گردان فجر بهبهان در دی ماه سال 1365 آماده انجام عمليات بزرگ كربلاي 5 در منطقه شلمچه شد.پس از ورود نیروها به منطقه موردنظر و استقرار در مواضع مشخص شده، داوود دانایی طبق روال هميشه به سرکشی روزانه اقدام می کرد.
صبح روز بیستم بهمن ماه ناگهان هواپيما هاي عراقی در منطقه حاضر شده و شروع به بمباران مي كنند.
صداي انفجاري شنيده نمي شود، بوهاي مشكوكي به مشام مي رسد.
داوود فرياد مي زند: «شيمیايي»، شيمیايي.....
همه ماسك زدند، داوود ناگهان به يك بسيجي بر مي خورد كه ماسك ندارد و سر در گم است.
او فوراً ماسك خود را به آن رزمنده مي دهد.
داوود با چفيه اي که به صورتش بسته بود به بازديد از نيروها ادامه می دهد و در اين میان او تنها محافظ خود چفيه اش را هم به ديگري مي دهد.
لحظاتی بعد او
ديگر توان راه رفتن ندارد
چالاك نيست
نفس كشيدن برایش سخت مي شود
خود را كنترل مي كند که به زمين نيفتد ولي.......
داوود به زمين می افتد
زمين او را در آغوش خود مي گيرد
خدايا داوود افتاد
حمزه بسيجيان بهبهان افتاد
هنوز نفس مي كشد اما خردل زرد و سیاه کار خود را کرده بود . همان مواد شیمیایی ساخت كشورهاي به اصطلاح طرفدار حقوق بشر و دموكراسي، كار خود را كرده بود و داوود به ديدار حق مي شتابد
همان راه و همان جايي كه برايش لحظه شماري مي كرد.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید