محقق کرکى (م:940) و بسيارى از فقيهان نامور ديگر، براين مسأله دعوى اجماع کرده اند:
(اتفق اصحابنا، رضوان اللّه تعالى عليهم، على ان الفقيه العدل الامامى، الجامع لشرايط الفتوى... نايب من قبل ائمه الهدى، صلوات اللّه و سلامه عليهم، في حال الغيبة في جميع ما للنيابة فيه مدخل.3)
صاحب جواهر نيز، ولايت فقيه را از مسلّمات و ضروريات فقه در نزد فقهاى شيعه مى داند4 و اعلام مى دارد:
(کسى که در ولايت فقيه ترديد کند، طعم فقه را نچشيده و رمز کلمات ائمه معصومين(ع) را نفهميده است.5)
از اين جمله اند، کسانى که ولايت فقيه را با اين همه قدمت، مسأله اى جديد و نوپيدا پنداشته اند و اين اصل مسلم را انکار کرده اند و پنداشته اند که شيخ انصارى، همچون آنان مى انديشد:
(ولايت فقيه، يا مجتهد، يک مسأله فقهى مستحدث در ميان فقهاست و ومشموليت عام ندارد. ولايت فقيه، در يک قرن و نيم پيش، براى اولين بار، از طرف مرحوم ملاّاحمد نراقى، مطرح گرديد و دلائلى براى آن آورده است که فقط مورد قبول تعداد اندکى از فقهاى معاصر شده است. از جمله: آيةاللّه بروجردى (به طور محدود و مشروط) و آيةاللّه خمينى...در برابر اندک عدّه فوق، غالب علما و مخصوصاً بزرگان فقها که از بنيانگذاران و اساتيد موجّه حوزه و صاحب رساله عمليّه و مقام مرجعيت شيعه هستند، نظريه ولايت فقيه را شديداً ردّ کرده اند و رأى به بطلان و بى اساسى آن داده اند. از جمله است، مرحوم شيخ انصارى، بزرگترين فقيه چند صد ساله اخير، صاحب کتاب مکاسب که مهم ترين کتاب درسى طلاب در حوزه هاى دينى امروزى است.6)
شايد برخى از حوزيان نيز در تحقيقات و بررسيهاى خود، اين پندار را مطرح کرده باشند که شيخ انصارى، ولايت فقيه را قبول ندارد و در رديف مخالفان جاى دارد. امّا اينان، تفاوت اساسى با گروه اول دارند. گروه اول، از آن جا که با حکومت متکى بر ولايت فقيه مخالف است، در پى مستمسکى مى گردد که پندار سست و بى بنياد خود را بر کرسى نشاند، ولى گروه دوّم، انگيزه سياسى ندارد. در پى تحقيقى که داشته دچار اين اشتباه شده است.
براى پاسخ به شبهه فوق و تشريح ديدگاه شيخ انصارى در مسأله ولايت فقيه، بايد همه نوشته هاى وى را ديد آن گاه اظهارنظر کرد. از اين روى، نگاهى داريم گذرا به کتاب المکاسب، کتاب الزکاة، کتاب الخمس و نجات العباد.7
مکاسب
شيخ انصارى، در چندين جاى مکاسب8، در باره حکومت و مسائل مربوط به آن، بحث کرده، از جمله: در کتاب بيع، به درخواست شاگردان، بحث ولايت فقيه را مطرح و مناصب سه گانه زير را براى فقيه عنوان مى کند:
1 ـ مقام فتوا.
2 ـ مقام قضاء.
3 ـ مقام حکومت.9
وى، ولايت فقيه را بر فتوا و قضا، قطعى مى داند و باور دارد: مردم بايد به فتواى فقيه جامع الشرايط جامه عمل در پوشند و به قضاوتهاى وى در نزاعها و... گردن نهند.
در باره مقام سوّم، تا حدودى به تفصيل سخن مى گويد و در نهايت، قلمرو ولايت فقيه را در اين مقام، محدود مى انگارد پس از تصوير گونه هاى گونه گون (ولايت) نوع استقلالى آن را که (ولى) بتواند در امور مربوط به جان و مال مردم و مصالح آنان تصرف کند، يا به چيزى وادارد و يا از چيزى بازدارد و... به مقتضاى دلايل قطعى، ويژه پيامبر(ص) وامامان و نايبان خاص آنان مى داند. در توانايى دلايل ولايت فقيه، براى اثبات اين نوع ولايت، ترديد دارد:
(اگر در روايات دقت شود، روشن مى شود که سياق و صدر و ذيل آنها در مقام بيان وظيفه فقها از نظر احکام شرعيه مى باشند و ولايت آنان را بر اموال، به سان پيامبر(ص) و ائمه معصومين، ثابت نمى کند.)
بنابراين، اگر فقيه، زکات و خمس را از مردم، مطالبه کند، بر مردم واجب نيست به او بپردازند.10)
براى فقيه جامع الشرايط، تنها (ولايت اذنيه) [تعبير از نويسنده] را مى پذيرد. به اين معنى که مى گويد: مسائل فردى و اجتماعى مسلمانان، سه گونه اند:
1 . امورى که مشروعيت آنها بستگى به اذن امام معصوم دارد قطعاً، يا با ترديد، مانند: جهاد ابتدايى، اجراى حدود و... در اين گونه امور، فقيه، نه خود مى تواند متصدى اجرا گردد و نه مى تواند به ديگران چنين اجازه اى بدهد.
2 . مسؤوليتها و وظايفى هستند که عهده دار انجام آنها، به طور خاص، يا عام، مشخص شده است. مانند:
نظارت پدر بر مال فرزند، فتوا و قضاوت براى فقيهان و امربه معروف و نهى از منکر، براى کسانى که قادرند به انجام آن. در اين گونه امور، چون مسؤول مشخص شده، جايى براى (ولايت اذنيه) نيست و فقيه به عنوان فردى از افراد جامعه. در صورتى که واجد شرايط باشد، مى تواند عهده دار انجام آن گردد.
3 . وظايفى هستند که دخالت، يا اذن فقيه در مشروعيت، يا صحت انجام آنها، به طور قطع، يا احتمال، براى ما مطرح مى باشد. مانند حوادث واقعه، با توجه به ديدگاهى که شيخ در تفسير حوادث واقعه دارد:
(فان المراد بالحوادث ظاهراً، مطلق الأمور التي لابد من الرجوع فيها عرفاً او عقلاً او شرعاً الى الرئيس11).
مراد به حوادث، مطلق امورى است که شرعاً و عرفاً وعقلاً، مردم به رئيس خود مراجعه مى کنند براى تعيين تکليف در انجام آنها.
در اين گونه موارد، بايد به فقيه واجد شرايط رجوع کرد و از او، براى تعيين تکليف در اين امور، نظر خواست.
بنابراين، شيخ، ولايت استقلالى فقيه را به همان بيانى که اشاره شد، نمى پذيرد و (ولايت اذنيه) را محدود به دو شرط مى داند:
1 . مشروعيت آن بستگى به اذن خاص امام معصوم(ع) نداشته باشد.
2 . مسؤوليت آن، به طور عام يا خاص، به فرد، يا گروهى واگذار نشده باشد.
در مقام استدلال بر اين نوع ولايت براى فقيه مى نويسد:
(و اما وجوب الرجوع الى الفقيه في الامور المذکوره، فيدل عليه مضافاً من جعله حاکماً کما في مقبولة ابن حنظله الظاهر في کونه کساير الحکام المنصوبه في زمان النبي(ص) والصحابه في الزام الناس بارجاع الامور المذکوره اليه والانتهاء فيها الى نظره بل المتبادر عرفاً من نصب السلطان حاکماً وجوب الرجوع في الامور العامه المطلوبه للسطان اليه والى ماتقدم من قوله مجارى الامور بيد العلماء باللّه الامناء على حلاله و حرامه، التوقيع المروى... في جواب مسائل اسحاق يعقوب... و امّا الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواة حديثنا فانهم حجتى عليکم و انا حجة اللّه...12).
مقبوله عمربن حنظله که امام(ع) در آن از فقيه به عنوان حاکم، يادکرده است، بر وجوب رجوع به فقيه در امور ياد شده [آن دسته از وظايفى که احتمال دارد نظر فقيه در وجود يا وجوب آن دخالت داشته باشد] دلالت دارد. زيرا از ظاهر مقبوله برمى آيد که فقيه در زمان غيبت، همانند حکّام منصوب در زمان پيامبر(ص) و صحابه مى باشند، در اين که مردم موظف باشند که در امور ياد شده به آنان مراجعه کنند و به نظر آنان، جامه عمل در پوشند. بلکه عرف از نصب حاکم به وسيله سلطان، وجوب رجوع به او را در امور عامه مربوط به حکومت مى فهمد.
همچنين روايت پيشين: (مجارى الامور بيد العلماء...) بر وجوب رجوع به فقيه دلالت دارد. افزون براين، توقيع اسحاق بن يعقوب: (و اما الحوادث الواقعه...) نيز بر وجوب رجوع به فقيه دلالت دارد.
شيخ، پس از آن که اختصاص مفهوم حوادث را به مسائل شرعى، به دلائلى، باطل مى شمرد و نتيجه مى گيرد که حوادث، افزون بر منازعات، همه مصالح عامّه را دربر مى گيرد. نسبت بين توقيع شريف و آن دسته از نصوص که هرکار شايسته اى را مطلوب و به همگان اذن در انجام آن را مى دهند، مانند: کلّ معروف صدقه، و عون الضعيف من افضل الصدقه و... مى سنجد و مى گويد:
هرچند نسبت بين آنها عموم و خصوص من وجه است ولى توقيع اسحاق بن يعقوب نوعى حکومت براين ادلّه دارد. به اين معنى که توقيع شريف، مفهوم اين روايات را تفسير مى کند و در موارد مصالح عمومى و امور عامّه، به امام(ع) و يا نائب وى ارجاع مى دهد. مى افزايد:
اگر حکومت توقيع را بر آن ادلّه نپذيريم و به تعارض دو دليل حکم کنيم، نتيجه تعارض اين است که در اين امور، اصل عدم مشروعيت آن معروف است بدون اذن وليّ فقيه. شيخ در پايان بحث چنين نتيجه مى گيرد:
(وعلى أيّ تقدير فقد ظهر ممّا ذکرنا انّ مادلّ عليه هذه الادلّة هو ثبوت الولايه للفقيه في الامور الّتي يکون مشروعية ايجادها في الخارج مفروغاً عنها بحيث لو فرض عدم الفقيه کان على النّاس القيام بها کفايةً13.)
به هر حال، با توجّه به آنچه آورديم، روشن شد که مفاد ادلّه ولايت فقيه، ثبوت ولايت براى فقيه است، در همه امورى که مشروعيت آن در خارج اجتناب ناپذير است. به گونه اى که اگر فقيه هم وجود نداشته باشد، بايد خود مردم آن کارها را انجام دهند.
اما امورى که احتمال مى دهيم از وظايف ويژه امام معصوم(ع) باشد، مانند اجراى حدود... از اين ادلّه، مشروعيت آن براى فقيه استفاده نمى شود.
براى استنباط مشروعيت اين گونه کارها بايد از ادله ديگر بهره برد.
با توجّه به آنچه آورديم، سخن شيخ در ردّ و يا اثبات کلّى ولايت فقيه نيست بلکه در محدوده آن است.
يادآورى: هرچند شيخ در مکاسب، در ولايت عامّه فقيه ترديد مى کند، ولى به شهرت آن اعتراف دارد:
(لکن المسأله لاتخلو عن اشکال و ان کان الحکم به مشهورياً14.)
مسأله ولايت عامّه فقيه، بى اشکال نيست، گرچه در ميان فقيهان شهرت دارد.
و در جاى ديگر مى نويسد:
(... کما اعترف به جمال المحققين في باب الخمس بعد الاعتراف بان المعروف بين الاصحاب کون الفقهاء نواب الامام15.)
همان طور که جمال المحققين در باب (خمس) اعتراف کرده: معروف است در ميان اصحاب که: فقيهان نايب امام(ع) مى باشند.
امّا در کتاب خمس و زکات نظر مشهور را مى پذيرد. اينک نگاهى به اين کتابها:
کتاب زکات
در باره متولى زکات و وجوب اطاعت از وى، مى نويسد:
(ولو طلبها الفقيه فمقتضى ادلّة النيابه العّامه وجوب الدّفع لانّ منعه ردّ عليه والرّادّ عليه رادّ على اللّه تعالى کما في مقبوله عمربن حنظه ولقوله(ع) في التوقيع الشريف الوارده في وجوب الرجوع في الوقايع الحادثه الى رواة الاحاديث قال: فانهم حجّتى واٌنا حجّة اللّه 16.)
اگر فقيه، از مردم بخواهد که زکات را به او بدهند، مفاد و مقتضاى ادلّه نيابت عمومى فقيه، وجوب دفع را مى رساند; زيرا امتناع از اين امر، به معناى ردّ بر فقيه و ردّ بر فقيه، به منزله ردّ قول خداست، آنچنان که در مقبوله عمربن حنظه آمده و در توقيع شريف امام(ع)نيز آمده است که: بايد در حوادث واقعه به راويان حديث مراجعه کرد، زيرا آنان حجّت من بر شما و من حجّت خدا مى باشم.
با اين که در کتاب مکاسب، تصريح کرد که اگر فقيه درخواست زکات کند واجب نيست به او پرداخت شود و اين مطالبه را از مصاديق ولايت استقلالى مى دانست که ادله ولايت فقيه از اثبات آن ناتوانند، ولى در اين جا، به صراحت، حکم به وجوب پرداخت مى کند پرداخت خود مالک را در صورت درخواست وليّ فقيه، کافى نمى داند:
( لو طلب الامام او نائبه الخاصّ اٌو العام الزکاة فلم يجبه ودفعها هو بنفسه فهل يجزى ام لا؟ قولان، اصحهما انّه لايجزى وفاقاً للمحکّيّ عن الشيخ وابن حمزه و الفاضلين في الشرايع والمختلف والشهيدين في الدروس والرّوضة17.)
اگر امام، يا نائب خاصّ يا عامّ وى، درخواست زکات کرد و مالک پاسخ مثبت نداد و خود آن را پرداخت، آيا مجزى است يا نه؟ دو قول در مسأله وجود دارد که قول به عدم اجزاء صحيح تر است. اين نظر و عقيده شيخ طوسى، ابن حمزه، صاحب شرايع و صاحب مختلف و شهيدين در دروس و روضه است.
دليل عدم اجزاء چيست؟ آيا غير از اطلاق ادلّه ولايت فقيه و لزوم اطاعت از وى چيز ديگرى است؟
بدون ترديد، ادلّه همان اطلاقاتى است که بر ولايت عامّه فقيه دلالت دارد. همان گونه که صاحب جواهر پس از طرح مسأله فوق مى گويد:
(اگر به ديگرى زکات را پرداخت، بر ذمّه اوست و در صورت ازبين رفتن عين آن، دو باره بايد زکات را به وليّ فقيه پرداخت کند).
وى در پاسخ صاحب مدارک که مى نويسد:
(بحث از مسأله فوق در زمانى که امام معصوم(ع) حضور ندارد، بى مورد است).
مى نويسد:(اطلاق ادلّه حکومة (الفقيه) خصوصاً رواية النّصب الّتي وردت عن صاحب الامر روحى له الفداء يصيره من اولى الامر الّذين اوجب اللّه علينا طاعتهم18.)
اطلاق ادلّه حکومت فقيه، بويژه توقيع اسحاق بن يعقوب، فقيه را در رده اولى الامر قرار مى دهد، اولى الامرى که اطاعت از آنان بر ما واجب است.
همچنين شيخ در کتاب خمس مى نويسد:
(و ربما امکن القول بوجوب الدّفع الى المجتهد نظراً الى عموم نيابته وکونه حجّةُ الامام على الرّعيه واميناً عنه وخليفةً له کما استفيد ذلک کلّه من الاخبار، لکن الانصاف ان ظاهر تلک الادلّه ولاية الفقيه عن الامام على الامور العامّة لامثل خصوص امواله واولاده نعم يمکن القول بالوجوب نظراً الى احتمال مدخلية خصوص الدّفع في رضاء الامام حيث انّ الفقيه ابصر بمواقعها بالنّوع وان فرضنا في شخص الواقع تساوي بصيرتهما او ابصرية المقلد.19)
با توجّه به اين که مجتهد، بر اساس روايات، نايب عامّ امام(ع) و حجّت امام بر مردم و امين و جانشين اوست، مى توان گفت: پرداخت خمس به فقيه واجب مى باشد. امّا انصاف اين است که ظاهر آن ادلّه، نيابت و ولايت فقيه را از امام (ع) بر امور عامّه ثابت مى کند، نه در مثل اموال و اولاد او. گرچه ممکن است پرداخت خمس به فقيه واجب باشد; چرا که احتمال دارد پرداخت خمس به فقيه در رضايت امام(ع)، موثّر باشد. زيرا فقيه، به مصارف آن، نوعاً، آگاهتر است، اگرچه امکان دارد در موردى بصيرت هردو يکسان باشد و يا اين که مقلّد آشناتر باشد.
نکته مهمّ در سخن فوق اين که: شيخ، ولايت فقيه را بر امور عامّه مستند به همان ادلّه عامّه ولايت فقيه پذيرفته است. ترديد وى، در وجوب دفع خمس از آن جهت مى باشد که خمس را مال شخص امام(ع) مى داند، نه مقام امامت.
افزون بر گفتارى که در کتاب خمس و زکات دارد، در حاشيه اى که بر کتاب (نجات العباد) شيخ محمدحسن نجفى دارد، در هرجا، با توجه به ولايت عامه فقيه، فتوايى صادر شده، اعم از ولايت استقلالى، يا اذنى، ايشان آن را پذيرفته که به نمونه هايى از آن اشاره مى کنيم:
* انتقال زکات را از شهرى به شهر ديگر با وجود مستحق در آن شهر، جايز مى داند، منتهى اگر مال تلف شود، مالک را ضامن مى داند. ولى در باره انتقال زکات با اذن فقيه مى نويسد:
(ولو کان النقل باذن الفقيه مع وجود المستحق لم يکن عليه ضمان في الاقوى واولى منه لو وکلّه في قبضها عنه بالولايه العامّه ثمّ اذن له في نقلها20.)
اگر نقل زکات، با اذن فقيه باشد و تلف شود، با اين که مستحقّ در همان شهر موجود بوده است، مالک ضامن نيست. همچنين اگر فقيه به واسطه ولايت عامه اى که دارد، شخصى را وکيل گرفتن زکات کرد و اجازه داد که زکات را به شهر ديگرى ببرد، اگر تلف شد آن شخص ضامن نيست.)
* عين فتواى فوق در باره خمس نيز آمده است21.
* (يجوز للسّاعي خرص ثمرة النّخل والکرم... الخارص الامام او نائبه الخاصّ بل العامّ22.)
جايز است کسى که از سوى حکومت براى جمع آورى زکات، مأموريت يافته ميوه درخت خرما و انگور را تخمين بزند.... تخمين زننده بايد از سوى امام(ع) باشد، يا نائب خاص و يا عامّ او.
* (الثالث، العاملون عليها وهم السّاعون في جبايتها... کما انه يقوى عدم سقوط هذا القسم في زمان الغيبه مع بسط نائب الغيبه في بعض الاقطار23.)
سومين گروهى که مى شود زکات را به آنان داد، مأمورين وصول زکات از سوى امام هستند. اين مصرف، در زمان غيبت، در صورتى که نائب عامّ امام در برخى از سرزمينها قدرت اجرايى داشته باشد، ساقط نمى شود.
(اذا قبضت الفقيه الزکاة بعنوان الولايه العامّه برئت ذمّة المالک و ان تلفت بعد ذلک بتفريط او بدونه24.)
اگر فقيه، زکات را به عنوان ولايت عامّه گرفت، مالک ضامن نيست، هرچند پس از آن با تفريط و يا بدون آن تلف شود.
* (يستحب الدّعاء من نائب الغيبه اذا قبض الزکاة بالولايه العامّه...25)
مستحب است که نايب عامّ امام(ع) که در زمان غيبت، زکات را به عنوان ولايت عامّه مى گيرد، به دهنده آن دعا کند.
در ادامه عبارت فوق مى نويسد:
(مستحب است براى والى عامّ و نائب او، در حال بسط يد زکات را جمع آورى و علامت گذارى کند.)
* (تجب النّيّه في الزّکاة ويتولاها الحاکم عن الممتنع کما يتولاها عند الاخذ من الکافر... او الحاکم بعنوان الولايه عن الفقراء26)
نيّت در زکات واجب است. حاکم به نيابت از ممتنع نيّت مى کند، همان گونه که حاکم به هنگام گرفتن زکات از کافر، نيّت مى کند... در وقت دفع زکات به فقراء، حاکم به عنوان ولايت از فقراء نيّت مى کند.
* (والافضل بل الاحوط دفعها الى الامام(ع) او من نصبه بالخصوص في زمن الحضور وفي الغيبه الى فقهاء الشّيعه المأمونين الذينهم النّواب فيها وخصوصاً مع طلبهم لها27.)
بهتر، بلکه مطابق با احتياط اين است که زکات فطره به امام(ع) و يا نايب خاص او در زمان حضور و در دوره غيبت، به فقهاء شيعه که امين ائمه(ع) و نائب آنان در اين امور به شمار مى آيند، پرداخت شود بويژه در صورتى که آن را درخواست کنند.
ودر باره ارث کسى که وارث ندارد مى نويسد:
(و احوط من ذلک ان لم يکن اقوى ايصاله الى نائب الغيبه28)
مطابق با احتياط، بلکه قوى تر، در نظر من اين است که به نايب غيبت داده شود تا آن را به مصرف برساند.
* (لو فتح سلطان الشيعه ارضاً من اهل الحرب فالاحوط ان لم يکن اقوى الرجوع فيما استولى عليه من الارض وغيرها الى نائب الغيبه ان لم يکن الفتح باذنه واِلاّ جرى عليه حکم الجهاد الصحيح29.)
اگر سلطان شيعه زمينى را از کفّار حربى، فتح کرد، احتياط، بلکه قوى تر آن است، در باره غنائم از زمين و غير آن بايد به نايب غيبت مراجعه کند. البتّه اين در صورتى است که فتح بدون اذن فقيه باشد وگر نه، حکم آن، حکم جهاد صحيح است.
ظاهر اين سخن، جهاد ابتدايى است. جهاد ابتدايى را شيخ در مکاسب، به لحاظ اين که آن را از مختصات امام معصوم(ع) مى دانست، ولايت اذنيه را نيز براى فقيه نمى پذيرفت، اين جا، خلاف آن را تأييد مى کند.
* (حکم الحاکم الّذي لم يعلم خطاؤه بمنزلة العلم بالنسبه الى الحکم المزبور.30)
حکم حاکم، در صورتى که يقين به خطاى او نباشد به منزله علم است در ثبوت هلال.
صاحب جواهر وقتى اين مسأله را مطرح مى کند و بر آن فتوا مى دهد به ادله ولايت فقيه استناد مى جويد و شيخ که اين فتوا را مى پذيرد، طبعاً بايد با توجه به همان مبنى باشد. در جواهرالکلام آمده است:
(... لاطلاق مادلّ على نفوذه وانّ الراد عليه کالراد عليهم من غير فرق بين موضوعات المخاصمات وغيرها کالعداله والفسق والاجتهاد والنّسب وغيرها31.)
[ظاهر قول اصحاب، ثبوت رؤيت هلال است، به حکم حاکم] به سبب اطلاق ادله اى که بر نفوذ آن دلالت دارد و کسى که حکم آنان را ردّ کند، ائمه(ع) را ردّ کرده است. ردّ حرام است، چه در موضوعات مخاصمه باشد و چه در غير آنها، مانند: عدالت و فسق و اجتهاد و غير آنها.
با توجه به آنچه آورديم، روشن شد که هرچند شيخ در کتاب مکاسب، اختيارات وليّ فقيه را محدود مى داند، ولى در کتابهاى: زکات، خمس، صوم و نجات العباد، در موارد بسيار، که به نمونه هايى از آن اشاره شد، همان ديدگاه صاحب جواهر را مى پذيرد و بدان فتوا مى دهد. بنابراين، سخن کسانى که مى گويند:
(از سخنان مرحوم شيخ، به خوبى روشن مى شود که ولايت فقيه، حتى در موارد محدود آن نيز مردود است و يا لااقلّ مورد شکّ مى باشد، تاچه رسد به ولايت مطلقه فقيه32.)
سست است و بى بنياد و برخاسته از نيتى شوم و غرض آلود.
افزون براين، بر فرض که بپذيريم که شيخ انصارى براين باور است که روايات بر ولايت فقيه دلالت ندارند، آيا مى توان گفت: شيخ منکر ولايت فقيه است و آن را غير مشروع و خطرناک و زيانبار مى داند، همان طور که اينان بدان اعتقاد دارند33.
بدون ترديد اين چنين نيست، زيرا خود شيخ در مکاسب، پس از آن که در مواردى ولايت را براى فقيه اثبات مى کند، در باره موارد مشکوک نمى گويد: ثابت نيست و يا مشروع نيست، بلکه مى نويسد: اين دلايل ناتوانند و بايد به سراغ دلايل ديگر رفت.
(فلايثبت من تلک الادلّه مشروعيتها للفقيه بل لابدّ للفقيه من استنباط مشروعيتها من دليل آخر34.)
مشروعيت اين گونه موارد، از اين ادلّه استفاده نمى شود. بنابراين فقيه، براى مشروعيت اين امور، بايد از دلائل ديگر استفاده کند.
افزون براين، شيخ انصارى در بحث ولايت حاکم جائر، پس از آن که تصدّى امور حکومتى را از سوى آنان مطرح وادلّه حرمت و جواز آن را مقايسه مى کند، به حرمت همکارى با دولت جائر و پذيرش مسؤوليتهاى حکومتى از سوى آنان، فتوا مى دهد.
ولى در همان جا، از اظهار اين اعتقاد نيز دريغ نمى ورزد که اگر فردى به قصد خدمت به مردم و قيام براى اصلاح امور وتأمين مصالح عمومى و... در حکومت جور داخل شود مشارکت او به ادلّه اربعه جايز خواهد بود35.
در بيان اقسام ولايت مى نويسد:
(ومنها مايکون واجبه وهي ماتوقف الامر بالمعروف والنّهى عن المنکر الواجبان عليه فانّ مالايتمّ الواجب اِلاّ به وجب مع القدره36.)
برخى از اقسام ولايت واجب است و آن ولايتى است که امربه معروف و نهى از منکر، متوقف بر آن باشد، زيرا مقدّمه واجب، در صورت قدرت، واجب خواهد بود.
وقتى ايشان ولايت و تصدّى از سوى نظام سياسى جور را براى مصالح امت اسلامى روا مى شمارد و تشکيل حکومت را در صورتى که امر به معروف و نهى از منکر بر آن توقف داشته باشد، واجب مى داند، چگونه مى توان عدم مشروعيت ولايت فقيه را به ايشان نسبت داد؟
امّا بخش ديگر سخن اين آقايان که مى نويسند:
(ولايت فقيه يا مجتهد، يک مسأله فقهى مستحدث در ميان فقهاست و مشموليت عامّ ندارد. ولايت فقيه، در يک قرن و نيم پيش، براى اولين بار از طرف مرحوم ملاّ احمد نراقى مطرح گرديد... که فقط مورد قبول تعداد اندکى از فقهاى معاصر شده است.37)
به مراتب بى پايه تر از سخنان پيشين آنان است. در مورد پيشين ممکن است عذر آنان پذيرفته شود که چون اهل فنّ نبوده وتسلّط بر کتابهاى فقهى نداشته اند، دچار چنين اشتباهى شده اند، ولى در اين جا از يک مسأله تاريخى سخن گفته اند، مسأله اى که هرکس مختصر آگاهى به تاريخ فقه شيعه داشته باشد، مى داند که ولايت فقيه از ضروريات فقه اسلام است38، تا جايى که عدّه اى از فقهاء بر آن ادّعاى اجماع کرده اند39.
خود شيخ انصارى نيز در مکاسب، به صراحت مى گويد: (مشهور فقهاء به ولايت فقيه اعتقاد دارند40).
در جاى ديگر، قول به ولايت فقيه را معروف در ميان اصحاب مى داند41.
ما نيز در مجلّه (حوزه)42 و مجلّه (فقه)43 گفتار برخى از معتقدان به ولايت فقيه را آورديم و پيشينه تاريخى آن را نمايانديم.
پي نوشت ها :
1 . مجلّه (حوزه) /57 ـ 56، مقاله: جايگاه و قلمرو حکم و فتوا; (کاوشى در فقه و علوم وابسته آن)، کتاب اوّل، مقاله: حکم حاکم و احکام اوّليه و مقاله: ولايت فقيه در انظار فقيهان.
2 . (مفتاح الکرامه)، حسينى العاملى، ج10/21، آل البيت لاحياء التراث، قم; (عوائد الايام)، احمد نراقى/187، بصيرتى، قم; (العناوين)، مير فتاح حسينى مراغى، 352، (بلغة الفقيه)، سيد محمّد آل بحرالعلوم، ج3/233 ـ 234، مکتبة الصّادق، تهران; (جواهر الکلام)، شيخ محمّدحسن نجفى، ج15/ 421 ـ 422، دار احياء التراث العربى، بيروت.
3 . (رسائل)، محقق کرکى، تحقيق: محمّدحسون، رساله صلوة الجمعه، ج1/ 142، کتابخانه آيةاللّه مرعشى، قم.
4 . (جواهر الکلام)، ج16/178.
5 . (همان مدرک)، ج21/ 395 ـ 397.
6 . (تفصيل و تحليل ولايت مطلقه فقيه) /135، نهضت آزادى.
7 . (نجات العباد في يوم المعاد)، شيخ محمدحسن نجفى، با حاشيه شيخ انصارى.
8 . (مکاسب)، شيخ انصارى /56 و60، چاپ تبريز.
9 . (همان مدرک) / 153.
10 . (همان مدرک) 154.
11 . (همان مدرک).
12 . (همان مدرک).
13 . (همان مدرک).
14 . (همان مدرک).
15 . (همان مدرک) /155.
16 . (کتاب الزکاة)، شيخ انصارى.
17 . (همان مدرک).
18. (جواهر الکلام)، ج15/421.
19 . (کتاب الخمس)، شيخ انصارى.
20 . (نجات العباد في يوم المعاد)، محمّدحسن نجفى، با حاشيه شيخ انصارى و سيد محمدکاظم طباطبائى يزدى/255، بمبئى.
21 . (همان مدرک) /276.
(الاقوى جواز نقل الخمس من البلد الى غيره و ان وجد المستحق ولکن مع الضمان اما مع عدمه فلاضمان... ولوکان باذن الفقيه مع وجود المستحق لم يکن عليه ضمان في الاقوى واولى منه لووکّله في قبضها عنه بالولايه العامه ثم اذن له في نقلها.)
22 . (همان مدرک) / 243; (جواهر الکلام)، ج15/257.
23 . (همان مدرک) /248.
24 . (همان مدرک) /255.
25. (همان مدرک) /256 ـ 257.
26 . (همان مدرک) /258.
27 . (همان مدرک) /262 ـ 263.
28 . (همان مدرک) /278.
29 . (همان مدرک).
30 . (همان مدرک)/174; (نجات العباد)، مترجم/ 255.
31 . (جواهر الکلام)، ج16/359.
32 . (تفصيل و تحليل ولايت مطلقه فقيه) / 62 ـ 63، نهضت آزادى.
33 . (همان مدرک) / 132. عين عبارت آنان در اين باره چنين است:
(البتّه ضرورت داشت که بدعت بزرگ و خطرناک حاضر، با توجّه به آثار زيانبار دينى و سياسى آن، از جهات عديده مورد بررسى هرچه کاملتر قرار گيرد.)
34 . (کتاب المکاسب) /55.
35 . (همان مدرک) /56.
36 . (همان مدرک).
37 . (تفصيل و تحليل ولايت مطلقه فقيه) / 135 ـ 136، نهضت آزادى.
38 . اهل سنّت هرچند عنوان ولايت فقيه را در کتابهاى فقهى خود نياورده اند، ولى در بحث امامت و حکومت، برخى از عالمان اهل سنّت، شرائطى را براى حاکم ذکر کرده اند همانند شرايطى که در کتابهاى فقهى شيعه، براى وليّ فقيه آمده است. ابوالحسن ماوردى در کتاب: (احکام السلطانيه)/6، مى نويسد:
(و اما اهل الامامه فالشروط المعتبره فيهم سبعه: احدها العداله على شروطها الجامعه والثاني العلم المودّى الى الاجتهاد في النوازل والاحکام، الثالث سلامة الحواس من السمع والبصر واللسان ليصحّ معها مباشرة مايدرک بها. الرابع: سلامة الاعضاء من نقص يمنع عن استيفاء الحرکه و سرعة النهوض، الخامس: الرأي المفضي الى سياسة الرعيه وتدبير المصالح. السادس: الشجاعه والنجده الموديه الى حماية البيضه وجهاد العدوّ. السابع: النّسب وهو ان يکون من قريش لورود النّص فيه وانعقاد الاجماع عليه.)
و در کتاب (الفقه على المذاهب الاربعه)، ج5/416، چنين آمده است:
(انّهم اتفقوا على ان الامام يشترط فيه ان يکون مسلماً مکلّفاً حرّاً ذکراً قرشياً عدلاً مجتهداً شجاعاً ذارأي صائب سليم البصر والنطق.)
در کلمات عده اى ديگر از عالمان اهل سنت شرائط مذکور براى امام و حاکم اسلامى آمده است. بنابراين، مسأله امامت و حکومت وليّ فقيه عادل، اختصاص به شيعه ندارد.
39 . (مفتاح الکرامه)، ج10/21; (عناوين)، ميرفتاح حسينى مراغى/ 352; (جواهر الکلام)، ج15/421 ـ 422 و....
40 . (کتاب المکاسب) /154.
41 . (همان مدرک) /155.
42 . مجلّه (حوزه)، شماره 56 ـ 57 ويژه مرجعيت، مقاله: (جايگاه و قلمرو حکم و فتوا).
43 . (کاوشى در فقه و علوم وابسته آن)، کتاب اول، مقاله: (حکم حاکم و احکام اوليه) و مقاله: (انظار فقيهان در ولايت فقيه).
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید