مقدمه
تولد و كودكى
كمالات انسانى
همسران و فرزندان امام حسن (علیه السلام)
قسمت اول :
پيشواى دوم جهان تشيع كه نخستين ميوه پيوند فرخنده على (علیه السلام) با دختر گرامى پيامبر اسلام (صلی الله علیه واله) بود، در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدينه ديده به جهان گشود.(1) حسن بن على ع از دوران جد بزرگوارش چند سال بيشتر درك نكرد زيرا او تقريبا هفت سال بيش نداشت كه پيامبر اسلام بدرود زندگى گفت.پس از درگذشت پيامبر (صلی الله علیه واله) تقريبا سى سال در كنار پدرش امير مومنان (علیه السلام) قرار داشت و پس از شهادت على (علیه السلام) (در سال 40 هجرى) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجرى با توطئه معاويه بر اثر مسموميت در سن 48 سالگى به درجه شهادت رسيد و در قبرستان «بقيع» در مدينه مدفون گشت.
فرياد رس محرومان :
نكته آموزنده :
خاندان علم و فضيلت : روزى عثمان در كنار مسجد نشسته بود. مرد فقيرى از او كمك مالى خواست. عثمان پنج درهم به وى داد. مرد فقير گفت: مرا نزد كسى راهنمايى كن كه كمك بيشترى به من بكند. عثمان به طرف حضرت مجتبى و حسين بن على (علیه السلام) و عبدالله جعفر، كه در گوشهاى از مسجد نشسته بودند، اشاره كرد و گفت: نزد اين چند نفر جوان كه در آنجا نشستهاند برو و از آنها كمك بخواه.وى پيش آنها رفت و اظهار مطلب كرد. حضرت مجتبى (علیه السلام) فرمود: از ديگران كمك مالى خواستن، تنها در سه مورد رواست: ديهاى (خون بها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن بكلى عاجز گردد، يا بدهى كمر شكن داشته باشد و از عهد پرداخت آن برنيايد، و يا فقير و درمانده گردد و دستش به جايى نرسد. آيا كدام يك از اينها براى تو پيش آمده است؟ (3)گفت: اتفاقا گرفتارى من يكى از همين سه چيز است. حضرت مجتبى (علیه السلام) پنجاه دينار به وى داد. به پيروى از آن حضرت، حسين بن على چهل و نه دينار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دينار به وى دادند.فقير موقع بازگشت ، از كنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه كردى؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادى، ولى هيچ نپرسيدى پول را براى چه منظورى مىخواهم؟ اما وقتى پيش آن سه نفر رفتم يكى از آنها (حسن بن على) در مورد مصرف پول از من سوال كرد و من جواب دادم و آنگاه هر كدام اين مقدار به من عطا كردند.عثمان گفت: اين خاندان، كانون علم و حكمت و سرچشمه نيكى و فضيلتند ، نظير آنها را كى توان يافت؟(4)
بخشش بى نظير:
كمك غير مستقيم :
بررسى علل صلح (آتش بس) امام حسن (علیه السلام) :
1- مبارزات حسن بن على (علیه السلام) پيش از دوران امامت
امام حسن (علیه السلام)، به شهادت تاريخ، فردى سخت شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بيم در وجود او راه نداشت. او در راه پيشرفت اسلام از هيچ گونه جانبازى دريغ نمىورزيد و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود.
در جنگ جمل:
امام مجتبى (علیه السلام) در جنگ جمل، در ركاب پدر خود امير مومنان (علیه السلام) در خط مقدم جبهه مىجنگيد و از ياران دلاور و شجاع على سبقت مىگرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مىكرد.(7)پيش از شروع جنگ نيز، به دستور پدر، همراه عمار ياسر و تنى چند از ياران اميرمومنان (علیه السلام) وارد كوفه شد و مردم كوفه را جهت شركت در اين جهاد دعوت كرد.(8)او وقتى وارد كوفه شد كه هنوز «ابوموسى اشعرى» يكى از مهرههاى حكومت عثمان بر سر كار بود و با حكومت عادلانه امير مومنان (علیه السلام) مخالفت نموده و از جنبش مسلمانان در جهت پشتيبانى از مبارزه آن حضرت با پيمان شكنان جلوگيرى مىكرد، با اين كار حسن بن على (علیه السلام) توانست بر رغم كار شكنيهاى ابوموسى و همدستانش متجاوز از 9 هزار نفر را از شهر كوفه به ميدان جنگ گسيل دارد.(9)
در جنگ صفين :
2- مناظرات كوبنده امام مجتبى (علیه السلام) با بنى اميه
امام حسن مجتبى ع هرگز در بيان حق و دفاع از حريم اسلام نرمش نشان نمىداد. او علناً از اعمال ضد اسلامى معاويه انتقاد مىكرد و سوابق زشت و ننگين معاويه و دودمان بنى اميه را بى پروا فاش مىساخت.مناظرات و احتجاجهاى مهيج و كوبنده حضرت مجتبى (علیه السلام) با معاويه و مزدوران و طرفداران او نظير: عمرو عاص، عتبه بن ابى سفيان، وليد بن عقبه، مغيره بن شعبه، و مروان حكم، شاهد اين معنا است.(12) حضرت مجتبى (علیه السلام) حتى پس از انعقاد پيمان صلح كه قدرت معاويه افزايش يافت و موقعيتش بيش از پيش تثبيت شد، بعد از ورود معاويه، به كوفه، برفراز منبر نشست و انگيزههاى صلح خود و امتيازات خاندان على را بيان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاويه با شدت و صراحت از روش او انتقاد كرد.(13)پس از شهادت اميرمومنان و صلح امام حسن (علیه السلام) خوارج تمام قواى خود را بر ضد معاويه بسيج كردند. در كوفه به معاويه خبر رسيد كه «حوثره اسدى»، يكى از سران خوارج، بر ضد او قيام كرده و سپاهى دور خود گرد آورده است.معاويه، براى تثبيت موقعيت خود و براى آنكه وانمود كند كه امام مجتبى (علیه السلام) مطيع و پيرو اوست، به آن حضرت كه راه مدينه را در پيش گرفته بود، پيام فرستاد كه شورش حوثره را سركوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد!امام (علیه السلام) به پيام او پاسخ داد كه: من براى حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم (از جنگ با تو خوددارى كردم) و اين معنا موجب نمىشود كه از جانب تو با ديگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد، پيش از هر كس بايد با تو بجنگم، چه، مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازمتر است. (14) در اين جملات روح سلحشورى و حماسه موح مىزند، بويژه اين تعبير كه با كمال عظمت، معاويه را تحقير نموده مىفرمايد: دست از سر تو برداشتم (فانى تركتك لصلاح الامة).
3- قانون صلح در اسلام
بايد توجه داشت كه در آيين اسلام قانون واحدى بنام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلكه همانطور كه اسلام در شرائط خاصى دستور مىدهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنين دستور داده است كه اگر نبرد براى پيشبرد هدف موثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاريخ حيات پيامبر اسلام (صلی الله علیه واله) اين هر دو صحنه را مشاهده مىكنيم: پيامبر اسلام كه در بدر، احد، احزاب، و حنين دست به نبرد زد، در شرائط ديگرى كه پيروزى را غير ممكن مىديد، ناگزير با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خوددارى نمود تا در پرتو آن پيشرفت اسلام تضمين گردد. پيمان پيامبر (صلی الله علیه واله) با «بنى ضمره» و «بنى اشجع» و نيز با اهل مكه (در حديبيه) از جمله اين موارد به شمار مىرود(15)بنابراين، همانگونه كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه واله) بر اساس مصالح عاليترى كه احيانا آن روز براى عدهاى قابل درك نبود، موقتاً با دشمن كنار آمد، حضرت مجتبى (علیه السلام) نيز، كه از جانب رهبر و پيشواى دينى بود و به تمام جهات و جوانب قضيه بهتر از هر كس ديگر آگاهى داشت، با درو انديشى خاصى صلاح جامعه اسلامى را در عدم ادامه جنگ تشخيص داد. از اينرو اين موضوع نبايد موجب خردهگيرى گردد، بلكه بايد روش آن حضرت عيناً مثل پيامبر (صلی الله علیه واله) تلقى شود.اينك براى آنكه انگيزهها و آثار صلح آن حضرت بهتر روشن شود، لازم است تاريخ را ورق بزنيم و اين مسئله را با استناد به مدرك اصيل تاريخى بررسى كنيم: اجمالا بايد گفت: حضرت مجتبى (علیه السلام) در واقع صلح نكرد، بلكه صلح بر او تحميل شد. يعنى، اوضاع و شرائط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعى به وجود آورد كه صلح به عنوان يك مسئله ضرورى بر امام تحميل گرديد و حضرت جز پذيرفتن صلح چارهاى نديد، به گونهاى كه هر كس ديگر به جاى حضرت بود و در شرائط او قرار مىگرفت، چارهاى جز قبول صلح نمىداشت؛ زيرا هم اوضاع و شرائط خارجى كشور اسلامى، و هم وضع داخلى عراق و اردوى حضرت، هيچ كدام مقتضى ادامه جنگ نبود. ذيلاً اين موضوعات را جداگانه مورد بررسى قرار مىدهيم:
از نظر سياست خارجى :
از نظر سياست داخلى :
خستگى از جنگ :
جامعهاى با عناصر متضاد:
سپاهى ناهماهنگ:
1- شيعيان و طرفداران اميرمؤمنان(علیه السلام)
2- خوارج كه از هر وسيلهاى براى جنگ با معاويه استفاده مىكردند(و شركت آنها در صفوف سپاهيان امام به خاطر دشمنى با معاويه بود، نه دوستى با امام حسن)؛
3- افراد سود جو و دنيا پرست كه به طمع منافع مادى در سپاه امام نظر آنان چندان بر معاويه ترجيح نداشت
4- و بالاخره گروهى كه نه به خاطر دين، بلكه از روى تعصب عشيرگى و صرفاً به پيروى از رئيس قبيله خود، براى جنگ حاضر شده بودند. (24)
بدين ترتيب سپاه حضرت مجتبى(علیه السلام) فاقد يكپارچگى و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن نيرومندى چون معاويه بود.
سندى گويا:شايد هيچ سندى در ترسيم دور نماى جامعه متشتت و پراكنده آن روز عراق و نشان دادن سستى عراقيان در كار جنگ، گوياتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبى (علیه السلام) در «مدائن» يعنى آخرين نقطهاى كه سپاه امام تا آنجا پيشروى كرد ، سخنرانى جامع و مهيجى ايراد نمود و طى آن چنين فرمود: هيچ شك و ترديدى ما را از مقابله با اهل شام باز نمىدارد. ما در گذشته به نيروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام مىجنگيديم ، ولى امروز بر اثر كينهها اتحاد و تفاهم از ميان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شكوه گشودهايد. وقتى كه به جنگ صفين روانه مىشديد دين خود را بر منافع دنيا مقدم مىداشتيد، ولى امروز منافع خود را بر دين خود مقدم مىداريد. ما همان گونه هستيم كه در گذشته بوديم، ولى شما نسبت به ما آن گونه كه بوديد وفادار نيستيد.عدهاى از شما، كسان و بستگان خود را در جنگ صفين، و عدهاى ديگر كسان خود را در نهروان از دست دادهاند. گروه اول، بر كشتگان خود اشك مىريزند؛ و گروه دوم، خونبهاى كشتگان خود را مىخواهند؛ و بقيه نيز از پيروى ما سرپيچى مىكنند! معاويه پيشنهادى به ما كرده است كه دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اينك اگر آماده كشته شدن در راه خدا هستيد، بگوييد تا با او در مبارزه برخيزم و با شمشير پاسخ او را بدهيم و اگر طالب زندگى و عافيت هستيد، اعلام كنيد تا پيشنهاد او را بپذيرم و رضايت شما را تامين كنيم. سخن امام كه به اينجا رسيد، مردم از هر طرف فرياد زدند: «البقية، البقية»: ما زندگى مىخواهيم، ما مىخواهيم زنده بمانيم! (25)آيا با اتكا به چنين سپاه فاقد روحيه رزمندگى، چگونه ممكن بود امام ع با دشمن نيرومندى مثل معاويه وارد جنگ شود؟ آيا با چنين سپاهى، كه از عناصر متضادى تشكيل شده بود و با كوچكترين غفلت احتمال مىرفت خود خطرزا باشد، هرگز اميد پيروزى مىرفت؟ اگر فرضا امام حسن (علیه السلام) و معاويه جاى خود را عوض مىكردند و معاويه در رأس چنين سپاهى قرار مىگرفت، آيا مىتوانست جز كارى كه امام حسن (علیه السلام) كرد، بكند؟ آرى همين عوامل دست به دست هم داد و جامعه اسلامى را تا دو قدمى خطر قطعى نزديك ساخت و حوادث تلخى به وجود آورد كه شرح آن را ذيلا مىخوانيد.
بسيج نيرو از طرف امام حسن (عليه السلام) :
برخى از نويسندگان و مورخان گذشته و معاصر ، حقايق تاريخ را تحريف نموده و ادعا كردهاند كه امام حسن مجتبى (علیه السلام) آهنگ جنگ و مخالفت با معاويه نداشت ، بلكه از روز نخست در صدد بود از معاويه اميتازات مادى گرفته و از زندگى راحت و مرفعى برخوردار شود و اگر مخالفتهايى با معاويه مىكرد ، براى تامين و تضمين اين امتيازات بود! اسناد تاريخى زندهاى در دست است كه نشان مىدهد اين تهمتها كاملا بى اساس است و با حقايق تاريخى به هيچ وجه سازگار نمىباشد، زيرا اگر پيشواى دوم نمىخواست با معاويه بجنگد ، معنا نداشت گردآورى سپاه و بسيج نيرو كند؛ در صورتى كه به اتفاق مورخان، امام مجتبى (علیه السلام) سپاه ترتيب داد و آماده جنگ شد، ليكن از يك سو به خاطر عدم هماهنگى و چند دستگى سپاه امام (علیه السلام) و از سوى ديگر در اثر توطئههاى خائنانه معاويه ، از هم پاشيده شد و مردم از اطراف امام (علیه السلام) پراكنده شدند، امام نيز بناچار از جنگ خوددارى نمود و مجبور به پذيرفتن صلح شد.بنابراين ، كار امام حسن (علیه السلام) با «قيام» و اعلان جنگ و تهيه لشكر آغاز شد و سپس با درك عميق اوضاع و شرائط جامعه اسلامى و رعايت مصالح روز، منجر به صلح مشروط گرديد.(26) ذيلا نظر خوانندگان را به توضيحات بيشرتى در اين زمينه جلب مىكنيم:
مردم پيمان شكن:
فرمانده خائن :
توطئههاى خائنانه :
خيانت خوارج :
گفتار امام پيرامون انگيزههاى صلح :
پيمان صلح، و اهداف امام (علیه السلام) :
متن پيمان :
ماده اول:
حسن بن على (علیه السلام) حكومت و زمامدارى را به معاويه واگذارى مىكند، مشروط به آنكه معاويه طبق دستور قرآن مجيد و روش پيامبر (صلی الله علیه واله) رفتار كند.
ماده دوم:
بعد از معاويه، خلافت از آن حسن بن على (علیه السلام) خواهد بود و اگر براى او حادثهاى پيش آيد حسين بن على (علیه السلام) زمام امور مسلمانان را در دست مىگيرد. نيز معاويه حق ندارد كسى را به جانشينى خود انتخاب كند.
ماده سوم:
بدعت ناسزا گويى و اهانت نسبت به امير مومنان (علیه السلام) و لعن آن حضرت در حال نماز بايد متوقف گردد و از على (علیه السلام) به نيكى ياد شود.
ماده چهارم:
مبلغ پنج ميليون درهم كه در بيت المال كوفه موجود است از موضوع تسليم حكومت به معاويه مستثنا است و بايد زير نظر امام مجتبى (علیه السلام) مصرف شود. نيز معاويه بايد در تعيين مقررى و بذل مال ، بنى هاشم را بر بنى اميه ترجيح بدهد. همچنين بايد معاويه از خراج «دارابگرد» مبلغ يك ميليون درهم در ميان بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفين كه در ركاب امير مومنان كشته شدند ، تقسيم كند.(39)
ماده پنجم:
معاويه تعهد مىكند كه تمام مردم ، اعم از سكنه شام و عراق و حجاز ، از هر نژادى كه باشند، از تعقيب و آزار وى در امان باشند و از گذشته آنها صرفنظر كند احدى از آنها را به سبب فعاليتهاى گذشتهشان بر ضد حكومت معاويه تحت تعقيب قرار ندهد، و مخصوصاً اهل عراق را به خاطر كينههاى گذشته آزار نكند.علاوه بر اين معاويه تمام ياران على (علیه السلام) را، در هر كجا كه هستند، امان مىدهد كه هيچ يك از آنها را نيازارد و جان و مال و ناموس شيعيان و پيران على در امان باشند، و به هيچ وجه تحت تعقيب قرار نگيرند ، و كوچكترين ناراحتى براى آنها ايجاد نشود ، حق هر كس به وى برسد ، و اموالى كه از بيت المال در دست شيعيان على (علیه السلام) است از آنها پس گرفته نشود. نيز نبايد هيچ گونه خطرى از ناحيه معاويه متوجه حسن بن على (علیه السلام) و برادرش حسين بن على (علیه السلام) و هيچ كدام از افراد خاندان پيامبر (صلی الله علیه واله) بشود و نبايد در هيچ نقطهاى موجبات خوف و ترس آنها را فراهم سازد.در پايان پيمان ، معاويه اكيدا تعهد كرد تمام مواد آن را محترم شمرده دقيقا به مورد اجرا بگذارد. او خدا را بر اين مسئله گواه گرفت، و تمام بزرگان و رجال شام نيز گواهى دادند.(40)بدين ترتيب پيشگويى پيامبر اسلام (صلی الله علیه واله) ، در هنگامى كه حسن بن على (علیه السلام) هنوز كودكى بيش نبود، تحقق يافت: پيامبر (صلی الله علیه واله) روزى برفراز منبر ، با مشاهده او فرمود: « اين فرزند من سرور مسلمانان است و خداوند بوسيله او در ميان دو گروه از مسلمانان صلح برقرار خواهد ساخت.(41)
هدفهاى امام (علیه السلام) از صلح با معاويه :
اجتماع در كوفه :
جنايات معاويه :
بيدارى و آگاهى مردم :
سياست تهديد و گرسنگى :
اوج فشار در كوقه و بصره :
صلح، زمينه ساز قيام عاشورا:
اظهار آمادگى براى آغاز قيام:
بازتاب حوادث در مدينه:
چرا امام حسن(علیه السلام) صلح امام حسين(علیه السلام) قيام كرد؟ : بحثهاى پيشين، راز و رمز صلح امام مجتبى(علیه السلام) را روشن ساخت، ولى دراينجا ، جاى يك سوال باقى است و آن اين است كه چرا امام حسن(علیه السلام) صلح كرد ولى امام حسين قيام نمود؟ اگر صلح، كار درستى بود، چرا امام حسين(علیه السلام) با يزيد صلح نكرد؟ و اگر قرار بر جنگ بود، چرا امام حسن نجنگيد؟ پاسخ اين سوال را بايد در اوضاع و شرائط متفاوت زمان اين دو امام بزرگ، و نحوه رفتار و شخصيت معاويه و يزيد جستجو كرد. ذيلاً به گوشه هايى از تفاوت شيوه معاويه و يزيد اشاره مىكنيم:
فريبكاريهاى معاويه:
جو نامساعد:
يزيد، چهره منفور جامعه اسلامى :
جنبش نيرو مىگيرد:
نهضت الهام بخش :
تفاوت ياران :
صلح يا صلاح...؟:
بيعت يكپارچه مردم كوفه و نمايندگان قبيلههاى مختلف در مسجد كوفه در روز بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم هجرت بعد از شهادت مولى الموحدين(علیه السلام) وحشت بزرگى در دل معاويه و حاكمان شام پديد آورد. آنان احساس كردند توطئه ترور آن بزرگمرد به طرفداران اهل بيت عصمت و طهارت عزمى راسختر بخشيد و آنان را در استمرار راه خويش مصممتر ساخت.
توطئههاى معاويه : معاويه ، با شنيدن اخبار فوق ، ياران و نزديكان خويش همچون عمروعاص ، قيس بن اشعث ، وليد بن عقبه و عتبة بن ابىسفيان و ... را فرا خواند ، نشستى تشكيل داد و درباره چگونگى برخورد با حكومت تازه پاى امام حسن(علیه السلام) و براندازى آن با آنان به مشورت پرداخت او گفت: چنانچه انديشهاى اساسى جهت براندازى حكومت علوى نكنيد، براى هميشه با تهديد مواجه خواهيم بود. پس از سخنان معاويه شورا برگزار شد. رهاورد اين نشست تصميمهاى زير بود كه بتدريج جامه عمل پوشيد:
1- فرستادن جاسوس جهت اغتشاش و آشوب و ايجاد نا امنى.
2- تطميع و تهديد نيروهاى ارشد نظامى و لشكريان امام مجتبى(علیه السلام) مانند عبيدالله بن عباس و قيس بن سعد.
3- ارسال گشتىهاى رزمى در اكيپهاى كوچك و بزرگ جهت ضربه زدن و ايجاد رعب و وحشت در مرزهاى حكومت علوى مانند حمله به بسر بنارطاة و كشتن دو فرزند كوچك عبيد الله بن عباس به نامهاى عبدالرحمان و قثم در شهرهاى يمن يا مكه،
4- شايعه صلح قبل از تحقق آن و تبليغات گسترده در اين زمينه.
5- انتشار شايعههاى بىاساس چون كشته شدن قيس بن سعد بن عباده و افراد ديگر،
6- شايعه پناهندگى بعضى از شخصيتهاى سياسى، نظامى حكومت امام حسن مجتبى
7- جنگ روانى تمام عيار عليه كارگزاران صالح و متعهد و دلسوز آن حضرت در شهرهاى مختلف.
8- فعال شدن ستون پنجم و نيروهاى وابسته اموى و افراد ناراضى در شهرهاى كوفه، كربلا، بغداد، مكه، مدينه.
انگيزههاى صلح :
قرارداد صلح و شرطهاى اساسى آن :
بندهاى قرارداد صلح :
واگذار كردن حكومتبه معاويه به شرط آن كه بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر(صلی الله علیه واله) و سيره و روش خلفاى شايسته عمل كند.
ماده دوم:
خلافت بعد از معاويه از آن حسن بن على(علیه السلام) است و چنانچه حادثهاى براى او پيش آمد و او موفق نشد، حكومت از آن حسين(علیه السلام) است و معاويه حق ندارد، بعد از خود جانشين تعيين كند.
ماده سوم:
دشنام دادن و نفرين به اميرمؤمنان(علیه السلام) در قنوت نماز ترك شود و كسى از آن حضرت جز به نيكى ياد نكند،
ماده چهارم:
همه مردم از هر رنگ و نژادى كه هستند و در هر جا زندگى مىكنند، بايد از امنيت كامل برخوردار باشند و آنچه در گذشته انجام دادهاند، مورد عفو قرار گيرد افراد به بهانههاى واهى مورد تعقيب واقع نشوند و با مردم عراق به خشونت رفتار نگردد.
ماده پنجم:
ياران و شيعيان على(علیه السلام) در هر جا هستند، در امان باشند و به آنها تعرضى نشود و جان و مال و ناموس و فرزند ايشان از امنيت كامل برخوردار باشد. معاويه بايد از تعقيب و سوء قصد به آنها بپرهيزد، حقوق هر صاحب حقى را به خودش برساند و آنچه در دستياران على(علیه السلام) است باز پس گرفته نشود.
ماده ششم:
هرگز عليه امام حسن و برادرش امام حسين(علیه السلام) و هيچ يك از خاندان اهل بيت(علیه السلام) آشكارا و نهان توطئهاى نكند(ستمى و آزارى نرساند) و در هيچ نقطهاى از روى زمين براى آنان وحشتى ايجاد نكند.
ماده هفتم:
در حضور معاويه اقامه شهادت نشود و معاويه حق ندارد خود را اميرمؤمنان بنامد.
ماده هشتم:
از بيت المال كوفه، مبلغ پنج ميليون درهم مستثناست، آن مبلغ ربطى به قرار داد صلح ندارد. معاويه بايد بدهىهاى بيت المال را بپردازد و بر اوست هر سال مبلغ دو ميليون درهم به برادرم حسين بدهد. بنىهاشم را در بخششها و عطاها بر بنى عبد شمس ترجيح دهد و هر سال يك ميليون درهم جهت فرزندان شهداى جنگهاى جمل و صفين و به آنانى كه در ركاب اميرمؤمنان(علیه السلام) به شهادت رسيدهاند، داده شود، و اين مبلغ بايد از ماليات مربوط به دارابجرد باشد. شروط فوق در نامههاى رسمى امضاء نشده، رد و بدل گرديد. معاويه از شام به مسكن آمد و قرارداد صلح در آنجا به صورت علنى و رسمى در حضور بسيارى از مردم، خوانده شد، بعضى از مورخان گفتهاند: عقد صلح در «بيت المقدس» و يا «ادرح» اجرا گرديد. اين دو قول قوت چندانى ندارد، زيرا مسكن محل تجمع نيروهاى نظامى دو طرف بود و فرماندهان عالى رتبه نيز حضور داشتند.
توضيحى پيرامون مواد صلحنامه :
بند اول:
اعمال و كردار وى را مخالف قرآن و سيره پيامبر(صلی الله علیه واله) و خلفاى صالح دانسته و از وى خواسته است تا بعد از واگذارى حكومت، برنامههاى آينده خويش را بر اساس قرآن و روش پيامبر قرار دهد.
بند دوم:
به موقتبودن حكومت معاويه اشاره مىكند و اينكه او نمىتواند سرنوشت آينده مسلمانان را بر عهده گيرد، بلكه آينده از آن خود يا برادرش حسين(علیه السلام) و يا شورايى از مسلمانان است كه خط و مشى را تعيين مىكنند.
بند سوم:
بيانگر كينه معاويه به اهل بيت پيامبر(صلی الله علیه واله) است او آغازگر سب و نفرين عليه شخصيتى همچون على بن ابىطالب(علیه السلام) بود.
بند چهارم:
بر بىتقوايى، ستمگرى و نژاد پرستى معاويه اشاره مىكند و از او تعهد مىگيرد امنيت را برقرار سازد و متعرض مردم، بويژه مردم عراق و علاقهمندان به اهل بيت(علیه السلام) نگردد، زيرا بسيارى از آنان حامى و ياور پدرش على(علیه السلام) بودند.
بند پنجم:
خواستار حفاظت و امنيت ويژهاى براى ياران على(علیه السلام) است و سپس تصريح مىكند: بر معاويه است پاكباختگانى چون حجربن عدى، ميثم تمار، عمرو بن حمق و ... را ارج نهد و حقشان را ادا كند، نه اينكه، به خاطر حقگويى، آنان را تعقيب كند و ترس و وحشت را حاكم سازد.
بند ششم:
تاكيدى استبر دو بند پيشين و هشدارى استبر ترك توطئه آشكار و پنهانى حاكمان شام عليه امام و اهل بيت(علیه السلام)، زيرا آنان مشعل هدايت اين امتند و معلوم بود كه معاويه و بنى اميه براى رسيدن به اهداف شوم خود سراغ آنان را خواهند گرفت.
بند هفتم :
امام مجتبى(علیه السلام) در بند هفتم، بالاترين ضربه روحى را بر پيكر معاويه و بنىاميه وارد كرده است، زيرا: اولا: اقامه شهادت بايد نزد افراد عادل، مطمئن و مورد وثوق انجام گيرد و معاويه از اين خصال نيك به دور است. مرحوم مجلسى در اين باره مىنويسد: شهادت بايد نزد حاكم عادل و قاضى فصل(تميز دهنده بين حق و باطل) اقامه شود و درباره او اطمينان حاصل شود كه حق را احيا و با باطل مبارزه مىكند. امام با آوردن اين قيدها خواسته است، معاويه را فاقد صفات مذكور معرفى كند. ثانيا: اگر معاويه خود را اميرالمؤمنين نداند، مسلم امام(علیه السلام) كه خود يكى از افراد مؤمن است، تحت ولايت و سرپرستى او نخواهد بود، به همين ترتيب، ديگر افراد متدين، متعهد و دلسوز شيعه پس در آن صورت او حقى بر گردن هيچ مؤمنى پيدا نخواهد كرد. اما بند هشتم، كه در برگيرنده مسايل مالى، بيت المال، پرداختسالانه به حسين بن على(علیه السلام) و پرداختبدهىهاى حضرت و رسيدگى به بازماندگان شهداى صفين و جمل است، از اساسىترين شروط قرارداد صلح به شمار مىآيد.
نقد و بررسى :
اولا:
امام(علیه السلام) با اين حركت، صداقتخويش را ثابت كرد و براى هميشه از اتهام اختلاس بيت المال رهايى يافت و هيچ كس نتوانست آن حضرت و برادرش و ديگر دست اندركاران حكومتش را متهم كند.
ثانيا:
مگر مىشود مملكتى كه گرفتار جنگهاى پرهزينهاى همچون صفين و جمل و... بود و پيوسته به اسب، شتر، لباس و شمشير و سپر و نيزه نياز داشت پشتوانهاى در بيت المال نداشته باشد؟ آنهم جنگى كه بيش از هشتاد هزار نيرو و جنگجو در آن شركت جسته است.
ثالثا:
سيره على(علیه السلام) افزون كردن بيت المال است «توفير فيئكم عليكم» به طورى كه پشتوانهاى قوى براى مسلمانان باشد و فئ غنائم، ماليات و زكوات را شامل مىشود.
رابعا:
صدقات و حق فقرا، كه على بن ابىطالب(علیه السلام) آن را نگه نمىداشت و به فقرا مىرساند و سعى مىكرد چيزى از آن را نگاه ندارد، جزئى از بيت المال عمومى كشور بود نه همه آن. و اما در مورد درخواست 2000000 درهم در سال براى حسين(علیه السلام)، بايد توجه داشت كه اين مبلغ براى مصرف شخصى خود امام حسين(علیه السلام) نبوده، بلكه جهت فقرا و درماندگان هزينه مىشد، زيرا خانوادههاى فقير و آبرومندى در كوفه بودند كه غير از امام و برادرش(علیه السلام) كسى آنها را نمىشناخت. نكته قابل توجه اينكه چون دين و بدهكارى امام مجتبى(علیه السلام) مربوط به بيت المال بوده از اين رو پرداختنش را به معاويه محول مىكند. بنابراين، روشن شد كه شرايط و موراد صلحنامه بسيار دقيق و اساسى بود و باء;ء درايت و پيش بينى امام مجتبى(علیه السلام) انجام گرفته است. قرارداد مصالحه و اعلان آن، چنانچه در پانزدهم ربيع الاول سال 41 ه .ق انجام گرفته باشد، خلافت و حاكميت آن حضرت پنج ماه و 24 روز به طول انجاميده است و اگر در 25 ربيع الآخر واقع شده باشد، حكومت آن حضرت هفت ماه و چهار روز طول كشيده است. و بالاخره اگر 25 جمادى الاولى باشد، هشت ماه و چهار روز شده است.
گزينش موثرترين شيوه مبارزه :
ساباط و عاشورا؛ افشاگر جاهليت پليد امويان :
بزرگترين تجسم خواستن و نتوانستن!:
جهاد در وسيعترين ميدانها:
شهادت امام حسن (علیه السلام)
جنايتى كه جنايتهاى گذشته را بدست فراموشى سپرد صورت وقوع يافت و سر آغاز خوارى عرب - چنانكه ابن عباس گفت - يا طليعه ى خوارى انسانها - چنانكه ابواسحق سبيعى گفت - نمودار گشت .در سراسر قرار داد صلح , فرازى كه امنيت جانى امام حسن را تضمين مى كرد طبيعتا از خيانت دورتر و بموجب اوضاع و احوال جارى , به رعايت سزاوارتر از ديگر مواد بود نقض اين ماده پس از اينكه شمشيرها در غلاف رفته و بساط جنگ بر چيده شده و طرف مقابل به قرار داد گردن نهاده , بزرگترين جنايتى بود كه معاويه در طول زندگى سراسر جنايتش مرتكب مى شد .
نه در مدينه - اقامتگاه حسن عليه السلام - و نه در خاندان پيغمبر و نه در ميان شيعيان و نه در تمامى كسانى كه بوسيله ى خويشاوندى سببى يا نسبى به حسن وابسته بودند , هيچ واقعه ئى كه از آن بتوان استنباط كرد كه كارى بر ضد دنياى معاويه در جريان است , پديد نيامده بود .در اينصورت پس ديگر اين غدارى چرا و بكدام بهانه و عذر ؟ آنهمه عهد و پيمان و سوگند كه غليظ تر و مؤكدتر از آنها را در هيچ لغتنامه ئى نميتوان پيدا كرد چه شد ؟ آيا جائز است كه براى معاويه نيز عذر و بهانه ئى از آنگونه كه فريب خوردگان مسلمان نام , براى پسرش يزيد درست كرده اند , بتراشيم و مانند آنان كه براى دفاع از جنايت قتل حسين و توجيه آن گفتند : ( جوان مغرورى بود , ميمون بازى او را سرگرم ساخت و شرابخوارگى بگناهش كشانيد) ! اگر قرار باشد چنين عذر موجهى ! براى معاويه نيز بسازيم , تدبير و پختگى و هشيارى ئى را كه بدو نسبت داده اند , چگونه حساب كنيم ؟ آيا ايندو با هم سازگارند ؟ ! همين جنايت بزرگ پدر بود كه روح سركش پسر را نيز به دنباله روى از عمل وى بر انگيخت و از آن پدر و پسر , بانيان بزرگترين جنايت تاريخ اسلام را پديد آورد اين جنايت , قتل دو سرور جوانان بهشت و قطع ( تنها واسطه) ئى كه نسل پيغمبر از آن است , بود يعنى در حقيقت , قتل خود پيغمبر باعتبار امتداد تاريخى آن .آرى , و شگفت آنكه اين دو قاتل , دو خليفه ى پيغمبر نيز بودند ! و دريغا از اسلام كه خلفاى پيغمبرش مردمى از اين قماش باشند ! درايت و كاردانى ! معاويه همين اندازه توانست در آدمكشى راه مخصوصى پيش پاى او بگذارد كه پس از وى پسرش يزيد بدان دست نيافت و بدين ترتيب اين يك بنام ( جوانى مغرور) و آن يك بعنوان ( سياستمدارى مجرب و كار آزموده) معرفى شدند ! بيگمان اگر زندگى ابوسفيان تا روزگار اين دو بازمانده اش ادامه مى يافت , مطمئن مى شد كه آندو بخوبى توانسته اند نقشى را كه وى براى خاندان خود آرزو ميكرد , بپايان رسانند .بارى معاويه , مروان بن حكم ( 58 ) را مأمور كرد كه جعده دختر ( اشعث بن قيس كندى) را كه يكى از همسران امام حسن عليه السلام بود بر مسموم نمودن آنحضرت وادار سازد و با او عهد كند كه اگر حسن از دنيا رفت وى را به همسرى يزيد در آورد و صد هزار درهم نيز به او بدهد .( اشعث بن قيس) همان منافق معروفى است كه پس از قبول اسلام , بوضع رسوا و فضاحتبارى مرتد گشته و سپس باز جبر اوضاع و احوال , او را به اسلام كشانيده بود و جعده بحكم انتساب به چنين عنصر پليدى , روحا از هر كسى به قبول اين معامله ى ننگين نزديكتر بود .
امام جعفربن محمد صادق فرمود : ( اشعث در خون اميرالمؤمنين عليه السلام شركت داشت , دخترش , حسن را مسموم كرد و پسرش محمد دست به خون حسين آلود) .و بدين ترتيب , منظور معاويه جامه ى عمل پوشيد با اين عمل , سرنوشت امتى تغيير يافت و بدبختى و تباهى آن را فرا گرفت و خود معاويه و اعقاب او نيز براى هميشه دچار انتقام و خون ريزى و آشوب شدند .و بالاخره با اين عمل , آخرين سطر و آخرين فراز قرار داد صلح نيز بدست معاويه نقض شد .و امام حسن عليه السلام در آخرين لحظات زندگى درباره ى او چنين فرمود: (جامش لبالب شد و به آرزويش نائل آمد , بخدا به وعده هايش وفا نكرد و در گفته هايش راست نگفت) ( 59 ) .پيك مروان خبر موفقيت دسيسه ى زهر آگين او را داد و گفت : ( شگفتا از حسن , شربت عسلى كه از آب ( رومة) ( 60 ) فراهم شده بود نوشيد و جان سپرد) (61) .معاويه نتوانست از ابراز شادمانى و سرور خوددارى كند و در آن هنگام در كاخ سبز بود فريادش به تكبير بلند شد , ساكنان كاخ نيز همه صدا به تكبير بلند كردند , اهل مسجد نيز كه صداى تكبير شنيدند همه فرياد زدند : الله اكبر ( فاخته) همسر معاويه كه دختر ( قرظة بن عمرو بن نوفل بن عبد مناف) بود از غرفه ى خود بيرون آمد و گفت : ( خدا شادمانت بدارد اى اميرالمؤمنين ! چه خبرى شنيده اى كه اينچنين شادمانى ؟) گفت : خبر مرگ حسن بن على فاخته صدا زد : ( انا لله و انا اليه راجعون) آنگاه در حاليكه ميگريست گفت : ( سرور مسلمانان و زاده ى دختر پيغمبر صلى الله عليه ( وآله ) و سلم از دنيا رفت) معاويه گفت : چه كار بجا و خوبى كردى , شكى نيست كه او چنان بود كه ميگوئى , سزاوار است كه بر او بگريند .ابن قتيبه بر اين روايت چنين افزوده : ( چون خبر به معاويه رسيد ابراز شادمانى و خوشحالى كرد و بسجده افتاد و همه ى كسانى كه با او بودند بسجده افتادند عبدالله بن عباس كه در آن هنگام در شام بود از جريان با خبر شد و نزد معاويه رفت , چون نشست معاويه گفت : حسن بن على بمرد , اى پسر عباس ! گفت : آرى بمرد و پى در پى تكرار كرد : انا لله و انا اليه راجعون ما از خدائيم و بسوى او باز ميگرديم سپس گفت : شنيده ام كه از وفات او ابراز شادمانى كرده ئى ! بخدا سوگند پيكر او گور تو را پر نميكند و مرگ او بر عمر تو نمى افزايد او وفات يافت در حاليكه از تو بهتر بود و ما اگر اكنون عزادار اوئيم , پيش از اين عزادار كسى بهتر از او بوده ايم , عزادار جدش رسولخدا صلى الله عليه و آله ولى خدا عزاى او را جبران كرد و پس از او به نيكوترين وجه ما را گرامى بداشت .( آنگاه ابن عباس صيحه ئى زد و همه ى اهل مجلس بگريه در آمدند و معاويه نيز گريست راوى گويد : هرگز بدان اندازه چشم گريان نديده ام معاويه پرسيد : حسن چند سال عمر كرد ؟ ابن عباس گفت : وى بزرگتر از آن است كه كسى تاريخ ولادت او را نداند راوى ميگويد : معاويه اندكى سكوت كرد و سپس گفت : پس از او تو بزرگتر قوم خود شدى , ابن عباس گفت : تا وقتى خدا ابا عبدالله حسين را زنده بدارد , نه ( 62 ) .
يعقوبى صحنه ى تأثير عظيمى را كه وفات امام حسن عليه السلام در كوفه بجا گذارد و ماجراى گرد آمدن سران شيعه در خانه ى سليمان بن صرد بزرگ شيعيان و تسليت آنان را به امام حسين عليه السلام در ضمن نامه ئى بليغ و غم انگيز , در تاريخ خود نشان داده است ( ج 2 ص 203 ) .خبر وفات امام حسن به بصره - كه زياد بن سميه حاكم آن بود - رسيد , مردم همه گريستند و ضجه و ناله از همه سو بلند شد ابوبكره - برادر مادرى زياد - كه در بستر بيمارى بود , غوغاى مردم را شنيد و گفت : خداوند او را از شر بسيار رهانيد و مردمان با مرگ او خير بسيارى را از دست دادند , خدا حسن را رحمت كند ( 63 ) .برادرش محمد بن حنفيه در كنار پيكر بيجان او با اين كلمات وى را رثا گفت : خدا رحمتت كند اى ابا محمد ! بخدا اگر زندگيت عزيز و ارجمند بود , مرگت كوبنده و در هم شكننده است خوشا روانى كه پيكر تو را زنده ميداشت و خوشا بدنى كه كفنت آن را در آغوش گرفت و چرا چنين نباشد ؟ كه تو زاده ى هدايت و بازمانده ى اهل تقوى و پنجمين اصحاب كسائى , بدست حقيقت , تربيت يافته و در آغوش اسلام پرورش يافته و از پستان ايمان شير نوشيده ئى , زهى آن زندگى و اين مرگ , درود و رحمت خدا بر تو باد گرچه خاطره ى زندگى تو از خاطر ما زدوده نخواهد شد و در بهره ى نيك تو ترديد نخواهيم داشت ( 64 ) .متونى كه بر مسموم شدن امام حسن بوسيله ى معاويه دلالت ميكند همچون روشنترين حوادث تاريخ , متواتر و ترديد ناپذير است .از جمله كسانى كه اين مطلب را ذكر كرده اند : مؤلف ( الاستيعاب) , مؤلف ( الاصابة) , مؤلف ( الارشاد) , مؤلف ( تذكره الخواص) , مؤلف ( ( دلائل الامامة) ( 65 ) , مؤلف ( مقاتل الطالبين) , شعبى , يعقوبى , ابن سعد در ( الطبقات) , مدائنى , ابن عساكر , واقدى , ابن اثير , مسعودى , ابن ابى الحديد , سيد مرتضى در ( تنزيه الانبياء) , شيخ طوسى در ( امالى) , شريف رضى در ديوان شعر , حاكم در ( مستدرك) را ميتوان نام برد .مؤلف كتاب ( البدء و الختام) مى نويسد : حسن در سال 49 هجرى وفات يافت , جعده دختر اشعث او را مسموم كرد و اين زهر را معاويه براى او فرستاده و او را به همسرى با پسرش يزيد وعده داده بود , ولى سپس به اين وعده وفا نكرد .ابن سعد در ( الطبقات) مى نويسد : معاويه بارها او را مسموم كرد مدائنى مى گويد : حسن چهار بار مسموم شد .حاكم در ( المستدرك) مى نويسد : ( 66 ) حسن بن على بارها مسموم شد , هر دفعه از مرگ مى جست ولى در آخرين دفعه كبد او متلاشى شد و وفات يافت .
يعقوبى مى نويسد : چون لحظه ى مرگش فرا رسيد به برادرش حسين گفت : برادر ! اين سومين و آخرين بارى بود كه مسموم شدم وهيچ بار چون اين آخرين بار نبود ,امروزمن جان خواهم سپرد , هنگامى كه از دنيا رفتم در كنار رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم بخاكم سپار , زيرا هيچكس به مجاورت او از من شايسته تر نيست , مگر آنكه كسى جلوگير تو شود , در آنصورت مگذار قطره ى خونى بر زمين ريخته شود .ابن عبدالبر مى نويسد : حسين بر برادرش حسن وارد شد , آن حضرت به حسين گفت : برادرم ! تاكنون سه بار مسموم شده ام و هيچ بار چون اين بار نبوده است و اينك كبد من تباه شده است حسين پرسيد : چه كسى تو را مسموم كرده برادرم ! ؟ گفت : چرا ميپرسى ؟ ميخواهى با آنان بجنگى ؟ آنان را بخدا واگذار ! طبرى در ( دلائل الامامة) ( 67 ) مى نويسد : سبب وفات وى آن بود كه معاويه هفتاد بار او را مسموم كرد و هيچ بار زهر در او كارگر نشد , اين بود كه قاصدى نزد جعده دختر محمد ( كذا ) بن اشعث بن قيس كندى فرستاد و 20 هزار دينار و ده قطعه زمين از سرزمينها و مزارع كوفه بدو بخشيد و تضمين كرد كه وى را به همسرى پسرش يزيد در آورد جعده حسن را بوسيله ى براده ى طلا آميخته به آرد و شكر مسموم كرد .و خداى عزوجل فرموده است : ( پس آيا اميد ميبريد كه چون بازگشتيد در زمين فساد كنيد و پيوند خويشاوندى تا را بگسليد آنها كسانى مى باشند كه خدايشان لعنت كرده پس گوش آنان را ناشنوا و چشم ايشان را نابينا ساخته است)
پي نوشت ها :
1- ابن شهراشوب، مناقب آل ابى طالب، تصحيح و تليعق:
حاج سيد هاشم رسولى محلاتى، قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 28 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه بصيرتى، ص 187 - اسد الغابه فى معرفه الصحابه، تهران، المكتبةالاسلامية، ج 2، ص 10، - ابن حجر العسقلانى، الاصابه فى تمييز الصحابه، بيروت، داراحيأ التراث العربى، 1328 ه\'.ق، ج 1، ص 328.
2- كان الحسن رضى الله عنه له مناقب كثيره: سيدا، حليما، ذاسكينة و وقار وحشمة، جوادا، ممدوحا...(تاريخ الخلفا، ط 3، بغداد، مكتبه المثنى، 1383 ه\'.ق، ص 189/)
3- ان المسالة لا تحل الا فى احدى ثلاث: دم مفجع، او دين مقرع، او فقر مدقع ففى ايها تسئل؟
4- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعة الاسلامية، 1393 ه\'.ق، ج 43، ص 333.
5- سيوطى، تاريخ الخلفا، ط3، بغداد، مكتبه المثنى، 1383 ه\'.ق، ص 190 - ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه\'.ق، ج 2، ص 215 - سبط ابن جوزى، تذكره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحيدريه، 1383 ه\'.ق، ص 196 - الشيخ محمد الصبان، اسعاف الراغبين (در حاشيه نور الابصار) قاهره، مكتبه المشهد الحسينى، ص 179.
6- شريف الفرشى، باقر، حياة الامام الحسن، ط 2، نجف، مطبعه الاداب، 1384 ه\'.ق، ج 1، ص 302.
7- ابن شهراشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 21.
8- ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه\'.ق، ج 2، ص 170 - ابن قتيبه دينورى، الامامة والسياسة، ط 3، قاهره، مكتبه مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه\'.ق، ج 1، ص 67.
9- ابوحنفيه دينورى، الاخبار الطوال، ط 1، قاهره، داراحيأ الكتب العربى، (افست انتشارات آفتاب تهران) ص 144-145 - ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 231.
10- نصر بن مزاحم، وقعه صفين، ط 2، قم، منشورات مكتبه بصيرتى، 1382 ه\'.ق، ص 113.
11- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربيه، 1961 م، ج 11، ص 25 (خطبه 200.(
12- طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضويه، ص 144-150.
13- طبرسى، همان كتاب، ص 156.
14- ابن ابى الحديد، همان كتاب، ج 5، ص 98 - ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 409 -على بن عيسى الاربلى، كشف الغمه فى معرفة الائمه، تبريز، مكتبة بنى هاشم، 1381 ه\'.ق، ج2، ص 199 - ابوالعباس المبرد، الكامل فى اللغة و الادب، ط1، بيروت، دارالكتب العلميه، 1407 ه\'.ق، ج 2، ص 195.
15- امام حسن مجتبى (علیه السلام) در پاسخ شخصى كه به صلح آن حضرت با معاويه اعتراض داشت، به پيمانهاى صلح پيامبر اسلام استناد نموده، و فرمود: به همان دليل كه پيامبر با آن قبائل پيمان بست، من نيز با معاويه قرار داد آتش بس منعقد ساختم. (مجلسى، بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1383 ه\'.ق، ج 44، ص 2).
16- تاريخ بعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه\'.ق، ج 2، ص 206.
17- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعه الاسلاميه، 1383 ه.ق، ج 44، ص 1.) در تهيه و تنظيم اين بخش، علاوه بر مدرك گذشته، از جزوه «فلسفه صلح امام حسن (علیه السلام) (فاقد نام مؤلف و ناشر) نيز استفاده شده است.
18- در جنگ جمل متجاوز از سى هزار نفر كشته شدند (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 172) و در جنگ نهروان چهار هزار نفر از خوارج به قتل رسيدند (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 182)و مجموع تلفات طرفين در جنگ صفين به صد و ده هزار نفر رسيد (مسعودى، مروج الذهب، ط 1، بيروت، دارالاندلس، 1965 م، ج 2، ص 393).
19- مس الدين، محمد مهدى، ارزيابى انقلاب حسين (ثوره الحسين)، ترجمه مهدى پيشوايى، چاپ دوم، قم، انتشارات توحيد، ص 197-200.
20- آيينه اسلام، ترجمه محمد ابراهيم، آيتى بيرجندى، تهران، شركت سهامى انتشار، 1339 ه\'.ش، ص 250-251 .
21- ابوالفرج، الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، ط 2، نجف، منشورات المكتبه، الحيدرى:، 1385 ه\'.ق، ص 39 ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربيه، 1961 م، ج 16، ص 38 - احمد بن يحيى البلاذرى، انساب الاشراف، ط 1، ص 60، تحقيق: الشيخ محمد باقر المحمودى، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق، ص 32.
22-آل ياسين، شيخ راضى، صلح الحسن، ط 2، منشورات دارالكتب العراقيه فى الكاظميه، ص 102.
23-آل ياسين، همان كتاب، ص 68-74.
24- شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه، بصيرتى، ص 189 - ابن صباغ مالكى، الفصول المهمه فى معرفة .الائمة، 1303 ه\'.ق، ص 167
25- ابن اثير، اسد الغابه فى معرفة الصحابة، تهران، المكتبه الاسلاميه، ج 2، ص 13 و 14- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 406- مجلسى، بحارالانوار، تهران، مكتبه الاسلاميه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 21 - سبط ابن الجوزى، تذكره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحيدريه، 1383 ه.ق، ص 199.
26-به همين جهت است كه چند تن از مورخان قديم اسلامى، كتابهايى به همين نام (قيام الحسن) نوشتهاند كه از آن جمله دو كتاب زير را مىتوان نام برد: الف - قيام الحسن، تاليف هشام بن السائب الكلبى كه در سال 205 ه\'.ق در گذشته است. ب- قيام الحسن، تاليف ابراهيم بن محمد الثقفى كه در سال 283 ه\'.ق، در گذشته است (حكيمى، محمد رضا، امام در عينيت جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ص 171).
27-شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبة بصيرتى، ص .191 مويد اين معنا پاسخى است كه امام مجتبى (علیه السلام) به يكى از شيعيان داد. امام ضمن پاسخ سؤال او كه چرا دست از جنگ كشيدى؟ فرمود: سوگند به خدا اگر با معاويه جنگ مىكردم، مردم مرا به او تسليم مىكردند (مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 20
28- . يعقوبى از سعيد بن قيس نام نمىبرد ولى مورخان ديگر، به ترتيبى كه گفته شد نوشته اند
29-ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، ط 2، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385 ه\'.ق، ص 40.
30-دو پسر عبيدالله را «بسر بن ارطاة» يكى از فرماندهان خونخوار معاويه، كشته بود (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربية، 1961 م، ج 2، ص 14)؛ از اينرو جاداشت كه حداقل، خصومت او با معاويه كه قاتل اصلى فرزندانش بود، او را از اين عمل ننگين بازدارد، اما آن عنصر سست و بى لياقت با پيوستن به معاويه، نيروهاى امام مجتبى (علیه السلام) را درهم ريخت و خيانت بزرگى مرتكب شد.
31- ابوالفرج الاصفهانى، همان كتاب، ص 42- ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه\'.ق، ج 2، ص 204.
32-چنانكه قبلا گفتيم، با توجه به اينكه ارتش امام مجتبى (علیه السلام) از گروههاى مختلفى تشكيل يافته بود كه در ميان آنها عدهاى از خوارج و عدهاى از عناصر سود جو و دنيا پرست بودند، جاى تعجب نبود كه در صدد قتل امام برآيند و چادر و لوازم سفر آن حضرت را غارت كنند و در همان حال عدهاى فرياد بزنند: اين مرد ما را به معاويه فروخت و مسلمانان را ذليل ساخت!! براستى كه سبط اكبر پيامبر (صلی الله علیه واله) تا چه حد مظلوم بوده است؟!
33- ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه\'.ق، ج 2، ص 205، مورخان جريانى را كه منتهى به غارت خيمه امام و حمله به سوى آن حضرت شد، به طور مختلف نوشتهاند. از آن جمله «طبرى» و «ابن اثير» و «ابن حجر عسقلانى» مىنويسند:هنگامى كه حسن بن على در «مدائن» اردو زده بود، ناگهان شخصى (كه از مزدوران معاويه بود) صدا زد: مردم! قيس بن سعد كشته شده است، فرار كنيد! مردم متفرق شدند و...(تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 6، ص 92 - الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3،ص 404- الاصاب: فى تمييز الصحابة، ط 1، بيروت، داراحيأ التراث العربى، 1328 ه\'.ق، ج 1، ص 330/)
34- محمد بن جرير الطبرى، همان كتاب، ص 92- ابن اثير، اسدالغابه فى معرفة الصحابة، تهران، المكتبه الاسلامية، ج 2، ص .14 عبارت اسد الغابه چنين است: «...فلما افردوه امضى الصلح.»
35- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1393 ه\'.ق، ج 44، ص 147 - طبرسى، احتجاج، نجف ،المطبعة المرتضوية، ص 157.
36- شبر، سيد عبدالله، جلأالعيون، قم، مكتبة بصيرتى، ج 1، ص 345-346.
37- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربية، 1961 م، ج 16، ص 28.
38- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 405 - ابن عبدالبر، الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، (در حاشيه الاصابه)، ط 1، بيروت، دار احيأ التراث العربى، 1328 ه.ق، ج1، ص 371 - محمد بن جرير الطبرى، همان كتاب، ج 6، ص 93.
39- دارابگر يكى از پنج شهرستان ايالت فارس در قديم بوده است. (لغتنامه دهخدا، لغت داربجرد). شايد علت انتخاب خراج «دارابگرد» اين باشد كه اين شهر طبق اسناد تاريخى، بدون جنگ تسليم ارتش اسلام شد و مردم آن با مسلمانان پيمان صلح بستند. خراج آن طبق قوانين اسلام، اختصاص به پيامبر و خاندان آن حضرت و يتيمان و تهيدستان و درماندگان راه داشت. از اينرو امام مجتبى (علیه السلام) شرط كرد كه خراج اين شهر به بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفين پرداخت شود زيرا درآمد آنجا، همچنانكه گفته شد، به خود آن حضرت تعلق داشت. بعلاوه، بازماندگان نيازمند شهيد اين دو جنگ كه بى سرپرست بودند، يكى از موارد مصرف اين خراج به شمار مىرفتند (مجلسى، بحارالانوار، تهران، المكتبه الاسلاميه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 10).
40- مشروح پيمان صلح را در كتاب «صلح الحسن» تاليف شيخ راضى آل ياسين (ط 2، منشورات دارالكتب العراقية فى الكاظمية) ص 259-261 مطالعه فرماييد.
41- اين پيشگويى با اندكى اختلاف در الفاظ، در كتب و مآخذ ياد شده در زير، از آن حضرت نقل شده است:تذكرة الحواص، ص 194 - اسدالغابة، ج 2، ص 12 - نورالابصار، ص 121- الفصول المهمه، ابن صباغ مالكى، ص 158 - الاصابة، ج 1، ص 330- كشف الغمة، ترجمه فارسى، ج 2، ص 98- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 298 - الصواعق المحرقه، ص 82- البدايه و النهايه، ج 8، ص 36- الاستيعاب، (در حاشيه الاصابه) ج 1، ص 369- حليه الاوليأ، ج 2، ص 35- اسعاف الراغبين (در حاشيه نور الابصار)- مسند احمد حنبل، ج 5، ص 38 و 44 - عمدة الطالب، ص 65 - الطبقات الكبرى عبدالوهاب شعرانى، ج 1، ص 26 - انساب الاشراف، ج 3، ص 42.
42-آل ياسين، همان كتاب، ص 278.
43- ابن ابى الحديد، همان كتاب، ج 16، ص 15 - ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات المكتبه الحيدرية، 1385 ه\'.ق، ص 45- شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه بصيرتى، ص 191.ابوالفرج مىگويد: معاويه به اين خطبه را پيش از ورود به كوفه ايراد كرد.
44-محمد بن جرير الطبرى، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 6، ص 95.
45-الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص .405 بلاذرى نيز مىنويسد: «معاويه به فرماندار خود در بصره تصميم دستور داد مردم را برضد حسن بن على تحريك كند. او نيز اين ماموريت را انجام داد و در نتيجه تحريكات وى، اهل بصره داد وفرياد به راه انداختند و گفتند: اين مال، متعلق به بيت المال است، چرا آن را به ديگران بدهيم!» (انساب الاشراف، تحقيق: شيخ محمد باقر محمودى بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق، ص 47/)
46- تاريخ الامم و الملوك،بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 6، ص 95.
47- طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دار القاموس الحديث،ج 6، ص 132.امام مجتبى(علیه السلام) تمام اين حوادث را پيش بينى مىكرد. او بخوبى مىدانست كه اگر زمام امور مسلمانان به دست بنى اميه بيفتد، سرنوشت تاريكى در انتظار آنان و مخصوصاً شيعيان خواهد بود، ولى مسلمانان تا روزى كه خود با اين حوادث تلخ، رو در رو قرار نگرفته بودند، پى به اهميت قضيه نمىبردند. آنان هنگامى كه با اين حوادث وحشتناك مواجه شدند، تازه متوجه شدند كه فرصت را از دست دادهاند و فهميده و نفهميده مقدمات بدبختى خود را فراهم ساختهاند.حضرت مجتبى(علیه السلام) ضمن خطبهاى كه مشروح آن در صفحات گذشته نقل شد، به اين آينده تاريك اشاره كرده بود: «اگر(به علت سستى و بيوفايى شما) ناگزير شوم زمامدارى مسلمانان را به معاويه بسپارم، يقين بدانيد زير پرچم حكومت بنى اميه هرگز روى خوشى و شادى نخواهيد ديد و گرفتار انواع شكنجه ها و آزارها خواهيد شد. هم اكنون گويى، به چشم خود مىبينم كه فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ايستاده، آب و نان درخواست خواهند كرد، آب و نانى كه مال فرزندان شما بوده و خداوند براى آنها قرار داده است، ولى بنى اميه آنها را از در خانه خود رانده از حق مسلم خود محروم خواهند ساخت».
48- حسين، طه، على و دو فرزند بزرگوارش، ترجمه احمد آرام، تهران، كتابفروشى و چاپخانه على اكبر علمى، 1332 ه.ش،ص 207.
49- از اين جهت مىتوان گفت كه پيمان صلح، براى معاويه حكم شمشيرى دو دم را داشت كه هر دولبهاش به زيان وى بود! زيرا اگر او به مفاد صلحنامه عمل مىكرد، هدف امام تا حدودى تأمين مىشد و اگر آن را نقض مىكرد، نتيجه آن ايجاد تنفر عمومى از حكومت اموى و جنبش و بيدارى مردم بر ضد اين حكومت بود، و اين، مسئلهاى بود كه پيشواى دوم آن را از نظر دور نداشت.
50- شمس الدين، محمد مهدى، ارزيابى انقلاب حسين(علیه السلام)، ترجمه مهدى پيشوائى، قم، انتشارات توحيد،1362 ه.ش، 178-179.
51- حكيمى، محمدرضا، امام در عينيت جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، صفحات 121 و 133 و 171.
52- على و فرزندانش، ترجمه محمد على خليلى، چاپ سوم، تهران، انتشارات بنگاه مطبوعاتى گوتنبرگ، ص 298.
53-حكيمى، همان كتاب،ص 129-130.
54- آل ياسين، شيخ راضى، صلح امام حسن پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ، ترجمه سيد على خامنهاى،موسسه انتشارات آسيا، 1354 ه\'.ش، مقدمه،ص 20-21.
55- ابن شهر اشوب مىنويسد: همه مسلمانان اتفاق دارند كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه واله) فرمود: «الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا» (مناقب آل ابى طالب، قم، مكتبه الطباطبائى، ج 3، ص 394).
57-البته اين بخش را نبايد مسلم تلقى كرد- مولف(پيشوايي).
58 - مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير , ج 5 ص 198 ) و بيهقى ( ج 1 ص 64 ) ماجراى كوشش امام حسن را در واقعه ى جنگ جمل براى تأمين جان مروان كه به اسارت گرفته شده يا در بصره در خانه ى زنى پنهان گشته بود , نقل كرده اند .شريف رضى در ( نهج البلاغه) ( ج 1 ص 121 ) گويد : گفته اند كه در واقعه ى ( جمل) مروان بن حكم اسير شد , حسن و حسين - عليهما السلام - نزد اميرالمؤمنين - عليه السلام - او را شفاعت كردند و آن حضرت ويرا رها كرد حسن و حسين گفتند : با تو بيعت خواهد كرد , اى اميرالمؤمنين ؟ فرمود : مگر پس از قتل عثمان با من بيعت نكرده بود ؟ مرا نيازى به بيعت او نيست , دست او دست يهودى است , اكنون بيعت ميكند و پس از لحظه ئى خيانت ميورزد , بدانيد كه او را حكومتى خواهد بود بدان كوتاهى كه سگى بينى خود را بليسد و او پدر ( چهار گوسفند) است و اين امت از او و فرزندان او روز خونينى بخود خواهد ديد مؤلف : مروان , پاداش كوششى را كه حسن براى تأمين جان او كرده بود بدينصورت داد كه براى قتل او ميان ( معاويه) و ( جعده) واسطه شد و ( از كوزه همان برون تراود كه در اوست) عرب به هر دست خيانتكار و هر انسان فريبگرى مى گويد : دست يهودى ( م )
59- تاريخ مسعودى ( حاشيه ى ابن اثير , ج 6 ص 55 56 )
60- چاهى در نزديكى مدينه ( م )
61- ابن عبدالبر
62 - ابن قتيبة , متوفى بسال 276 ( ص 159 - 160 ) نظير يا نزديك به همين را يعقوبى و طبرى نيز نقل كرده اند
63 - ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 4 )
64- يعقوبى ( ج 2 ص 200 ) و مسعودى ( در حاشيه ى ابن اثير , ج 6 ص 57 ) با اندك تفاوتى در برخى از كلمات
65- تأليف طبرى
66 - ج 6 ص 5 چاپ پاريس
67 - ص 61
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید