در تفسير امام حسن عسکري عليه السلام حديثي وارد شده است که آن را ابويعقوب يوسف بن يزياد و علي بن سيار روايت کرده اند، اين دو بزرگوار مي گويند:
شبي در خدمت امام عسکري(ع) بوديم- در آن زمان حاکم آن سامان نسبت به امام (ع) تعظيم مي کرد و اطرافيان او نيز احترام مي نمودند- ناگهان حاکم شهر از آنجا عبورش افتاد و مردي دست بسته همراه او بود او امام(ع) را که در بالاي خانه قرار داشت و از بيرون مشاهده مي شد ديد، همينکه چشمش به آن حضرت افتاد به خاطر احترام از مرکب پياده شد.
امام عسکري(ع) فرمود: به جاي خود برگرد، و او در حالي که تعظيم مي کرد به جاي خود يعني روي مرکب برگشت و عرض کرد: اي فرزند رسول خدا اين شخص را امشب کنار يک دکان صرافي گرفته ام به گمان اينکه مي خواسته راهي به دکان باز کند و از آن سرقت کند. همين که خواستم او را تازيانه بزنم- و اين روش من است متهمي را که دستگير مي کنم پنجاه تازيانه مي زنم تا تنبيه او باشد و بعد از آن جرم بزرگتري مرتکب نشود- او به من گفت: از خدا بترس و کاري که باعث خشم خداوند مي شود انجام نده، من به راستي از شيعيان علي بن ابي طالب و شيعه اين امام بزرگوار پدر کسي که به امر خدا قيام مي کند مي باشم.
من از او دست برداشتم و گفتم: تو را نزد امام(ع) مي برم، اگر آن حضرت گفته ات را تصديق کرد که از شيعيان او هستي تو را رها مي کنم، و اگر دروغ گفته بودي بعد از آنکه هزار تازيانه به تو زدم دست و پايت را قطع خواهم کرد، اکنون او را به حضور شما آورده ام، آيا او همان طور که ادعا کرده است از شيعيان شما مي باشد؟
امام (ع) فرمود:
پناه بر خدا مي برم، اين کجا از شيعيان علي بن ابي طالب مي باشد؟ خدا او را در دست تو گرفتار کرده است بخاطر اينکه به خيال خود اعتقاد دارد که از شيعيان حضرت علي (ع) است.
حاکم گفت: راحتم کردي، الآن پانصد ضربه به آن مي زنم و هيچ اعتراضي هم بر من نيست. و چون او را به فاصله زيادي از آنجا دور کرد دستور داد او را به رو بر زمين افکندند، دو جلاد را يکي در طرف راست و ديگري در طرف چپ بر او گماشت و به آنها گفت: او را بزنيد و بدرد آوريد.
اين دو نفر شلاق هاي خود را بطرف او پايين آوردند، ولي به او برخورد نکرد و هر چه مي زدند بر زمين مي خورد، حاکم ناراحت شد و گفت: واي بر شما، زمين را مي زنيد؟ به پشت و کمر اين شخص بزنيد، دوباره شروع به زدن کردند و پشت و کمر او را نشانه گرفتند ولي اين بار دستهاي آنها خطا رفت و آندو به يکديگر زدند و داد و فرياد آنها بلند شد.
حاکم به آنها گفت: واي بر شما، مگرشما ديوانه شده ايد؟ چرا خودتان را مي زنيد؟ اين مردي که بر زمين افتاده بزنيد گفتند: ما همين کار را مي کنيم و جز او را هدف نمي گيريم و نمي زنيم ولي دست هاي ما بي اختيار منحرف مي شود بطوري که ضربه ها بر خود ما وارد مي شود.
حاکم چهار نفر ديگر از مأموران خود را صدا زد و به اين دو نفر اضافه کرد و گفت: او را احاطه کنيد و تا مي توانيد بزنيد، شش نفر دور او را گرفتند و شلاق ها را بالا بردند که او را بزنند ولي اين بار شلاق به حاکم اصابت کرد. او از مرکب پياده شد و فرياد کرد: مرا کشتيد خدا شما را بکشد، اين چه کاري است که مي کنيد؟ گفتند: ما غير اين شخص را نمي زنيم و نمي دانيم چرا چنين مي شود؟
حاکم با خود گفت: شايد اينها توطئه کرده اند، لذا چند نفر ديگر را مأمور کرد که اين شخص را بزنند، ولي آنها هم حاکم را زدند بار ديگر گفت: واي بر شما چرا مرا مي زنيد؟ گفتند: به خدا قسم ما جز اين شخص را نمي زنيم.
حاکم گفت: سر و صورت مرا مجروح کرديد، اگر مرا نمي زنيد از کجا اين جراحتها پيدا شد؟ گفتند: دست ما بشکند اگر تو را قصد کرده باشيم. مرد گرفتار به حاکم گفت: اي بنده خدا، آيا به اين لطفي که به من مي شود و ضربات شلاق از من دفع مي گردد هيچ توجه نمي کني و عبرت نمي گيري؟ واي بر تو، مرا نزد امام(ع) برگردان و هر چه در مورد من فرمان داد اجرا کن.
حاکم او را نزد امام (ع) برگرداند و عرض کرد: اي فرزند رسول خدا، کار اين شخص عجيب است، از طرفي انکار کرديد که از شيعيان شما باشد- و هر که شيعه شما نباشد ناگزير شيعه ابليس است و جايگاهش در آتش است- و از طرف ديگر معجزاتي از او مشاهده کردم که مخصوص پيامبران است.
امام (ع) فرمود:
بگو: يا جانشينان پيغمبران( يعني اظهار معجزه منحصر به پيامبران نيست بلکه جانشينان واقعي آنها هم به آوردن معجزه توانائي دارند). حاکم هم کلام خود را با اضافه کردن جمله اي که امام (ع) فرمود تصحيح کرد.
سپس امام عسکري(ع) به حاکم فرمود: اي بنده خدا اين شخص در اينکه ادعا کرده از شيعيان ما است دروغ گفته است دروغي که اگر مي فهميد و از روي عمد آن را مي گفت به تمام آن عذاب تو گرفتار مي شد و در زندان زيرزميني سي سال باقي مي ماند، ولي خداوند به او رحم کرد زيرا کلمه را بر آنچه قصد کرده اطلاق نموده است و از روي عمد دروغ نگفته است و تو اي بنده خدا بدان که خداوند او را از دست تو نجات داده است، او را رها کن، زيرا از دوستان و ارادتمندان ما است گر چه از شيعيان ما نيست.
حاکم گفت: نزد ما اين تعبيرات همه مساوي است، چه فرقي بين اينها است؟ امام (ع) به او فرمود:
الفرق أن شيعتنا هم الذين يتبعون آثارنا، و يطيعونا في جميع أوامرانا و نواهينا، فأولئک من شيعتنا. فأما من خالفنا في کثير مما فرضه الله عليه فليسوا من شيعتنا.
شيعيان ما کساني هستند که از آثار ما پيروي مي کنند، دستورات ما را به کار مي بندند، و از آنچه نهي کرده ايم اجتناب مي نمايند، و اما کساني که در بسياري از آنچه خداوند بر آنها واجب کرده با ما مخالفت مي کنند از شيعيان ما نيستند.
سپس امام (ع) به حاکم فرمود: و تو دروغي گفته اي که اگر از روي عمد مرتکب شده بودي خداوند تو را به هزار تازيانه و سي سال زندان زير زميني گرفتار مي کرد.
حاکم عرض کرد: آن دروغ چه بوده است اي فرزند رسول خدا؟
امام(ع) فرمود: معجزاتي را که ديدي به اين شخص نسبت دادي در حاليکه معجزه کار او نيست بلکه کار ما است که خداوند در مورد او ظاهر کرد تا حجت ما را آشکار کند و عظمت و شرافت ما را روشن سازد، و اگر گفته بودي معجزاتي در مورد او مشاهده کردم- و عمل را به او نسبت نمي دادي- آن را انکار نمي کردم، آيا حضرت عيسي که مرده را زنده کرد معجزه نيست؟ آيا معجزه کار آن مرده بود يا عيسي؟ آيا گل را که به شکل پرنده ساخت و به اذن پروردگار پرنده گرديد، اين معجزه کار پرنده بود يا حضرت عيسي؟ آيا آنهائيکه مسخ شدند و با خواري بوزينه گرديدند معجزه نيست؟ آيا اين معجزه کار بوزينه ها بود يا پيغمبر آن زمان؟
حاکم گفت: " أستغفرالله ربي و أتوب اليه" " از خدا طلب آمرزش مي کنم و به سوي او بازگشت مي نمايم."
سپس امام عسکري (ع) به آن شخص که ادعا کرده بود شيعه علي بن ابي طالب (ع) است، فرمود:
يا عبدالله لست من شيعة علي(ع)، إنما أنت من محبيه.
اي بنده خدا تو شيعه علي بن ابي طالب (ع) نيستي بلکه از دوستان او مي باشي.
همانا شيعيان آن حضرت کساني هستند که خداوند تبارک و تعالي درباره آنان فرموده است:" والذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئک أصحاب الجنة هم فيها خالدون."( بقره/82)
" کساني که ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام مي دهند اهل بهشت خواهند بود، و در آن جا براي هميشه خواهند ماند."
هم الذين آمنوا بالله و وصفوه بصفاته، و نزهوه عن خلاف صفاته و صدقوا محمداً (ص) في أقواله و صوبوه في کل أفعاله، ورأوا علياً بعده سيّداً إماماً و قرماً هماماً لا يعدله من اُمّة محمد(ص) أحد، ولا کلهم إذا جمعوا في کفّه يوزنون بوزنه، بل يرجّح عليهم کما ترجح السماء و الأرض في الذرّة.
شيعيان کساني هستند که به خدا ايمان آورده اند و او را به صفاتي که خودش فرموده توصيف مي کنند و از صفات ديگر که بر خلاف آن باشد پاک و منزه مي دانند، و محمد(ص) را در همه گفتارش تصديق مي کنند، و همه کارهاي او را عين صواب و راستي مي دانند و عقيده دارند که علي (ع) بعد از او سرور و پيشواي همگان است و بزرگواري است که هيچکس از امت محمد(ص) همتاي او نيست، بلکه اگر همه آنها را در کفه اي و علي(ع) را در کفه اي ديگر قرار دهند کفه علي(ع) بر آنها ترجيح پيدا مي کند مانند ترجيح داشتن وزن آسمان و زمين بر يک ذره بي مقدار.
و شيعيان علي (ع) کساني هستند که در راه خدا هيچ باکي ندارند که مرگ سراغ آنها آيد، يا آنها در دام مرگ قرار گيرند و شيعيان علي(ع) آنهايي هستند که برادرشان را بر خود ترجيح مي دهند گرچه در حال نياز و حاجت باشند. و آنها کساني هستند که خداوند در جائي که نهي فرموده آنها را نمي بيند، و جائيکه امر فرموده خالي از آنها نيست.
و شيعيان علي بن ابي طالب(ع) کساني هستند که در احترام نمودن و بزرگداشت برادران مؤمن به مولاي خود علي(ع) اقتدا مي کنند.
و آنچه گفتم گفتار خودم نيست بلکه گفتار رسول خدا(ص) است و اين فرمايش پروردگار است که فرموده است:" وعملوا الصالحات" يعني بعد از اعتراف به توحيد و اعتقاد داشتن به نبوت و امامت همه فرائض و تکاليف الهي را بجا مي آورند، و در رأس آنها دو فريضه است:
يکي ادا کردن و پرداختن حقوق برادران دين، دوم رعايت تقيه و آشکار نکردن عقيده مذهبي خود در مقابل شيعيان خداوند براي آنکه جان و مال خود را حفظ کنند.
منابع مورد استفاده :
تفسير امام عسکري، ج7، ص316/ بحارالأنوار، ج68 ، ص160/ تفسير برهان، ج4، ص23.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید