1- محجوريت زن فرنگي تا قرن نوزدهم
2- چرا اروپا بهطور ناگهاني به زنان استقلال مالي داد؟
3- قرآن و استقلال اقتصادي زن
4- انواع نفقه
5- آيا زن امروز مهرو نفقه نمیخواهد؟
6- فلسفه تبليغ عليه زن
7- دولت بهجای شوهر
8- آيا اعلاميه جهاني حقوق بشر به زن توهين كرده است؟
1- محجوريت زن فرنگي تا نيمه دوم قرن نوزدهم
در شرح قانون مدني ايران تألیف دكتر شايگان،صفحه 362 چنين نوشته شده:
«استقلالي كه زن در دارايي خود دارد و فقه شيعه از ابتدا آن را شناخته است،در حقوق يونان و رم و ژاپن و تا چندي پيش هم در حقوق غالب كشورها وجود نداشته;يعني زن مثل صغير و مجنون،محجور و از تصرف در اموال خود ممنوع بوده است.در انگلستان كه سابقاً شخصيت زن کاملاً در شخصیت شوهر محو بود دو قانون،يكي در سال 1870 و ديگري در سال 1882 ميلادي به اسم قانون مالكيت زن شوهردار،از زن رفع حجر نمود.در ايتاليا قانون1919 ميلادي زن را از شمار محجورين خارج كرد.در قانون مدني آلمان(1900 ميلادي)و در قانون مدني سويس(1907 ميلادي)زن مثل شوهر خود اهليت دارد.
ولي زن شوهردار در حقوق پرتغال و فرانسه هنوز در عداد محجورين است،گو كه قانون 18 فوريه 1938 در فرانسه در حدودي حجر زن شوهردار را تعديل كرده است.»
چنانكه ملاحظه ميفرماييد هنوز يك قرن نميگذرد از وقتي كه اولين قانون استقلال مالي زن در مقابل شوهر(1882 در انگلستان)در اروپا تصويب شد و بهاصطلاح از زن شوهردار رفع محجوریت شد.
2- چرا اروپا ناگهان استقلال مالي داد؟
حالا چطور شد كه در يك قرن چنين حادثه مهمي رخ داد؟آيا احساسات انساني مردان اروپايي به غليان آمد و به ظالمانه بودن كار خود پي بردند؟
پاسخ اين پرسش را از ويل دورانت بشنوید.وي در لذات فلسفه صفحه 158 بحثي تحت عنوان«علل»باز كرده است و در آنجا بهاصطلاح علل آزادي زن را در اروپا شرح ميدهد.
متأسفانه در آنجا به حقيقت وحشتناكي برميخوريم.معلوم ميشود زن اروپايي براي آزادي و حق مالکیت خود،از ماشين بايد تشكر كند نه از آدم،و در مقابل چرخهای عظيم ماشين بايد سر تعظيم فرود آورد نه در مقابل مردان اروپايي.آزمندي و حرص صاحبان كارخانه بود كه براي اينكه سود بيشتري ببرند و مزد كمتري بدهند قانون استقلال اقتصادي را در مجلس انگلستان گذراند.
ويل دورانت ميگويد:
«اين واژگوني سريع عادات و رسوم محترم و قدیمتر از تاريخ مسيحيت را چگونه تعليل كنيم؟علت عمومي اين تغيير،فراواني و تعدد ماشين آلات است.«آزادي» زن از عوارض انقلاب صنعتي است...
يك قرن پيش در انگلستان كار پيدا كردن بر مردان دشوار گشت.اما اعلانها از آنان ميخواست كه زنان و كودكان خود را به كارخانه ها بفرستند.كارفرمايان بايد در انديشه سود و سهام خود باشند و نبايد خاطر خود را با اخلاق و رسوم حکومتها آشفته سازند.كساني كه ناآگاه بر«خانه براندازي»توطئه كردند كارخانهداران وطن دوست قرن نوزدهم انگلستان بودند.
نخستين قدم براي آزادي مادران بزرگ ما قانون 1882 بود.بهموجب اين قانون، زنان بريتانياي كبير از آن پس از امتياز بيسابقهاي برخوردار ميشدند و آن اينكه پولي را كه به دست ميآوردند حق داشتند براي خود نگه دارند.اين قانون اخلاقي عالي و مسيحي را كارخانهداران مجلس عوام وضع كردند تا بتوانند زنان انگلستان را به كارخانهها بكشانند.از آن سال تا به امسال سودجويي مقاومت ناپذيري آنان را از بندگي و جان كندن در خانه رهانيده،گرفتار بندگي و جان كندن در مغازه و كارخانه كرده است.»
چنانكه ملاحظه ميفرماييد سرمايهداران و كارخانه داران انگلستان بودند كه به خاطر منافع مادي اين قدم را به نفع زن برداشتند.
3- قرآن و استقلال اقتصادي زن
اسلام در هزار و چهارصد سال پيش اين قانون را گذراند و گفت: للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن(1)مردان را از آنچه كسب ميكنند و به دست ميآورند بهرهاي است و زنان را از آنچه كسب ميكنند و به دست ميآورند بهرهاي است.
قرآن مجيد در آيه كريمه همان طوري كه مردان را در نتايج كار و فعاليتشان ذیحق دانست،زنان را نيز در نتيجه كار و فعاليتشان ذیحق شمرد.
در آيه ديگر فرمود: للرجال نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون و للنساء نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون(2)يعني مردان را از مالي كه پدر و مادر و يا خويشاوندان بعد از مردن خود باقي ميگذارند بهرهاي است و زنان را هم از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان از خود باقي ميگذارند بهرهاي است.
اين آيه حق ارث بردن زن را تثبيت كرد.ارث بردن يا نبردن زن تاريخچه مفصلي دارد كه به خواست خدا بعداً ذكر خواهيم كرد.عرب جاهلیت حاضر نبود به زن ارث بدهد، اما قرآن كريم اين حق را براي زن تثبيت كرد.
يك مقايسه :
پس قرآن كريم سيزده قرن قبل از اروپا به زن استقلال اقتصادي داد،با اين تفاوت:
اولاً انگيزهاي كه سبب شد اسلام به زن استقلال اقتصادي بدهد جز جنبه هاي انساني و عدالت دوستي و الهي اسلام نبوده.در آنجا مطالبي از قبيل مطامع كارخانهداران انگلستان وجود نداشت كه به خاطر پر كردن شكم خود اين قانون را گذراندند،بعد با بوق و كرنا دنيا را پر كردند كه ما حق زن را به رسمیت شناختیم و حقوق زن و مرد را مساوي دانستيم.
ثانیاً اسلام به زن استقلال اقتصادي داد،اما به قول ويل دورانت خانه براندازي نكرد،اساس خانوادهها را متزلزل نكرد،زنان را عليه شوهران و دختران را عليه پدران به تمرد و عصيان وادار نكرد.اسلام با اين دو آيه انقلاب عظيم اجتماعي به وجود آورد،اما آرام و بيضرر و بيخطر.
ثالثاً آنچه دنياي غرب كرد اين بود كه به قول ويل دورانت زن را از بندگي و جان كندن در خانه رهانيد و گرفتار بندگي و جان كندن در مغازه و كارخانه كرد;يعني اروپا غل و زنجيري از دست و پاي زن باز كرد و غل و زنجير ديگري كه كمتر از اولي نبود به دست و پاي او بست.اما اسلام زن را از بندگي و بردگي مرد در خانه و مزارع و غيره رهانيد و با الزام مرد به تأمین بودجه اجتماع خانوادگي،هر نوع اجبار و الزامي را از دوش زن براي تأمین مخارج خود و خانواده برداشت.زن از نظر اسلام در عين اينكه حق دارد طبق غريزه انساني به تحصيل ثروت و حفظ و افزايش آن بپردازد، طوري نيست كه جبر زندگي،او را تحت فشار قرار دهد و غرور و جمال و زيبايي را که هميشه با اطمينان خاطر بايد همراه[وي]باشد-از او بگيرد.
اما چه بايد كرد;چشمها و گوشهای برخي نويسندگان ما بستهتر از آن است كه در باره اين حقايق مسلم تاريخي و فلسفي بينديشند.
انتقاد و پاسخ :
خانم منوچهريان در كتاب انتقاد بر قوانين اساسي و مدني ايران صفحه37مينويسند:
«قانون مدني ما از يك سو مرد را وامیدارد كه به زن خود نفقه بدهد يعني جامه، خوراك و مسكن وي را آماده كند.همچنان که مالك اسب و استر بايد براي آنان خوراك و مسكن فراهم آورد،مالك زن نيز بايد اين حداقل زندگي را در دسترس او بگذارد.ولي از سوي ديگر معلوم نيست چرا ماده 1110 قانون مدني مقرر ميدارد كه در عده وفات،زن نفقه ندارد و حال آنكه در هنگام مرگ شوهر،زن به ملاطفت و تسليت احتياج دارد و ميخواهد بهمحض از دست دادن مالك خود پريشان روزگار و آشفته خاطر نشود.ممكن است بگویید:شما كه دم از آزادي ميزنيد و ميخواهيد در همه جا با مرد يكسان باشيد، چرا در اينجا ميخواهيد باز هم زن بنده و جيرهخوار مرد باشد و چشم داشته باشد كه پس از وي نيز اين بندگي و جيرهخواري ادامه يابد؟ما در پاسخ ميگوييم:مطابق همان فلسفه بردگي زن كه طرح اين قانون مدني بر پايه آن ريخته شده است،خوب بود كه به قول سعدي «مالكان تحرير»پس از خود نيز نفقه را براي زن مقرر ميداشتند و قانون هم اين موضوع را رعايت ميكرد.»ما از اين نويسنده ميپرسيم كه از كجاي قانون مدني و از كجاي قانون اسلام(يا به قول شما فلسفه بردگي زن)شما استنباط كرديد كه مرد مالك زن است و علت نفقه دادن مرد مملوك بودن زن است؟اين چطور مالكي است كه حق ندارد به مملوك خود بگويد اين كاسه آب را به من بده؟اين چطور مالكي است كه مملوكش هر كاري بكند به خودش تعلق دارد نه به مالك؟اين چطور ملكي است كه مملوكش در کوچکترین قدمي كه براي او بردارد-اگر دل خودش بخواهد-حق دارد مطالبه مزد بكند؟اين چطور مالكي است كه حق ندارد به مملوك خودش تحميل كند كه بچه اي را كه در خانه مالك خود زاييده است مجانا شير دهد؟
ثانیاً مگر هر كس نفقه خور كسي بود مملوك اوست؟از نظر اسلام و هر قانون ديگري فرزندان،واجب النفقه پدر يا پدر و مادرند.آيا اين دليل است كه همه قوانين جهان فرزندان را مملوك پدران ميدانند؟در اسلام پدر و مادر اگر فقير باشند واجب النفقه فرزند ميباشند بدون اينكه فرزند حق تحميلي به آنها داشته باشد.پس آيا بايد بگوييم اسلام پدران و مادران را مملوك فرزندان خود شناخته است؟
ثالثاً از همه عجیبتر اين است كه ميگويند:چرا نفقه زن در عده وفات واجب نيست در صورتي كه زن در اين وقت كه شوهر خود را از دست ميدهد بيشتر به پول شوهر احتياج دارد؟
مثل اين است كه اين نويسنده گرامي در اروپاي صد سال پيش زندگي ميكند. ملاك نفقه دادن مرد به زن احتياج زن نيست.اگر از نظر اسلام زن در مدتي كه با شوهر خود زندگي ميكند حق مالكيت نميداشت،اين مطلب درست بود كه بعد از مردن شوهر بلافاصله وضع زن مختل ميشود.ولي[با توجه به]قانوني كه به زن حق مالكيت داده است و زنان بهواسطه تأمین شدن از جانب شوهران هميشه ثروت خود را حفظ ميكنند،چه لزومي دارد كه پس از به هم خوردن آشيانه زندگي با هم تا مدتي نفقه بگيرند؟نفقه حق زینت بخشیدن به آشيانه مرد است.پس از خرابي آشيانه لزومي ندارد كه اين حق براي زن ادامه پيدا كند.
4- انواع نفقه :
در اسلام سه نوع نفقه وجود دارد:
نوع اول :
نفقهاي كه مالك بايد صرف مملوك خود بكند.مخارجي كه مالك حيوانات براي آنها ميكند،از اين قبيل است.ملاك اين نوع نفقه مالكيت و مملوكيت است.
نوع دوم :
نفقهاي است كه انسان بايد صرف فرزندان خود در حالي كه صغير يا فقيرند و يا صرف پدر و مادر خود كه فقيرند بنمايد.ملاك اين نوع نفقه مالكيت و مملوكيت نيست، بلكه حقوقي است كه طبیعتاً فرزندان بر به وجود آورندگان خود پيدا ميكنند و حقوقي است كه پدر و مادر بهحکم شركت در ايجاد فرزند و بهحکم زحماتي كه در دوره كودكي فرزند خود متحمل شدهاند بر فرزند پيدا ميكنند.شرط اين نوع از نفقه،ناتوان بودن شخص واجب النفقه است.
نوع سوم :
نفقهاي است كه مرد در مورد زن صرف ميكند.ملاك اين نوع از نفقه نه مالكيت و مملوكيت است و نه حق طبيعي به مفهومي كه در نوع دوم گفته شد و نه عاجز بودن و ناتوان بودن و فقير بودن زن.
زن فرضاً ميليونر و داراي درآمد سرشاري باشد و مرد ثروت و درآمد كمي داشته باشد، باز هم مرد بايد بودجه خانوادگي و از آن جمله بودجه شخصي زن را تأمین كند. فرق ديگري كه اين نوع از نفقه با نوع اول و دوم دارد اين است كه در نوع اول و دوم اگر شخص از زير بار وظيفه شانه خالي كند و نفقه ندهد گناهكار است اما تخلف وظيفه بهصورت يك دين قابل مطالبه و استيفا درنميآيد يعني جنبه حقوقي ندارد.ولي در نوع سوم اگر از زير بار وظيفه شانه خالي كند،زن حق دارد بهصورت يك امر حقوقي اقامه دعوا كند و در صورت اثبات از مرد بگيرد.ملاك اين نوع از نفقه چيست؟ان شاء الله در مقاله آينده درباره آن بحث خواهیم كرد.
5- آيا زن امروز مهر و نفقه نميخواهد؟
گفتيم از نظر اسلام تأمین بودجه كانون خانوادگي،از آن جمله مخارج شخصي زن به عهده مرد است.زن از اين نظر مسؤوليتي ندارد.زن فرضاً داراي ثروت هنگفتي بوده و چندين برابر شوهر دارايي داشته باشد،ملزم نيست در اين بودجه شركت كند. شركت زن در اين بودجه،چه از لحاظ پولي كه بخواهد خرج كند و چه از لحاظ كاري كه بخواهد صرف كند،اختياري و وابسته به ميل و اراده خود اوست.
از نظر اسلام با اينكه بودجه زندگي زن جزء بودجه خانوادگي و بر عهده مرد است، مرد هيچ گونه تسلط اقتصادي و حق بهرهبرداري از نيرو و كار زن ندارد;نميتواند او را استثمار كند.نفقه زن از اين جهت مانند نفقه پدر و مادر است كه در موارد خاصي بر عهده فرزند است اما فرزند در مقابل اين وظيفه كه انجام ميدهد هيچ گونه حقي از نظر استخدام پدر و مادر پيدا نميكند.
اسلام به شكل بيسابقهاي جانب زن را در مسائل مالي و اقتصادي رعايت كرده است. از طرفي به زن استقلال و آزادي كامل اقتصادي داده و دست مرد را از مال و كار او كوتاه كرده و حق قيمومت در معاملات زن را-كه در دنياي قديم سابقه ممتد دارد و در اروپا تا اوايل قرن بيستم رايجبود-از مرد گرفته است،و از طرف ديگر با برداشتن مسؤوليت تأمین بودجه خانوادگي از دوش زن،او را از هر نوع اجبار و الزام براي دويدن به دنبال پول معاف كرده است.
غرب پرستان آنگاه كه ميخواهند به نام حمايت از زن از اين قانون انتقاد كنند، چارهاي ندارند از اينكه به يك دروغ شاخدار متوسل شوند.اینها ميگويند:فلسفه نفقه اين است كه مرد خود را مالك زن ميداند و او را به خدمت خود ميگمارد.همان طوري كه مالك حيوان ناچار است مخارج ضروري حيوانات مملوك خود را بپردازد تا آن حيوانات بتوانند به او سواري بدهند و برايش باركشي كنند،قانون نفقه هم براي همين منظور حداقل بخور و نمير را براي زن واجب كرده است.
اگر كسي قانون اسلام را در اين مسائل از آن جهت مورد حمله قرار دهد كه اسلام بيش از حد لازم زن را نوازش كرده و مرد را زير بار كشيده و او را بهصورت خدمتكار بيمزد و اجري براي زن درآورده است،بهتر ميتواند به ايراد خود آب و رنگ و سر و صورتي بدهد تا اينكه به نام زن و به نام حمايت زن بر اين قانون ايراد بگيرد.
حقيقت اين است كه اسلام نخواسته به نفع زن و عليه مرد يا به نفع مرد و عليه زن قانوني وضع كند.اسلام نه جانبدار زن است و نه جانبدار مرد.اسلام در قوانين خود سعادت مرد و زن و فرزنداني كه بايد در دامن آنها پرورش يابند و بالاخره سعادت جامعه بشريت را در نظر گرفته است.اسلام راه وصول زن و مرد و فرزندان آنها و جامعه بشريت را به سعادت،در اين ميبيند كه قواعد و قوانين طبيعت و اوضاع و احوالي كه به دست توانا و مدبر خلقت به وجود آمده ناديده گرفته نشود.
همچنان که مكرر گفتهايم اسلام در قوانين خود اين قاعده را همواره رعايت كرده است كه مرد مظهر نياز و احتياج و زن مظهر بينيازي باشد.اسلام مرد را بهصورت خريدار و زن را بهصورت صاحب كالا ميشناسد.از نظر اسلام در وصال و زندگي مشترك زن و مرد،اين مرد است كه بايد خود را بهعنوان بهره گیر بشناسد و هزينه اين كار را تحمل كند.زن و مرد نبايد فراموش كنند كه در مسئله عشق،از نظر طبيعت دو نقش جداگانه به عهده آنها واگذار شده است.ازدواج هنگامي پايدار و مستحكم و لذت بخش است كه زن و مرد در نقش طبيعي خود ظاهر شوند.
علت ديگر كه براي لزوم نفقه زن بر مرد در كار است اين است كه مسؤوليت و رنج و زحمات طاقتفرسای توليد نسل از لحاظ طبیعت به عهده زن گذاشته شده است.آنچه در اين كار از نظر طبيعي به عهده مرد است يك عمل لذت بخش آني بيش نيست.اين زن است كه بايد اين بيماري ماهانه را(در غير ايام كودكي و پيري)تحمل كند،سنگيني دوره بارداري و بيماري مخصوص اين دوره را به عهده بگيرد،سختي زايمان و عوارض آن را تحمل نمايد،كودك را شير بدهد و پرستاري كند.
اینها همه از نيروي بدني و عضلاني زن ميكاهد،توانايي او را در كار و كسب كاهش ميدهد.اینهاست كه اگر بنا بشود قانون،زن و مرد را از لحاظ تأمین بودجه زندگي در وضع مشابهي قرار دهد و به حمايت زن برنخيزد،زن وضع رقتباري پيدا خواهد كرد.و همینها سبب شده كه در جانداراني كه بهصورت جفت زندگي ميكنند، جنس نر همواره به حمايت جنس ماده برخيزد،او را در مدت گرفتاري توليد نسل در خوراك و آذوقه كمك كند.
بعلاوه زن و مرد از لحاظ نيروي كار و فعالیتهای خشن توليدي و اقتصادي،مشابه و مساوي آفريده نشدهاند.اگر بناي بيگانگي باشد و مرد در مقابل زن قد علم كند و به او بگويد ذرهاي از درآمد خودم را خرج تو نميكنم،هرگز زن قادر نیست خود را بهپای مرد برساند.
گذشته از اینها و از همه بالاتر اينكه احتياج زن به پول و ثروت از احتياج مرد افزونتر است.تجمل و زينت جزء زندگي زن و از احتياجات اصلي زن است.آنچه يك زن در زندگي معمولي خود خرج تجمل و زينت و خودآرايي ميكند برابر است با مخارج چندين مرد.ميل به تجمل بهنوبت خود ميل به تنوع و تفنن را در زن به وجود آورده است. براي يك مرد يك دست لباس تا وقتي قابل پوشيدن است كه كهنه و مندرس نشده است،اما براي يك زن چطور؟براي يك زن تا وقتي قابل پوشيدن است كه جلوه تازهاي به شمار رود.اي بسا كه يك دست لباس يا يكي از زينت آلات براي زن ارزش بيش از يك بار پوشيدن را نداشته باشد.توانايي كار و كوشش زن براي تحصيل ثروت از مرد كمتر است،اما استهلاك ثروت زن بهمراتب از مرد افزونتر است.
بعلاوه زن باقي ماندن زن،يعني باقي ماندن جمال و نشاط و غرور در زن،مستلزم آسايش بيشتر و تلاش كمتر و فراغ خاطر زيادتري است.اگر زن مجبور باشد مانند مرد دائماً در تلاش و كوشش و در حال دويدن و پول درآوردن باشد،غرورش در هم ميشكند،چینها و گرههايي كه گرفتاریهای مالي به چهره و ابروي مرد انداخته است در چهره و ابروي او پيدا خواهد شد.مكرر شنيده شده است زنان غربي كه بيچارهها در کارگاهها و كارخانهها و ادارهها اجباراً در تلاش معاشاند،آرزوي زندگي زن شرقي را دارند.بديهي است زني كه آسايش خاطر ندارد،فرصتي نخواهد يافت كه به خود برسد و مايه سرور و بهجت مرد نيز واقع شود.
لذا نه تنها مصلحت زن،بلكه مصلحت مرد و كانون خانوادگي نيز در اين است كه زن از تلاشهای اجباري خرد كننده معاش معاف باشد.مرد هم ميخواهد كانون خانوادگي براي او كانون آسايش و رفع خستگي و فراموشخانه گرفتاریهای بيروني باشد.زني قادر است كانون خانوادگي را محل آسايش و فراموشخانه گرفتاریها قرار دهد كه خود بهاندازه مرد خسته و كوفته كار بيرون نباشد.واي به حال مردي كه خسته و كوفته پا به خانه بگذارد و با همسري خستهتر و كوفتهتر از خود روبرو شود.لهذا آسايش و سلامت و نشاط و فراغ خاطر زن براي مرد نيز ارزش فراوان دارد.
سر اينكه مردان حاضرند با جان كندن پول درآورند و دو دستي تقديم زن خود كنند تا او با گشاده دستي خرج سر و بر خود كند اين است كه مرد نياز روحي خود را به زن دريافته است;دريافته است كه خداوند زن را مايه آسايش و آرامش روح او قرار داده است و جعل منها زوجها ليسكن اليها(3)،دريافته است كه هر اندازه موجبات آسايش و فراغ خاطر همسر خود را فراهم كند،غیرمستقیم به سعادت خود خدمت كرده است و كانون خانوادگي خود را رونق بخشيده است;دريافته است كه از دو همسر لازم است لااقل يكي مغلوب تلاشها و خستگیها نباشد تا بتواند آرامش دهنده روح ديگري باشد،و در اين تقسيم كار آن كه بهتر است در معركه زندگي وارد نبرد شود مرد است و آن كه بهتر ميتواند آرامش دهنده روح ديگري باشد زن است.
زن از جنبه مالي و مادي نيازمند به مرد آفريده شده است و مرد از جنبه روحي.زن بدون اتکا به مرد نميتواند نيازهاي فراوان مادي خود را-كه چندين برابر مرد است رفع كند.از اين رو اسلام همسر قانوني زن(فقط همسر قانوني او را)نقطه اتکا او معين كرده است.
زن اگر بخواهد آن طور كه دلش ميخواهد با تجمل زندگي كند،اگر به همسر قانوني خود متكي نباشد به مردان ديگر متكي خواهد شد.اين همان وضعي است كه مع الاسف نمونههاي زيادي پيدا كرده و رو به افزايش است.
6- فلسفه تبليغ عليه نفقه
مردان شكارچي اين نكته را دريافتهاند و يكي از علل تبليغ عليه نفقه زن بر شوهر همين است كه احتياج فراوان زن به پول اگر از شوهر بريده شود زن بهآسانی به دامن شكارچي خواهد افتاد.
اگر در فلسفه حقوقهای گزافي كه در مؤسسات به خانمها پرداخته ميشود دقت كنيد، مفهوم عرض مرا بهتر درخواهيد يافت.شك نداشته باشيد كه الغاء نفقه موجب ازدياد فحشا ميشود.
چگونه براي يك زن مقدور است كه حساب زندگي خود را از مرد جدا كند و آنگاه بتواند خود را چنانكه طبيعتش اقتضا ميكند اداره كند؟
حقيقت را اگر بخواهيد،فكر الغاء نفقه از طرف مرداني هم كه از تجمل و اسراف زنان به ستوه آمدهاند تقويت ميشود;اینها ميخواهند با دست خود زن و به نام آزادي و مساوات،انتقام خود را از زنان اسرافکار و تجمل پرست بگیرند.
ويل دورانت در لذات فلسفه پس از آن كه تعريفي از ازدواج نوين به اين صورت ميكند:«زناشويي قانوني با جلوگيري قانوني از حمل و با حق طلاق وابسته به رضایت طرفین و نبودن فرزند و نفقه»ميگويد:
«زنان تجمل پرست طبقه متوسط سبب خواهند شد كه بهزودی انتقام مرد زحمتكش از تمام جنس زن گرفته شود.ازدواج چنان تغيير خواهد كرد كه ديگر زنان بيكاري كه فقط مايه زينت و وحشت خانههای پر خرج بودند وجود نخواهند داشت.مردان از زنان خود خواهند خواست كه خود مخارج خود را دربياورند. زناشويي دوستانه(ازدواج نوين) حكم ميكند كه زن بايد تا هنگام حمل كار كند. در اينجا نكتهاي هست كه موجب تكميل آزادي زن خواهد شد و آن اينكه از اين به بعد بايد خود خرج خود را از اول تا آخر بپردازد.انقلاب صنعتي نتايج بیرحمانه خود را(درباره زن)ظاهر ميسازد.زن بايد در كارخانه با شوهر خود كار كند.زن بهجای آنكه در اتاق خلوتي بنشيند و مرد را ناگزير سازد كه براي جبران بيحاصلي او دو برابر كار كند،بايد در كار و پاداش و حقوق و تكاليف با او برابر باشد.»
آنگاه بهصورت طنز ميگويد:«معني آزادي زن اين است».
7- دولت بهجای شوهر
اين جهت كه وظايف طبيعي زن در توليد نسل ايجاب ميكند كه زن از نقطه نظر مالي و اقتصادي نقطه اتكايي داشته باشد،مطلبي نيست كه قابل انكار باشد.
در اروپاي امروز افرادي هستند كه طرفداري از آزادي زن را به آنجا رساندهاند كه از بازگشت دوره«مادرشاهي»و طرد پدر بهطور كلي از خانواده دم ميزنند.به عقيده اینها با استقلال كامل اقتصادي زن و تساوي او در همه شئون با مرد،در آينده پدر عضو زائد شناخته خواهد شد و براي هميشه از خانواده حذف خواهد شد.
در عين حال همين افراد دولت را دعوت ميكنند كه جانشين پدر شود و به مادران كه قطعاً حاضر نخواهند بود بهتنهایی تشكيل عائله بدهند و همه مسؤولیتها را به عهده بگيرند، پول و مساعده بدهد تا از بارداري جلوگيري نكنند و نسل اجتماع منقطع نگردد،يعني زن خانواده كه در گذشته نفقه خور و به قول اعتراض كنندگان مملوك مرد بوده است،از اين به بعد نفقه خور و مملوك دولت باشد;وظايف و حقوق پدر به دولت منتقل گردد.
اي كاش افرادي كه تيشه برداشته،كوركورانه بنيان استوار كانون مقدس خانوادگي ما را كه بر اساس قوانين مقدس آسماني بنيان شده است-خراب ميكنند، ميتوانستند به عواقب كار بينديشند و شعاع دورتري را ببينند.
برتراند راسل در كتاب زناشويي و اخلاق فصلي تحت عنوان«خانواده و دولت»باز كرده است.در آنجا پس از آن كه درباره بعضي دخالتهای فرهنگي و بهداشتي دولت درباره كودكان بحثي ميكند،ميگويد:
«ظاهراً چيزي نمانده كه پدر علت وجودي بيولوژيك خود را از دست بدهد...يك عامل نيرومند ديگر در طرد پدر مؤثر است و آن تمايل زنان به استقلال مادي است. زناني كه در رأی دادن شركت ميكنند غالباً متأهل نيستند و اشكالات زنان متأهل امروز بيش از زنان مجرد است و باوجود امتيازات قانوني،در رقابت برای مشاغل عقب ميمانند... براي زنان متأهل دو راه است كه استقلال اقتصادي خود را حفظ كنند:يكي آن است كه در مشاغل خود باقي بمانند و لازمه اين فرض اين است كه پرستاري اطفال خود را به پرستاران مزد بگير واگذار كنند و بالنتيجه کودکستانها و پرورشگاهها توسعه زيادي خواهد يافت و نتيجه منطقي اين وضع اين است كه از لحاظ روانشناسي براي كودك نه پدري وجود خواهد داشت نه مادري.راه ديگر آن است كه به زنان جوان مساعدهاي بپردازند كه خودشان از اطفال نگهداري كنند. طريقه اخير بهتنهایی مفيد نبوده و بايد با مقررات قانوني مبتني بر استخدام مجدد مادر پس از آن كه طفلش به سن معيني رسيد تكميل شود.اما اين طريقه اين امتياز را دارد كه مادر ميتواند خود طفلش را بزرگ كند بدون اينكه براي اين امر تحت تعلق حقارت آور مردي قرار گيرد... با فرض تصويب چنين قانوني بايد انتظار عکسالعمل آن را بر روي اخلاق فاميل داشت. قانون ممكن است مقرر دارد كه مادر طفل نامشروع حق مساعده ندارد و يا اينكه در صورت وجود دلايلي حاكي از زناي مادر مساعده به پدر خواهد رسيد.در اين صورت پليس محلي موظف خواهد بود كه رفتار زنان متأهل را تحت نظر بگيرد.اثرات اين قانون چندان درخشان نخواهد بود،ولي اين خطر را دارد كه در ذائقه كساني كه موجد اين تكامل اخلاقي بودهاند چندان خوشايند واقع نشود.بالنتيجه ميتوان احتمال داد كه دخالتهای پليس در اين باره قطع شده و حتي مادرهاي اطفال نامشروع از مساعده برخوردار شوند.در اين صورت وظيفه اقتصادي پدر در طبقات كارگر بهکلی از ميان رفته و اهميتش بيش از سگها و گربهها براي اولادشان نخواهد بود...تمدن يا لااقل تمدني كه تاكنون توسعه يافته متمايل به تضعيف احساسات مادري است. محتملا براي حفظ تمدني كه تحول و تكامل زيادي يافته لازم خواهد شد به زنان براي بارداري آنقدر پول بدهند كه آنان در اين كار نفع مسلمي بيابند.در اين صورت لازم نيست كه تمام زنان يا اكثريتشان شغل مادري را برگزينند،اين هم شغلي چون مشاغل ديگر كه زنان آن را با جديت و وقوف كامل استقبال خواهند كرد.اما تمام اینها فرضياتي بيش نيست و منظورم اين است كه نهضت زنان باعث زوال خانواده پدر شاهي است كه از ما قبل تاريخ نماينده پيروزي مرد بر زن بوده است.جانشين شدن دولت بهجای پدر در مغرب زمين كه با آن مواجه هستيم، پيشرفتي شمرده ميشود...»الغاء نفقه زن(به قول اين آقايان:استقلال مادي زنان)طبق گفتههاي بالا نتايج و آثار ذيل را خواهد داشت:
سقوط و طرد پدر از خانواده و لااقل از اهميت افتادن پدر و بازگشت به دوره مادرشاهي،جانشين شدن دولت بهجای پدر و مساعده و نفقه گرفتن مادران از دولت بهجای پدر،تضعيف احساسات مادري،درآمدن مادري از صورت عاطفي بهصورت شغل و كار و كسب.
بديهي است كه نتيجه همه اینها سقوط كامل خانواده است كه قطعاً مستلزم سقوط انسانيت است.همه چيز درست خواهد شد و فقط يك چيز جاي خالي خواهد داشت و آن سعادت و مسرت و برخورداري از لذات معنوي مخصوص كانون خانوادگي است.
به هر حال منظورم اين است كه حتي طرفداران استقلال و آزادي كامل زن و طرد پدر از محيط خانواده،وظيفه طبيعي زن را در توليد نسل مستلزم حقي و مساعدهاي و احیاناً مزد و كرايهاي ميدانند كه به عقيده آنها دولت باید اين حق را بپردازد،بر خلاف مرد كه وظيفه طبيعي او هيچ حقي را ايجاب نميكند.
در قوانين كارگري جهان حداقل مزدي كه براي يك مرد قائل ميشوند،شامل زندگي زن و فرزندانش نيز ميشود;يعني قوانين كارگري جهان حق نفقه زن و فرزند را به رسميت ميشناسد.
8- آيا اعلاميه جهاني حقوق بشر به زن توهين كرده است؟
در اعلاميه جهاني حقوق بشر،ماده23،بند3 چنين آمده است:
«هر كس كه كار ميكند به مزد منصفانه و رضايتبخشي ذیحق ميشود كه زندگي او و خانوادهاش را موافق شئون انساني تأمین كند.»
در ماده 25،بند 1 ميگويد:
«هر كس حق دارد كه سطح زندگاني او سلامت و رفاه خود و خانوادهاش را از حیث خوراک و مسكن و مراقبتهای طبي و خدمات لازم اجتماعي تأمین كند.»
در اين دو ماده ضمناً تائید شده است كه هر مردي كه عائلهاي تشكيل ميدهد بايد متحمل مخارج و نفقه زن و فرزندان خود بشود;مخارج آنها جزء مخارج لازم و ضروري آن مرد محسوب ميشود.
اعلاميه حقوق بشر با اينكه تصريح ميكند كه زن و مرد داراي حقوق مساوي ميباشند،نفقه دادن مرد به زن را با تساوي حقوق زن و مرد منافي ندانسته است. علیهذا كساني كه همواره به اعلاميه حقوق بشر و تصويب آن در مجلسين استناد ميكنند،بايد مسئله نفقه را يك مسئله خاتمه يافته تلقي كنند.و آيا غرب پرستاني كه به هر چيزي كه رنگ اسلامي دارد نام ارتجاع و تأخر ميدهند،به خود اجازه خواهند داد كه به ساحت قدس اعلاميه حقوق بشر هم توهين كنند و آن را از آثار مالكيت مرد و مملوكيت زن معرفي كنند؟
از اين بالاتر اينكه اعلاميه حقوق بشر در ماده بيست و پنجم چنين ميگويد:
«هر كس حق دارد كه در موقع بيكاري،بيماري،نقص اعضاء،بيوگي،پيري يا در تمام مواردي كه به علل خارج از اراده انسان وسايل امرار معاش از دست رفته باشد،از شرايط آبرومندانه زندگي برخوردار شود.»
در اينجا اعلاميه حقوق بشر گذشته از اينكه از دست دادن شوهر را بهعنوان از دست دادن وسيله معاش براي زن معرفي كرده است،بيوگي را در رديف بيكاري، بيماري،نقص اعضاء ذكر كرده است;يعني زنان را در رديف بيكاران و بيماران و پيران و افراد ناقص الاعضاء ذكر كرده است.آيا اين يك توهين بزرگ نسبت به زن نيست؟ مسلماً اگر در يكي از کتابها يا دفترچههاي قانوني مشرق زمين چنين تعبيري يافت ميشد، فرياد اعتراض به آسمان بلند بود،همچنان که نظير آن را در مورد بعضي قوانين ايران خودمان ديديم.
اما يك انسان واقع بين كه تحت تأثیر هو و جنجال نباشد و تمام جوانب را ببيند، ميداند كه نه قانون خلقت كه مرد را يكي از وسايل معاش زن قرار داده و نه اعلاميه حقوق بشر كه«بيوگي»را بهعنوان از دست دادن وسيله معیشت یاد كرده است و نه قانون اسلام كه زن را واجب النفقه مرد شمرده است،هيچ كدام به زن توهين نكردهاند، چون اين يك جانب قضيه است كه زن نيازمند به مرد آفريده شده است و مرد نقطه اتکا زن شمرده ميشود.
قانون خلقت برای اينكه زن و مرد را بهتر و بيشتر به يكديگر بپيوندد و كانون خانوادگي را كه پايه اصلي سعادت بشر است استوارتر سازد،زن و مرد را نيازمند به يكديگر آفريده است.اگر از جنبه مالي مرد را نقطه اتکا زن قرار داده است،از جنبه آسايش روحي زن را نقطه اتکا مرد قرار داده است.اين دو نياز مختلف،بيشتر آنها را به يكديگر نزديك و متحد ميكند.
نويسنده:استاد شهيد مرتضي مطهري
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید