از همه بهتر درس را می دانستند
يكى از دوستان همشاگردى امام مىگفت وقتى با ايشان از خمين به اراك آمديم، استاد كه درس مىگفت امام همين كه گوش مىكردند كافى بود، نه مطالعه مىكردند و نه مباحثه، ديگران به سر و كله هم مىزدند كه درس را ياد بگيرند ولى وقتى امام فردا وارد كلاس درس مىشدند از همه بهتر درس را مىدانستند.ايشان تا اين حد داراى استعداد قوى و هوش و حافظه سرشار بودند. (2)مىفهمم چى مىخواهى بگويى
از ژرف نگريهاى امام نه تنها در قبال رژيم شاه بلكه با هر فرد و شخص و گروه و دستهاى كه با آنها برخورد مىكردند اين بود كه در اولين برخورد طرف را مىشناختند كه چكاره است.من اين را از شهيد حاج آقا مصطفى شنيدم كه نقل مىكردند كه امام مىگويد وقتى گاهى كسى پيش من مىآيد تا دهن باز مىكند، هنوز حرفش تمام نشده مىفهمم كه اين چى مىخواهد بگويد و چه نقشهاى دارد و چه نتيجهاى مىخواهد از اين ملاقات با من بگيرد. (3)
آمده بود ما را با هم تطبيق كند
امام هوش و ذكاوت بىنظيرى داشتند.هنگامى كه در قيطريه بودند روزى مرحوم لواسانى به ديدن ايشان آمدند.البته در آن ايام امام در حصر بودند و تعداد محدودى حق داشتند كه با ايشان ملاقات كنند كه يكى از آنها آقاى لواسانى بود.چون قيافه ايشان خيلى شبيه امام بود و تا آن روز رييس نگهبانها و مامورين ساواك ايشان را نديده بودند پس از اينكه آقاى لواسانى آمدند، رييس نگهبانها پشت در اتاق آمد و اجازه خواست كه خدمت امام رسيده دست ايشان را ببوسد، دست امام را كه بوسيد دو زانو جلوى در اتاق نشست، مقدارى به چهره امام نگاه كرد و مقدارى به چهره آقاى لواسانى و پس از چند دقيقه از اتاق بيرون رفت.امام فرمودند: «اين شخص آمده بود كه ما دو تا را با هم تطبيق كند.» بعد كه تحقيق كرديم معلوم شد همين طور بوده است.چون اينها وقتى آقاى لواسانى را ديده بودند خيلى وحشت كرده و خيال كرده بودند كه امام از منزل بيرون رفته است و الآن دارد برمىگردد و آن شخص آمده بود كه اين مطلب را تحقيق كند. (4)
حرفهايم را از بلندگوى صحن مىزنم
ماشينهاى شركت واحد از تهران كماندوها را به قم آورده بودند.ساواكيها رسيده بودند و برنامه داشتند.روز دوم فروردين كه مصادف با شهادت امام صادق (ع) بود دقيقا خاطرم هست كه امام گوشه خانه نشسته بودند، مرحوم شهيد مهدى عراقى آمد و در گوش امام سخنى گفت.امام پيغامى توسط جناب آقاى صادق خلخالى دادند و ايشان هم پيام امام را به همه ابلاغ كرد.در وسط مجلس ايادى ساواك شروع كردند به صلوات فرستادن.مرحوم حاج مهدى عراقى به امام فرمود آقا گمان مىكنم توطئهاى است. افراد ناشناسى در مجلس و محفل حاضرند، اينها ناآشنايند.امام آن جملهاى كه توسط آقاى خلخالى پيغام داد من يادم است.بعدها از امام سؤال كردند كه آن چه جملهاى بود كه شما آنا فرموديد؟ فرمودند: «كانه خدا به من الهام كرد كه اين جمله را بگويم» و آن اين بود كه به اينها اعلام بكنيد اگر كسى شعارى در اين مجلس داد، حركت مىكنم به طرف صحن مطهر و حرفهايم را از بلندگوى صحن مىزنم.امامفرمودند: «من آنا به ذهنم رسيد اين جمله را بگويم ساواكيها كه چنين شنيدند مجلس را ترك كردند...عصر همان روز ماجراى مدرسه فيضيه واقع شد.امام فرمودند «ماموريتشان اين بود كه كشتار را در منزل انجام دهند و چون آقاى خلخالى پيغام مرا اعلام كرد مامورين تكليفشان را نمىدانستند، لذا تا با تهران تماس گرفتند و جواب دريافت كردند.روضه منزل تمام شده بود، پس از آن به فكر افتادند كه يك جاى ديگر حادثه به وجود آورند كه آوردند» .يكى از مامورين بعدا گفته بود پس از پيام امام ما متحير شديم كه شعار بدهيم يا نه، چون مىبايست از تهران كسب تكليف مىكرديم. (5)
با هوشيارى امام توطئه شاه خنثى شد
قبل از واقعه پانزده خرداد 42 كه رژيم شاه به دنبال بهانههايى براى پروندهسازى عليه امام مىگشتشخصى كه خود را ديپلمات در لبنان معرفى مىكرد با وساطتيك روحانى ايرانى با امام ملاقات كرد و اظهار داشت كه از طرف جمال عبد الناصر مامورم كه مراتب سپاسگزارى و قدردانى ايشان را از مبارزاتى كه بر عليه اسرائيل در ايران به عمل مىآوريد به حضور شما ابلاغ نمايم.ضمنا به حضور شما عرض مىكنم كه رييس جمهور جمال عبد الناصر آمادهاند هر گونه كمك و مساعدتى كه در اين راه بدان نيازمند مىباشيد اعم از پول و اسلحه و غيره در اختيار شما قرار دهند و شما را در ادامه اين راه مقدس تا رسيدن به پيروزى يارى دهند. امام پاسخ دادند مبارزات ما مربوط به امور داخلى كشور ماست و در انجام و ادامه آن به هيچ گونه مساعدت و دخالت ديگران نيازى نيست.بعدها بود كه امام در زندان متوجه شدند شخصى كه خود را ديپلمات مصرى معرفى كرده بود فرستاده رژيم شاه بود كه بدين وسيله مىخواستبهانهاى عليه امام به دستبياورد كه با هوشيارى امام توطئه آنها عقيم ماند. (6)
ما جاى خلوتى نداريم
امام هرگز هيچ يك از مقامات را در جاى خلوت به حضور نمىپذيرفتند.ايشان در اين موقع مىفرمودند ما جاى خلوتى نداريم.
اين مطلب بدان جهتبود كه آنان نتوانند با توجه به اينكه ملاقاتشان با امام خصوصى بوده است مطالبى را بر خلاف اظهار كنند و چند نفر شاهد صحبتهاى آنان با امام باشند. (7)
واى به وقتى كه پولى گرفته شود
متولى آستانه مقدسه قم آقاى حاج سيد ابو الفضل مصباح، معروف به توليت، به خاطر طرفدارى از امام، از توليت آستانه حضرت معصومه (س) بركنار شد.او كه از افراد متمول بود، در پاريس خدمت امام رسيد و عرض كرد من 86 ميليون تومان پول دارم و قصد دارم آن را به شما تقديم كنم، چون آخر عمر من است.ظاهرا كسى او را تشويق به اين كار كرده بود تا امام بتوانند ميزان شهريه طلاب را افزايش دهند، اين مبلغدر آن ايام بسيار قابل توجه و كارساز بود، ولى امام آن را نپذيرفتند و از وى تشكر كردند، من با تعجب به امام عرض كردم چرا نپذيرفتيد؟ امام فرمودند: «ما كه پولى از سرمايهدارها نگرفتهايم ما و نهضت ما را متهم مىكنند كه اينها با پولدارها و زميندارها مرتبطند، واى به وقتى كه پولى از آنها گرفته شود!» ضمنا بعد از پيروزى انقلاب اسلامى هر گاه فردى مبلغى قابل توجه مىآورد امام نمىپذيرفتند و مىفرمودند اينها وجوه شرعى (حقوق الله و حقوق الناس) خود را پرداخت نكردهاند و بدين وسيله مىخواهند از حساب شرعى فرار كنند. (8)
فهميدم مصطفى را گرفتهاند
29 آذرماه 43 كه مرحوم آيت الله خوانسارى وارد اسلامبول شدند تا با امام ديدار كنند ساواك از ديدار ايشان با امام چنين گزارش داد: سپس صحبتخانواده خمينى به ميان آمد.و خوانسارى از طرف خانواده ايشان سلام رسانده و سلامتى آنها را اعلام داشت. خمينى از پسر خود مصطفى سؤال كرد، آقاى خوانسارى گفت: در تهران است.مجددا خمينى گفت: مىدانم در تهران است.ولى در كجاى تهران؟ خوانسارى اظهار داشت مگر شما از دستگيرى ايشان با اطلاع هستيد؟ خمينى گفت: چندى پيش با وافقتسازمان، نامهاى به خانوادهام نوشتم، در جواب نوشته بودند آقا مصطفى فعلا استراحت مىكند.در نتيجه فهميدم كه او را دستگير كردهاند» . (9)
سماورى را كنار خود قرار دادند
هنگام آزادى امام از منزل تحت محاصره در قيطريه تهران و سوار شدن ايشان به اتومبيل براى بازگشتبه قم سرهنگ مولوى معاون ساواك تهران تصميم و اصرار داشت در اتومبيل كنار امام نشسته و در انظار چنين وانمود كند كه اختلافات پايان يافته است، ولى امام با زيركى خاصى كه داشتند اجازه ندادند و با بىاعتنايى، سماورى را با خودبرداشته و در كنار خويش قرار دادند. (10)
مىخواستيد نشان بدهيد چنين جايى هست
وقتى امام را به تهران بردند مدت نوزده روز در يك محلى نگه داشتند.سپس به مدت 24 ساعتبه يك سلول انفرادى بردند.بعدها امام مىفرمودند طول آن اتاق چهار قدم و نيم بود و من سه تا نيم ساعت طبق روال همه روزهام در آنجا قدم زدم.بعد از آن امام را به منزلى بردند كه يك اتاق و يك حياط كوچك و حوضچهاى داشت وقتى پاكروان معدوم خدمت امام آمد و گفت: «مىبخشيد چون اينجا آماده نبود ديشب در آن سلول شما را نگه داشتيم» .امام به او فرمودند: «نه خير، شما مىخواستيد به ما نشان بدهيد كه همچون جايى هم هست» . (11)
نمىخواستيد بين جمعيتباشم
يك روز امام مساله رفتنشان به تركيه را چنين نقل مىكردند: «مرا مستقيم آوردند تا فرودگاه.هواپيما آمده بود.داخل هواپيما كه رفتيم ديديم كه يك قسمت را پتو انداختهاند و تا اندازهاى براى نشستن منظمش كردهاند.معلوم شد كه اين هواپيما بارى است. آنها گفتند چون هواپيماى مسافربرى آماده نبود ما خواستيم شما را با اين هواپيما ببريم تا اين كار به سرعت انجام شود.من گفتم نه خير، به خاطر اينكه نمىخواستيد من در ميان جمعيتباشم كه بروم» . (12)
ما بيش از اين تفنگ داريم
در روزهاى اول جنگ يك روز خدمت امام بودم به من گفتند: «ما چند تفنگ داريم؟ شما تحقيق كنيد و به من بگوييد» .من آمدم فورا همه برادران فرمانده را جمع كردم و گفتم امام گفتند مشخصا به ايشان بگوييم ما چند تا تفنگ داريم.اينها گفتند باشد و فورى به همه جا ابلاغ شد به نيروى زمينى، هوايى، ژاندارمرى و غيره.ديدم يك عددى را به من گفتند كه اگر اين عدد را به شما بگويم از تعجب خندهتان مىگيرد كه ما فقط اين قدر تفنگ داشته باشيم.
من هم قبول كردم چون به نظر عدد زيادى بود.هنوز روزهاى اول جنگ بود.ما كه درستسلاح و مهمات و آدم و جنگ و اينها را آزمايش نكرده بوديم برايمان خيلى زياد بود.مثلا آمار موجودى را چندين هزار تفنگ اعلام كردند.من رفتم خدمت امام و گفتم كه آقا اين فهرست تفنگهاست، اين قدر در نيروى زمينى و اين قدر در نيروى هوايى و دريايى و غيره و كل آمار را براى امام خواندم. ايشان يك تاملى كردند و با يك لحن خاطر جمعى گفتند: «خيلى بيش از اينهاست.» من تعجب كردم كه امام چطور با اين نفس گرم مىگويند خيلى بيش از اينهاست.
بعد امام از حرف تفنگ خارج شدند و گفتند، «اين را بدانيد، اسلحه و مهماتى كه در اين كشور ذخيره شده از پيش، براى مقابله با قدرتى مثل روسيه تهيهشده و خيلى بيش از اين حرفها ما سلاح و مهمات داريم.برويد بگرديد تا پيدا كنيد» . (13)
مقصود آنها از امام من نيستم
يادم هست اوايل سال 58 بود و امام در قم تشريف داشتند.روزهاى سراسر تلخ و شيرينى بود.تلخ بود زيرا هنوز گروهكها، روشنفكران ليبرال، متعصبهاى قومى، سلطنت طلبها بودند و هر لحظه به بهانهاى خودى نشان داده و ادعاى ارث و ميراث مىكردند.در آن روز من به همراه والد معظم به قم براى زيارت حضرت معصومه (س) و امام رفته بوديم.از اوايل صبح گروهى از مردم كه اكثرا آذرى بودند به هواخواهى و طرفدارى از آقاى شريعتمدارى دستبه تظاهرات زده و در قم رفت و آمد مىكردند. رفته رفته بر تعداد آنها افزوده شد تا نزديكيهاى ظهر بود كه گروهى در حدود دو هزار نفر در حالى كه تعدادى از آنها چوب به دست داشتند به سوى حرم حضرت روانه شدند و ظاهرا مىخواستند در دار التبليغ تجمع نمايند.اذان ظهر كه شد امام طبق معمول مشغول نماز شدند.چند دقيقه بعد يكى از برادران بزرگوار دفتر امام كه به نظرم مىرسد جناب حجة الاسلام صانعى بودند، در اندرون را زده و مىخواستند مطلبى را به عرض امام برسانند.ترجيح دادند كه بنده مطلب را به آقا عرض كنم.ايشان گفت كه به آقا بگوييد تظاهرات كنندگان اكثرا دور و بر دار التبليغ جمع هستند و از بلند گوى دار التبليغ اعلام مىكنند كه اگر امام بفرمايند ما به خانههايمان خواهيم رفت، ببينيد آقا موافق هستند كه ما اجازه ايشان را اعلام كنيم؟ من عين اين مطلب را خدمتحضرتشان عرض كردم، آقا مشغول تعقيبات نماز بودند، به من فرمودند: «مقصود از امام من نيستم، اجازه لازم نيست.» من عين همين جمله را خدمت جناب آقاى صانعى عرض كردم.ايشان مىخواستند از پاسخ داده شده بيشتر اطمينان كنند، خودشان آمدند.امام هنوز مشغول نماز عصر نشده بودند.آقاى صانعى مجددا سؤال را مطرح كردند.آقا فرمودند: «گفتم مقصود از امام مننيستم.» من و ايشان برگشتيم.شايد دو دقيقه نشده بود كه ناگاه از بلندگوى دارالتبليغ اعلام شد كه: «امام شريعتمدارى فرمودند به خانههايتان برگرديد، اجر همه شما با خدا.»
تازه ما فهميديم كه امام چه فرموده بودند. (14)
گم شده من كجاست؟
يك مورد از كرامات مربوط به چند نفرى است كه ادعاى عرفان داشتند و اذعان مىكردند با امام زمان (عج) ارتباط دارند.برخى از مسؤولين مملكت پس از شنيدن اين ماجرا معتقد بودند بايد اين قضيه روشن شود اگر اينها ادعاى دروغ مىكنند موضوع گفته شود تا كسى به انحراف و يا اشتباه نيفتد.با وساطت دو تن از مسؤولين كشور به اين چند نفر اجازه ملاقات با امام داده شد، ايشان در همان وهله اول پى به رياكارى آنان بردند و با اشرافى كه داشتند، براى روشن شدن موضوع براى ديگران، از آنها سه سؤال كردند و فرمودند كه اگر شما با امام زمان (عج) ارتباط داريد پاسخ اين سؤالات را از حضرت گرفته و براى من بياوريد.
اولا: از حضرت سؤال كنيد كه اين عكسى كه من در منزل دارم و عكس مورد علاقه من نيز مىباشد، تصوير كيست؟
ثانيا: از حضرت بپرسيد رابطه حادث با قديم (يك مساله علمى است) چيست؟
ثالثا: من چيزى گم كردهام، مدتهاست كه دنبالش مىكردم، از حضرت بپرسيد گم شده من كجاست؟
آن افراد كه ادعاى ارتباط با امام زمان (عج) را داشتند پس از مدتى از پاسخگويى به سؤالات امام اظهار عجز كردند و مشخص شد كه افراد صالحى نبودهاند. (15)
مهدى هاشمى دروغ مىگويد
در پيگيرى قضيه مساله مهدى هاشمى خدمت امام رسيدم و ضمن ارايه گزارش مختصرى از موضوع، نوار اعترافات او را تقديم ايشان كردم، فرمودند: «اگر اين نوار را براى آقاى منتظرى بگذاريد باز هم قبول نخواهد كرد كه اينها واقعيت دارد.خواهد گفت كه اين اعترافات را در اثر فشار شكنجه از او گرفتهايد!» در آن جلسه به امام عرض كردم: «تا امروز حتى يك ضربه شلاق هم به او زده نشده است.بعدها شنيدم كه امام نوار مذكور را دو يا سه بار تماشا كردند.نكته جالب، واكنش ايشان نسبتبه قسمتهاى پايانى نوار بود.گفتنى است كه مهدى هاشمى در پايان مصاحبه، با گريه و زارى، اظهار پشيمانى و درخواستبخشش كرده بود.امام در اين مورد فرمودند: «فريب نخوريد، او دروغ مىگويد، حركات او واقعيت ندارد.»
ما در آن هنگام نمىتوانستيم معناى اين جمله امام را، كه حاكى از نهايت ذكاوت و بصيرت ايشان بود، به درستى درك كنيم.اما حوادث آينده و از جمله اعترافات بعدى متهم ثابت كرد كه گريه او به راستى براى فريب مسؤولان و جلوگيرى از پرداختن به حوادث مهمتر بوده است. (16)
پس از شصت سال انگار تازه مطلب را نوشته اند
ضمن استنساخ كتاب «شرح فصوص» و مراجعههاى مكرر به محضر امام، در مورد آن، متوجه شدم كه على رغم گذشت نزديك به شصتسال از زمان تاليف مزبور وپويايى مداوم و متصاعد حضرتشان در تمام زمينههاى معنوى و علمى، همچنان به دريافتهاى علميشان در آن زمان، پا برجا و استوار بودند.به طورى كه گويى در همان اول خط، به آخر خط رسيده بودند.در حالى كه معمولا افراد، هنگامى كه در بسيارى از علوم به نتيجهاى مىرسند اگر حول همان موضوع و در مسير همان مطلب، به تحقيق خود ادامه دهند، چه بسا نسبتبه دريافت قبلى به تجديد نظر و اصلاح و حتى به خلاف آن برسند.
نكته ديگر آن كه در دهها موردى كه در طى بازنويسى از محضرشان سؤال كردم، گويى لحظهاى پيش، قلمشان را از تحرير مطلب مورد سؤال به زمين گذاشته بودند.فى الحال جواب مىدادند كه اين نشانه حضور ذهن و عدم فراموشى مطلب، بعد از گذشت نزديك به شصتسال بود، به گونهاى كه انگار تمام مفاهيم از كف دستبرايشان روشنتر بود. (17)
چطور است فلانى خودش اينجاست؟
در ايامى كه به نجف مشرف شده بودم حاج احمد آقا به من گفت اطلاعيهاى از ايران به امام رسيده كه زير آن را جمعى از علما امضا كردهاند و نام شما هم هست امام وقتى نام شما را زير اعلاميه ديدهاند فرمودهاند چطور است كه فلانى خودش در اينجاست و همزمان زير اعلاميهاى را در ايران امضا كرده است كه من عرض كردم به آقايان وكالت دادهام در اين موارد نام مرا هم بنويسند. (18)
نامه را برگردان
يك روز امام در حال وضو گرفتن بودند كه دفتر به من نامهاى دادند به ايشان بدهم امضا كند، فرمودند: چه كارى دارى؟ مطلب را گفتم.فرمودند صبر كن.پس از اتمام وضو دستشان را خشك كرده نامه را گرفته مطالعه كردند و به من برگرداندند و فرمودند نامه را برگردان و بگو غلط املايى دارد رفع كنيد تا امضا كنم.نامه را كه مطالعه كردمديدم يك كلمه را به جاى اينكه با (غين) بنويسند با (قاف) نوشتهاند ايشان تا اين حد دقت در كارها داشتند. (19)
لفظ مفتى ها را حذف كنند
يكى از خصوصيات بارز امام دقت ايشان استبه صحبتهايى كه در محضر ايشان مىشود در صورتى كه ما غالبا به حرف زدن طرف مقابلمان نگاه مىكنيم و اگر يك شخصيت علمى و يا معنوى خاصى بود معمولا خوب گوش مىدهيم ولى اگر فردى معمولى بود يا بچه كوچكى بود ممكن است آن دقت لازم را نكنيم ولى امام اينطورى نبودند.چه در گوش دادن به مطالبى كه حضورا خدمت ايشان مطرح مىشد و چه در سخنرانيهايى كه از راديو پخش مىشد و چه گزارشهايى كه در حسينيه به صورت سخنرانى مطرح مىشد، چه آيات قرآن و يا سرودى كه خوانده مىشد به دقت گوش مىكردند و اگر نكتهاى را لازم مىديدند تذكر مىدادند.يك روز عدهاى از فرزندان شهداى كاشمر در جمع خانواده هاى شهدا خدمت ايشان آمدند و سرودى داشتند.خدمت امام عرض كردم آقا اينها سرودى دارند كه اگر اجازه بفرماييد قرائت كنند.
امام اجازه فرمودند كه برنامه انجام شود.ملاقات كه تمام شد امام به اتاقشان رفتند و من هم در دفتر نشسته بودم كه متوجه شدم امام زنگ زدند و مرا خواستند.من تعجب كردم كه چه مطلبى است چون من الآن خدمت ايشان بودم و چيزى به من نفرمودند.تا خدمت ايشان رسيدم فرمود: آقاى كروبى بگوييد در اين سرودى كه خوانده شد آن لفظ مفتىها را حذف كنند.
متن سرود خطاب به امام بود كه تو فرعونها و قارونها را از بين بردى و در يك جايى به امام گفته بودند كه تو رسواگر و افشا كننده مفتیها هستى (يعنى كسانى كه در دربارهاى حكومتهاى جابر و ستمگر به نفع ظالمان و عليه مردم فتواى دينى ناحق مىدهند) من عرض كردم آقا به هر حال اين واقعيت دارد.فرمودند باشد ولى چون لفظ مفتى كلى و عمومى است و بقيه مفتیهاى غير وابسته را هم شامل مىشود آن را از سرود حذف كنيد. (20)
بچههاى امام جمعه وقت همدان جزو منافقين بودند.من به عنوان اينكه بايد حرمت ايشان حفظ مىشد شخصا به خانهاش رفتم تا به او تذكر داده از برنامههاى بچههايش او را مطلع كنم.حين صحبت احساس عدم امنيت كردم، حدس مىزدم كس ديگرى هم گوش مىدهد به روى خودم نياوردم صحبتهايم را جمع كرده و گفتم فردا براى ادامه صحبت مىآيم.سپس بيرون آمدم و بدون سر و صدا در اتاق پايين را باز كردم، ديدم خانم امام جمعه يك آيفن و ضبط صوت كنار هم گذاشته و حرفهاى ما را براى پسرانش ضبط مىكند.ضبط صوت را از او گرفتم و به سپاه بردم.تا من ضبط صوت و آيفن را برداشتم به سپاه بيايم كه ناگاه امام جمعه از پلهها پايين آمد و گفت: «خانم دباغ! مگر شما هنوز اينجاييد؟»
گفتم: «بله آقا! آمدهام شبكه جاسوسى خانم شما را به هم بزنم.»
حاج آقا گفت: «اين چه حرفى است؟»
گفتم: «ايشان ضبط صوت و آيفون گذاشته و حرفهاى ما را ضبط كردهاند.»
امام جمعه گفت: «در اتاق بالا كه بلندگو نيست.»
گفتم: «زير تشك يا عباى شما مخفى كردهاند.»
اين حرف به او برخورد و با من جر و بحث را شروع كرد.من نيز ضبط صوت و آيفون را برداشته و به سپاه آمدم.بعد از اين اتفاق خدمت امام رسيدم و تمام جريانات را براى ايشان تعريف و سپس اسناد و مدارك را ارايه كردم.امام فرمودند:
هر طورى كه مىدانيد عمل كنيد، ليكن انقلاب هم حفظ شود.
من از اين برخورد امام فهميدم كه هر كس جلوى انقلاب بايستد، ايشان او را كنار خواهند زد، هر چند روحانى يا صاحب منصبى باشد.
زمانى كه حضرت امام درباره آقاى منتظرى فرمودند: عكسهاى ايشان را از اماكن دولتى پايين بياوريد، خيلىها مىگفتند: «بار اول است كه امام اين گونه عمل مىكند» در حالى كه ايشان قبل از آن نيز با چنين اشخاصى برخورد كرده بودند.به هر حال پس از دستور ايشان، جريان پيگيرى شد و خانه امام جمعه را اشغال كرديم.در آنجا در زيرزمين خانه، حوضى وجود داشت كه روى آن پوشيده بود.امام در اين مورد فرمودند: داخل اين حوض بايد چيزى باشد كه روى آن را پوشاندهاند.وقتى كه حوض را كندند، چهل قبضه تفنگ ژ - 3 و مقدار زيادى كلت و نارنجك از داخل آن كشف شد. (21)
همان كه سعيدى در نامه هايش اسم مىبرد
در نجف وقتى خدمت امام عرض كردم «دباغ هستم» فرمودند: همان دباغ كه شهيد سعيدى در نامه هايش اسم مىبرد؟
اين دقت امام قابل ملاحظه است من در سال 47- 48 از ايشان فتواهايى خواسته بودم.وقتى خدمت ايشان رسيدم سال 53 بود. شما عنايت كنيد چند سال فاصله است آن همه كار و مشغله نتوانسته بود اين مطلب را از خاطر امام ببرد كه خانمى به اسم دباغ در نامه هاى شهيد سعيدى مطرح بوده است. (22)
اگر من تاييد كنم
زمانى بود كه من اصرار داشتم امام بر كتاب حجاب مرحوم شهيد مطهرى تقريظىبنويسند تا معلوم شود اين كتاب مورد تاييد ايشان است و به اين ترتيب در جامعه خوب جا بيفتد.ولى امام با نظر من مخالف بودند و فرمودند: اگر من تاييد كنم كسانى كه ايشان را تخطئه مىكنند فعالتر مىشوند و مساله جنبه سياسى پيدا مىكند. (23)
شما نزديك من نشويد
يك روز يكى از خبرنگاران خارجى به من گفت ما از رابطه امام با خانمها چون عكس يا فيلمى در اختيار نداريم (چون امام براى سوء استفادههاى احتمالى اجازه نمىدادند وقتى خانمى نزديك ايشان است عكس يا فيلمى برداشته شود) خوب است وقتى امام از چادر خارج مىشوند شما به عنوان اينكه مىخواهيد سؤالى از ايشان بكنيد دنبالشان حركت كنيد تا ما بتوانيم فيلم تهيه كنيم تا با كمك اين فيلم ثابت كنيم كه در اين جا وضع خانمها چطور است و امام با خانمها بر خلاف تبليغات غرب مخالفتى ندارند.تا امام از چادر بيرون آمدند و من نزديك رفتم سؤالى از ايشان بكنم با دستشان اشارهاى كردند كه نزديك من نشويد و از كنار من حركت كنيد بعد كه وارد اتاق شدم، با لحن مهربانى به من فرمودند: اين سؤالى را كه در راه از من كرديد كسى ياد شما داده بود؟ گفتم بله آقا.فرمودند: بايد اول به من مىگفتيد من راهنماييتان مىكردم چون ممكن است اينها آدمهاى مغرضى باشند و بخواهند بعدها مشكل ايجاد كنند.بعدها حدس امام درست درآمد و متوجه شدم كه آن خانم عوضى از كار درآمد.دو روز بعد آقاى اشراقى آمدند و عكسى را نشان دادند كه يك عكاس وقتى من در را پشتسر امام مىبستم با ظرافتخاصى عكسى از من و امام گرفته بود.امام آن عكس را به آقاى اشراقى داده و فرموده بودند كه عكس را به من بدهند.شايد ايشان مىدانست كه من مثل آقايان دلم مىخواست عكسى با ايشان داشته باشم. (24)
شما هم باز نكنيد
دو نفر از طرف رهبر فلسطينىها (ياسر عرفات) كه در آن زمان مهم بود به پاريس آمدند و براى امام پيامى داشتند.وقت ملاقاتى خواستند كه به آنها داده شد و امام آنها را پذيرفتند.در اين موارد كه ما نسبتبه ملاقات كنندهها اطمينان صد در صد نداشتيم چند نفرى در جلسه با امام مىنشستيم آنها پيامشان را به عربى فصيح به امام عرض كردند و امام هم جواب آنها را دادند وقتى بلند شدند كه بيرون بيايند پاكتبزرگى را كه همراهشان بود جلوى امام گذاشتند و گفتند مطالب ما در اين پاكت است.از اتاق كه خارج شدند به امام عرض كردم آقا ما اينها را نمىشناختيم و اطمينانى به اينها نداريم.امام فرمودند: من خودم هم به اينها شك كردم.گفتم پس اگر شما هم شك كردهايد اين پاكت را باز نكنيد، اجازه بدهيد من ببرم بيرون و آنجا باز كنم.امام فرمودند: خير شما هم باز نكنيد.كسى اينجا هست كه اين پاكتها را باز كند (در آن موقع كه كسى به مسايل حفاظتى توجه نداشت كه مثلا ممكن استبمبى در كتابى بگذارند و بياورند) .ايشان به يك نفر از خواهران انقلابى كه خودش را براى اين كارها داوطلب كرده بود مسؤوليت اين كار را محول كرده بودند او به امام عرض كرده بود براى جلوگيرى از خطر عليه شما من حاضر هستم كه اين بستهها را به محلى دور از اقامتشما ببرم و باز كنم كه اگر خطرى بود متوجه من بشود و من جانم را فداى شما كنم. (25)
شما خيالتان راحت باشد
يك روز نزديك مغرب در نوفل لوشاتو به من گفتند كسى در ميان جمعيت ملاقات كننده با امام آمده و مشكوك است.از بدو ورود او به محل اقامت امام اين خبر دهن به دهن گشت.من به آقاى محتشمى گفتم مطلب چيست كه مىگويند گفت كسى آمده كه مورد شك برادران است.او در نماز شركت كرد.نماز كه تمام شد همان آدم مشكوك آمد گفت مىخواهم خدمت امام برسم به امام عرض كردم فرمود بيايد به دليل اين كه مورد مشكوك بود به آقاى محتشمى اشاره كردم و هر دوى ما در اتاق ملاقات نشستيم آن فرد وارد اتاق امام كه شد به مجرد وارد شدن تا چشمش به امام افتاد دست امام را دردستخود گرفت و سرش را روى زانوى امام گذاشت و بدون اغراق ده دقيقه سرش را بلند نكرد گريه مىكرد هر چه امام شانه او را مىگرفتند و بلند مىكردند فايده نداشت و گريه مىكرد وقتى گريه او تمام شد دست در جيب خود كرد و يك بسته اسكناس درآورد و نزد امام گذاشت و بىآنكه صحبتى بكند رفت.من و آقاى محتشمى از اين پيشداورى و سوء ظن خودمان خيلى خجالت كشيديم و گفتيم زود جلسه را ترك كنيم.تا آمديم جلسه را ترك كنيم امام ما را صدا زده و فرمودند: شما اين را بدانيد كه از بازار تهران كسى نمىآيد اينجا و بخواهد مرا بكشد.شما خيالتان راحتباشد و اين آدم بازارى تهرانى بود البته ما به امام نگفته بوديم او فرد مشكوكى است ولى امام به صرف نشستن ما در اتاق به هنگام ملاقات متوجه اين ذهنيت ما شدند تا امام اين را فرمودند عرض كرديم آقا از بس گفته بودند كه اين فرد مشكوك است ناچار شديم در ملاقاتش با شما حاضر باشيم. (26)
پىنوشتها:
1.حجة الاسلام و المسلمين مسعودى - خمينى - سخنرانى در جبهه جنوب.
2.حجة الاسلام و المسلمين مسعودى خمينى - سخنرانى در جبهه جنوب.
3.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحانى - سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام خمينى - ج 1.
4.محمود بروجردى - ماخذ پيشين - ج 3.
5.دكتر محمود بروجردى - ندا - ش 1.
6.شاهد بانوان - اسفند 70.
7.حجة الاسلام سيد حسين عادلى - اطلاعات هفتگى - ش 2442.
8.حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خمينى - كوثر - ج 1.
9.حجة الاسلام و المسلمين سيد حميد روحانى - تحليلى از نهضت امام خمينى - ج 2.
1.كوثر - ج 1.
10 و 11.دكتر محمود بروجردى - سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام خمينى - ج 3.
12.آيت الله خامنهاى - روزنامه جمهورى اسلامى - 3/7/62.مقام معظم رهبرى در آغاز جنگ نماينده امام در شوراى عالى دفاع بودند.
13.على ثقفى - برادر همسر امام.
14.حجة الاسلام و المسلمين آشتيانى - مرزداران - ش 86.
15.حجة الاسلام و المسلمين رى شهرى - خاطرات سياسى.
16.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان.
17.حجة الاسلام و المسلمين موحدى كرمانى.
18.سيد رحيم ميريان.
19.حجة الاسلام و المسلمين مهدى كروبى.
20 و 21.مرضيه حديدهچى.
22.محسن رفيق دوست.
23.حجة الاسلام و المسلمين سيد محمود دعايى.
24.مرضيه حديدهچى.
25.حجة الاسلام و المسلمين فردوسى پور.
26.پيشين.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید