معالجه عملي حسد
بعد ازآن که ايمان و اعتقاد خود را به عدالت و حکمت خداوند عمق بخشيديم و گفته ها را به باورهاي قلبي تبديل کرديم و حکيمانه بودن کارهاي خداوند را با تمام وجود پذيرفتيم، آن گاه نوبت به درمان عملي حسد مي رسد.
دراين مرحله، بايد برخلاف قضاوت ها و خواسته هاي نفس سرکش عمل کني. نفس دشمني کردن، بدگويي و بزرگ نمايي و عيب هاي رقيب محسود را مي خواهد، تو با محبت کردن و خوش رويي با او و مطرح کردن نکات مثبت شخصيت او، ازطغيان نفست جلوگيري کن. اين کاراول سخت است، ولي در ادامه، روز به روز آسان تر خواهد شد و خدا نيز ياري خواهد کرد.نفس تو را دعوت مي کند که او را اذيت کن، توهين کن، دشمن داشته باش مفاسد او و مساوي (بدي هاي ) او را به تو عرضه مي دارد.
توبه
خلاف ميل نفس به او ترحم کن و تجليل و توقير نما.زبان را به ذکرخيراو وادارکن. نيکويي هاي او را برخود و بر ديگران عرضه دار. (1)
شايان ذکراست که اگر حسد به شدت خود برسد، اصلاً قابل علاج نيست و درمانش فقط مرگ حسود است.برخي احاديث هم اين حقيقت را تأييد و به آن تصريح مي کند.
اميرالمومنين (ع) فرمود:
«الحسود لا شفاء له»(2) حسود شفا نمي يابد.
همچنين آن بزرگ وار فرمود:
«الحسد داء عياء لا يزول الّا بهلک الحاسد أو بموت المحسود» ؛(2) حسد بيماري غيرقابل علاجي است که از بين نمي رود، مگر با هلاکت حسود يا مردن محسود.
در اين مورد، يکي از وقايع عجيب را که علامه مجلسي نقل مي کند چنين است که: چون کارپيامبر (ص) در مدينه بالا گرفت، عبدالله ابن ابي-که از بزرگان يهود بود- آتش حسدش درباره پيامبرشعله ور گرديد و درصدد قتل ايشان برآمد.
براي وليمه عروسي دخترش، پيامبر(ص) و ساير اصحاب را دعوت نمود.درميان خانه خود چاله اي حفر کرد و روي آن را با فرش پوشاند.ميان آن گودال را پر از تير و شمشير و نيزه نمود.همچنين غذا را به زهر آلوده نمود و جماعتي از يهوديان را در مکاني با شمشيرهاي زهرآلود پنهان کرد تا آن حضرت و اصحابش پا بر گودال گذاشته در آن فرو روند و يهوديان با شمشيرهاي برهنه بيرون آيند و پيامبررا به قتل برسانند. و بعد تصور کرد که اگر اين توطئه نقش برآب شد، غذاي زهرآلود را بخوراند تا ازدنيا بروند.جبرئيل از طرف خداي متعال اين دو نقشه شوم يهود حسود را به پيامبراطلاع داد و گفت:
خدايت مي فرمايد:خانه عبدالله برو و هرجا گفت بنشين، قبول کن و هر غذايي آورد، تناول کن که من شما را از شرّ و کيد او حفظ و کفايت مي کنم. پيامبر و اميرالمومنين (ع) و اصحاب، وارد منزل عبدالله شدند، تکليف به نشستن در صحن خانه نمود، همگي روي همان گودال نشستند و اتفاقي نيفتاد. عبدالله تعجب نمود. دستور آوردن غذاي مسموم را داد؛ پس طعام را آوردند. پيامبر (ص) به علي (ع) فرمود: اين دعا را بر غذا قرائت نمايد:
«بسم الله الشافي، بسم الله الکافي، بسم الله المعافي، بسم الله الذي لا يضرّ مع اسمه شيء في الارض و لافي السماء و هو السميع العليم».
پس همگي غذا را ميل کردند و از مجلس به سلامت بيرون آمدند. عبدالله بيش از پيش دچار حيرت و تعجب شد، گمان کرد زهر در غذا نريخته اند، دستور داد يهودياني که شمشير به دست بودند، از زيادتي غذا ميل کنند. پس خوردند و مردند.
دخترش که عروس بود، فرش روي گودال را کنار زد، ديد زمين سخت و محکمي شده است؛ پس روي فرش نشست و در گودال فرو رفت و
صداي ناله اش بلند شد و به هلاکت رسيد.
عبدالله گفت:علت فوت را اظهارنکنند. چون اين خبر به پيامبر (ص) رسيد از عبدالله حسود علت را پرسيد؟
گفت: دخترم از پشت بام افتاد و آن جماعت ديگر به اسهال مبتلا شدند. (4)
حکم فقهي حسد و تذکري مهم
کمي واقع بيني کافي است تا به اين نتيجه برسيم که حسد يک بيماري شايع و رايج است. خيلي ها به جاي اين که خود را به نعمت برسانند، نعمت هاي ديگران را هدف قرار مي دهند. غافل از اين که مخازن و ثروت هاي بي پايان الهي، مي تواند همه را برخوردار نمايد و داشتن يکي عرصه را بر ديگري تنگ نمي کند.به عبارت ديگر، تو براي دارا شدن، لازم نيست به فکر ربودن نعمت از کف ديگران باشي.
در اين قسمت از بحث، به دنبال پاسخ به يک پرسش هستيم.آيا هرکس که حسادت را در دلش جاي داد و به اميد نابودي داشته هاي ديگران نشست، گناهکاراست؟ آيا او معصيت کرده است و مجازات خواهد شد؟ در اين باره، حديثي از پيامبر گرامي، حضرت رسول (ص) نقل شده است که طبق آن:
تا وقتي که اعمال و گفتار ما از آن آرزوي دروني تبعيت نکرده است، گناه و معصيت محسوب نمي شود.
اگر تو به دنبال آن آرزو، توطئه چيني کني و دست و زبانت بر ضد آن رقيب محسود به کاربيفتد، آن گاه گناه کاري و آتش حسد دامنت را فرا گرفته است. اما اگرخودت را کنترل کني و آن هيولاي درون، فعاليت هاي تو را مديريت نکند و حسادت همچون آتش زيرخاکستر، در درون وجود بماند، دراين صورت گناهي ثبت نمي شود.
در اين جا يادآوري نکته اي مهم ضروري است و آن اين که: نبايد ريشه فساد را درون خود نگه داريم و خوش خيالانه توجيه کنيم که ما اقدامي عملي برطبق حسادت درونمان انجام نمي دهيم و گناه کار نمي شويم.درصورتي که از قديم گفته اند: «از کوزه همان تراود که در اوست»؛يعني آنچه در درونت نگه داشتي، بالاخره روزي به شکلي خود را نشان مي دهد. انسان در طول زندگي اش لحظه ها و ساعات مختلفي دارد و ممکن است بعضي از آن ها را به غفلت از اعمال خود سپري کند. وجود انگيزه ها و ريشه هاي آلودگي و پليدي، کافي است تا در لحظات غفلت و بي توجهي، درگفتار و کردار ظاهر شود و تو را در باتلاق گناه گرفتار سازد.
انسان عاقل دشمن را از خانه مي راند، نه اين که به اميد جلوگيري از فتنه انگيزش هايش او را در خانه نگه دارد.حضرت امام پس از نقل حديث رسول اکرم (ص) مي فرمايد:
البته امثال اين حديث شريف، نبايد مانع شود از جديت در قلع اين شجره خبيثه از نفس...؛ زيرا که کم اتفاق مي افتد که اين ماده فساد قدم به نفس بگذارد و در نفس توليد فسادهاي گوناگون نکند و به هيچ نحو از او اثري ظاهر نگردد و ايمان انسان محفوظ بماند. (5)
سخني با محسودان
وقتي صحبت از بيماري حسادت مي شود، معمولاً روي سخن با حسود است.همه سعي مي کنند که از راه هاي مختلف، شخص حسود را مورد خطاب قرار دهند و به نوعي او را از اين صفت ناروا برحذر دارند، لکن دراين قسمت از کتاب، سخني کوتاه با کساني داريم که در معرض حسادت ديگران هستند.
آيا براي اين گروه عملکرد خاصي در برابر حسودان توصيه مي شود؟ با مراجعه به متون ديني، توصيه هايي چند براي محسودان مي توان يافت.
درحديثي ازپيامبراکرم (ص) آمده است:
در برآوردن نيازهاي خود از کتمان و پنهان نمودن، کمک بگيريد؛زيرا هر صاحب نعمتي حسود واقع مي شود. (6)
از ظاهرحديث چنين استفاده مي شود که وقتي براي رسيدن به هدفي و برآوردن حاجتي برنامه ريزي و تلاش مي کنيد، هرکسي را ازآن آگاه نکنيد؛چرا که ممکن است حسودي با اطلاع يافتن از هدف و تلاش شما، با اقدامات مختلف مانع تراشي کند و شما را ازرسيدن به مقصودتان باز دارد.
نکته ديگراين که دراين حديث، حضرت آشکارا بيان مي دارد که هر صاحب نعمتي مورد حسادت ديگران واقع مي شود، ازاين رو به نظر مي رسد که صاحبان نعمت در اظهار و نمايان کردن داشته هاي خود دقت
کنند. دراين رابطه نگاه مي کنيم به داستاني که براي امام محمد تقي (ع) اتفاق افتاد:
ماجرا از اين قرار بود که در مجلس خليفه معتصم عباسي، مسأله قطع دست دزدان مطرح شد. دانشمندان حاضر در مجلس درباره مفهوم دست به گفت و گو نشستند؛ آيا منظوراز«يد» همان دست يا تنها انگشتان و يا چيز ديگري، هرکس نظري دارد. بعضي ها گفتند: بايد دست را از مچ قطع کرده و بعضي ها گفتند از بازو بايد قطع کرد. خليفه رو به ابن ابي داود کرد و پرسيد نظر تو چيست؟ او که داراي موقعيت خاص در دربار خليفه بود، گفت: دست بايد ازمچ قطع شود.
آن گاه معتصم رو به امام محمد تقي (ع) کرد- که جواني 25 ساله و به دعوت معتصم در مجلس حاضر بودند-و پرسيد: نظر شما چيست؟
امام (ع) فرمود: اين جماعت دراين باره نظرشان را گفتند، ديگر چه نيازي به ابراز نظر من هست؟
معتصم گفت: با سخن ايشان کاري نداشته باش، نظر تو چيست؟
امام (ع) که مي دانست اگر با استفاده از علم امامت حکم واقعي را بيان کند، حسد و کينه ديگران را برخواهد انگيخت، فرمود: مرا از اين موضوع معذور دار اي خليفه! معتصم گفت: نه، تورا به خدا قسم مي دهم که نظرت را دراين باره اظهار نمايي.
امام (ع) فرمود: حالا که من را به خدا قسم دادي، ناچارم بگويم که اين فقها دراظهار نظر خود در موضوع قطع دست سارق، اشتباه کردند و بر خلاف سنت پيامبر نظر دادند!قطع دست سارق بايد از بن انگشتان باشد؛يعني فقط انگشتان قطع مي شود و کف دست باقي مي ماند.
خليفه پرسيد:دليل شما چيست؟
امام (ع) فرمود: رسول خدا (ص) مي فرمايد: «هنگام سجده هفت عضو بدن بايد روي زمين باشد». (7) اگر دست سارق را ازمچ قطع کنيد، هنگام سجده چه بکند؟ خداوند هم در قرآن مي فرمايد: «سجده گاه ها:(هفت عضو) از آن خدا است». (8) بنابراين، آنچه مال خدا است قطع نمي شود. معتصم از اين جواب قاطع و علمي تعجب کرد و قانع شد و در همان حال دستور داد، دست سارقي که حاضر کرده بودند، از انگشتان قطع کنند و کف دست را قطع نکردند.ابن ابي داوود چنان ناراحت و خشمگين شدکه آرزو نمود، اي کاش مي مرد و چنين تحقير نمي شد!
اين بود که سه روز بعد پيش خليفه رفت وگفت:چيزي را مي گويم که به واسطه گفتن آن، حتماً به جهنم مي رود.با اين حال، نصيحت معتصم خليفه برمن واجب است. وقتي شما ما فقهاي خود را در مجلس حاضر کرده ايد و اهل حرم و درباريان و وزراء، همه نگاه مي کنند و شما ما را پيش همه ضايع مي کني و حرف دشمن خود را باور مي کني؛درحالي که اباجعفر، شما و حکومت و خلافت شما را غاصب مي داند و خود را بر خلافت، ازهمه برتر مي شمارد.آن وقت شما حرف او را به حرف ما مقدم مي داري و ما را که وفادارشما هستيم خوار و ذليل مي کني.
رنگ معتصم ازشنيدن اين حرف تغيير کرد و گفت: فهميدم چه گفتي.خدا خيرت دهد. (9)
دراين حادثه ديدم که امام تا مجبور نشد، خود را در معرض حسادت ديگران قرار نداد. تا اين که خليفه او را به اظهار نظر مجبور کرد.و اين درسي بزرگ براي همه است که در مواردي که ضروري نيست و احتمال حسادت حسودان مي رود، در اظهار نعمت ها و داشته هايمان تلاش نکنيم.
آخرين نکته درباره محسود اين است که: در سوره فلق، خداوند به پيامبرش دستور مي دهد که از شرّ حسدورز هنگامي که حسادت مي کند، به خدا پناه برد.اين دستورالهي نشانگر آن است که نمي توانيم خود را از شرّ حاسدان درامان بدانيم. پس حسود مي تواند موجب ضرر و زيان شود و ما بايد هشيار باشيم و از شرّ او به خدا پناه بريم.
حسد و درمان آن از ديدگاه روانشناسي
برخي روان شناسان، صفاتي نظير حسد را به شکلي خاص و کمي متفاوت نگاه مي کنند.آنها حسد، ترس و خشم و مانند اين ها را جزء غرايز مي شمارند و بر اين باورند که اين غرايزدرجايگاه خود، مي تواند مطلوب باشد و در عين حال، براي تکامل آن، مي توان راهکارهايي را بيان کرد. در اين باره به آنچه که هدفيلد(10) بيان کرده است، مراجعه مي کنيم. ابتدا نگاه ايشان را به صفات و غرايز انسان مرور مي کنيم:
اصل روان شناسي جديد به علت ارزش هيجانات غريزي، با هرگونه پس زدگي آن مخالف است. (11)از نظر روان شناسي، به هيچ وجه عيبي در طبيعت بشر موجود نيست، بلکه غرايز منحرف، عيب خوانده مي شود.البته بايد ارزش وجود آن غرايز را نيز در نظر گرفت. (12) خوب است پندي درباره ارزش حسادت و تکبر و خشم بشنويم.
شرّ مثل کثافت، عبارت است از چيزي که به جاي خود قرارنگرفته است و يا در حقيقت عملي که به راه ناصواب رفته است، در اصل خود ارزش دارد و فقط در غيرجاي خود مضرّ است.محرکات غريزي، اگر پس از دوران خود به جا بماند، نابجا افتاده اند و اگر به سوي هدف هاي غلط رهسپارشوند و يا به منظورهاي ناصواب ارتباط پيدا کنند نيز راه خطا رفته اند.
پرخاش جويي به همين ترتيب براي يک مرد چهل ساله عيب و نقص است؛ درصورتي که در يک بچه دوازده ساله يک هيجان واقعي و لازم و با ارزش است.غريزه پرخاش جويي به منظور رشد جسمي و رواني افراد به کار رفته است، چه در دوران رشد نژادها به تدريج تبديل به جرأت و شهامت شده است که خود يکي از خصال پسنديده و مفيد است.البته اگر پرخاش جويي به جنگ بين الملل منتهي شود، درست مورد استفاده واقع نشده و در راه خلاف رشد کرده است. پرخاشجويي در افراد، به تدريج بايد جاي خود را به اعتماد به نفس و آرامش و وقار بدهد که در هرحال از تصادفات و برخوردها موثرتراست. (13)
در عبارت فوق، صفاتي همچون: حسادت، تکبر و خشم، جزو غرايز شمرده شده است و سپس آن ها در جايگاه خود، مطلوب قلمداد شده اند.آنچه که مشکل زا است، اين است که غرايز با ارزش، منحرف شوند؛ آنگاه بايد به دنبال درمان و چاره بود.آنچه در پي مي آيد، خلاصه راه کاري است که نويسنده مزبور ارائه مي دهد:تصعيد عملي، چيزي است که بدان وسيله مي توان احساسات هيجان انگيز غريزي را از حالت اوليه خود به سوي هدف هاي عالي تر و بهتر، طوري سوق داد که هم رضايت خاطر آن فرد حاصل شود و هم به نفع اجتماع بوده باشد.هنگامي که توانستيم عقده ها را به کمک اشتراک مجدد به سوي هدف هاي جديد سوق دهيم، مي توان گفت آنها را تصعيد کرده ايم. (14)
اين نويسنده معتقد است که براي هر غريزه سه راه را مي توان در نظرگرفت:راه اصلي، راه انحرافي و راه تصعيد.
سپس وي اين سه راه را درغرايزي مانند: ترس، کنجکاوي، تظاهر و خودنمايي، تشريح مي کند. در جاي ديگري موضوع بحث ما-حسادت را مطرح مي کند و سه حالت مذکور را در حسادت نشان مي دهد.لازم به توضيح است که آنچه نويسنده به عنوان حسد درنظردارد، با تعريفي که ما از حسد کرديم، تا حدودي متفاوت است.وي حساسيت يک زن را نسبت به ورود زني ديگر به زندگي اش، مثالي براي حسادت مي زند و اصل اين حسّ را براي بقاي خانواده لازم و مثبت مي داند و افراط اين حسّ را انحراف حسادت دانسته و موجب به هم ريختن زندگي قلمداد کرده است.آنگاه جهت تصعيد اين حسّ مي گويد: البته حسادت بهترين قانون مورد قبول نيست؛زيرا پس از آن بايد به تدريج به صورت والاتري به نام:حسّ اعتماد، رشد کند.
نويسنده درجاي ديگر از کتابش، منظور خود را به طورکلي و کوتاه، اين گونه بيان مي کند. اخلاق جديد، آن طور که تصور مي کنند، نه دستور آزادي کامل غرايز را براي اقناع کامل روان آدمي مي دهد و نه آن ها را پس مي زند.اخلاق جديد عبارت است از : قبول غرايزو هدايت و سوق آن ها به سوي هيجانات، براي بهبود وضع اجتماعي و رواني مردم دنيا و بالا بردن سطح فکري آنان و اين امري است که هرچه در آن کوشش کنيم، ارزش دارد. (15)
درباره سخنان هدفيلد، يادآوري اين نکته لازم است که آنچه او درباره مفيد بودن غرايز گفت و تأکيد کرد که در طبيعت بشر هيچ عيبي نيست و نيز گوشزد کرد که پس زدن غرايز کار درستي نيست، همه اين ها با آموزه هاي دين اسلام تطابق دارد.تنها تفاوتي که هست اين است که ما حسد را جزو غرايز مطلوب و با ارزش نمي دانيم، بلکه حسد را غريزه منحرف شده اي مي دانيم که از مسيراصلي خود خارج شده است.
ويليام مکدوگال، روان شناس سرشناس، در کتاب خود بحثي با عنوان: «دراصلاح طبع و ميل هاي بي تناسب» مطرح کرده و راه کارهايي جهت اصلاح انگيزه هاي نامناسب ارائه کرده است که دو مورد از آن را بيان مي کنيم:
1-انسان بايد هميشه خواسته هاي خود را زير نظر داشته باشد و هر وقت که ميل شديدي را نسبت به کاري در خود دريافت کرد، همان ابتدا آن ميل را تضعيف کند. او در اين باره مي گويد:تضعيف هرميل شديد، خواه در وهله پيدايش و يا پرورش آن، جنبه باريک و غامض دارد.راز اين کار پيشگيري و يا محدود ساختن انگيزش هر ميلي از نخستين لحظه است که در مي يابي فلان حسّ و حالت دارد درباطن ما برانگيخته مي شود. اگرچه بعيد مي نمايد، ولي مي توان اين توانايي را کاملاً به دست آورد و آن اهميت فراوان دارد. قدرت جلوگيري، ذاتاً در همه ما هست و هرکس از راه تمرين-هرچند به درجات متفاوت-امکان پرورش دادن اين استعداد را دارد. (16)
جالب اين که اين راهکار در کلام معصومان (ع) نيز وجود دارد. اميرمومنان (ع) مي فرمايد:
اي مردم، خودتان، نفس هايتان را اصلاح کنيد و نفس را از جرأت و دليري بر عادت ها و خوي هاي ناشايست بازگردانيد. (17)
اين راه حل دقيقاً بر آنچه حضرت امام در معالجه عملي حسد فرمودند، نيز تطبيق مي کند.
2. روان شناس فوق، تقويت انگيزه هاي ضعيف را باعث کنترل شدن انگيزه هاي شديد انحرافي مي داند، ايشان مي نويسد:
با تمهيد وسايل و پيش آوردن فرصت براي استعمال و تحريک اميال بسيار ضعيف نتايج عمده به دست خواهد آمد.مي توان حسّ کنجکاوي را برانگيخت و علاقه جمعيت دوستي را افزايش داد و برحسّّ جاه طلبي افزود و از حسّ افتادگي و حقارت اشخاص کاست و حسّ مهرباني و شفقت را از گفتار و رفتار تحريک نمود.خلاصه اين که با تعديل کردن انگيزه هاي ضعيف و پايين تر از حد متوسط، مي توان انگيزه هاي افراطي و از حد گذشته را کنترل نمود.
روانکاوي و درمان احساس حقارت
علاوه برمطالبي که ذيل عنوان: «درمان حسد ازديدگاه روان شناسي» مطرح شد، لازم است احساس حقارت نيز از زاويه نگاه اين علم بررسي شود؛چرا که حضرت امام ريشه اصلي حسادت را در همين احساس حقارت دانسته اند. قبل ازهرچيز، بايد به اين نکته توجه داشته باشيم که احساس حقارت، صرف نظر از شکل ها و انگيزه هاي گوناگون آن، نمي تواند منحصر به فرد يا گروه خاص و معيني باشد.افراد بسيار معدودي را مي توان يافت که به طورکلي از هر نوع احساس حقارتي خالي و عاري هستند؛زيرا در تحليل نهايي، هرکس در برخوردها و رويدادهاي زندگي خود، به نحوي احساس حقارت را درک و تجربه کرده است.
شايد دانستن اين حقيقت جالب و آرامش بخش باشد که بسياري از شخصيت هاي مشهور تاريخ، دچار نقص ها و ناتواني هايي بوده اند. اگرآن ها با نيروي اراده و شجاعت خويش برآن کمبودها غلبه نمي کردند، ازصحنه پيکار زندگي، به ژرفناي شکست و گمنامي سرنگون مي شدند.
مثلاً ژوليوس سزار-امپراتور مقتدر روم در سال هاي 100 تا 44 قبل از ميلاد مسيح- در اوان زندگي، انسان ضعيف و عليلي بود که از حملات صرع رنج فراوان مي برد، ليکن او هيچ گاه اجازه نداد که ضعف و بيماري بر اراده آهنينش چيره شود و او را از غلبه برمشکلات و تعقيب هدف هاي بزرگ زندگي اش باز دارد. بتهوون-موسيقي دان معروف آلمان در سال هاي 1770 تا 1827 م. با به وجود آوردن شاه کارهاي درخشاني در موسيقي، در رديف بزرگ ترين هنرمندان جهان قرار گرفته است.با ظهوراين هنرمند بسيار توانا، چنان شکاف آشکاري با موسيقي گذشته ايجاد شد که درتاريخ هنر، فقط در موارد معدودي مي توان نظيرآن را يافت.
نکته جالبي که از زندگي بتهوون مورد نظر است، اين است که در حدود سال 1789، يعني زماني که غنچه نبوغ و هنر او مي رفت که شکوفا شود، بتهوون به عارضه اي در حسّ شنوايي دچار شد. اين گونه که ابتدا همهمه اي در گوش خود حسّ مي کرد و سپس به تدريج گوش هايش سنگين شدند و اين عارضه تا ناشنوايي کامل در سال هاي بعد ادامه يافت.رويدادي اين چنين که در حقيقت مي تواند بزرگ ترين شکست و مصيبت براي يک موسيقي دان باشد، در بتهوون انگيزه پيکار و تلاش سرسختانه اي در برابر احساس دردناک نقص شنوايي گرديد و به او درخلق آثار زيبا و جاويدان موسيقي استعداد و قدرتي شگرف بخشيد.
روزولت-رئيس جمهور آمريکا در سال هاي جنگ دوم جهاني در اوان زندگي پسري ضعيف و عليل بود و در سي و نه سالگي به بيماري فلج اطفال مبتلا و پاهاي او فلج شد، ليکن او که داراي اعتماد به نفس فراوان بود، واقعيت را آنچنان که بود، پذيرفت و از آن در طريق اعتلاي شخصيت و غلبه بر مشکلات، بهره فراواني گرفت. ماجراي پيکار دليرانه و پيروزي روزولت بر ضعف و نقص جسماني خويش و اراده پولاديني که در طرح حقارت رواني از خود ظاهر ساخت، ارزش و استحقاق او را در طي مدارج ترقّي و دستيابي به مقام رياست جمهوري به خوبي نشان مي دهد.
در حقيقت، مشکل اصلي اين نيست که چه نقاط ضعف يا نقصي در ما وجود دارد و يا در چه زمينه هايي احساس حقارت مي کنيم، بلکه آنچه اهميت دارد، تلقي شخصيت ما از اين مسائل و واکنشي است که در قبال آن ها از خود نشان مي دهيم. اگر از موضع رفيع قدرت و شجاعت، به آنچه که باعث ضعف و حقارت درون مي گردد، بنگريم و به نيروي خرد و ارده، آن ها را از وجود خود برانيم، به زودي افق زندگي ما به نور نيکبختي و سلامت نفس روشن خواهد شد.اما اگر احساس خواري و حقارت را به درون خويش راه دهيم و بر استيلاي آن گردن نهيم، درزماني کوتاه شخصيت ما را به فساد و تباهي مي کشاند و جسم و روانمان را بيمار مي سازد.
همان طور که اشاره کرديم، هر انساني در درون خود ضعف هايي دارد و معمولاً خود نيز بر بسياري از اين ضعف ها آگاهي دارد؛اما درعين حال اين ضعف ها باعث خودخوري افراد با اراده و موفق نمي شود؛ زيرا آن ها مي دانند که همه از اين نوع ضعف ها دارند.
نکته ديگر در درمان احساس حقارت، توجه به اين واقعيت است که هر انساني با هر ضعفي که داشته باشد، توانايي هاي بسياري نيز در خود دارد. زدودن احساس حقارت از راه به دست آوردن موفقيت و پيروزي حاصل مي شود.و درصد احتمال موفقيت و پيروزي در کارها، در صورتي بالا خواهد بود که فرد توانايي هاي خود را شناخته و در آن زمينه ها وارد عمل شود و با هر موفقيت، گامي درعقب راندن احساس حقارت بردارد. درست نيست که انسان در مقايسه خود با ديگران از مواردي شروع کند که براي آن ها نقطه قوّت و براي خود نقطه ضعف است. در حديثي از امام صادق (ع) نقل شده است که فرمود: «مومن را نشايد که خود را خوار کند».
پرسيدند:چگونه خود را خوار مي سازد؟ حضرت فرمود: «به کاري دست مي زند که توانش را ندارد و بدين وسيله خود را خوار و سرافکنده مي کند». (18)
خلاصه اين که استعدادها و توانايي هاي خود را بشناس و از آن، جهت رسيدن به پيروزي استفاده کن تا ارزش و برتري خود را باور کني.
در بحث درمان احساس حقارت، وظيفه سنگيني متوجه پدران و مادران و معلمان و مديران جامعه است. گفتيم که ناکامي هاي شديد، منجر به احساس حقارت مي شود؛ ازاين رو نتيجه مي گيريم که جهت جلوگيري از احساس حقارت، نبايد بيش از توان انسان ها مسؤوليتي بر دوش آن ها گذاشت. در کتاب زمينه روان شناسي آمده است که: پدران و مادران و معلمان بايد حدود توانايي و امکانات فرزندان و شاگردان خود را بدانند و تکليف هاي شاق و هدف هاي دوردست و دشوار را برايشان تعيين نکنند تا احساس حقارت در آنان به وجود نيايد. (19)
دراين ميان، مديران فکري و فرهنگي جامعه نيز بايد بدانند که آلودگي فضاي جامعه به حرص و ولع و آرزوهاي طولاني و گاه دست نيافتني و چشم و هم چشميها، هرانساني را با احساس ناکامي مواجه مي سازد؛ چرا که با تمام تلاش و فعاليت هم نمي توان به آرزوهاي تمام نشدني دست يافت. نداي «هل من مزيد» نفس انسان با دستاورد کلان نيز به خاموشي نمي گرايد و اين جا است که احساس ناکامي، مولودهاي نامشروع خود، ازجمله حسادت را عرضه خواهد کرد. ازاين رو است که حضرت امام داشتن مال و منال بيش تر را که بدون غناي نفساني باشد، منجر به نيازمندي بيش تر مي داند:
ثروت مندي و مالداري موجب غناي (بي نيازي) نفساني نيست، بلکه توان گفت کساني که غناي نفساني ندارند، به داشتن مال و منال و ثروت، حرص و آزشان افزون گردد و نيازمندتر گردند و چون در غيرپيشگاه مقدس حق جلّ جلاله که غني بالذات مي باشد.غناي حقيقي پيدا نمي شود و ساير موجودات از بسيط خاک تا ذروه افلاک و از هيولاي اولي تا جبروت اعلي، فقرا و نيازمندانند؛ از اين جهت هرچه وجهه قلب به غير حق باشد و هرچه توجه باطن به تعمير ملک و عمارت دنيا باشد، افتقار و احتياج روز افزون شود.. ارباب ثروت، درظاهر گرچه بي نياز قلمداد شوند، ولي با نظر دقيق معلوم شود که به مقدار ازدياد ثروت، احتياجشان افزون گردد و نيازمندي زيادت شود.پس ثروتمندان فقرايي هستند در صورت اغنيا و نيازمنداني هستند در لباس بي نيازان. (20)
داستانهايي از يک روانشناس
سخن از درمان احساس حقارت به عنوان ريشه اصلي حسادت است، اين مسأله را از ديدگاه روان شناسي نيز بررسي کرديم. حال داستان هايي از يک روان شناس را نقل مي کنيم که هرکدام به نوعي در درمان احساس حقارت کمک مي کند. يکي از داستان ها مربوط به پسربچّه دردانه اي است که مادر و پدرش او را از چشمان خويش هم عزيز تر مي داشتند. او تنها فرزند خانواده بود. در سه سالگي به ناخوشي سختي مبتلا شد.. پدر و مادرش هر لحظه در وحشت اين بودند که مبادا وي را از دست بدهند. بالاخره مراقبت و پرستاري شبانه روزي ايشان، او را از مرگ نجات داد و حالش بهبود يافت، ليکن اين رويداد سبب شد که بيش از بيش مورد توجه و ملاطفت قرار گيرد.
درسالهايي که کودک معمولاً به علت تمايل به جوشش و معاشرت با ديگران خود را فراموش مي کند و خلق و خوي اجتماعي در نهاد او شکل مي گيرد، بازهم مادر و پدر اين کودک را رها نکردند و همه جا و به هر مناسبت از تحسين و ستايش او و يادآوري زيبايي و برازندگي و قدرتش دريغ نورزيدند.
ادامه اين روش در طول دوران رشد و تکامل اين طفل سبب شد که او خود را تنها مرکز و محور دنياي واقعي زندگي اش بشناسد؛درحالي که هنوز خواست هاي او از تمايلات نامعقول گرفته تا هوس هاي آني و زودگذر براي مادر و پدرش درحکم دستوراتي بودند که بايد اجرا مي کردند. وقتي به دبيرستان رفت، پس از مدتي احساس کرد که درخشش او چشم ديگران را خيره نساخته و آنچنان که بايد مورد توجه و احترام
همدرسان و شاگردان مدرسه نيست. اين واقعيتي بود که با غرور و خودخواهي او سازگار نبود، ولي با اين وجود او هنوز خود را نمونه و سرمشق اخلاق و رفتار پسنديده و خصلت هاي استثنايي مي پنداشت و عقيده داشت که اين ديگران هستند که شايسته دوستي و معاشرت با وي نمي باشند.
او بالاخره پس از مدتي از اين شاخه به آن شاخه پريدن و تغيير رشته هاي مختلف درسي، در حالي که هنوز خود را مرکز و محور کائنات مي پنداشت، توانست از دانشکده فارغ التحصيل شود. پس از مدتي دوندگي توانست به صورت روزمزد، در پست شيميست يک کارخانه توليدي استخدام شود. جايي که هميشه انسان را به خاطر اشتباه و سهل انگاري مورد توبيخ و سرزنش قرار مي دهند، ليکن هيچ گاه در مقابل انجام وظيفه اي که برعهده او است، نبايد انتظارتشويق و قدرداني را داشته باشد. انتظار او اين بود که در محيط کار به زودي سرشناس و مشهور گردد و احياناً دفتر مستقل و پست مهم تري به او داده شود؛زيرا ارزش کار و معلومات خود را بسياربيش از شغل و ميزان دستمزد فعلي اش مي دانست و چقدر مايه يأس و دلسردي بود، هنگامي که مي ديد در محيط کار نه تنها توجه خاصي به او نمي شود، بلکه همه وي را با نگاه هاي غريب مي نگرند و بدان سان که عادت داشت، او را دم به دم مورد ستايش و خوشامدگويي قرار نمي دهند.
پس ازچند هفته، وقتي ديد کسي از مديران براي تشويق و ارتقاي مقام به سراغش نمي آيد، تحمّلش پايان يافت و در مشاجره تندي با رئيس کارخانه، به او گفت که اگر توجه بيش تري به ارزش هاي او نشود، ترجيح مي دهد که کار خود را ترک کند. رئيس در جواب گفت: هر وقت احساس کند که او ارزش بيش تري دارد، البته دستمزدش را زياد خواهد کرد، اما نه در حال حاضر. او شغل خود را رها کرد، ولي کار در هيچ محيط ديگري نيز نتوانست توقعات او را برآورده کند و به روح ناسازگار او آرامش و رضايت بخشد.
امروز او جواني بيکار و افسرده است که اوقات خود را در خانه مي گذراند؛ زيرا تنها در آن جا است که احساس درخشش مي کند؛همه شايستگي هاي او را ارج مي نهند و تحسين و ستايش خويش را بي دريغ نثار او مي سازند. چيزي را که در اين دنياي بي احساس، ديگران از او دريغ داشته اند، دنيايي که خوبي ها و شايستگي هاي راستين را نمي شناسد و فقط ستايشگر پيروزها است. (21)
کودک ناسازگارهنگامي که به دروه بلوغ و جواني رسيد، بايد هرطوري شده، اين موضوع را درک کند و بپذيرد که او آدمي نظير همه آدم ها است و به هيچ عنوان تافته اي جدا بافته نيست و بهترين نمي باشد.بايد اين را به درستي بفهمد که افراد جامعه در هيچ شرايطي ملزم نيستند که مثل مادر و پدرش در برابرخواست هاي او تمکين کنند؛خودکامگي اش را بپذيرند،
خطاهايش را به آساني ببخشايند و در همه حال به تحسين و ستايش او زبان بگشايند. او بايد بياموزد که با شجاعت و استقامت و بردباري، واقعيات زندگي را پذيرا گردد و با تفاهم، دوستي و همکاري به نيک بختي واقعي دست يابد.
اين تنها راه درماني است که مي تواند او را از يأس و حقارت و تضادهاي دروني رها سازد و جسم و روان او را از بيماري نجات بخشد و در چنين صورت است که مي تواند خود را از کينه ورزي و حسادت برهاند.
داستاني را که در بالا نقل کرديم، تنها نمونه اي از هزاران مورد است که متأسفانه در دوره معاصر و در جامعه ما بيش تر ديده مي شود. دوره اي که گاه از آن به فرزند سالاري تعبير مي شود. بسا مي بينيم که والدين، تمام تلاش خود را جهت برآورده کردن خواسته هاي فرزندان به کار مي برند و بدون رعايت نظام تربيتي، خواسته ها را برآورده مي سازند و اگر در کنار آن، ستايش ها و تمجيدهاي توخالي و بي حساب نيز قرار گيرد، نتيجه اش فرزندي بي خاصيت و پرتوقع است که يا بايد به دور از اجتماع زندگي کند و يا در صحنه اجتماع با مشکلاتي مانند بدبيني، احساس حقارت و رشک ورزي مواجه شود.
داستان فوق عيناً در مورد جواناني که در دوره طفوليت گرفتار بيزاري و نفرت اطرافيان بوده اند نيز صادق است. رفتار ظالمانه محيط، ازاين کودکان معصوم، شخصيت هايي بدبين و حسود و کينه توز و عاري از عشق و خصايل نيک انساني مي سازد و رابطه آن ها را با جامعه در بن بستي خطرناک قرار مي دهد.
اکثرافراد جامعه، خصوصاً آن هايي که با ديدي منطقي به مسائل اجتماعي مي نگرند، هيچ گاه در قضاوت نسبت به يک فرد، فقط به اين که او در کجا زاده شده يا پدر و مادرش چه کساني هستند، فکر نمي کنند، بلکه آنچه در نظر ايشان موثر است، اين است که بدانند چه کاري از او ساخته است و تا چه اندازه به تعهدات و مسؤوليت هاي اجتماعي خويش آگاه است. در بياني واضح تر، اگر شخص با روحيه تفاهم و همکاري و خدمت گزاري با مردم مواجه شود، خيلي زود در خواهد يافت که آنان نيز به روي او لبخند دوستي مي زنند و دنيا و سرنوشت بر مدار لطف و مدارا مي گردند.هرچند اين نصحيت پرمغز و گران بها است، ليکن بسيارند کساني که به سبب محيط نامساعد و تجارب تلخ دوران کودکي، آمادگي پذيرش و عمل کردن به آن را ندارند؛زيرا قادر نيستند خود را از چنگال بدبيني و احساس حقارتي که در اعماق ضميرشان خانه ساخته رها سازند.
در اين جا بي مناسبت نيست، براي مثال، داستان مردي را ذکرکنيم که تا چهل سالگي موفق به يافتن شغل مناسب و دلخواه خود نشده بود. در روان کاوي اي که از وي به عمل آمد، ملعوم شد که مشکل اساسي او از نگراني و ترس دروني سرچشمه مي گيرد؛ به طوري که بنا به اظهار خودش در ملاقات هاي خصوصي و جلسات مصاحبه با مديران موسسات، هميشه دچار لکنت زبان مي شود، کنترل خود را از دست مي دهد و ربط بين مطالب و پاسخ سوالات را از ياد مي برد.
وي قادر نبود درباره علت بروز اين حالت ها هيچ گونه توضيحي بدهد، ليکن با کاوش و تحليل دقيق سوابق زندگي او، همه مسائل روشن گرديد و معلوم شد که اين ضعف و تزلزل، ناشي از احساس حقارت شديدي است که از سال هاي نخستين کودکي وي مايه گرفته است.
او آخرين طفلي بوده که در يک خانواده بزرگ و پرفرزند، ديده به دنيا گشوده است. تولد او بر خلاف ميل قلبي مادر و پدرش بوده است. بارها از والدينش شنيده بود که پيدايش او صرفاً معلول يک خبط يا تصادف پيش بيني نشده بود و او درحقيقت، ميهماني است که ناخوانده و خودسرانه بر آن ها وارد شده است.
در محيط خانه، کسي به تعليم و تربيت وي علاقه نشان نمي داد. خواهران و برادرانش بارها در حضور او مورد تمجيد و تشويق قرار مي گرفتند، ليکن او هيچ گاه لذت تحسين را نچشيد.خشونت ها و سرزنش ها بر لوح ضميرش نقش بسته بودند و جملاتي را که در اين زمينه بارها از مادر و پدر و ديگران شنيده بود، خوب به خاطر مي آورد. جملاتي از اين قبيل:«تو هيچ کاري از دستت ساخته نيست. معلوم نيست بالاخره مي خواهي در زندگي چه کاره شوي. فکر مي کني کدام بخت برگشته حاضر شود به تو کاري بدهد».
او خيلي زود با احساس کودکانه خود دريافت که کسي او را دوست ندارد و همه از وي بيزار و متنفرند. وقتي يقين کرد که ديگران به شايستگي اش اعتقاد ندارند، او نيز يکباره وجودش از ايمان و اعتماد به خويش تهي شد و درورطه يأس و حقارت سرنگون گرديد.
اين داستان غم انگيز تمام کودکاني است که بدين سان قرباني نفرت و بيزاري خانواده مي شوند.اينان از آغاز با تلقين ظالمانه محيط، پذيرفته اند که موجودي بي حاصل و سربارند و در زندگي حقي براي آنان نيست.
احساس ناامني و حقارتي که از اوان زندگي در ضمير طفل ناخوانده و مطرود ايجاد مي شود، در دوره رشد شدت مي يابد؛تا جايي که اميدواري، اعتماد به نفس و روح تفاهم و دوستي را در او زايل ساخته، سد راه پيشرفت و موفقيت وي مي گردد. (22)
بازگشت چنين فردي به زندگي سالم و ثمربخش، درگرو بازآفريني شخصيت و صفات کاملي است که بتواند دوستي و احترام ديگران را به سوي او جلب کند و متقابلاً اعتقاد و اعتماد وي را به شايستگي خويش افزايش و استحکام بخشد.او بايد به اين واقعيت ايمان آورد که اگر در کودکي از عشق و ملاطفت بي نصيب مانده است، مي تواند با گذشت و خويشتن داري، شجاعت، کوشش و استقامت، در بزرگي چنان گردد که همه در وي به ديده تحسين و ستايش بنگرند و دست دوستي به جانبش دراز کنند.
هيچ وقت براي جبران کينه و نفرت دير نيست.پاداش عشق ورزي و خدمت گزاري به انسان ها خيلي زود عايد شخص مي شود و آن درک لذت دوستي ديگران است، لذا وجود او براي ديگران سودمند و ضروري مي گردد.به گفته يکي از خردمندان:ازقيد من رها شو تا خود را در وجود ديگران بازيابي. براي آن که بتوانيم با احساس حقارت خود به سازشي منطقي برسيم يا آن را از وجود خويش برانيم، لازم است درباره آن شناخت کافي پيدا کنيم. بدين منظور، بايد به خود بينديشيم و اهداف و آمال زندگي خويش را با صداقت تحليل و ارزيابي نماييم.هرگاه چگونگي و ماهيت هدفي را که افکار و عواطف ما درجهت وصول به آن نظام يافته اند، به درستي تشخيص دهيم، ازاين راه خواهيم توانست به شناسايي نقاط ضعف و حقارت هاي دروني خويش موفق گرديم؛ چرا که هدف هاي زندگي ما نشانه اي از انعکاسات ذهني و آرزوهاي دروني ما مي باشند. هدفي که در زندگي به آن چشم دوخته ايم چگونه است؟ آيا وصول به آن غيرممکن است؟ آيا هوسي گذرا و بي فايده است يا هدفي مثبت و سازنده؟ آيا نتيجه آن، براي جامعه نيز سودي دارد يا تنها کاميابي فردي محرک آن بوده است؟ و بالاخره، آيا مي توانيم هدفي برتر از آن در خور استعداد وظرفيت خويش بيابيم؟
وقتي انسان در گزينش هدف هاي زندگي خود انديشه هاي خام و بي حاصل مي پذيرد يا سعي مي کند با محال در آويزد و يا تنها تمايلات و منافع شخصي را وجهه همت و کوشش خويش قرار مي دهد، مفهومش اين است که راه گريز خود را درشکست و نوميدي مي جويد؛ چرا که احساس حقارت و ترس از قبول تعهد و مسؤوليت است که ما را از انتخاب هدف هايي که مستلزم ايجاد رابطه منطقي با جامعه و تلاش مشترک و دسته جمعي است، برحذر مي دارد.
پس آن جا که هدف ها بي سرانجام مي مانند و تلاش ها در بيهودگي پايان مي گيرند، ضعف و حقارت پيروز مي شوند. ما احساس مي کنيم يا به مفهوم درست تر، دوست داريم احساس کنيم که شکست سرنوشت مقدّر ما است و ستيزه با آنچه مقدّر شده، بي فايده است. اين انديشه ما را در پذيرش شکست و تسليم در برابر انحطاط و حقارت، جرأت و تسلي مي بخشد.
اما به عکس، تلاش و پيکار به خاطر تحقق هدف هاي عالي انساني، هرگز شکست و دلسردي در پي نخواهد داشت؛ زيرا در اين رهگذر شرط موفقيت، تنها وصول به هدف نيست، بلکه درک و احراز آن فضايل و ارزش هاي معنوي است که فرد را به جد و جهد بر مي انگيزاند.و تعالي شخصيت فرد، خود بالاترين پاداش و توفيقي است که بر اين کوشش مترتب مي گردد.
در تلاشي که به دنبال هدف هاي بي حاصل و خواست هاي فردي صورت مي گيرد، احساس بيهودگي و خلأ در نقطه پايان، ما را به ورطه يأس و بدبيني و تباهي مي کشاند؛تا جايي که سلامت جسم و روان ما را دچارمخاطره حتمي مي سازد. در حقيقت، وجود ما آن گاه از بند احساس حقارت رها خواهد شد که با درون نگري و شناسايي احوال خويش، بتوانيم ضميرخود را از شائبه خودخواهي ها و عقده ها پاک سازيم و در پرورش عواطف، از آزادانديشي و اعتقاد به عشق متقابل و همکاري مشترک انسان ها ياري جوييم.
دو عامل زيان بخش در کمين سلامت روان ما هستند؛يکي خودخواهي و ديگري جهل و ناداني.راه مبارزه با عامل اول اين است که سعي کنيم همه را دوست بداريم و بيش تر به ديگران بينديشيم.در مورد عامل دوم، بايد بکوشيم تا هرچه بيش تر بياموزيم و بر ظرفيت فکر و آگاهي و دانش خويش بيفزاييم.
شک نيست که هرکس از صفات مثبت و استعدادهاي فطري خاصي برخوردار است که او را در بسياري جهات نسبت به ديگران امتياز و برتري مي بخشد و فردي که اسير حقارت هاي دروني خويش است، تنها با تکيه براين صفات و استعدادها موفق خواهد شد که شخصيت نوين خود را بر پايه اي صحيح بازسازي کند.
بکوشيم تا استعداد فطري و قدرت و ظرفيت خويش را در هر پايه و مقياس که باشند، بيدار سازيم و آن ها را در محو و سرکوبي ناتواني ها و حقارت هاي دروني خويش بپا داريم و بسيج کنيم.هرکس فقط يک بار کار مثبت و مفيدي انجام داده باشد و يا تنها يک مرتبه در زندگاني خويش به موفقيتي چشم گير دست يافته باشد، شايد به اين حقيقت ايمان آورد که مي تواند بارها و بارهاي ديگر هم بدرخشد و با پيروزي هاي خود تحسين ها را برانگيزد و چشم ها را خيره سازد.
پس نيازي نيست که نقاط قوت ديگران را يادآور شويم و با بي توجهي به ارزش ها و استعدادهاي خود، حسّ حقارت را در خود بپروريم و اين گونه زمينه رذائلي همچون حسد را دروجود خود فراهم سازيم. (23)
پينوشتها:
1. -شرح چهل حديث، ص 113.
2. -تصنيف غررالحکم و دررالکلم، ص 300، ح6817.
3. -همان. ح 6819.
4. -بحارالانوار، ج17، ص328-329.
5. -شرح چهل حديث، ص114.
6. -شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص316.
7. -پيشاني، دو دست، دو زانو، و نوک انگشتان بزرگ پا.
8. -«و انّ المساجد لله»؛جن (72): 18.
9. -ر. ک: بحارالانوار، ج 50، ح5؛ وسائل الشيعه، ج18، ص490، ح5.
10. - ژ. آ.هدفيلد، يکي از اساتيد روان شناسي دانشگاه لندن است.
11. - روان شناسي و اخلاق، ص273.
12. - همان، ص275.
13. -همان، ص330.
14. -همان، ص272.
15. - روان شناسي علي براي همگان، ص51.
16. -نهج البلاغه، ص 424، حکمت359.
17. -منتخب ميزان الحکمه، ص219.
18. -زمينه روان شناسي، ص 237-238.
19. -شرح چهل حديث، ص444.
20. -عقده حقارت، ص18.
21. -همان، ص85.
22. - در بررسي روانشناسانه احساس حقارت، از کتاب: عقده حقارت، ترجمه و بازپردازي پرويز منوچهريان، استفاده شده است.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید