تا همين چند سال پيش، انتخاب همسر در خانوادههاي ايراني غالباً به اين صورت بود که پسر آماده ازدواج ، مشخصات و خصوصياتي که براي همسر آيندهاش در نظر داشت را با کلي خجالت و سرخ و سفيد شدن به خانوادهاش اعلام ميکرد و بزرگترهاي خانواده با توجه به آن مشخصات و خصوصيات، دختري را در نظر گرفته و خانمهای خانواده به خواستگاري او ميرفتند. اگر در اين مراسم دو طرف همديگر را ميپسنديدند، خانواده پسر براي بار دوم و اين بار به همراه داماد به خانه عروس ميرفتند و معمولاً با پيشنهاد يکي از بزرگترها، دختر و پسر در اتاقي جدا از سايرين باهم حرف ميزدند و نظرات و حساسيتها و ديدگاههايشان در مورد زندگي را بيان کرده و توقعاتي که از همسر آيندهشان داشتند را مطرح ميکردند. در اين نوع انتخاب همسر که هنوز در بسياري از خانوادهها مخصوصاً در روستاها و شهرهاي کوچک رواج دارد والدين نقش اساسي و مهمي در انتخاب همسر براي فرزندشان داشتند.
درباره شرايط امروزي جامعه نکتهای را بايد مدنظر داشت. در روستاها و شهرستانها از قدیمالایام مردم همديگر را ميشناختند و هنوز هم افراد بومي هر منطقه همديگر را ميشناسند و از خصوصيات خانوادگي، پايبندي به اصول مذهبي، تقيد نسبت به حريم خانواده، خصلتهاي اخلاقي و تعصبات و حساسيتهاي همديگر آگاهاند. بنابراين هر کس ميداند قرار است با چه خانوادهاي وصلت کند. اما در کلان شهرها و شهرهاي مهاجرپذير، اقوام و گروههاي مختلف با فرهنگها و اعتقادات و سليقهها و خلقيات گوناگون در همسايگي هم زندگي ميکنند، از طرف ديگر ارتباط بين همسايهها و هممحليها بسيار کاهش يافته. به همين دليل آگاهي از پيشينه خانوادهاي که قرار است با آنها وصلت صورت بگيرد و شناخت خصلتها و خلقيات آن خانواده بسيار مشکل شده. بنابراين ميتوان گفت يکي از عوامل اصلي رشد آمار طلاق در شهرهاي بزرگ نسبت به شهرستانها و روستاها همين مسئله است.
شايد به همين دليل است که امروزه، نحوه انتخاب همسر و ازدواج مثل بسياري ديگر از فرايندهاي اجتماعي در شهرها و کلان شهرها بهتدریج در حال تغيير است. رواج شديد روحيه فردگرايي، افزايش دامنه آزاديهاي فردي بخصوص در مورد زنان و دختران، گسسته شدن و يا تزلزل روابط و پيوندهاي خانوادگي و توسعه منفعت طلبي و خودمحوري، از ديگر مواردي است که در جوامع شهري رو به افزايش است. برخي معتقدند اين تغيير و تحولات از پيامدهاي محتوم دوران گذر از سنّت به مدرنیته است. عدهاي ديگر تأثيرات فرهنگ غرب در جامعه را عامل بروز اين وضع ميدانند. علت اين تغييرات هر چه ميخواهد باشد، آنچه مهم به نظر ميرسد اين است که جامعه بهتدریج از باورها و سنتها و فرهنگ اصيلش فاصله ميگيرد.
يکي از تغييراتي که از لحاظ فرهنگي بهخصوص در شهرها به وجود آمده، حضور پررنگ زنان و دختران در جامعه است. امروزه کمتر اداره و کارخانه و سازمان و شرکت و فروشگاهي پيدا ميشود که بخشي از کارمندان آن را زنان و دختران جوان تشکيل ندهند. همچنين تعداد زيادي از دانشجويان و هنرجويان دانشگاهها و ساير مراکز آموزش عالي را دختران تشکيل ميدهند. چنانکه گاهي اوقات تعداد آنان بيشتر از تعداد پسران پذيرفته شده در اين مراکز و مؤسسات است.
کاملاً طبيعي است نتيجه اين حضور، برخورد و تعامل بيشتر بين دخترها و پسرهاست و در اين برخوردها و مواجههها، عوارض و پيامدهاي خاص خودش را دارد. يکي از اين پيامدها شکلگيري و دوستيهايي بين جنسهاي مخالف است، دوستيهايي که اصطلاحاً به آنها «دوستيهاي خياباني» گفته ميشود.
در سري مقالاتي که در مورد حجاب، تقديم کاربران عزيز شد ، گفتيم زن و مرد بهصورت غريزي نسبت به هم کشش و تمايل دارند. اين کشش و تمايل، زماني نمود و تظاهر خارجي و عملي پيدا ميکند که دختران با سر و وضع و لباس و آرايشي در جامعه حاضر شوند که باعث تحريک و واکنش مردها و پسرها شوند. به همين دليل است که اسلام براي پيشگيري از شکلگيري اين ارتباطات و عوارض منفي و ناخوشايند آن، رعايت حجاب از سوي بانوان و نگاههاي معنيدار از سوي هر دو طرف را الزامي کرده است.
اما سؤالی که پيش ميآيد این است که چرا چنين دوستيهايي قبيح و زشت دانسته ميشود؟ آيا وقت آن نرسيده که در مورد حُسن و قبح اين دوستيها با توجه به شرايط جامعه و رشد فکر و تکنولوژي، بازنگري صورت گيرد؟ آيا حقيقتاً اين دوستيها و رابطهها عوارض منفي دارند يا مخالفت با اين رفاقتها يک سنت اشتباه است که از قديم برجاي مانده؟ اگر هدف از برقراري اين ارتباطها و مراودهها، صرفاً شناخت همديگر براي ازدواج باشد چطور؟ اگر دختر و پسري که با هم دوست ميشوند متعهد شوند که ارتباط جنسي برقرار نکنند و به تعهدشان پايبند باشند، آيا بازهم بايد با چنين رفاقتي مقابله کرد؟
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید