تعارف خوبه اما به اندازه
تعارفات نابجا همه را خسته کرده است
به خدا اگر بذارم، مگه از روي نعش من رد بشي، آقا غلامم، کوچيکم، خاک زير پاتم، به جان تو به مرگ خودم اگر برم، نميشه قربان تا شما نريد غيرممکنه، قربونت برم، فدات شم، بنده نوازي مي کنيد، شش دانگ در خدمتم، مغازه متعلق به خودتونه، اصلا همه زندگي مو يه تخم مرغ کن بزن به ديوار، اين که قابل شما رو نداره، شما يه دهنه بزن مارو با خودت ببر، ...
وقتي چانه ما ايراني ها براي تعارف کردن گرم مي شود ، اصلا کسي جلودارمان نيست. مثل اين که مي خواهيم همه توانمان را در کلمه ها جمع کنيم و نشان دهيم آنقدر باشعور و مهربان و مودبيم که يکه تازي مي کنيم و کسي حريف زبان مان نمي شود.
جان و مال فرقي نمي کند ، چون در ماراتن تعارف کردن نه جان آدم و نه مال و ثروت هيچ ارزشي ندارد و مي شود خيلي راحت از کيسه خليفه بخشيد.
ما ايراني ها همه حاتم طايي هستيم و اگر فداي کسي بشويم و قربانش برويم و همه دارايي مان را به پايش بريزيم، ترسي به خود راه نمي دهيم.
يعني اصلا ترس ندارد، چون ته دلمان ميدانيم که راست نمي گوييم و ميدانيم که طرف مقابلمان هم ميداند که حرف راست نمي شنود. دروغ، فريب، ريا با چاشني چاپلوسي ، مي گويند اينها شيرازه تعارف کردنند و در طول تاريخ آنقدر با وجود ما عجين شده اند که ديگر از ما جدا نمي شوند.
وقتي پاي تعارف به ميان مي آيد ما ايراني ها حرف هم را خوب مي فهميم و در بهترين حالت اگر تعارفات همديگر را باور کنيم، مطمئن مي شويم که دست کم با يک آدم مهربان و مودب روبه روييم اما کار وقتي سخت مي شود که فردي خارجي و از همه جا بي خبر ميان تعارفات ما گير بيفتد.
زبان شناسان مي گويند خارجي هايي که قصد آموختن زبان فارسي را دارند ، وقتي مي خواهند واژه هاي مربوط به تعارف را ياد بگيرند يا به کار ببرند، مستاصل مي شوند تا جايي که دچار افراط و تفريط شده و از اينور و آنور پشت بام مي افتند. البته در ميان هموطنان خودمان هم آنهايي که سر و زبان کمتري دارند، وقتي در پيچ و خم تعارفات گير مي کنند، مثل اين که زبان شان از کار افتاده باشد، به من من کردن مي افتند و نمي دانند چه بايد بکنند. ولي در مقابل، عده زيادي هستند که استاد تعارف و شرمنده و معذب کردن ديگران با کلماتند. آنقدر چيره دست که کسي حريف زبان شان نمي شود.
ما مردم ايران زمين ظاهر و باطنمان يکي نيست و هر کدام ساز خودشان را ميزنند. البته نميگوييم که همه تعارفاتمان بي اساس است و رنگ و لعاب ريا و فريب و چاپلوسي دارد ، اما در خيلي از مواقع چنين است.
تعارف کردن، ادب يا آزار
اگر بدانيم ويليام بيمن، انسان شناس آمريکايي هم محو تعارفات ما شده است و پژوهش هايش را در اين زمينه در کتاب «زبان، منزلت اجتماعي و قدرت در ايران» جمع کرده، بيشتر به اهميت موضوع پي ميبريم.
او معتقد است: بر انديشه و رفتار ايراني ها نوعي تقابل بيرون و درون حاکم است که حفظ ظاهر را به يکي از بنيادي ترين رفتارهاي مان تبديل کرده است.
بيمن اين اظهارنظر را از زاويه ديد يک انسان شناس مي گويد ولي جان کلام او اين است که ما مردم ايران زمين ظاهر و باطنمان يکي نيست و هر کدام ساز خودشان را ميزنند. البته نميگوييم که همه تعارفاتمان بي اساس است و رنگ و لعاب ريا و فريب و چاپلوسي دارد ، چون در وراي اين تعابير، نظريه اي نهفته است که ميگويد تعارف کردن مي تواند نشانه يي از ادب باشد.
آنجا که تعارف راهي ندارد
اگر مي گويند ما ايراني ها آدمهاي عجيبي هستيم، بيراه نيست. اين جمله مردمان مغرب زمين خيلي معروف است: «امروز وقتي شما با يک ايراني صحبت مي کنيد، مي بينيد که همگي مخلص، دوست، بنده و چاکر شما هستند ولي همين که رويتان را برگردانيد، امکانش زياد است که احساس خوبي نسبت به شما نداشته باشند. »اما اعجاب انگيز بودن ما فقط به اين حد خلاصه نمي شود، چون مردمي که سمبل ادب، تواضع، گشاده دستي و خيرخواهي هستند، آنجا که پاي منافع شان در ميان باشد ، يکباره نمادي از بي ادبي، خودخواهي، خساست و بدانديشي مي شوند. هل دادن در صف اتوبوس و مترو، قاپيدن غذا و خوراکي از دست هم در ولوله پخش نذري، لايي کشيدن در غوغاي خيابانها، هجوم آوردن به يک صندلي يا نيمکت خالي و اعتقاد به اين که قوي تر هميشه پيروز است و صدها شاهد مثال ديگري که ميگويد ما مردماني غيرقابل پيشبيني هستيم.
شايد بتوان اين طور تعبير کرد که وقتي اوضاع آرام است و همه چيز فراوان، ما هم آراميم اما همين که تنگنايي پيش م يآيد و احساس مضيقه ميکنيم، ما هم تنگنظر مي شويم. يعني يک جور دوستي افراطي نسبت به خودمان يا رقيب سرسخت دانستن اطرافيانمان که در کمين امکانات موجود نشسته اند.
کمتر کسي را مي شود پيدا کرد که به محض پيدا کردن يک جاي پارک آن را حتي به بهترين دوستش تعارف کند، يا اگر در اوج خستگي يکي از صندلي هاي اتوبوس يا مترو خالي شد، ديگران را به خودش ترجيح دهد.
هنگام خريد در مغازه هم همين طور است و آدمهاي کمي پيدا مي شوند که حق تقدم را رعايت کنند و غير از خود، ديگران را هم ببينند. ولي زندگي با چنين مردمي با خصلت هايي چنين پيچيده، واقعا کار خود ما ايراني هاست، چون کنار آمدن با اين ويژگيهاي رنگ به رنگ از آدمهاي ساده با پيچيدگي هاي کم برنمي آيد. ولي دستکم مي شود کمي از غلظت تعارفات کم کرد و آنهايي را که هنوز صددرصد آلوده تعارفات نشده اند، کمتر آزرد. فقط کافي است وقتي با همکارانمان جلوي در آسانسور قرار گرفتيم، يا وقتي قصد تعارف يک خوراکي به ديگران را داشتيم، آنقدر از جانمان مايه نگذاريم.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید