یکی از مباحث اصلی در روابط زناشویی، برقراری روابط صمیمی، عاشقانه و مستحکم است و این که چگونه میتوان به آنها تداوم بخشید؟
زن و مرد اغلب بی توجه به تفاوتهای بنیادین جسمی و روحی خود با هم برخورد میکنند. هنگام برخورد، اختلافات بین مرد و زن، بی توجهی به تفاوتهای فیمابین روابط آنها را تیرهتر و حل مسائل را دشوارتر میگرداند. برای همه ما اتفاق می افتد که از همسرمان گلایه و شکایت داشته باشیم.
باعث اغلب این شکایات انتظارات بی جای ماست زیرا اگر ما چیزی را که میخواهیم او نخواهد، گله مند میشویم. اگر احساس ما را نداشته باشد شکایت میکنیم. به غلط از همسرمان انتظار داریم که نحوه اظهار علاقهاش به ما میبایست هم چون خود ما به دیگران باشد. ابراز محبت از نوعی دیگر، ما را میرنجاند. ما تفاوتهایمان را از یاد بردهایم. صحیح نیست انتظار داشته باشیم اگر همسرمان ما را دوست دارد، با روش ما اظهار محبت و علاقه کند.
زندگی مشترک با رضایت نصیب کسانی میشود که تفاوتهایشان را شناخته و به آن احترام میگذارند. پذیرش تفاوتها عشق را زنده نگه داشته و شکوفا میکند. آگاهی از تفاوتها راه حل مسئلهها را به ما نشان میدهد و عشق ورزیدن به عزیزمان را به ما میآموزد. لذت عشق زمانی معلوم است که تفاوتها را همیشه در نظر داشته باشیم و فراموش نکنیم.
کاسهٔ بلور را نمیتوان یک بار از دست رها کرد، بر زمین انداخت، لگدمال کرد، و باز انتظار داشت که همان کاسهٔ بلورین روز اول باشد.
یک توصیهٔ مهم:
زندگی مشترک را نمیتوان یکبار به خطر انداخت، و باز انتظار داشت که شکل و محتوایی هم چون روزگاران قبل از خطر را داشته باشد.
چیزی، خراب خواهد شد.
چیزی فرو خواهد شکست.
چیزی دگرگون خواهد شد.
چیزی به عظمت (حرمت) که بازسازی و ترمیم آن دشوارتر از ساختن آن است...
***
در زیر از کتاب چهل نامه به همسرم، نامهای را در خصوص متفاوت بودن زن وشوهر میخوانیم:
در این راه طولانی – که ما بی خبریم و چون باد میگذرد – بگذار خرده اختلافهایمان با هم، باقی بماند.
خواهش میکنم!
مخواه که یکی شویم؛ مطلقاً یکی.
مخواه که هر چه تو دوست داری، من، به همان شدت دوست داشته باشم و هرچه من دوست دارم، به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نیز باشد.
مخواه که هر دو یک شعر را بپسندیم، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را، و یک شیوه نگاه کردن را.
مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقهمان یکی، و رویاهامان یکی.
همسفر بودن و هم هدف بودن، ابداً به معنای شبیه بودن و شبیه شدن نیست. و شبیه شدن، دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است.
شاید «اختلاف»، کلمه خوبی نباشد و مرا نگوید. شاید «تفاوت» بهتر از «اختلاف» باشد. اما به هر حال تک واژه مشکل ما را حل نمیکند.
پس بگذار اینطور بگویم:
عزیز من!
زندگی را تفاوت نظرهای ما میسازد و پیش میبرد نه شباهتهایمان، نه از میان رفتن و محو شدن یکی در دیگری؛ نه تسلیم بودن، مطیع بودن، امر بر شدن و دربست پذیرفتن.
من زمانی گفتهام: «عشق، انحلال کامل فردیت است در جمع». حال نمیخواهم این مفهوم را انکار کنم؛ اما اینجا سخن از عشق نیست، سخن از زندگی مشترک است، که خمیر مایهٔ آن میتواند عشق باشد یا دوست داشتن یا مهر و عطوفت یا ترکیبی از اینها، و در هر حال، حتی دو نفر که سخت و بی حساب عاشق هماند، و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست که هر دو، صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی، قلهٔ علم کوه، رنگ سرخ، بشقاب سفالی را دوست داشته باشند – به یک اندازه.
اگر چنین حالتی پیش بیاید – که البته نمیآید – باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق. یکی کافی ست. عشق، از خودخواهیها و خودپرستیها گذشتن است؛ اما این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.
من از عشق زمینی حرف میزنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.
بحث باید ما را به ادراک متقابل برساند نه به فنای متقابل.
عزیز من!
اگر زاویه دیدمان، نسبت به چیزی، یکی نیست، بگذار یکی نباشد. بگذار فرق داشته باشیم. بگذار در عین وحدت، مستقل باشیم. بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم.
بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید.
تو نباید سایه کمرنگ من باشی
من نباید سایه کمرنگ تو باشم
بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هر چیز که مورد اختلاف ماست بحث کنیم؛ اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطهٔ مطلقاً واحدی برساند.
بحث باید ما را به اداراک متقابل برساند نه به فنای متقابل.
چه خاصیت که من، با همه فَردیتم، نباشم و تو باشی، یا به عکس، تو با همه تفردت نباشی و من باشم؟
بیا درباره همهٔ اینها به گفت و گو بنشینیم!
بیا بحث کنیم!
بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم!
بیا کلنجار برویم!
اما سرانجام، نخواهیم که غلبه کنیم
و این غلبه منجر به آن شود که تو نیز چون من بیندیشی یا به عکس.
مختصری نزدیک شدن بهتر از غرق شدن است.
تفاهم، بهتر از تسلیم شدن است.
عزیز من!
بیا، حتی، اختلافهای اساسی و اصولیمان را، در بسیاری زمینهها، تا آنجا که حس میکنیم دو گانگی شور و حال و زندگی میبخشد، نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ کنیم.
من و تو، تو و من حق داریم در برابر هم قد علم کنیم.
و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید همدیگر را نپذیریم.
بی آنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم.
گمان میکنم این جمله آخرین حقوقی ست که در جهان کنونی برای انسانها باقی مانده است: این حق که در خانهٔ خود، در اتاق خود، و در خلوت خود، در باب بسیاری از مسائل، منجمله سیاست و آرمانهای سیاسی، اختلاف نظر داشته باشند.
عزیز من!
دو نیمه، زمانی به راستی یکی میشوند و از دو «تنها» یک «جمع کامل» میسازند که بتوانند کمبودهای هم را جبران کنند، نه آنکه عین مطلق هم شوند، چیزی بر هم مضاف نکنند و مسائل خاص و تازه یی را پیش نکشند...
پس بانو!
بیا تصمیم بگیریم که هر گز عین هم نشویم.
بیا تصمیم بگیریم که حرکاتمان، رفتارمان، حرف زدنمان، و سلیقهمان، کاملاً یکی نشود...
و فرصت بدهیم که خرده اختلافها، و حتی اختلافهای اساسیمان، باقی بماند.
و هرگز اختلاف نظر را وسیلهٔ تهاجم قرار ندهیم ...
عزیز من! بیا متفاوت باشیم.....
برگرفته شده از کتاب مردان مریخی و زنان ونوسی و چهل نامهٔ کوتاه به همسرم.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید