(يا ايها النبى قل لازواجك و بناتك ونساء المؤمنين يدنين عليهنّ من جلابيبهن، ذلك ادنى ان يعرفن فلايؤذين وكان اللّه غفوراً رحيماً.)
اى پيامبر! به همسران و دختران خود و زنان مؤمن بگو: چادرهاى خود را بر دوش گيرند. اين نزدیکتر است، براى اين كه شناخته و مورد آزار و اذيت قرار نگيرند و خدا آمرزنده مهربان است.
تاكنون روشن شد كه همسران پيامبر میباید خود را در پَسِ پرده نگه دارند و تنها با خويشان نسبى و زنان مؤمن و بردگان میتوانند بدون پرده روبه رو شوند.
از ديگر سو، اين وظيفه، شرافت ویژهای نيز بود كه شامل زنان پيامبر(ص) شده بود؛ همان گونه كه پيش از اين نيز شرافتها و وظیفههای ديگرى نيز پيدا كرده بودند، از جمله:
امالمؤمنین: (وازواجه امهاتهم). و مساوى نبودن با ديگر زنان مسلمان در كيفر و پاداش، البته به شرط داشتن تقوا: (يا نساء النبى لستن كأحد من النساء ان اتّقيتنّ.) و از جمله وظیفههایی كه بر همسران پيامبر مقرر شده، به ناز و كرشمه سخن نگفتن با مردان و پسنديده سخن گفتن: (فلاتخضعن بالقول… وقلن قولا معروفاً) و خارج نشدن از خانه: (قرن فى بيوتكن) به گونه دوران جاهلى خود را نياراستن: (لاتبّرجن تبّرج الجاهلية الاولى.) به هر حال، بخشيدن شرافت، بدون قرار دادن وظيفه و تكليف ويژه نبوده است.
حال پس از فرا خواندن (امهات المؤمنين) به حجاب كه هم شرافت و امتيازى بوده و هم تكليف و وظیفهای، همين وظيفه را و امتياز را به ديگر زنان مؤمن نيز بخشيده است؛ تا آنان از شرافت بهرهمند شوند و قدر و منزلت آنان شناخته شود و جوانان و ولگردان، با آنان برخورد به دور از ادب، و آزار دهنده نداشته باشند و دريابند كه اينان زنان باشخصیت و از خاندان شريف و پاك هستند و نبايد به هيچ روى، آزرده و اذيت شوند.
از اين روى حجاب، جايگاه ویژهای دارد و شرافتى به شمار میآید براى زنان مؤمن. چنين بود كه زنان مدينه از اين دستور خداوند استقبال كردند و بهسرعت مقنعهها و چادرهاى سياه تهيه كردند و با آنها خود را پوشاندند.
ام سلمه میگوید:
(لما نزلت هذه الآيه: (يدنين عليهن من جلابيبهنّ) خرج نساء الانصار كأنّ على رؤسهن الغربان من اكسية سود يلبسنها.)
وقتى كه آيه شريفه: (خود را با چادرها فرو پوشانید) نازل شد، زنان انصار از خانهها خارج شدند، بهگونهای كه گويا کلاغهای سياه بر روى سر آنان نشستهاند؛ به خاطر لباسهای سياهى كه پوشيده بودند.
بمانند همين سخن از عایشه نيز روايت شده است.
بیگمان جنبه شرافتى و حق بودن حجاب از جنبه تكليفى آن بیشتر بوده است؛ از اين روى، در پى اعلام حكم حجاب، وعده بهشت براى پيروى كنندگان از اين دستور و وعده عذاب براى مخالفان آن، مطرح نشد، بلكه دليل عقل پسند و عرف پسند آورد:
(ذلك ادنى ان يعرفن فلايؤذين.)
براى شناخته شدن و اذيت نشدن، اين بهتر است.
و به همين خاطر كه جنبه شرافتى و حق بودن آن بیشتر مورد نظر بوده، زنان مدينه، براى جلوه گر شدن ابهت و حشمت خود، چادر سياه بر سر افکندهاند؛ با اين كه پيامبر(ص) نفرموده بود چادر سياه بر سر افكنند. بهویژه اين كه پارچه سياه و پوشش سياه به سبب جذب حرارت خورشيد ، براى سرزمينى چون شبه جزيره عربستان، مناسب نيست. بنابراين تنها توجيهى كه براى اين گونه لباس وجود دارد، همان ابهت و حشمت پيدا كردن و استفاده كامل از اين حق است.
تا بدان جا حق و شرافت بودن حجاب و چادر، بر تكليف بودن آن برترى داشته كه حتى عمر بن خطاب، خليفه دوم مسلمانان، فكر میکرد: چادر حق است، نه تكليف؛ از اين روى به كنيزكان اجازه پوشيدن چادر را نمیداد:
(كان عمر بن الخطاب، لايَدَع فى خلافته أَمة تقنع ويقول انما القناع للحرائر لكيلا يؤذين.)
عمر بن خطاب، در زمان زمامداريش، به هيچ روى اجازه نمیداد كه کنیزان مقنعه بپوشند و میگفت: مقنعه، ويژه زنان آزاد است؛ تا شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند.
انس میگوید:
(رأى عمر جارية مقنّعة فضربها بدرته وقال القى القناع لاتشبهين بالحرائر.)
عمر كنيزى را ديد كه مقنعه بر سر كرده بود، با تازيانه بر سر او زد و گفت: مقنعه را بر دار و خود را به زنان آزاد همانند نساز.
در اين فكر، عمر تنها نيست و ديگران نيز اين چنين برداشتى را از حكم حجاب داشتهاند. در مثل از ابن شهاب پرسيده شد: آيا كنيز ازدواج میکند و سرخود را میپوشاند. وى در پاسخ، آيه شريفه: (يا ايها النبى قل لازواجك…) را تلاوت كرد و گفت:
(فنهى اللّه الاماء ان يتشبّهن بالحرائر.)6
خداوند كنيزان را از اين كه خود را همانند زنان آزاد درآورند، بازداشته است.
نكته: از پرسش و پاسخ روشن مىشود كه پرسش كننده میدانسته است: كنيز تا شوهر نكرده، حق ندارد چادر سر كند؛ از اين روى حكم كنيز شوهر كرده را میپرسد كه آيا كنيز، با ازدواج كردن، به شرف پوشيدن چادر نائل ميشود؟ ابن شهاب، پاسخ میدهد: كنيزكان، چه ازدواج كنند و چه ازدواج نكنند، از اين حق، بهرهای نخواهند داشت.
نكته مهم: ما اكنون بر آن نيستيم كار عمر را موجّه جلوه بدهيم، يا به بوته نقد بگذاريم. همچنين، بر آن نيستيم از روايى و ناروايى برده دارى و شبهههایی كه در اين باب وجود دارد، سخن بگوييم.
اكنون سخن در اين است: آيا حجابى كه بر همسران رسول اكرم(ص) و دختران آن بزرگوار و زنان مؤمن قرار داده شده، تنها يك تكليف و اجبار تعبدى و شرعى بوده، يا تنها حق و شرافت بوده و الزامى در آن راه نداشته است و يا اين كه حق و تكليف، همراه هم بوده است؟
روشن شد كه بنابر نگرش عمر بن خطاب و ابن شهاب، چادر و حجاب حق و شرافت ويژه زنان آزاد است و كنيزان از آن بهرهای ندارند.
به ديگر سخن، عمر بن خطاب و ديگر همفكرهاى وى، پوشيدن چادر را مانند (آزادى) و لازمه آن میدانستهاند و میپنداشتهاند: همان گونه كه كنيز از آزادى محروم است، از پوشيدن چادر و مقنعه نيز محروم است. يا همان گونه كه كنيز از داشتن مال و مالك شدن محروم است، از داشتن حجاب و پوشيدن چادر نيز محروم است.
امّا در برابر اين قول، احتمالهای ديگر و دیدگاههای ديگر وجود دارد؛ در مثل چهبسا حجاب حق همراه با تكليف باشد؛ همان گونه كه آزادى حق همراه با تكليف است. آن جا كه شخص میخواهد خود را بنده ديگران قرار دهد و با دست خود، ريسمان بردگى را بر گردن خود بيندازد، خطاب:
(ولاتكن عبد غيرك قد جعلك الله حرّا.)
برده غير نباش خداوند تو را آزاد قرار داده است.
وى را مكلّف به برخوردارى از آزادى و زدودن بند بردگى میکند و آزاد بودن را بر او تكليف میکند.
ولى آن جا كه جايگاه آزادى شناخته شده است و كسان ارزش آن را میدانند، به هر قيمتى از آن پاسدارى مى شود و انسانها براى آزاد زيستن، از همه چيز خود در میگذرند و حتى به اين پندار و گمان كه پس از چند نسل فرزندانشان آزاد بزيند و آزادانه سرنوشت خود را رقم بزنند ، حاضرند خود را به كشتن بدهند و از اساسیترین حق، كه حق حيات است، خود را محروم سازند، تا شايد نسيمى از آزادى به فرزندان و نسلهای بعدى بدمد، جاى تكليف نيست و كسى به آزاد زيستن تكليف نمیکند.
نتيجه: حجاب و چادر میتواند هم حق بشرى باشد و هم حق الهى. يعنى اگر كسى خواست از آن حق بهره ببرد و به اين پايه از رشد و عقل رسيد كه پوشش را مصونيت دانست، نه محدوديت، شرافت دانست، نه پستى و… از حق خود كه همان استفاده از چادر است، بهخوبی بهره میبرد نيازى به امر و نهى ندارد، بلكه حجاب را سرمايه خود میداند و از آن دفاع میکند. ولى اگر كسى به اين پايه نرسيده است، شرع بهعنوان دوستدار و خيرخواه او، او را به داشتن حجاب وامیدارد.
مثال روشن و فقهى مورد پذيرش همگان، مسئله حق الحضانة است كه به باور مشهور نگهدارى كودكان، تا دو سالگى بر عهده مادر است و پس از دو سال حق نگهدارى دختر تا هفت سال با مادر و آن گاه با پدر است و حق نگهدارى پسر، پس از دو سال، مطلقاً، با پدر است.
اگر به پروندههای اختلافى دادگسترى در اين باب نگريسته شود، روشن مى شود كه بیشتر وقتها، مادر خواهان افزايش زمان نگهدارى است و حاضر است براى اين خواست خود و رسيدن به آن، بهاى سنگينى را بر عهده گيرد. در اين صورت، هيچ سخنى از تكليف به ميان نمیآید و همه بحثها درباره مصالحه و راضى كردن پدر براى واگذارى اين حق به مادر است و سخن از جايز بودن و نبودن دريافت وجه در برابر اين واگذارى حق است.
حال اگر موردى پيدا شد كه نه پدر و نه مادر حاضر است كودك را سرپرستى و نگهدارى كند، در اين صورت، مسئله تكليف مطرح مى شود و شرع و قانون، پدر، يا مادر و يا هر دو را وامیدارد كه مصالح كودك را رعايت كنند.
بنابراين حجاب، بسان حق نگهدارى كودك، میتواند هم حق باشد و هم تكليف. باز جاى اين پرسش است كه آيا اين حق و تكليف، در محدوده زنان آزاد است و كنيزكان را در بر نمیگیرد، يا چرا آنان را هم در بر میگیرد؟
آيا اين حق، بمانند حق نفس كشيدن و حق بقاى حيات است كه همگانى است، يا مانند حق نگهدارى كودك است كه شخصى و تنها براى پدر و مادر است؟
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید