(ويژگي اساسي و حتمي براي طرفين)
منظور از «اخلاق نيک»، تنها «خنده رويي و خوش خلقي اصطلاحي» نيست؛ زيرا خنديدن و...، در بعضي از مواقع، نه تنها مطابق اخلاق نيست، بلکه ضد اخلاق است. بلکه منظور از اخلاق نيک، «صفات و خلق و خوهاي پسنديده در نظر عقل و شرع» مي باشد.
جايگاه اخلاق نيک در انتخاب همسر
پيامبر اکمر صلي الله عليه و آله درباره صفات و ويژگيهاي همسر شايسته مي فرمايند:
«إذا جاءکم من ترضون خلقه و دينه فزوجوه، و إن لاتفعلوا تکن فتنة في الأرض و فساد کبير»(1)
با کسي که اخلاق و دينش مورد پسند باشد، ازدواج انجام دهيد؛ و اگر چنين نکنيد، فتنه و فساد بزرگي در زمين بوجود خواهد آمد!
ملاحظه مي فرماييد که پيامبر اسلام، «اخلاق» و «دين» را به عنوان دو ملاک و معيار اصلي در ازدواج و انتخاب همسر بيان فرموده اند. اين دو، زير بناي زندگي سعادتمندانه است و ملاکهاي ديگر، اهميتشان بعد از اين دو مي باشد.
يکي از مسلمانان، به نام حسين بن بشار باسطي، نامه اي به اين مضمون خدمت امام رضا -سلام الله عليه- نوشت و درباره ي خواستگاري که براي دخترش آمده بود کسب تکليف کرد:
«... فردي از خويشاوندانم به خواستگاري دخترم آمده است که سوء خلق دارد (بداخلاق است)؛ اکنون چه کنم؟ دخترم را به او بدهم يا نه؟ شما چه مي فرماييد؟«.
امام، در جواب نامه اش نوشتند:
«لاتزوجه إن کان سيي الخلق»
اگر بداخلاق است، دخترت را به او نده.
مي نگريد که حضرت، به خاطر همين صفت ناپسند، به طور صريح و بدون ترديد، جواب منفي مي دهند. يک عمر با انسان بد اخلاق معاشر بودن، همانند زندگي در زندگي با اعمال شاقه مي باشد. سوء خلق يکي از دو همسر، بر ديگري نيز تأثير مي گذارد، و همچنين بر فرزندان آنان.
نمونه هايي از اخلاق خوب و بد
اينک درباره ي اخلاق پسنديده، جزئي تر بحث مي کنيم و نمونه هايي را از هر دو بيان مي نماييم تا مفهوم اخلاق و منظور از آن درباره «انتخاب همسر» روشنتر شود:
1- خوش زباني و بدزباني
بدزباني، زبان درازي، نيش زدن با زبان، بي ادبانه و بي پروا سخن گفتن و فحش دادن، از نمودها و نمونه هاي برجسته ي «بداخلاقي» است. و خوش زباني، نرم خويي در سخن و مؤدبانه سخن گفتن، از نشانه هاي بارز «خوش اخلاقي» مي باشد.
حقيقت اين است که: «زبان»، ترجمان و بيانگر «احوال درون» مي باشد. «از کوزه همان برون تراود که در اوست». امکان ندارد که درون انسان، سالم و پاک باشد، اما زبانش کثيف و فحاش و نيش زن و زخم زن! زبان، «دريچه» ايست که محتويات درون را ظاهر مي کند. زبان انسان، آينه ي دل اوست.
2- بزرگواري و حسادت
«حسادت» از نشانه هاي مهم «اخلاق بد» است و «بزرگواري» از نمونه هاي برجسته ي «اخلاق پسنديده».
3- خوش خلقي و کج خلقي
زندگي با انسان «کج خلقي»، بسيار مشکل است و زندگي با افراد «خوش خلق» و «خوش برخورد»، به انسان نشاط و اميد مي دهد. خوش خلقي، يکي از نشانه هاي «ايمان» است و بدخلقي، از نمودهاي «ضعف ايمان».
البته همانگونه که در ابتداء اين مبحث بيان شد، خوش خلقي و خنده رويي، هميشه و در همه جا نشانه ي «اخلاق نيک» نيست. مثلا: خوش خنده بودن دختر و زن، و همچنين مرد، در مقابل نامحرم، ضد اخلاق است و بسيار ناپسند. و همينطور خنديدن و خنداندن ديگران به وسيله ي غيبت و مسخره کردن و عيبجويي از مردم، حرام و ضدارزشها و اخلاق اسلامي است.
4- حق پذيري و لجاجت
«لجاجت» و «يکدندگي»، لطمه هاي سنگيني به زندگي خانوادگي وارد مي کند.
5- تواضع عاقلانه و تکبر و غرور احمقانه
6- راستگويي و دروغگويي
7- وقار و متانت و سبکي و هرزگي
8- بردباري و کم ظرفيتي و بي تابي
9- حسن ظن و سوءظن
10- با محبت و عاطفه بودن و بي محبتي و بي عاطفگي
11- گذشت و کينه توزي
12- مؤدب بودن و بي ادبي
13- شجاعت و ترس
14- نرمخويي و خشونت
15- وفاداري و بي وفايي
16- سخاوت و بخل
17- قناعت و حرص و طمعکاري
و...
پاسخ به يک سؤال
سؤال: راه تشخيص وجود يا عدم وجود اين صفات چيست؟ يعني: در امر انتخاب همسر، چگونه و از چه راهي تشخيص دهيم که فردي را که به عنوان همسر مي خواهيم برگزينيم اين صفات را دارا است؟
جواب: بحث را دنبال کيند؛ در فصل ششم (گزينش) پاسخ اين پرسش را مي يابيد.
سوم – شرافت خانوادگي
(شرط اساسي و حتمي براي طرفين)
منظور از «شرافت خانوادگي» شهرت و ثروت موقعيت اجتماعي نيست؛ بلکه منظور «نجابت و پاکي و تدين و ... »است.
ازدواج با يک فرد، مساوي است با پيوند با يک خانواده و فاميل و نسل!
در مسأله ي «انتخاب همسر»، معقول نيست که انسان بگويد: «من مي خواهم با خود اين فرد ازدواج کنم و کاري به خانواده و خويشان و فاميلش ندارم...» زيرا:
1-اين فرد، جزئي از همان خانواده و فاميل، و شاخه اي از همان درخت است. و اين شاخه، از ريشه هاي همان درخت، تغذيه کرده است. مسلم است که بسياري از صفات اخلاقي، روحي، عقلي و جسمي آن خانواده و فاميل، از راه وراثت و تربيت و محيط و عادات، به اين فرد منتقل شده است.
پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله در اين باره مي فرمايند:
«تزوجوا في الحجر الصالح، فإن العرق دساس»(2)
در دامن و خانواده ي شايسته، ازدواج کنيد؛ زيرا عرق (نطفه و ژن ها) تأثير مي گذارد.
ايشان در جاي ديگر مي فرمايند:
«انظر في أي شيء تضع ولدک، فإن العرق دساس»(3)
نيک بنگر که فرزندت را در کجا قرار مي دهي (چه کسي را براي مادري يا پدري فرزندت انتخاب مي کني) زيرا عرق و خصوصيات ارثي، به صورت پنهاني و بدون اختيار منتقل مي شود و تأثير مي گذارد.
2- اگر تو با آنان کار نداشته باشي، آنان با تو کار دارند! هرگز نمي تواني همسرت را از آنان و آنان را از همسرت جدا کني. خودت هم نمي تواني رابطه ات را با آنان قطع کني. يک عمر بايد با آنها معاشرت و زندگي نمايي.
اگر خانواده و خويشان همسر، ناباب و فاسد باشند، انسان را «زجرکش» مي کنند و از دخالتهاي آنان در زندگي و از ارتباط با آنان نمي شود بکلي جلوگيري کرد.
3- بدنامي يا خوشنامي آنان، تا آخر عمر همراه انسان است و در زندگي تأثير مي گذارد. تحمل بدنامي آنان، بسيار مشکل خواهد بود.
4- صفات و خصوصيات آنان، در فرزندان آينده، تأثير دارد.
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله در اين باره مي فرمايند:
«تخيروا لنطفکم، فإن الأبناء تشبه الأخوال».(4)
بنگريد چه کسي را به همسري بر مي گزينيد، زيرا فرزندان، شبيه و مانند دايي هايشان مي شوند.
برادر و خواهرم! در امور مهم، هرگز نبايد تحت تأثير احساسات واقع شد و در آن حال تصميم گرفت. «انتخاب همسر» اگر از تحت سيطره ي «عقل» خارج شد و در قلمرو «احساس» و «ظاهربيني» و «دل» قرار گرفت، بدبختي و سيه روزي را به دنبال خواهد داشت.
اکنون تو، در آستانه ي يک تحول بزرگ در زندگي ات قرار گرفته اي. خوب دقت کن که چه مي کني؟ اينک مي خواهي سرنوشت را با يک خانواده و فاميل، پيوند بزني. ثمره ي اين پيوند، بايد رشد و تکامل و سعادت و بهروزي باشد؛ نه سقوط و تنزل و بدبختي و سيه روزي.
با «چشم دل» پيامبر بزرگ اسلام را بنگر که ايستاده و تو را مخاطب قرار داده است و با «گوش جان» بشنو پيام هشدار دهنده اش را:
«قام النبي صلي الله عليه و آله خطيبا، فقال: أيها الناس! إياکم و خضراء الدمن، قيل: يا رسول الله! و ماخضراء الدمن؟ قال: المرءة الحسناء في منبت السوء»(5)
پيامبر اکرم، براي سخنراني و خطابه برخواست و فرمود: اي مردم! برحذر باشيد و بپرهيزيد از سبزه زاري که بر فراز مزبله و منجلابي چيست؟ فرمود: زن زيبايي که در خانواده ي پليدي رشد کرده باشد. (پسر و مرد نيز همينطور)
فراوان ديده ايم جواناني را که فريب ظاهر را خورده اند و خود را در منجلابي انداخته اند که بيرون آمدن از آن برايشان غيرممکن شده است.
سؤال و جواب
سؤال: ما ديده ايم که از خانواده هاي بد، گاهي فرزنداني شايسته و خوب، بيرون مي آيند و از خانواده هاي شريف و پاک، فرزنداني ناشايسته و پليد؟
جواب: اولا: بله، چنين است؛ اما اين موضوع «گاهي» اتفاق مي افتد. «استثناء» هميشه بوده و هست. گاهي در «منجلاب»، «گلي» مي رويد و در «گلستان»، «خاري» نمي شود بر مبناي «استثناها»، قانون کلي بنا نهاد. آنچه ما بيان مي کنيم، بر مبناي «اغلب» و «اکثريت» است.
ثانيا: همين «استثناها» نيز، با اصل خودشان ريشه ي مشترک دارند و بدون ترديد آثاري از آن ريشه ي مشترک، در وجودشان هست، که ممکن است در مواقع و حالات «عادي» ظاهر نشود، اما در«تلاطمها» و حالات «غيرعادي» ظاهر مي شود. خاکسترها عقب مي رود و «باطن» آشکار مي گردد.
ثالثا: اگر براي کسي يقين حاصل شد که: اين «فرع» غير از آن «اصل» است؛ و همچنين، بتواند اين «فرع» را از آن «اصل» جدا کند و نگذارد خانواده اش در زندگي آينده دختر و پسر نقش داشته باشند و دخالت کنند و...، آنگاه مي تواند با او ازدواج کند. اما اين کار، کار هر کس نيست.
سؤال ديگر: پس، فرزندان خانواده هاي فاسد و پليد و ناسالم، چه کنند؟ آيا بدون همسر بمانند؟
جواب: در پايان همين فصل (پنجم) جواب اين سؤال، بطور مشروح خواهد آمد -ان شاء الله-.
چهارم – عقل
(شرط اساسي براي طرفين)
براي ايجاد «زندگي سعادتمندانه»، به «عقل و فهم سالم» نياز است.
«عقل» همانند «نورافکني» است که جاده ي زندگي را روشن مي کند ونشيب و فرازها را مي نمايناند، تا انسان در برابر آنها تصميمهاي مناسبي بگيرد. «عقل» وسيله اي است براي تشخيص خوبيها از بديها.
زن و شوه، براي اداره ي صحيح زندگي و تربيت فرزنداني شايسته، بايد به نيروي عقل و فهم مجهز باشند.
امير مؤمنان –که درود خدا بر او باد- از ازدواج با انسان احمق (فاقد عقل و شعور) به شدت نهي فرموده اند:
«إياکم و تزويج الحمقاأ! فإن صحبتها بلاء و ولدها ضياع»(6)
بپرهيزيد از ازدواج با احمق! زيرا مصاحبت و زندگي با او بلا است و فرزندانش نيز تباه مي شوند.
در اين سخن امام، دو نکته ي مهم بيان شده است: يکي بلا بودن همنشيني و زندگي با همسر احمق است، که جان انسان عاقل را به لب مي آورد؛ و ديگري تباه و ضايع شدن فرزندان؛ که هم از راه وراثت و ژن ها بر آنان اثر مي گذارد و هم از راه تربيت و اخلاق و رفتار. و هر دو، خسارت بزرگي است.
توجه!
ممکن است انساني «باسواد» باشد، اما «عاقل» نباشد. و يا عاقل باشد اما باسواد نباشد. يعني «باسوادبودن» مساوي با «عاقل بودن» نيست؛ همانگونه که عاقل بودن نيز مساوي با باسواد بودن نمي باشد. البته «علم» و «عقل» بر يکديگر تأثير دارند، اما عين هم نيستند. چه بسا فردي با سواد باشد ولي عقل و بينش زندگي را دارا نباشد و نيز چه بسا شخصي بي سواد باشد که عقل وتدبير زندگي را داشته باشد. و اگر اين دو (عقل و علم) با هم جمع شوند، «نورعلي¬نور» مي گردند.
و همچنين: بعضي از زرنگيها و زدو بندها و حيله گريها را نبايد به حساب عقل گذارد و انجام دهنده ي آنها را عاقل ناميد.
معناي عقل و عاقل در سخن امام صادق –سلام الله عليه-:
از ايشان سؤال شد: «عقل چيست؟» فرمود:
«ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان»
چيزي است که خداوند رحمان به وسيله آن پرستش و عبادت مي شود و بهشت به وسيله آن به دست مي آيد.
سؤال کننده پرسيد: «پس آنچه که معاويه –لعنت خدا بر او باد – داشت چه بود؟» (که او را آنچنان سياستباز و حيله¬گر و نيرنگباز ساخته بود.)
امام فرمود:
«تلک النکراء، تلک الشيطنة، و هي شبيهة بالعقل و ليست بالعقل»(7)
آنچه او داشت نيرنگ و شيطنت بود، و آن شبيه عقل است نه خود عقل.
نمونه اي ناگوار
دختري را که از نظر عقل و هوش، ضعيف بود اما ظاهري زيبا داشت، براي «غلام» خواستگاري کردند. او از همان زمان خواستگاري متوجه ضعف عقل و هوش دختر شد و خواست که از ازدواج با او منصرف شود، ولي زيبايي دختر، چشم و عقل او را کور کرده بود!
به هرحال ازدواج صورت گرفت... مدتي که گذشت و «آبها از آسياب افتاد!» مشکلات و ناراحتيها شروع شد. زيرا آن امتياز دختر (زيبايي) که «غلام» را فريفته و جاي همه چيز را در نظر او پر کرده بود، ديگر تاب دوام نداشت و نمي توانست جاي مسؤوليتهاي همسري را بگيرد. آن زن نمي توانست نقش يک همدم و ياور و همسر را براي شوهرش ايفا نمايد... زندگي شان هر روز سردتر و سردتر مي شد... تا اينکه بچه دار شدند.
بچه که پا به زندگي مي گذارد -معمولا- زندگي را شيرينتر و اميدها را بيشتر مي کند؛ اما در زندگي اينان نه تنها چنين نشد، بلکه مشکلات و ناملايمات را افزايش داد. زيرا زن، توان بچه داري را نداشت و نمي توانست براي بچه، مادر خوبي باشد.
«غلام» همسرش را نزد روانشناس برد (و حال آنکه قبل از ازدواج بايستي چنين مي کرد!) روانشناس تشخيص داد که عقل و هوش زن کم است و به اندازه ي نصف سنش مي باشد و قابل دارمان نيست.
روشن است که زندگي اينچنين، قابل دوام نيست.
سرانجام «غلام» همسرش را طلاق داد و آن بچه ي معصوم، بي مادر شد.
نمونه اي ناگوارتر
«حميده» خانمي متدين، عاقل، فهميده و آبرودار بود؛ که دچار شوهري بي بند و بار، حيله گر، هوسباز و غيرعاقل شده بود. او از اخلاق و رفتار و گفتار شوهر، رنجها مي برد و خون دلها مي خورد.
شوهر، بازدوبندها و حيله گريها و دلالي هاي نامشروع و... پول به دست مي آورد؛ در حالي که «حميده» از پولهاي حرام و شبهه ناک به شدت نگران و هراسناک بود.
شوهر، از رفتار هرزه و حرام با نامحرمان باکي نداشت؛ در حالي که «حميده» عفيف و نجيب بود و از کارهاي خلاف عفت شوهرش به شدت رنج مي برد، اما آبروداري مي کردم و دم بر نمي آورد.
چندسالي به اينگونه گذشت و «حميده» هرچه کوشيد نتوانست شوهرش را اصلاح کند، بلکه شوهر هرچه پولدارتر مي شد، فاسدتر مي گرديد و برهرزگي اش مي افزود... تا اينکه کاسه ي صبر «حميده» لبريز شد و ديگر نتوانست بر اخلاق و رفتار بوالهوسانه و غيرعاقلانه ي شوهرش شکيبايي کند... و سرانجام او را به حال خود رها کرد.
اما افسوس! که اين «حميده» ديگر آن «حميده ي» قبل از ازدواج نبود. نشاط و اعصاب سالم و روحيه ي شادابش، به وسيله آ« «نامردناعاقل»، پژمرده و افسرده و تباه گرديده بود.
«فاعتبروا يا أولي الأبصار»(8)
عبرت بگيريد اي انديشمندان!
پي نوشت:
1- وسائل، ج 14، ص51.
2- کتاب مکارم الاخلاق.
3- عرق، يعني، ژن و خصوصياتي که به وسيله نطفه و وراثت از پدران و مادران، به فرزندان و نسلهاي بعدي منتقل مي شود.
4- جواهر، ج29، ص37. («تخيروا لنطفکم يعني: «محل مناسبي براي نطفه هايتان انتخاب کنيدم»).
5- وسائل، ج14، ص29.
6- وسائل، ج14، ص56.
7- اصول کافي، ج1، کتاب العقل و الجهل، حديث شماره 3.
8- سوره ي حشر، آيه ي 2.
پنجم- سلامت جسم و روح
سلامتي جسمي و روحي، در موفقيت و سعادت زندگي مشترک، نقش مهمي به عهده دارد.
بعضي از بيماريهاي جسمي و رواني، اهميت چنداني ندارند و مانع انجام وظايف همسري نشده و لطمه اي به زندگي نمي زنند و مي توان آنها را تحمل کرد و يا با معالجه و مراقبت، درمان و برطرف نمود. بحث ما مربوط به اينگونه بيماريها نيست. بلکه آنچه بايد در زمينه ي «انتخاب همسر» مورد توجه قرار گيرد، بيماريها و نقص ها و معلوليت هاي جسمي و روحي عميق و غيرقابل درمان است که در طول عمر همراه انسان است و تحملش براي همسر سخت است و مانع ايفاي کامل نقش همسري مي باشد. همسر، بايد همسرش را دوست داشته باشد تا بتواند با او به خوبي زندگي کند؛ بعضي از نقص ها، مانع اين دوست داشتن است.
توجه نکردن به اين امر و برخورد «احساساتي» و «غيرتعقلي» با آن، ممکن است لطمه هاي سنگيني به زندگي بزند.
به اين نمونه ي اندوه بار توجه کنيد:
«هادي» جواني سالم و با نشاط بود. با دختري که نقص عضو داشت، ازدواج کرد. قبل از ازدواج، از آن نقص عضو با خبر بود، اما دچار احساسات شده و جوانب ديگر را نسنجيده و خواست کار خيري انجام دهد و از روي «ترحم و دلسوزي» آن دختر را پذيرفت.
مدتي گذشت و بهانه گيري از طرف مرد شروع شد. نقص عضو زن به گونه اي بود که در«عدم اشباع جنسي» او تأثير داشت.
«هادي» خجالت مي کشيد که با صراحت و بي پرده بگويد که از چه چيزي ناراحت است و بناچار، بهانه هاي ديگري مي آورد... نزاعها و کشمکشها بالا گرفت. اين دعواها و اختلافات از يک طرف و احساس حقارتي که زن به خاطر نقص عضوش مي کرد از طرف ديگر، باعث بيماريهاي رواني و عصبي زن نيز شد و هرچه مي گذشت، مشکلات افزايش مي يافت.
«هادي» مسائل زندگي شان را با اينجانب در ميان مي گذاشت و بيشتر، بيماريهاي عصبي و رواني همسر را عامل و باعث اختلافات و مشکلات مطرح مي کرد، آن هم نه به عنوان بيماري، بلکه به عنوان تقصيرات همسرش! اما من مي دانستم که مشکل اصلي کجاست...
معالجات روانپزشکي انجام شد؛ اما اختلافات همچنان ادامه داشت ... تا اينکه سر انجام توان «هادي» به پايان رسيد و ديگر نتوانست آن زندگي را تحمل کند و اداممه دهد... و همسري ديگر گرفت.
اکنون که اين سطور را مي نگاريم، آن زن بيچاره در منزل پدرش به سر مي برد؛ نه طلاق و نه زندگي مشترک.
اسلام، از ازدواج با بعضي از بيماران، نهي فرموده است؛ مانند بيماراني که داراي بيماريهايي از قبيل جزام، جنون و برص باشند و موجب بدبختي همسر و تباهي نسل شوند.
سؤال و جواب
سؤال: پس، معلولين و بيماران چه کنند؟ آيا براي هميشه بدون همسر بمانند؟
جواب: در پايان همين فصل، و همچنين در مبحث «ازدواج هاي ايثارگرانه» که در فصل ششم خواهد آمد، به اين پرسش، پاسخ خواهيم داد - ان شاءالله-.
ششم- زيبايي
«زيبايي» يک امتياز است و در شيريني و سعادت «زندگي زناشويي» تأثير بسزايي دارد.
دو انسان، که مي خواهند به عنوان همسر و ياور، کانوني سعادتمندانه تشکيل دهند و تا پايان عمر در کنار هم باصفا و صميميت و عشق و محبت زندگي کنند، لازم است يکديگر را از هرجهت دوست داشته باشند و از اندام و چهره و شکل ظاهري هم خوششان بيايد.
زيبايي، يک معيار و اندازه ي معين و «قانون استاندارد» ندارد که بشود افراد را با آن سنجيد؛ بلکه -تا حدودي- به سليقه ي افراد بستگي دارد. حتي ممکن است فردي در نظر کسي زيبا باشد و در نظر ديگري زشت. درباره ي ليلي و مجنون گفته شده: «ليلي در نظر ديگران دختر زشتي بود، اما در نظر مجنون، زيبا!» پس، صفت زيبايي، يک خصوصيت نسبي است و لازم نيست در حد عالي باشد؛ بلکه مهم آن است که دو همسر، يکديگر را بپسندند و از هم خوششان بيايد و دلخواه هم باشند.
اگر انساني، قيافه ي ظاهري و اندام همسرش را نپسندد و او را دوست نداشته باشد، ممکن است – بطور ناخواسته- به او ستم و جفا کند و از او بهانه و ايراد بگيرد و زندگي را بر او تلخ نمايد.
زيبايي همسر، در حفظ و تقويت عفت و ايمان همسرش تأثير دارد. اگر همسر، از زيبايي همسرش راضي باشد، چشم و فکر و عملش، متوجه ديگران نخواهد شد و حسرت «زيبايان بيگانه» را نخواهد خورد و به دنبال «بيگانگان» نخواهد رفت و دچار «خيانت به همسر» نمي شود (چه مرد و چه زن) مگر اينکه از فطرت انساني خارج شده و از ايمان و عفت، بي بهره باشد!
در اسلام، بر اين مطلب تأکيد شده است. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرموده اند:
«إذا أراد أحدکم أن يتزوج المرءة فليسأل عن شعرها، کما يسأل عن وجهها، فإن الشعر أحد الجمالين».(1)
در انتخاب همسر، همانگونه که درباره ي زيبايي صورت همسر تحقيق مي کنيد، درباره ي موي او نيز سؤال و تحقيق کنيد؛ زيرا مو، يکي (دو جزيي) از زيبايي هاست. (و در زيبائي انسان نقش دارد.)
و همچنين، به همسران سفارش شده که خود را براي هم بارايند و يکديگر را اشباع و ارضاء کنند تا از انحرافات و مفاسد مصون بمانند.
يکي از امامان معصوم، هنگامي که محاسن و موي مبارکش را با حنا رنگ کرده و خود را آراسته بود، شخصي با تعجب به ايشان گفت: «خود را چه زيبا کرده ايد؟!» امام فرمود:
«نعم، إن التهية مما يزيد في عفة النساء....»
آراستگي (وزيبايي) مرد بر عفت زن مي افزايد... .
بي توجهي به اين امور، ممکن است بدبختيها و رسوايي هايي به بار آورد.
درباره ي عشق و علاقه و مسائل جنسي، لازم است بيشتر و جداگانه بحث شود؛ که در همين فصل، مبحث «عشق، محور زندگي» و... به اين موضوع خواهيم پرداخت – ان شاء الله-.
توجه!
«زيبائي» بايد در کنار ديگر صفات و معيارها، مورد توجه و بررسي قرار گيرد، نه بطور مستقل. يعني «زيبائي» بدون تدين و عفت و اخلاق و... نه تنها امتيازي محسوس نمي شود، بلکه «آفتي» است خطرناک! اگر کسي دين، اخلاق، عفت، شرافت خانوادگي، عقل و... داشته باشد، آنگاه «زيبايي» برايش کمال «ارزش و اميتاز» به حساب مي آيد و گرنه «بلايي» است رسواگر.
«زيباي بي عفت»، «سبزه زاريست بر فراز مزبله»! آن سخن والاي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم که در مبحث «شرافت خانوادگي» بيان شد، در اينجا نيز بسيار گوياست، که فرمود:
«إياکم و خضراء الدمن...» (2)
بپرهيزيد از سبزواري که بر فراز مزبله اي روييده باشد... .
و همچنين آن حديث که فرمود:
«من تزوج امرءة .... لجمالها، رأي فيها ما يکره»(3)
کسي که (صرفا) براي زيبايي زني (و همچنين مردي) با او ازدواج کند، در او امور ناخوشايند خواهد ديد.
«زيبائي» به عنوان يک رکن اساسي و معيار مستقل در زندگي زناشويي مطرح نيست، بلکه يک «صفت کمالي» است که اگر با صفات و معيارهاي «رکني و اساسي» همراه بود، ارزش دارد و گرنه، نه.
متأسفانه اين صفت، گاهي چشم عقل بعضي از جوانان را کور مي کند و بسياري از «ارزشها» را در پاي آن قرباني مي کنند. جاذبه هاي ظاهري فرد، دور انديشي را از آنان مي گيرد و شيفته مي شوند و معيارهاي اصلي را فراموش کرده يا ناديده مي انگارند... آنگاه پايه هاي زندگي را بر مبناي سست و متزلزل قرار مي دهند. در نتيجه: پس از مدتي، آن طراوت و جاذبه هاي ظاهري افت مي کند، شور و شهوت اوليه نيز فروکش مي نمايد و آن تنها امتيازي که به خاطر آن ازدواج صورت گرفته بود (يعني زيبائي) کم رنگ مي شود... آنگاه دلسرديها و ناگواريها، سر برميآوردند و «يري فيها ما يکره»! صفات و امور ناپسند، آشکار مي گردند.
اما کسي که تدين و ايمان و عفت و اررزشهاي اصيل و حقيقي را زير بناي زندگي قرار داد و «زيبائي» را به عنوان يک «اميتاز تکميلي» در کنار آنها به حساب آورد، گذشت زمان نمي تواند آن زندگي را فرسوده کند؛ زيرا:
«الذين آمنوا و عملو الصالحات، سيجعل لهم الرحمن ودا»(4)
خداوند، محبت مؤمنان نيکوکار را در قلبهاي ديگران قرار مي دهد.
خداي مهربان، به پاداش تدين همسران با ايمان، چنان محبت و اشتياق شديدي در قلبهاي پاک آنان قرار مي دهد که هيچ عاملي، حتي سپري شدن دوران جواني و شادابي، نمي تواند آن را سرد کرده و از بين ببرد!
«ما عندکم ينفد و ما عندالله باق»(5)
آنچه نزد شماست (و جنبه ي مادي دارد) فاني مي شود و آنچه نزد خداست (و رنگ و جلوه ي الهي دارد) جاودانه مي ماند.
پيوندي که بر اساس ارزشهاي الهي پديد آمده باشد، «پيوندي جاودانه» است و پيوندي که چنين نباشد، «ناپايدار» خواهد بود.
در ضمن: آن سؤال وجوابي که در پايان مبحث «سلامت جسم و روح» ، صفحه ي 123، گذشت، اينجا نيز مطرح است.
هفتم- علم و سواد
«علم و سواد» در سعادت، تأثير بسياري دارد و «طلب دانش» بر هر زن و مرد مسلمان واجب است:
«طلب العلم فريضةي علي کلي مسلم»(6)
اين «ويژگي»، در امر «انتخاب همسر» و زندگي مشترک، مورد توجه است و امتيازي براي همسر شايسته (چه دختر و چه پسر) محسوب مي شود و در تکامل و رشد زندگي و انحام وظايف همسري و تربيت فرزند و ... تأثير نيکويي دارد. اما اين خصوصيت نيز (مانند زيبايي) «شرط کمال» است نه «رکن و اساس» و بايد درکنار صفات و معيارهاي اصلي و اساسي بررسي شود نه مستقل. آنچه در اين باره در مبحث «زيبائي» بيان شد، اينجا نيز مطرح است.
«علم» بدون «تعهد و ايمان» هميشه مضر است؛ همانند «زيبائي» بدون «ايمان و عفت».
آنچه در اين موضوع مهم است، «تناسب و همتايي علمي بين دو همسر» مي باشد که -به خواست خدا- بزودي در مبحث آينده (همتايي) بيان خواهد شد.
پي نوشت:
1- بحار، ج 103، ص 237.
2- ص 62.
3- مبحث تدين، ص 55.
4- سوره ي مريم، آيه ي 96.
5- سوره ي نحل، آيه ي 96.
6- پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم، اصول کافي، ج1، کتاب فضل العلم، حديث 1.
هشتم – کفؤ همديگر بودن
(همتايي، سنخيت، تناسب)
در آغاز اين فصل، بيان شد که: «اين فصل (معيارهاي انتخاب همسر) مهمترين فصل اين مباحث است.» و اکنون مي گوييم: مهمترين قسمت اين فصل، مبحث «کفؤ هم بودن دو همسر» مي باشد. حساسترين موردي که بايد در «انتخاب همسر» روي آن دقت شود، همين مورد است.
کفؤ هم بودن دو همسر، يعني: تناسب، همتايي، هماهنگي، همشأني، سنخيت، کفاءت و همطرازي بين دختر و پسر و – به اصطلاح - «باهم جور در آمدن زن و شوهر».
«ازدواج»، نوعي «ترکيب بين دو انسان و دو خانواده» است. زندگي مشترک، يک «پديده ي مرکب» است که اجزاء اصلي و اساسي آن، «زن و مرد» مي باشند. هرقدر بين اين دو عنصر، هماهنگي، همفکري، تناسب و سنخيت روحي و اخلاقي و جسمي باشد، اين «ترکيب» استوارتر، مستحکمتر، پرثمرتر، شيرين تر، لذتبخش تر و جاودانه تر خواهد بود؛ و هرچه اين تناسب و هماهنگي کمتر باشد، زندگي سست تر، تلختر، کم ثمرتر و ناپايدارتر خواهد بود.
علت عمده ي بيشتر ناهنجاريها و آشوبزدگيهاي زندگي خانواده ها، «عدم تناسب» و «ناهماهنگي» بين زن و شوهر است.
دو انساني که در کنار هم قرار مي گيرند و مي خواهند يک عمر با هم زندگي کنند و در همه ي امور شريک باشند و تصميمهاي مشترک بگيرند و فرزنداني را به وجود آورند و تربيت کنند و به سعادت برسانند، حتما بايد هماهنگ و همسنخ و کفؤ هم باشند.
متأسفانه در مسأله ي «انتخاب همسر» - مهمولا- به «خوب بودن عرفي» اکتفا مي شود و به «کفؤهم بودن» دختر و پسر، توجه کمتري مي کنند و حال آن که محور معيارهاي انتخاب همسر، همين «همتايي» است.
در جامعه ي ما، کمتر انساني پيدا مي شود که بکلي قابل ازدواج و همسري نباشد. همه ي دختران و پسران –إلا بعضي از آنان- قابليت همسري را دارند؛ اما بايد سنجيد که «کدام دختر براي کدام پسر مناسب است.»
همين خانمي که در فلان خانه، با شوهرش مشکل دارد و زندگي شان خراب و «آشوبزده» است، يا آن مردي که با همسرش اختلاف و درگيري داشته و از او ناراضي است و زندگي شان «نامطلوب» ميباشد، اگر هر کدام با همسر متناسب و کفؤ خود ازدواج مي کردند، اين مشکلات و نارضايتيها و ناهنجاريها وجود نداشت و يا –لااقل- کمتر بود.
« افرادي که سعي مي کنند قبل از ازدواج در مورد همسرشان مطالعه نمايند و همسري بيابند که از نظر روحي متناسب با خودشان باشد و اصطلاحا کفؤ او باشد، بخشي از مشکلات بعد از ازدواج و تربيت فرزندانشان را حل کرده اند. درغير اين صورت، مشکلاتي را که مي توانستند قبلا حل کنند، به بعد از ازدواج موکول کرده، حفظ مي کنند.(1)
توجه!
همتايي و هماهنگي و تناسب صددرصد، امکان ندارد؛ زيرا هر «انساني» داراي مغز، روح، اخلاق، تربيت، محيط و خانواده ي مخصوص به خود است و با ديگري فرق و فاصله دارد. اما بايد کوشش شود هرچه ممکن است اين «فاصله»، کمتر باشد و «دوهمسر» به هم نزديکتر باشند.
نمونه اي عبرت انگيز!
قبل از وارد شدن به موارد «کفاءت» و همتايي، يک نمونه ي عيني را که شخصا از نزديک لمس کرده ام و در تمام مراحل آن حضور داشته ام، بيان مي کنم تا مطلب روشنتر شود و زمينه براي مطالب بعدي آماده گردد:
«اسماعيل» و «صفورا» هر دو متدين، خوش اخلاق و پايبند به ارزشهاي اسلام و انقلاب اسلامي بودند اما ديدگاههايشان نسبت به اين امور، متفاوت بود. «اسماعيل» در محيطي روستايي و با فرهنگ و آداب و رسوم خاص روستاي خود و ويژگيهاي زندگي روستايي، پرورش يافته بود و به ارزشها و خصوصيات جامعه ي مهد پرورش خود، پايبند بود. و «صفورا» در شهري بزرگ و در فضاي مخصوص آن شهر و با آداب و رسوم و ويژگيهاي زندگي شهري، بزرگ شده بود. هر کدام، دنيا را از دريچه ي خاص خود مي نگريستند. سنخيت روحي، اخلاقي، تربيتي، جسمي، خانوادگي و فرهنگي ميان آن دو وجود نداشت. حتي اسلام و انقلاب را –که هر دو به آن معتقد بودند- با ديد و تفسير متفاوت مي نگريستند و بين فهم و برداشت آنان از اسلام، فاصله و تفاوت بسياري وجود داشت.
«واسطه اي خيرخواه» آن دو را براي ازدواج، به هم معرفي کرد. آن شخص «واسطه و معرف» هيچ گونه سوء نيتي نداشت و به عنوان وظيفه ي شرعي و رضاي خداوند، اين «معرفي و وساطت» را انجام داد. اما –متأسفانه- نسبت به لزوم کفاءت و همتايي و هماهنگي فکري، روحي، اخلاقي، جسمي ، خانوادگي و... ميان دو همسر، اطلاع و آگاهي و توجه کافي نداشت و به همين دليل در «معرفي و وساطت» هايش – که زياد هم انجام مي داد- موفق نبود و از آن وساطتها، زندگي هاي خوبي از آب در نمي آمد.
«اسماعيل» و «صفورا» ازدواج کردند. از همان اوايل زندگي مشترکشان، اختلافات و کشمکشها و جنگ اعصاب شروع شد. «اسماعيل» مي گفت: «... براي او(صفورا) چيزهايي مهم است که براي من هيچ اهميتي ندارد و براي من نيز چيزهايي مهم است که براي او هيچ ارزشي ندارد....» «صفورا» نيز درد دلهايي به همين گونه داشت.
هر دو تحصيلات علمي و مطالعات بالايي برخوردار بودند؛ اما در موضوعات و ديدگاههاي علمي، اختلافات فراواني داشتند. درباره ي رفتارها و ارتباطات خانوادگي و فاميلي و مهمانيها و رفت و آمدها، هر کدام «ايده» و «شيوه ي» مخصوصي داشتند که بين ديدگاهها و سليقه هايشان، فرسنگها فاصله وجود داشت. درباره ي مسائل تربيتي فرزند، نظرات و رفتارشان کاملا متفاوت بود و هرگز نتوانستند يک شيوه ي مشترک و يکسان و هماهنگي را اتخاذ و عمل کنند. هيچکدام هم از نظرات و سليقه هايش پايين نمي آمد و -به اصطلاح- هيچکدام کوتاه نمي آمدند.
بارها کارشان به «داوري ديگران» کشيد و مسائلشان را نزد اين و آن و کارشناس مسائل خانوادگي بردند، اما هرگز به توافق و تفاهم نرسيدند. سرانجام يکي از مشاوران آنان که انساني بسيار محتاط بود و کم اتفاق مي افتاد به جدايي بين زن و شوهر حکم کند، به جدايي آنان رأي داد و گفت: «اين زندگي قابل ادامه نيست و هيچ راهي غير از جدايي وجود ندارد و...»
و سرانجام «اسماعيل» و «صفورا» با طلاق از هم جدا شدند!
و اين ماجرا، يک «قرباني» داشت و آن «فرزندشان» بود!
ناهماهنگي هاي عمدي «اسماعيل» و «صفورا»
1- ناهماهنگي فرهنگي و فکري.(اختلاف و تفاوت در ديدگاهها نسبت به مسائل عقيدتي، اجتماعي، تربيتي و...)
2- تفاوت روحي و رواني.
3- اختلاف اخلاقي.
4- اختلاف سليقه در بسياري از امور.
5- تفاوت جنسي و جسمي (يکي از آنان، از نظر جنسي، قوي و «گرم مزاج» بود و ديگري ضعيف و «سردمزاج» و نمي توانست همسرش را ارضاء و اشباع کند. يکي از علتهاي اصلي و مهم اختلافاتشان، همين مسأله بود. آن که اشباع و ارضاء نمي شد –چون خجالت مي کشيد که اين مطلب را با صراحت بيان کند- عقده اش را در جاي ديگر باز مي کرد و در حقيقت، در جاي ديگر «انتقام» مي گرفت!)
6- مشکل زيبايي و شکل ظاهري (يکي از آن دو، از چهره و اندام و زيبايي ديگري راضي نبود، هرچند که ديگري از او راضي بود. اين عامل نيز در اختلافاتشان بسيار مؤثر بود)
7- تفاوت و اختلاف در مورد خانواده هاي يکديگر (هيچ يک از آن دو، خانواده و بستگان و افراد فاميل ديگري را نمي¬پسنديد و در روابطشان با آنان مشکل داشتند.)
دفع و رد يک شبهه!
ما به هيچ وجه نمي خواهيم بگوييم «روستايي» کفؤ و همشأن «شهري» نيست. و همچنين نمي خواهيم بگوييم «شهري» از «روستايي» بهتر است يا روستايي از شهري بهتر. چه فراوانند شهريها و روستائياني که با هم ازدواج کرده و زندگي خوبي هم دارند. وچه بسا «دو شهري» يا «دوروستايي» که هيچگونه هماهنگي اي با هم ندارند؛ بلکه منظور ما: لزوم هماهنگي روحي و جسمي و فکري ميان «دو همسر» است و اينکه بايد در «انتخاب همسر» به همتايي زن و شوهر توجه شود.
مقياس و معيار برتري و شرافت و فضيلت، «تقوا» است و ارزشهاي الهي و اخلاقي.
«إن أکرمکم عندالله أتقاکم»(2)
با کرامت ترين و بزرگوارترين شما نزد خداوند، با تقواترين و پارساترين شماست.
موارد همتايي و تناسب دختر و پسر
با توضيحاتي که داده شد، اکنون زمينه ي بيان «موارد همتايي و هماهنگي ميان دختر و پسر» آماده شده است. پس، موضوع «همتايي» را خرد مي کنيم و به بعضي از جزئيات آن مي پردازيم:
1- همتايي ديني و ايماني
زن متدين و پايبند به قوانين و اصول و فروع اسلام، بايد با انساني مانند خود ازدواج کند. البته تناسب صددرصدر امکان ندارد، اما هرچه به هم نزديکتر باشند و فاصله کمتر باشد، بهتر است.
مردي از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم پرسيد: «با چه کسي ازدواج کنيم؟» ايشان فرمودند:
«الأکفاء»
کفؤها (همسانها، همشأنها)
او پرسيد: «کفؤها چه کساني اند:» حضرت فرمود:
«المومنون بعضهم أکفاء بعض» (3)
مومنان، کفؤ و همشأن همند.
مي بينيم که پيامبر اکرم، معيار و زيربناي اصلي کفاءـ را «ايمان» بيان فرموده اند.
امام صادق -عليه السلام- درباره ي حضرت فاطمه ي زهراء –سلام الله عليها- مي فرمايند:
«لو لا أن الله خلق أميرالمؤمنين -عليه السلام- لم يکن لفاطمة کفؤ علي وجه الأرض، آدم فمن دونه»
اگر خداوند اميرمؤمنان علي –عليه السلام- را نيافريده بود، کفؤ و همتايي روي کرده ي زمين از حضرت آدم تا آخر، براي حضرت فاطمه وجود نداشت.
انسان مؤمن، اگر با همسر بي ايمان ازدواج کند و نتواند او را متدين نمايد، يا بايد همرنگ او شده و بي دين شود و يا در برابر او مقاومت کند و دائما نزاع و زدو خورد داشته باشند؛ که هر دو، خسارت بزرگي است و فرزنداني هم که محصول چنين زندگيهاي آشوبزده اي باشند، به سعادت نمي رسند.
سؤال و جواب
سؤال: آيا نمي شود انسان متدين و مؤمن، با همسري غيرمتدين ازدواج کند و او را هدايت نمايد؟ مگر تاکنون چنين وجود نداشته است؟
جواب: الف) اگر کسي چنين توانايي اي را در خود سراغ داشته باشد و يقين پيدا کند که مي تواند اين کار را انجام دهد، اشکالي ندارد که چنين ازدواجي را انجام دهد. بلکه پسنديده و مطلوب هم هست و ثواب بزرگي نصيبش مي شود. اما هر کسي چنين تواني ندارد و رسيدن به اين يقين هم کار آساني نيست. اگر هم چنين موردي پيدا شود، براي ديگران حجت نيست و نمي توان آن را تعميم داد و شامل همه دانست.
ب) ممکن است مسأله برعکس شود. يعني آن «غيرمتدين»، ديگري را همرنگ خود کند.
از علتهايي که در اسلام براي ازدواج نکردن با انسان بي دين بيان شده، اين است که:
«... لأن المرءة تأخذ من أدب زوجها و يقهرها علي دينه»(4)
زيرا زن، از ادب (و عقيده و رفتار) همسرش تأثير مي پذيرد و مرد، زنش را مجبور و وادار به عقيده ي خود مي کند.
مرد هم در اين باره، وضعي شبيه زن دارد. يعني او هم ممکن است از عقيده و روحيه زنش تأثير بپذيريد و زنش او را وادار به کارهاي خلاف شرع کند. مگر مرد چقدر مي تواند در برابر خواسته هاي نامشروع همسرش مقاومت کند؟ يک عمر که نمي شود کشمکش و نزاع و سرسختي کرد! نمونه هاي فراواني سراغ داريم که همسر بي دين و لاابالي، همسر متدينش را بدبخت و تباه کرده است.
ج- البته استثناءهايي هم وجود دارد که همسر ديندار و مؤمن، همسر بي دينش را هدايت کرده است. آنها به جاي خود محفوظ. اما ما مطالب را بر مبناي «اغلب و اکثر» افراد بيان مي کنيم و نمي توان بر اساس «استثناءها» قاعده ي کلي را فراگير بنا کرد.
2- همتايي و هماهنگي فرهنگي و فکري
تفاهم و توافق فکري و فرهنگي ميان دو همسر در زندگي مشترک، نقش اساسي دارد. براي ايجاد يک زندگي پويا و پربار و سعادتمندانه، بايد معماران اين کانون بتوانند يکديگر را درک نموده و مکنونات و محتويات دروني خود را به هم تفهيم کنند و در بسياري از مسائل، تصميم مشترک و يکسان گرفته و بر مبناي آن عمل کنند و در نشيب و فرازهاي زندگي، ياور هم باشند و فرزندانشان را بر اساس يک طرح هماهنگ تربيت کنند.
امام صادق – عليه السلام- مي فرمايند:
«العارفة لا توضع إلا عندالعارف»
زن عارفه ي «فهميده ي فرزانه) بايد در کنار مرد عارف (فهميده ي اهل معرفت) قرار گيرد، نه غيرآن.
زيانهاي ناهماهنگي فکري و فرهنگي ميان همسران را در سرگذشت «اسماعيل» و«صفورا» ديديم.
البته باز هم در اين مورد، توافق و تفاهم کامل و صددر صد، امکان ندارد؛ اما براي نزديکي بيشتر و کم کردن فاصله ها بايد کوشيد.
3- همتايي اخلاقي
هماهنگي و تناسب اخلاقي، از مهمترين موارد کفاءت و همتايي بين زن و شوهر است. ممکن است زن و شوهر از جهت «ديني» کفؤ هم باشند اما از جهت اخلاقي نه.
به اين نمونه توجه کنيد
«زيدبن¬حاريه» پسر خوانده و دست پرورده ي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم با «زينب» دختر عمه ي پيامبر ازدوج کرد. اين زون و شوهر از نظر «تدين و ايمان» در مقام بالايي قرار داشتند؛ اما از جهت «اخلاقي» با هم تفاهم نداشتند و به اصطلاح «اخلاقشان با هم جور در نمي آمد» و اختلاف و نزاع شديدي بر زندگي شان حاکم بود. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بارها آنان را نصيحت و سفارش به تفاهم و سازش فرمود؛ اما اين «زوج جوان» توان تحمل يکديگر را نداشتند... سرانجام، خداوند وساطت فرمود و آنان را به وسيله طلاق از هم جدا کرد!
در اين که هر دوي اين زن و شوهر، انسانهاي شايسته اي بودند، ترديدي نيست. در شايستگي «زيد» همين بس که رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم او را به عنوان فرزند خود برگزيده بودند و به او محبت فراواني مي کردند و گاهي او را با لفظ «زيدالحبيب» «زيد حبيب و عزيز من» صدا مي زدند. و در شايستگي «زينب» نيز همين بس که خود خداوند عقد او را براي پيامبر خواند واو را به همسري پيامبرش درآورد.
گوشه اي از اين داستان در قرآن چنين آمده است:
«و إذ تقول للذي أنعم الله عليه و أنعمت عليه أمسک عليک زوجک و اتق الله ... فلما قضي زيد منها و طرا زوجناکها...»(5)
تو(پيامبر) به آن شخص (زيد) که خداوند به او نعمت داد و تو هم به او نعمت دادي، گفتي: همسرت را حفظ کن و تقواي خدا را پيشه نما... پس هنگامي که زيد از آن زن گذشت، ما(خدا) او را به همسري تو در آورديم... .
عدم توافق اخلاقي در ماجراي «اسماعيل» و «صفورا» را نيز مشاهده کرديم.
در نتيجه: نبايد بپنداريم که تنها «متدين بودن زن و شوهر» براي ايجاد يک زندگي موفق و در تمام موارد؛ کفايت مي کند. بلکه بررسي جنبه هاي ديگر نيز لازم است.
4- کفؤ هم بود در تحصيلات علمي
بهتر است که زن و شوهر از نظر معلومات و تحصيلات علمي، خيلي با هم فاصله نداشته باشند تا تفاهم بيشتري در زندگي شان وجود داشته باشد.
البته اين خصوصيت را بايد با صفات و ويژگيهاي ديگر بررسي کرد. به اين معنا که: مثلا اگر «زن» تکبر و غرورهاي بيجا دارد و کم ظرفيت است، نبايد سواد و تحصيلاتش بيش از «مرد» باشد؛ زيرا حکما –حتما- مشکلات فراواني در زندگي شان به وجود خواهد آمد. اما اگر متواضع باشد، احتمال بروز اين مشکل کمتر است. در مورد «مرد» هم مسأله به همين شکل است با کمي تفاوت.
نمونه اي عبرت آموز از «آئينه ي عبرت»!
در اين ايام که مشغول تدريس و نوشتن اين جزوه هستم، سريال تلويزيوني «برگ ريزان» از مجموعه سريالهاي «آئينه ي عبرت» از تلويزيون پخش مي شود. هرچند نمي خواهم اين سريال را تماما تأييدکنم، اما يک نکته ي جالب توجه در آن وجود دارد که با اين قسمت از بحث ما (کفؤيت علمي) تناسب دارد و آن: با سوادتر بودن «افسانه» از «علي» است. مي بينيم که «افسانه» که از شوهرش «علي» با سوادتر است، چقدر او را تحقير مي کند و چه مشکلات دردناکي در زندگي شان به وجود آمده است. سواد و تحصيلات «افسانه» هيچ فايده اي براي زندگي مشترکشان ندارد، بلکه همه اش زيان است. اگر «علي» با دختري همسطح خودش ازدواج مي کرد و «افسانه» با پسري همطراز خود، بسياري از اين ناراحتيها و کشمکشها وجود نداشت.
پي نوشت:
1- با فرزند خود چگونه رفتار کنيم؟ دکتر محمدرضا شرفي، صفحه ي 5.
2- سوره ي حجرات، آيه ي 13.
3- وسائل، ج7، ص51.
4- فروع کافي، ج5.
5- سوره ي احزاب، آيه ي 37.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید