عبرت واژه اى است كه در قلمرو تربيت كاربرد گسترده اى دارد. همه اديان الهى و مكاتب تربيتى، پيروان خود را به درس آموزى از سرگذشت پيشينيان و مقايسه موقعيت خود با آنان دعوت مى كنند. اسلام نيز به طور گسترده مسلمانان را به سير در آفاق و انفس، تؤام با تفكر و انديشه در سرگذشت ديگران فراخوانده است. شكى نيست كه اين فراخوانى به دليل تأثير چشمگيرى است كه بر عمل و رفتار انسان داشته است.قرآن كريم هفت بار كلمه «عبرت» و اعتبار را به كار برده و اهل بصيرت را بر آن ترغيب كرده است:
فَاعْتَبِروُا يَا اُولِى الاَبْصَارِ.1
پس عبرت بگيريد اى صاحبان چشم.
قرآن در جاى ديگر هدف از بيان داستانها و وقايع تاريخى را عبرت پذيرى مى داند:
لَقَدْ كَان فِى قِصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاِوُلِى الالْبَاب.2
درسرگذشت آنان درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود.
حضرت على(ع) كه خود قرآن ناطق است با اشاره به برنامه عبرت آموزى قرآن، چنين مى فرمايد:
تَدَبَّرُوا آيَاتِ الْقُرْآنِ وَ اعْتَبِرُوا بِهِ فَإِنَّهُ اَبْلَغُ الْعِبَرِ.3
در آيه هاى قرآن بينديشيد و به (وسيله) آن پندگيريد،زيراكه آيات قرآن رساترين عبرتهاست.
درباره عبرت چندين سؤال مطرح است: 1. عبرت چيست؟ 2. آيا عبرت روش تربيتى است؟ 3. در صورت روش بودن، روش خودتربيتى است يا ديگرتربيتى؟ 4. حوزه كاربرد آن كجاست؟ 5. رابطه آن با مبنا، هدف و اصل تربيتى چگونه است؟ 6. نقش آن در تربيت چيست؟ 7. منابع و شيوه هاى عبرت آموزى كدامند؟ ... همه اينها سؤالاتى است كه اين مقاله به نحوى درصدد پاسخگويى به آنهاست. نگارنده مدعى نيست كه به اين پرسشها پاسخى جامع و كافى داده است، بلكه آن را آغازى براى مباحث گسترده تر در اين زمينه مى داند. گفتنى است كه اين مقاله، با تكيه بر منابع اسلامى بويژه قرآن و نهج البلاغه تدوين شده است.
اميد است محققان و دانش پژوهان تعليم و تربيت و تشنگان معارف الهى، با الهام از قرآن و ديگر منابع غنى اسلامى، بيشتر از پيش بر كشف اين حقايق فائق آيند و جان تشنه خود را از سرچشمه زلال معرفت سيراب سازند.
عبرت چيست؟
عبرت بر وزن فِعْلَه از ريشه «عَبَر» است كه به معانى مختلفى چون: تفسير كردن، سنجيدن، عبور كردن، تعجب كردن و غيره آمده است. وجه اين معانى، انتقال از حالى به حالى ديگر است، چنانكه راغب اصفهانى در «مفردات» مى گويد: «اَصْلُ العِبَرِ تَجَاوُزٌ مِنْ حَالٍ اِلَى حَالٍ».4 اگر نگوييم در تمام معانى، دست كم در بيشتر آنها نوعى جابجايى و انتقال قابل درك است. در عبرت و اعتبار نيز همين معنى مشاهده مى شود، چرا كه اهل لغت، اين دو را به معناى پند و اندرز گرفتن5 ذكر كرده اند، و در پند و اندرز، انسان از نقل يك سخن و يا جريان تاريخى به معنايى ماوراى آن منتقل مى شود و در اثر آن، حالتى خاضعانه و خاشعانه در برابر حق، براى او پديد مى آيد.
راغب، عبرت را چنين معنا مى كند:
الاِعْتِبَارُ وَالعِبْرَةُ [هِىَ] الْحَالَةُ الّتِى يَتَوَصَّلُ بِهَا مِنْ مَعْرِفَةِ الْمُشَاهَدِ اِلَى مَا لَيْسَ بِمُشَاهَد.6
عبرت حالتى است كه در آن معرفت ظاهرى و محسوس، سبب درك معرفت باطنى و غيرمحسوس مى گردد و انسان از امور مشهود به امور نامشهود منتقل مى شود.
روشن است كه هرگونه انتقال و عبور از ظاهر به باطن و از سطح به عمق را نمى توان عبرت ناميد، بلكه اين انتقال و عبور داراى نكات و قيود خاصى است كه در پى مى آيد:
نكته اول اينكه بين ظاهر و باطن، نبايد رابطه اى اعتبارى و قراردادى و يا التزامى وجود داشته باشد. مثلاً اگر از شنيدن صداى زنگ، شنونده به باطن آن يعنى وجود فردى در پشت در، پى برد و با ديدن يك علامت خاص، بيننده به يك پيام قراردادى منتقل شود، آن را عبرت نمى گويند، زيرا اوّلى دلالت التزاميه دارد و دوّمى، انتقال از طريق قرارداد قبلى صورت مى گيرد.
نكته دوم اينكه باطن و عمقى كه فرد به آن منتقل مى شود، بايد بار ارزشى و اخلاقى داشته باشد و اين امر زمانى ممكن است كه انسان زندگى خود را به نوعى با امور ظاهرىِ مشهود، مشابه و همانند ببيند و وقوع همان سرنوشت را براى آينده خويش محتمل بداند. به عبارت ديگر، انتقال از ظاهر، با يك سلسله اطلاعات خشك و يا مطالب علمى صِرف نمى تواند عبرت باشد، بلكه آنچه حاضر مى شود بايد قابليت تأثيرگذارى در رفتار اخلاقى و خودسازى فرد داشته باشد.
نكته سوم اينكه نقش تأمل و تفكر در اين انتقال بسيار مهم است و شايد بتوان گفت، بدون اين عنصر، تحقق اين حالت امكان پذير نيست، زيرا در اين زمينه، انسان به مشاهده و يا شنيدن امور و پديده ها مى پردازد و اگر به همين شنيدن اكتفا كند، چنين حالتى در او پديد نمى آيد. اما اگر در شنيده ها و ديده هاى خود بينديشد و سپس پديده هاى مشابه را در زمان خود شناسايى كند، و آنگاه به موازنه و مقايسه آنها با يكديگر بپردازد و در يك تجزيه و تحليل عقلى، روابط بين آنها را كشف كند، به نتيجه اى مطلوب و منطقى دست مى يابد و اين نتيجه همان حالتى است كه مى توان آن را عبرت ناميد. در جريان عبرت، انسان تحت تأثير امرى قرار مى گيرد و قلبش به آن متمايل و خاشع مى گردد و در نتيجه معرفت و شناخت جديدى حاصل مى شود و به دنبال آن، سلوك و رفتارى متناسب با آن، در فرد به وجود مى آيد.
آيا عبرت يك روش تربيتى است؟
از آنچه گذشت معلوم مى شود عبرت به خودى خود يك روش نيست. بلكه حالتى است كه در اثر برخورد با امورى به انسان دست مى دهد. خود اين حالت يك پيامد بسيار شيرين تربيتى است. لكن با توجه به عامل ايجادكننده اين حالت، مى توان آن را روش ناميد. حال در پاسخ به اين سؤال كه چه عاملى اين حالت را در فرد به وجود مى آورد، بايد گفت دو عامل: 1. گاهى خودِ فرد با خواندن جريانات تاريخى يا ديدن طبيعت و آثار به جاى مانده از گذشتگان به اين حالت مى رسد كه در اين صورت عبرت يك روش خودتربيتى مى شود كه مى توان آن را روش «عبرت گيرى» يا «عبرت پذيرى» ناميد. چرا كه خودِ فرد زمينه را براى تأثيرپذيرى فراهم كرده است.
2. گاهى ديگران زمينه ها و مقدماتِ بوجود آمدن چنان حالتى را براى فرد فراهم مى كنند. مثلاً مربى تربيتى با قصد عبرت آموزى، تربيت آموزان خود را به ديدن برج وباروها، كاخهاى سلطنتى، مقابر و زيارتگاهها ببرد كه در اين صورت يك روشِ ديگر تربيتى است و مى توان آن را روش «عبرت دهى» يا «عبرت آموزى» نام نهاد. در اين روش، كار مربى نشان دادن آيات و نشانه هاست و اين فراگيرنده است كه بايد از لابلاى پديده ها كه آيات الهى هستند، عبور كرده به اعماق آنها دست يابد، چرا كه آيات، رموزى هستند كه همواره به چيزى فراتر از ظاهر خود دلالت دارند. در اين روش كشف اين رمزها به عهده خودِ فراگيرنده است.
اميرالمؤمنين(ع) در تربيت فرزند خود از همين روش استفاده كرده و در نامه اى به امام حسن(ع) مى فرمايد:
... يا بُنَىَّ انّى قَد اَنْبَأْتُكَ عَنِ الدُّنْيَا وَ حَالِهَا، وَ زَوَالِهَا وَ اِنْتِقالِهَا، وَ اَنْبَأتُكَ عَنِ الآخرةِ و ما أُعِدَّ لاِءَهْلِهَا فِيهَا، وَضَرَبْتُ لَكَ فِيهِمَا الاَمْثالُ، لِتَعْتَبِرَ بِها و تَحْذُوَ عَلَيها.7
پسرعزيزم! من تورا از دنيا و تحولات گوناگونش و نابودى ودست به دست گرديدنش آگاه كردم و از آخرت و آنچه براى انسانها در آنجا فراهم است اطلاع دادم و براى تو از هر دو مثال زدم تا به آن پندپذيرى و براساس آن در زندگى گام بردارى.
در اين عبارت، حضرت متذكر مى شوند كه من اخبار را براى تو گفتم، علامات و نشانه ها را بيان كردم و راه را نشان دادم و تو خود بايد پند بگيرى و مسير زندگى را براساس آن بپيمايى. بنابراين عبرت آموزى به معناى اخير يك روش ديگر تربيتى است و اگر در مباحث آتى از آن با عنوان روش ياد مى شود، به همين لحاظ است.
مبانى عبرت
براى پاسخ به اين سؤال كه اصولاً چه ويژگيهايى در زندگى انسان وجود دارد كه باعث پديد آمدن حالت عبرت گيرى مى شود، بايد گفت:
اولاً، تشابه و برخوردارى از وجوه مشترك امرى است كه در تمامى اصناف موجودات اين جهان به چشم مى خورد. انسان نيز به لحاظ فردى و اجتماعى از اين قاعده مستثنى نيست. مثلاً انسان به لحاظ فردى، هم با گذشته خود و هم با افراد ديگر، شباهتها و مشتركاتى دارد. همان گونه كه ملتها و جامعه ها نيز با گذشته خود و با اقوام و ملتهاى ديگر شباهتها و مشتركات فراوانى دارند.
ثانيا، انسان موجودى حسابگر و انديشه ورز است و از اين ويژگى براى رشد و تكامل خود استفاده مى كند. او همواره به مقايسه امور با يكديگر مى پردازد. شباهتها و تفاوتها را مشخص كرده به تجزيه و تحليل و تبيين آنها مى پردازد.
ثالثا، انسان موجودى تأثيرپذير است. او همواره با محيط اطراف خود در تعامل است، حوادثى كه در اطراف او اتفاق مى افتد، صحنه هايى كه از پيش چشم او مى گذرد، قضايا و جريانات تاريخى كه به گوش او مى رسد و... همه و همه، وى را تحت تأثير قرار مى دهد.
اين سه ويژگى، مبناى عبرت را تشكيل مى دهند و عبرت در اثر تعامل اين سه خصوصيت حاصل مى شود. توضيح اينكه وجود شباهتها و وجوه مشترك در زندگى انسان او را به كندوكاو و بررسى امور وادار مى كند. او زندگى كنونى خود را با گذشته خويش و نيز با افراد ديگر مقايسه مى كند، رفتارها و پيامدها را بررسى كرده به تجزيه و تحليل و كشف روابط و علل آنها مى پردازد. در اين بررسى به نقاط ضعف و قوت خويش در گذشته و حال پى مى برد و آنگاه تحت تأثير عوامل مثبت و منفى آن قرار مى گيرد. او در اين تجزيه و تحليل درونى، به يك جمع بندى و قاعده كلى دست مى يابد كه عبارت است از اينكه: «اگر همان اسباب و علل در زندگى كنونى من باشد من هم به همان سرنوشت گرفتار مى شوم» و اين همان عبرت است. از اين رو تصميم مى گيرد تا از تجارب گذشته خود و نيز ديگران در جهت اصلاح و رشد آينده خود در جهات مختلف استفاده كند.
اصل مهمى كه بر اين روش حاكم است، اصل تعقل و تفكر است. چرا كه بدون اين اصل، شنيدن حوادث تاريخى و ديدن آثار گذشتگان، معنا و محتوايى به دنبال ندارد، بلكه آثارِ بى روحى است كه بى هدف از برابر انسان مى گذرد، بدون آنكه معنايى را در ذهن پديد آورد.
اگر اين احساس ظاهرى، با تأمل و انديشه درونى همراه گردد، اعتبار و بينش را به دنبال خواهد داشت و مصداق اين كلام على(ع) خواهد شد كه:
تَفَكُّرُكَ يُفِيدُكَ الاِْسْتِبصارَ وَ يَكْسِبُكَ الاِْعْتِبارَ.8
فكر كردن به تو، بينايى و عبرت گرفتن مى بخشد.
بنابراين، در سايه تفكر و انديشه، محسوسات معنا پيدا مى كند و حالتى در انسان پديد مى آيد كه در آن از ظواهر عبور مى كند و به معانى بلند و كشف حقايق دست مى يابد و در واقع به نوعى بصيرت مى رسد. اين بصيرت، ارزشها و ضدارزشها را برايش معلوم مى كند و راهنماى عمل و رفتار بيرونى او مى گردد.
حوزه كاربرد اين روش
قلمرو كاربرد اين روش، همه دورانهاى زندگى انسان بجز كودكى است.9 چرا كه درك عبرتها، نيازمند عقلى سليم، چشمى بينا، دلى بيدار و در يك كلام قدرت شناختى بالاست.10 و انسان هر چه از نظر سنى بالاتر مى رود، معمولاً دامنه شناخت او گسترده تر و از خصوصيات فوق بيشتر برخوردار مى گردد. از اين رو، به كارگيرى اين روش در هر يك از مراحل رشد، قواعد و خصوصياتى دارد كه به طور اختصار به آنها اشاره مى شود:
1. در اواخر مرحله كودكى، رشد شناختى كودك ضعيف است. در مورد هر شيئى يا موقعيتى فكر او بيشتر به اجزاء متوجه است، اما نمى تواند اين اجزاء را به صورت كل آن دريافت كند، از اين رو براى عبرت دهى به كودك، هم بايد تك تك اجزاء يك جريان عبرت آموز را به كودك نشان داد و هم بايد رابطه اجزاء با يكديگر و نيز حصول نتيجه را براى وى توضيح داد، مثلاً براى اينكه كودك از حادثه اى عبرت بگيرد و از ارتكاب كار خلافى كه ديگرى انجام داده ـ و اين حادثه ناخوشايند را براى او حاصل نموده است ـ دورى جويد، مى توان، نتيجه نامطلوبى كه از كار فرد خطاكار به دست مى آيد در معرض ديد وى قرار داد و سپس رابطه آن نتيجه نامطلوب را با كار خطا مشخص كرد و آنگاه نتيجه گيرى كرد كه اگر تو هم چنين خطايى را انجام دهى، مثل آن فرد بايد منتظر چنين پيامد نامطلوبى باشى.
2. در هفت سال دوم و مرحله دبستانى، در رشد فكرى كودك تغيير و تحول چشمگيرى پيدا مى شود و منطق او به مسائل عينى گرايش پيدا مى كند. كودك در اين مرحله به دستكارى علائم و نشانه ها مى پردازد. ارتباط بين اجزاء را مى سنجد و از اين طريق، وضعيت پديده هاى گوناگون را تبيين و از آنها نتيجه گيرى مى كند. براى عبرت آموختن به چنين فردى بايد اجزاء عينى يك جريان را در معرض ديد وى قرار داد، به ارتباط بين اجزاء، اشاره مختصرى كرد و نتيجه گيرى رابه خود وى واگذار نمود. مثلاً در همان مثال قبل اگر كودك از كار خطا و نيز به دنبال آن از نتيجه آن و ارتباط بين آن دو خبردار شود، خودش نتيجه مى گيرد كه: «اگر من هم چنين خطايى را انجام دهم. مثل او بايد منتظر چنين پيامد نامطلوبى باشم».
3. در مرحله نوجوانى كه همزمان با بلوغ شرعى است، رشد شناختى و ادراكى نوجوان اوج مى گيرد و از واقعيات عينى و محسوس، به امور انتزاعى و ذهنى منتقل مى شود. نوجوان مى تواند به تهيه و تنظيم فرضيه هاى ذهنى بپردازد. و هر مسأله اى را به صورت اصولى و منطقى آن بررسى كند. او مى تواند مسائل مجرد و انتزاعى را تجزيه و تحليل نمايد و به نتايجى منطقى دست يابد. چنين فردى، براى عبرت گرفتن از حوادث، كافى است كه از پيش درآمد فوق خبردار شود. آنگاه به تجزيه و تحليل، كشف روابط و علل و در نهايت نتيجه گيرى آن بپردازد و آن را به عنوان تجربه اى در كنار تجارب زندگى خويش ثبت كند.11
از اين دوره به بعد، هر چه سن بالاتر رود و به مراحل سنى بالاترى برسد، بر تجارب او افزوده مى شود و همين تجارب،او را ورزيده و كارآزموده تر مى كند. به طورى كه با ديدن يا شنيدن بسيارى از امور، به درك حقايق بسيارى در وراى آنها نائل مى گردد.
از آنچه گذشت، معلوم مى شود كه گستره به كارگيرى روش عبرت، در مراحل اوليه زندگى تربيت آموز، كمتر است. چرا كه دايره درك كودك كمتر است، و هر چه بر سن كودك افزوده مى شود و كودك به مراحل بالاترى مى رسد، دامنه كاربرد اين روش، گسترده تر مى گردد.
پيامدهاى تربيتى عبرت
تأكيد نسبتا فراوان قرآن و روايات بر سير و سفر و خواندن سرگذشت اقوام و ملل و گرفتن عبرت از آنها، به دليل آثار تربيتى فراوانى است كه اين مسأله به دنبال دارد. در اين بخش به پاره اى از اين آثار اشاره مى شود.
1. عبرت، كليد بصيرت
يكى از مهم ترين مقاصد تربيت آن است كه انسان به درجه اى از درك و بصيرت برسد كه بتواند از ظواهر امور بگذرد و به باطن آنها بنگرد. از محسوسات و مشهودات عبور كند و به معقولات برسد، و قدرتى فراگير براى سنجش و اندازه گيرى، تجزيه و تحليل، حل و فصل امور و انتخاب و تصميم گيرى در ابعاد مختلف زندگى به دست آورد. عبرت راهى است كه مى تواند انسان را به اين مقصد تربيتى برساند و شايد مهمترين اثر تربيتى عبرت، همين باشد. اميرالمؤمنين(ع) در كلام خود بر اين اثر عبرت تصريح كرده چنين مى فرمايد:
مَنِ اعْتَبَرَ اَبْصَرَ وَ مَنْ اَبْصَرَ فَهِمَ وَ مَن فَهِمَ عَلِمَ.12
كسى كه عبرت آموزد، آگاهى يابد و كسى كه آگاهى يابد، مى فهمد و آنكه بفهمد، دانش آموخته است.
و در جاى ديگر مى فرمايند:
رَحِمَ اللّهُ اُمْرَئً تَفَكَّر فَاعْتَبَرَ وَ اعْتَبَر فَأبْصَرَ... .13
خدا رحمت كند كسى را كه بينديشد و سپس پند پذيرد، و اندرز گيرد و سپس بينا گردد... .
نتيجه به دست آمده از اين دو كلام اين است كه تفكر زمينه ساز عبرت است و عبرت زمينه بصيرت را فراهم مى آورد. آن حضرت در سخنى ديگر انسان بصير را چنين توصيف مى كند:
اِنّمَا البَصِيرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفكَّرَ، وَ نَظَرَ فَأبْصَرَ، وَانْتَفَعَ بِالْعِبَرِ... .14
همانا بينا كسى است كه (به درستى) بشنود و سپس (در آن) بيانديشد، و (به درستى) بنگرد و بينا گردد و از عبرتها پند گيرد... .
يعنى زمانى انسان به بينش و بصيرت مى رسد كه به شنيدن اكتفا نكند، بلكه در شنيده ها، انديشه نمايد و با دقت به امور بنگرد. نتيجه اين انديشه و دقت نظر همان عبرتى است كه در تصميم گيرى ها و رفتار انسان موثر خواهد بود. به عبارت ديگر به نظر امام(ع)، مراحل ايجاد بينش عبارت است از: 1. احساس ظاهرى (به كمك چشم وگوش) 2. تفكر و تيزبينى (انديشه) 3. عبرت گيرى. به هرحال شيرين ترين ثمره عبرت آموزى، بينش است كه خود آثار مطلوب ديگرى را نيز به دنبال خواهد داشت.
2. عبرت، انتقال تجارب
مرور بر آثار و تاريخ پيشينيان، فايده ديگرى نيز به دنبال دارد و آن كسب تجارب است. انسانها در طول زندگى سعى مى كنند هر امرى را يك بار تجربه كنند و يك خطا را چند بار مرتكب نشوند، علاوه بر اين خرمندان تلاش مى كنند كه حتى خطايى را كه ديگران تجربه كرده اند، مرتكب نشوند و در واقع سعى دارند از تجارب ديگران استفاده كنند، چرا كه از عاقل چيزى غير از اين انتظار نيست:
اِنَّمَا الْعاقِلُ مَنْ وَ عَظَتْهُ التَّجَارُبُ.15
همانا عاقل كسى است كه تجربه ها او را پند دهند.
مادام كه انسان در غرور خويش گرفتار است و سر در لاك خود دارد، از رويدادهايى كه براى ديگران رخ مى دهد، پند نمى گيرد و خطاهاى تجربه شده ديگران را تكرار مى كند. بدين سبب، بايد تربيت آموزان را بر آثار به جاى مانده از گذشتگان عبور داد تا با عبرت از سرنوشت آنها، تجارب آنان را پلى براى رشد و شكوفايى خود قرار دهند. كسى كه تجارب ديگران را بر تجارب خويش مى افزايد، عمرى به درازاى عمر آنها دارد. اميرالمؤمنين در وصيتى به فرزند خود امام مجتبى(ع) چنين مى فرمايد:
اَىْ بُنَىَّ، اِنِّي وَ اِنْ لَمْ اَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِى، فَقَدْ نَظَرْتُ فِى اَعْمَالِهِمْ، وَفَكَّرْتُ فِى اَخْبَارِهِمْ، وَسِرْتُ فِى آثَارِهِمْ، حَتّى عُدْتُ كَاَحَدِهِمْ، بَلْ كَاَنِّى بِمَا انْتَهى اِلىَّ مِنْ اُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرتُ مَعَ اَوَلِّهِمْ اِلَى آخِرِهِمْ. فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِكَ مِنْ كَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ فَاسْتَخْلَصْتُ لَكَ مِنْ كُلِّ اَمرٍ نَخِيلَهُ وَ تَوَخَّيْتُ لَكَ جَمِيلَهُ وَ صَرَفْتُ عَنْكَ مَجْهُولَهُ... .16
پسرم، اگرچه من به اندازه همه كسانى كه پيش از من مى زيسته اند عمر نكردم، اما در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم و در آثارشان سير كردم تا بدانجا كه همانند يكى از آنها شدم، بلكه گويا در اثر آنچه از تاريخ آنان به من رسيده با همه آنها از اول تا آخر بوده ام. پس من قسمت زلال و مصفّاى زندگى آنان را از بخش كدر و تاريك آن بازشناختم و سود و زيانش را دانستم، از ميان تمام آنها، قسمتهاى مهم و برگزيده را برايت خلاصه كردم و از بين همه آنها زيبايش را برايت انتخاب نمودم و ناشناخته هاى آن را از تو دور كردم.
براساس اين فرمايش حضرت على(ع) تجربه اندوزى از سرگذشت ديگران، بهره مندى از حاصل عمر آنهاست. گويا انسان عمرى به دارازى عمر همه آنها داشته است، با اين تفاوت كه خطاهاى آنان را مرتكب نشده است. نكته ديگرى كه در سخن حضرت مشهود است وظيفه اى است كه امام(ع) براى مربى ترسيم مى كند. وظيفه مربى اين است كه تجربيات خود و ديگران را جمع آورى، تلخيص و تنقيح كند و به طور صريح و روشن و دسته بندى شده در اختيار فراگيرنده خويش قرار دهد.
3. عبرت و بازدارى از خطا
از فوائد و آثار تربيتى عبرت، مى توان به هدايت گرى آن اشاره كرد، عبرتها همواره انسان را به سوى رشد و كمال و راه درست هدايت مى كنند و چراغهايى هستند كه مسير صحيح زندگى را نشان مى دهند:
اَلاِعْتِبَارُ يَقُودُ اِلَى الرُّشْدِ.17
عبرت گرفتن انسان را به سوى راه صواب و درست مى كشاند.
ثمره اين هدايت گرى نيز، دورى از خطاست:
اَلإعْتِبَارَ يُثْمِرَ العِصْمَةَ.18
ميوه عبرت گرفتن، نگاهدارى است.
و اين بدان سبب است كه در جريان عبرت، انسان با تجارب ديگران آشنا مى شود و رابطه بين سير و سلوك انسانها با پيامدهاى آن را احساس مى كند و اگر موقعيتى مشابه آنها داشته باشد، از سرنوشت آنها درس مى گيرد و به طريق ديگرى عمل مى نمايد؛ طريقى كه آن پيامدهاى سوء را در پى نداشته باشد. اميرالمؤمنين(ع) در اين خصوص مى فرمايد:
اِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمّا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ المَثُلاثِ، حَجَزَتْهُ التَّقْوى، عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبَهَاتِ.19
كسى كه از اعمال و كردار گذشتگان و عواقب سوء آنها عبرت گيرد، تقوا وى را از فرو رفتن در آن گونه بدبختيها بازمى دارد.
نكته قابل توجه اينكه هر چه دامنه عبرت گيرى انسان وسيعتر باشد، دايره ارتكاب خطا كمتر خواهد بود:
مَنْ كَثَّرَ اعْتِبَارُهُ قَلَّ عِثَارُهُ.20
هركس عبرت گرفتن او بسيار باشد، لغزش او كم خواهد شد.
چرا كه فزونى عبرتها، ابهام را از چهره امور مى زدايد، شبهات را از بين مى برد، صراحت خاصى به مسائل مى بخشد و آنها را شفاف مى كند.
4. عبرت چراغ راه آينده
حفظ و گرامى داشت باقيمانده عمر انسان، و استفاده بهينه از آن نيز از نتايجى است كه در سايه عبرت از گذشته تحقق مى يابد. عبرت چراغى فراروى آينده است و فرداى بهتر و درخشان در گرو عبرت از گذشته است:
وَلَوِ اعْتَبَرْتَ بِمَا مَضَى حَفِظْتَ مَابَقِىَ.21
اگر از آنچه گذشته است عبرت بگيرى، آنچه را كه باقى است حفظ خواهى كرد.
زيرا تاريخ در حال تكرار است، همواره قومى مى روند و قومى ديگر جايگزين مى شوند. اختلاف حوادث و رويدادهاى تاريخى، در جزئيات آنهاست، اما در كليات شبيه يكديگرند و اسباب و علل آنها هم مثل هم است. انسان عاقل و عبرت گير مى تواند با موازنه و مقايسه اين پديده ها و بررسى علل و اسباب آنها، پيامدها و نتايج آنها را پيش بينى كند و تصميم درست و متناسب را در هر مورد اتخاذ نمايد. اميرالمؤمنين(ع) در نامه خود به حارث هَمْدانى به اين نكته اشاره دارند:
واعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْيَا لِمَا بَقِى مِنْهَا، فَاِنَّ بَعْضَهَا يَشْبَهُ بَعْضا وَ آخِرُهَا لاحِقٌ بِاَوّلِهَا وَ كُلُّها حَائِلٌ مُفَارِقٌ.22
از (حوادث) گذشته دنيا براى باقيمانده آن عبرت گير،چراكه بعضى ازآن (حوادث) شبيه بعضى ديگراست. وپايانش به ابتداى آن مى پيوندد و (درهرحال) تمام آن گذرا و ناپايدار است.
با دقت در پيامدهاى فوق، مى توان دريافت كه همگى در ارتباط با هم و در جهت تحقق يك هدف، يعنى سعادت انسان هستند، زيرا بصيرتى كه در جريان عبرت آموزى نصيب انسان مى گردد، باعث مى شود تا از تجارب ديگران بهره بگيرد. انتقال اين تجارب، مى تواند انسان را از بيشترِ خطاها بازدارد و چراغى فراروى وى قرار دهد تا آينده اى درخشان و سعادتمند براى او به ارمغان آورد.
منابع عبرت و شيوه هاى عبرت آموزى
عبرتها به وسعت دنيا گسترده است. هر پديده، آيه اى از آيات الهى است و پيامى دربردارد. هر كس ديده اى عبرت بين داشته باشد، مى تواند از لابلاى پديده ها، پيامها را دريابد. براى آگاهى و بيدارى انسان هشدارها داده شده است و عبرتها بى پرده و آشكار رخ نموده اند. به فرموده اميرالمؤمنين(ع)، اگر انسان چشم باز كند و ببيند، وسايل بينايى او فراهم است، و اگر گوش شنوا داشته باشد، سخنان حق گفته شده است و اگر اهل هدايت باشد، وسايل هدايت فراهم است:
وَلَقَدْ بُصِّرْتُمْ اِنْ اَبْصَرْتُمْ، وَ أُسْمِعْتُمْ اِنْ سَمِعْتُمْ، وَ هُدِيتُم اِنِ اهْتَدَيْتُمْ، وَبِحَقٍّ اَقُولُ لَكُمْ: لَقَدْ جاهَرَتْكُمُ الْعِبَرُ وَ زُجِرْتُمْ بِما فيهِ مُزْدَجَرٌ.23
آن حقايق را به شما نيزنشان دادند، ولى ديدن نخواستيد و به گوش شما رسانيدند، ولى شنيدن نخواستيد، شما را راه نمودند، ولى ره يافتن نخواستيد، براستى مى گويم كه عبرتها و اندرزها بر شما آشكار بود و از آنچه مى بايد دورى جوييد شما را منع كردند .
ولى افسوس كه از اين همه منابع عبرت آموز، اندكى از مردم پند مى گيرند و بخش عظيمى از مردم چشم عبرت بين ندارند و همچنان در شهوات نفس و غفلتها گرفتارند:
مَا اَكْثَرُ العِبَرُ وَ اَقَلُّ الاِعْتِبَارُ.24
عبرتها چه بسيارند و عبرت گيرچه كم!
در اين بخش به مهمترين منابع و شيوه هاى عبرت آموزى اشاره مى كنيم. و پيش از آن، ذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه منابع عبرت و شيوه هاى عبرت آموزى، دو مبحث جداگانه است و هر كدام بحث مستقلى دارد، ولى با توجه به اين كه اين دو مبحث بسيار به هم نزديك هستند و شناخت هر منبع، اتخاذِ روشى را به دنبال دارد،اين دو را در يك مبحث ذكرمى كنيم:
الف. دنيا، سراى عبرت
يك نگاه عموعى به دنيا و ويژگيها و سنتهاى حاكم بر آن، جداى از وقايع تاريخى، پندهاى فراوانى به انسان مى دهد. قوانينى بر دنيا حاكم است كه هر يك مى تواند درس عبرتى براى انسان باشد. شناخت دنيا و آشنايى با خصوصيات آن، تأثير قابل ملاحظه اى در سلوك و رفتار فراگيرنده مى گذارد. شايد اميرالمؤمنين(ع)، تنها كسى باشد كه به طور جامع به توصيف ابعاد و ويژگيهاى مختلف دنيا پرداخته و به قصد تأثيرگذارى و عبرت دهى از آن سخن گفته است، تعابير، تشبيهات و تمثيلات گوناگونى كه در باب دنيا، در كلام على(ع) وجود دارد، همه حاكى از همين مطلب است.
تعابيرى چون: «اَلدُّنْيَا دارٌ مُنِىَ لَهَا الفَنَاءُ25 ...»، «اَلدُّنْيَا دَارُ فَنَاءٍ و عَنَاءٍ و غِيَرٍ و عِبَرٍ...26»، «[الدنيا] دَارُ حَرْبٍ وَ سَلْبٍ وَ نَهْبٍ وَعَطْبٍ...27»، «اِنّهَا دَارُ شُخُوصٍ و مَحَلَّةُ تَنْغِيصٍ28...»، «دارٌ بِالْبَلاَءِ مَحْفُوفَةٌ29...»، «مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الحَيَّةِ30...»، و صدها تعبير ديگر، همه درصددِ دادن شناختِ عبرت آموز به انسانهاست. چنانچه گذشت، خود حضرت، پس از توصيه هاى فراوان در ابعاد گوناگون به فرزندش امام مجتبى(ع)، هدف خود را از اين همه سفارش چنين بيان مى فرمايد:
يَا بُنَىَّ اِنّى قَدْ انْبَأتُكَ عَنِ الدُّنْيَا وَ حَالِهَا، وَ زَوَالِهَا وَ انْتِقَالِهَا وَ أنْبَاْتُكَ عَنِ الآخِرَةِ وَ مَا اَعَدَّ لِأهْلِهَا فِيهَا وَ ضَرَبْتُ لَكَ فِيهِمَا الأمْثَالُ، لِتَعْتَبِرَ بِهَا وَ تَحْذُوَ عَلَيْهَا.31
پسر عزيزم! من تورا از دنيا و تحولات گوناگونش و نابودى ودست به دست گرديدنش آگاه كردم و از آخرت و آنچه براى انسانها در آنجا فراهم است اطلاع دادم و براى تو از هر دو مثال زدم تا به آن پندپذيرى و براساس آن در زندگى گام بردارى.
طبق اين كلام، دادن اين شناخت در مورد دنيا و آخرت به اين دليل است كه فراگيرنده از آن عبرت بگيرد و مسير زندگى را بر آن اساس پايه گذارى كند. بنابراين يكى از شيوه هاى عبرت آموزى، توصيف دنيا و بيان ويژگيها و سنتهاى رايج آن براى فراگيرنده است.
ب. تاريخ، مدرسه عبرت آموزى
تاريخ و حوادث مختلف آن، از ابتداى آفرينش تاكنون، از مهمترين و اصلى ترين منابع عبرت آموزى است كه در منابع اسلامى به صورت گسترده اى به آن اشاره شده است. بخش عظيمى از آيات قرآن، ذكر مباحث تاريخى در قالب داستان، قصه و خاطره تاريخى است و همه اينها با هدف پندآموزى و عبرت دهى به مخاطبان صورت گرفته است. زيرا غالبا پس از ذكر هر قصه يا جريان تاريخى، به اين هدف اشاره شده است. مثلاً، پس از ذكر داستان حضرت يوسف(ع)، به عنوان نتيجه تربيتى آن، چنين مى فرمايد:
«لَقَدْ كَانَ فِى قِصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِى الاَلْبَابِ، مَا كَانَ حَدِيثا يُفْتَرى وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الّذِىَ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَى ءٍ وَ هُدَىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤمِنُونَ.32
در سرگذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود! اينها داستان دروغين نبود؛ بلكه وحى آسمانى است، و هماهنگ است با آنچه پيش روى او (از كتاب آسمانى پيشين) قرار دارد، و شرح هر چيزى (كه پايه سعادت انسان است)؛ و هدايت و رحمتى است براى گروهى كه ايمان مى آورند!
در اين آيه شريفه به چند مطلب اشاره شده است:
1. غرض از ذكر اين داستان، عبرتها و پندهايى است كه در آن نهفته است. داستان فوق آيينه اى است كه مى توان در آن عوامل پيروزى و شكست، كاميابى و ناكامى، خوشبختى و بدبختى، سربلندى و ذلت و خلاصه آنچه در زندگى انسان ارزشمند و يا بى ارزش است، را ديد، آيينه اى كه عصاره تمام تجربيات اقوام پيشين و رهبران بزرگ در آن به چشم مى خورد و مشاهده آن، عمر كوتاه مدتِ هر انسانى را به اندازه عمرِ تمام بشريت طولانى مى كند.
2. داستان فوق بيان واقعيتهاست و از آميختگى با دروغ و افتراء منزه است.
3. تنها صاحبان عقل و انديشه هستند كه توانايى مشاهده اين نقوش عبرت را بر صفحه اين آيينه عجيب دارند.
4. هر آنچه انسان به آن نياز دارد و در سعادت و تكامل او دخيل است، در اين آيات آمده است و به همين دليل، مايه هدايت و رحمت براى همه كسانى است كه ايمان مى آورند.33
نمونه اين نوع نتيجه گيرى در جاى جاى قرآن كريم به چشم مى خورد. اميرالمؤمنين(ع) نيز در نهج البلاغه، بخش عظيمى از تلاش خود را به بيان عبرتهاى تاريخى اختصاص داده است. به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مى شود:
ـ وَ اِنَّ لَكُمْ فِى القُرُونِ السَّالِفَةِ لَعِبَرةٌ. اَيْنَ العَمَالِقَةُ وَ ابْنَاءُ العَمَالِقَةِ، اَيْنَ الْفَرَاعِنَةُ وَ اَبْنَاءُ الفَرَاعِنَةُ.34
همانا در قرنهاى گذشته براى شماعبرتى است، عمالقه (پادشاهان حجاز و يمن) و فرزندانشان كجا رفتند؟ فرعونها و فرزندانشان كجايند؟
واعْتَبِروا بِمَا قَدْ رَأَيْتُمْ مِنْ مَصَارِعِ الْقُرُونِ قَبْلَكُمْ، قَدْ تَزَايَلَتْ اَوْ صَالُهُمْ، وَزَالَتْ أَبْصَارُهُمْ وَأَسْمَاعُهُمْ، وَذَهَبَ شَرَفُهُمْ وَعِزُّهُم.35
ـ و از آنچه برگذشتگان شما رفت عبرت گيريد كه چگونه بندبند اعضاى بدنشان از هم گسست، چشم و گوششان نابود شد و شرف و شكوهشان از خاطره ها محو گرديد.
ـ فَاعْتَبِرُوا بِمَا اَصَابَ الاُمَمُ المُسْتَكْبِرينَ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنْ بَأسِ اللّهِ وَصَوْلاتِهِ وَوَقَايِعِهِ وَمَثُلاَتِهِ.36
از آنچه از عذاب و صولت خدا و وقايع و عقوبتهاى او به امتهاى مستكبر پيش از شما رسيد پند گيريد.
ـ و احْذَرُوا مَانُزِّلَ بِالاْءُمَمِ قَبْلَكُمْ مِنَ الْمَثُلاَتِ بِسُوءِ الاَْفْعَالِ37... .
از كيفرهايى كه در اثر كردار بد و كارهاى ناپسند بر امت هاى پيشين واقع شده برحذر باشيد.
ـ فَاعْتَبِرُوا بِحَال وَلَدِ اِسْمَاعِيلَ وَبَنِى اِسحقِ وَ بَنِى يَعْقُوبَ عَلَيْهِمِ السَّلامُ.38
از حال فرزندان اسماعيل، فرزندان اسحاق و فرزندان يعقوب عبرت گيريد.
امام(ع) با بيان سرگذشت اقوام و ملل گذشته و توصيف زندگى و مرگ آنها، مردم را به عبرت گيرى از سرانجام نيك و بد آنها فرامى خواند. مربيان نيز مى توانند در تربيت متربيان خود، از همين روش بهره بگيرند و با بيان تاريخ و حوادث تلخ و شيرين آن، درس زندگى به آنها بياموزند. بررسى اين سرگذشتها، متربيان را با مباحثى آشنا خواهند ساخت كه در پرتو آن به نكاتى دست خواهند يافت كه در سير و سلوك آنها، تأثير عميقى مى گذارد. نكاتى مانند:
1. خداوند مفسدان را به سبب فساد و ظلمشان هلاك مى كند.
2. تأخير توبه و ندامت تا زمان نزول بلا سودى به حال انسان ندارد.
3. خداوند بندگان مؤمنش را يارى مى دهد و در دل دشمنان آنها رعب و وحشت ايجاد مى كند.
4. خداوند فتنه ها و توطئه هاى منافقين و بدخواهان را خنثى مى كند.
5. تغيير سرنوشت انسانها، به خواست و رفتار خود آنها بستگى دارد.
و دهها نكات تربيتى ديگر كه همگى درسها و عبرتهايى هستند كه تربيت آموزان خردمند مى توانند به آنها دست يابند و آنها را در زندگى خود به كار بندند.
براى سهولت دستيابى اين افراد به اين نتايج گرانبها، بهتر است مربى قبل از بيان تاريخ، سؤالاتى در همين زمينه طرح كند و اذهان آنان را آماده سازد. او به هنگام بيان تاريخ، با طرح سؤالاتى ديگر، به تجزيه و تحليل آن بپردازد و نكات ارزشى و يا ضد ارزشى داستان را با كمك آنها مشخص كند و در پايان، موقعيت كنونى تربيت آموزان را با آن پيش آمدها تطبيق دهد و عبرتها و درسهاى آن را بيان كند.39 البته گاهى هم بهتر است نتيجه گيرى را به خود آنان واگذار نمايد.
نكته قابل توجه اينكه به موازات مطالعه تاريخ، با سير و سفر در آفاق و انفس نيز، مى توان به همان نتايج دست يافت. به عبارتى ديگر، بيان تاريخ و سير و سفر در روى زمين، دو روى يك سكه اند كه يكى از طريق حس شنوايى و ديگرى از طريق حس بينايى، انسان را به تفكر و انديشه در سرگذشت پيشينيان فرا مى خواند. تاريخ فقط حوادث وقوع يافته و عكسهاى خشك و بى روح آنها را براى ما مجسم مى سازد، در حالى كه آثار باقيمانده از دورانهاى قديم، در نقاط مختلف كره زمين، اسناد زنده و گويايى است كه اشكال و صور و نقوش دل و روح، تفكرات، قدرت و عظمت و يا حقارت و زبونى اقوام گذشته را به ما نشان مى دهد. ويرانه كاخهاى ستمگران، بناهاى شگفت انگيز اهرام مصر، برج بابل و كاخهاى كسرى، آثار تمدن قوم سبأ و هزاران آثار به جاى مانده از اقوام گذشته در گوشه و كنار جهان، هر يك در عين خاموشى، هزاران زبان دارند و سخنها مى گويند.
قرآن كريم در آياتى گوناگون و گاه به صورت امر، انسان را به سير در زمين دعوت مى كند.
سِيرُوا فِى الاَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ.40
در روى زمين سير كنيد و ببينيد عاقبت كار مجرمان به كجا رسيد!
و در آيه اى ديگر در قالب استفهام انكارى مردم را به اين امر فرا مى خواند.
اَفَلَمْ يَسِيرُوا فِى الاَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبْ يَعْقِلُونَ بِهَا .41
آيا آنان در زمين سير نكردند، تا دلهايى داشته باشند كه حقيقت را با آن درك كنند؟
اين فراخوانى، اهداف مقدسى را دنبال مى كند كه در آيات مختلف به آن اشاره شده است. اهدافى مانند بيدارى قلوب،42 درك عاقبت پيشينيانى كه از نظر قدرت و قوت و خدم و حشم بر انسانهاى كنونى برترى داشتند،43 درك عاقبت گنهكاران و دروغگويان،44 درك چگونگى خلقت و عظمت آن و ديدن شگفتيهاى خلقت45 و... كه هر كدام از آن به تنهايى براى پنددهى و عبرت آموزى به انسان كافى است.
اميرالمؤمنين(ع) نيز مطالعه آثار گذشتگان را وسيله عبرت و مايه هشدار مى داند:
اَوَ لَيْسَ لَكُمْ فِى آثَارِ الاَوَّلِينَ مُزْدَجِرٌ وَ فى آبائِكُم الْماضين تَبْصِرَةٌ وَ مُعْتَبِرٌ انْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ؟46
آيا براى شما در آثار پيشينيان وسيله عبرتى نيست كه شما را (از كرداربد) بازدارد؟ و آيا اگر انديشه كنيد در زندگى پدران خود، آگاهى و عبرت آموزى نيست؟
و در جاى ديگر آن حضرت، از تأثير و نفوذ اين آثار بى زبان، در چشمان عبرت گير و گوشهاى شنوا سخن مى گويد:
وَ لَئِنْ عَمِيتَ آثارُهُمْ وَ انْقَطَعَتْ اَخْبَارُهُمْ، لَقَدْ رَجَعَتْ فِيهِمْ اَبْصَارُ العِبَرِ وَسَمِعَتْ عَنْهُمْ آذانُ العُقُولِ وَتَكَلَّمُوا مِنْ غَيْرِ جِهَاتِ النُّطْقِ.47
و اگرچه آثارشان محوشده و اخبارشان منقطع گشته است، ولى چشمهاى عبرت بين، آنها را مى نگرد و گوش هوش، اخبارشان را مى شنود و با غيرزبان خود با ما حرف مى زنند.
به هر حال سير در زمين و به تعبير امروزى، جهانگردى و گردشگرى، يكى از شيوه هاى عبرت آموزى است كه مربيان مى توانند از اين طريق، تربيت آموزان خود را در موقعيت عبرت و تأثيرپذيرى از آثار به جاى مانده از پيشينيان قرار دهند. چرا كه جهانگردى با هدف عبرت آموزى، قلب انسان را خاشع و دانا، چشم او را بينا و گوش وى را شنوا مى گرداند و از خمودى و جمود رهايى مى بخشد.
البته جهانگردى صورت ديگرى هم دارد و آن گردشگرى با هدف هوسرانى، بى بند و بارى، سرگرميهاى ناسالم، انتقال فرهنگهاى مبتذل و غيره است كه به آن سياحت گفته مى شود و اسلام آن را نهى كرده است.48 شايد حديث «لاسِيَاحَةَ (فِى الاِسْلاَمِ)...»49 اشاره به همين مطلب باشد. گردشگرى با اين هدف، قلب را مى ميراند و چشم و گوش را از درك حقايق باز مى دارد.
ج. شگفتيهاى خلقت منبعى ديگر
در قرآن منبع ديگرى از عبرت آموزى وجود دارد كه مى توان از آن با عنوان شگفتيهاى خلقت نام برد، مانند نزول باران، چهارپايان، ميوه ها،50 دگرگونى شب و روز51. قرآن همه اينها را آيات الهى و مايه عبرت دانسته است. عبرت بودن اين آيات از آن جهت است كه چگونگى خلقت آنها و بهره مندى فراوان انسان از آنها، موجب شگفتى او مى شود و وى را به تفكر و انديشه درباره خالق قدرتمند آنها وادار مى كند. براستى، اين قادر مطلق كيست كه با نزول باران، زمينهاى مرده و درختان پژمرده را دوباره زنده و شاداب مى گرداند و خلقت چهارپايان و ميوه ها را مايه حيات انسانها قرار مى دهد و نوشيدنى گوارا و زندگى بخش براى انسان، به نام شير، از لابلاى خون و غذاى هضم شده دورن معده52 بيرون مى آورد. آيا خلقت شب و روز و نقش حياتى آن در تعديل درجه حرارت هوا و بارور شدن گياهان و حيات همه موجودات مايه شگفتى نيست؟ تفكر در همه اين عجايب، انسان را به عظمت و قدرت خالق آن رهنمون مى كند و به كُرنش و خضوع در برابر او وامى دارد. وظيفه مربى، توصيف شگفتيهاى خلقت،و آشنا ساختن تربيت آموزان با آيات الهى است كه خود انگيزه آنان را در جهت تفكر و تدبر در آيات الهى بيشتر مى كند.
د. تجربه هاى اوليه زندگى، عبرتى ديگر
انسان سرمايه عظيمى به نام عمر دارد كه منبع ارزشمند ديگرى براى تنبيه و عبرت آموزى اوست. تأمل انسان در آنچه كه تاكنون بر وى رفته است و حوادث تلخ و شيرينى كه پشت سر گذاشته است مى تواند براى او راهنماى خوبى جهت پيمودن راه درست زندگى باشد. عقل، حكم مى كند كه از تجارب گذشته پند گيريم53 و يك تجربه را تكرار نكنيم، چرا كه گفته اند: آزموده را آزمودن خطاست، و مؤمن از يك سوراخ دوبار گزيده نمى شود.
وظيفه مربى در اين باب، تذكر و يادآورى حوادثِ گذشته و بيان پيروزى ها و شكست ها و ناكاميها و تبيين علت آنهاست. اميرالمومنين(ع)، آنجا كه علت هلاك ملتها را بيان مى كند، به همين نكته اشاره كرده است:
وَ فِى دُونِ مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ عَتْبٍ وَ مَا اسْتَدْبَرْتُمْ مِنْ خَطْبٍ مُعْتَبِرٌ وَ مَا كُلُّ ذِى قَلبٍ بِلَبِيبٍ ولاَكُلُّ ذِى سَمْعٍ بِسَميعٍ ولاكُلُّ ناظِرٍ بِبَصِيرٍ.54
و در سختيهايى كه با آنها روبه رو هستيد و مشكلاتى كه پشت سر گذاشتيد، درسهاى عبرت فراوان وجود دارد، اما افسوس كه هر صاحب دلى، انديشمند و هر صاحب گوشى، شنوا و هر صاحب چشمى، اهل بصيرت نيست.
به هر حال آنچه گذشت مصاديق بارزى از منابع عبرت آموزى بود كه هريك، اتخاذ روشى را نيز در پى داشت. روشهاى ديگرى مانند بيان خاطرات عبرت آموز، سر زدن به مقابر و مزارها، عيادت بيماران خصوصا بيماران صعب العلاج، سرزدن به خانه سالمندان و مشاهده انسانهاى از كارافتاده اى كه روزى بانشاط و قدرت زائد الوصفى دنيا را تسخير كرده بودند، و تفكر در صدها حادثه كوچك و بزرگ و تلخ و شيرينى كه روزانه در اطراف انسان رخ مى دهد، همه مى تواند انسان را در عبرت آموزى و پندپذيرى يارى دهد.
آسيب شناسى روشى
به كارگيرى هر روشى ممكن است با مشكلاتى مواجه شود و در نتيجه آسيبهايى را نيز به دنبال داشته باشد. اين مشكلات ممكن است به دليل وجود محدوديتهايى در ناحيه خود روش، مربى، فراگيرنده و يا هر سه مورد باشد. در اينجا در خود روش مشكل خاصى به نظر نمى رسد، زيرا اين روش عمدتا با بيان تاريخ و ديدن آثار بجاى مانده از گذشتگان و سير در آفاق و انفس سر و كار دارد كه براى انسانها جاذبه دارد.
در ناحيه مربى، همان مشكلى كه در بسيارى از روشهاى ديگر مشاهده مى شود، در اين روش هم وجود دارد و آن دوگانگى در قول و فعل مربى است. خود به آنچه مى گويد عمل نمى كند و به فرموده اميرالمؤمنين(ع):
يَصِفُ الْعِبْرَةَ وَ لاَيَعْتَبِرُ وَ يُبالِغُ فِى الْمَوْعِظَةِ وَ لاَيَتَّعِظُ فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِّلٌ وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ.55
عبرت آموختن را توصيف مى كند ولى خود عبرت نمى گيرد؛ موعظه بسيار مى كند امّا خود موعظه نمى پذيرد؛ سخن بسيار مى گويد امّا عمل كم مى كند .
آرى برخى از مربيان در توصيف عبرتها مهارت خاصى دارند، اما خود بهره اى از آن نمى برند، در موعظه يد طولايى دارند، ولى خود پندپذير نيستند و در گفتار از همه پيشى مى گيرند، ولى در عمل از گروه بازمى مانند. اما اگر مربى از هر جهت صلاحيت تربيت كردن را داشته باشد و بر امر عبرت آموزى و تكنيكهاى آن واقف باشد، مشكلى از اين ناحيه پيش نمى آيد.
اما در ناحيه تربيت آموزان، عمدتا دو مشكل قابل تصور است، يكى غفلت فراگيرنده و محروم بودن او از داشتن قلبى خاضع و خاشع دربرابر آيات الهى است كه هرچه اين غفلت و سنگدلى بيشتر باشد، دايره تأثير شيوه هاى عبرت آموزى محدودتر خواهد بود. حل اين مشكل چندان آسان نيست و به زمان وسيعى نيازمند است. دوم ضعف روحى و عدم آمادگى روانى تربيت آموز است كه اگر او ظرفيت و آمادگى لازم را نداشته باشد، ممكن است ذكر يك رويداد تاريخى و يا ديدن آثار مخروبه پيشينيان و يا يك صحنه عبرت آموز مثل تصادف و ... تأثير منفى در وى داشته باشد و او را دچار وحشت، بيمارى و بيزارى از زندگى كند. حل اين مشكل، داشتن يك مربى آگاه و ماهرى است كه به همه جوانب تربيت آشنا باشد.
نتيجه
از مباحث گذشته مى توان نتيجه گرفت كه عبرت، حالتى است كه در اثر امورى خاص براى انسان پديد مى آيد. طى اين حالت انسان از امرى محسوس و ظاهرى به معرفتى باطنى و غيرمحسوس دست مى يابد. پيامد اين معرفت تغييرى است كه در سلوك و رفتار انسان به وجود مى آيد. نقش عمده را در ايجاد چنين حالتى خود فرد به عهده دارد و از اين لحاظ عبرت يك روش خودتربيتى محسوب مى شود. در عين حال، ممكن است ديگران نيز زمينه ايجاد چنين حالتى را در فرد فراهم كنند كه در اين صورت به نظر نگارنده يك روش ديگرتربيتى قلمداد مى شود. عمده ترين منبع عبرت آموزى، دنيا و تاريخ انسان است، و عمده ترين روش آن آشنايى با دنيا و سنتهاى حاكم بر زندگى بشر در طول تاريخ است. به فرموده اميرالمؤمنين(ع):
اگر انسان دنيا را از روى شهرهاى ويران شده و خانه هاى درهم فروريخته بشناسد، خواهد ديد كه دنيا يادآورى كننده اى دلسوز و واعظى گوياست و همچون دوستى مهربان است كه در رسيدن اندوهى به انسان بخل مى ورزد.56
پى نوشت ها
1. قرآن كريم، سوره حشر، آيه2.
2. سوره يوسف، آيه 111.
3. خوانسارى، جمال الدين محمد، شرح غررالحكم ودررالحكم، تهران: دانشگاه تهران، 1373، ج3، ص284، شماره 4493.
4. راغب اصفهانى، حسين بن محمد، المفردات فى غريب القرآن، تهران: مكتبة المرتضويه، ماده «عبر»، ص320.
5. ابن منظور، لسان العرب، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1408ق، جلد9، ص18، ماده «عبر».
6. راغب اصفهانى، مفردات، واژه «عبر»، ص320.
7. نهج البلاغه صبحى صالح، نامه 31.
8. شرح غررالحكم و دررالحكم، ج3، ص316، كلام 4574.
9. عبرت آموزى روش رمزها و آيه هاست و در كشف رموز، عنصر تفكر و انديشه ضرورى است. چرا كه به فرموده على(ع) «مَنْ تَفَكَّرَ اَبْصَرَ» («نهج البلاغه» نامه 31). قرآن مجيد در آيات فراوانى، خصوصيات كسانى را كه مى توانند از اين روش بهره مند شوند، ذكر كرده است. اين كتاب الهى، معمولاً پس از ذكر يك مثل، داستان، جريان تاريخى و يا ذكر عجائب خلقت، در قالب «اِنَّ فِى ذلِكَ لاَآيَةً لِقَوْمٍ ...» يا «... لاَآياتٍ لِقَوْمٍ ...» به خصوصيات اين افراد مى پردازد، خصوصياتى مانند اهل تعقل و تفكر بودن، اهل ذكر بودن، چشم بينا و گوش شنوا داشتن، اهل بصيرت بودن و غيره كه همگى مى توانند فرد را در كشف رمزها و درك عبرتها يارى دهند.
10. باقرى، خسرو، نگاهى دوباره به تربيت اسلامى، تهران: دفتر امور كمك آموزشى و كتابخانه هاى وزارت آموزش و پرورش، 1368، ص154.
11. براى تبيين ويژگيهاى رشد در دوره هاى مختلف از نظريه رشدشناختى پياژه استفاده شده است. ر. ك.دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، روانشناسى رشد با نگرش به منابع اسلامى(2)، تهران: سازمان سمت، 1375، ج2، ص577ـ625.
12. نهج البلاغه، حكمت 208.
13. همان، خطبه 103.
14. همان، خطبه 153.
15. شرح غررالحكم و دررالكلم، ج3، ص75، كلام 3863.
16. نهج البلاغه: نامه 31.
17. شرح غررالحكم و دررالكلم، ج1، ص291، كلام 1121.
18. شرح غررالحكم ودررالكلم، ج1، ص221، كلام 789.
19. نهج البلاغه، خطبه 16.
20. شرح غررالحكم و دررالكلم، ج5، ص217، كلام 8056.
21. نهج البلاغه، نامه 49.
22. همان، نامه 69.
23. همان، خطبه 20.
24. همان، حكمت 297.
25. همان، خطبه 45.
26. همان، خطبه 114.
27. همان، خطبه 191.
28. همان، خطبه 196.
29. همان، خطبه 226.
30. همان، حكمت 119.
31. همان، نامه 31.
32. سوره يوسف، آيه 111.
33. مكارم شيرازى، ناصر، تفسيرنمونه ، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1371، ج10، ص100.
34. نهج البلاغه، خطبه 182.
35. همان، خطبه 161.
36. همان، خطبه 192.
37. همان، خطبه 192.
38. همان، خطبه 192.
39. النحلاوى، عبدالرحمن، اصول التربية الاسلاميّة وأساليبها، بيروت: دارالفكر المعاصر، 1403 ق، ص274.
40. سوره نمل، آيه 69.
41. سوره حج، آيه 46.
42. همان.
43. سوره يوسف، آيه 109، روم، آيه 9 و42، فاطر،آيه 44، غافر،آيه 21 و72 و محمد، آيه 10.
44. سوره انعام، آيه 11 و سوره نمل، آيه 69.
45. سوره عنكبوت، آيه 20.
46. نهج البلاغه، خطبه 99.
47. همان، خطبه 221.
48. تفسير نمونه، ج16، ص459.
49. البته عبارت «فى الاسلام» در متن حديث نيست، وآن راصاحب كتاب نهاية الادب، به هنگام تبيين لغت «سياحة»، به آن اضافه كرده است. متن حديث چنين است: «اِنَّ اللّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى أَعْطَى مُحَمَداً(ص) شَرايِعَ نُوحٍ وَ ابْراهِيمَ وَمُوسى وَعيسى: التُّوحِيدَ، وَالاِخْلاَصَ وَخَلَعَ الاَْنْدادَ، وَالفِطْرَةَ، وَالْحَنَفِيَّة السَّمْحَةَ، لاَرُهْبَانِيَّةَ وَلاسِيَاحَةَ...» بحارالانوار، ج68، ص320.
50. سوره نحل، آيه 65 ـ 67 و سوره مؤمنون، آيه 21.
51. سوره نور، آيه 44.
52. سوره نحل، آيه 65ـ67.
53. «انّما اَلْعَاقِلُ مَنْ وَعَظَتْهُ التَّجَارُبُ؛ عاقل كسى است كه از تجربه ها پند گيرد»، شرح غررالحكم و دررالكلم، ج3، ص75، كلام 3863.
54. نهج البلاغه، خطبه 88
55. همان، حكمت 150.
56. همان، خطبه 223.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید