پيوند امام
در اولين روز ورود به قم در شهريور سال 1341 مشتاقانه به زيارت امام رفتم و با اولين زيارت امام عشق و علاقهام صد چندان شد. تمام هستى و جان و دل و آرزويم را در امام يافتم اين دلبستگى و شيفتگى را هرگز و هرگز با هيچ زبان و بيان و قلمى نمىتوانستم و نمىتوانم توصيف كنم و حتى اكنون بعد از دهها سال تصور آن براى خودم هم ناممكن مىنمايد.
در آن زمان زيارت امام در دو وقتبراى ما ميسورتر بود يكى در مسجد سلماسى و به هنگام تدريس امام و ديگرى به هنگام مغرب و نماز جماعت.
گرچه در آن زمان هيچ چيز از درس امام نمىفهميدم اما حضور در مسجد سلماسى و نشستن در كنارى و تماشاى چهره امام و شنيدن آهنگ دلنشين صداى امام برايم از هر بزم و شنيدن هر موسيقى لذت بخشتر بود.
نماز جماعت امام
برخلاف عموم بزرگان حوزه و مراجع كه برحسب رتبه و شانى كه داشتند در مساجد بزرگتر و معروفتر و مكانهاى حساستر صحن و حرم حضرت معصومه اقامه جماعت داشتند، لكن امام ظاهرا تقريبا تنها شخصيتبزرگى بودند كه در خانه نماز مىخواندند و فقط افراد انگشتشمارى براى نماز خواندن پشتسر ايشان موفق مىشدند.
امام نماز جماعت را در بيرونى مىخواندند و بيرونى ايشان در آن زمان مشتمل بر يك اطاق و هال كوچك بود كه يك در از حياط به حياط اندرونى و يك در از هال به اتاق محل زندگى امام داشت. محل اندرونى آن زمان بعدا كه رفت و آمدها گسترش يافتيعنى بعد از آزادى امام از زندان در سال 43 تبديل به بيرونى شد و خانهاى كه در ضلع شمالى منزل امام بود به عنوان اندرونى مورد اجاره قرار گرفت و درى به آنجا گشوده شد.
هال و اتاق بيرونى مجموعا براى نماز جماعت ظرفيتبيش از حدود 20 نفر را نداشت و اگر برخى شبها چند نفرى بيشتر مىآمدند ناچار درى كه به اطاق محل زندگى شخصى امام باز مىشد را نيز مىگشودند و با عقب زدن تشك و رختخواب كرسى امام به نماز مىايستند طول زمستان آن سال يعنى سال 41 اين توفيق را داشتم كه عليرغم اقامه جماعت مغربها، در مدرسه فيضيه كه پرجمعيتترين نماز جماعت طلبهها در قم بود در آن هواى سرد و پرسوز قم دوان دوان تا محله يخچال مىرفتم تا نماز را پشتسر امام بخوانم. شيوه قرائت امام، آهنگ صدايش، اذكارش و تعقيباتش و حتى چگونگى به دست گرفتن و شيوه چرخاندن دانههاى تسبيح اش در هنگام تسبيحات حضرت زهرا (سلام الله عليها) برايم دلربا و لذت بخش بود. يك شب كه نماز را در اتاق اندرونى و در كنار كرسى امام خواندم از شدت شوق بعد از نماز عبايم را در همان اطاق جا گذاشتم و بيرون كه آمدم متوجه شدم البته آن زمان هنوز ملبس به لباس روحانى نشده بودم و عبا را به خاطر سرماى پرسوز قم دوش مىگرفتم. فردا شب كه براى نماز مشرف شدم ديدم امام عبا را خيلى منظم تا كردهاند و در كنارى گذاشتهاند. اين عبا به خاطر اين كه يك شب در اتاق امام مانده بود و به دست امام متبرك شده بود همواره برايم دوست داشتنى و زيبا بود هرچند بسيار كهنه و در واقع عباى دست دومى بود كه پدرم ديگر از آن استفاده نمىكرد و من براى خود برداشته بودم.
اوج شيفتگى
شش ماهه دوم سال 41 برايم آغاز و در عين حال اوج شيفتگى و عشق لذت بخش به امام بود. در عالم چهرهاى زيباتر و دلنشينتر از چهره امام نمىديدم. نام زيبايش، پيشانيش، ابروانش، لبهايش و گونه هاى درخشانش، محاسنش، قامتش، شيوه راه رفتنش، آهنگ صدايش، خطش، طرز عمامهاش و خلاصه تمام رفتارهايش آنچنان برايم جذاب و دلربا بود كه ديگر هيچ چيز و هيچ كس برايم جلوهاى نداشت. انعكاس هر آنچه در فطرت دست نخورده و تصورات بىپيرايه كودكانهام نسبتبه خدا و جمال و جلال او داشتم در چهره ملكوتى و الهى امام مىديدم. امام را نماد و نمودى از پيغمبر اكرم (ص) و ائمه معصومين و جلوهاى از زيبايىها و نورانيت آنان، احساس مىكردم و عشق و محبتبه او برايم عشق و محبتبه خدا و تمام انبياء و ائمه معصومين (ع) بود و پيروى و اطاعت از او را، پيروى و اطاعت از خدا و معصومين عليهم السلام يافتم.
در آن شرايط تمام غصهام اين بود كه چرا توده مردم و عامه طلاب درست امام را نمىشناسند يا اصلا نمىشناسند و چرا همين عشق و شور را نسبتبه امام ندارند. برايم قابل تحمل نبود كه يكى از هم حجرهاى هايم كه يك طلبه مشهدى بود مقلد امام بودنم را مسخره مىكرد و مىگفت تو از ميان پيغمبران جرجيس را پيدا كردهاى! تولاى نسبتبه امام تبراى نسبتبه چنين افرادى را در درونم مشتعل مىكرد. همانطور كه شعاع و امتداد تولاى امام هر كسى كه امام را دوست مىداشت تا منتسب به او بود، در بر مىگرفت هر كس كه شاگرد امام بود، مقلد امام بود، دوستدار امام بود، برايم دوست داشتنى و محبوب بود.
خانه امام، محله يخچال قاضى، مسجد سلماسى هم برايم از محبوبيت ويژهاى برخوردار بود، زمانى كه تازه امام تبعيد شده بود و هنوز خانه امام در محاصره مامورين امنيتى شاه بود و نمىگذاشتند به زيارت خانه امام برويم حداقلش اين بود كه در حال عبور ديوار خانه امام را زيارت مىكرديم و وقتى مادر و خواهرانم به قم مىآمدند با هم آنجا مىرفتيم و اشك ريزان ديوار كاه گلى خانه امام را در برابر ماموران مىبوسيديم!
فضاى سياسى حوزهها
تا آن زمان حوزههاى علميه به جز افراد استثنايى به طور كلى و عموما از مسايل سياسى دور بود. عدم گرايش به اطلاع از مسائل سياسى از يك سو، و سلطه مطلق رژيم بر تمام وسائل ارتباط جمعى و تك صدايى آنها در خدمتبه رژيم و آميخته بودن آنها به محرمات و منكرات باعثشده بود كه روحانيون و طلاب از اين مقولات فاصله بگيرند.
با شروع نهضت، خواندن روزنامه تدريجا در بين طلاب رواج يافت، اما داشتن راديو تا سالها بعد از شروع نهضت همچنان به صورت يك امر منكر تلقى مىشد.
شهيد محمد منتظرى براى اين كه راديو را وارد زندگى افراد كند ابتدا به عنوان قرض، پولى را در حد خريد يك راديوى كوچك از طرف قرض مىگرفت، سپس به بهانه يا مناسبتى به خانه او مىرفت و در حالى كه خود همواره راديو همراه داشت و به اخبار گوش مىداد به ظاهر راديو را در آنجا جا مىگذاشت و بعد از آن هم پس نمىگرفت و بدين ترتيب استيحاش داشتن راديو تدريجا براى طرف از بين مىرفت، البته آغاز به كار صداى روحانيت در سالهاى بعد كه از بغداد پخش مىشد و توسط جناب آقاى دعايى تهيه و اجرا مىگرديد نقش مؤثرترى در راه يافتن راديو به منازل طلاب و متدينين داشت.
اما تلويزيون به لحاظ فساد فراگير آن هرگز تا پيروزى انقلاب اسلامى در زندگى روحانيون و حتى ساير اقشار متدين و مقيد راه نيافت.
اينجانب خود در نجف اشرف راديو داشتم و به اخبار صداى ايران و راديوهاى عربى گوش مىكردم اما هرگز جرات ابراز آن را به غير دوستان همفكر و طرفدار امام نداشتيم.
تلاش براى انزواى دين
فضايى كه دستهاى پنهان و آشكار، مخصوصا در حوزه نجف طى دهها سال برنامه ريزى، حاكم كرده بودند باعثشده بود كه حتى بخشهاى عظيمى از فقه شيعه كه دقيقا مرتبط با مسائل اجتماعى، سياسى، اقتصادى و... مىباشد مورد بىتوجهى قرار گيرد و قرآن كه در سراسر آن درس زندگى و نظام جامع حكومتى موج مىزند مورد غفلت واقع شود.
تلاش استعمارگران و ايادى مرموز آنان در طول دهها سال بر اين بود كه در درجه اول دين را بطور كلى از جامعه برچينند و حداكثر آن را به صورت بىروح و فقط در قلمرو مسائل فردى محدود كنند وضعيتى را به وجود آورده بودند كه از قرآن اين كتاب زندگى، فقط مجالس ختم مردهها و سر قبرها تداعى شود. اتفاقى نبود كه وقتى مىخواستند براى گورستان و محل دفن مردهها نامى انتخاب كنند ياد حضرت زهرا (س) مىافتادند و بهشت زهرا درست مىشد امابراى دانشگاه و ذوب آهن و خيابانها و ميادين بزرگ كه نمودهاى زندگى و حركتبود، نام آريامهر، پهلوى، آيزنهاور، وليعهد، روزولت و... انتخاب مىشد!
امام خمينى و نهضت اسلامى
در شش ماه دوم سال 41 ماجراى لوايح ايالتى و ولايتى و عقبنشينى رژيم شاه و نهضت دو ماهه امام، در برابر آن و سپس مساله لوايح شش گانه شاه و رفراندوم ششم بهمن اتفاق افتاد و نهضت اصلى امام در برابر آن شكل گرفت.
همان امام كه تا قبل از شروع نهضت و تهاجم حساب شده و آشكار عليه اسلام، خود را از هر گونه مطرح شدن در جامعه و قرارگرفتن در مظان شهرت و شناخته شدن بركنار مىداشت و روزانه سر به زير راه كوتاه بين خانه و مسجد سلماسى (محل تدريسشان) را طى مىكرد و حتى از اين كه فرد يا افرادى به عنوان و نشانى از جلال و شخصيت ايشان را همراهى كنند به شدت اجتناب مىكرد وقتى پاى دفاع از اسلام و احكام نورانى آن پيش آمد يك پارچه به فرياد و خروش درآمد و با تمام وجود در ميدان مبارزه با مهاجمان به اسلام ظاهر شد و همچون خورشيد درخشيد، بر ظلمت ظلم تاخت و فضاى تاريك را نور پاشيد و جو جمود و مرگ آلود را حرارت حيات بخشيد. خفتگان را بيدار كرد و در افق حوزه، فجر نهضت و حركت را نويد داد.
شاگردان و دست پروردگان امام، پشتسر امام بپاخاستند و طلاب جوان و توده مردم بخصوص در قم، ناگهان گمشده خود را پيدا كردند و تحت تاثير نفس قدسى امام ره صد ساله مبارزه را يك شبه پيمودند و يك دل و يك صدا راه امام را در پيش گرفتند.
شهرت هاى توام با مقبوليت و محبوبيت معمولا در يك فرايند دراز مدت حاصل مىشود و اگر هم استثنائا با سرعتبيايد با سرعت مىرود اما شهرت و مقبوليت و محبوبيت فوق العاده امام خيلى سريع شكل گرفت و همچنان رو به فزونى گذاشت و هيچ عاملى نيز نتوانست آن را متوقف يا بكاهد! و به راستى در آن زمان معنى «تعز من تشاء» را با تمام ابعادش در مورد امام مشاهده كرديم!
چه بسيار از طلاب جوانى كه مانند هم حجرهاى ما تقليد از امام را مسخره مىكردند همان سال به پايان نرسيده بود كه از مرجع شان عدول و با عشق و شور به تقليد امام درآمدند. هرچند مقتضياتى برونى مانند لوايح ايالتى و ولايتى و بعدا لوايح شش گانه شاه و محتواى ضد اسلامى آنها منشا ورود امام در صحنه مبارزه بود اما اين جهت را نيز نبايد از نظر دور داشت كه همان گونه كه رسول الله (ص) بعد از چهل سال كه تحت تربيت الهى قرار گرفت، مبعوث به رسالتشدند امام اين فرزند برومند پيغمبر نيز بعد از شتسر گذاشتن يك دوره چهل ساله خودسازى و تحصيل مقتضيات درونى توانست در عرصه رهبرى جامعه اسلامى ظاهر شود.
همانطور كه راقم سطور در مقدمه تعليقات امام بر فصوص الحكم و مصباح الانس نوشتهام، امام در سن بيست و يك سالگى در حالى كه فقط تا حد مطول را نزد آقاى پسنديده خوانده بود، از اراك به قم مهاجرت كرد ولى از اينجا به بعد با سرعتى فوق العاده مسير علم و عرفان و سلوك الى الله را طى كرد به گونهاى كه برخى از دقيقترين و متعالىترين تاليفات علمى امام در قبل سى سالگى به رشته تحريرشان درآمد و طبق آنچه از منابع متعدد به دست آمده است، امام طى آن چهل سال هرگز نماز شب و تهجد و مناجات سحرگاهى شان ترك نشد و در حالى كه با طى مدارج عبوديتحق به مقامى بس والا دستيافته بود، هزاران شاگرد را نيز در صحنه اخلاق، عرفان و فقه و اصول و... پرورش داده بود و در حقيقتسال 1341 بهار شكوفايى دوران چهل ساله خودسازى و كادرسازى امام است و معلوم نيست اگر امام نبود يا امام با اين خصوصيات نبود، يا آن چه از ناحيه شاه و امريكا در آن سال اتفاق افتاد مثلا در ده سال قبل اتفاق مىافتاد در حالى كه امام در اين نقطه شكوفايى نبود، سرنوشت اسلام وكشور به كجا مىانجاميد! اگرچه شروع اجراى برنامههاى شاه در سال 41 نيز دلائل خاص خود را داشت ولى به هر حال آنچه اتفاق افتاد نشان از لطف و عنايت الهى به مردم ايران و حفظ اسلام وقرآن در اين كشور اسلامى داشت مردم و كشورى كه قرآن نويد داده: «فسوف ياتي الله بقوم يحبهم ويحبونه اذلة على المؤمنين اعزة على الكافرين يجاهدون في سبيل الله ولا يخافون لومة لآئم» (مائده / 54)
اما نكته شگفت انگيزى كه نشان از امداد غيبى و شخصيت والاى امام دارد اين است كه امام در طول اين چهل سال همانند همگنان خود شخصيتى مىنمود كه صد در صد مستغرق در فقه و اصول و فلسفه وساير علوم متداول در حوزهها بود و از طرفى بستر شكلگيرى و رشد شخصيت امام دقيقا همان بسترى بود كه شخصيتسايرين در آن شكل گرفت، بنابراين اگر حضرت امام همچون حضرات آيات عظامى كه اصلا از مسائل اجتماعى و سياسى و داخلى و خارجى بىاطلاع بودند و هيچ دوست و دشمنى را در سطح كلان براى اسلام و مسلمين نمىشناختند از آب درمىآمد، كاملا طبيعى بود و هيچ تعجبى را برنمىانگيخت. اما عجيب اينجا است كه امام ناگهان وارد صحنه مبارزه و سياست مىشود و با آن كه طرف مقابل امام يعنى شاه و رژيم او و پشتيبانان خارجى اش از وسيعترين و عميقترين تجربه و امكانات و ابزار و دانش سياسى برخوردار است ابراهيم گونه نبردى بىامان را يكه و تنها و بر حسب ظاهر با دستخالى آغاز مىكند!
تجربه دهها ساله رژيم شاه با حمايت مباشر و حضور هزاران مستشار امريكايى و غربى و برخوردارى از هزاران نيروى تحصيلكرده در سطوح عالى دانشگاههاى غرب در مديريت كشور و هيمنه دستگاههاى اطلاعاتى، امنيتى، نظامى و انتظامى كه ايران را به جزيره ثبات و در عين حال ژاندارم بىرقيب غرب در منطقه ترسيم مىكرد سيستم تبليغاتى قوى و روانشناسانه كه حتى به هنگام نياز وعاظ السلاطين را نيز به كار مىگرفت و افكار عمومى و حتى اقشار مذهبى را براى پذيرش و مقبوليتشاه و حاكميت اش افسون مىكرد. پشتيبانى بىدريغ امريكا و اسرائيل و سيستمهاى جاسوسى، اطلاعاتى، تبليغاتى و... از رژيم دست نشاندهاى كه نقش حياتى براى تامين منافع نامشروع آنان در منطقه و چپاول و غارت كشورمان ايفاء و در يك كلام رژيمى كه زمين و زمان و همه چيز در داخل و خارج بر وفق مرادش مىچرخيد در يك سو قرار داشت و در سوى ديگر امام بدون آن كه خود همانند ساير سياستمداران عمرى را در گود سياستسپرى كرده باشد، يا آنكه از مطالعات گسترده و طى مدارج تحصيلى در رشتههاى مربوط به سياستبرخوردار باشد و بدون آن كه حزبى را تشكيل داده و مديريت كرده باشد و مشاوران سياسى و تشكيلات و سيستمها و ابزار اطلاعاتى، خبرى، سياسى، امنيتى و... را دارا باشد و در يك جمله با دستخالى از همه چيز اما با دلى آكنده از ايمان و عشق خالص به خدا و پيوندى مستحكم با مبدا هستى و سرچشمه عزت، قدرت، آگاهى، ... و با الهام از قرآن و عترت، يكه و تنها وارد كارزارى شد كه براساس هيچ منطق مادى براى آن جز شكست قطعى قابل تصور نبود.
اما آنچه اتفاق افتاد ثابت كرد كه حاكم قاهر مهيمن قادر مدبر اين جهان امريكا و اسرائيل و غرب نيستبل: «هو القاهر فوق عباده» و «يدالله فوق ايديهم» امام با خدا بود و علم، آگاهى و تدبير الهى بر تمام علمها و آگاهىها و تدبيرات ديگران متوفق و برتر است و نتيجه اين بود كه در طول 27 سال نبرد بىامان، امام همواره دست دشمنانش را خواند، ولى دشمنانش نتوانستند دست او را بخوانند و هميشه امام روى دست آنها زد اما آنها نتوانستند روى دست امام بزنند! در اين نبرد همواره امام فعال و دشمنانش منفعل بودند و همواره مكر آنان به خودشان برمىگشت «و لايحيق المكر السىء الا باهله» . هرگاه آتشى برافروختند كه امام را در آن بسوزانند خود در آن سوختند و بر امام گلستان شد; بعد از دستگيرى امام و گير افتادن شاه در بن بست تصميمگيرى با «سيد ضياء» مشورت كرده بود و او گفته بود كه دستگيرى خمينى، اشتباه، نگهداشتناش اشتباه و آزاد كردنش اشتباه!
نگاه به زندگى امام از اين زاويه، خود بحث مستقلى را به وسعت تاريخ زندگى بيست و هفتساله از سال 41 تا 68 را مىطلبد تا بخشهايى مانند دستگيرى اول امام، آزادى ايشان، دستگيرى مجدد، تبعيد به تركيه، و سپس به عراق و اقامت در نجف، مهاجرت به طرف كويت و ممانعت دولت كويت و حركتبه پاريس، بازگشتبه ايران، تشكيل حكومت اسلامى، قضاياى جنگ و دفاع مقدس، مساله سلمان رشدى و... از اين منظر تجزيه و تحليل شود تا كتابى از توحيد و تفسيرى از صفات و اسماء حسناى الهى و آيات الهى همچون: «تؤتي الملك من تشاء وتنزع الملك ممن تشاء وتعز من تشاء وتذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شىء قدير» به رشته تحرير درآيد.
براين اساس، شناخت امام و رمز موفقيتشگفتانگيز حضرتش را قبل از هر چيز بايد در ويژهگى و عنصر عبوديت امام در پيشگاه الهى جستجو كرد و بدون اين ويژگى شناخت و تحليل تمام ويژگيهاى امام بىريشه و ابتر است. وسعت و عمق نفوذ امام در دلها در كمترين زمان، سطح دلباختگى و عشق آتشين مردم به امام و جانفشانى شجاعانه آنان براى امام كه نمونه آن به هنگام دستگيرى آن حضرت در 15 خرداد 42 از سوى مردمى كه عموما شناخت آنها نسبتبه امام به نيم سال نرسيده بود رخ داد با كدام تحليل غير الهى امكانپذير است؟ !
آيا به راستى «روح الله» مصداقى از «الاسماء تنزل من السماء» نامها از آسمان فرود مىآيند، نيست؟ ! روح اللهى كه مسيحا صفت دلهاى مرده را زنده و خفتگان را بيدار و ترسوها را شجاع كرد و...
آيا «موسوى» (منسوب به موسى) اشاره به آن نيست كه همچون جدش حضرت موسى بن جعفر (ع) زندانى شد و در عين حال موسى صفتبر فرعون و فرعونيان تاخت و آنها را از صحنه خارج كرد؟ و بر اين افسون و افسانه اين كه جز در سايه شاه و زير چتر ابرقدرتها امكان ادامه حيات نيست، را با تمسك به قرآن خط بطلانكشيد! و اگر حضرت موسى (ع) هنگام مشاهده سحر ساحران، احساس ترس مىكند (1) و آنگاه كه عصايش را مىاندازد و تبديل به اژدها مىشود به او خطاب مىشود، نترس (2) و در مواردى ديگر سخن از «فاخاف» (3) «نخاف» (4) مىگويد، ولى امام با صراحت مىگويد: «والله تا حالا نترسيدهام آن روز هم كه مىبردندم آن روز هم آنها مىترسيدند، من آنها را تسليت مىدادم كه نترسيد!» (5)
آيا وجود امام، تفسير ديگر از حديث معروف «علماء امتي افضل من انبياء بنىاسرائيل» نيست؟
اين قرآن است كه مىفرمايد: يوسف - در زندان - به يكى از آن دو نفر زندانى كه - خوابش را تعبير كرده بود، كه ساقى ملك خواهد شد و - مىدانست كه رهايى مىيابد، گفت: «مرا نزد صاحبت (ملك مصر) يادآورى كن» ولى شيطان يادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى به فراموشى سپرد و بدينسان، يوسف چند سال ديگر در زندان باقى ماند! (6)
ولى امام آنگاه كه در زندان مطلع مىشود كه علماء براى حمايت از ايشان از سراسر كشور به تهران مهاجرت كردهاند پيام مىدهد كه من راضى نيستم براى آزادى من، علماء از دستگاه جبار تقاضا كنند و از آنها مىخواهد كه به جاى اين كار، نهضت را ادامه دهند و مرحوم آية الله مرعشى نجفى هنگامى كه در جلسه، پيام امام را مىشنود، قريب به اين مضمون مىفرمايد: به امام بايد گفت: اين كار، فقط از شما ساخته است ما بايد كارى كنيم كه شما بمانيد و بياييد و خودتان اين راه را ادامه دهيد!
برادر عزيزمان مرحوم حجةالاسلام والمسلمين آقاى شيخ محمد حسين بهجتى، امام جمعه محترم اردكان كه از فضلاى حوزه علميه قم و از اولين سرايندگان شعر درباره امام و نهضتبودند، در همان سالها از ايشان مجموعه شعرى در همين باب منتشر شد كه در بخشى از آن مضامين فوق آمده بود و در اينجا چند بيت آن ارائه مىگردد:
ز شور نهضتخود زنده كرد ايران را
بر او درود كه كار دم مسيحا كرد
كسى شنيد، كه از انبياء اسرائيل
به است عالم اسلام و سخت، حاشا كرد
بگفتمش كه چه حاشا كنى مدار عجب
وجود رهبر ما حل اين معما كرد
مگر نكرد چو موسى به ضد ظلم قيام؟!
مگر نه اهل ستم را ذليل و رسوا كرد؟!
مگر نرفتبه زندان تيره يوسف وار؟!
مگر نه جان، سپر عدل و دين و تقوى كرد؟!
نه باك داشت ز سر دادن و فشاندن جان
نه از شكنجه و زندان و زجر، پروا كرد
اگر چه هستبه يوسف بسى شبيه ولى
ميان يوسف و خود فرقى آشكارا كرد
بخواستيوسف كنعان، كمك زساقى شاه
نجات خويش، بدين ره ز شه تمنا كرد
وليك يوسف ما از پى رهايى خويش
كسى شنيد كه كوچكترين تقاضا كرد؟
نه او نكرد تقاضا فقط، كه گفتبلند:
در اين زمينه كس اردم زند، نيم خرسند
لازم به ذكر است كه آنچه مورد اشاره قرار گرفت، از زاويه محدود نگاه ما است و با توجه به مجموع ابعاد و خصوصيات انبياء الهى و مقام عصمت و ارتباط آنها با عالم وحى بايد بگوئيم: واللهالعالم.
به هر حال نهضتى كه حدود دو ماه در برابر ماجراى اعلام تصويب لايحه انتخابات ايالتى و ولايتى در تاريخ نيمه مهرماه 41 و لغو آن در تاريخ دهم آذر ماه همان سال به طول انجاميد به ظاهر پايان يافت، اما معلوم بود كه در واقع نه شاه از اهداف ضد اسلامى منصرف شده بود و نه امام و پيروان امام از نهضتى كه براى دفاع از اسلام آغاز كرده بودند كمترين ترديدى را در ادامه راه به خود راه مىدادند.
پىنوشتها:
1. فاوجس في نفسه خيفة موسى» (طه / 67) .
2. خذها ولا تخف سنعيدها سيرتها الاولى» (طه / 21)
3. ولهم على ذنب فاخاف ان يقتلون» (شعراء/14)
4. قالا ربنا اننا نخاف ان يفرط علينا او ان يطغى» (طه/45)
5. صحيفه نور، ج1، ص72، سخنرانى امام در مسجد اعظم بعد از آزادى از زندان در تاريخ 25 / 2 / 43.
6. قال للذي ظن انه ناج منهما اذكرني عند ربك فانساه الشيطان ذكر ربه فلبث في السجن بضع سنين. (يوسف / 42)
انسان قدم به قدم طاغوتى مىشود!
در جماران بعد از اين كه اتاقى در مجاورت اتاق كار امام براى حاج احمد آقا ساخته شد با توجه به اين كه در دو ضلع آن ، ايوان باريكى به ارتفاع حدود 5/1 متر از كف حياط بود ، نرده اى فلزى را روى لب ايوان نصب كردند . حاج احمد آقا برايم نقل كرد - نقل به مضمون - كه يك روز امام سر زده به اين طرف آمدند وآنگاه كه ديدند بعد از اتمام اتاق باز هم كار جديدى روى ايوان انجام شده است ، با تلخى به اين كار و هزينه جديد اعتراض كردند .
حاج احمد آقا در ادامه گفت: در ذهنم خطور كرد كه آلان جواب قاطعى به امام مىدهم كه به خوبى قانع شوند على فرزند حاج احمد آقا در آن زمان دو سه ساله بود وبسيار مورد علاقه امام - خدمت امام عرض كردم: على نوپا است ومدام اينجا مىآيد . اگر از اين ايوان به پائين بيفتد ، ضربه مغزى مىشود به همين جهت نرده را درست كرديم امام درنگى كردند وفرمودند: «انسان قدم به قدم طاغوتى مىشود ! در هر قدم هم براى خود دلائلى پيدا مىكند !» .
حضرت امام (قدس سره) نارضايتى خود از اين كار با بيان يك قاعده كلى ويك درس مهم ابراز كردند . اين درست است كه حفظ جان ، تغذيه ، مسكن ، لباس ، وسيله نقليه و ... براى انسان واجب است اما چگونه ؟ وبا چه قيمتى ؟ اگر انسان راه زياده روى وزياده خواهى را در امور مادى در پيش گرفت ، در چه نقطه اى متوقف مىشود ؟ مخصوصا براى مسئولان كه از يك سو دسترسى آنها به امكانات بيشتر است واز سوى ديگر رفتار و كردار آنان روى جامعه تاثير صد چندان دارد .
طاغوتها معمولا از قدم اول طاغوتى نبوده اند . با غفلت وگم كردن راه درست در خط طاغوتى شدن قرار مىگيرند وآرام آرام پيش مىروند ودر هر مرحله اى قرار مىگيرند به پشتسر خود وكسانى كه سطح زندگى آنان پائين تر است نگاه نمىكنند تا احساس طاغوتى شدن به آنها دست دهد . بلكه با نگاه به بالا دستخود در امور مادى باز هم خود را مستضعف وساده زيست ! مىپندارند وبا توجيهات وتسويلات گوناگون وتحت عنوان رفع نيازها ، وتامين ضرورتها جلوتر مىروند وبه مراحل بالاتر طاغوتى شدن دست مىيازند !
اما انسانهاى الهى همواره با فقرا همنشينى ومعاشرت مىكنند وزندگى مادى خود را تهيدست تر از خود مىسنجند وبه اين ترتيب از پوسته خود بينى به فضاى نوعدوستى مىرهند ودر برابر فقرا از آنچه دارند خود را شرمگين ودر پيشگاه خداوند خود را شاكر وصابر مىيابند واز سوى ديگر در عرصه امور معنوى ، بالاتر از خود را مىجويند و خويشتن را با فراتر از خود مقايسه مىكنند. دچار عجب و خودبينى و ركود نمىشوند و همواره براى صعود وعروج به مراتب بالاتر مىكوشند .
امام اينگونه بود وفرزندان وشاگردان راستينش را اين گونه تربيت كرد . وچنين بود كه مرحوم احمد آقا با همه وجود در خدمت امام وانقلاب ونظام بود وبا آن كه همواره چه قبل يا بعد از انقلاب در سايه امام ومنزلتى كه در نظام داشت . هر نوع امكاناتى براى او قابل دسترسى بود ، ليكن هرگز دستبه دنيا ومظاهر دنيا نيالود وحتى از انبوه اموالى كه به عنوان هديه ونذر تقديم امام مىشد ، همچون امام هيچ ذخيره اى را براى خود نيندوخت وهمچون امام از حداقل امكانات مادى بهره گرفت ودر خانه استيجارى زندگى كرد ودر همان خانه از دنيا رفت . رحمة الله عليه وعلى والده الكريم .
صرفهجوئى امام
حضرت امام در مصرف وهزينه هاى شخصى همواره به حداقل ، اكتفاء مىكردند واين يكى از ويژگيهائى بود كه هر كس با ايشان كمترين معاشرتى داشت ، خيلى زود آن را در مىيافتبا اين حال دقتها وظريف كاريهاى امام در اين زمينه گفتنى وبه يادماندنى است كه به يك نمونه اشاره مىكنم .
حضرت امام در اتاقى كه محل اصلى زندگى ايشان بود سه نوع وسيله روشنائى داشتند: لامپ مهتابى ، لامپ 100 وات ولامپ خواب از نوع بسيار كم مصرف كه همراه با ترانزيستورى كوچك به ديوار نصب مىشد ، هر گاه مىخواستند مطالعه كنند يا قرآن ودعا بخوانند بر حسب توصيه چشم پزشك لامپ مهتابى ولامپ 100 وات را با هم روشن مىكردند وآنگاه كه مشغول تماشاى تلويزيون يا در حال گفت وشنود بودند لامپ 100 وات را خاموش وفقط به مهتابى بسنده مىكردند ولى جالب تر اين بود كه به هنگام نماز وتعقيبات ونوافل تنها لامپ خواب روشن بود .
اين وضعيت را در تمام دفعاتى كه در زمان نماز مغرب وعشا وبعد از آن خدمت امام مىرسيدم شاهد بودم ودر هنگام روز هم هر گاه متوجه مىشدند كه بى جهت چراغى روشن است اگر در دسترس خودشان بود شخصا به طرف كليد مىرفتند وآن را خاموش مىكردند واگر در دسترس ايشان نبود تذكر مىدادند كه خاموش شود .
اين دقت ومراقبت امام معمولا در مواردى بود كه جنبه شخصى داشت وصرفا به جهت جلوگيرى از اسراف بود، وروشن است كه اگر هزينه اسراف وتبذير از جيب بيت المال واموال عمومى باشد دقت ورعايتبيشترى را مىطلبد . چرا كه گناه آن مضاعف مىشود وآنان كه در ادارات ومؤسسات متعلق به مردم وبيت المال از آب ، برق ، تلفن ، وسائل گرمايش وسرمايش و ... گرفته تا قتخودشان كه در ساعات ادارى متعلق به غير است ، اسراف وتبذير مىكنند ، چگونه پاسخ خدا وصاحبان حق را خواهند داد ؟ وچه عذابى انتظار آنان است ؟ خدا مىداند !
قبض رسيد از امام براى امام!
حضرت امام خمينى ، تا جايى كه خبر دارم اولين مرجع تقليدى بود كه دستور دادند دريافت وپرداخت وجوه شرعيه ، در قالب يك سيستم حسابدارى دقيق انجام گيرد . يك روز حضرت امام حقير را به همراه آقايان صانعى ورسولى احضار واين دستور را ابلاغ فرمودند . با تقسيم كارها دريافتبه عهده آقاى رسولى وپرداختبه عهده آقاى صانعى وثبت وضبط حساب دريافت ها وپرداخت ها به عهده حقير گذاشته شد . يك شماره حساب به نام سه نفر در بانك افتتاح كرديم وبر حسب دستور حضرت امام طى يك نامه رسمى كه ذيل آن به تاييد امام رسيده بود بانك اعلام كرديم كه وجوه واريزى به اين حساب «مربوط استبه مرجع معظم تقليد شيعيان رهبر انقلاب وبنيان گذار جمهورى اسلامى حضرت آيةالله العظمى امام آقاى حاج سيد روح الله مصطفوى خمينى (مدظله العالى) واين مطلب نيز در متن گنجانده شد كه «شخص امام بر تذكر اين نكته تاكيد فرمودند كه دينارى از اين وجوه ، مربوط به شخص ايشان نيست وبه ورثه معظم له به ارث نمىرسد وبه همين ترتيب دينارى از وجوه مزبور به شخص ، يا به ورثه اينجانبان تعلق ندارد» .
يكى از ويژگيهاى برجسته امام اين بود كه نسبتبه مقررات وضوابط به شدت پايبند بودند ودر اين پايبندى پيشقدم از ديگران بودند ، درستبر خلاف مغرضين يا ناآگاهانى كه براى تضعيف امامت وولايت فقيه القاء مىكنند كه ولى فقيه فوق قانون است ، ولى فقيه ورهبرى جامعه اسلامى ، كسى است كه بيش از همه پيش از ديگران به رعايت ضوابط مقيد وعامل است . امام وهر ولى فقيه ديگر در نظام اسلامى ومشخصا در شرايط حاضر حضرت آيةالله خامنه اى به اين دليل در اين جايگاه قرار مىگيرند كه در صحنه عمل والتزام به معيارهاى شرعى ، پيشتاز مىباشند وهمچنين نسبتبه قوانين ومقرراتى كه در امتداد معيارها واحكام شرعى وضع مىشود كاملا مقيد وملتزم بوده وهرگز خود را تافته جدا بافته نمىبينند .
حقير در دفتر امام بر اساس معيارى كه ايشان مشخص كرده بودند ، هيچ پرداختى را بدون دستور پرداخت وگرفتن امضاء از دريافت كننده انجام نمىدادم . در مواردى اتفاق مىافتاد كه امام تصميم مىگرفتند به خاطر رعايت جنبه هاى اخلاقى ، شخصا مبلغى را به برخى افراد بدهند وبا توجه به اين كه وجوه شرعيه تماما در اختيار اينجانب بود وحتى اگر اشخاصى مستقيما وجوهات را به امام مىدادند بلافاصله آن را به ما تحويل مىدادند وهيچگاه وجوه شرعيه را نزد خودشان نگاه نمىداشتند ، بنابراين در موارد معدودى كه مىخواستند شخصا مبلغى را پرداخت كنند ، از حقير مىخواستند كه آن مبلغ را به ايشان تقديم كنم . بعضى افراد تصور مىكردند وقتى كه قرار است از صدها مليون تومان پولى كه متعلق به امام بود وما صرفا صندوقدار وامانتدار ايشان بوديم ، اگر مثلا مبلغ پنجاه هزار تومان از آن پول كلان را قرار بود به معظم له مسترد كنيم ديگر نيازى به دستور پرداخت وگرفتن امضاء وجود ندارد واصولا چنين كارى ناپسند وتوهين به امام است . اما از نظر ما روش امام اين گونه نبود وعملا اين طور بود كه حقير براى هر يك از ارقام مورد بحث كه معمولا كمتر از يكصدهزار تومان بود ، مثل تمام موارد ديگر وساير افراد غريبه ، همان فرم هميشگى را مىنوشتم با اين تفاوت كه در ساير موارد نام صادر كننده حواله ونام تحويل گيرنده حواله ونام متفاوت بود ولى در اين چند مورد استثنائى در مقابل صادر كننده وتحويل گيرنده فقط يك نام بود وآن هم امام ! در اولين بار خدمت امام عرض كردم اگر اجازه فرماييد در اين فرم ، مثل پرداختبه افراد ديگر اعلام وصول شود كه با گشاده روئى استقبال كردند واز آن به بعد ديگر نياز به گفتن نبود . وجه را همراه با فرم خدمت امام تقديم مىكردم وايشان همزمان مهرشان را از جيب در مىآوردند ورسيد وجه مهر مىشد .
شيوه برخورد امام در اين مورد ما را تشجيع كرده بود كه در برابر هركس ديگرى همين روش را بدون اغماض اعمال كنم لذا يك بار كه مرحوم حاج احمد آقا از آيفون به حقير گفت: حضرت امام دستور دادهاند مبلغ يكصد هزار از شما بگيرم وشخصا براى كسى ببرم ، حاج عيسى را فرستادم تا تحويل بگيرد وبه من برساند . به ايشان گفتم لطفا رسيد آن را امضاء كنيد تا بفرستم . حاج عيسى نزد من آمد ولى به او گفتم برو رسيد را بگير بياور من هم پول را آماده مىكنم . حاجى عيسى رفت وبرگشت وگفت: حاج احمد آقا فرمودند بعدا رسيد را مىدهم دوباره او را برگرداندم وگفتم به ايشان بگوييد اول رسيد را بدهيد چون ممكن استبعدا در كارها گم شود وفراموش كنيم ! اين بار حاج احمد آقا با عصبانيت رسيد را امضاء كرده بود وفرستاد وبنده هم پول را تحويل دادم . اين ماجرا در دفتر پيچيد وبرخى از دوستان به شدت من را سرزنش كردند ويكى از افراد گفته بود كه رحيميان موقعيتخود را در دفتر خراب كرد ، واى به حال او ! جواب دادم براى بنده ، امام وامانتدارى براى امام ارزش دارد نه بودن يا نبودن در دفتر حقير كيسه اى براى كار كردن در دفتر براى خود ندوخته ام كه از پاره شدن آن خائف باشم وعشقم را به امام هم هيچ عاملى نمىتواند از دلم خارج كند . در حالى كه برخى منتظر برخورد سلبى حاج احمد آقا با حقير بودند عكس آن رقم خورد وآن دوستان ناآگاه از درايت وعلو طبع حاج احمد آقا به اشتباه خود پى بردند چند روزى از آن قضيه نگذشته بود كه مرحوم حاج احمد آقا به حقير اطلاع داد كه امام موافقت كرده اند كه يك حساب ارزى براى وجوهات شرعيه به نام معظم له افتتاح شود شما با اقاى كفاش زاده برويد حساب را افتتاح كنيد وحق امضاى ثابت هم براى شما باشد ! كه اين كار انجام پذيرفت ومعلوم شد هر چند حاج احمد آقا در قضيه سابق الذكر به خاطر عجله خود در انجام دستور امام وسخت گيرى بنده ، عصبانى شده بود ، اما او فرزند امام بود با آن روح بلند ، دلسوز امام بود با همه وجود وبه دليل همان سخت گيرى وانعطاف ناپذيرى در حساب وحفظ امانتبود كه به جاى كنار گذاردن حقير از حسابهاى ريالى ، حساب ارزى را هم كه تازه افتتاح مىشد بر حسب نظر امام به عهده حقير گذاشت !
پاسدارى از مرزها!
حضرت امام در نجف اشرف معمولا براى شهادت ائمه در منزل روضه وذكر مصيبت داشتند كه توسط آقاى كشميرى انجام مىشد اما براى شهادت حضرت زهرا (س) سه روز آن هم دوبار . در فاطميه اول ودوم در ولادت معصومين: نيز جلوس داشتند وگاهى هم مداحان اهل بيت ، شعر مىخواندند ظاهرا در 20 جمادى الثانيه 1388 قمرى كه سالروز ولادت حضرت زهرا (س) بود. طبق معمول حضرت امام در حياط منزلشان كه حدود چهل متر مربع مساحت داشت وآكنده از جمعيتبود جلوس كرده بودند . در آن روز يكى از مداحان ايرانى كه بسيار خوش صدا بود تازه به عراق آمده بود اجازه گرفت وشروع كرد به خواندن قصيده اى درباره حضرت زهرا (س) تا رسيد به يك بيت كه براى بالا بردن مقام حضرت زهرا (س) تحقير برخى از انبياء عظام از آن استشمام مىشد ، در حالى كه جمعيتسراپا گوش بودند حضرت امام قبل از آن كه جمله تمام شود ناگهان با لحنى تند فرياد زدند: آقا اين چه حرفهائى است مىخوانيد آقا اين مطالب را نخوان (نقل به مضمون) وبه اين ترتيب عليرغم علاقه وارادت فوق العاده اى كه به حضرت زهرا (س) داشتند ودر ذكر مصائب ايشان حتى يك لحظه از گريه وريختن اشك نمىتوانستند خوددارى كنند ولى براى يك لحظه هم نتوانستند شكستن مرزهاى الهى را با كوچك شمردن انبياء به خاطر حضرت زهرا (س) تحمل كنند وبدون رودر بايستى با اين كه ميزبان جلسه بودند ومداح مهمان بود بى درنگ ودر ميان جمع ودر وسط جمله با قاطعيت او را نهى كردند !
هر كارى سر جاى خود
مرحوم آقاى فرقانى كه در طول اقامت امام در نجف از خدمتگزاران مخلص امام بود ، برايم نقل كرد كه شب قبل از شهادت آيةالله حاج آقا مصطفى خمينى ، امام به من فرمودند فردا ساعت 9 صبح يادآورى كن كه شما را نزد كسى بفرستم هيچگاه امكان نداشت دستور امام را فراموش كنم ولى هنگامى كه فردا صبح به طرف منزل امام مىآمدم مشاهده كردم سركوچه امام در شارع الرسول (ص) ازدحام است متعجب شدم نزديكتر شدم احساس كردم مردم ناراحت وگريانند از اين كه تراكم جمعيتبه طرف خانه امام بود ، مضطرب شدم شتابان خود را به جمعيت رساندم واز اين كه فهميدم اماما به سلامت هستند آرامش يافتم اما خبر مصيبتبزرگ وجانكاه شهادت حاج آقا مصطفى دلم را از جا كند . سراسيمه وارد خانه امام شدم . مراجع ، علماء وطلاب ومردم در محضر امام مشغول گريه بودند ، اما امام مانند كوهى استوار بدون آن كه گريه كنند نشسته بودند وبه تسليت واردين پاسخ مىگفتند ، براى همه ، لحظات سنگين وغير قابل تحملى بود . من هوش وحواس از سرم پريده بود . نمىدانستم چه بگويم وچكار كنم ! نزديك امام ايستاده بودم ، ناگهان امام با اشاره مرا فراخواندند در حالى كه در فشار روحى شديدى بودم به طرف امام رفتم . امام فرمودند: ديشب به شما گفتم ساعت 9 آن مطلب را به من يادآورى كن ! ولى من هر چه به مغزم فشار آوردم گوئى اصلا شب گذشته را به ياد نمىآوردم تا چه رسد جمله امام را با لكنت زبان عرض كردم آقا ببخشيد ... حضرت امام فرمودند فلان مبلغ را براى آقاى ... - پيرمردى فراموش شده ، بيمار ، زمين گير وفقير - ببر وبه ايشان تقديم كن وسلام وعذر تقصير مرا به او برسان !
بعد از يادآورى امام ، تازه مطلب ديشب با دشوارى به ذهنم آمد اما از اين كه امام در اين شرايط سخت وساعات اوليه شهادت حاج آقا مصطفى ودر ميان ازدحام جمعيت ، آنچه را در شب قبل تصميم گرفته بودند انجام شود به جاى اين كه من يادآورى كنم ، ايشان به ياد من آوردند . متحير وشگفت زده شدم ! پول را برداشتم وبه در خانه آن پيرمرد بردم . در را زدم از پشت در خود را معرفى كردم كه از طرف امام آمده ام اما صاحب خانه باور نمىكرد . در را باز كرد ماموريتخود را انجام دادم اما پيرمرد از شدت گريه وتاثر نزديك بود قالب تهى كند . به خاطر اصل موضوع وتوجه وعنايت امام به شخصى كه از ياد همه رفته است وبه خاطر شهادت حاج آقا مصطفى ومصيبت وارده بر امام وبالاتر از همه اين كه امام در چنين شرايطى ياد او وارسال كمك براى او را فراموش نكرده است .
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید