامزد/همسر خود را از محبت سیرابتر کنید، رابطه یا ازدواجتان بالندهتر و شکوفاتر میشود و بی آنکه متوجه باشید دوست دارید صمیمیتر و نزدیکتر شوید، زیرا احساس بسیار خوبی را در شما تولید میکند.
قبلاً به این نکته اشاره کردهام و مجدداً نیز بدان اشاره میکنم که منتظر نشوید نامزد/همسرتان به ستوه بیاید و بخواهد شما را ترک کند تا سرانجام مجبور شوید به شکایتهای او گوش کنید. اجازه ندهید چنان تشنهٔ محبت شود تا سرانجام از لحاظ احساسی نسبت به شما سرد شود. اجازه ندهید رابطهتان در وضعیت اورژانس قرار بگیرد تا سرانجام به آن رسیدگی و توجه کنید همین الآن این کار را بکنید!
در پایان زندگی، هیچ یک از ما نخواهیم گفت: «ای کاش زمان بیشتری را صرف شغل خود کرده بودم. ای کاش بیشتر تلویزیون تماشا کرده بودم. ای کاش بیشتر به سالن ورزشی میرفتم.» به عقیده من همگی ما پیش از مرگ جملاتی نظیر جملات زیر را به زبان خواهیم راند: «ای کاش بیشتر عشق ورزیده بودم. ای کاش به آنانی که دوستشان داشتم نشان میدادم و میگفتم که چقدر برایم عزیز هستند.»
02 در اولویت قرار دادن بچهها
در اینجا میخواهم به موضوعی اشاره کنم که ممکن است گفتن آن به لحاظ برخی ملاحظات و مناسبات چندان درست نباشد، اما با تمامی وجودم باور دارم که حقیقت محض است. هنگامی که روابط با کودکان و فرزندان خود را بر روابط با همسرتان در ارجحیت قرار میدهید مرتکب اشتباه بزرگی شدهاید که میتوان نهایتاً به قیمت تخریب و از هم پاشیدگی ازدواجتان تمام شود. پدر یا مادر خوب بودن به این معنا است که حامی خوبی برای فرزندان خود باشید و از آنها به بهترین نحو مراقبت و حمایت کنید. اما این امکان وجود دارد که در تلاش برای این مهم ناخواسته و ندانسته از همسر خود غافل شوید و او را تشنهٔ محبت و توجه نگه دارید.
این الگورا بارها در خانوادههای زیادی شاهد بودهام که در آن یکی یا هر دوی طرفین (زن، شوهر یا هر دو) قسمت اعظم توجه و انرژی روانی و عاطفی خود را صرف کودکان کردهاند و بدین ترتیب فرزندان در حکم چسبی بودند که زن و شوهر را در رابطه کنار یکدیگر نگه داشته بودند. یک روز هنگامی که بچهها به حدی بزرگ میشوند و به سن خاصی میرسند که خانه را ترک کنند یا به دانشگاه و... میروند زن و شوهر رو به یکدیگر میکند و میبینند که با یکدیگر مانند غریبهها هستند و رابطهشان مرده است. اما چرا؟ زیرا در تمام مدت طرفین رابطه را از عشق، توجه و صمیمیتی که به منظور شکوفایی و بالندگی به آن نیاز داشته محروم ساختهاند. میتوان گفت تمام مدت همه چیز را به فرزندان خود دادهاند اما
به خودشان هیچ چیز ندادهاند. نهایتاً فرزندان خوب و فوق العاده ای بزرگ میکنند اما ازدواجشان وجود خارجی هم ندارد.
هرگز مردی را فراموش نمیکنم که سالها پیش آخر هفته در یکی از اولین سمینارهایم در لوس آنجلس شرکت کرده بود. والتر همسرخود گریس و چهار فرزندشان را که همگی از 12 تا 19 سالگی بودند به همراه خود آورده بود و میگفت همگی به این امید شرکت کردهاند که به عنوان یک خانواده با هم نزدیکتر و صمیمیتر شوند. هر کس به آنها نگاه میکرد میگفت که حتماً زوجی مطلوب و خوشبخت با فرزندانی فوق العاده هستند.
جمعه بعد ازظهر درباره این موضوع در سمینار صحبت کردم که چگونه ممکن است بدون آن که متوجه باشیم همسر خود را ازعشق و محبت محروم کنیم و او را تشنه نگه داریم. متوجه شدم که گریس کمی ناآرام و بی قرار شد و دستش را به علامت این که میخواهد صحبت کند بلند کرد. هنگامی که از او خواستم تا صحبت کند بلند شد و فوراً شروع به گریه کرد.
با گریه گفت: «همه فکر میکنند ما از اون خانوادههای حسابی آمریکایی هستیم. اما آگه قرار باشه یه چیزی از این سمینار یاد بگیرم و با دست پر بیرون برم باید راستش را بگم و با خودم و اون هایی که دوست شون دارم صادق باشم. و حقیقت این است که والتر، احساس خوشبختی نمیکنم. تو و بچهها را خیلی دوست دارم اما تو هیچ وقت منو در اولویت نمیگذاری. از همان لحظه که بزرگترین فرزندمان، جسی، متولد شد، تو بچهها را در اولویت قرار دادی. تو تمام توجه و محبتی را که من تشنهاش هستم، به آنها می دی. به اونها می گی که چقدر به آنها افتخار میکنی. درست همان کلماتی که من دوست دارم بشنوم. تو فکر میکنی که پدر مطلوبی باشی و به عقیدهٔ من هم همین طور است اما شوهر خیلی خوبی نیستی. هرگاه تو رو با بچهها میبینم، حسودیام می شه. حسادت به بچههای خودم و بعد از درون احساس بدبختی، تهی بودن و خلأ میکنم.»
در حالی که گریس هق هق میکرد والتر بلند شد و او را به خود نزدیک کرد. چهار فرزند آنها نیز در حالی که روی صندلی دستهای یکدیگر را گرفته بودند اشک از گونههایشان سرازیر بود. از والتر پرسیدم: «والتر، آیا میدانستی که گریس چنین احساسی دارد؟»
والتر در حالی که میلرزید پاسخ داد: «فکر میکنم در پشت افکارم بله اما هیچ وقت نخواسته بودم که عمداً او را برنجانم یا ناراحت کنم.» سپس رو به همسرش گفت: «عزیزم، متأسفم. من فقط خواسته بودم پدر خوبی باشم. نمیخواستم به تو احساس عدم محبوبیت بدهم. چرا که واقعاً تورا دوست دارم.»
از والتر پرسیدم: «آیا این واقعیت دارد که بچهها را در اولویت قرار داده بودی؟»
با ساده لوحی تمام اعتراف کرد: «بله، همینطور است. در بچگی پدر خودم هیچگاه در خانه حضور نداشت. فکر میکنم به همین دلیل است که من میخواستم جبران کرده باشم و پدرخیلی خوبی بوده باشم. میخواستم به خودم اثبات کنم که میتوانیم خانوادهٔ خیلی خوبی داشته باشیم.»
پاسخ دادم: «و خانوادهٔ خیلی خوبی هم هستید. اما پایه و اساس یک خانوادهٔ خیلی خوب پیش از هر چیز یک ازدواج خیلی خوب است. چه فایدهای دارد بچهها احساس محبوبیت بکنند، اما هیچ وقت ندیده باشند که شما هم یکدیگر را دوست دارید؟»
سپس رو به گریس کرده از او پرسیدم: «چه خواستهای از والتر داری؟» گریس با چشمانی معصوم و آسیب پذیر به والتر نگاه کرد و گفت: «از اینکه همیشه شماره دو باشم خسته شدهام. احساس میکنم که به اندازهٔ بچهها مهم نیستم. میخواهم در اولویت باشم.»
سپس ایدهای به نظرم رسیدم. از بچههای خواستم که بلند شوند و رو به پدر و مادرشان بایستند. گفتم: «بچهها، میخواهم سؤالی را از شما بپرسم: آیا اشکالی دارد چنانچه پدر، مادر را در اولویت اول زندگیاش قرار دهد، حتی پیش از شما؟» بچههای همگی لبخند زدند و سپس با هم فریاد زدند: البته که «نه!»
سپس گفتم: «خب والتر، میخواهم رو به گریس کنی و به او بگویی که از حالا به بعد او فرد شمارهٔ یک زندگی توست.»
هرگز نگاهی را که بر روی چهرهٔ گریس نقش بسته بود فراموش نمیکنم. والتر در مقابل تمامی حضار رو به همسرش ایستاد، دستهای او را گرفت و گفت: «عزیزم، قول میدهم که از همین لحظه به بعد مهمترین و عزیزترین فرد زندگیام باشی.» سپس هر دو یکدیگر را در آغوش گرفتند و جمعیت حاضر نیز همگی ابراز احساسات کردند.
سپس گفتم: «یک لحظه صبر کنید، والتر، هنوز تمام نشده است! یک چیز مهم دیگر هنوز باقی مانده. میخواهم به بچهها بگویی: بچهها، از حالا به بعد مامان «شماره یک» است!»
در حالی که هنوز گریس را در آغوش خود داشت به بچهها نگاه کرد و با صدایی بلند گفت: «بچهها دوستتان دارم. اما از حالا به بعد مامان (شماره یک) است!» چهار بچهٔ نوجوان به طرف پدر ومادرشان دویدند و همگی یکدیگر را در آغوش گرفتند و در همان لحظه به راستی خانوادهای فوق العاده و مطلوب بودند.
همچنان پس از گذشت سالها، خاطرهٔ آن روز را با خود دارم و می دانم که والتر و گریس نیز برای اینکه داستانشان را با شما نیز در میان گذاشتهاند خوشحالاند.
همان روز والتر در ازدواج خود با همسرش تجدید پیمان کرد. او نمونهٔ واقعی مردی مهربان و متعهد بود که بی آنکه خود نیز بداند با قراردادن بچهها در اولویت، همسر خویش را تشنهٔ محبت و توجه نگاه داشته بود. و گریس نیز که نمونهٔ مطلوب یک زن فداکار و از خودگذشته بود از اینکه همسر مردی فداکار و پدری مهربان و از خودگذشته بود به خود میبالید و از اینکه در اولویت نیز نبود هرگز لب به شکایت نگشوده بود. هیچ یک از آنها متوجه ضرر و زیانی نبودند که به ازدواج خود میزدند.
ضرر و زیانی که خوشبختانه غیر قابل برگشت نبود.
بزرگترین و ارزشمندترین هدیده ای که میتوانید به فرزندان خود بدهید ازدواجی شاد و ماندگار است. و این مستلزم کار و تلاش از جانب شماست.
هر بار که قلب نامزد/همسر خود را با محبت سیراب میکنید بدانید که قلب کودکان خود را سیراب کردهاید. به طوری که در نهایت عشقی را که شما و همسرتان مشترکاً جا به جا میکنید به کل خانواده سرایت میکند و کل خانواده از خوشحالی و خوشبختی لبریز خواهد شد.
نویسنده: باربارادی آنجلیس
منبع: رازهایی درباره زنان
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید