ولايت فقيه به عنوان مهم ترين و اصلي ترين نهاد نظام جمهوري اسلامي است که مطابق قانون اساسي در اعمال مستقيم و غير مستقيم قدرت سياسي نقش بسيار مهمي دارد. بدين لحاظ بررسي جايگاه ولايت فقيه در حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران موضوع اساسي و مهمي است که همواره در جامعه ضرورت آن وجود دارد. به خصوص که با مسائل روزمره جامعه و استراتژي قانون گرايي دولت جديد مرتبط است و بايد تلاش مضاعفي صورت گيرد که همه امور در چهارچوب قانون و طبق قانون اساسي باشد.
نظريه ولايت فقيه حضرت امام خميني(ره) که مبناي نظام جمهوري اسلامي است، وظايف، شرايط و اختياراتي را براي ولي فقيه اثبات کرده که بيشترين قرابت و شباهت را با نظام امامت دارد. با تکميل و تتميم اين نظريه در طول ده ساله عمر حضرت امام(ره) در نظام جمهوري اسلامي، ولايت مطلقه فقيه در قانون اساسي نهادينه شد. در واقع قانون اساسي، ترجمان حقوقي و ساختاري همان نظريه است که براساس ولايت امر و امامت مستمر، زمينه تحقق رهبري فقيه جامع الشرايط را آماده مي کند تا ضامن عدم انحراف سازمان هاي مختلف از وظايف اصيل اسلامي خود باشد.(1)
بنابراين مي توان گفت که مبناي فکري و نظري نظام جمهوري اسلامي ايران، نظريه (ولايت مطلقه فقيه) حضرت امام خميني(ره) و ساختار حقوقي و اجرايي آن، قانون اساسي است و در واقع قانون اساسي استنتاجي از آن نظريه و براساس آن نظريه است. به عبارت روشن تر، وقتي در حوزه فلسفه و نظريه سياسي بحث مي کنيم، منظورمان نظريه ولايت مطلقه فقيه است که جايگاه و اختيارات بسيار والايي را براي ولي فقيه قايل شده است و هنگامي که در حوزه حقوق اساسي بحث مي کنيم، ولايت فقيه در قالب قانون اساسي مطرح مي شود که برخي اين امر را تعبير به محدود و محصور شدن ولايت فقيه در چهارچوب قانون اساسي مي کنند و به نوعي باعث نگراني و عکس العمل کساني مي شوند که براساس نظريه سياسي حضرت امام خميني(ره)، محدوده ولايت فقيه را مطلق و گسترده مي دانند.
از اين نظر شايد روشن شدن محل نزاع و تفکيک دو حوزه فلسفي و حقوقي از همديگر، موجب حل اين مشکل و رفع نگراني دو گروه شود. ضمن اين که در هر دو صورت، محدوده ولايت فقيه يکسان است و در صورت تعارض بين اين دو حوزه، همواره حوزه حقوقي تابع حوزه نظري و فلسفي است(2) که با روال خاص اداري و اجرايي و از طريق تجديد نظر در قانون اساسي، رفع تعارض مي شود. هدف مشخص و روشن اين مقاله نيز تأکيد بر اين نکته است که همانند نظريه ولايت مطلقه فقيه، در قانون اساسي هم محدوده ولايت، مطلق و گسترده است و خود قانون اساسي زمينه آن را فراهم کرده است.
در واقع قانون اساسي نيز خودش در چهارچوب قانون قرار گرفته و آن هم قوانين و موازين شرعي است که براساس اجتهاد مستمر فقهاي جامع الشرايط از کتاب و سنت به دست مي آيد و ولي فقيه سمبل و نماد عيني اين اجتهاد مستمر است. از اين نظر در سلسله مراتب قواعد حقوقي جمهوري اسلامي ايران، قوانين و موازين شرعي در رأس است و قانون اساسي هم در چهارچوب اين موازين است. از سويي، اين موازين هم جزو قانون اساسي شده است; يعني مطابق خود قانون اساسي، اين قوانين و موازين شرعي در رأس قرار گرفته که براساس آن ها ولايت فقيه، مطلقه تلقي شده است.البته در نظام هايي که حق قانونگذاري را از خدا سلب نموده و بشر را قانونگذار مستقل جهان اعلام کرده اند، قانون اساسي در رأس سلسله مراتب حقوقي است و اين امر در جامعه اي که حاکميت خدا و پيامبر را پذيرفته و اصول دين و امامت و اجتهاد مستمر را مبناي نظام خود مي داند، به گونه ديگري است. ضمن اين که بايد توجه داشت قانون اساسي يک فضل فروشي و مايه فخر و مباهات صرف نيست که تصور شود حتماً بايد قانون اساسي در رأس باشد تا کشوري متمدن و قانون مند محسوب شود. قانون اساسي يک ابزار حقوقي براي تحقق يک هدف اجتماعي است و اگر با ابزار ديگري هم اين هدف تأمين شود، باکي نيست; چنان که کشور با سابقه و دمکراتيک انگلستان قانون اساسي مدوّن و مکتوب ندارد و هيچ مشکلي هم پيدا نمي کند.
به منظور بررسي جايگاه ولايت فقيه در حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، به سه اصل قانون اساسي ج.ا.ا، به عنوان مبناي کار خود تکيه مي کنيم: اصل پنجم، پنجاه و هفتم و يکصد و دهم.
1ـ اصل (ولايت فقيه) و (سيستم هدايت)(3)
قانون اساسي، منبع حقوق اساسي است. يکي از شرايط قانون اساسي که حقوق دانان روي آن تأکيد دارند، آن است که قانون اساسي بايد بر اصولي متکي بوده و محتوياتش همواره نتيجه منطقي آن اصول باشد.4 قانون اساسي ج.ا.ا، در اين خصوص در فصل اول خود اصولي را گنجانده که در تاريخ حقوق اساسي دنيا کاملاً بي سابقه و جديد است. از جمله اين اصول، (تعيين پايه ها و اهداف نظام جمهوري اسلامي) (اصل دوم و سوم)، (لزوم تطبيق کليه قوانين با موازين اسلامي) (اصل چهارم) و (پذيرش ولايت مطلقه فقيه با عنوان ولايت امر و امامت امت) (اصل پنجم) است.
قانون اساسي ج.ا.ا، چکيده و محور اصلي اهداف، افکار، آرمان ها و ايده آل هاي ملتي است که تابع مکتب اسلام است و در آن، اسلام همه چيز را تحت الشعاع قرار داد و برگشت همه اصول آن به احکام اسلام است و بسياري از اصول تدوين شده، آيات الهي را پشتوانه خود دارد. در جريان تدوين قانون اساسي تلاش شده تا احکام در همه زمينه ها، مأخوذ از اسلام باشد و در موارد حرج و ضرورت با استفاده از عناوين ثانويه به بن بست هاي ناشي از نارسايي هاي زماني پاسخ داده شود. به اين ترتيب قانون اساسي ج.ا.ا، با اين که بسياري از اصطلاحات و عبارت هاي قوانين اساسي ديگر کشورها را دارد، محتواي آن اسلامي است.5 مقدمه قانون اساسي هم به اين امر تصريح کرده و آن را (انعکاس خواست قلبي امت اسلامي) مي داند.
رسالت قانون اساسي، عينيت بخشيدن به زمينه هاي اعتقادي جامعه است.6 برهمين اساس در اصل دوم آن، پايه هاي اعتقادي نظام جمهوري اسلامي برشمرده شده است. در جمهوري اسلامي ايران، حاکميت، الهي است و طبق قانون اساسي اين حاکميت از طريق قوانين الهي و رهبري الهي (ولايت فقيه) اعمال مي شود.
اصل چهارم قانون اساسي، تکليف همه قوانين، مقررات، آيين نامه ها و بخش نامه ها را از نظر ضرورت انطباق با موازين اسلامي صريحاً روشن کرده است. از آن جا که اين اصل در فصل کليات آمده و نيز به حکم قانون اساسي، از ويژگي خاص (حاکميت بر ساير اصول) برخوردار است، اگر اصولي از قانون اساسي احکامي را با اطلاق و يا عموم بيان کند که مصاديق آن اطلاق و عموم با موازين اسلامي تطبيق نداشته باشند، پذيرفته نمي شوند، حتي اگر موافق قانون اساسي باشند.7
از سوي ديگر در حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، کليه امور زير نظر ولايت مطلقه امر و امامت امت اداره مي شود و برهمين اساس، قانون اساسي زمينه تحقق رهبري فقيه جامع الشرايط را فراهم مي کند تا ضامن عدم انحراف نظام از وظايف اصيل اسلامي خود باشد.8 علاوه بر اين که در مقدمه قانون اساسي بر طرح حکومت اسلامي متکي بر ولايت فقيه تأکيد شده است، بند پنجم اصل دوم قانون اساسي نيز اعتقاد به (امامت و رهبري مستمر و نقش اساسي آن در تداوم انقلاب اسلامي) را به عنوان اساس نظام اعلام کرده است.
در راستاي همين امامت و رهبري مستمر است که اصل پنجم قانون اساسي (اصل ولايت فقيه) گنجانده شده و ولايت امر و امامت امت در زمان غيبت برعهده فقيه گذاشته شده است. حق حاکميت ملت نيز براساس اعتقاد مکتبي به امامت و طبق اصل پنجاه و هفتم قانون اساسي، از طريق ولايت فقيه اعمال مي گردد.
بنابراين، نظام جمهوري اسلامي، يک نظام مکتبي است و فصل اول قانون اساسي بر مباني مکتبي و اعتقادي نظام تأکيد نموده است. مفاد اين مباني اعتقادي (که عمدتاً در اصل دوم قانون اساسي آمده اند)، آن است که ولي فقيه تنها کسي است که در زمان غيبت مجاز به اعمال حاکميت و اراده تشريعي خداست.9
يکي از پايه هاي اعتقادي نظام جمهوري اسلامي، (امامت و تداوم رهبري از طريق اجتهاد مستمر)10 است که در اصل پنجم قانون اساسي به صورت برگردان قانوني و شکل عيني در (ولايت فقيه) متجلي شده است. يعني هرگاه حاکميت و ولايت در اين نظام دست غير فقيه باشد، بي شک نظام برپايه اصل امامت و تداوم آن از طريق اجتهاد مستمر نبوده و از مشروعيت الهي برخوردار نخواهد بود.
بنابراين، (ولايت مطلقه فقيه) در قانون اساسي به عنوان يکي از اساسي ترين اصول مطرح شده و نظارت و مراقبت خاصي بر قواي حاکم دارد، به نحوي که (ولايت فقيه) به عنوان يک نهاد حقوقي استثنائي و بي سابقه در تاريخ تدوين حقوق اساسي جهان تلقي مي شود و سئوال هاي متعددي پيرامون آن مطرح شده است که عمده ترين آن ها در مورد چگونگي و گستره اختيارات و ولايت مطلقه فقيه و به عبارتي تمرکز قدرت سياسي در دست ولي فقيه است. مخصوصاً با مطرح شدن ولايت مطلقه فقيه از سوي حضرت امام خميني(ره) در اواخر سال 1366 و اعمال تمرکز در بازنگري قانون اساسي 1368، حاکميت و نظارت ولي فقيه بر کل نظام سياسي کاملاً مشهود شده است.
فقيهي که طبق اصل پنجم قانون اساسي ولايت امر و امامت امت را در عصر غيبت برعهده دارد، داراي نوعي ولايت و صاحب اختياراتي در جامعه اسلامي است که بين فقها در حدود و گستره اين اختيارات، اختلاف نظر هست. با وجود اين اختلاف نظر، از آن جا که نظريه امام خميني مبناي نظري نظام جمهوري اسلامي است، ملاک معتبر نظر حضرت امام است که براي ولي فقيه همان اختياراتي را قائل است که پيامبر(ص) و ائمه(ع) در اداره جامعه داشتند.11 آن چه در قانون اساسي هم آمده به اندازه اي است که (ولايت فقيه) را حاکم بر سه قوه مقننه و مجريه و قضائيه قرار داده است، زيرا براي تحقق ولايت مطلقه فقيه، ناگزير بايد اختيارات فقيه در تمامي ارکان حکومت به گونه اي اعمال شود و نهاد رهبري، از فراز قواي سه گانه، اين اختيارات را اعمال مي کند.
بدين ترتيب نظام جمهوري اسلامي ايران، علاوه بر اين که در درون خود از طريق کنترل متقابل قواي سه گانه کنترل مي شود، داراي مکانيسمي است که از بيرون هم نظام را هدايت مي کند. در اين جا يک (سيستم هدايت)21 وجود دارد که کارويژه آن مؤثرتر و برتر از قوه تعديل کننده يا قوه برتر است. در واقع اين سيستم هدايت است که در گردش چرخ قدرت و حفظ تعادل و توازن قوا مؤثر واقع مي شود نه مکانيسم دورني سيستم تفکيک قوا. در حقوق اساسي، علاوه بر قواي سه گانه کلاسيک، از قوه ديگري به قوه تعديل کننده13، قوه برتر يا قوه مؤسس نيز سخن به ميان آمده که نهاد و ولايت فقيه در عين اين که آن ها را نيز در بر مي گيرد، متمايز از آن ها است.
سيستم هدايت به صورت ترکيبي از چند عامل، قواي سه گانه را کنترل و هم آهنگ و متعادل مي کند. اين کنترل و هدايت يک بار از درون سيستم و قواي سه گانه انجام مي گيرد و يک بار از بيرون کنترل (درون سيستمي) مستلزم نظارت متقابل سه قوه نسبت به هم است تا در نتيجه آن از خودکامگي هريک از قوا کاسته شود. اين شيوه در همه نظام هاي پارلماني اعمال مي شود که البته کافي نيست و موجب بروز اختلافات و صف بندي قوا مي گردد و برخي از قوا از ابزار و قدرت بيشتري برخوردار مي گردند. در حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، شوراي نگهبان هم به صورت يک نهاد، از درون سيستم را تعديل مي کند. اما خصيصه عمده نظام جمهوري اسلامي هدايت از بيرون است که به وسيله رهبري انجام مي شود14، زيرا قواي حاکم زير نظر ولايت مطلقه امر و امامت امت هستند و تنظيم روابط بين آن ها و سياست گذاري کلي نظام در اختيار رهبري است.
وجود ولايت امر در رأس نظام سياسي که نظارت عاليه بر قواي سه گانه دارد، موجب اين برداشت شده که احتمالاً نظام جمهوري اسلامي، نظامي چهار قوه اي است. اما با کمي دقت مشخص مي شود که اين با اصطلاح قوه چهارم، هم سنگ و هم عرض قواي سه گانه نيست. تقسيم و تفکيک قوا يک راه صرفاً عملي براي تعديل قوا و به منزله آن است که سه دستگاه به طور جداگانه هر يک قسمتي از مسئوليت هاي عمده و ضروري نظام را بر عهده دارند و چون ولي فقيه داراي اختياراتي در هر سه زمينه فوق است، قسمتي از حاکميت هر سه قوه را خودش اعمال مي کند و از اين نظر، قوه چهارم محسوب نمي شود. تازه حاکميت اين سه قوه هم در طول حاکميتِ وليِّ فقيه است و در واقع قواي سه گانه هم ولايت مطلقه فقيه را اعمال مي نمايند.
در جمهوري اسلامي ايران، حاکميت الهي از طريق آراي عمومي و اراده ملت تحقق مي يابد و اعمال حاکميت صرفاً از طريق تکنيک نظام سه قوه اي همواره از اشکال مشروعيت الهي رنج خواهد برد. براي رفع اين اشکال، حاکميت الهي بايد در قالب قوانين الهي و رهبري الهي (ولي فقيه) اعمال گردد. رهبري الهي ايجاب مي کند که وليِّ امر و رئيس دولت، نظارت عاليه بر قواي سه گانه را که حاکميت ملت را اعمال مي کنند، برعهده گيرد15. بر اين اساس است که اصل پنجاه و هفتم قانون اساسي ج.ا.ا، صراحتاً هر سه قوه را (زير نظر ولايت مطلقه امر و امامت امت) قرار داده است.
بنابراين، مهم ترين و اصلي ترين کارويژه ولايت فقيه در جمهوري اسلامي ايران، نظارت عاليه آن بر قواي سه گانه است که به طرق مختلف انجام مي شود و هدايت سيستم را برعهده دارد. در ادامه مطلب به اين کارکرد هم اشاره مي نمائيم تا به گوشه اي از اختيارات و وظايف ولي فقيه بپردازيم. اما تذکر اين نکته در اينجا لازم است که ولي فقيه در مقام رياست دولت ـ کشور پديده بسيار جديدي است که با هيچ يک از رؤساي دولت ـ کشور معمول در حقوق اساسي، نه از حيث کارويژه و نقش و نه از حيث نوع وظايف و اختيارات، شباهت ندارد. اين مقام هيچ گاه به عنوان يک امتياز و قدرت و به عنوان يک حق براي ولي فقيه مطرح نيست، بلکه فقط يک مسئوليت است و دامنه اختيارات و اقتدار آن به مصالح جامعه و قوانين الهي بستگي دارد. به همين دليل است که نظارت عاليه او بر قواي سه گانه اصلاً تهديدي عليه حاکميت آن ها نيست و اين مقام با گستره اختيارات خود، هيچ گاه به ديکتاتوري منجر نخواهد شد.
از سوي ديگر، ولي فقيه به لحاظ خاص تداوم امامت، صاحب اختياراتي است که اعمال آن ها بعضاً موازيني را ارائه مي دهد که منبع حقوق اساسي است;16 مثلاً رهبري به مجلس اجازه مي دهد که قوانين را به اتّکاي احکام ثانويه تدوين نموده و به طور موقت و محدود از احکام اوليه عدول کند. بدون اين اجازه شرعي مجلس نمي تواند حدود احکام اوليه را رها کند، چون بايد قوانين مجلس در چهارچوب شرع و قانون اساسي باشد. سند اجازه امام خميني(ره) بارزترين نمونه است که مي تواند منبع حقوق اساسي باشد.
مجمع تشخيص مصلحت نظام، مکانيسم ديگري براي اين کار است; وقتي مجلس نظر شوراي نگهبان را تأمين نکند، با تصويب مجمع تشخيص مصلحت نظام، مصوبه مجلس رسميت مي يابد، حتي اگر به نظر شوراي نگهبان خلاف موازين شرعي باشد. بنابراين در سلسله مراتب قواعد حقوقي ايران، قوانين و موازين شرعي در رأس است نه قانون اساسي، زيرا موازين شرعي از قرآن و سنت استنباط مي شود و چون خود قانون اساسي هم، اجتهاد مستمر و ولايت فقيه را از پايه هاي نظام جمهوري اسلامي دانسته است، مي توان ولايت امر و امامت امت را هم بر قانون اساسي حاکم دانست، منتها با همان قيد قبلي که (ولايت فقيه) يک مسئوليت است و مقيد به مصالح جامعه و رعايت موازين شرعي; يعني خود ولي فقيه هم تحت حاکميت قوانين و موازين شرعي قرار دارد.
2ـ نظارت عاليه ولي فقيه بر قواي سه گانه
همان طور که گفتيم، در جمهوري اسلامي ايران رياست دولت ـ کشور با وليّ فقيه است و اصل ولايت فقيه از مهمترين و کليدي ترين اصول قانون اساسي است که ناشي از مباني مکتبي نظام مي باشد. مقام رهبري به لحاظ امامت و هدايت نظام، داراي وظايف و اختياراتي است که او را بسي برتر و بالاتر از قواي سه گانه قرار داده است. به همين لحاظ يک تفاوت بارز بين سيستم تفکيک قواي موجود در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران و نظام کلاسيک تفکيک قوا وجود دارد. در نظام کلاسيک، قدرتي مافوق قواي سه گانه وجود ندارد و اصولاً تفکيک قوا براي آن است که ديگر قدرت مافوق وجود نداشته باشد و قواي ثلاثه قدرت هاي يکديگر را خنثي نمايند.ولي در جمهوري اسلامي ايران طبق اصل پنجاه و هفتم قانون اساسي، اين قوا زير نظر ولايت مطلقه امر و امامت امت اعمال مي شوند و اين نظارت ناشي از اصل پنجم قانون اساسي است که اصل ولايت فقيه را از اصول بنيادي نظام قرار داده است.
به همين دليل در قانون اساسي به طور مشخص از قدرت بالاتر از رئيس جمهور سخن به ميان آمده که قسمتي از اعمال قوه مجريه را نيز برعهده دارد. اين مسئله عملاً قدرت فوق العاده مجريه را در مقايسه با نظام هاي رياستي و پارلماني ديگر خنثي نموده و آن را هم سنگ قواي ديگر قرار مي دهد. به لحاظ اهميت فوق العاده رهبري، در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران يک فصل مستقل با شش اصل به رهبري اختصاص يافته است، با وجود اين که در فصول ديگر نيز به مناسبت به رهبري و اصل ولايت فقيه اشاره شده است.
بعد از اصل پنجم قانون اساسي، مهم ترين اصلي که به ولايت فقيه اختصاص يافته و نقش و کارويژه اصلي آن را در نظام مشخص نموده است، اصل پنجاه و هفتم است که قواي سه گانه حاکم را زير نظر ولايت مطلقه امر و امامت امت قرار داده است و طبق آن چه در جريان بازنگري قانون اساسي روي داده، اين اصل حتي بر اصل يکصد و دهم نيز حاکم است و اختيارات رهبري را از محدوده آن اصل فراتر مي برد.17
يکي از نکات بسيار مهمي که شوراي بازنگري قانون اساسي در ارتباط با (رهبري) مورد توجه قرار داد، اضافه شدن لفظ (مطلقه) به (ولايت) در اصل پنجاه و هفتم بود. تحولاتي که در دهه اول انقلاب اسلامي به وجود آمد، امام(ره) را بر آن داشت که ولايت مطلقه فقيه را يکي از احکام اوليه اسلام و حتي بالاتر از نماز و روزه اعلام نمايند18. اين امر در تغيير اصل پنجاه و هفتم نيز مؤثر افتاد و تنظيم روابط بين قواي سه گانه را نيز در حوزه اختيارات ولي فقيه گذاشت و براي اين که اختيارات ولي فقيه محدود به اصل يکصد و دهم نگردد، در اصل پنجاه و هفتم هر سه قوه زير نظر (ولايت مطلقه امر) قرار داده شدند.
البته منظور از ولايت مطلقه، اختيارات و مسئوليت هاي فراگير فقيه در مقابل ولايت نسبي است نه ولايت رها و لاقيد و استبدادي19. تثبيت اين نکته در قانون اساسي در حقيقت تأکيد بر اختيارات گسترده و شرعي وليِّ فقيه است که بهانه را از دست کساني که به دنبال ايجاد چنين توهماتي هستند که اختيارات رهبري صرفاً موارد مذکور در اصل يکصد و دهم است، خارج مي کند. به عبارت ديگر، شوراي بازنگري، اختيارات مطلقه ولي فقيه را که از لحاظ شرعي براي وي اثبات شده است، شکل قانوني داده و تثبيت نموده است. و اين امر با اصل حکومت و اداره جامعه اسلامي و استمرار امامت سازگارتر است; چون فقيهي که مسئول و رئيس دولت اسلامي است، بايد بتواند به بهترين وجه جامعه را اداره کند و در محدوده قوانين اسلام، مصالح جامعه را تأمين نمايد و بي معنا است که جز محدوده مصالح جامعه و قوانين الهي و موازين و ضوابط اسلامي محدوديتي داشته باشد. يعني قانون اساسي در چهارچوب مقررات اسلامي براي ولي فقيه قائل به اختيارات مطلق شده است و موارد مشخص شده در اصل يکصد و دهم نمونه اي از اختيارات او است.20
اينک جهت روشن شدن نحوه نظارت، هر سه قوه را به طور جداگانه مرور مي نماييم.
الف ـ نظارت بر قوه مقننه
طبق اصل پنجاه و هشتم قانون اساسي، اعمال قوه مقننه از طريق مجلس شوراي اسلامي است; يعني مجلس رکن قانون گذاري است و مطابق اصل هفتاد و يکم در عموم مسائل مي تواند قانون وضع کند.21 البته اين قانون گذاري با آن چه که در ساير کشورها متداول است، تفاوت دارد. چون در اسلام کسي نمي تواند در مقابل قانون الهي قانون وضع کند. اقدام مجلس شوراي اسلامي در اين زمينه، در واقع تدوين مقررات اسلامي است22 و براي اين که مباني مکتبي نظام در اين عمل ملحوظ شود و نظارت ولي فقيه هم تحقق يابد، بلافاصله در اصل هفتاد و دوم آمده است که: (مجلس شوراي اسلامي نمي تواند قوانيني وضع کند که با اصول و احکام مذهب رسمي کشور مغايرت داشته باشد…). تشخيص اين عدم مغايرت هم به عهده شوراي نگهبان گذاشته شده و حتي اعتبار مجلس شوراي اسلامي وابسته به شوراي نگهبان است.
طرز ترکيب و مرجع انتخاب اعضاي شورا و نيز تنوع وظايفش به نحوي است که نظارت رهبري را کاملاً تأمين مي نمايد. نصف اعضاي شوراي نگهبان مستقيماً منصوب رهبري هستند و از آن جا که رهبري کساني را انتخاب مي کند که مورد اعتماد و نزديک به مباني فقهي خودش باشند، نظارت رهبري در (رعايت موازين شرعي) قوانين کاملاً تحقق مي يابد و هيچ حکمي خارج از احکام اسلام و بدون تطبيق با موازين اسلامي و بدون نظارت رهبري تصويب نشده و صورت قانوني به خود نمي گيرد.23
علاوه بر اين، نصف ديگر اعضاي شوراي نگهبان هم به پيشنهاد رئيس قوه قضائيه (که خودش منصوب مستقيم و مورد اعتماد رهبري است) و انتخاب مجلس شوراي اسلامي برگزيده مي شوند. تا رئيس قوه قضائيه معرفي حقوق دانان را انجام ندهد، امکان انتخاب آن ها از سوي مجلس شوراي اسلامي وجود ندارد. اين شيوه هم نمايان گر دخالت غير مستقيم رهبري در انتخاب حقوق دانان شوراي نگهبان است. علاوه بر شوراي نگهبان مجمع تشخيص مصلحت نظام هم در مرتبه اي بالاتر از شوراي نگهبان وجود دارد که در اختلافات بين شوراي نگهبان و مجلس شوراي اسلامي حکم و داور نهايي است و چون اعضاي مجمع تشخيص مصلحت هم کلاً منصوب رهبري هستند، نهايتاً نظر رهبري اعمال مي شود و هيچ قانوني از نظارت ولايت مطلقه امر خارج نخواهد بود.
انتخاب فقهاي شوراي نگهبان توسط رهبري مبين حضور و نظارت فعال رهبري در امر قانون گذاري و قوه مقننه و نيز کليه مراکزي است که به نحوي در تصويب قوانين و مقررات کشور مؤثرند، زيرا حفظ مکتبي بودن نظام و مطابقت قوانين و مقررات با احکام اسلامي از مسئوليت هاي رهبري و ماهيتاً مربوط به مقام ولايت فقيه مي باشد و کساني مي توانند اين مسئوليت را عهده دار شوند که از طرف رهبري صلاحيتشان محرز بوده و براي اين کار منصوب و مأذون باشند. اگرچه مسئوليت مطابقت قوانين با موازين اسلامي به طور مصداقي درحيطه وظايف و اختيارات رهبري نيامده، ولي به استناد امامت، رهبري مستمر (بند 5 اصل دوم) و نيز اصل ولايت فقيه (اصل پنجم) مي توان استنباط نمود که رابطه روشني بين ولايت امر و اسلامي بودن نظام وجود دارد و ضامن بقاي خط اسلامي نظام همانا وجود ولي فقيه است و اين مسئوليت قبل از هرکس مربوط به رهبري است و نصب فقهاي شوراي نگهبان از سوي رهبري بدين معنا است که فقهاي شورا در حقيقت مسئوليت رهبري را در اين زمينه انجام مي دهند.24
شوراي نگهبان يکي از نهادهاي قانوني است که بخشي از حاکميت ولي فقيه را از طرف او اعمال مي کند و داراي وظايف بسيار زياد و کليدي است.25 اصلي ترين اين وظيفه شورا که مبين نظارت همه جانبه ولي فقيه بر قوه مقننه و همه مراکز دست اندر کار وضع مقررات مي باشد، عبارت است از: بررسي کليه قوانين و مقررات کشور اولاً از لحاظ مطابقت با احکام اسلامي و موازين شرعي و ثانياً از جهت انطباق با قانون اساسي. برهمين اساس کليه مصوبات مجلس شوراي اسلامي خود به خود به شوراي نگهبان ارسال و کنترل مي شود. از اين نظر شوراي نگهبان رکن رکين کنترل قوانين مي باشد که مرجع صدور نظريات فني و دارنده نوعي حق وتوي تعليقي است و بايد در مورد کليه مصوبات مجلس شوراي اسلامي اظهار نظر نمايد. لذا جزء لاينفک قوه مقننه و هم چون تکمله اي براي قانون گذاري به شمار مي آيد.26 شوراي نگهبان براي تسريع در انجام اين وظيفه اش حق شرکت در مذاکرات مجلس را دارد و هنگامي که طرح يا لايحه فوري در دستور کار باشد، حضور اعضاي شورا در جلسه علني مجلس الزامي است (اصل نود و هفتم). حتي جلسات غير علني مجلس شوراي اسلامي نيز بايد با حضور اعضاي شوراي نگهبان باشد (اصل
شصت و نهم قانون اساسي). برهمين اساس است که اصل نود و سوم قانون اساسي صريحاً اعلام نموده که مجلس شوراي اسلامي بدون وجود شوراي نگهبان اعتبار قانوني ندارد.
در اصل چهارم قانون اساسي، کنترل مطابقت کليه قوانين و مقررات کشور با موازين شرعي برعهده شوراي نگهبان گذاشته شده است و در اصل نود و يکم به طور مطلق تعبير به (پاسداري از احکام اسلام) شده که مي تواند شامل مصوبات سازمان هاي صلاحيت دار غير از مجلس نيز باشد; يعني دامنه و برد اين اصل حاکم بر کليه شبکه قانون گذاري کشور است و بر اطلاق يا عموم اصول قانون اساسي نيز سرايت دارد.27 گرچه اصول پنجاه و هشتم و پنجاه و نهم، اعمال قوه مقننه را از طريق مجلس شوراي اسلامي و نيز مراجعه به آراي عمومي و همه پرسي پيش بيني نموده، ولي طبق اصل يکصد و سي و هشتم،هيئت دولت نيز مي تواند مصوبات و آيين نامه ها و بخش نامه هايي را تهيه و اجرا کند و همين طور طبق اصل هشتاد و پنجم در موارد ضرورت و با رعايت اصل هفتاد و دوم، مجلس مي تواند به کميسيون هاي داخلي خود اختيار وضع برخي از قوانين را بدهد که به طور آزمايشي اجرا مي شوند و تصويب نهايي آن ها با مجلس است و يا مجلس مي تواند تصويب دائمي اساس نامه سازمان ها، شرکت ها و مؤسسات دولتي و يا وابسته به دولت را نيز با رعايت اصل هفتاد و دوم قانون اساسي به کميسيون هاي ذيربط واگذار کند يا اجازه تصويب آن ها را به دولت بدهد.
در اين موارد نيز مصوبات دولت و کميسيون هاي مجلس نبايد با اصول و احکام مذهب رسمي کشور و يا قانون اساسي مغايرت داشته باشد و تشخيص آن به عهده شوراي نگهبان است. بنابراين روح قانون اساسي و مفاد اصل چهارم آن، تعميم مسئوليت شوراي نگهبان نسبت به همه مواردي است که به نحوي مقررات لازم الاجراء وضع مي گردد. تفسير شوراي نگهبان از اصل نود و يکم در پاسخ شوراي عالي قضائي در فروردين 1360 نيز تعميم اصل چهارم را مورد تأييد قرار داده است.28
علاوه بر نظارت شرعي بر قوانين، شوراي نگهبان داراي نظارت حقوقي و دستورنامه اي بوده و حراست و پاسداري از قانون و ممانعت از تعارض قوانين عادي با قانون اساسي را برعهده دارد. همين طور شوراي نگهبان، تنها مفسّر قانون اساسي است و اين به عهده همه اعضاي آن (دوازده نفر) است. از اين نظر، شوراي نگهبان نهادي مستقل و جداگانه است که از خارج، بر روي قواي حاکم عمل مي کند. ترکيب شورا و استقلال آن از قواي سه گانه، اين امکان را به شورا مي دهد که بدون برهم زدن تعادل قوا با صلاحيت هاي لازم و قانوني حضور ولي فقيه را در قواي سه گانه اعمال نمايد و در عين حال خارج از نفوذ قواي مذکور باشد29 و اين از امتيازات حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران است که با تعبيه شوراي نگهبان به عنوان بازوي رهبري، هم بي طرفي و تحت نفوذ نبودن اين نهاد را تضمين کرده و هم اين که اضافه قدرت ناشي از بي مسئوليتي مجلس در قبال مجريه و قضائيه را کاهش داده است.
شوراي نگهبان هم چنين بر انتخابات مجلس شوراي اسلامي نظارت دارد و بدين ترتيب نمايندگان رهبري نه تنها مصوبات مجلس را تحت نظارت دقيق خود دارند، بلکه تشخيص دهنده و تأييد کننده صلاحيت نمايندگان نيز هستند. اين امر به دليل اهميت ويژه مجلس و قدرت قانون گذاري آن است که نمايندگان آن بايد واجد شرايط خاصي باشند و شوراي نگهبان با استفاده از حق قانوني نظارت، دستگاه قانون گذاري را در مرحله انتخابات و تشخيص صلاحيت نيز کنترل مي کند.
با تفسيري که شوراي نگهبان در آستانه انتخابات دوره چهارم مجلس از نظارت موضوع اصل نود و نهم انجام داد و نظارت خود را استصوابي شمرد، گستره نظارت شوراي نگهبان بسيار زيادتر شد و حتي شورا با استناد به حق نظارت خود، عده زيادي را براي شرکت در انتخابات، فاقد صلاحيت دانسته و شرط شرکت آنان را منوط به نظر نهايي رهبري دانست. همان طور که در انتخابات مجلس خبرگان (سال 1369) نيز عده اي را محروم نمود. علاوه بر اين، شوراي نگهبان مراحل بعدي انتخابات تا اعلام نتايج و نيز تأييد انتخابات مجلس را هم برعهده دارد و به شکايات و اعتراضات مربوط به انتخابات نيز رسيدگي مي کند.
اختيارات شوراي نگهبان براساس تفسير اصل نود و نهم قانون اساسي، به طور غير مستقيم به منزله اختيارات رهبري است. پيش بيني اين نهاد مستقل و خارج از سه قوه براي نظارت بر انتخابات در همه مراحل آن و احتمالاً ابطال انتخابات و يا توقف انتخابات به اين خاطر است که شوراي نگهبان در زمينه اسلامي بودن نظام و اجراي قانون اساسي مسئوليت مستقيم دارد و بايد انتخابات را از لحاظ سياسي و اسلامي کاملاً زير نظر بگيرد و جريان انتخابات را از نفوذ قواي سه گانه خارج نمايد.30 به اين صورت در مرحله انتخابات نيز نظارت غير مستقيم ولي فقيه براي حفظ مکتبي بودن نظام اعمال مي شود.
تعبيه شوراي نگهبان يک تکنيک ابتکاري براي کنترل همه جانبه قوانين است و مربوط به خصيصه مکتبي بودن نظام مي شود، به طوري که اگر شوراي نگهبان از نظام سياسي جمهوري اسلامي حذف شود، نظام مشروعيت الهي و مظهر حاکميت الهي و نهايتاً خصلت توحيدي خود را از دست خواهد داد; به عبارت ديگر نظام ولايت فقيه که پشتوانه خط اسلامي نظام و حافظ مشروعيت الهي رژيم سياسي است، بيشترين تجلي اش در رابطه با اعضاي فقيه شوراي نگهبان ظاهر مي شود.31
ب ـ نظارت بر قوه مجريه
اعمال قوه مجريه هم به نحوي انجام مي شود که با اصل اعتقادي حاکميت الهي و نظارت ولي فقيه، هم آهنگ باشد. بدين منظور اصل شصتم قانون اساسي، اعمال قوه مجريه را در درجه اول تلويحاً براي رهبري شناخته است و در مرحله بعدي براي رئيس جمهور و وزرا. به عبارت ديگر، رهبري عالي ترين مقام رسمي کشور و در واقع شخص اول مملکت است و طبق اصل يکصد و سيزدهم، رئيس جمهور پس از مقام رهبري قرار دارد و مسئوليت اوليه اجراي قانون اساسي و رياست قوه مجريه نيز طبق همين اصل با رهبري است و موارد خارج از مسئوليت رهبري به رئيس جمهور موکول شده است. علاوه بر اين چون رئيس جمهور هم با تنفيذ رهبري مسئوليت را به دست مي گيرد و مطابق اصل يکصد و بيست و دوم در برابر رهبري نيز مسئول است (علاوه بر مسئوليت در قبال مجلس)، بايد گفت رئيس جمهور با استفاده از تفويض اختيار از سوي رهبري، به انجام وظايف خود مي پردازد و به طور غير مستقيم، کارويژه رهبري را اعمال مي کند.
قوه مجريه به دليل در دست داشتن قدرت به طور مستقيم، بخش عظيمي از حاکميت را در اختيار دارد و به همين دليل بايد کنترل و هدايت شود و اين هدايت و کنترل علاوه بر اين که از سوي قوه مقننه با تصويب قوانين و مشخص کردن خط مشي قوه مجريه انجام مي شود (قوه مقننه خودش هم از سوي رهبري هدايت و کنترل مي شود)، رهبري نيز مي تواند با رهنمودهاي غير مستقيم و حتي فرامين مستقيم خود در هدايت قوه مجريه و تعديل رابطه سياسي قوه مجريه با مردم و قواي ديگر مؤثر باشد.32 رهبر مسئول تنظيم روابط بين قواي سه گانه و حل اختلاف بين آن هاست (اصل يکصد و دهم) و حکم رياست جمهوري را پس از انتخاب مردم تنفيذ مي کند و در صورت تصويب عدم کفايت سياسي و يا تخلف قضائي رئيس جمهور، او را عزل مي نمايد. رهبري مي تواند رئيس جمهور را مستقيماً مورد مؤاخذه و بازخواست قرار دهد; چون مطابق اصل يکصد و بيست و دوم، رئيس جمهور در قبال رهبري مسئول شناخته شده است. رهبري به طور غير مستقيم از طريق قوه قضائيه حکم به تخلف رئيس جمهور مي دهد و نيز توسط قوه قضائيه دارائي رئيس جمهور و وزرا و همسران و فرزندان آنان را قبل و بعد از خدمت کنترل مي کند تا برخلاف حق افزايش نيافته باشد.
رئيس جمهور براي رسيدن به رأس قوه مجريه بايد مراحلي را طي کند که بعضاً به طور مستقيم يا غيرمستقيم در کنترل رهبري است. بعد از اعلام آمادگي و کانديداتوري، مرحله احراز صلاحيت توسط شوراي نگهبان وجود دارد که شورا با استفاده از حق نظارت خود بر انتخابات رياست جمهوري (طبق اصول نود و نهم و يکصد و هيجدهم) به تعيين و احراز صلاحيت کانديداها مي پردازد. قانون اساسي در اصل يکصد و پانزدهم شرايطي را براي رئيس جمهور تعيين کرده که داوطلبين شرکت در انتخابات رياست جمهوري بايد کليه آن ها را داشته باشند و بدون احراز اين صلاحيت ها، شرکتشان در انتخابات غير قانوني است.33 اين تشخيص و احراز صلاحيت به شوراي نگهبان ارجاع شده است که ضمن اعمال کنترل مورد اطمينان رهبري، از اعمال نفوذ در قوه مجريه و نقض استقلال و تفکيک قوا نيز پرهيز مي شود. در روند تأييد صلاحيت ها، شوراي نگهبان کاري را به نمايندگي از سوي رهبري انجام مي دهد (حتي در دوره اول رياست جمهوري صلاحيت داوطلبان بايد به تأييد رهبري هم مي رسيد). اين عمل در واقع نوعي نظارت غيرمستقيم رهبري بر رأس قوه مجريه حتي در مرحله قبل از انتخابات است که از اين طريق از ورود افرادي که معتقد به مباني نظام و انقلاب نباشند، جلوگيري مي کند که اين امر، نوعي نظارت و کنترل پيش گيرانه است.
در مرحله بعدي که کانديداي رياست جمهوري در انتخابات شرکت مي کند، پس از کسب اکثريت و موفقيت در انتخابات، مرحله مهم تري فرا مي رسد که طي آن هم صحت انتخابات بايد از سوي شوراي نگهبان تأييد شود و هم رهبري بايد حکم رياست جمهوري را تنفيذ و امضا نمايد. اين عمل اخير به عبارتي انتصاب حقوقي و تنفيذ شرعي رياست جمهوري منتخب مردم و در واقع رسميت و مشروعيت بخشيدن به انتخاب مردم است. قدرت اجرايي که عينيت حاکميت و اعمال نوعي ولايت است، تا مشروعيت الهي نداشته باشد بر مردم الزام آور نيست34 و رئيس جمهور به لحاظ دارا بودن اختيارات (که مشروعيت اعمال آنها موکول به اذن رهبري است) بايد اذن ولي فقيه را داشته باشد و بدون تنفيذ رهبري، غير ولي فقيه نمي تواند اين اختيارات را اعمال نمايد. بدين لحاظ با تأييد صلاحيت و نيز امضاي حکم رياست جمهوري اين مشروعيت تأمين مي شود.
بنابراين رهبري در مورد رئيس جمهور، در مرحله قبل از انتخابات به طور غير مستقيم افراد واجد شرايط را در اختيار مردم مي گذارد و انتخاب مردم را هدايت مي کند. علاوه بر اين، رهبري مرحله انتصاب حقوقي و تنفيذ شرعي را نيز در اختيار دارد و هنگامي که مصلحت و شرايط ايجاب کند و با وجود کنترل هاي مختلف باز هم افراد ناباب و غير واجد شرايط انتخاب شوند، رهبري مي تواند از تنفيذ حکم رياست جمهوري خودداري کند که البته چنين احتمالي در حد فرض محال است، زيرا غير واجد شرايط فرصت انتخاب شدن ندارد. طبق اصل يکصد و سي ام، رئيس جمهور استعفاي خود را نيز به رهبري تقديم مي کند که اين هم نتيجه منطقي و مستقيم تنفيذ حکم رياست جمهوري و انتصاب او از سوي رهبري است.
مفهوم امضاي حکم رياست جمهوري از سوي رهبري آن است که نظارت رهبري و ولايت امر بر قوه مجريه، به صورت تنفيذ حکم رياست جمهوري و امکان عزل او انجام مي گيرد. مفاد اصل يکصد و دهم قانون اساسي نيز اين است که يکي از شرايط لازم براي احراز مقام رياست جمهوري، تنفيذ رهبري است; چون قانون اساسي مطابق اصل پنجاه و هفتم اعمال حاکميت ملت را با نظارت ولايت مطلقه امر مشروع دانسته است و اين نظارت همان طور که گفتيم، هم در مرحله قبل از انتخابات رياست جمهوري صورت مي گيرد و هم با تنفيذ حکم رياست جمهوري و عزل او.35 البته عزل نهايي رئيس جمهور توسط رهبري، نتيجه منطقي امضاي حکم رياست جمهوري است که براي اعمال آن شرط الزامي وجود دارد و آن هم عبارت است از رأي به عدم کفايت سياسي رئيس جمهور از سوي مجلس و يا حکم به تخلف قضائي او از سوي قوه قضائيه.
در شرايط اضطراري مانند فوت، عزل، استعفا، غيبت يا بيماري بيش از دو ماه رئيس جمهور و يا مواردي که کشور بدون رئيس جمهور باشد، نظارت رهبري به شکل بارزتري نمايان مي گردد. طبق اصل يکصد و سي ويکم قانون اساسي، در شرايط اضطرار معاون اول رئيس جمهور با موافقت رهبري اختيارات و مسئوليت هاي رئيس جمهور را برعهده مي گيرد; يعني باز هم تنفيذ رهبري وجود دارد. اصل مذکور، احتمال ديگري را نيز پيش بيني کرده و آن اين که در صورت عدم وجود معاون اول به هر دليل، مقام رهبري فرد ديگري به جاي وي منصوب مي کند. همه اين موارد نشانه کنترل و هدايت مستقيم و غيرمستقيم رهبري بر رأس قوه مجريه است.
نيروهاي مسلح نظامي و انتظامي نيز با وجود اين که از لحاظ تشکيلاتي و سازماندهي جزئي از قوه مجريه هستند، از لحاظ فرماندهي تابع مجريه نيستند و اين از جمله استثنائات مذکور در اصول شصتم و يکصد و سيزدهم قانون اساسي است که از رئيس جمهور جدا و به رهبري سپرده شده است. براي پوشش دادن به اين اختيار نيز فرماندهي کل قوا به رهبري سپرده شده است. (اصل يکصد و دهم)
ج ـ نظارت بر قوه قضائيه
دستگاه قضائي به دليل حساسيت و نقش بنيادي اش و نيز خصيصه مکتبي اش و به منظور تحقق بخشيدن به عدالت اسلامي و پاسداري از حقوق مردم، لزوماً بايد با معيارهاي اسلامي منطبق باشد. قانون اساسي نيز در اصل يکصد و پنجاه و ششم خود، قوه قضائيه را (…مستقل و پشتيبان حقوق فردي و اجتماعي و مسئول تحقق بخشيدن به عدالت) معرفي کرده است. اگرچه قضاوت قهراً طبق احکام الهي و توسط قضات واجد شرايط اسلامي صورت خواهد گرفت، ولي به دليل اهميت و حساسيت بنيادي قضا در اسلام و دقت در مکتبي بودن نظام قضائي کشور و پيش گيري از انحرافات کلي در سيستم قضائي اسلامي، نظارت ولي فقيه در اين امور اجتناب ناپذير است36 و اين نظارت با نصب رئيس قوه قضائيه (مطابق اصل يکصد و پنجاه و هفتم و نيز بند ششم اصل يکصد و دهم) و عفو و تخفيف مجازات محکومين (بند 11 اصل يکصد و ششم) از سوي رهبري تحقق مي يابد. البته اين نظارت به معناي دخالت در کار قضات عادل و نقض استقلال آن ها نبوده و صرفاً براي حفظ نظم و هم آهنگي و وحدت مديريت جامعه و پيش گيري از انحرافات و مراعات دقيق ضوابط اسلامي است.
اعمال قوه قضائيه مطابق اصل شصت و يکم قانون اساسي (به وسيله دادگاه هاي دادگستري است که بايد طبق موازين اسلامي تشکيل شود و به حل و فصل دعاوي و حفظ حقوق عمومي و گسترش و اجراي عدالت و اقامه حدود الهي بپردازد). دادگاه ها براي انجام اين وظايف بايد به نحوي از سوي ولي فقيه و حاکم اسلامي مأذون باشند تا احکام آن ها نافذ و مشروع گردد. در اصل يکصد و پنجاه و ششم نيز در شمار وظايف قوه قضائيه، مواردي وجود دارد که اعمال و انجام آن ها احتياج به تنفيذ مقام ولايت و از نظر برخي از فقها حتي تصدي آن ها احتياج به نصب از سوي امام معصوم دارد تا مشروع تلقي شود.
(حل و فصل دعاوي و رفع خصومات و اخذ تصميم در امور حسبيه) که در بند يکم وظايف قوه قضائيه آمده است، شرعاً در اختيار فقيه حاکم بوده و متصديان آن ها بايد به نوعي اجازه اعمال اين حاکميت را از فقيه حاکم بگيرند تا احکامشان مشروع و نافذ باشد. همين طور (کشف جرم و تعقيب، مجازات و تعزير مجرمين و اجراي حدود و مقررات مدون جزائي اسلام) موضوع بند چهارم وظايف قوه قضائيه در اصل يکصد و پنجاه و ششم، دقيقاً احتياج به نظارت و تنفيذ ولي فقيه دارد و اين امور اصالتاً از شئون و اختيارات ولي فقيه است. براساس اصول يکصد و پنجاه و هفتم و يکصد و دهم قانون اساسي تعيين و انتصاب رئيس قوه قضائيه از جمله وظايف و اختيارات مقام رهبري است که از اين طريق، رهبري نظارت خود را بر دستگاه قضائي اعمال نموده و با تفويض قسمتي از اختيارات خود به رئيس قوه مشروعيت کل دستگاه قضائي را تأمين مي کند.
رئيس قوه قضائيه که بدين ترتيب از سوي رهبري مأذون شده است، داراي وظايف و اختياراتي است که بسيار مهم بوده و به طور غيرمستقيم به رهبري بازگشت مي دارد. طبق اصل يکصد و پنجاه و هشتم قانون اساسي، رئيس قوه قضائيه مي تواند لوايح قضائي تهيه و براي تصويب به مجلس شوراي اسلامي بفرستد، همين طور عزل و نصب و ساير کارهاي اداري قضات را مي تواند انجام دهد. انفصال موقت يا دائم قضات، تغيير محل خدمت يا تغيير سمت آن ها هم مطابق اصل يکصد و شصت و چهارم به اقتضاي مصلحت جامعه و با تصويب رئيس قوه قضائيه پس از مشورت با رئيس ديوان عالي کشور و دادستان کل کشور انجام مي گيرد. وزير دادگستري هم به پيشنهاد رئيس قوه قضائيه و توسط رئيس جمهور انتخاب مي شود که مسئول کليه روابط في ما بين قوه قضائيه با قواي ديگر است.37 همين طور انتخاب رئيس ديوان عالي کشور و نيز دادستان کل کشور مطابق اصل يکصد و شصت و دوم توسط رئيس قوه قضائيه و با مشورت قضات ديوان عالي کشور انجام مي شود. بنابراين کليّت قوه قضائيه در اختيار رئيس آن است که عزل و نصب ها را انجام مي دهد و چون مستقيماً از سوي رهبري تعيين مي شود، نظارت رهبري را بر کل قوه قضائيه تأمين مي کند.
قوه قضائيه در جمهوري اسلامي ايران، علاوه بر استقلال که ناشي از صلاحيت ها و ارزش هاي حاکم بر آن است، از حق الزامي حاکميت قضائي38 برخوردار است. منظور از حاکميت قضائي لزوم مراجعه به مراجع صلاحيت دار قضائي و تسليم در برابر احکام آن ها است. قاضي در حقوق اساسي ايران، محدود به قوانين مدونه نيست و براساس اصل يکصد و شصت و هفتم، هرگاه حکم دعوائي را در قوانين مدوّنه پيدا نکند، بايد (با استناد به منابع معتبر اسلامي، يا فتاواي معتبر حکم قضيه را صادر نمايد). به عبارت ديگر در زمينه سکوت يا نقض و يا تعارض قوانين موضوعه، رجوع قاضي به آراي فقها الزامي شناخته شده و بدان تصريح شده است.39 در اين صورت و به خصوص اگر قاضي خودش صاحب اجتهاد و رساله باشد، گستره عمل قاضي وسعت مي يابد و اين هم وسيله ديگري براي رعايت موازين شرعي و در واقع نوعي نظارت ولي فقيه بر جريان قانون گذاري و رعايت مکتبي بودن نظام است.
قوه قضائيه به طور غيرمستقيم بر مجريه هم نظارت مي کند. مطابق اصل يکصد و هفتادم قانون اساسي، قضات بايد از اجراي تصويب نامه ها و آيين نامه هاي دولتي که مخالف با قوانين و مقررات اسلامي هستند، خودداري نمايند. اگر اصول يکصد و هفتاد و سوم و يکصد و هفتاد و چهارم را نيز اضافه نمائيم، کاملاً روشن مي شود که قوه قضائيه چگونه مجريه را کنترل مي کند و اين نظارت غيرمستقيم رهبري بر قوه مجريه است.
ديوان عدالت اداري (موضوع اصل يکصد و هفتاد و سوم) از طريق رسيدگي به شکايات و تظلمات و اعتراضات مردم نسبت به مأمورين يا واحدها و يا آيين نامه هاي دولتي، مجريه را محدود مي نمايد. خود ديوان عدالت اداري زير نظر رئيس قوه قضائيه است که او نيز منصوب رهبري است. علاوه بر اين، مطابق اصل يکصد و هفتاد و چهارم، (براساس حق نظارت قوه قضائيه نسبت به حسن جريان امور و اجراي صحيح قوانين در دستگاه هاي اداري سازماني به نام سازمان بازرسي کل کشور زير نظر رئيس قوه قضائيه تشکيل مي گردد). از سوي ديگر در شمار وظايف قوه قضائيه نيز (نظارت بر حسن اجراي قوانين)40 تصريح شده که مجموعاً نشانِ نظارت غيرمستقيم رهبري بر اجراي قوانين است.
قوه قضائيه بنابه ماهيت و اهميت کارويژه هايش و به دليل اين که بيشتر از دو قوه ديگر تحت اراده و اقتدار رهبري قرار دارد، بر قوه مقننه هم اعمال نظارت مي کند که يک مورد آن را قبلاً متذکر شديم (محدود نبودن قاضي به قوانين مدوّنه و لزوم رجوع به منابع معتبر اسلامي). شوراي نگهبان که اعمال کننده نظارت ولي فقيه بر مقننه و مجريه است، با قوه قضائيه نيز در ارتباط است. در انتخاب اعضاي حقوق دان شوراي نگهبان رئيس قوه قضائيه اختيار معرفي حقوق دانان را دارد و مجلس شوراي اسلامي فقط مي تواند به افراد معرفي شده رأي بدهد. تا رئيس قوه قضائيه، معرفي حقوق دانان را انجام ندهد، امکان انتخاب آن ها از سوي مجلس نيست و نتيجتاً شوراي نگهبان تشکيل نمي شود و قوه مقننه اعتبار و رسميت ندارد.41
اين مکانيسم ضمن اين که در تعادل قوا مؤثر است، مبين نقش قوه قضائيه در جهت تعديل قوا و نيز نشانِ مشروعيت و تعيين صلاحيت قضائي اعضاي حقوق دان شوراي نگهبان است و نوعي مشارکت در امر قضائي توسط شوراي نگهبان محسوب مي شود.42 براين اساس کار شوراي نگهبان در جمهوري اسلامي ايران صرفاً يک عمل سياسي (همانند شوراي قانون اساسي فرانسه) نيست و در واقع تلفيقي از شيوه کنترل قضائي و کنترل سياسي43 براي تطبيق قوانين عادي با قانون اساسي و نيز رعايت موازين شرعي است.
3ـ وظايف و اختيارات ولي فقيه
ولايت فقيه از ارکان عمده نظام جمهوري اسلامي است و در زمان غيبت مطابق اصل پنجم قانون اساسي، ولايت امر و امامت امت را برعهده دارد. اين اصل حقوقي برگردان قانوني مباني اعتقادي نظام است که در مقدمه و نيز اصول کلي قانون اساسي بر آن ها تأکيد شده است. جهت تحقق ولايت امر و به منظور حضور و نظارت فعال رهبري بر کليه ارکان نظام، اصل پنجاه و هفتم قانون اساسي ـ به شرحي که گذشت ـ قواي حاکم در جمهوري اسلامي ايران را (زير نظر ولايت مطلقه امر و امامت امت) قرار داده است تا با نظارت عاليه رهبري بر قواي سه گانه، پشتوانه اسلامي نظام و مشروعيت الهي رژيم سياسي تأمين گردد. بنابراين نقش ولي امر در هدايت مجموعه نظام کاملاً روشن است.
اما رهبري به عنوان رئيس دولت ـ کشور، اختيارات و وظايفي هم به منظور اعمال مستقيم قدرت دارد که اصل يکصد و دهم قانون اساسي حداقل به 11 مورد از مصاديق اين اختيارات اشاره نموده است. از آن جا که قانون اساسي، ولايت مطلقه فقيه را پذيرفته و در چهارچوب مقررات اسلامي براي او قائل به اختيارات مطلق شده است، نمي توان اين توهم را ايجاد نمود که اختيارات رهبري صرفاً منحصراً به مواردي است که در اين اصل ذکر شده است، بلکه آن چه در اين اصل آمده نمونه هايي از اختيارات ولي فقيه بوده و مسلماً بيان اين موارد از باب حصر نيست.44 قانون گذار با حاکم قرار دادن اصول پنجم و پنجاه و هفتم قانون اساسي بر اصل يکصد و دهم از احصاء همه موارد اختيارات رهبري پرهيز نموده و به ذکر حداقل اکتفا کرده است. اين اختيارات همراه با گستره وسيع نظارت رهبري بر قواي حاکم، نشانِ اراده قانون گذار در جهت اعتلاي اقتدار مقام ولايت امر و تسلط و اشراف امام گونه او بر کليه ارکان نظام اسلامي است.
وظايف و اختيارات رهبري به ترتيب اصل يکصد و دهم قانون اساسي به شرح ذيل است:
1ـ تعيين سياست هاي کلي نظام جمهوري اسلامي پس از مشورت با مجمع تشخيص مصلحت نظام:
مطابق بند يکم از وظايف و اختيارات رهبري، سياست هاي کلي نظام جمهوري اسلامي در همه زمينه هاي داخلي و خارجي، سياسي، اقتصادي، نظامي، اجتماعي و فرهنگي به وسيله رهبري تعيين و ترسيم مي شود و مجلس شوراي اسلامي و شوراي عالي انقلاب فرهنگي نيز بايد در محدوده اين سياست هاي کلي و در چهارچوب قانون اساسي و موازين شرعي، اين سياست ها را به شکل قانوني و قابل اجرا درآورده، براي اجرا به قوه مجريه بفرستند.
به عبارت ديگر، تصميمات عمده و عالي در سطح کلان، توسط رهبري اتخاذ مي شود و مراجع قانون گذاري در اخذ اين تصميمات به شکل قانون گذاري شرکت مي کنند و هيئت دولت هم دستورالعمل هاي اجرايي آن ها را تهيه مي نمايد. البته رهبري براي اعمال اين اختيار مهم و کليدي داراي بازوها و عواملي جهت مشاوره و کارشناسي مي باشد. مهم ترين اين ارگان هاي مشورتي، مجمع تشخيص مصلحت نظام است که همه اعضاي آن منصوب رهبري و معمولاً از شخصيت هاي مهم سياسي، اقتصادي و فرهنگي هستند که بعضاً در قواي سه گانه حاکم نيز مسئوليت هاي رده بالا دارند. مقام معظم رهبري در آخرين حکم خود، تعيين سياست هاي کلي را به مجمع تشخيص مصلحت نظام تفويض کردند.
شوراي عالي امنيت ملي نيز که شورايي بسيار تخصصي و فني است و رهبري نقش بسيار مهمي در آن دارد، در محدوده همين سياست هاي کلي به ارائه خط مشي هاي عملي و کوتاه مدت مي پردازد و چون بسياري از اعضاي مجمع تشخيص مصلحت نظام عملاً در اين شورا نيز هستند، مي توان گفت که رهبري با اعضاي مجمع تشخيص مصلحت در يک محفل غير رسمي مشاوره ها و بحث هايي انجام مي دهد و اصول کلي و استراتژيک را همان جا توافق مي کنند و سپس همين اعضا به اضافه اعضاي ديگري که برحسب قانون، عضو استحقاقي شوراي عالي امنيت ملي هستند، در جلسه رسمي همين موارد توافق شده را با عده بيشتري تصويب مي کنند و چون بدون حضور مستقيم رهبري اين تصميمات اتخاذ مي شود، بايد براي قابل اجرا بودن به تصويب رهبري هم برسد.45
2ـ نظارت بر حسن اجراي سياست هاي کلي نظام:
رهبري همان طور که مسئوليت تعيين سياست هاي کلي نظام را بر عهده دارد، با دقت تمام بر حسن اجراي اين سياست ها نيز نظارت دارد تا سياست هاي تعيين شده به هنگام اجرا، از اهداف و آرمان هاي اصلي منحرف نشده و به خوبي پياده شود. اين مسئوليت را نيز اخيراً رهبري به مجمع تشخيص مصلحت نظام تفويض نموده است. رهبري در رأس هرم نظام قرار گرفته و بر همه چيز اشراف دارد و ابزار قانوني اين نظارت را هم در اختيار دارد و همان طور که گذشت در هر سه قوه به نحو خاصي و توسط نهادهايي اين نظارت را اعمال مي کند. اين نظارت بسيار فعال است و حتي به مشارکت در تصميم گيري نيز مي رسد. در واقع رهبري هم در محدوده وظايف و اختيارات هر سه قوه، به طور مداوم حضور و نفوذ دارد (علاوه بر ترسيم سياست ها و اهداف کلي که قبلاً تصويب شده است) و کارهايي را انجام مي دهد، و هم بر عملکرد جاري آن ها و رعايت اهداف و سياست هاي کلي نظام نظارت دارد وبه طرق مناسب اشتباهات و انحرافات را تذکرو هشدار مي دهد و توبيخ و مؤاخذه مي کند. بدين ترتيب از نزديک نظام را هدايت و رهبري مي کند.
3ـ فرمان همه پرسي:
مراجعه مستقيم به آراي عمومي و همه پرسي به عنوان يکي از طرق قانون گذاري در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران به رسميت شناخته شده است و در مسائل بسيار مهم اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي مي توان به همه پرسي دست زد.46 تشخيص و ابتکار عمل در اين مورد به دست رهبري است که قاعدتاً با مشورت مجمع تشخيص مصلحت نظام، ضرورت و اهميت همه پرسي را تشخيص خواهد داد. البته مراجعه به آراي عمومي بعد از بازنگري در قانون اساسي، يک ضرورت قانوني است47 و به ابتکار رهبري بستگي ندارد، ولي ساير موارد همه پرسي با درخواست رهبري و موافقت 3 مجموع نمايندگان مجلس48 انجام مي شود.
4ـ فرماندهي کل نيروهاي مسلح:
نيروهاي مسلح با اين که از لحاظ تشکيلاتي و سازماني جزء قوه مجريه هستند، از لحاظ فرماندهي و نيز سياست گذاري هاي کلي تابع مقام رهبري هستند. فرماندهي نيروهاي مسلح از جمله موارد مشخصي است که طبق اصل شصتم و نيز اصل يکصد و سيزدهم قانون اساسي از قوه مجريه استثنا شده و به رهبري سپرده شده است.
نيروهاي مسلح در همه نظام هاي سياسي، بسيار مهم تلقي مي شوند و اين به خاطر نقشي است که آن ها در داخل کشور دارند و هميشه خطري جدي براي دولت و موازنه قدرت هستند. به همين خاطر در سپردن اختيار آن به شخص يا نهادي، دقت بسيار مبذول مي شود تا کمتر خطر آفرين باشد. در جمهوري اسلامي اين اختيار به کسي داده شده که از حد اعلاي مشروعيت الهي و مردمي برخوردار است و توازن قوا را هم به هم نمي زند.49 البته رهبري در اعمال اين مسئوليت نيز از مشاورت و مشارکت نهادهاي ديگر بهره مي برد; به طوري که مي توان گفت، هدايت و کنترل عملي اين نيروها توسط شوراي عالي امنيت ملي انجام مي گيرد. بافت شوراي عالي امنيت ملي به گونه اي است که در چهارچوب سياست هاي تعيين شده رهبري عمل نموده و هميشه کنترل نيروهاي مسلح را در خدمت نظام قرار مي دهد.
5ـ اعلان جنگ و صلح و بسيج نيروها:
در شرايطي که ضرورت و مصلحت ايجاب کند، از مسئوليت ها و وظايف رهبري است. به همين منظور بسيج نيروهاي نظامي و مردمي جهت دفاع از نظام و ميهن اسلامي و مقابله با تهاجمات و توطئه ها نيز توسط او انجام مي گيرد; زيرا فرماندهي کل نيروهاي مسلح در اختيار اوست و همان طور که قبلاً هم اشاره شد، رهبري در اين مسئله از مشاورت و کمک مجمع تشخيص مصلحت نظام و شوراي عالي امنيت ملي کمک مي گيرد.
6ـ عزل و نصب و قبول استعفا:
فقهاي شوراي نگهبان نزديک ترين ارتباط را با رهبري دارند و مسئول پاسداري از احکام اسلامي هستند. رهبري از طريق عزل و نصب آن ها، بر تمام قوانين و مقررات کشور نظارت مي کند تا خط مکتبي نظام حفظ شود. به همين خاطر رهبري بايد بتواند در مواقع مقتضي آن ها را عزل و نصب کند تا هدف تأمين شود. اين اختيار، فقهاي شوراي نگهبان را کاملاً در جهت منويات رهبري قرار مي دهد.
رئيس قوه قضائيه هم که عالي ترين مقام اين قوه است، توسط رهبري منصوب و معزول مي شود. وظايف و اختيارات بسيار مهم قوه قضائيه و رئيس آن و نيز استقلال اين قوه از قواي ديگر مي تواند آن را در موضعي برتر و بالاتر از ساير قوا قرار دهد و استقلال آن ها را تهديد کند. بدين منظور براي حفظ تعادل و توازن قوا، نبض اين قوه در اختيار مقام برتر و بي طرفي است که اجازه نمي دهد اين قوه از حدود خود خارج شود. البته لزوم رعايت شرايط ويژه براي رئيس قوه قضائيه و نيز قضات موجب مي شود که عامل هدايت و کنترل کننده به اهرم فشار و قدرت تبديل نگردد.
نصب و عزل و قبول استعفاي رئيس سازمان صدا و سيما نيز از مسئوليت هاي رهبري است که در اصل يکصد و هفتاد و پنجم قانون اساسي هم بدان تصريح شده است.
7ـ حل اختلاف و تنظيم روابط قواي سه گانه:
مطابق اصل پنجاه و هفتم قانون اساسي، قواي سه گانه در جمهوري اسلامي مستقل از يکديگر بوده و هر يک وظايف خاص خود را انجام مي دهند. اما چون سيستم تفکيک نسبي قوا حاکم است، به هرحال قواي سه گانه با هم برخورد و تلاقي دارند. از يک سو بين قواي سه گانه ارتباط و هم آهنگي وجود دارد، از سوي ديگر اقتدار و نفوذ به همين علت بايد براي تنظيم روابط بين اين قوا راه حلّي انديشيده مي شد، به طوري که موجب تمرکز قدرت در يک قوه و در نتيجه نفوذ قانوني آن قوه در قواي ديگر و نقض استقلال آن ها نشود. اين بود که در بازنگري قانون اساسي 1368، اين وظيفه به رهبري سپرده شده است که اين کار، هم نظارت بر سه قوه را تأمين و توجيه مي کند و هم از تمرکز بيش از حد قدرت در يک قوه جلوگيري مي نمايد و هم اين که رهبري به دليل نفوذ و دارا بودن منصب ولايت، توان تأثيرگذاري بر هر سه قوه را دارد، به طوري که اجماع نظر بين سران قواي سه گانه را تسهيل مي کند.
رهبري براي انجام اين مسئوليت از تشکيل جلسه مشترک سران سه قوه که در حضورش انجام مي شود، استفاده نموده است. در اين جلسات رهبري با تحليل ديدگاه هاي سياسي و اعلام سياست ها و اهداف کلي، جهت به جريان انداختن مراحل قانوني و اجرائي مسائل مملکت، موافقت و پذيرش سران سه قوه را کسب مي نمايد. اگر بين رهبري و سران قواي سه گانه يک تفاهم سياسي وجود داشته باشد، تبعاً امکان به جريان انداختن سياست گذاري هاي کلي بسيار زياد خواهد بود.
8 ـ حل معضلات نظام که از طرق عادي قابل حل نيست:
گاه مسائل و معضلاتي دامن گير نظام مي شود که از طريق عادي و قانوني موجود قابل حل نيست، حال يا اصلاً در مورد چنين مسائلي در قانون اساسي و قوانين عادي پيش بيني خاصي نشده است و يا اگر هم پيش بيني شده، مصلحت نظام اسلامي اقتضا مي کند که در مورد آن معضل خاص، با سرعت ويژه و روش خاص عمل شود. اين جا فقط مقام رهبري است که بايد گره مشکل را به سرپنجه تدبير بگشايد و مسلماً مشورت با اهل نظر و به خصوص مجمع تشخيص مصلحت نظام کارساز است مقام معظم رهبري اين مسئوليت مهم را نيز به مجمع تشخيص مصلحت تفويض نموده اند.
9ـ امضاي حکم رياست جمهوري پس از انتخاب مردم:
علاوه بر اين که صلاحيت داوطلبان رياست جمهوري بايد در مرحله قبل از انتخابات به تأييد شوراي نگهبان برسد، پس از کسب آراي مردم، تنفيذ حکم رئيس جمهور از سوي رهبري، يک شرط لازم و کافي براي احراز مقام رياست جمهوري است. تعبيه اين شرط بدين خاطر است که رئيس جمهور پس از مقام رهبري عاليترين مقام رسمي است50 و مسئوليت اجراي قانون اساسي و رياست قوه مجريه را (به استثناي مواردي که مستقيماً بر عهده رهبري است) برعهده دارد و براي اعمال اين اختيارات و تصرف در شئون جامعه، علاوه بر کسب مشروعيت مردمي، به اذن و اجازه ولي فقيه نيز احتياج دارد تا اختيارات اجرايي و اقتدار قانوني او که همواره با اعمال نوعي ولايت و حاکميت همراه است، از مشروعيت الهي و ديني نيز برخوردار گردد.51 از اين نظر، تصور امضاي حکم رياست جمهوري به عنوان يک مسئله تشريفاتي، تصوّري باطل است، زيرا امضاي حکم رياست جمهوري، در واقع انفاذ مقام ولايت براي مشروعيت تصرفات رئيس جمهور است.
10ـ عزل رئيس جمهور:
آخرين مرحله عزل رئيس جمهور به عبارتي عمل حقوقي و شرعي آن در حوزه مسئوليت رهبري است و قبل آن بايد ديوان عالي کشور به تخلف رئيس جمهور از وظايف قانوني اش حکم داده باشد يا اين که مجلس شوراي اسلامي طبق اصل هشتاد و نهم با 3 آراء به استيضاح و عدم کفايت سياسي او رأي داده باشد; يعني براي اعمال اين اختيار از سوي رهبري، بايد شرايطي رعايت شود. پس از اين مرحله مقدماتي رهبري با در نظر گرفتن مصالح کشور عزل رئيس جمهور را انجام مي دهد.
البته رهبري به لحاظ نظارت و تسلطي که بر قواي سه گانه دارد، در مرحله مقدماتي عزل رئيس جمهور نيز بي تأثير نيست. عمل قوه قضائيه در تشخيص تخلف رئيس جمهور، در واقع به طور غيرمستقيم به رهبري بازگشت دارد; چون رئيس قوه قضائيه منصوب رهبري است. وقتي رهبري احساس کند که مصالح کشور عزل رئيس جمهور را ايجاب مي کند، مي تواند از طريق رئيس قوه قضائيه حکم به تخلف او را موجب شود و يا توسط نمايندگان مجلس مقدمات استيضاح او را فراهم نمايد. رهبري حتي به دليل نفوذش در مردم مي تواند با توسل به افکار عمومي موجبات عزل رئيس جمهور را فراهم کند، هم چنان که در مورد عزل بني صدر اتفاق افتاد. همه اين ها به پشتوانه نظارتي است که رهبري بر قواي سه گانه و به خصوص مجريه و شخص رئيس جمهور دارد و رئيس جمهور طبق قانون اساسي در برابر رهبري هم مسئول شناخته شده است.52
عزل رئيس جمهور، همراه با امضاي حکم رياست جمهوري، راهي براي تعادل قوا و در جهت اعمال بند هفتم اختيارات رهبري (تنظيم روابط قواي سه گانه)مي باشد. وظايف و اختيارات برتر رئيس جمهور ايجاب مي کند که براي جلوگيري از گسترش نفوذ و نيز کنترل قوه مجريه بر قواي ديگر، و نيز براي حفظ تعادل و استقلال قوا مکانيسمي انديشيده شود. در نظام هاي پارلماني، قوه مجريه و مقننه بر هم اثر گذاشته و هم ديگر را کنترل مي کنند که معمولاً هميشه به سود مجريه و به ضرر مقننه است. اما در جمهوري اسلامي ايران علاوه بر اين که قوه مجريه در برابر مقننه مسئول است و مجلس مي تواند رأي به عدم کفايت سياسي رئيس جمهور بدهد و يا وزراء را استيضاح کند، رئيس جمهور در برابر رهبري هم مسئول است و از طرف ديگر مقننه قابل انحلال توسط قوه مجريه نيست.
بدين ترتيب در جمهوري اسلامي ايران، تعادل و توازن قوا کاملاً به سود مقننه است و اختيار انحلال مقننه طبق قانون اساسي به هيچ نهادي داده نشده است.
11ـ عفو يا تخفيف مجازات محکومين:
معمولاً همه رؤساي کشورها اختيار عفو يا تخفيف مجازات محکومين را دارند و در اين مورد تصميم نهائي با آنهاست. در جمهوري اسلامي ايران، اين امر پس از پيشنهاد رئيس قوه قضائيه و در حدود موازين اسلامي انجام مي گيرد و رهبري هم معمولاً با پيشنهاد رئيس قوه قضائيه موافقت مي نمايد. البته چون رئيس قوه قضائيه منصوب رهبري است، در واقع کاري به نمايندگي از رهبري انجام مي دهد و امين رهبري در انتخاب و پيشنهاد محکومين موضوع عفو يا تخفيف است.
در ذيل اصل يکصد و دهم اشاره شده است که رهبري مي تواند بعضي از وظايف خود را به شخص ديگري تفويض کند، که تنها مورد مشخص از اين نوع، تفويض موقت فرماندهي کل قوا به بني صدر در زمان حضرت امام بود. اخيراً نيز مقام معظم رهبري مسئوليت ترسيم سياست هاي کلي نظام، پيگيري و نظارت بر حسن اجراي اين سياست ها و حل معضلات نظام را به مجمع تشخيص مصلحت نظام واگذار نموده اند.
12ـ ما تمام اختيارات رهبري را طبق يکصد و دهم مختصراً شرح داديم، اما يک مسئوليت بسيار مهم ديگر هم هست که در اين اصل نيامده است، ولي چون در اصل ديگري آمده است و همان طور که در تقسيم بندي موضوعي هم آورديم، جزء اختيارات مهم رهبري است و شايسته است که جداگانه هم بحث شود. براساس اصل يکصد و هفتاد و هفتم قانون اساسي که در بازنگري سال 1368 به قانون اساسي افزوده شده است، ابتکار تجديد نظر در قانون اساسي (از آغاز تا انجام در دست مقام رهبري و تحت نظارت وي مي باشد)53. مقام معظم رهبري پس از احساس ضرورت تجديد نظر در قانون اساسي، با مجمع تشخيص مصلحت نظام، مشورت مي نمايد و موارد اصلاح يا تتميم قانون اساسي را طي حکمي خطاب به رئيس جمهور، به شوراي بازنگري پيشنهاد مي کند.
البته اين هم رويه اي است که براساس سيره حضرت امام(ره) در بازنگري قانون اساسي، به صورت يک اصل قانون اساسي درآمده است. اين شيوه به گونه اي است که کل جريان بازنگري و تجديد نظر در اختيار رهبري قرار مي گيرد. هم ابتکار آن به دست رهبري است، هم موارد اصلاح و تتميم را او مشخص مي کند و هم مصوبات شوراي بازنگري بايد به تصويب و امضاي رهبري برسد. ترکيب اعضاي شوراي بازنگري هم طوري است که بيش از نصف اعضاي آن منصوب مستقيم رهبري هستند و عده اي نيز به طور غيرمستقيم به رهبري متصل مي شوند. طبق رويه اي که در بازنگري سال 1368 به وجود آمد، شوراي بازنگري در طول کار خود، علاوه بر استفاده از نظرات کارشناسان، مستقيماً از نظرات رهبري و مشاورت او استفاده مي کند و در واقع تحت نظارت رهبري، کار مي کند. پس از تأييد رهبري، مصوبات شوراي بازنگري بايد از طريق همه پرسي به تأييد نهايي مردم نيز برسد. از اين نظر مي توان گفت قوه تأسيسي در جمهوري اسلامي آميزه اي از مظاهر ولايت فقيه و اراده عمومي است.54
پي نوشت ها:
1. مقدمه قانون اساسي، بحث (ولايت فقيه عادل).
2. زيرا طبق بند ششم از اصل دوم قانون اساسي، اجتهاد مستمر فقهاي جامع الشرايط براساس کتاب و سنت معصومين(ع)، جزو پايه هاي نظام جمهوري اسلامي است و نظريه ولايت فقيه نيز حاصل اجتهاد امام خميني است. از اين نظر اجتهاد فقهاي جامع الشرايط، حاکم بر کل نظام (از جمله قانون اساسي) است. البته اين امر به منزله جواز تجديد نظر هر روزه در قانون اساسي براساس تغيير نظرات فقهاي جامع الشرايط نيست و قانون اساسي، در حال، مرجع حل و فصل مسائل جامعه است و موارد اختلاف و تعارض جزئي را وجود و حضور ولي فقيه حل مي کند و هم او است که لزوم تغيير را تشخيص و فرمان تجديد نظر در قانون اساسي (مطابق اصل 177 قانون اساسي) را صادر مي کند و موارد تجديد نظر را جهت رفع تعارض و اختلاف، به مراجع ذيربط ارجاع مي دهد.
3. اين اصطلاح را استاد عميد زنجاني در جلد اول فقه سياسي ص140 به کار برده اند و ما هم از ايشان استفاده کرده ايم و ان شاء اللّه به موقع از آن هم سخن خواهيم گفت.
4. جلا الدين مدني، حقوق اساسي، ج1، (تهران: سروش، 1365) ص119.
5. همان، ص17ـ 18.
6. مقدمه قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران.
7. جلال الدين مدني، همان، ج3، ص44.
8. مقدمه قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران.
9. بحث مفصل فقهي و حقوقي پيرامون مباني مکتبي نظام و قانون اساسي در جلد اول حقوق اساسي استاد عميد زنجاني، ص202ـ227 آمده است.
10. اصل دوم قانون اساسي (بند پنجم و ششم).
11. ر. ک: ولايت فقيه و حکومت اسلامي و نيز شؤون و اختيارات ولي فقيه از آثار حضرت امام خميني(ره).
12. عميد زنجاني، فقه سياسي، ج1، (تهران: اميرکبير، 1366) ص140 و 297.
41. ابوالفضل قاضي، حقوق اساسي و نهادهاي سياسي، ج1، (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1370) ص344.
14. عميد زنجاني، همان، ج1، ص298.
15. همان، ص7ـ426.
16. جلال الدين مدني، همان، ج1، ص129.
17. ر. ک: صورت مشروح مذاکرات شوراي بازنگري قانون اساسي، ج3، جلسات سي و دوم، سي و سوم، سي و چهارم و چهلم.
18. نامه مورخ 16/10/1366 حضرت امام خميني(ره).
19. مصطفي کواکبيان، دمکراسي در نظام ولايت فقيه، ص138. بحث مفصل در مورد مفهوم ولايت مطلقه و امکان يا عدم امکان ديکتاتوري ولي فقيه در ص54 ـ 130 آمده است.
20. مصطفي کواکبيان، همان، ص125.
21. البته اصل 108 قانون اساسي که براي منظوري خاص و تنها در يک مورد و آن هم در نخستين دوره شوراي نگهبان به فقهاي اين شورا صلاحيت قانون گذاري داد، استثنايي بر اصل هفتاد و يکم است. براي مطالعه بيشتر به حقوق اساسي جلال الدين مدني، ج3، ص48ـ47 مراجعه شود.
22. جلال الدين مدني، حقوق اساسي، ج3، ص28.
23. همان.
24. عباسعلي عميد زنجاني، همان، ج1، ص193.
25. براي بحث بيشتر در مورد وظايف شوراي نگهبان ر.ک: جلال الدين مدني، حقوق اساسي، ج3 و همچنين مقاله دکتر ابوالفضل قاضي (قانون اساسي: سير مفهوم و منطوق از ديد تطبيقي) در مجله دانشکده حقوق و علوم سياسي، ش28، آذر ماه 1371.
26. ابوالفضل قاضي، حقوق اساسي و نهادهاي سياسي، ص113 و نيز مقاله (قانون اساسي…) که ذکر شد.
27. ابوالفضل قاضي، (قانون اساسي: سير مفهوم و منطوق از ديد تطبيقي)، پيشين، ص74. با اين تعبير، آيا شوراي نگهبان مي تواند بر مصوبات شوراي عالي انقلاب فرهنگي نيز نظارت کند? به صورت اوليه و عادي جواب مثبت است اما با توجه به اين که شوراي عالي انقلاب فرهنگي با مجوز حضرت امام، صلاحيت قانون گذاري پيدا کرده و فعلاً نيز اعضا و صلاحيت شوراي مذکور با حکم ولي فقيه مشخص مي شود، خارج از حوزه مسئوليت شوراي نگهبان قرار گرفته و به صورت مستقيم با ولي فقيه مرتبط است.
28. عباسعلي عميد زنجاني، همان، ج1، ص396ـ 398.
29. همان، ص405.
30. همان، ص407ـ 408.
31. همان، ص415ـ417.
32. همان، ص345.
33. همان، ص406.
34. همان، ص293ـ294.
35. همان، ص326.
36. همان، ص294ـ 295.
37. اصل يکصد و شصتم قانون اساسي.
38. عباسعلي عميد زنجاني، همان، ج1، ص347ـ 350.
39. همان، ص50.
40. بند سوم اصل يکصد و پنجاه و ششم قانون اساسي که در مورد وظايف قوه قضائيه است.
41. جلال الدين مدني، همان، ج3، ص28.
42. عباسعلي عميد زنجاني، همان، ج1، ص392.
34. براي مطالعه بيشتر پيرامون کنترل قضائي و سياسي رجوع شود به: ابوالفضل قاضي، حقوق اساسي و نهادهاي سياسي، ص106.
44. مصطفي کواکبيان، دمکراسي در نظام ولايت فقيه (تهران: سازمان تبليغات اسلامي،1370)، ص125ـ126.
45. اصل يکصد و هفتاد و ششم قانون اساسي.
46. اصل پنجاه و نهم قانون اساسي.
47. اصل يکصد و هفتاد و هفتم قانون اساسي.
48. اصل پنجاه و نهم قانون اساسي.
49. عباسعلي عميد زنجاني، همان، ج1، ص477ـ 478.
50. اصل يکصد و سيزدهم قانون اساسي.
51. عباسعلي عميد زنجاني، همان، ج1، ص281.
52. اصل يکصد و بيست و دوم قانون اساسي.
53. ابوالفضل قاضي (قانون اساسي: سير مفهوم و منطق از ديد تطبيقي) ص60ـ61.
54.همان.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید