در این مقاله، سعی ما براین است که آموزش و تحصیل زنان را، از منظر فمینیسم مورد بررسی قراربدهیم.
آنچه مسلم است، همه جریانهای فمینیستی از آموزش و تحصیل زنان دفاع میکنند. ولی نوع برخورد جریانها با این مسئله و نوع برنامهها، دفاعیات و راهکارهای پیشنهادی ایشان در این رابطه متفاوت است.
تاریخ فمینیست شاهد بروز نوسانات خاصی در جریانات دفاع از زن، در رابطه با آموزش و تحصیل زنان است که مانند موج در سالهای خاصی برخاسته و دوباره فروکش کرده و چندین سال بعد با سرعت دیگر و در جهت دیگری به حرکت در آمده است. در «کتاب حقانیت حقوق زن که در سال (1972) انتشار یافت، اصلیترین علت فروتری زنان، محرومیت زنان از آموزش و تحصیل معرفی شده است. این کتاب نابرابریهای میان مردان و زنان را نتیجه تفاوت طبیعی نمیداند، بلکه نتیجه محرومیت زنان از آموزش و تحصیل قلمداد میکند. ولی موج فمینیسم. که از اوایل و نیمه دهه 1960 مطرح شد، برای دفاع از تحصیل و آموزش زنان، نظریههایی در رابطه با بازسازی مفاهیم ارائه میدهد و علت محرومیت زنان از آموزش و تحصیل را این میداند که دانش موجود، از دید مردان به جهان نگریسته است.»
مسلماً نوع جبهه گیری هر یک از گرایشهای پنجگانه (فمینیستهای لیبرال ـ مارکسیسم ـ رادیکال ـ سوسیال و فمینیستهای جدید) در برابر امر آموزش و تحصیل زنان از آبشخور نظرات و آراء کلی و جهان بینی فلسفی این گرایشها، تغذیه میشود.
فمینیستهای لیبرال
یکی از آرمانهای فمینیستهای لیبرال معاصر، تحقق نوعی جامعه دو جنسی است که ویژگیهای مردانه و زنانه را با اختلافات اغراق آمیز روان شناختی نشان نمیدهند. قهراً اگر این گروه از فمینیستها بخواهند با این آرمان، به دفاع از آموزش و تحصیل زنان بپردازند، اهداف آموزشی یکسانی را برای دفاع از آموزش زنان، از طرح مسئله امکانات آموزشی برابر، جانبداری خواهند کرد زیرا ایشان معتقدند: «نقشهای جنسیتی، محصول روابط اجتماعی در طول تاریخ است، نه ودیعههای طبیعی». بنابراین با طرح رشتهها و برنامههای واحد درسی و طرح الگوی تربیتی واحد برای دختران و پسران و حذف مطالبی که در کتب درسی، معنای نقشهای جنسیتی را القاء میکند، سعی میکنند زنان و مردان را در آموزش به یک الگو نزدیک نموده و جایگاه آموزش زنان را با مردان برابر نمایند. البته بیتمن معتقد است که این نوع تفکر، برخی پیامدهای منفی آشکار برای حقوق زنان را بدنبال میآورد.
فمینیستهای مارکسیسم
این دسته از فمینیستها به نظرات اقتصادی خود بهای زیادی داده و همه چیز را از منظر فلسفه مارکسیستی میبینند، قهراً وقتی به مسئله آموزش و تحصیل زنان میرسند، این مسئله را نیز در آن جریان کلی تفسیر میکنند، یعنی اصول مبارزه برای دفاع از آموزش و تحصیل زنان را، تابعی از مبارزه طبقاتی میپندارند. بنابراین گوشخراش ترین فریاد مارکسیستهای فمینیسم، برای دفاع از حقوق زن، این است که آنها را از محیط خانه به کار عمومی جامعه منتقل کند تا با سرمایه داری و نظام بورژوایی بجنگند و برای آموزش زنان نیز برنامههایی در این راستا ارائه میدهد. مسلماً لازمه کار عمومی برای تولیدات کلان، این است که آموزش عمومی یکسان برای زن و مرد با هدف تولید بیشتر و بهتر طراحی شود. در برنامه مارکسیستی برای هدف تولید واقتصاد بهتر، از همه مسائل جزئی، از جمله ویژگیهای زنان، صرف نظر میکند.
فمینیستهای رادیکال
«فمینیستهای افراطی رادیکال، که در اواخر دهه شصت بوجود آمدند بیش از هر چیز در این پدیده بر احساسات و روابط شخصی تکیه دارند.» فمینیستهای رادیکال که نگرشی بسیار افراطی درباره فرهنگ مردسالاری دارند، موتور حرکت تاریخ را در «دیالکتیک جنسیت» میبینند. (یعنی در تلاش مردان برای تسلط بر زنان).
از دیدگاه افراطی این فمینیستها و چنین سطح تقابلی بین دو جنس مرد و زن میتوان نتیجه گرفت که ریشه فرودستی زنان از نگاه آنها، نه تنها در مرحله وضع قوانین، بلکه در همه جوانب، ناشی از خوی سلطه جویی مردان میباشد. پس این گروه باید برای برنامهها آموزش و تحصیل زنان اهدافی خاص قائل شوند. اهدافی که بیش از هر چیز مبارزه جنس زن با جنس مرد را تقویت نموده و برای زنان در دانش و آموزش و حتی استفاده از واژههای مؤنث در کتب درسی، برنامهای طراحی نمایند که آموزش زنان را در تقابل با آموزش مردان قرار داده و قدرت مبارزه با مردان را در زنان زیاد کنند.
اما «جریان سوسیال فمینیست هم که پس از دهه هفتادم شکل گرفت، متأثر از فمینیست رادیکال است» و این جریان همانقدر که نظام سرمایه داری را در تبعیض جایگاه آموزشی زن و مرد مؤثر میداند، به همان اندازه معتقد است نظام جنسیتی و خود طبیعت مردسالاری مردان نیز در این امر مقصرند. اما بر خلاف این چهار گروه از فمینیستهای فرامدرن که دارای دیدگاههای پست مدرنیزم میباشند. و معتقدند که زنان برای رهایی و برای بدست آوردن حق مساوی با مردان از جمله تساوی حقوق در جایگاه و شئون آموزشی باید بر فرامدرن بدین اعتقاد هستند که، باید تعریفی جدید از «مردان» و «زنان» در همه کتب آموزشی ارائه کرد. البته این گروه بر خلاف فمینیستهای رادیکال، معتقدند، که زن به همسر، فرزند و خانواده نیازمند است. بنابراین از نظر ایشان در اهداف و جایگاه آموزشی زنان باید نهاد خانواده را در نظر داشت. «حذف نمادهای جنسی از کتب درسی از جمله مواردی است که فمینیستهای جدید و گروههای دیگر بر آن اصرار میورزند و در سالهای اخیر بعضی از نشریات داخلی، بلندگوی نظریات فمینیستهای جدید بودند.»
فمینیستهای اسلامی
عمر فمینیستهای اسلامی در ایران شاید به کمتر از دو دهه برسد. در خور توجه است که دستاوردهای فکری بعضی از روشنفکران دینی که بی حد و مرز و بدون اذن شریعت، مرزهای نسبیت و تغییر در احکام را گستردهاند، دست آویز فمینیستهای اسلامی شده است.
هر چند که فقهاء و مجتهدین تحت ضوابطی که شریعت ارائه میدهد، میتوانند بعضی از قوانین در باب مسائل زنان و از جمله امر تحصیل و آموزش زنان را بنا بر عناوین ثانویه، مصالح عامه و حکومتی تغییر داده و طبق مقتضیات زمان و مکان تفسیر کنند. ولی طرح نسبی گرایی فرهنگی بدون ضوابط شرع و اذن شارع به اشکال دیگری منجر به اسارت زن، خواهد شد.
البته باید توجه داشت، هر کس که با دید اسلامی، از حق مسلم آموزش زن و مطالبات شرعی وی در زمینه تحصیل دفاع میکند، به عنوان فمینیست اسلامی متهم نشود.
نمونههایی از دفاع نادرست و ضعیف فمینیستها از آموزش و تحصیل زنان
دفاعیات فمینیستها از آموزش و تحصیل زنان، متعالی و مستحکم نیست، چرا که اصل جهان بینی و فلسفه ایشان ضعیف است. وقتی دفاعیات فمینیستها از آموزش و تحصیل زنان را با دفاعیات اسلام از این ارزش مقایسه کنیم، بلندی نگاه اسلام و کوتاهی منظر فمینیستها در این باره مشخص میشود. به عنوان مثال؛ فمینیستی مثل «لوس ایریگارای» با سوء ظن به زبان فلسفه بسیار مینگرد و معتقد است اگر زنان در عرصه دانش فلسفه، نبوغ و درخشندگی خاصی از خود بجای نگذاشتند، فقط به این جهت بوده که فیلسوفان، زبان فلسفه را مردانه کردهاند. این فمینیست برای دفاع از زنان در داشتن فلسفه، مبارزه با زبان فلسفه را پیشنهاد میکند.
در همین راستا و برای رسیدن به هدف فوق الذکر «ایریگارای» که یکی از فمینیستهاست پیشنهاد میدهد که باید با تأمل دوبارهای به سنت الهیات پرداخت. وی معتقد است: «باید برداشت مثبتی از مفهوم الهی (نامتناهی) بیابد تا مناسب زنان باشد، چون خدای مسیحیت به عنوان نمونه، امر تخیلی مردانه، تجربه زنان را به عنوان منبع استناد حذف میکند. وی لازم میبیند که چهرهای بیابد که نمونه امر تخیلی زنانه باشد، خدای زن، خدایی است که بتواند به چند گانگی. تفاوت، سیالیت، موزونی و «شکوه بدن» به عبارت دیگر، به آن چیزهایی که در محدوده تجربه دینی مردسالارانه نمیتوانند تصویری زنده داشته باشند، شکل دهد.»
از طرف دیگر بعضی از مدافعان دفاع از حقوق زن، به علت عدم آگاهی از مبانی و نظرات بلند ادیان الهی تحریف نشده در خصوص ترویج علم و دانش برای زنان، در بعضی از مناطق، عوامل فرهنگی نظیر ادیان را مسبب عقب ماندن زنان در امر آموزش میدانند و برای پیشرفت آموزش و تحصیل زنان راه حل مبارزه با افکار دینی را پیشنهاد میدهند.
فمینیستهای غیر متدین، درباره تأثیر اسلام در آموزش و تحصیل زنان، نظر گاهی بسیار غیر منصفانه دارند، ایشان عملکردهای ناروای بعضی از مسلمانان در محروم نمودن زنان و دختران از تحصیل را از نظرات متعالی اسلام در دفاع از آموزش و تحصیل زنان جدا نمیکنند از این رو بسیار ناجوانمردانه به منظور دفاع از حق آموزش و تحصیل زن، به پیکره دین و دیانت حمله میکنند.
بعضی از فمینیستها مسائلی نظیر حجاب و انفکاک زن و مرد را، از موانع تحصیل و آموزش زنان قلمداد مینمایند، در حالی که حجاب و انفکاک، خود از عواملی است که با ایجاد سلامت ذهن و روح افراد، بستر آموزش و تحصیل بیشتر و مناسبتر را فراهم میکند.
فمینیسم و آموزش دانشهای زنانه برای زنان
برخی از فمینیستها معتقدند باید دانش جدیدی تولید کرد که از دیدگاه زنانه به روابط اجتماعی زنان و جایگاه زنان بپردازد.
«دوریتی اسمیت که یکی از جامعه شناسان بزرگ فمینیسم است، این دانش را جامعه شناسی برای زنان نامیده است». از نظر ایشان ایجاد رشته مطالعات و ارائه واحدهای درسی مشتمل بر چنین دانشی به دانشگاهها و مؤسسات آموزشی و آگاهی زنان به این دانش، سبب میشود که ایشان جایگاه خویش را بهتر باز شناسند. البته علاوه بر علوم اجتماعی فمینیستی، «ادبیات زنان، هنر زنان، تاریخ زنان و زیست شناسی زنان نیز از نظر ایشان اهمیت دارد». از نظر این فمینیستها، تحقیق و پژوهش فمینیستی» باید خود را مکلف ببیند که از بینش اثبات گرای جامعه شناسی به عنوان یک یک علم دوری گزیند و نشان دهد که تحقیق و پژوهش باید متضمن تعهد به آزادسازی زنان باشد».
فمینیستها برای آن که مسائل زنان در تحقیقات و محتویات آموزش گنجانده شود، به گسترش راهبردهای تحقیق میپردازند. هم اکنون اصلیترین فعالیت فمینیستها، به خصوص فمینیستهای رادیکال در زمینه تحصیل و آموزش زنان، «ارائه دانش از دید زنان است.
زیربنای فلسفی افکار فمینیستی
فمینیسم، محصول عصر روشنگری در اروپا است و اومانیسم از بنیادیترین مبانی فکری بسیاری از فمینیستها محسوب میشود. در عصر روشنگری اروپا، جریانهای فکری به وجود آمد که اندک اندک صبغه اجتماعی و سیاسی به خود گرفت و بیشتر این جریانها در صدد تخریب تفکر دینی بوده و آن را نوعی تاریک گرایی قلمداد میکردند. اومانیسم یا مکتب اصالت بشر و انسان محوری که در قرون اخیر و عصر روشنگری به عنوان جوهره تفکر غرب در آمده است به صورت جدی مقابل نظریه خدامحوری در عالم قرار گرفت با توجه به این دیدگاه به تمام نظریات دینی که به عنوان نظرات خداوند متعال قلمداد میشود، در تقابل با فهم انسانی قرار گرفته، پس بنابراین باید از معرکه خارج شود. در چهارصد سال اخیر طغیان و سرکشی در مقابل الهیات از این نوع تفکر میجوشد و سپس در مجاری گوناگونی جاری میشود. اومانیسم را میتوان از مبانی نظری سکولاریسم محسوب کرد و همه نقدها و اشکالاتی که به سکولاریسم وارد است برل اومانیسم نیز وارد نمود.
فلسفه پوزیتویسم که همه واقعیتهای عالم را مادی و محسوس میپندارند و با اعتقاد به نوعی اصالت تجربه افراطی، اخلاق و دین را زا صحنه حکمرانی در عرصه نظریات خارج مینماید، از دیگر مبانی نظری است که شالوده فکری مستقیم یا غیر مستقیم بعضی از فمینیستها میباشد. در اومانیسم و پوزیتیویسم به صورتهای مختلف، رابطه مخلوقیت، خالقیت و همچنین حقوقی که باید از مصدر خالقیت برای انسان وضع شود، آگاهانه مورد انکار قرار گیرد.
عقل مداری افراطی و اصالت شناختهای عقلی در مقابل وحی نیز از دیگر مبانی فاسدی است که آبشخور نظریات فمینیسمها گردیده است. «راسیونالیسم» که تکیه فراوانی بر عقلانیت دارد، باز هم مهلکه و سقوط گاه دیگری برای بشر امروز است. زیرا با جدا کردن انسان از وحی که متعالیترین، دقیقترین و مطمئنترین سرچشمه معارف و شناختهای بشری است؛ بشریت را رو به سوی انحطاط میبرد و دچار بحرانهایی مینماید که هم اکنون غرب در آنها دست و پا می زند.
فلسفههای لیبرالیسم، مارکسیسم و سوسیالیسم و نظریات پست مدرنیزم و حتی گاهی مکاتب پلورالیسم و اگزیستانسیالیسم نیز پشتوانههای فلسفی نزدیکتری برای نظریات فمینیستی محسوب میشوند. مسلم است که اعتقاد به اصل وجود واقعیت، معرفت، شناخت و اصل وجود خطا و همچنین راهی که بتوان با آن صواب را از خطا تشخیص داد، از پیش فرضهای بیشتر فلسفههایی است که در جلوههای رویین فرهنگ و تمدن به نظریه پردازی و دفاع مستحکم از آن مشغولند.
به طور کلی میتوان با وجه اشتراکی که در پیش فرضهای انواع جریانهای فمینیستی وجود دارد، این گونه نتیجه گرفت که بیشتر آنها مولود خلف «فلسفه اومانیسم» میباشند، زیرا با وجود اختلاف نظرهای فراوانی که در نظریات فمینیستی وجود دارد، یک بنیاد فلسفی مشترک را میتوان در همه آنها یافت و آن این است که: دست آوردها و رهیافتهای فکر بشر را باید به عنوان معیار حقیقت و میزان صواب، برای قانون گزاری در مسائل اجتماعی محسوب کرد.
تقریباً اکثر نظریات فمینیستی فرزندان ناشایسته این گونه طرز تلقی از معیار حقیقت هستند. چه بسا بتوان گفت که بعضی از معادلات جوهری فکر ایشان این است که: واقعیت عالم غیب غیر قابل اثبات است و اگر قابل اثبات باشد، هیچ ربطی به مسئله قانون گزاری و حقوق و تکالیف فردی و اجتماعی بشر ندارد و اگر هم ربطی هم داشته باشد راهی برای ابلاغ وجود داشته باشد راهی برای معرفت ما نسبت به آن وجود ندارد و اگر هم راهی برای معرفت ما نسبت به آن وجود داشته باشد، ممکن است معرفت ما از خطا مصون نباشد و اگر معرفت ما هم از خطا مصون باشد، در هر حال نظریه صحیح، نظریهای است که با انسان محوری، عقل محوری و تجربه گرایی سازگار باشد و اگر عقل و تجربه نتواند آن را تأیید کند، نباید به عنوان یک نظر دینی قابل استناد باشد. همه این خاستگاهها فلسفی در فلسفه جهان بینی مستحکم اسلام مورد نقد و ابطال قرار میگیرد و مسلم است که با فروپاشی ارکان فلسفی نظریات فمینیستی، روبناهای این افکار هم از بین خواهد رفت.
فمینیسم، زن و مرد را در برابر یکدیگر قرار داد
در همایش «بررسی نگاه قرآن به زن و اندیشههای فمنیسمی» معصومه ظهیری، عضو هیأت علمی جامعه الزهرا (س) قم با ایراد سخنرانی به تبیین و تشریح این موضوع پرداخت.
در نشست «بررسی نگاه قرآن به زن و اندیشههای فمنیسمی» که در دانشگاه قم برگزار شد، معصومه ظهیری، عضو هیأت علمی جامعه الزهرا (س) قم با اشاره به جایگاه قرآن کریم در زندگی بشر امروز اظهار داشت: قرآن کتاب آسمانی و بزرگترین معجزه پیامبر خدا (ص) و مجموعهای از قوانین انسانسازی است و انسان میتواند از نکات آن به صورت صحیح استفاده نماید.
وی تصریح کرد: هیچ تفاوتی بین زن و مرد وجود ندارد و تفاوت فقط در ساختار فیزیکی زنان و مردان است، اما نگاه فمنیسمی که پس از جریان رنسانس و بریدگی از قوانین الاهی به وجود آمد، با علمگرایی و تجربهگرایی مفرط، موجب ایجاد تشنج و دوگانگی در خانوادهها شد.
وی اظهار داشت: جریان فمینیسمی هر دو جنس را از هم دور کرد و در برابر یکدیگر قرار داد، در حالی که در اسلام زن و مرد مکمل یکدیگرند؛ اما در این جریان اصالت خانواده از بین رفت و در پی آن بیهویتی، بیشخصیتی و تضعیف خانواده سالم به وجود آمد.
وی تأکید کرد: تا هنگامی که جریان فمینیسم موافق حضور سالم زنان در عرصههای اجتماعی، مانند احقاق حقوق آنان در امر ازدواج و انتخاب و رأی دهی بود، تا حدی میتوانست مورد قبول باشد، اما از هنگامی که این جریان بر ضد کیان خانواده و هویت زنان و مردان عمل کرد، توانست همردیف با سودجویان علیه حقوق بانوان، مانند گماردن زنان در مشاغل سنگین با ساعات کار فراوان، و حضور زنان در تبلیغات ضد انسانی تأثیرگذار باشد.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید