آدمي براي گذران حيات فردي و جمعي خودش نياز به خلط و آميزش دارد. زندگي ما اجتماعي است. به کمک يکديگر نياز داريم. زندگي دور از اجتماع نمي تواند براي ما خير و رفاه بيافريند و نيز انسان به تنهائي قادر نيست با همه مسائل و مشکلات زندگي دست و پنجه نرم کند و با زندگي بسازد.
انزوا شخصيت افراد را ضعيف و روح آن ها را عليل مي سازد. آدمي را به عالم رؤيا و تخيل فرو مي برد، به اتلاف عمرش وا ميدارد و چنين فردي کي مي تواند در عالم حيات اجتماعي خود سروساماني پيدا کند و به کارهاي خود و ديگران برسد.
در طريق نجات
اين که آيا امکان نجات دادن چنين فردي از وضعي که در آن است وجود دارد يا خير پاسخ مثبت است ولي در اين طريق بايد به دو مساله توجه داشت. يکي شناخت منشأ و علل و ديگر راه هاي نجات.
الف ـ شناخت علل و منشاء
درباره علل و منشاء اين امر بايد از مسائل و زمينه هاي متعددي نام برد که اهم آن ها بدينقرارند:
1ـ سابقه دوران گذشته: بسياري از علل و منشاء هاي اين حالت را بايد از دوران کودکي جستجو کرد. واقعيت اين است که سرخوردگي هاي دوران گذشته و وقايعي که ديروز اتفاق افتاده در امروز ما مؤثر است. بچه هائي که در دوران کودکي مورد سرزنش و تحقير قرار گرفته اند در دوران بزرگسالي سعي دارند از خلط و آميزش با ديگران خودداري کرده و با تنهائي بسازند.
از سوي ديگر چه بسيار وقايعي که ديروز اتفاق افتاده و از نظرها محو و فراموش شده اند ولي در قعر خاطره ها زنده اند. پديد آمد زمينه و موجبي سبب آن مي شود که افسردگي و انزوا از نو پديد آيد و راه را براي تن دادن به تنهائي و انزوا هموار سازد.
2ـ نقص ها: نقايص جسماني که در کودکان وجود دارد. براي شان چندان ملموس نيست ولي به تدريج که آن ها وارد مرحله نوجواني و جواني مي شوند نسبت به خود و زيبائي خود حساس شده و داوري ديگران را درباره خود به حساب مي آورند. اين که درباره شان چه قضاوتي شود درباره او موثر است.
وجود يک خال کوچک نازيبا در چهره دختري، لنگي پا، نقص عضوي ديگر، کافي است که او را به زندگي بدبين سازد و از وارد شدن در اجتماع او را باز دارد. با وجود نقص در بدن به نظر او اثبات شخصيت و سازش با مشکلات برايش دشوار است و نمي تواند به توافق با محيط دست يابد.
3ـ درونگرائي: گاهي انزوا به خاطر درونگرائي است. او در گوشه اي منزوي مي شود تا آزادانه بتواند فکر کند و تصميم بگيرد. از نظر ما ضروري است آدمي بيش يا کم درونگرا باشد و زندگي توأم با انزوا را تا حدودي بپذيرد. اين امر موجب پيدايش راه مفري براي تخليه هيجانات داشته باشد، درباره وضع و حال خود بينديشد، راهي جديد براي زندگي برگزيند به ايجاد تعادل و توازن در زندگي خود بپردازد.
4ـ تيره روزي ها و محروميت ها: بسياري از انزواها به خاطر وجود ناراحتي هاي ناشي از تيره روزي هاست. آنها که دچار محروميت هائي در زمينه زندگي هستند، آنها که دردهاي ناگفتني دارند و هر روز و شب شان توام با تنهايي و رنج است. آنها که حاجاتي دارند و حاجاتشان بر آورده نمي شود، آنها که فرد يا شيء مورد علاقه اي داشتند و از دست شان رفته است گرفتار اين رنج و نگراني هستند.
5ـ بي عرضگي و ضعف: يکي از علل منزوي شدن و تحليل آن مي تواند مساله عدم عرضه و کارآئي در زندگي باشد. آن کس که بيکاره و خرفت بار آمده و در مبارزه زندگي قادر نيست از موضع حقي دفاع کند و از عهده کاري نيکو بر آيد به گوشه اي مي خزد و منزوي مي شود.
اين مساله از ديد ديگري هم قابل بررسي است و آن اين که افراد ضعيف البنيه و کم جثه، آن هائي که نمي توانند از لحاظ توانائي در انجام وظيفه به پاي ديگران برسند و ضعف خود را جبران کنند تن به انزوا مي دهند تا آن را از ديد ديگران مخفي دارند.
6ـ تصورات نامطلوب: نوجوانان و جواناني را مي شناسيم که در طول مدت کوتاه زندگي شان به شکست ها و ناکامي هاي پي درپي دچار شده اند. خواسته هائي داشته اند که برآورده نشد. در مقايسه زندگي خود با ديگران احساس کرده اند که در وضع ناگواري بوده اند. اين امر به تدريج آن ها را نسبت به زندگي بدبين کرده و به انزواي شان کشانده است. البته القاآت ديگران در اين مورد که دنيا محل گذر است، ارزش و اعتباري ندارد... نيز در اين امر موثر است.
7ـ فرار از کشمکش ها: انزوا در مواردي پناهگاهي است براي گريز افراد از درگيري ها و کشمکش ها و رساندن خود به مرحله آرامش رواني، به هنگامي که آدمي نتواند کشمکش هاي رواني خود را حل کند و براي حل مسائل خود راهي منطقي نيابد بناگزير تن به انزوا مي دهد و خود را راحت مي سازد. اصولاً انزوا براي چنين افراد وسيله اي متعادل کننده و آرامش بخش است.
8ـ ملامت وجدان: گاهي نوجوان و جواني را مي بينيم که خطائي را مرتکب شده اند، راه منحرفي و لغزشي را طي کرده اند. در پيش خود شرمنده اند و از آن گناه احساس خجلت و شرمساري مي کنند. در عين اين که ديگران از گناه او بي خبرند او خود گمان دارد که چشم ديگران مراقب اوست و او براي اين که شاهد اين شرمساري و ملامت وجدان نباشد از آميزش و ارتباط با ديگران خودداري کرده و تن به انزوا مي دهد.
9ـ عدم احساس امنيت: برخي از اينان را مي بينيم که از مردم دور و منزوي مي شوند تا مورد تحقير و ترحم قرار نگيرند، از بازي و معاشرت مي گريزند، تا شکست نخورند.
آري، از علل انزواجوئي، عدم احساس امنيت است. چنين فردي گمان دارد ديگران قصد آزارش را دارند، مي خواهند زمينه هاي ناگواري برايش پديد آورند، مزه ناملايمات را به او بچشانند. هم چنين درمواردي احساس مي کند ديگران از او لايق ترند و اگر در مسابقه زندگي با آن ها مواجه شود سر از شکست و رسوائي در مي آورد. نقص و نارسائيش بر ملا مي گردد. بدين نر منزوي مي شود تا دچار چنين اوضاعي نگردد.
10ـ علل ديگر: از ديگر عللي که براي انزواجوئي افراد، به خصوص نوجوانان و جوانان مي شود ذکر کرد عبارتند از:
فشارهاي اجتماعي، عقده هاي ناشي از احساس بي عدالتي در جامعه، سبک کردن خود از دردها و رنج هاي حاصل از ديدن اوضاعي که به نظرش نابسامان مي آيند، محروميت از محبت، تلقينات و القاآت ناروا درباره اجتماع، خرابي وضع اقتصادي، عدم امنيت خاطر در روابط او با والدين، عدم توافق والدين و درگيريهاي آن ها، طعن ها و کنايات خرد کننده، زخم زبان ها، ترس ها، عادات ناروا که موجب شرمساري است، خود بيني و خود مداري، مخفي داشتن معايب خود و ....
ب ـ راه هاي نجات
اين که در طريق نجات چنين فردي چه مي توان کرد مسائلي مطرح است که اهم آنها به اين قرار مي باشد:
1ـ رفع علل: اولين گام اين است که علل و منشاء انزواجوئي او را پيدا کنيم و سعي به عمل آوريم تا علل از ميان برداشته شوند. في المثل اگر مساله محروميت، سرزنش ها، کشمکش ها، ملامت وجدان، عدم احساس امنيت که باعث پديد آمدن اين حالات در او مي شود بايد از ميان برداريم تا راه براي حيات و معاشرت فراهم گردد.
2ـ تذکرات: تذکر به نوجوان و جوان که تو بحمدالله بزرگ شده اي و بايد در سنگر حيات اجتماعي شغلي و وظيفه اي را عهده دار گردي، هم چنين ياد آوري به او که در چه وضع و موقعيت مهمي است، مي تواند تا حدودي سازنده باشد و او را به راه آورد. از اين تذکرات نبايد غافل بود، بايد به آنها تفهيم شود که در عين وجود دشواري هائي در جامعه، آسايش ها و لذتهائي هم وجود دارد و بايد از آن استفاده کرد.
3ـ شناساندن او: همين که نوجوان و جوان دريابد که در چه وضع و موقعيتي است، چه ارزش و قيمتي در جامعه براي او قائل هستند، از ناراحتي و انزواي او کاسته خواهد شد. بايد به او تفهيم گردد که اين انزوا جوئي در مواردي ناشي از خودخواهي است و بايد از آن دست بکشد و از رفتارش پشيمان گردد. در جمع هر چند که او از رفتار و مسائلش آگاه تر باشد نابساماني و انزوا در او اندک تر است.
4ـ ايجاد کار و اشتغال: بيکاري و عدم وظيفه بلاي بزرگي است. بايد براي نوجوان و جوان کاري و وظيفه اي معين کرد. اشتغالي براي او معين نمود و از او خواست که آن را متعهد باشد و انجام دهد. البته اگر اين تعيين وظيفه از دوران کودکي شروع مي شد مسائل بيشتر قابل حل بود.
5ـ ايجاد عادات خوب: براي نجات نوجوان و جوان از انزوا گاهي مي توان از راهنمائي هاي عملي براي ايجاد عادات خوب استفاده کرد مثلا او را واداشت به هر کس که رسيد سلام کند، در مواجهه با افراد، خوشرو و متبسم باشد، به ديگران دست دهد، از ديگران احوال بپرسد و .... اين امر در رفع بسياري از نابساماني هاي رواني کمک خواهد کرد.
6ـ اهميت دادن به او: براي اين که نوجوان و جواني را از انزوا نجات دهيم ضروري است که به او توجه کنيم، براي کارش اهميت قائل شويم، خود را در غم وشادي او شريک بدانيم، به او محبت کنيم، به حسابش آوريم، تا او به تدريج به جمع و اجتماع راغب شود، لذات مصاحبت را دريابد و خود را از محروميت از مصاحبت و همکاري با پاکان محروم ندارد.
7ـ تنها گذاردن: در مواردي هم ضروري است لحظاتي او را در حال انزوا تنها بگذاريم تا احيانا اگر عقده و ناراحتي دارد بيرون بريزد با خود باشد، گريه کند، و باصطلاح خود را سبک نمايد. وجود چنين انزواهاي تسکين دهنده به شرطي که تداوم نيابد بد نيست. در او حالت تعادل و موازنه اي ايجاد مي کند.
8ـ مانوس کردن با خدا: و بالاخره بکوشيد او را با خدا مانوس کنيد، تا راز دلش را با او در ميان بنهد، دلش را به لطف و عنايت او گرم کند و احيانا اگر تنهاست، با او سخن بگويد، حرف بزند، ذکر داشته باشد اين امر به خصوص در انزواهاي اجباري، مثل زندگي در سلولهاي انفرادي براي مردان خدا بسيار سازنده و کارساز بوده است و آن ها را از خطرات بزرگي که در کمين شان بوده است دور ساخته است.
علي قائمي - خانواده و مسائل نوجوان و جوان، ص 170 - 175
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید