حاجي اسوه صبر و مقاومت بود، در آخرين روزهايي كه تاول هاي شيميايي دست مجروحش را مجروح تر نموده بود، طلب آب مي كند و مي گويد مي خواهد آخرين نمازش را با وضو بخواند.
بعد از اتمام نماز گويا به خوابي كوتاه فرو مي رود بعد از مدت كوتاهي سراسيمه از خواب بيدار مي شود و از همراهانش لباس هايش را مي خواهد و با دستاني لرزان برايشان مي نويسد كه حاج منصور ارضي با تني چند از هيأت "حسين جان" آمده و مي خواهند او را به زيارت "منا" ببرند.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید