با استقرار نظام جمهورى اسلامى در ايران و طرح نظريّه «ولايت فقيه» توسط امام خمينى به عنوان مبناى نظام و درج آن در قانون اساسى، مباحث علمى وسيعى پيرامون «ولايت فقيه» در محافل گوناگون مطرح گرديد و هر گروه و صنفى بر اساس گرايش هاى علمى و سياسى خويش به اين بحث نگريستند و در تبيين و تفسير آن و شبهه هايى که متوجّه آن مى شود، به گفت وگو و محاوره پرداختند.
در اين ميان يکى از محورهاى مهم تحقيقى بحث «ولايت فقيه» کاوش از مفاد «ولايت» و محتواى آن به عنوان رکن اصلى اين نظريّه است. «ولايت» واژه اى است که علاوه بر کاربرد فراوان لغوى و عرفى، هم در حوزه هاى مختلف علمى مثل کلام، فلسفه، عرفان و فقه مطرح مى شود و هم در کتاب و سنت از واژه هاى رايج است، افزون بر اين دو، درخود فقه نيز در باب هاى گوناگون فقه مثل حجر، وصايت، قصاص، مکاسب از آن سخن به ميان مى آيد. همين کاربردوسيع موجب مى شود، که جابه جايى در مصداق هاى مختلف اين مفهوم رخ نمايد و از يک عرصه به عرصه هاى ديگر منتقل شود و چنين پنداشته شود که ويژگى هاى مفهوم ولايت در يک حوزه فکرى، ضرورتاً بايد در حوزه هاى ديگر نيز جارى باشد، غافل از آن که اين از خواصّ همان حوزه بوده و قابل سرايت به ديگر موارد نيست; مثلاً برخى ولايت را همان قيمومیت پنداشتند و گروهى ولايت فقهى را منحصر به ولايت موجود در«کتاب الحجر» دانستند و از اين رو شبهاتى را متوجه ولايت فقيه دانستند، در حالى که اشکال بر نظريه نبوده است بلکه شبهه از آن جا سرچشمه گرفته که از مفهوم ولايت در اين نظريه، تبيين وافى انجام نپذيرفته است. در نتيجه بايد نگرش نو به مفهوم«ولايت» شود. آيا«ولايت» در لغت و عرف چه معنا و مفهومى دارد؟ و چه نسبتى با ولايت فقهى دارد؟ و آيا ولايت فقهى، همان محجوريت يا قيمومت است؟ پرسش هايى از اين قبيل، توجه اش را مستقيم به مفهوم ولايت مى اندازد و پاسخ مناسب مى طلبد. مقاله حاضر، به دنبال يافتن پاسخ براى چنين پرسش هايى است.
براى يافتن مفهوم يک واژه و يا اصطلاح علمى يک نکته را نبايد از نظر دور داشت و آن اين که تحقيق براى درک محتواى يک واژه و بيان معناى آن، با توجه به موارد کاربرد آن انجام مى گيرد و معرفت ما نسبت به آن پسينى است و نمى توان نسبت به آن توصيه اى داشت و يا جعل اصطلاح نمود. تعريفى را که صاحب نظران يک رشته از مفاهيم رايج در کلام خويش ارائه مى دهند، مورد قبول است.
با توجه به نکته بالا، در ابتدا نگاهى گذرا خواهيم داشت به مفهوم لغوى ولايت، و کاربرد عرفى آن، به علاوه نظرى به استعمال ولايت در قرآن و حديث مى افکنيم، آن گاه براى درکى روشن از مفهوم ولايت در فقه به استقراى اقسام ولايت شرعى در فقه خواهيم پرداخت. و با توجه به گوناگونى که ولايت شرعى در فقه دارد، جهت مشترک و ارکان اين ولايت ها را با نگرش به مهم ترين خواصِ آن ها استخراج مى نماييم و در انتها پاسخ پرسش هاى فوق را به يارى خداوند متعال خواهيم يافت.
مفهوم ولايت در لغت و عرف براى يافتن مفهومِ فقهيِ ولايت، بايد نگاهى کوتاه به مفهوم لغوى و عرفى«ولايت» داشته باشيم. «ولايت» را لغويان از ريشه«وَليْ» به معناى پيوستگى و قرابت مى دانند که از آن واژه هاى فراوانى اشتقاق يافته است.1 اين ريشه مانند بسيارى ديگر از لغت ها، نخست در امور مادّى به هم پيوسته و متصل به کار رفته، آن گاه به عرصه هاى گوناگون غير مادّى تکوينى يا اعتبارى راه يافته است.
«ولايت» را در تلفظ به فَتح«واو» و کسر«واو» هر دو مى توان خواند و از نظر معنا، علاوه بر اين که به مفهومى مصدرى اشاره دارد، از امارت و فرمان روايى نيز به عنوان يک حرفه و شغل حکايت مى کند. و همين امارت و تدبير از معانى و مفاهيمى است که اهل لغت براى«ولايت» بر شمرده اند. علاوه بر اين دو معنا، معانى ديگرى که در فرهنگ هاى لغت براى«ولايت» به چشم مى خورد عبارت اند از: محبّت، نصرت، سلطان، قيام به امر خطه و موطن هر کس. و از آن جا که ريشه اصلى واژه با همان معنا و«موضوع له» لغوى، به نوعى در تمامى اين معانى ملحوظ است، نمى توان معانى شمرده شده بالا را از سنخ مشترک لفظى دانست.2
علاوه بر صراحتِ گفتار لغت نويسان در معنايِ ولايت و اين که امارت و تدبير از معانى ولايت است، مراجعه به متون اصيل عربى، اين حقيقت را آشکار مى سازد که کاربرد ولايت در طى امارت و حاکميت سياسى، گستردگى و شيوع خاص دارد، به طورى که ادّعاى انصراف«ولايت» به امارت و تدبير، گزاف نيست. مگر آن که قرينه و قيدى مانع انصراف باشد. به عنوان نمونه«ابن قتيبه» در«الامامةوالسياسة» از زمامدارى حاکمان به«ولايت» تعبير مى کند; مثلاً مى گويد: ولاية عمربن الخطّاب«خليفه دوم» و يا مى گويد: ولاية الوليد، ولاية الحجّاج، ولاية يزيدبن عبدالملک، ولاية هشام بن عبدالملک.3 طبرى و ابن اثير نيز مکرّراً براى امارت و حاکميّت سياسى، از واژه«ولايت» بهره مى گيرند و عنوان هايى مثل: ولاية عبدالله بن عامر، ولاية زياد، ولاية مروان بن محمّد، نمونه فراوان دارد و در تمامى اين موارد، معناى ولايت، همان امارت و سرپرستى دولت است.4
به علاوه و مهم تر اين که در قرآن کريم و روايات اهل بيت«ع» نيز«ولايت» معناى لغوى خويش را حفظ کرده است و بدون آن که داراى حقيقت شرعيه شود، در همان مفاد و محتواى عرفى به کار مى رود. و در بسيارى از استعمالات که در آيات و روايات شاهديم، واژه ولايت و واژه هاى ديگرى که با او از يک ريشه گرفته شده اند مثل وليّ، والى و مولى استفاده مى شوند، و منظور از آن ها ولايت تدبيرى و تنظيمى است; مثلاً در آيه ولايت:«انّما وليّکم الله و رسوله والذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزکوة و هم راکعون»5 به اعتقاد مفسّران شيعه، منظور از وليّ، تدبير و اولويّت در تصرف است.6 در روايت متواتر غدير نيز اين معنا را از پيامبر اکرم«ص» شاهديم:«من کنت مولاه فهذا عليّ مولاه»7.
نمونه ديگر براى اين حقيقت، نهج البلاغه است، آن جا که مى فرمايد: «ولهم «آل محمد ـ ص ـ» خصائص حق الولاية»8 و در جاى ديگر:«والله ما کانت لى فى الخلافة رغبة ولا فى الولاية اربة»9. در خطبه اى ديگر در اشاره به موضوع مهم حقوق متقابل جامعه و دولت اسلامى مى فرمايد:«حق الوالى على الرعية و حقّ الرعية على الوالى»10. در حديث ساير امامان معصوم نيز وقتى از ولايت سخن به ميان مى آيد، انصراف به ولايت تدبيرى و تنظيمى ايشان دارد. مثل روايت مشهور:«بنى الاسلام على خمسة اشياء: على الصلوة والزکوة والحج والصوم والولاية»11. در کتاب الحجّه اصول کافى، دو باب را با اين عنوان شاهديم:«باب فيه نکت و نتف من التنزيل الولاية» و«باب فيه نتف و جوامع من الرواية فى الولاية»12 در اين دو باب اوّلاً: رواياتى وجود دارد که در آن ها«ولايت» بدون هيچ قرينه اى به معناى ولايت تدبيرى و تنظيمى است، به علاوه خودِ کلينى نيز در اين دو عنوان، ولايت را بدون قيد و به صورت مطلق براى ولايت تدبيرى و تنظيمى به کار مى برد.
مفهوم ولايت در فقه
گفتيم«ولايت» در نصوص شرعى معناى لغوى خويش را از دست نمى دهد و مثل غُسل و وضو نيست که از ابتکارات و اختراعات شرعى باشد. بنابر اين وقتى در آيات قرآن و روايات معصومان«ع» موضوع ولايت مطرح شد. با توجّه به همان معناى لغوى کلمه. اگر به اعمال و رفتار مکلّفان مربوط شود و حکمى شرعى را ترسيم کند، در حيطه و حوزه بحث هاى فقهى جا مى گيرد و تحت عنوان ولايت هاى شرعى از آن بحث مى شود.
بر اساس معارف اسلامى، ذات مقدس ربوبى ولايت بالذات بر تشريع دارد و طبق حکمت بالغه خود و حفظ مصالح و مفاسد، به جعل احکام مى پردازد و احکام خويش را در قالب کتاب و سنّت ابلاغ مى نمايد. در همين جا احکام شرعى که نتيجه اعمال ولايت وليّ تشريعى است، پديد مى آيند. يکى از اين احکام«ولايت شرعى» است.
در فقه وقتى از«ولايت» گفت و گو مى کنيم: ولايت مثل طهارت، حجّ، غُسل، وضو و ساير لغاتى نيست که به کلّى معناى لغوى و عرفى فراموش و معناى جديدى به خود گرفته باشد، بلکه با توجه به همان معنايى که در لغت و عرف عرب زبانان رواج دارد و در کتاب و سنت نيز بدون تغيير استفاده شده است، در فقه هم شيوع پيدا مى کند و فقيهان با توجّه به موضوع بحث هاى فقهى ـ که رفتار مکلّفان است ـ از اين زاويه به ولايت نگريسته و آن را در چهارچوب موضوعات فقهى قرار داده اند.
در فقه، «ولايت» حکمى وضعى در مقابل حکم تکليفى است که موضوع براى احکامى تکليفى مثل جواز تصرّف وليّ و ممنوعيّت تصرّف ديگران قرار مى گيرد.
تعريف ولايت شرعى
با وجود اين که در باب هاى گوناگون فقهى از طهارت تا قصاص و ديات با«ولايت» مواجهيم، غالباً تعريف علميِ جامع و مانع از اين مفهوم براى روشن شدن ماهيّت شرعى آن، به وضوحِ لغوى و کاربرد عرفى آن واگذار مى شود تنها در برخى از نوشتارهاى معاصران، به اين نکته پرداخته شده است که نمونه هاى مفيدتر آن را در اين جا مى آوريم:
1ـ الولاية هى الامارة والسلطنة على الغير فى نفسه او ماله او امر من اموره;13
2ـ کون زمام امر شئ او زمام شخص بيد شخص اخر بحيث يمکنه التصرف فى ذلک الامرو فى ذلک الشخص من اراد و شاء;14
3ـ سلطة مقررّة لشخص تجعله قادراً على القيام باعمال قانونيّة تنفذ من حقّ الغير.15
تأمّل و انديشه در تعريف هاى فوق، راهنمايى مفيد براى درک ماهيت ولايت فقهى است و نشان مى دهد همان محتواى لغوى و مفاد عرفى است که در اين جا به قالب اصطلاح ريخته شده است. بررسى و داورى درباره اين تعريف ها موکول به بحث هاى مفصّل است، ولى به نظر مى رسد براى اين که بهتر به گوهر مفهوم ولايت شرعى و لوازم و ارکان آن، پى ببريم، جست و جو و استقراى مواردِ ولايت شرعى در فقه بهترين روش است.
اقسام ولايت شرعى
1ـ ولايت بر تجهيز ميّت:
تغسيل، کفن و دفن ميّت واجب کفايى است که با اذن و نظارت اولياى ميّت انجام مى پذيرد. شارع مقدس اين ولايت را براى وارثان ميّت جعل کرده است. که مباشرتاً يا تسبيباً مى توانند اعمال ولايت نمايند.16
2ـ ولايت بر فرايض عبادى ميّت:
نماز و روزه اى که ميّت موفّق به انجام آن نشده است، بايد جبران شود. ولايت در انجام اين وظيفه بر دوشِ ارشدِ پسران ميّت است، او مباشرتاً يا تسبيباً به اين وظيفه مى پردازد.17
3ـ ولايت بر برده:
برده«بنده يا کنيز» مملوک اند و ولايت در شئون مربوط به ايشان، حقّ مالک است و هر گونه تصرّف مالى و غير مالى در ازدواج، طلاق، نذر، اعتکاف، و غيره با اذن مالک انجام مى گيرد، محدوده اين ولايت فرامين الهى است.18
4ـ ولايت بر دارايى فرزند نابالغ:
حفظ اموال کودکان خردسال، نيازمند سرپرست است تا اين اموال را در مصالح طفل به کار گيرد. ولايت و سرپرستى اين مهّم، بر دوش پدر و جدّ پدرى است. شعاع اين ولايت، امور مالى و مرتبط با اموال را شامل مى شود; مانند: خريد و فروش و ازدواج. خارج از اين شعاع، ولايت مورد ترديد است.19
5ـ ولايت بر همسر:
با پيمان ازدواج، حقوقى بين زوجين پديد مى آيد و ادامه اين پيمان در گرو پاى بندى به اين حقوق است، از جمله، ولايتى است که زوج بر پاره اى از شئون زوجة مثل خروج از مسکن، اعتکاف و نذر دارد.20
6ـ ولايت بر بالغه رشيده:
بر امرِ ازدواجِ بالغه رشيده اگر باکره باشد. پدر و جدّ پدرى ولايت دارند.گروهى از فقيهان هم ازدواج او را مشروط به اذن پدر و جد،همراه با رضايت خودش مى دانند.21
7ـ ولايتِ وصايت:
وصايت، ولايت بر دارايى ميّت است که با انشاى موصى و پذيرشِ وصيّ پديد مى آيد: وصيّ ممکن است يک نفر يا بيش از يک نفر باشد. بلوغ، اسلام و حريّت از شرايط وصيّ است. زنان نيز مى توانند اين ولايت را بپذيرند. اين ولايت همزمان با درگذشت موصى و پذيرش وصيّ آغاز مى شود. در صورت اثبات خيانت، حاکم شرع، وصيّ را برکنار و امين را جايگزين مى کند. وصيّ يا مستقيماً و يا تحت شرايطى به کمک وکيل به اعمال ولايت مى پردازد. وصيّ حقّ انشاى ولايت وصايت براى شخص ديگر ندارد.22
8ـ ولايت قيمومت:
قيمومت، ولايتى شرعى براى سرپرستى کودکان نابالغ پس از مرگ پدر و جدّ پدرى است. اين ولايت با نصب قيّم توسط پدر و جدّ مشروعيّت دارد و حقّ نصب قيّم براى ديگر بستگان وجود ندارد.23
9ـ ولايت حضانت:
حفظ و نگه دارى و تربيت نوزاد نيازمند سرپرستى و ولايت است. شارع اين ولايت را که به آن حضانت گويند تا دو سال نسبت به نوزاد پسر و تا هفت سال نسبت به فرزند دختر به مادر نوزاد واگذار مى کند اگر مادر با غير پدر ازدواج کرد، ولايت او به پدر نقل مى يابد.24
10ـ ولايت قصاص:
هرگاه قتلِ عمدى رخ داد، وارثان مقتول ولايت بر قصاص دارند. صغير نيز اگر وارث مقتول باشد، داراى اين ولايت است، گرچه تا پيش از بلوغ ممنوع از اعمال قصاص است. وليِّ صغير بر اين ولايت، ولايت ندارد.25
11ـ ولايت کودکان سرراهى:
بى ترديد کودکى را که سر راه مى نهند، نيازمند سرپرستى و حضانت است. در صورت وجدان پدر و مادر، حقّ حضانت مربوط به آن دو است والاّ شارع اين حقّ را به يابنده طفل«ملتقط» سپرده است و کسى حقّ گرفتن کودک«لقيط» را از او ندارد.26
12ـ ولايت اوقاف:
حقّ نظارت و سرپرستى بر اموال وقفى، نوعى ديگر از ولايت است که واقف براى اشخاص مورد نظر مى تواند جعل و اعتبار کند. سرپرست وقف را«متولّى» مى نامند و محدوده اختيارات او وابسته به تعيين واقف و يا موکول به عرف است. متولّى به تنهايى يا با کمک افرادى که بر مى گزيند به وظايف قانونى خود مى پردازد و حق تفويض و نصب متولّى ديگر را ندارد. بنابر اين هرگاه ناظر خاص و منصوب از طرف واقف وجود نداشت، حاکم شرع متولّى وقف مى باشد.27
13ـ ولايت قضا:
داورى ميان مردم و فيصله دعاوى، منصبى ولايى است و قاضى عهده دار اين سمت است. چون ولايت قضا«بالاصالة» از ابعاد ولايت تشريعى پيامبران و اوصياى ايشان است، پس در عصر حضور عنصر عصمت، ولايت قضا در اختيار ايشان بايد باشد. در عصر غيبت ولايت قضا«بالنيابة» به فقيه جامع الشرايط سپرده مى شود و داورى غير فقيه يا غير مأذون از فقيه، نامشروع و غير نافذ است. انتخاب مردم براى گزينش قاضى مشروعيت آور نيست، مگر آن که طرفين دعوا، فقيه داراى شرايط لازم براى قضاوت را به عنوان قاضى تحکيم انتخاب کنند، در اين صورت حکم او نافذ و بايد هر دو به آن گردن نهند، چنان که در ساير قضات چنين است و نقض حکم قاضى به حکمى ديگر يا فتوايى ديگر، به جز موارد استثنايى، جايز نيست.28
14ـ ولايت امور حسبيّه:
حسبه در ميان اهل سنت وظيفه اى دينى، به عنوان امر به معروف و نهى از منکر، براى مراقبت از مصالح عمومى اجتماعى و جلوگيرى از منکر و تجاوز به حقوق مردم و تخلّف از قانون، و از وظايف دولت شمرده مى شود.29 در شيعه امور حسبيه امور قربى است که ضرورت اجتماعى موجب آن است و نبايد بر زمين بماند. با اين حال شارع مقدس، شخص يا گروه خاصى را براى سرپرستى اين امور ضرورى بر نگزيده است. مثل سرپرستى و اداره غيّب و قصّر و اوقاف عامّه. البته از آن جا که پيش از عصر غيبت و در زمان حضور امامان معصوم«ع» امر تدبير و تنظيم جامعه اسلامى به دست امامان معصوم«ع» است، تمامى شئون اجتماعى مثل اداره امور حسبيّه تحت اشراف امر قرار مى گيرد و بخشى از آن ولايت خواهد بود.
امّا در عصر غيبت که از يک سو خورشيد عصمت پنهان است و از ديگر سو بى سرپرستى امور حسبيّه نارواست، اداره و تدبير امور حسبيّه بر دوش فقيهان جامع الشرايط قرار مى گيرد. و اگر به فقيه جامع الشرايط دسترسى نبود، اين وظيفه بر دوش مؤمنان عادل است.30
15ـ ولايت تدبيرى و تنظيمى:
با اشاره اى به پيشينه موضوع«ولايت تدبيرى و تنظيمى» که مهم ترين ولايت شرعى در فقه است و از اين جهت نياز به بحث مفصل ترى دارد، سخن را آغاز مى کنيم.
اشاره آن است که گفتيم: در عرف و لغت و هم چنين نصوص شرعى کتاب و سنت، يکى از معانيِ ولايت و يا اظهر معانى ولايت، امارت و حکومت و به تعبير ديگر ولايت تدبيرى و تنظيمى است. درباره جاى گاه بحث از ولايت تدبيرى و تنظيمى ـ که در علم کلام، به عنوان«امامت» از آن ياد مى شود ـ از همان قرن هاى نخستين اسلام، دو تفکر و نظر مطرح شده است: گروهى، امامت و ولايت تدبيرى را در حوزه علم کلام قرار مى دادند و گروهى ديگر بحث امامت و ولايت را جزء حوزه مباحث فقهى مى پنداشتند. نظريّه رايج در ميان اهل سنّت معتقد بود: ولايت فريضه اى اجتماعى و واجبى الهى است و محل بحث آن، به عنوان تکليفى که مردم بايد به آن قيام ورزند و امام و والى بر سرنوشت خويش را برگزينند، علم فقه است که درباره احکام و وظايف فردى و جمعى بحث مى کند.31
امّا متفکّران شيعه با الهام از انديشه ناب اهل بيت«ع» بر اين باورند که تحقيق و بررسى درباره«امامت و ولايتِ تدبيرى» در دو بخش انجام مى پذيرد، بخشى در کلام و بخشى در فقه. امّا بخش کلامى بحث ولايت تدبيرى مربوط به خلافت تعيين و نصب امام پس از پيامبر اکرم«ص» مى شود. از ضروريّات مذهب شيعه آن است که تعيين خليفه رسول خدا، مثل برگزيدن خود رسول الله«ص»، به انتخاب و گزينش مردم نيست. ذات مقدس ربوبى رسولان و امامان معصوم«ع» را براى تدبير و هدايت جامعه برمى گزيند و مردم نيز با اختيار و آزادى اراده، رسالت و ولايت ايشان را مى پذيرند و تولّى مى کنند. اين بخش از بحث هاى ولايت در قلمرو علم کلام است و از اصول مذهب تشيع شمرده مى شود.32
دومين بخش از مباحث ولايت، قوانين و احکام شرعى است که به نوعى با دولت و زمامدارى مسلمانان ارتباط دارد. قوانينى که يا از وظيفه ها و تکاليف حکومت است و اجراى آن ها بدون در اختيار داشتن ابزار اجرايى ميسور نمى باشد و يا احکامى که وظيفه و تکليف مردم را در رابطه با دولت و حکومت خويش شفّاف مى کند. احکامى در ارتباط با از ميان برداشتن حکومت هاى طاغوتى، برقرارى حکومت اسلامى، حقوق متقابل مردم و دولت، ايجاد عدالت و قسط اجتماعى، جلوگيرى از مفاسد و منکرات، اجراى قوانين اسلامى، دفاع از مرزها، ماليات ها، انفال و غيره اين ها همگى موضوعاتى است که با ولايتِ تدبيرى و تنظيمى رابطه دارد و در هيچ حوزه اى، جز حوزه فقه از آن بحث نمى شود، و از بخش هاى فقهى موضوع ولايت و امامت شمرده مى شود، و شيعه و سنّى هرچند از نظر محتوايى و مبناى مشروعيّت و از نظرِ فقهى، تفاوت چشم گير و بسيار زيادى با هم دارند، ولى از اين جهت که امامت و ولايت چنين احکامى دارد و در فقه بايد به آن پرداخت، با هم تفاوتى ندارند. از اين رو در ابواب مختلف جوامع فقهى شيعه و سنّى، در صلات، زکات، خمس، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر، قضا و شهادات
، مکاسب، حدود، قصاص و غيره مقرّرات شرعى وابسته به ولايت تدبيرى را شاهديم.
از متون اهل سنّت که گوياى واقعيّت بالا است، براى نمونه، به کتاب«الاحکام السلطانية والولايات الدينيه» تأليفِ«ماوردى» مى توان اشاره کرد. دو نکته در اين کتاب قابل توجه است: نخست عنوانِ خودِ کتاب است که از دامنه اختيارات دولت اسلامى، به«ولايت دينيه» تعبير مى کند. ديگر آن که در پى بيانِ ديدگاه خود از مباحث مشروعيت سياسى و توضيحى پيرامون«عقد الامامة»، در بحث از حدود اختيارات امام المسلمين انواعى از آن ها را بر مى شمرد که غالباً با استفاده از عنوان«ولايت» همراه است. «ماوردى» گذشته از آن که امرِ وزارت، تعيين تکليف در امارت بر بلاد مختلف و امارت بر جهاد را وابسته به نظر وليِّ امر مى داند. ولايت هايى نظير: ولاية على حروب المصالح، ولايةالقضاء، ولاية المظالم، ولاية النقابة، الولاية على الحج، ولايةالصدقات والولايات على اقامةالصلوات را جزئى از اختيارات حاکميّت سياسى مى شمرد.33 نظير همين ولايت هاى دينى و شرعى که«ماوردى» براى والى مسلمانان مى شمرد، در کتاب«الاحکام السلطانية» تأليف قاضى ابى يعلى نيز وجود دارد.
نتيجه سخن آن که از نظر انديشمندان و فقيهان اهل سنت با آن که مبناى مشروعيت و تحقق دولت را عقد و پيمان و گزينش مى دانند، با اين حال از دستگاه خلافت و دولت، به«ولايت» تعبير مى کنند. دولت و قدرت سياسى با قطع نظر از بحث مقبوليت و مشروعيت، چون زمام تدبير و تنظيم جامعه به دست اوست، مفهوم«ولايت» بر او صادق است و همان طور که اين مفهوم در عرف و لغت رايج بوده است، در فقه اهل سنت نيز اين مفهوم به کار رفته است.
نتيجه به دست آمده از معناى ولايت در فقه اهل سنت را در فقه شيعه نيز شاهديم. فقيهان شيعه که در بحث مشروعيت، پس از رسول اکرم«ولايت» را انتصابى و به جعل و اعتبار شرعى معتقدند، در رويکرد به مسئله ولايت و امرِ زمام داريِ جامعه و قوانين و احکام شرعى مربوط به آن، ولايت ها را به دو دسته مختلف و با احکام و قوانين کاملاً متفاوت تقسيم مى کنند: ولايت عدل و ولايت جور. قسم اوّل ولايتى است که با امر الهى و مشروعيّت دينى حاکميت سياسى يافته است و قانونى مى باشد مثل ولايت پيامبر اکرم«ص» و ولايت امام على«ع» که با فرمان خداوند و پذيرش مردم حکومت مى کند و يا ولايت حاکمان منصوب از طرف ايشان مثل مالک اشتر و محمّد ابوبکر و غيره.و قسم دوم ولايتى است که به شکل نامشروع و با حيله و تزوير بر اريکه قدرت چيره شده است. تکليف شرعى مسلمانان در مواجهه با ولايت نوع اوّل تقويت همکارى، پذيرش مسئوليت و اجراى قوانين و دستورهاى اين حکومت و ولايت است. برعکس، در مواجهه و رابطه با ولايت هاى نوع دوم، تقويت و همکارى با ولايت ستم پيشه از محرّمات شرعى است و تا مصلحت مهمّى رخ نداده، بايد به مقابله با چنين دولتى پرداخت. پاره اى از احکام اين دو شکل از«ولايت» را در مباحث«مکاسب محرّمه» جوامع فقهى شيعه مى توان يافت. نمونه اين بحث را در فقه شيعه، از کتاب المکاسب، تأليف شيخ انصارى مى آوريم. ايشان در مکاسب محرّمه، نخست روايتى از«تحف العقول» مى آورد که دو قسم«ولايت» نامبرده را به خوبى نشان مى دهد. در اين روايت امام«ع» درباره معيشت و درآمد مردم مى فرمايد:
«جميع المعاشِ کلها من وجوه المعاملات فيما بينهم ممّا يکون لهم فيه المکاسب اربع جهات و يکون فيها حلال من جهة وحرام من جهة. فاوّل هذه الجهات الاربع الولاية ثم التجارة ثم الصناعات ثم الاجارات». سپس در حليّت و حرمت معيشت به وسيله«ولايت» چنين ادامه مى دهد:«فاحدى الجهتين من الولاية ولاية ولاةالعدل الذين امرالله بولايتهم على الناس والجهةالاخرى ولاية ولاةالجور. فوجه الحلال من الولاية ولاية والى العادل و ولاية ولاته بجهة ما امر به الوالى العادل بلا زيادة و نقيصة فالولاية له والعمل معه و معونته و تقويته حلال محلّل. و امّا وجه الحرام من الولاية فولاية الوالى الجائر و ولاية ولاته فالعمل لهم والکسب لهم بجهةالولاية معهم حرام محرّم معذّب فاعل ذلک على قليل من فعله او کثير لان کل شئ من جهة المعونة له معصية کبيرة من الکبائر و ذلک ان فى ولاية الوالى الجائر دروس الحق کلّه واحياء الباطل کلّه و اظهار الظلم والجور والفساد وابطال الکتب وقتل الانبياء و هدم المساجد و تبديل سنّة الله و شرائعه فلذلک حرم العمل معهم و معونتهم والکسب معهم الاّ بجهة الضرورة نظير الضرورة الى الدم والميتة».34
شيخ انصارى و ديگر فقيهان شيعه، به تفصيل احکام شرعى ولايت جور و حرمت همکارى و ارتزاق توسط او را عنوان مى کنند و پذيرش سمت هاى ولايتى از آنان مثل ولايت قضا و ولايت حج را فقط در دو حال جايز مى دانند; يکى آن که فردى را مجبور کنند، و ديگر آن که با پذيرش چنين ولايتى بتواند به مصالح بندگان خدا قيام نمايد.35
چکيده سخن آن که ولايتِ تدبيرى و تنظيمى يکى از اقسام ولايت شرعى، و مهم ترين قسم آن ها ست و بحث هاى گسترده اى را در سراسر فقه به خوداختصاص مى دهد. اين ولايت به منزله شيرازه فقه است که اقامه نماز و روزه و حجّ و ديگر فرايض الهى در سايه آن امکان پذير است و هرگز نمى توان آن را از فقه جدا کرد.
حقيقت ولايت
مسئله«ولايت» و سرپرستى با تاريخ بشر گره خورده است و به جغرافيا و فرهنگى ويژه وابسته نيست. و سيره عقلا بر آن استقرار و استمرار يافته است. اگر زيست جمعى را فطرى بشر بدانيم ولايت جزء لاينفکّ زيست جمعى است.
امور نيازمند سرپرستى در جوامع بشرى را مى توان به دو گروه خُرد و کلان تقسيم کرد. هر جامعه اى بنابر مقتضيات فرهنگى و دينى خويش براى اين امور خرد و کلان چاره اى انديشيده و افرادى را براى سرپرستى امور جزئى و خُرد مثل سرپرستى يتيم و افرادى را براى سرپرستى و تنظيم امور کلان اجتماعى برگزيده است و آن ها را قانون مند نموده است، در زبان عرب اين تدبير و تنظيم در مسائل خُرد و کلان را«ولايت» مى نامند. و هرگاه اين تدبير و تنظيم طبق مقرّرات و قوانين شرعى باشد، «ولايت شرعى» خوانده مى شود. در واقع شريعت اسلامى، در ارتباط با ولايت هايى که ميان مردم و عرف جامعه به شکل طبيعى، رسميّت پيدا کرده است، به جرح و تعديل و اظهارنظر در اين ولايت ها مى پردازد، زيرا چنان که پيش از اين گذشت:«ولايت»، حقيقت شرعيه ندارد و نوآوريِ شريعت نيست، بلکه از موضوعات عرفى است و فقط شارع آن را تنظيم مى کند. براى روشن شدن مطلب، «ولايت» را مى توان با پيمان ها و معاهدات گوناگونى مثل ازدواج، و بيع و شراء مقايسه کرد که در تمامى تمدّن ها وجود دارد ولى احکام و مقرّرات دينى به تنظيم و جرح و تعديل در آن ها مى پردازد، برخى را حلال و برخى را حرام مى کند. در«ولايت» نيز طبق مصالح و مفاسد ولايت هاى مختلف عرفى را تنظيم برخى را قبول و برخى را ردّ و شرايط خاصى را براى اوليا تعيين مى کند و در مواردى هم ممکن است ولايت جديدى را جعل و اعتبار کند. و در ولايت تدبيرى و تنظيمى که اهميت آن زياد است، براى پس از رسول خدا«ص» گرچه شرط عصمت را از شرايط«ولايت» قرار داده است، ولى اصل منصب ولايت تدبيرى، تأسيس نيست، بلکه شارع آن را امضا کرده است.
ارکان ولايت شرعى
هر ولايتى چهار رکن دارد: جاعلِ ولايت، وليّ، مولّى عليه و قلمرو ولايت. اين ارکان در ولايت هاى شرعى نيز مشاهده مى شوند. بحث ذيل به بررسى اين ارکان در ولايت شرعى مى پردازد.
1ـ جاعل ولايت:
طبقِ توحيدِ ربوبى، ولايت ها، تکوينى و تشريعى، از ذات مقدّس خداى سبحان سرچشمه مى گيرند. بنابراين اقسام پانزده گانه ولايت شرعى، جاعلِ ولايت شارع است، ولى جعل شرعى دو گونه دارد: امضايى و تأسيسى جعل امضايى آن است که شخصِ داراى صلاحيت، ولايتى جعل مى کند و شارع اين جعل را مى پذيرد و امضا مى نمايد. امّا در جعل تأسيسى، شارع خود به اعتبار و جعل ولايت مى پردازد. با توجّه به نکته بالا، ولايت شرعى را از حيث جاعل ولايت، مى توان به دو گروه تقسيم کرد: ولايت شرعى امضايى و ولايت شرعى تأسيسى; مثلاً ولايت قيمومت و ولايت وصايت، امضايى است و ولايتِ قاضى و ولايتِ تدبيريِ امامان معصوم«ع» تأسيسى است.
2ـ وليِّ ولايت:
فرد يا افرادى را که به آنان اختيارات، تفويض مى شود وليّ يا اولياى ولايت گويند. وليّ بايد داراى خصلت هايى باشد تا به او ولايت سپرده شود ولى اين خصلت ها و شرايط در ولايت ها يک سان نيست.
3ـ مولّى عليه ولايت:
مولّى عليه در ولايت به سه شکل ظهور مى کند: اشيا، افعال و اشخاص و از اين حيث، ولايت هاى شرعى را به سه گروه مى توان تقسيم کرد. در برخى مثلِ وقف و وصايت، ولايت بر اموال است، و در بعضى مثل فرايضِ عبادى ميّت، ولايت بر افعال است. و در برخى، ولايت بر اشخاص است، جايى که ولايت بر اشخاص جعل مى شود، به دو شکل اين ولايت ظهور مى کند: 1ـ اشخاص محجور و اشخاص غير محجور. محجوران را فقيهان شش گروه مى دانند: صغير، مجنون، عبد، سفيه، مفلّس و مريضِ مشرف به مرگ. به استثناى گروه ششم که حقّ تصرف در دارايى خويش ندارند ولى ولايتى بر آن ها نيست، پنج گروه ديگر در جهت حفظ مصالح آن ها ولايت بر آن ها جعل مى شود. از اين پنج گروه، مجنون، سفيه و طفلِ نابالغ، نقص و قصورى دارند که با ولايت، اين نقص جبران مى شود، امّا ساير آن ها يعنى طفل مميّز، مفلّس و عبد، نقص و ناتوانى موجب ولايت بر آن ها نشده است.36 امّا چنان که گفته شد، ولايت بر غير محجور هم داريم مثل ولايت بر باکره رشيده، ولايت قصاص و ولايت تدبيرى و تنظيمى. بنابراين ملازمه اى ميان محجوريّت و تحقّق ولايت وجود ندارد و نمى توان محجوريّتِ مولّى عليه را مقوّم مفهوم ولايت دانست، چون نسبت ميان ولايت و محجوريّت، عموم و خصوص من وجه است.
4ـ قلمرو ولايت:
همان طور که اصل ولايت به جعل تحقق مى يابد، محدوده و قلمرو ولايت نيز با جعل تعيين مى شود. و در ولايت ها، قلمرو ولايت متفاوت است. هرگاه شعاع و محدوده ولايت مورد ترديد بود، بايد به قدر متيقن آن اکتفا نمود.
نگرشى به مفهوم ولايت فقيه
چنان که گذشت: پس از وفات پيامبر گرامى اسلام«ص» در نظريه امامت شيعه، شرطِ ولايتِ تدبيرى و تحقق دولت مشروع، عصمت است. با شروع غيبت و محرومى جامعه از حضور مستقيم معصوم«ع»، انديشمندان شيعه در برابر يک پرسش مهم و اساسى قرار مى گيرند. و آن اين که آيا در زمان غيبت، امر ولايت و امامت جامعه به چه کسى سپرده شده است؟ در پاسخ نظريه پردازان «ولايت فقيه» بر اين باورند که ولايت تدبيرى و حاکميت سياسى را که امامان معصوم داشته اند، به فقيهان جامع الشرايط پس از ايشان سپرده شده است. و تمامى احکام و مقررّات فقهى مرتبط با ولايت معصومان«ع»، به جز مواردى نادر، مربوط به فقيه جامع الشرايط است. تمامى فقيهان و انديشمندانى که پيرامون ولايت فقيه به محاوره و گفت و گو پرداخته اند، بر اين نکته اتفاق نظر دارند که غرض از ولايت فقيه، همان ولايت تدبيرى و تنظيمى و امامت است که پيش از آن ميان شيعه و سنّى در مبناى مشروعيت آن بحث بوده است. بهترين شاهد و گواه صادق بر اين سخن، مراجعه به گفتار خود اين بزرگان است، که به چند مورد به طور فشرده و به دور از تحليل و بررسى، اشاره مى کنيم:
1ـ محقق نراقى: «المقصود هنا بيان ولاية الفقهاء الذين هم الحکّام فى زمان الغيبة و النّواب من الائمّه وان ولايتهم هل هى عامّة فيما کانت الولاية فيه ثابتة للامام الاصل ام لا؟»37.
2ـ محقق مامقانى: «وبالجملة فالمستفاد من الادلّة الاربعة بعد التتبع والتأمّل انّ للامام سلطنة مطلقة على الرعية… وهذه المرتبة يمکن القول بثبوتها للفقيه العادل ايضاً بحق النيابة»38.
3ـ امام خمينى: «فللفقيه العادل جميع ما للرسول والائمه«ع» مما يرجع الى الحکومة والسياسة ولايعقل الفرق لان الوالى، ايّ شخص کان، هو مجرى احکام الشريعة والمقيم للحدود الالهية والاخذ للخراج وسائر الماليات والمستوف فيها بما هو صلاح للمسلمين. و در فرازى ديگر: ليس المراد بالولاية هى الولاية الکلية الالهية التى دارت فى لسان العرفاء وبعض اهل الفلسفة بل المراد هى الولاية الجعلية الاعتباريّة کالسلطنة العرفية وسائر المناصب العقلائيه»39.
4ـ محقق نائينى: «اعلم ان مرجع الخلاف فى ثبوت الولاية العامّة للفقيه الى الخلاف فى ان المجعول له هل هو وظيفة القضاة او انّه منصوب لوظيفة الولاة فان ثبت کونه والياً فيجوز له التصدى لکل ما هو من وظائف الولاة التى عرفت انّ منها وظيفة القضاة»40.
5ـ محقق خويى: «فذلکة الکلام: ان الولاية لم تثبت للفقيه فى عصر الغيبة بدليل وانما هى مختصة بالنبى والائمه«ع» بل الثابت حسبما تستفاد من الروايات امران: نفوذ قضائه وحجيّة فتواه»41.
فرازهاى برگزيده بالا، که نمونه فراوان دارد، نشانه روشن مفهوم ولايت، در محاوره «ولايت فقيه» است و منعکس کننده محور بحث در اين خصوص مى باشد. بحث در ولايتِ تدبيرى و تنظيمى است که امامان شيعه دارا بوده اند. سخن در اين است که آيا اين ولايت را فقيهان جامع الشرايط نيز دارا مى باشند؟ تمامى نفى و اثبات ها و موافقت ها و مخالفت ها بايد بر اين محور استوار باشد و جاى گزينى مفهومى ديگر و قسمى ديگر از اقسام ولايت شرعى به جاى ولايت تدبيرى و تنظيمى، در تفسير مفهوم ولايت فقيه و بر اساس آن اظهار نظر کردن، جز مغالطه و تشويش اذهان ثمره اى نخواهد داشت.
پاسخ به چند سؤال
در پى برقرارى نظام جمهورى اسلامى در ايران و تبديل شدن نظريه ولايت فقيه به مبناى نظام اسلامى، پرسش ها و شبهه هاى فراوانى مطرح شد که خطاب برخى از آن ها متوجه مفهوم لايت بود. در اين جا برخى از اين شبهه ها و پاسخ از آن ها را به طور فشرده خواهيم ديد. ولى پيش از ورود به اين بحث، بايد بر يک نکته پافشارى کنيم که يافتن مفهوم يک اصطلاح و اظهار نظر در مفاد و معناى آن معرفتى پسينى است که با مراجعه به گفتار صاحبان آن اصطلاح و تبيين و تعريفى که آن ها از مقصود خويش ارائه داده اند مى توان به کُنه و لُبّ آن اصطلاح و واژه رسيد، نه آن که معرفتى پيشينى باشد تا براساس نظريه و سليقه مورد قبول خود، آن را تفسير کنيم و يا به ديگران نسبت دهيم و توصيه به آن کنيم. در بحث از مفهوم «ولايت» بسيارى از شبهات ناشى از بى توجّهى به اين نکته مهم است که در ذيل آن را خواهيم ديد.42
1ـ قيموميّت و ولايت
مى گويند: «ولايت» همان قيموميّت است و هر جا سخن از «ولايت» باشد، در واقع قيّمى قرار دارد که به امور «مولّى عليه» رسيدگى کند و خود «مولّى عليه» حق هيچ دخالت و تصميمى ندارد و به منزله طفل خردسالى است که امورش به ديگرى واگذار شده است. در نتيجه در «ولايت فقيه» که مردم «مولّى عليه» ولايت اند به منزله کودکان نابالغى مى مانند که نيازمند قيّم و سرپرست اند.
در پاسخ بايد گفت اوّلاً: چنان که در گونه هاى ولايت شرعى و دينى ديديم، نسبت ميان ولايت و قيمومت به اصطلاح منطقِ عام و خاصِّ مطلق است. تنها از ميان پانزده نوع ولايت شرعى، يک مورد آن قيمومت است که نصب قيّم براى کودکان بى سرپرست مى باشد. ثانياً: «ولايت» در بحث «ولايت فقيه» از نوع قسم پانزدهم ولايت شرعى و به معناى ولايت تدبيرى و تنظيمى يا امامت است که هر دولت و حاکم سياسى، مشروع يا نامشروع، اين ولايت را در اختيار دارد و با آن جامعه را اداره مى کند. اين ولايت امامتِ امّت است که براى پيامبر اکرم«ص» و امام على«ع» نيز وجود داشته است.
2ـ محجوريت و ولايت
برخى دامنه شبهه را وسيع تر مى بينند و مى گويند: ولايت با محجوريّت همراه است در جايى اعتبار ولايت مى شود که «مولّى عليه» دچار نوعى نقص و ناتوانى باشد و شارع، مشکلِ نقص و ناتوانى را با نصبِ وليّ جبران مى کند، مثل ولايت بر سفيه، مجنون و صغير، که در کتاب «الحجر» ابواب فقهى عنوان مى شود. بنابراين با طرح ولايت فقيه، مردم را به منزله افرادى ناتوان مثل سفيه و مجنون دانسته ايم که نيازمند رسيدگى و جعل ولايت بر آن ها مى باشند.
با تکيه بر آن چه در عنوان هاى پيشين گذشت در پاسخ از اين شبهه به چند نکته توجّه بايد کرد:
1ـ رابطه منطقى محجوريّت و ولايت، عام و خاص من وجه است. شش گروه در فقه محجور شمرده مى شوند: صغير، مجنون، عبد، سفيه، مفلس و مريضِ مشرفِ به مرگ. که به گروه ششم، اصولاً ولايت تشريع نشده است. به علاوه تمامى اين محجوران، ناقص و ناتوان نيستند. برخى مثل مفلّس يا عبد و کودکان مميّز با آن که کمبود و عجزى ندارند، براى تنظيم و قانون مندى جامعه شارع به جعل ولايت دست زده است. از سوى ديگر در ساير اقسامِ ولايت، محجوريّتى را شاهد نيستيم.
2ـ مفهوم «ولايت» حقيقت شرعيه ندارد. مفهوم ولايت در ولايت فقيه موضوعى عرفى است که در طول تاريخ، فقيهان، متکلمان، مورّخان ولغت نويسان براى حاکميت سياسى و دولت به کار برده اند. که از اين معنا و مفهوم در کتاب الحجر خبرى و اثرى نيست. مفهوم «ولايت» در ولايت فقيه ولايت تدبيرى و تنظيمى است که در هر جامعه اى بايد وجود داشته باشد تا هرج و مرج نباشد: «لابد للناس من امير برّ او فاجر» و انديشمندان شيعه اى که در بحث ولايت فقيه سخنى داشته اند، همگى مى پذيرند که اين ولايت به معناى امامت و همان ولايتى است که در انديشه شيعه براى امامان معصوم پذيرفته شده است که برپايه تفکر و انديشه خردمندان و پذيرش آنان استوار است. در انديشه شيعه، ولايت را مردم با خردورزى و از روى انتخاب و آزادى، به فرمان خداى بزرگ مى پذيرند. چنان که خردمندان بزرگى مثل مهاجران و انصار و صحابه رسول خدا«ص» ولايت ايشان را پذيرفتند. آيا مى توان ولايت پيامبر«ص» بر على«ع» که انديشه تمامى متفکران و نوابغ ابتدا تا انتهاى هستى در برابر قدرت انديشه او عقل کودکى بيش را نمى ماند، ولايت بر قاصر و محجور دانست؟ آيا ولايت امام على«ع» بر اصحاب رسول خدا و بر امام حسن و امام حسين ولايت بر محجوران و ناتوانان است؟
موضوع ولايت فقيه گرچه معمولاً در مباحث بيع فقه و به دنبال ولايت اب و جد انجام گرفته است و در کنار هم قرار گرفتن اين دو ولايت، توهّم تشابه ميان ولايت فقيه و ولايت اب و جد را به وجود مى آورد و براى افراد کم اطلاع اين خطور مى کند که ولايت فقيه، ولايت بر قاصران و نابخردان است، ولى چنان که شيخ انصارى«ره» تصريح دارد، بحث از ولايت فقيه در آن بخش، استطرادى و به مناسبت است. در همان جا از ولايت معصومان«ع» نيز سخن به ميان رفته، با آن که ولايت ايشان قابل قياس با ولايت اب و جد نيست.
3ـ آزادى و ولايت
از نکته هاى مهم و حسّاس در مباحث نظرى ولايت فقيه، که گاهى به صورت اشکال و شبهه بر مفهوم ولايت منعکس مى شود، ارتباط ولايت و آزادى است. مى گويند: ولايت و آزادى دو مقوله ناسازگار و غير قابل جمع اند، چون مولّى عليه مجبور به اطاعت و پذيرش تصميمات اولياى ولايت است و در عزل و نصب، و نظارت نقشى ندارد.
اگر ولايت فقيه را بپذيريم: چه روش و مکانيسمى براى جلوگيرى از خودکامگى و استبداد وجود دارد و نظارت مردم بر رفتار واليان امر چگونه است؟ علاوه بر اين آيا مردم چه نقشى در عزل و نصب بر عهده مى گيرند؟
هر چند پاسخ از اين سؤال نوشتارى مستقل مى طلبد. به طور فشرده مى گوييم: جميع جوامع براى بازداشتن اولياى امر و زمامداران از خود کامگى و استبداد، بايد روش هايى را پيش بينى و در چهار چوب قانون قرار دهند. البته آزادى مطلق که هرگز وجود ندارد، ولى در محدوده قوانين و مقررّات پذيرفته شده بايد از مقوله آزادى حراست شود.
در قوانين و مقررّات دينى، علاوه بر ايمان و ملکه عدالت که بايد در سطح بالا در متکفّل منصب ولايت باشد، کارآمدترين ابزار بازدارنده، وظيفه و فريضه امر به معروف و نهى از منکر است که تمامى آحاد را به نظارت همگانى فرا مى خواند و مکلّفان را به جلوگيرى از فساد و انحراف و اعتلاى عدل و قسط در جميع دستگاه ها دعوت مى نمايد. حتى در ولايت تدبيريِ عترت طاهره«ع» نيز عصمت مقام ولايت، از بار نظارت و وظيفه مراقبت امّت چيزى نمى کاهد. مردم بايد مراقب اعمال کارگزاران نظام باشند: «کلّکم راع و کلّکم مسئول عن رعيته».
در فقه سياسى اسلام، ولايت تدبيرى از حقوق متقابل «حق الوالى على الرعيّة وحق الرعيّة على الوالى» ترکيب و شکل مى گيرد. وجوب هر يک از اين دو حقّ، در گرو گزاردن ديگرى است. اين حقوق پيوندها را مستحکم و دين را عزيز مى گرداند. با انجام حقوق متقابل والى و رعيّت، نشانه هاى عدالت پابرجا و دولت دوام مى يابد. اميرمؤمنان«ع» با اشاره به حقوق دوگانه والى و رعيت، دخالت و نقش مردم را در نظام مبتنى بر ولايت الهى چنين وصف مى کند: «فخذوا هذا من امرائکم واعطوهم من انفسکم ما يصلح اللّه به امرکم».
به علاوه، در جوامع روايى، بابى با عنوان: «النصيحة لائمة المسلمين» وجود دارد. در اين باب، علاوه بر اين که نقش مردم و رشد سياسى و مشارکت آنان را در ولايت تدبيرى روشن مى کند، حقّ نصيحت و نظارت مردم بر دستگاه اداره کشور را از حقوق مشروع جامعه مى شمرد، تا در سايه اين نصيحت و نظارت، راه سوء استفاده از قدرت و پيدايش استبداد مسدود شود.
پى نوشتها:
1. احمد بن فارس بن زکريّا، معجم مقاييس اللغة، ج6، ص141; راغب اصفهانى، المفردات و غرايب القرآن، ص533.
2. ابن منظور، لسان العرب، ج15، ص400ـ402; فخر الدين الطريحى، مجمع البحرين، ج1، ص455ـ 854; لغت نامه دهخدا.
3. ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج1،ص38; ج2، ص7و39و141و142.
4 . تاريخ طبرى، ج4، ص130 و ص164; ابن اثير، الکامل فى التاريخ، ج6، ص355و ج3، ص89 و 184و242و 340و 345.
5. مائده «5» آيه 55.
6. سيد محمد حسين طباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن، ج6، ص11ـ12; ص14ـ24.
7. محمد بن يعقوب کلينى،الاصول من الکافى، کتاب الحجّه، ج1، ص289.
8. نهج البلاغه، ص333 .
9. همان، خطبه دوم، ص47.
10. همان،خطبه 216، ص333 .
11. شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعة، ج1، ابواب مقدمات العبادات، ب1، ح2، ص7ـ 8.
12. محمد بن يعقوب کلينى، همان، ج1، ص412 و ص431.
13. سيد محمد کاظم يزدى، العروة الوثقى، ج3، کتاب القضاء، ص2.
14. سيد يوسف مدنى تبريزى، الارشاد الى ولاية الفقيه، ص16ـ17.
15. الموسوعة العربية المُسْيَرة، به اشراف محمد شفيق غربال، حرف واو، ج2، ص1962.
16. محمد حسن نجفى، جواهر الکلام، ج4، ص31; سيد محمد کاظم يزدى، العروة الوثقى، ج1، ص377 .
17. همان، ج17، ص35; سيد محمد کاظم يزدى، همان، ج1، ص757.
18. همان، ج17، ص175و ميرفتاح حسين مراغى، العناوين، ص352.
19. همان، ج17، ص234ـ 238; امام خمينى، تحرير الوسيله، ج1، ص514.
20. همان، ج17، ص35; سيد محمد کاظم يزدى، همان، ج1، ص757.
21. همان، ج16، ص101ـ105; ج42، ص303ـ304.
22. همان، ج28، ص277; امام خمينى، تحرير الوسيله، ج2، ص102ـ 108.
23. همان، ج28، ص440.
24. همان، ج31، ص283; شهيد ثانى، شرح اللمعة الدمشقية، کتاب النکاح، ج2، ص120.
25. همان،ج42، ص282.
26. همان، ج38، ص192.
27. شهيد ثانى، همان، ج1، ص129ـ130.
28. محمد حسن نجفى، همان، ج40، ص8و23و64ـ67.
29. مقدّمه ابن خلدون، ص235، و محمد فاروق الشبهان، نظام الحکم فى الاسلام، ص678ـ679.
30. محمد حسن نجفى، همان، ج22، ص332; ج26، ص103ـ104; على الغروى التبريزى، التنقيح فى شرح العروة الوثقى، ج1، ص 423; امام خمينى، تحرير الوسيله، ج1، ص514 ـ 515.
31. محمد غزالى، الاعتقاد فى الاقتصاد، الباب الثالث، ص197ـ201; سيد شريف جرجانى، شرح مواقف، ج8، ص344.
32. علامه حلى، کشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد; شيخ طوسى، تمهيد الاصول في علم الکلام، ص348ـ 358.
33. الماوردى، الاحکام السلطانيه والولايات الدينيه، ص45، 65، 77، 96، 108، 113.
34. شيخ مرتضى انصارى، کتاب المکاسب، ج14، ص6 و7.
35. همان، ج15، ص69ـ 77 و 85.
36.محمد حسن نجفى، همان، ج26، ص3 و101; شهيد ثانى، شرح اللمعة الدمشقية، ج1، کتاب الحجر، ص416.
37. احمد نراقى، عوائد الايّام; ولاية الفقيه، ص185.
38. عبداللّه مامقانى، رسالة هداية الانام فى حکم اموال الامام، ص143ـ144.
39. امام خمينى، کتاب البيع، ج2، ص467.
40. ميرزا حسين نائينى; المکاسب والبيع، ج2، ص335ـ336 .
41. تقريرات آقاى خويى، على غروى تبريزى، التنقيح فى شرح العروة الوثقى، ج1، ص424.
42. درباره برخى از شبهه هاى مطرح شده در مفهوم ولايت. ر.ک: مهدى حائرى، حکمت و حکومت; و نهضت آزادى ايران، تحليل و تفصيل ولايت مطلقه فقيه.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید