شاخه خشكم، ز پاييز و بهار من مپرس
مردهام، از صبح و شام روزگار من مپرس
آفتابي بر لب بامم، در آفاقم مجوی
جلوهای از طالع بی اعتبار من مپرس
سر خط مضمون افسوسم، بر اين حيرت بياض
جز ندامت سطری از شعر و شعار من مپرس
سر به پيش افكنده دارم پيش سربازان عشق
سرفرازی از سرِ زانو سوار من مپرس
زخم صد مرهم به جان دارد درخت طاقتم
سايه واگير از سرم، وز برگ و بار من مپرس
استخوان بشكستهام، وز موميايی بي نياز
گم شدم در خويش، از سنگ مزار من مپرس
در بيابان طلب آوارهام چون گردباد
آشيان بر باد دادم، از غبار من مپرس
غفلت خوشباوريها را غرامت ميدهم
از جفای دشمن و از مهر يار من مپرس
داستانپرداز عصر غربت انسان منم
نغمهای بشنو، ز درد اضطرار من مپرس
چشم در راه اميدي همچنان بنشستهام
قصه كوته كن، حميد! از انتظار من مپرس
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید