يکي از مباحث اصلي در روابط زناشويي، برقراري روابط صميمي، عاشقانه و مستحکم است و اين که چگونه مي توان به آن ها تداوم بخشيد؟
زن و مرد اغلب بي توجه به تفاوت هاي بنيادين جسمي و روحي خود با هم برخورد مي کنند. هنگام برخورد، اختلافات بين مرد و زن، بي توجهي به تفاوت هاي فيمابين روابط آنها را تيره تر و حل مسائل را دشوارتر مي گرداند. براي همه ما اتفاق مي افتد که از همسرمان گلايه و شکايت داشته باشيم.
باعث اغلب اين شکايت انتظارات بي جاي ماست زيرا اگر ما چيزي را که مي خواهيم او نخواهد، گله مند مي شويم. اگر احساس ما را نداشته باشد شکايت مي کنيم. به غلط از همسرمان انتظار داريم که نحوه اظهار علاقه اش به ما مي بايست هم چون خود ما به ديگران باشد. ابراز محبت از نوعي ديگر، ما را مي رنجاند. ما تفاوت هايمان را از ياد برده ايم. صحيح نيست انتظار داشته باشيم اگر همسرمان ما را دوست دارد، با روش ما اظهار محبت و علاقه کند.
زندگي مشترک با رضايت نصيب کساني مي شود که تفاوت هايشان را شناخته و به آن احترام مي گذارند. پذيرش تفاوت ها عشق را زنده نگه داشته و شکوفا مي کند. آگاهي از تفاوت ها راه حل مسئله ها را به ما نشان مي دهد و عشق ورزيدن به عزيزمان را به ما مي آموزد. لذت عشق زماني معلوم است که تفاوت ها را هميشه در نظر داشته باشيم و فراموش نکنيم.
کاسه ي بلور را نمي توان يک بار از دست رها کرد، بر زمين انداخت، لگدمال کرد، و باز انتظار داشت که همان کاسه ي بلورين روز اول باشد.
يک توصيه ي مهم:
زندگي مشترک را نمي توان يکبار به خطر انداخت، و باز انتظار داشت که شکل و محتوايي هم چون روزگاران قبل از خطر داشته باشد.
چيزي، قطعاً خواهد خراب شد.
چيزي فرو خواهد شکست.
چيزي ديگرگون خواهد شد.
چيزي به عظمت – حرمت – که بازسازي و ترميم آن بسي دشوارتر از ساختن تازه است...
کاسه ي بلور را نمي توان يک بار از دست رها کرد، بر زمين انداخت، لگدمال کرد، و باز انتظار داشت که همان کاسه ي بلورين روز اول باشد.
در زير از کتاب چهل نامه به همسرم ،نامه اي را در خصوص متفاوت بودن زن وشوهر مي خوانيم:
در اين راه طولاني – كه ما بي خبريم و چون باد مي گذرد – بگذار خرده اختلاف هايمان با هم، باقي بماند. خواهش مي كنم!
مخواه كه يكي شويم؛ مطلقا يكي.
مخواه كه هر چه تو دوست داري، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هرچه من دوست دارم، به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نيز باشد.
مخواه كه هر دو يك شعررا بپسنديم، يك كتاب را، يك طعم را، يك رنگ را، و يك شيوه نگاه كردن را.
مخواه كه انتخاب مان يكي باشد، سليقه مان يكي، و روياهامان يكي .
همسفر بودن و هم هدف بودن، ابدا به معناي شبيه بودن و شيبه شدن نيست. و شبيه شدن، دال بر كمال نيست، بل دليل توقف است.
شايد « اختلاف »، كلمه خوبي نباشد و مرا نگويد. شايد « تفاوت » بهتر از « اختلاف » باشد. اما بهر حال تك واژه مشكل ما را حل نمي كند.
پس بگذار اينطور بگويم:
عزيز من!
زندگي را تفاوت نظرهاي ما مي سازد و پيش مي برد نه شباهت هايمان، نه از ميان رفتن و محو شدن يكي در ديگري؛ نه تسليم بودن، مطيع بودن، امر بر شدن و دربست پذيرفتن.
من زماني گفته ام: « عشق، انحلال كامل فرديت است در جمع ». حال نمي خواهم اين مفهوم را انكار كنم؛ اما اينجا سخن از عشق نيست، سخن از زندگي مشترك است، كه خمير مايه ي آن مي تواند عشق باشد يا دوست داشتن يا مهر و عطوفت يا تركيبي از اينها، و در هر حال، حتي دو نفر كه سخت و بي حساب عاشق هم اند، و عشق آنها را به وحدتي عاطفي رسانده است، واجب نيست كه هر دو، صداي كبك، درخت نارون، حجاب برفي، قله ي علم كوه، رنگ سرخ، بشقاب سفالي را دوست داشته باشند – به يك اندازه .
اگر چنين حالتي پيش بيايد – كه البته نمي آيد – بايد گفت كه يا عاشق زائد است يا معشوق. يكي كافي ست. عشق، از خودخواهي ها و خودپرستي ها گذشتن است؛ اما اين سخن به معناي تبديل شدن به ديگري نيست.
من از عشق زميني حرف مي زنم كه ارزش آن در « حضور » است نه در محو و نابود شدن يكي در ديگري.
بحث بايد ما را به اداراك متقابل برساند نه به فناي متقابل.
عزيز من!
اگر زاويه ديدمان، نسبت به چيزي، يكي نيست، بگذار يكي نباشد. بگذار فرق داشته باشيم. بگذار در عين وحدت، مستقل باشيم. بخواه كه در عين يكي بودن، يكي نباشيم.
بخواه كه همديگر را كامل كنيم نه ناپديد.
تو نبايد سايه كمرنگ من باشي
من نبايد سايه كمرنگ تو باشم
بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هر چيز كه مورد اختلاف ماست بحث كنيم؛ اما نخواهيم كه بحث، ما را به نقطه ي مطلقا واحدي برساند.
بحث بايد ما را به اداراك متقابل برساند نه به فناي متقابل.
چه خاصيت كه من، با همه تفردم، نباشم، و تو باشي، يا به عكس، تو با همه تفردت نباشي و همه من باشم؟
بيا درباره همه ي اينها به گفت و گو بنشينيم!
بيا بحث كنيم!
بيا معلوماتمان را تاخت بزنيم!
بيا كلنجار برويم!
اما سرانجام، نخواهيم كه غلبه كنيم
و اين غلبه منجر به آن شود كه تو نيز چون من بينديشي يا به عكس.
مختصري نزديك شدن بهتر از غرق شدن است.
تفاهم، بهتر از تسليم شدن است.
عزيز من!
بيا، حتي، اختلاف هاي اساسي و اصولي مان را، در بسياري زمينه ها، تا آنجا كه حس مي كنيم دو گانگي شور و حال و زندگي مي بخشد، نه پژمردگي و افسردگي و مرگ، حفظ كنيم.
من و تو ، تو و من حق داريم در برابر هم قد علم كنيم.
و حق داريم بسياري از نظرات و عقايد همديگر را نپذيريم .
بي آنكه قصد تحقير هم را داشته باشيم.
گمان مي كنم اين جمله آخرين حقوقي ست كه در جهان كنوني براي انسان ها باقي مانده است: اين حق كه در خانه ي خود، در اتاق خود، و در خلوت خود، در باب بسياري از مسائل، منجمله سياست و آرمان هاي سياسي، اختلاف نظر داشته باشند.
عزيز من!
دو نيمه، زماني به راستي يكي مي شوند و از دو « تنها » يك « جمع كامل » مي سازند كه بتوانند كمبود هاي هم را جبران كنند، نه آنكه عين مطلق هم شوند، چيزي بر هم مضاف نكنند و مسائل خاص و تازه يي را پيش نكشند...
پس بانو!
بيا تصميم بگيريم كه هر گز عين هم نشويم.
بيا تصميم بگيريم كه حركات مان، رفتارمان، حرف زدن مان، و سليقه مان، كاملا يكي نشود...
و فرصت بدهيم كه خرده اختلاف ها، و حتي اختلاف هاي اساسي مان، باقي بماند.
و هرگز اختلاف نظر را وسيله ي تهاجم قرار ندهيم ...
عزيز من! بيا متفاوت باشيم.....
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید