این روزها در بسیاری از محافل و مجالس صحبت از این میشود که نسل جوان ما از دین گریزان شده و نسبت به ظواهر و شعائر دینی بی اعتنا گشتهاند. تحلیل و شناخت دلایل و زمینههای پدیده دین گریزی جوانان، بر فرض درستی آن، نیازمند کار جدّی در حوزههای مختلف است، که امیدواریم با همّت پژوهشگران حوزه و دانشگاه صورت گیرد.
آنچه در پی میآید خلاصه سخنرانی و پرسش و پاسخ آقای دکتر گلزاری است که در «کانون گفتمان دینی» حوزة علمیة قم صورت گرفته است. امیدواریم که درج این مطلب فتح بابی باشد برای بحث و بررسی در این زمینه.
گرایش دنیای معاصر به دین در آستانة ورود به قرن بیستم، خیلی زیاد شده است. در کتابهای مربوط به تاریخچة برخورد روانشناسی با دین، سه مقطع را میبینیم. استادان روانشناسی در طلوع علمی شدن (تجربی شدن) تقریباً در اوایل سال 1900 میلادی و در سی سال نخست آن، کسانی بودند که تحصیلات حوزوی داشتند؛ همانطور که پس از تأسیس دانشگاه تهران، عدهای از استادان آن، کسانی بودند که در حوزه تحصیل کرده بودند، مثل مرحوم فروزانفر، مرحوم همایی و دیگران، در آغاز روانشناسی و در سی سال نخست، کسانی مثل ویلیام جیمز، استانلی هال و... افرادی دیندار بودند که سعی کردند روانشناسی را با روش و متدلوژی جدید علوم تجربی در خدمت تبلیغات دینی بگیرند. مجلة تربیتی دینی نوجوانان در اوایل قرن بیستم به وسیلة استانلی هان ـ که مؤسس تحقیقات نوجوانی و بلوغ است ـ چاپ شد. ویلیام جیمز در سال 1902 کتاب انواع تجربههای مذهبی و یا تنوع تجربههای مذهبی را منتشر کرد که در آن تجربههای عرفانی و مذهبی را نقل کرده است. بخشی از این کتاب مفصل، سالها قبل در ایران به نام «دین و روان» به وسیلة آقای قائمی ترجمه شده است. در سی سال اول روانشناسی، خیلی از کارها و تحقیقات و رسالههای دکترای روانشناسی، به تحقیقات دینی گرایش داشته است.
تقریباً سی سال بعد ـ یعنی 1930 تا 1960 م. ـ انکار و اعراض و روگردانی از دین در روانشناسی دیده میشود. یک استاد معروف دانشگاه و صاحب نظر معروفی مثل آن پُرد در سال 1950 میگوید:
من پنجاه کتاب روانشناسی درسی را در امریکا بررسی کردم، حتی یک بحث کوچک دربارة مذهب، به عنوان یک بحث انسانی و عاطفی مطرح نشده بود.
در سی سال پس از آن، با ظهور و اوج رفتار گرایی که صبغة مادیگرایی داشته و مسایلی که کلیسا ایجاد کرده بود، روگردانی از دین، در کارهای علمی روانشناسی و علوم جدید بهشدت دیده میشود و بسیاری از مجلههای علمی روانشناسی دینی تعطیل میشوند.
دوباره از حدود سالهای 70-60 میلادی به این طرف، شاهد این هستیم که بررسیهای روانشناسانه نسبت به مسائل دینی و مذهبی زیاد میشود؛ به طوری که در سالهای اخیر، دهها مجلة معتبر و دهها سمپوزیوم و سمینار برگزار میگردد. انجمن روانشناسی امریکا از متخصصان دنیا میخواهد که در این زمینه ثبت نام بکنند. تعداد متخصصانی که عضو انجمن روانشناسان مسیحی بودند، تقریباً از 200 نفر در سالهای 1993، به یکباره در سالهای اخیر به 16000 نفر میرسد و دهها مجله در روانشناسی دین فعالیت میکنند و درنتیجه حجم وسیعی از تحقیقات دینی را در این حوزه میبینید. کسانی که با اینترنت سر و کار دارند، میبینند که تحقیقهای مربوط به دین در ابعاد علوم انسانی و نظری آن، خیلی زیاد شده است. این تحقیقات در سطح دنیا مطرح است.
دینگرایی در ایران
کششها و علاقههای دینی نسل جوان ما زیاد است. پرسشها نسبت به دین و عرفان و معنویت زیاد است. چون ما نمیتوانیم پاسخ درستی به آنها بدهیم، آنان به طرف مکاتب دیگر میروند، مثل بودیسم و شعبههای مختلفی از مسائل معنوی و مذهبی مثل عرفان سرخپوستی و ترجمة کتابهای مسیحی و هندی که در ایران هم زیاد است. اگر دقت کنید، میبینید که فروش کتابهای علوم انسانی، خیلی زیاد شده است. حجم زیادی از این کتابها با یک صبغة عرفانی، امّا ساده که ترجمه شدة آثار هندیها است، مثل کریشنا مورتی یا عرفان سرخپوستی کاستاندا و کتابهایی در زمینة مسائل فالگیری موجود است. وقتی شما با جوانان سیزده تا بیست و پنج ساله برخورد میکنید، میبینید که به دنبال مسایلی هستند که به پرسشهای آنان در حوزة هستی شناسی و انسان شناسی جواب بدهد. علاقه به شعرهای عرفانی زیاد شده است؛ مانند اشعار حافظ، مثنوی و... اینگونه نیست که ما فقط بدحجابی را ببینیم؛ اینگونه علاقهها هم زیاد است؛ بحث ما در اینجا این است که چگونه این نسل جوان را و علاقهمند بکنیم که از سرچشمة ناب عرفان اسلامی بهرهمند شوند و آن چه خود دارند ز بیگانه تمنا نکند.
بچههای ما در باطن دیندار هستند، نه به صورت فطری، بلکه بطور تاریخی، سابقه دینداری ما بیش از تاریخ اسلام است. پیش از اسلام در ایران دین زردشت وجود داشت و پیش از آن هم ما دیندار بودیم. ایرانیان در تاریخ، همیشه متدین بودهاند. ما همیشه در تاریخ با حُجب و حیا بودهایم. کسانی که به عنوان جهانگرد به ایران آمدهاند، مثل «شارون»، وقتی عدهای از آنها در زمان صفویه به ایران آمدند، از این که ما در حمامها از لنگ استفاده میکردیم، تعجب کردند و میگفتند که چقدر اینها محجّب و با حیا هستند. به گفتة شهید مطهری، وقتی آن نجابت ایرانی با نورانی بودن اسلام، ممزوج میشود، از ما یک ملت مقاوم، نجیب، عفیف و دیندار میسازد. بنده معتقدم اعراض فرزندان و جوانان ما نسبت به مسائل دینی، یک اعراض سطحی و گذرا است. بنده عمقی در آن ندیدم. در برخوردهای زیادی دیدهام که ما اصلاً جوان دین ستیز و دین گریز نداریم.
نقص در مخاطب شناسی
آنچه که وجود دارد این است که جوانها به دلیل کششهای پاک انسانی و فطرت الاهی خود و همچنین علاقهمندی تاریخی فرهنگی و بستر خانوادگیشان ـ که با دینداری آنها را تربیت کرده ـ گرایش به دین دارند، ولی ما زبان آنها را نمیفهمیم. نوع برخورد ما با آنها، برخورد درستی نبوده است. آنچه ما به عنوان دین به آنها میدهیم، اخلاق و عرفان نیست، بلکه تحکم است. اخلاق و عرفان و عقاید ما، با دید احکامی و با دید مسائل تعبّدی، همراه با منطق بوده است. ما جوان را نمیشناسیم. در سیستم تبلیغ ما، به مخاطب توجه نمیشود. مشکل مبلغان دینی ما ـ که دغدغههای آنها مسائل دینی است ـ مخاطبشناسی است.
در بحثهای اطلاع رسانی میگویند که ما یک پیامرسان داریم و یک پیامگیر و یک پیام، که باید منتقل شود، و عنصری که به آن پسخوراند (بازخورد) و واکنش میگویند؛ یعنی هر ارتباطی چهار جزء دارد: یک جزء آن، پیام است که باید منتقل شود. کسی نیز باید به عنوان پیامرسان، آن پیام را برساند و کسی هم به عنوان پیغامگیر، باید آن را دریافت کند. عنصر دیگر هر ارتباطی پسخوراند و واکنش است که ما بدانیم آیا این پیام منتقل شده و آیا تأثیر گذار بوده است یا خیر؟ مشکلی که ما داریم این است که پیامگیر را نمیشناسیم.
مشکل دیگری که وجود دارد این است که فکر میکنیم چون جوان ما ظاهر و مویش مثل ما نیست و آداب و رسوم و برخورد دیگری دارد، بنابراین خیلی از ما فاصله گرفته است. این را از یک سند تاریخی عرض میکنم. بهجا است ما در این تردید کنیم که آیا تغییر این ظواهر، حتی نوع حرف زدن و حتی تغییر بخشی از اخلاقیات ساده، رویگردانی از عقاید است؟
سنایی میگوید:
ای مسلمانان، خلایق کار دیگر کردهاند از سر بی حرمتی، معروف منکر کرده اند
قصیدة مفصلی با این مطلع دارد. در آنجا تمام اینها را ذکر میکند که به قرآن توجه نمیکنند و غیره. در هر زمانی شکایت، مخصوصاً نسبت به جوانان بوده است. اینقدر نباید نگران باشیم. این شکایتها نشاندهندة تغییر بنیادی عقاید جوانان نیست.
در تهذیبِ ابنجریر، از ابوحمید حمصی از عثمانبن سعید، از محمدبن مهاجر از زیبدی از زهری از عُروه از عایشه روایت میکند در مورد شعر لَبید، یعنی اولین کسی که الا´ن گفته میشود لبید است که این شعر را گفته است.
ذهب الذین نعاش فی اکنافهم
و بقیت فی خلف کجلد اجربی
آن کسانی که ما در سایة حمایت آنها زندگی میکردیم، رفتند و کسانی ماندند که مانند پوست بیمار اجرب، خیلی کریه هستند. غزل معروفی در رسایل رشید یاسمی هست که میگوید:
از ملک ادب حکم گزاران همه رفتند
شُو بارِ سفر بند که یاران همه رفتند
افسوس که گنجینه ترازان معانی
گنجینه نهادند به ماران همه رفتند
این شعر ترجمة آن است. لبید هم میگوید: آدمهایی بودند که ما در سایة رحمت آنها زندگی میکردیم. آنها رفتند و خلف آنها، انسانهای مسئلهدارِ اجربی هستند. ابن جریر میگوید:
عایشه گفت: خوش بهحال لبید! اگر زمان ما را دیده بود، چه میگفت؟ عُروه گفت: خدا رحمت کند عایشه را! اگر زمان ما را دیده بود، چه میگفت؟ زهری گفت: خدا عُروه را بیامرزد! اگر زمان ما را دیده بود، چه میگفت؟ پسر او گفت خدا رحمت کند زهری را! اگر زمان ما را دیده بود، چه میگفت؟ محمدبن مهاجر گفت: خدا رحمت کند زبیدی را! اگر زمان ما را دیده بود، چه میگفت؟ عثمانبن سعید که هفتمی است، گفت: خدا رحمت کند محمدبن مهاجر را! اگر عصر ما را دیده بود، چه میگفت؟ خود ابوحمید که هشتمی است گفت: خدا عثمان را رحمت کند! اگر عصر ما را دیده بود، چه میگفت؟ و من که ابن جریر هستم، میگویم خدا ابوحمید را رحمت کند! اگر عصر ما را دیده بود، چه میگفت؟
همه این بزرگان از نسل نو شکایت دارند و میپندارند که نسل گذشته در رعایت اصول، از نظر اخلاق بهتر بودهاند و خلاصه اینکه همه بر جوانان معاصر خود، خرده میگرفتند. در عین حالی که ما نگران مسائل جوانانمان هستیم، دغدغه خاطر ما، دغدغة خاطر سِنّی است که ما یک تغییراتی را برنمیتابیم.
نکتة امیدوارکننده این است که تغییراتی را که ما در جوان میبینیم، عمقی نیست؛ یعنی اینگونه نیست که این تغییرات در باطن عقایدشان رفته باشد. بخش عمدة تغییراتی که در جوانان دیده میشود، گذرا و سطحی است. امید است اگر خوب برخورد بکنیم و اگر نسل جوان را بشناسیم، پس از گذشت زمان، این تغییرات سطحی و ناپایدار، جای خود را به یک دینباوری درستتری بدهد. بدانیم این که حضرت امیر، علیهالسلام، فرمود:
جهل شباب معذور و علمه مقهور جهل و نادانی جوان معذور است؛ یعنی ما باید عذر او را قبول کنیم و انتظار بالایی را از او نداشته باشیم. علم جوان هم آن اندازه علم بالایی نیست.
نکتة اصلی صحبت بنده این است که ویژگیهایی است که در هر نسل نویی دیده میشود که در داستان ابنجریر معلوم شد. این تغییرات را بشناسیم؛ بهخصوص در زمان که سرعت، خیلی خیلی زیاد است؛ سرعت شهرنشینی، سرعت بحث رسانهها، اینترنت و وضعی که جوانان ما دارند.
نکتة دیگر این است که بنده خیلی از این مسائل را عمقی نمیبینم. بنده در زندان با پسرها و دخترهای جوان زیاد برخورد کردهام. جوانها همان جا نذر میکردند، نماز میخواندند، روزه میگرفتند. جوانان ما مشکل دارند، امّا دین ستیز نیستند؛ عناد با دین ندارند؛ گریز از دین هم ندارند، بلکه گریز از ما دارند. از امر و نهیهای جدّی ما، از محکوم شدن و گناهکار لقب گرفتن گریز دارند. بزرگترها هم همینگونه هستند.
نکتة سوم این که ما باید بدانیم که پرسشهای نسل جوان ما چیست؟ نگرانیهای او چیست؟ و با تحلیل منطقی، بدون محکوم کردن، به این پرسشها پاسخ بدهیم. جوان منطقی است. از نوجوانی به بعد با شبهه و شک و پرسش روبرو میشود. این سن، سن استدلال است. اگر ما اینها را بدانیم، مشکلی با جوانان نداریم.
پرسشها و پاسخها
مقصود از تربیت دینی چیست؟ آیا تربیت دینی این است که ما در کلاس برای شاگردانمان، ادیان را آموزش بدهیم و دین را تعریف کنیم که اسلام چنین و چنان است؟ یا اینکه بگوییم یهودیت آنطوری است و...؟ یا این که باید دین را به آنها بباورانیم و به یک معنا، التزام عملی به دین و دستورات و احکام آن را در ذهن و فکر آنها بهصورتی جا بیندازیم که آنها دیندار بشوند؟ اگر معنای دوم مقصود است، آیا آموزش دین در کلاسها به وسیلة دبیران بینش دینی و یا مبلغان دینی که به وسیلة منابر، دین را آموزش میدهند، سبب ایجاد التزام عملی به دین و دیندار کردن مردم میشود و اساساً آیا اینکار با آموزش دین سازگار است و نتیجه میدهد؟
ایمان باید در سه حوزة شناختی، عاطفی و عملی، اثر بگذارد تا جمع اینها را ایمان بنامیم؛ یعنی ایمان باید هم مؤلفة فکری ـ اعتقادی داشته باشد و هم باید عاطفی و احساسی باشد و هم باید عملی و رفتاری باشد. ما فردی را متدین میدانیم که اینها را با هم داشته باشد. هر کدام از آنها ضعیف باشد، مشکل داریم. اگر کسی در حوزة شناختی ضعیف باشد، شاید بتوان به آن حوزههای دیگر نفاق گفت. اگر در حوزة عملی، مشکل داشته باشد، شاید بگوییم فسق و گناه. این حالت، یعنی شناخت، عاطفه و رفتار یا به تعبیر زیبای روایت (الاءیمان معرفة بالقلب و إقرار باللسان و العمل بالارکان) شناختی است و میتواند همراه با مسائل عاطفی و زبان و عمل باشد.
اخیراً اولین همایش بینالمللی روانشناسی و دین در تهران برگزار شد که نزدیک سی ـ چهل نفر استاد خارجی دعوت شده بودند. در این همایش شاید نزدیک 150 مقاله و سخنرانی درمورد نقش دین در سلامت روان از دیدگاه علوم تجربی مطرح شد که نویسندگان آنها دانشمندان مسیحی و مسلمان کشورهای اسلامی بودند.
دانشگاهیان دانشگاه ما، پرسشنامهای دادند و تحقیق کردند، دیدند که دینداران، سلامت روان و طول عمر بیشتری دارند. ما دین را مختص به یک رابطة ویژه میان خدا در یک زمانهای مخصوص نمیدانیم.
دین زندگی ما را تأمین میکند. ما این را باور داریم و باید این باور را به فرزندان و جوانانمان منتقل کنیم که با دینداری واقعی، استعدادهای ما شکوفا میشود. با دینداری میتوانیم در روابط خانوادگی، بهتر تفاهم و سازگاری داشته باشیم. اگر دیندار خوبی باشیم، در دنیا هم به ما خیلی خوش میگذرد. بنده بارها در صحبتهایم به پسران و دختران جوان گفتهام که در اصول کافی، در یکی از مناظرههایی که منسوب به امام رضا، علیه السلام، با یکی از دهریون است، در بحث قیامت که آن شخص منکر است، امام رضا، علیه السلام، میفرماید: اگر قیامتی نباشد ـ که هست ـ من چه ضرری میکنم؟ این استدلال یک آدم دیندار است؛ یعنی دنیای منِ دیندار، از دنیای تو چیزی کم ندارد. بنده همیشه گفتهام که این جملة زیبای امام رضا، علیه السلام، باید چراغ روشن راه ما باشد. با فردی که دین ندارد یا دین را قبول ندارد، باید طوری زندگی کنیم که در تربیت، سلامت، هنر و در برخورد با فرزندان و همسرانمان موفق باشیم تا به او بگوییم: ببین شما دین را قبول ندارید، امّا من دارم، درحالی که من در هیچ زمینهای از تو کمتر نیستم، بلکه بالاتر هم هستم.
مشکل ما در تبلیغ دین ـ هم در کشورهای اسلامی و هم در میان مردم متدین ـ این بوده است که اینگونه که امام رضا، علیه السلام، برخورد کرده است، برخورد نکردهایم. ما به جوانانمان یک دنیای درست و سالم، آباد و شادی را در سایه دین نشان ندادهایم. ما بهطور فردی و اجتماعی و سیاسی و حکومتی، عامل نبودهایم؛ البته بنده هنوز هم معتقدم که این قضیه قابل استدلال است.
این روزها گاهی حملههایی به شیوة تربیت فرزندان روحانیت میشود. بنده معتقدم میتوان این را با یک کار تحقیقی پاسخ داد. با سخنرانی و عصبانیت نمیتوان پاسخگو بود. زبان امروز، زبان علوم تجربی و تحقیقات میدانی و پژوهشی است. مسیحیها کارهایی را برای خود کردهاند، مثلاً آمدهاند آمار متوفیان یک شهری را مثل قم گرفتهاند، بعد گفتهاند طول عمر روحانیون در این شهر زیادتر بوده است. خانوادههای برادران روحانی ما که با آنها ارتباط داریم، هنوز که هنوز است الحمدلله بسیار سالمتر از بقیه هستند. بنده در دانشگاه میبینم که بسیاری از دانشجویان که پدرشان روحانی است، بسیار سالمتر از بچههایی هستند که پدرشان روحانی نیست.
یکی از کارهایی که خود من به عنوان یک دانشگاهی دنبال آن بودم و اجمالاً هم انجام دادهام این بود که نظریهای داشتم که بچههای روحانی، از نظر بهداشت روانی و اخلاقی، سالمتر از بچههای غیرروحانی هستند. این یک نظریه است. به نظرم رسید که اینکار را از اول امسال میتوانم انجام دهم. در مدرسهای که بچههای شما بودند، پرسشنامهای را به بچههای دبیرستانی یا راهنمایی دادیم. در آن پرسشنامه از جمله چیزهایی که از آنها خواسته بودیم، شغل پدر، سن و... بود. حتی گزینهای داشتیم که پدر شما روحانی است یا غیرروحانی؟ پرسشنامههای ما، بهداشت و سلامت روان را میسنجد. علمی و بسیار قوی است. در این پرسشنامهها، دو گروه فرزندان روحانی و غیرروحانی را تفکیک کردهایم. بنده معتقدم فرزندان روحانی از نظر سلامت روان و اخلاق، خیلی سالمتر از غیر روحانی هستند، البته ممکن است اگر از فرزندان روحانی پرسش کنیم که چقدر از شغل بابای خود راضی هستید، اعلام نارضایتی بکنند و دوست نداشته باشند که مثل پدرشان روحانی شوند، همانطور که معلوم نیست که فرزند من هم دلش بخواهد روانشناس شود.
سخن بنده این بود که دین واقعاً سلامت روان میدهد. اخلاق، زندگی را تأمین میکند؛ چنانکه امام رضا، علیه السلام، فرمود: اگر تو قیامت را قبول نداشته باشی، من چیزی از تو کمتر ندارم؛ ولی اگر قیامت درست باشد ـ که هست ـ آن وقت تو چه میکنی؟ من با اعتقاد به آن طرف (قیامت)، یک آدمِ موفق در دنیا هستم. این بهتر است یا آن که ناموفق باشی و آنطرف را هم ازدست بدهی؟ بنده خیلی روی این نکته تأکید میکنم که ما باید طوری اسلام را تبیین کنیم که زندگی این دنیا نیز در هر سنی تأمین شود.
بنده زمانی در کانادا بودم. در یک کتابفروشی بسیار معتبری که برای مسیحیها بود، شاید حدود هزار جلد از کتابهای آن انتشارات، مربوط به روانشناسی و تربیتی با دیدگاه مسیحیت بود. بنده چون رشتهام این است، این کتابها رانگاه میکردم ببینم چقدر کاربردی است. یکی از این کتابها را خریدم به نام Happy marriage، یعنی ازدواج شاد. یک کشیش با سوادِ مسیحی، 400 صفحه کتاب نوشته است که بحث آن، مسائل زناشویی و جنسی است و در مورد همسران جوان بحث میکرد. بنده معتقد نیستم که کتابهای آموزشی جنسی قبل از ازدواج داده شود، بلکه این کار در تمدن الحادی غرب صورت گرفته است. آموزش سکس (Sex Education) برای مجردها درست نیست. ایشان در مقدمة کتاب میگوید: این کتاب حاصل تجربة هجده سالة من در آموزش به زنان و شوهرهای جوان مسیحی است. در این کتاب پرسشنامههای علمی و حرفهای کاربردی و فیزیولوژی زیادی وجود دارد. نویسندة این کتاب جزو روحانیون درجة یک و با سواد کلیسا است. روانشناسی هم بلد است. در آن کتاب نوشته است که من در کلاسهایم نزدیک ده تا سیزده هزار نفر را حضوراً و رو در رو جواب دادهام و مشکلشان را حل کردهام. مسائل زناشویی را با کاربردیترین روش و کلی گویی و با عفیفترین قلم توضیح داده است. در جابه جای این کتاب، آیه و روایت مسیحیان آمده است. یک جملة کاربردی میگوید و روبروی آن پرانتز باز میکند که این در انجیل متی' باب چندم است. در پاین کتاب نیز 150 پرسش جنسی را پاسخ داده است، عین فتوا، ولی کاربردی است. وقتی آدمی آن را میخواند، میبیند که چقدر این کتاب مورد نیاز جوانها و حتی میانسالان جامعة ما است و این که این کتاب چه اندازه کاربردی و دینی و علمی است.
مسیحیان مجلههای زیادی دربارة درمان افسردگی از دیدگاه مسیحیت دارند. آنها کلیگویی نکردهاند که توکل به خدا و توسل به حضرت معصومه، علیه االسلام، داشته باش، بلکه تکنیک داده است. تکنیکهایی که آنها ارائه کردهاند، تکنیک دینی است. منابعی که ما در اسلام داریم، اصلاً مسیحیت ندارد. با اینحال، آنان دست و پا میزنند تا همة چیزهای کاربردی را از همانها که دارند دربیاورند و تا اندازهای هم موفق شدند.
دوم اینکه ما باید الگوهای عملی داشته باشیم؛ یعنی این کسی که حرف میزند، باید ببینیم خودش چگونه عمل و تربیت میکند و چقدر گرفتار است؟ زمینههای عاطفی را باید ایجاد کنیم.
نکتة پایانی هم این که دو دهة پیش در دنیا، کتاب معروف و پر سر و صدایی منتشر شد به نام مدرسه زدایی جامعه. کتاب از فردی بهنام ایوان ایلیچ است. وی صاحبنظر بزرگی در زمینة آموزش و پرورش و به یازده زبان زندة دنیا مسلط بوده است. پیام ایوان ایلیچ این بود که مدرسه نهادی است که انسان را تربیت نمیکند. مدرسه اجزاء و ویژگیهایی دارد که نهتنها انسان را تربیت نمیکند، بلکه خراب هم میکند. در آن کتاب، دلایل زیادی میآورد. یکی از آن دلایل، این است که در مدرسه، همه چیز اجباری است و تربیت با اجبار نمیسازد. فرزند من باید در روز دوشنبه ساعت یازده، سر کلاس معلمی قرار بگیرد که دینی بخواند. شاید فرزند من از این معلم خوشش نیاید. همة اجزای مدرسه اجبار است. ساعت و معلم آن مشخص است. باید این کتاب حتماً تا فلانجا خوانده شود و امتحان گرفته شود. مقایسه و ارزشیابی میشود و نمره داده میشود. به همین دلیل، فشار و اجبار و تقلب و ناراحتی بهوجود میآورد. در آن زمان گفتند که حرفهای ایلیچ درست است، ولی گزینة دیگری نداریم؛ حتی یک مقداری هم مسئولان یونسکو او را بایکوت کردند. نظام مدرسه نمیتواند انسان تربیت کند. با این مجموعه، بنده نمیتوانم در مدرسه تربیت دینی بکنم. در مدرسه، به درس دینی همانگونه مینگرند که به فیزیک و شیمی مینگرند. در فیزیک تقلب میکنند، در دینی هم تقلب میکنند. تازه فیزیک زندگی او را تأمین میکند، ولی دینی خیر. در درس فیزیک، برای فرزند خود، معلم خصوصی میگیرند، ولی برای درس دینی چنین کاری نمیکنند.
برای مخاطبشناسی چه راهکارهایی را پیشنهاد میکنید؟
یک راه اصلی آن، تأسیس مرکز پژوهشی و نظرسنجی در حوزه است. این نهاد بزرگ و مقدس، باید دارای یک مرکز نظرسنجی برای سیاستهای خود باشد.
بنده اگر قصد داشته باشم به مدرسهای بروم تا صحبت بکنم، هیچ وقت به عنوان یک کار تشریفاتی و کلیشهای و از قبل تعیین شده، به دعوت مدیر نمیروم. بنده به مدیر مدرسه اعلام میکنم که به بچهها اعلام کنید که پرسشهای خود را بدون نام و نام خانوادگی بنویسند؛ بعد به بنده بدهید. معمولاً زیر بار نمیروند که نکند این پرسشها محکوم کردن مدرسه باشد و احتمالاً به مقامات گزارش داده شود. گاهی اوقات به ما خط میدهند و میگویند بچههای ما مشکلی ندارند. شما درمورد درس با اینها صحبت بکنید و نصیحتشان بکنید، درحالی که نصیحت برای این بچهها، بسیار آزاردهنده است. بنده زیربار این چیزها نمیروم و کوشش میکنم که از راه دیگری وارد شوم تا هم نگرانی مدیر ازبین برود و هم بنده پرسشها را بگیرم. پرسشنامهای را طرح کردهام به نام «پرسشنامه نگرانیها». بنده چندین نوع از این پرسشنامهها را خودم درست کردهام. در آن نوشته بودم که همة ما در زندگی، نگرانیهایی داریم که اگر این نگرانیها حل شود، در برنامهریزیها به ما کمک میکند؛ اگر حل نشود، ما را آزار میدهد. بعد، از زبان مدیر مینویسم که ما حاجآقا یا دکتر فلانی را دعوت کردهایم؛ گاهی هم از زبان خودم مینویسم که مرا دعوت کردهاند تا در مدرسة شما صحبت بکنم. پنج نگرانی عمدة خود را بهترتیب برای من بنویسید. در برگه هم شماره زدهام اشاره کردهام که نوشتن نام و نام خانوادگی ضروری نیست، مگر این که خودتان مایل باشید و بنده به دعوت شماها آمدهام. سپس این پرسشنامه را به مدیر میدهم و میگویم که از این تکثیر کنید و بین بچهها پخش کنید؛ گاهی اوقات پرسشنامه در حد یک چک لیست است؛ یعنی ما یک لیستی ازمشکلات را میدهیم، بعد میگوییم با علامت ضربدر مشخص کنید که کدام را دارید؛ ابتدا بعضی جاها اعتراض میکنند و میگویند که این پرسشها بدآموزی دارد. پرسشها خلاصه و کوتاه است، مثل: عدم اعتماد به نفس و... اگر مدیران با ما همکاری کنند، این کار را انجام میدهیم. این، برای شروع کار است. اگر پاسخ بدهند، آنها را دسته بندی میکنم و صحبت میکنم. اگر هم جواب ندهند، بنده یک فرمول بسیار ساده دارم و آن این که برای آنها میگویم جوانهای همسن و سال شما در این جامعه، چند دسته مشکل دارند: مشکل خانوادگی، درسی، عصبی، روحی، روانی و...
چه رویکردها و منابعی در روانشناسی دینی وجود دارد؟
ابتدا من نکتهای را اشاره میکنم که ترکیب روانشناسی و دین چگونه است. روانشناسی دینی بیشتر متولی این مسئله است که راجع به دینداران و خاواده و شخصیت آنان کار بکند و یا در رابطة دین و سلامت روان کار کند. این که آیا دینداری در کاهش اعتیاد مؤثر است؟ آیا سلامت جسمانی در دینداران وجود دارد؟ اینکار، یک کار مطالعاتی بر روی گروه مؤمنان و دینداران و مطالعات اجتماعی آنها است. اینکار بیشتر مطالعة فعالیتهای دینداران است نسبت به کسانی که در خط دین نیستند.
حوزة دوم، روانشناسی دینی است. در اینجا دینی صفتِ روانشناسی است، نه مضافالیه آن. باید از مقولههای دینی، دستورالعمل روانشناسی در بیاوریم. اینکار سختی است. در سمینار همایش دین گفته بودند که یکسری مقاله بدهید. من این موضوع را پیشنهاد دادم. درمان افسردگی از طرق افزایش «شُکر» در افراد (مکانیزم شُکر). فرضیه این بود که اگر ما شُکر را بشناسیم و مراحل شُکر قلبی، شُکر زبانی و شُکر عملی را درنظر بگیریم، بعد یک فرد یا ده نفر افسرده را بیاوریم و به آنها بهطور کاربردی و تکنیکی در جلسات یاد بدهیم تا این که شُکر در آنها تقویت شود، میتوان افسردگی را در آنها کم کرد؛ یعنی من از متن دین، یک روشی را درمیآورم که بگویم با شُکر، افسردگی کم میشود.
اینکار را تا اندازهای در غرب، گروههای مسیحی انجام دادهاند. مجلههایی نیز در این زمینهها نوشته شده است. اهل تسنن در پاکستان، در این کار موفق بودهاند و برای نمونه توانستهاند در اردوگاه افغانیها در پیشاور، افسردگی پناهجویان افغانی را با استفاده از همین روش کاهش بدهند. سپس آنها را با گروهی که دارو مصرف میکردند و با گروهی که دارو مصرف نمیکردند، مقایسه کردند و دیدند که بازتاب احادیث نبوی در آنها به اندازة همان داروها بوده است. پزشکان متخصص پاکستانی، از دین چنین استفادهای کردند.
کار سوم، تدوین علم روانشناسی و علم تربیت است به گونهای که با اسلام ناب، مطابقت داشته باشد. مسیحیها پس از مدتی گزارش دادند که ما در این زمینه نمیتوانیم کار کنیم. مسیحیت دید که متن انجیل توان ندارد که از درون آن یک نظام و یک سیستم درآورده شود. از اینرو مسیحیان اینکار را کنار گذاشتند، ولی ما معتقدیم که میتوانیم اینکار را بکنیم؛ البته این زمانی محقق میشود که ما آن دو قدم اول را برداریم. بحث روانشناسی دینی در ایران خیلی کم کار شده است. مطالعات جزئی راجع به دستة اول انجام میشود. ما پس از هفتاد ـ هشتاد سال دانشگاه و پس از بیست و دو سال انقلاب، سه چهار تا تست استاندارد درست کردیم که میتواند دینباوری را اندازه بگیرد. بهتازگی رسالههای فوقلیسانس ما بهخصوص در دانشگاه علامة طباطبایی و برادران بزرگواری در دانشگاه تهران، برخی فعالیتها و مطالعات را در مورد حوزة دین انجام میدهند، امّا دربارة قسمت دوم و سوم، اینها باید عمدتاً در حوزة علمیه انجام شود.
* برگرفته از مجله پگاه حوزه، شماره 15، اول تیر 1380.
... أللّهُمَّ أعطِهِ فی نَفسِهِ، وَ ذُرِّیتِهِ، وَ شِیعَتِهِ، وَ رَعیتِهِ، وَ خاصَّتِهِ و عامَّتِهِ، وَ عَدُوِّهِ، وَ جَمیعِ أهلِ الدُّنیا ما تُقِرُّ بِهِ عَینَهُ، وَ تَسُرُّ بِهِ نَفسَهُ، وَ بِلّغهُ أفضَلَ ما أمَّلَهُ فِیالدُّنیا وَ الا´خِرَةِ إنَّک عَلی' کلِّ شَیءٍ قَدیرٍ.
بارالها!
بهاو عطا کن در وجود مقدس خودش،
و در فرزندان و ذرّیهاش،
و شیعة او،
و رعیت او،
و خاصّان او،
و تمامی دوستانش،
و دشمنانش،
و در همة اهل دنیا،
آنچه را که:
چشمان مبارکش را بدان روشن گردانی؛
و دل اندوهناکش را، مسرور و شادمان فرمایی؛
و او را ـ بارالها ـ به والاترین آرزوها و خواستههایش در دنیا و آخرت نائل گردان؛
که تو به هرکار، قادر و توانایی!
آمین رب العالمین
مخاطبشناسی در گفتوگوی دینی با جوانان، نکتهای است که نمیتوان آن را نادیده گرفت. بیتردید، در دهههای اخیر، بخش جدیی از ناکارآمدیها در حوزهٔ تبلیغ و تعمیق تفکر دینی، از کم توجهی بدان سرچمشه یافته است.
گرایش دنیای معاصر به دین در آستانهٔ ورود به قرن بیستم، خیلی زیاد شده است. در کتابهای مربوط به تاریخچهٔ برخورد روانشناسی با دین، سه مقطع را میبینیم. استادان روانشناسی در طلوع علمی شدنش (تجربی شدن) تقریباً در اوایل سال 1900 میلادی و در سی سال نخست آن، کسانی بودند که تحصیلات حوزوی داشتند؛ همان طور که پس از تأسیس دانشگاه تهران، عدهای از استادان آن، کسانی بودند که در حوزه تحصیل کرده بودند، مثل مرحوم فروزان فر، مرحوم همایی و دیگران. در آغاز روانشناسی و در سی سال نخست، کسانی مثل ویلیام جیمز، استانلی هال و... افرادی دیندار بودند که سعی کردند روانشناسی را با این روش و متدلوژی جدید علوم تجربی در خدمت تبلیغات دینی بگیرند. ما مجلهٔ تربیتی دینی نوجوانان را در اوایل قرن بیستم به وسیلهٔ استانلیهان ـ که مؤسس تحقیقات نوجوانی و بلوغ است ـ داریم. ویلیام جیمز در سال 1902 کتاب «انواع تجربههای مذهبی» و یا تنوع تجربههای مذهبی را منتشر کرد که در آن سخنرانیهای مفصلی کرده و تجربههای عرفانی و مذهبی را نقل کرده است. بخشی از این کتابِ مفصل، سالها قبل در ایران به نام دین و روان به وسیلهٔ آقای قائمی ترجمه شده است. در سی سال اوّل روانشناسی، خیلی از کارها و تحقیقات و رسالههای دکترای روانشناسی، به تحقیقات دینی گرایش داشته است.
تقریباً در سی سال بعد ـ یعنی 1930 تا 1960 ـ انکار و اعراض و روگردانی از دین در روانشناسی دیده میشود. یک استاد معروف دانشگاه و صاحب نظر معروفی مثل آن پُرد در سال 1950 میگوید: من پنجاه کتاب روانشناسی درسی را در امریکا بررسی کردم، حتی یک بحث کوچک دربارهٔ مذهب، به عنوان یک بحث انسانی و عاطفی مطرح نشده بود. در سی سال پس از آن، با ظهور و اوج رفتار گرایی که صبغهٔ مادی گرایی داشته و مسایلی که کلیسا ایجاد کرده بود، روگردانی از دین، در کارهای علمی روانشناسی و علوم جدید به شدت دیده میشود. بسیاری از مجلههای علمی روانشناسی دینی تعطیل میشود،
دوباره از حدود سالهای 60 ـ 70 به این طرف، شاهد این هستیم که بررسیهای روان شناسانه نسبت به مسائل دینی و مذهبی زیاد میشود؛ به طوری که در سالهای اخیر، دهها مجلهٔ معتبر و دهها سمپوزیوم و سمینار برگزار میشود. انجمن روانشناسی امریکا شعبهٔ سی و ششم خود را به عنوان روانشناسی و دین تأسیس میکند و از روانشناسان دنیا میخواهد که در این زمینه ثبت نام بکنند. تعداد متخصصانی که عضو انجمن روان شناسان مسیحی بودند، تقریباً از 200 نفر در سالهای 1993، به یکباره در سالهای اخیر به 000/16 نفر میرسد و دهها مجله در روانشناسی دین فعالیت میکنند و در نتیجه حجم وسیعی از تحقیقات دینی را در این حوزه میبینید. کسانی که با اینترنت سر و کار دارند، میبینند که تحقیقهای مربوط به دین در ابعاد علوم انسانی و نظری آن، خیلی زیاد شده است. این تحقیقات در سطح دنیا مطرح است.
دین گرایی در ایران
کششها و علاقههای دینی نسل جوان ما زیاد است. پرسشها نسبت به دین و عرفان و معنویت زیاد است. چون ما نمیتوانیم پاسخ درستی به آنها بدهیم، آنان به طرف مکاتب دیگر میروند، مثل بودیسم و شعبههای مختلفی از مسائل معنوی و مذهبی مثل عرفان سرخ پوستی و ترجمهٔ کتابهای مسیحی و هندی که در ایران هم زیاد است. اگر دقت کنید، میبینید که فروش کتابهای علوم انسانی است، خیلی زیاد شده است حجم زیادی از این کتابها با یک صبغهٔ عرفانی، اما ساده که ترجمه شدهٔ آثار هندیها است، مثل کریشنامورتی یا عرفان سرخ پوستی کاستاندا و کتابهایی در زمینهٔ مسائل فالگیری موجود است. وقتی شما با جوانان سیزده تا بیست و پنج ساله برخورد میکنید، میبینید که به دنبال مسایلی هستند که به پرسشهای آنان در حوزهٔ هستیشناسی و انسانشناسی جواب داده میشود. علاقهٔ به شعرهای عرفانی زیاد شده است؛ مانند اشعار حافظ، مثنوی و.... این گونه نیست که ما فقط بد حجابی را ببینیم؛ این گونه علاقهها هم زیاد است؛ بحث ما در این جا این است که چگونه این نسل جوان را تبلیغ و علاقهمند به این بکنیم که از سرچشمهٔ ناب عرفان اسلامی بهرهمند شود، تا آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا نکند.
بچههای ما در باطن دیندار هستند، نه به صورت فطری، بلکه به طور تاریخی، سابقهٔ دینداری ما بیش از تاریخ اسلام است. پیش از اسلام در ایران دین زردشت وجود داشت و پیش از آن هم ما دیندار بودیم. ایرانیان در تاریخ، همیشه متدین بودهاند. ما همیشه در تاریخ با حُجب و حیا بودهایم. کسانی که به عنوان جهان گرد به ایران آمدهاند، مثل شارون، وقتی عدهای از آنها در زمان صفویه به ایران آمدند، از این که ما در حمامها از لنگ استفاده میکردیم، تعجب کردند و میگفتند که چقدر اینها محجّب و با حیا هستند. به گفتهٔ شهید مطهری، وقتی آن نجابت ایرانی با نورانی بودن اسلام، ممزوج میشود، از ما یک ملت مقاوم، نجیب، عفیف و دیندار میسازد. بنده معتقدم اعراض فرزندان و جوانان ما نسبت به مسائل دینی، یک اعراض سطحی و گذرا است. بنده عمقی در آن ندیدم. در برخوردهای زیاد دیدهام که ما اصلاً جوان دین ستیز و دین گریز نداریم.
نقص در مخاطب شناسی
آن چه که وجود دارد این است که خود اینها به آن کششهای پاک انسانی و فطرت الاهی خود و همچنین علاقهمندی تاریخی فرهنگی و بستر خانوادگیشان ـ که با دین داری آنها را تربیت کرده ـ گرایش به دین دارند، ولی ما زبان آنها را نمیفهمیم. نوع برخورد ما با آنها، برخورد درستی نبوده است. آنچه ما به عنوان دین به آنها میدهیم، اخلاق و عرفان نیست، بلکه تحکم است. اخلاق و عرفان و عقاید ما، با دید احکامی و با دید مسائل تعبدی، همراه با منطق بوده است. ما جوان را نمیشناسیم. با تأسف در سیستم تبلیغ ما، به مخاطب توجه نمیشود. مشکل مبلغان دینی ما ـ که دغدغههای آنها مسائل دینی است ـ مخاطبشناسی است.
در بحثهای اطلاع رسانی میگویند که ما یک پیام رسان داریم و یک پیامگیر و یک پیام، که باید منتقل شود، و عنصری که به آن پس خوراند و واکنش میگویند؛ یعنی هر ارتباطی چهار جزء دارد: یک جزء آن، پیام است که باید منتقل شود. کسی نیز باید به عنوان پیامرسان، آن پیام را برساند و کسی هم به عنوان پیغامگیر، باید آن را دریافت کند. عنصر دیگر هر ارتباطی پس خوراند و واکنش است که ما بدانیم آیا این پیام منتقل شده و آیا تاثیرگذار بوده است یا خیر؟ مشکلی که ما داریم این است که پیامگیر را نمیشناسیم.
مشکل دیگری که وجود دارد این است که فکر میکنیم چون جوان ما ظاهر و مویش مثل ما نیست و آداب و رسوم و برخورد دیگری دارد، بنابر این خیلی از ما فاصله گرفته است. این را از یک سند تاریخی عرض میکنم. به جا است ما در این تردید کنیم که آیا تغییر این ظواهر، حتی نوع حرف زدن و حتی تغییر بخشی از اخلاقیات ساده، روی گردانی از عقاید است؟ سنایی میگوید:
ای مسلمانان، خلایق کار دیگر کردهاند از سر بی حرمتی، معروف، منکر کردهاند
قصیدهٔ مفصلی با این مطلع دارد. در آن جا تمام اینها را ذکر میکند که به قرآن توجه نمیکنند و غیره. در هر زمانی شکایت، مخصوصاً نسبت به جوانان بوده است. این قدر نباید نگران باشیم. این شکایتها نشان دهندهٔ تغییر بنیادی عقاید جوانان نیست.
در تهذیبِ ابن جریر، از ابوحمید حمسی از عثمان بن سعید، از محمد بن مهاجر از زیبدی از زهری از عُروه از عایشه روایت میکند در مورد شعر لَبید، یعنی اولین کسی که الآن گفته میشود لبید است که این شعر را گفته است.
ذهب الذین نعاش فی اکنافهم و بقیت فی خلف کجلد اجربی
آن کسانی که ما در سایهٔ حمایت آنها زندگی میکردیم، رفتند و کسانی ماندند که مانند پوست بیمار اجرب، خیلی کریه هستند. غزل معروفی در رسایل رشید یاسمی هست که میگوید:
از ملک ادب حکم گزاران همه رفتند شوُبارِ سفر بند که یاران همه رفتند
افسوس که گنجینه ترازان معانی گنجینه نهادند به ماران همه رفتند
این شعر ترجمهٔ آن است. لیبد هم میگوید: آدمهایی بودند که ما در سایهٔ رحمت آنها زندگی میکردیم. آنها رفتند و خلف آنها، انسانهای مسئله دارِ اجربی هستند. ابن جریر میگوید عایشه گفت: خوش به حال لبید! اگر زمان ما را دیده بود، چه میگفت؟ عُروه گفت: خدا رحمت کند عایشه را! اگر زمان ما را دیده بود، چه میگفت؟ زهری گفت: خدا عُروه را بیامرزد! اگر زمان ما را دیده بود، چه میگفت؟ پسر او گفت خدا رحمت کند زهری را! اگر زمان ما را دیده بود، چه میگفت؟ محمد بن مهاجر گفت: خدا رحمت کند زبیدی را! اگر زمان ما را دیده بود، چه میگفت؟ عثمان بن سعید که هفتمی است، گفت: خدا رحمت کند محمد بن مهاجر را! اگر عصر ما را دیده بود، چه میگفت؟ خود ابوحمید که هشتمی است گفت: خدا عثمان را رحمت کند! اگر عصر ما را دیده بود، چه میگفت؟ و من که ابن جریر هستم، میگویم خدا ابوحمید را رحمت کند! اگر عصر ما را دیده، بود چه میگفت؟
همهٔ این بزرگان از نسل نو شکایت دارند و میپندارند که نسل گذشته در رعایت اصول، از نظر اخلاق بهتر بودهاند و خلاصه این که همه بر جوانان معاصر خود، خرده میگرفتند. در عین حالی که ما نگران مسائل جوانانمان هستیم، دغدغهٔ خاطر ما، دغدغهٔ خاطر سِنّی است که ما یک تغییراتی را برنمیتابیم.
نکتهٔ امیدوار کننده این است که تغییراتی را که ما در جوان میبینیم، عمقی نیست؛ یعنی این گونه نیست که این تغییرات در باطن عقایدشان رفته باشد. بخش عمدهٔ تغییراتی که در جوانان دیده میشود، گذرا و سطحی است. امید است اگر خوب برخورد بکنیم و اگر نسل جوان را بشناسیم، پس از گذشت زمان، این تغییرات سطحی و ناپایدار، جای خود را به یک دینباوری درستتری بدهد. بدانیم این که حضرت امیر علیهالسلام فرمود: «جهل شباب معذور و علمه مقهور» جهل و نادانی جوان معذور است؛ یعنی ما باید عذر او را قبول کنیم و انتظار بالایی را از او نداشته باشیم. علم جوان هم آن اندازه علم بالایی نیست.
نکتهٔ اصلی صحبت بنده این است که ویژگیهایی است که در هر نسل نویی دیده میشود که در داستان ابن جریر این معلوم شد. این تغییرات را بشناسیم؛ به خصوص در زمان ما که سرعت، خیلی خیلی زیاد است؛ سرعت شهر نشینی، سرعت بحث رسانهها، اینترنت و وضعی که جوانان ما دارند.
نکتهٔ دیگر این است که بنده خیلی از این مسائل را عمقی نمیبینم. بنده در زندان با پسرها و دخترهای جوان زیاد برخورد کردهام. جوانها همان جا نذر میکردند، نماز میخواندند، روزه میگرفتند. جوانان ما مشکل دارند، امّا دین ستیز نیستند؛ عناد با دین ندارند؛ گریز از دین هم ندارند، بلکه گریز از ما دارند. از امر و نهیهای جدی ما، از محکوم شدن و گناهکار لقب گرفتن گریز دارند. بزرگترها هم همین گونه هستند.
نکتهٔ سوم این که ما باید بدانیم که پرسشهای نسل جوان ما چیست؟ نگرانیهای او چیست؟ و با تحلیل منطقی، بدون محکوم کردن، به این پرسشها پاسخ بدهیم. جوان منطقی است. از نوجوانی به بعد با شبهه و شک و پرسش رو به رو میشود. این سن، سن استدلال است. اگر ما اینها را بدانیم، مشکلی با جوانان نداریم.
پرسشها و پاسخها
مقصود از تربیت دینی چیست؟ آیا تربیت دینی این است که ما در کلاس برای شاگردانمان، ادیان را آموزش بدهیم و دین را تعریف کنیم که اسلام چنین و چنان است؟ یا این که بگوییم یهودیت آن طوری است و...؟ یا این که باید دین را به آنها بباورانیم و به یک معنا، التزام عملی به دین و دستورات و احکام آن را در ذهن و فکر آنها به صورتی جا بیندازیم که آنها دین دار بشوند؟ اگر معنای دوم مقصود است، آیا آموزش دین در کلاسها به وسیلهٔ دبیران بینش دینی و یا مبلغان دینی که به وسیلهٔ منابر، دین را آموزش میدهند، سبب ایجاد التزام عملی به دین و دین دار کردن مردم میشود و اساساً آیا این کار با آموزش دین سازگار است و نتیجه میدهد؟
ایمان باید در سه حوزهٔ شناختی، عاطفی و عملی، اثرهای خود را بگذارد تا جمع اینها را ایمان بنامیم؛ یعنی ایمان باید هم مؤلفهٔ فکری ـ اعتقادی داشته باشد و هم باید عاطفی و احساسی باشد و هم باید عملی و رفتاری باشد. ما فردی را متدین میدانیم که اینها را با هم داشته باشد. هر کدام از آنها ضعیف باشد، مشکل داریم. اگر کسی در حوزهٔ شناختی ضعیف باشد، شاید بتوان به آن حوزههای دیگر نفاق گفت. اگر در حوزهٔ عملی، مشکل داشته باشد، شاید بگوییم فسق و گناه. این حالت، یعنی شناخت، عاطفه و رفتار یا به تعبیر زیبای روایت (الایمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و العمل بالارکان) شناختی است و میتواند همراه با مسائل عاطفی و زبان و عمل باشد.
اخیراً اولین همایش بین المللی روانشناسی و دین در تهران برگزار شد که نزدیک سی ـ چهل نفر استاد خارجی دعوت شده بودند. شاید نزدیک 150 مقاله و سخنرانی در مورد نقش بدن در سلامت روان و علوم تجربی بود. در اجتماعات زیادی که دانشمندان مسیحی و مسلمان کشورهای اسلامی بودند، دانشگاهیان دانشگاه ما، پرسشنامهای دادند و تحقیق کردند، دیدند که دینداران، سلامت روان و طول عمر بیشتری دارند. ما دین را مختص به یک رابطهٔ ویژه میان خدا در یک زمانهای مخصوص نمیدانیم.
دین زندگی ما را تأمین میکند. ما این را باور داریم و باید این باور را به فرزندان و جوانانمان منتقل کنیم که با دینداری واقعی، استعدادهای ما شکوفا میشود. با دین داری میتوانیم در روابط خانوادگی، بهتر تفاهم و سازگاری داشته باشیم. اگر دین دار خوبی باشیم، در دنیا هم به ما خیلی خوش میگذرد. بنده بارها در صحبتهایم به پسران و دختران جوان گفتهام که در اصول کافی، در یکی از مناظرههایی که منسوب به امام رضا علیهالسلام با یکی از دهریون است، در بحث قیامت که آن شخص منکر است، امام رضا علیهالسلام میفرماید: اگر قیامتی نباشد ـ که هست ـ من چه ضرری میکنم؟ این استدلالِ یک آدم دین دار است؛ یعنی دنیای منِ دین دار، از دنیای تو چیزی کم ندارد. بنده همیشه گفتهام که این جملهٔ زیبای امام رضا علیهالسلام باید چراغ روشن راه ما باشد. با فردی که دین ندارد یا دین را قبول ندارد، باید طوری زندگی کنیم که در تربیت، سلامت، هنر و در برخورد با فرزندان و همسرانمان موفق باشیم تا به او بگوییم: ببین شما دین را قبول ندارید، اما من دارم، در حالی که من در هیچ زمینهای از تو کمتر نیستم، بلکه بالاتر هم هستم.
مشکل ما در تبلیغ دین ـ هم در کشورهای اسلامی و هم در میان مردم متدین ـ این بوده است که این گونه که امام رضا علیهالسلام برخورد کرده است، برخورد نکردهایم. ما به جوانانمان یک دنیای درست و سالم، آباد و شادی را در سایهٔ دین نشان ندادهایم. ما به طور فردی و اجتماعی و سیاسی و حکومتی، عامل نبودهایم؛ البته بنده هنوز هم معتقدم که این قضیه قابل استدلال است.
این روزها گاهی حملههایی به شیوهٔ تربیت فرزندان روحانیت میشود. بنده معتقدم میتوان این را با یک کار تحقیقی پاسخ داد. با سخنرانی و عصبانیت نمیتوان پاسخگو بود. زبان امروز، زبان علوم تجربی و تحقیقاتِ میدانی و پژوهشی است. مسیحیها کارهایی را برای خود کردهاند، مثلاً آمدهاند آمار متوفیان یک شهری را مثل قم گرفتهاند، بعد گفتهاند طول عمر روحانیون در این شهر زیادتر بوده است. خانوادههای برادران روحانی ما که با آنها ارتباط داریم، هنوز که هنوز است الحمدللّه بسیار سالمتر از بقیه هستند. بنده در دانشگاه میبینم که بسیاری از دانشجویان که پدرشان روحانی است، بسیار سالمتر از بچههایی هستند که پدرشان روحانی نیست.
یکی از کارهایی که خود من به عنوان یک دانشگاهی دنبال آن بودم و اجمالاً هم انجام دادهام این بود که نظریهای داشتم که بچههای روحانی، از نظر بهداشت روانی و اخلاقی، سالمتر از بچههای غیر روحانی هستند. این یک نظریه است. به نظرم رسید که این کار را از اوّل امسال میتوانم انجام دهم. در مدرسهای که بچههای شما بودند، پرسشنامهای را به بچههای دبیرستانی یا راهنمایی دادیم. در آن پرسشنامه از جمله چیزهایی که از آنها خواسته بودیم، شغل پدر، سن و... بود، حتّی گزینهای داشتیم که پدر شما روحانی یا غیر روحانی است؟ پرسش نامههای ما، بهداشت و سلامت روان را میسنجد. علمی و بسیار قوی است. در این پرسشنامهها، دو گروه روحانی و غیر روحانی را تفکیک فرزندان کردهایم. بنده معتقدم فرزندان روحانی از نظر سلامت روان و اخلاق، خیلی سالمتر از غیر روحانی هستند، البته ممکن است اگر از فرزندان روحانی پرسش کنیم که چقدر از شغل بابای خود راضی هستید، اعلام نارضایتی بکنند و دوست نداشته باشند که مثل پدرشان روحانی شوند، همانطور که معلوم نیست که فرزند من هم دلش بخواهد روانشناس شود.
سخن بنده این بود که دین واقعاً سلامت روان میدهد. اخلاق، زندگی را تأمین میکند؛ چنانچه امام رضا علیهالسلام فرمود: اگر تو قیامت را قبول نداشته باشی، من چیزی از تو کمتر ندارم؛ ولی اگر قیامت درست باشد ـ که هست ـ آن وقت تو چه میکنی؟ من با اعتقاد به آن طرف (قیامت)، یک آدمِ موفق در دنیا هستم. این بهتر است یا آن که ناموفق باشی و آن طرف را هم از دست بدهی؟ بنده خیلی روی این نکته تاکید میکنم که ما باید طوری اسلام را تبیین کنیم که زندگی این دنیا نیز در هر سنی تأمین شود.
بنده زمانی در کانادا بودم. در یک کتاب فروشی بسیار معتبری که برای مسیحیها بود، شاید حدود هزار جلد از کتابهای آن انتشارات، مربوط به روانشناسی و تربیتی با دیدگاه مسیحیت. بنده چون رشتهام این است، این کتابها را نگاه میکردم ببینم چقدر کاربردی است. یکی از این کتابها را خریدم به نام happy marriange؛ یعنی ازدواج شاد. یک کشیش با سوادِ مسیحی، 400 صفحه کتاب نوشته است که بحث آن، مسائل زناشویی و جنسی است و در مورد همسران جوان بحث میکرد. بنده معتقد نیستم که کتابهای آموزشی جنسی قبل ازدواج داده شود، بلکه این کار در تمدن الحادی غرب صورت گرفته است. آموزش سکس (sex Education) برای مجردها درست نیست. ایشان در مقدمهٔ کتاب میگوید: این کتاب حاصل تجربهٔ هجده سالهٔ من در آموزش به زنان و شوهرهای جوان مسیحی است. در این کتاب پرسشنامههای علمی و حرفهای کاربردی و فیزیولوژی زیادی وجود دارد. نویسندهٔ این کتاب جزو روحانیون درجهٔ یک و با سواد کلیسا است. روانشناسی هم بلد است. در آن کتاب نوشته است که من در کلاسهایم نزدیک ده تا سیزده هزار نفر را حضوراً و رو در رو جواب دادهام و مشکلشان را حل کردهام. مسائل زناشویی را با کاربردیترین روش و کلیگویی و با عفیفترین قلم توضیح داده است. در جا به جای این کتاب، آیه و روایت مسیحیان آمده است. یک جملهٔ کاربردی میگوید و رو به روی آن پرانتز باز میکند که این در انجیل متی باب چندم است. در پایان کتاب نیز 150 پرسش جنسی را پاسخ داده است؛ عین فتوا، ولی کاربردی است. وقتی آدمی آن را میخواند، میبیند که چقدر این کتاب مورد نیاز جوانها و حتّی میانسالان جامعهٔ ما است و این که این کتاب چه اندازه کاربردی و دینی و علمی است.
مسیحیان مجلههای زیادی دربارهٔ درمان افسردگی از دیدگاه مسیحیت دارند. آنها کلیگویی نکردهاند که توکل به خدا و توسل به حضرت معصومه علیهاالسلام داشته باش، بلکه تکنیک داده است. تکنیکهایی که آنها ارائه کردهاند، تکنیک دینی است. این ضعف شدیدی است که ما در اسلام داریم. منابعی که ما در اسلام داریم، اصلاً مسیحیت ندارد. با این حال، آنان دست و پا میزنند تا همهٔ چیزهای کاربردی را از همانها که دارند در بیاورند و تا اندازهای هم موفق شدند.
دوم این که ما باید الگوهای عملی داشته باشیم؛ یعنی این کسی که حرف میزند، باید ببینیم خودش چگونه عمل و تربیت میکند و چقدر گرفتار است؟ زمینههای عاطفی را باید ایجاد کنیم.
نکتهٔ پایانی هم این که دو دههٔ پیش در دنیا، کتاب معروف و پر سرو صدایی منتشر شد به نام «مدرسه زدایی جامعه». کتاب از فردی به نام ایوان ایلیچ است. وی صاحب نظر بزرگی در زمینهٔ آموزش و پرورش بوده و به یازده زبان زندهٔ دنیا مسلط بوده است. پیام ایوان ایلیچ این بود که مدرسه نهادی است که انسان را تربیت نمیکند. مدرسه اجزا و ویژگیهایی دارد که نه تنها انسان را تربیت نمیکند، بلکه خراب هم میکند. در آن کتاب، دلایل زیادی میآورد. یکی از آن دلایل، این است که در مدرسه، همه چیز اجباری است و تربیت با اجبار نمیسازد. فرزند من باید در روز دوشنبه ساعت یازده، سر کلاس معلمی قرار بگیرد که دینی بخواند. شاید فرزند من از این معلم خوشش نیاید. همهٔ اجزای مدرسه اجبار است. ساعت و معلم آن مشخص است. باید این کتاب حتماً تا فلان جا خوانده شود و امتحان گرفته شود. مقایسه و ارزشیابی میشود و نمره داده میشود. به همین دلیل، فشار و اجبار و تقلب و ناراحتی به وجود میآورد. در آن زمان گفتند که حرفهای ایلیچ درست است، ولی گزینهٔ دیگری نداریم؛ حتّی یک مقداری هم مسئولان یونسکو او را بایکوت کردند. نظام مدرسه نمیتواند انسان تربیت کند. با این مجموعه، بنده نمیتوانم در مدرسه تربیت دینی بکنم. در مدرسه، به درس دینی همانگونه مینگرند که به فیزیک و شیمی مینگرند. در فیزیک تقلب میکنند، در دینی هم تقلب میکنند. تازه فیزیک زندگی او را تأمین میکند، ولی دینی خیر. در درس فیزیک، برای فرزند خود، معلم خصوصی میگیرند، ولی برای درس دینی چنین کاری نمیکنند.
برای مخاطبشناسی چه راهکارهایی را پیشنهاد میکنید؟
یک راه اصلی آن، تأسیس مرکز پژوهشی و نظر سنجی در حوزه است. این نهاد بزرگ و مقدس، باید دارای یک مرکز نظر سنجی برای سیاستهای خود باشد.
بنده اگر قصد داشته باشم به مدرسهای بروم تا صحبت بکنم، هیچ وقت به عنوان یک کار تشریفاتی و کلیشهای و از قبل تعیین شده، به دعوت مدیر نمیروم. بنده به مدیر مدرسه اعلام میکنم که به بچهها اعلام کنید که پرسشهای خود را بدون نام و نامخانوادگی بنویسند؛ بعد به بنده بدهید. معمولاً زیر بار نمیروند که نکند این پرسشها محکوم کردن مدرسه باشد و را به دنبال داشته احتمالاً به مقامات گزارش داده شود. گاهی اوقات به ما خط میدهند و میگویند بچههای ما مشکلی ندارند. شما در مورد درس با اینها صحبت بکنید و نصیحتشان بکنید، در حالی که نصیحت برای این بچهها، بسیار آزار دهنده است. بنده زیر بار این چیزها نمیروم و کوشش میکنم که از راه دیگری وارد شوم تا هم نگرانی مدیر از بین برود و هم بنده پرسشها را بگیرم. پرسشنامهای را طرح کردهام به نام «پرسشنامهٔ نگرانیها». بنده چندین نوع از این پرسشنامهها را خودم درست کردهام. در آن نوشته بودم که همهٔ ما در زندگی، نگرانیهایی داریم که اگر این نگرانیها حل شود، در برنامهریزیها به ما کمک میکند؛ اگر حل نشود، ما را آزار میدهد. بعد، از زبان مدیر مینویسم که ما حاجآقا یا دکتر فلانی را دعوت کردهایم؛ گاهی هم از زبان خودم مینویسم که مرا دعوت کردهاند تا در مدرسهٔ شما صحبت بکنم. پنج نگرانی عمدهٔ خود را به ترتیب برای من بنویسد. در برگه هم شماره زدهام اشاره کردهام که نوشتن نام و نامخانوادگی ضروری نیست، مگر این که خودتان مایل باشید و بنده به دعوت شماها آمدهام. سپس این پرسشنامه را به مدیر میدهم و میگویم که از این تکثیر کنید و بین بچهها پخش کنید؛ گاهی اوقات پرسشنامه در حد یک چک لیست است؛ یعنی ما یک لیستی از مشکلات را میدهیم، بعد میگوییم با علامت ضربدر مشخص کنید که کدام را دارید؛ ابتدا بعضی جاها اعتراض میکنند و میگویند که این پرسشها بد آموزی دارد. پرسشها خلاصه و کوتاه است، مثل: عدم اعتماد به نفس و... اگر مدیران با ما همکاری کنند، این کار را انجام میدهیم. این، برای شروع کار است. اگر پاسخ بدهند، آنها را دستهبندی میکنم و صحبت میکنم. اگر هم جواب ندهند، بنده یک فرمول بسیار ساده دارم و آن این که برای آنها میگویم جوانهای هم سن و سال شما در این جامعه، چند دسته مشکل دارند: مشکل خانوادگی، درسی، عصبی، روحی، روانی و...
چه رویکردها و منابعی در روانشناسی دینی وجود دارد؟
ابتدا من نکتهای را اشاره میکنم که ترکیب روانشناسی و دین چگونه است. روانشناسی دینی بیشتر متولی این مسئله است که راجع به دینداران و خانواده و شخصیت آنان کار بکند و یا در رابطهٔ دین و سلامت روان کار کند. این که آیا دین داری در کاهش اعتیاد مؤثر است؟ آیا سلامت جسمانی در دینداران وجود دارد؟ این کار، یک کار مطالعاتی بر روی گروه مؤمنان و دینداران و مطالعات اجتماعی آنها است. این کار بیشتر مطالعهٔ فعالیتهای دینداران است نسبت به کسانی که در خط دین نیستند.
حوزهٔ دوم، روانشناسی دینی است. در این جا دینی صفتِ روانشناسی است، نه مضافالیه آن. باید از مقولههای دینی، دستور العمل روانشناسی در بیاوریم. این کار سختی است. در سمینار همایش دین گفته بودند که یک سری مقاله بدهید. من این موضوع را پیشنهاد دادم. درمان افسردگی از طرق افزایش «شُکر» در افراد (مکانیزم شُکر). فرضیه این بود که اگر ما شُکر را بشناسیم و مراحل شُکر قلبی، شُکر زبانی و شُکر عملی را در نظر بگیریم، بعد یک فرد یا ده نفر افسرده را بیاوریم و به آنها به طور کاربردی و تکنیکی در جلسات یاد بدهیم تا این که شُکر در آنها تقویت شود، میتوان افسردگی را در آنها کم کرد؛ یعنی من از متن دین، یک روشی را در میآورم که بگویم با شُکر، افسردگی کم میشود.
این کار را تا اندازهای در غرب، گروههای مسیحی انجام دادهاند. مجلههایی نیز در این زمینهها نوشته شده است. اهل تسنن در پاکستان، در این کار موفق بودهاند. در اردوگاه افغانیها در پیشاور، افسردگی پناه جویان افغانی را کاهش بدهیم. سپس آنها را با گروهی که دارو مصرف میکردند و با گروهی که دارو مصرف نمیکردند، مقایسه کردیم. بازتاب احادیث نبوی در آنها به اندازهٔ همان داروها بوده است. پزشکان متخصص پاکستانی، از دین چنین استفادهای کردند.
کار سوم، تدوین علم روانشناسی و علم تربیت است به گونهای که با اسلام ناب، مطابقت داشته باشد. مسیحیها پس از مدتی گزارش دادند که ما در این زمینه نمیتوانیم کار کنیم. مسیحیت دید که متن انجیل توان ندارد که از درون آن یک نظام و یک سیستم در آورده شود. از این رو مسیحیان این کار را کنار گذاشتند، ولی ما معتقدیم که میتوانیم این کار را بکنیم؛ البته این زمانی محقّق میشود که ما آن دو قدم اول را برداریم. بحث روانشناسی دینی در ایران خیلی کم کار شده است. مطالعات جزیی راجع به دستهٔ اول انجام میشود. ما پس از هفتاد ـ هشتاد سال دانشگاه و پس از بیست و دو سال انقلاب، سه چهار تا تست استاندارد درست کردیم که میتواند دین باوری را اندازه بگیرد. به تازهگی رسالههای فوق لیسانس ما به خصوص در دانشگاه علامهٔ طباطبایی و برادران بزرگواری در دانشگاه تهران، برخی فعالیتها و مطالعات را در مورد حوزهٔ دین انجام میدهند، اما دربارهٔ قسمت دوم و سوم، اینها باید عمدتاً در حوزهٔ علمیه انجام شود.
دکتر گلزاری
ماهنامه موعود
سال پنجم -شماره 27
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید