بعضي ها براي اولين بارشان است و مي گويند ببينيم اينها چه مي گويند؛ هرسال مي گويند مي خواهيم برويم قتلگاه فكه، مگر چه اتفاقي افتاده؟ دوكوهه كه يك سري ساختمان ترك خورده و يك بيابان است ... اينها چه مي خواهند ؟
اگر از آن قديمي ها بپرسيد كه چه اتفاقي افتاده، اگر به آنان اجازه بدهند و حالشان هم رديف باشد و در اين مدت خود را نباخته باشند، ورق هايي را كنار مي زنند و مي گويند كه در اينجا چه اتفاقي افتاده است ولي اگر اينگونه نباشد، مبهوت نگاهت مي كند و مي گويد حسينيه حاج همت يك سوله و بقيه هم در و ديواري بيش نيست، مثل همه جا ...
شماها سالي يكبار اينجا در تور شهدا مي افتيد؛ والا چه كسي در شهرها براي ما از اين حرفها بزند كه اين شهدا چه كساني بودند؛ در مدارس و دانشگاه ها كه خبري نيست، مگر اين كه اينجا بياييم و از آنها بخواهيم كه پرده ها را برايمان كنار بزنند و به دلمان مهر بزنند تا به درستي دست بيعت به آنها بدهيم.
اصلا مطلب امشب من همين است، چون خيلي ها دست بيعت دادند اما ظرف اين چند هفته كه كار سنگين شد(هفته هاي آخر پيش از حماسه عاشورا)، بيعت خود را شكستند؛ در طول مسير حتي خيلي جاها نعل به نعل با آقا (امام حسين) مي آمدند اما شرمشان مي شد كه خيمه آنان در جوار خيمه آقا باشد، اما باز هم آقا پيغام مي فرستاد و دعوت مي كرد.
اين اتفاقات تاريخي يك بار ديگر هم افتاد؛ اگر در جنگ همه مردم مي آمدند و همه پاي كار بودند، ما 40- 45 ميليون نفر بوديم و كل عراق بيست و خورده اي ميليون بود؛ پس اگر شما با دست خالي هم دشنه مي كشيديد، بايد تصرف مي كرديد؛ پس چه اتفاقي افتاد كه آقا روح الله بزرگ، صاحب اين انقلاب عظيم به حسب ظاهر نتوانست كار را در ميدان تمام كند. آيا اين سوال را تا كنون از خود پرسيده ايد؟
بله! اين سوال به صورت انحرافي بارها و بارها براي ما گفته شده كه " امام بعد از فتح خرمشهر به جنگ اعتقاد نداشت و اين سپاهي ها او را مجبور مي كردند و در نهايت هم با 598 توانستيد به جلو برويد و الا نتوانستيد در ميدان كار را تمام كنيد" ! ...
هنوز هم كه هنوز است، توهم اين تيپ سوال ها در ذهن ما وجود دارد و علي رغم اين كه بارها و بارها جواب اينگونه سوال ها داده شده اما مهم نيست چون ديگر كسي به جواب كار ندارد؛ تخم فتنه در آن سوال كاشته شده ...
اگر پاي كار مي بوديد و مي بودند، اين روزها ديگر اينگونه نبود كه مهمان شما " جعفر گنزالس " از اسپانيا و "اسحاق باري" از بوركينافاسو باشند.(آن شب حسينيه حاج همت دو مهمان خارجي از اسپانيا و بوركينافاسو داشت)
امشب بايد براي حال و روز خودمان گريه كنيم؛ امشب مي شود مقداري پرده ها را كنار زد و چيزهايي گفت ... سيد و اولاد پيغمبر مدام مي گفت كه جنگ در راس امور است؛ آقاي وزير راه ! امكاناتت را پاي كار بياور، آقاي وزير بهداشت ! دكترهاي خود را پاي خط بفرست، آقاي لودر بلدوزر، آقاي نفت، آقاي فلان ...
موقعي مي گفتند تنها كسي كه حرف امام را سرمشق خود قرار داده صدام است كه اين جمله امام را در بالاي سر خود نصب كرده كه "جنگ در راس امور است" ... اين مساله به طنز مطرح مي شد اما واقعيت همينگونه بود چرا كه براي او واقعا جنگ در راس امور بود چون قسم ياد كرده بود.
از سوي ديگر همين سعودي ها كه مخصوصا در اين چند ساله برايشان "غش و ريسه" مي رويم، 30 ميليارد دلار، يك پارتي كمك بلاعوض فهد ملعون به اين خبيث(صدام) بود.
فهد براي صدام پيغام فرستاد كه بايد اين پول را برگرداني؛ صدام برايش نامه نوشت كه اي خبيث، آيا يادت رفته كه اول جنگ برايم نامه نوشتي كه مادامي كه حكومت خميني برپاست، من خواب ندارم ؟ ... "المال لنا و العيال لك" گازش را بگير و برو داخل، پول از ما سرباز از تو ...
جنگ ايران با عراق دروغ بزرگي بيش نيست و اگر اين كلمه مسخره را كه اساس و پايه يك تفكر اشتباه است، بتوانيم پاك كنيم، خيلي كار كرده ايم ... وقتي اين را در كله ما تثبيت مي كنند، نسل هاي آتي حق دارند بگويند كه اين عراقي ها مگر چه كساني هستند ؟ ما كه رفتيم وضع زندگيشان را ديده ايم ... از مهران داخل برويد، مثل اين فيلم هاي سينمايي، يك پرده اي را كنار مي زنند و يكدفعه 300 سال به ماقبل تاريخ حاضر مي رويد با آن خانه هاي خشتي گلي و كوزه و ... انهايي كه رفته اند مي دانند چه مي گويم ...
نسل هاي آينده از ما مي پرسند چگونه اين عراقي ها با اين چند نسلي كه از تاريخ معاصر عقب هستند و با اين شكلي كه آنها را نگه داشته اند، مخ آنها را زدند كه با ما بجنگند ؟
آنها غالبا شيعه بودند. نشد سنگري از عراق بگيريم كه اين تابلو را نداشته باشد " ولعن شكرتم لازيدنكم"، عكس ائمه داشتند، اسيري نبود كه در گردنش حرز جواد و اباعبدالله نداشته باشد ... حالا زمان جنگ بود و تبليغات مي كردند كه هر سنگري مي گرفتيم در آن مشروب بود و فلان، نه عزيزم ... آنها حتي نمي توانستند خودشان را جمع كنند، حالا تقي به توقي خورد و 12 لشكر را سازماندهي كردند و داخل كشورمان ريختند؟! نه عزيزم ..
اين كه امام مي گفت "استكبار جهاني "، اين يك كلمه است كه در حال لوث شدن است اما از شرق ترين شرق اين عالم تا غرب ترين غرب كشورهاي اين دنيا همه با هم يك بار در طول تاريخ بشريت براي مضمحل كردن يك جريان با هم وحدت پيدا كردند كه آن هدف هم نفله كردن و نابود كردن انقلابي بود كه آقا روح الله در اينجا برپا كرد ... او رفت تا انقلاب را به تمام كشورهاي عربي سرايت دهد و عنقريب هم اين اتفاق مي افتاد؛ يكدفعه ريختند اينجا، بحرينيها، سعودي ها، پاكستاني، افغاني ها كه آقا به ما هم آموزش بدهيد ... موقعي مركز اين آموزش ها فلسطين بود اما يكدفعه مركز آموزش نهضت ها جمهوري اسلامي شد و پشت سرش هم در بحرين و قطر و سعودي اين اتفاق افتاد.
بايد سروقتمان مي آمدند چون حرفهاي گنده تر از قد و قواره مان مي زديم ! شعارهاي ما فرامنطقه اي و فراملي بود كه البته قد وقواره آدم هاي ما هم عجيب و غريب بود.
يكي از اين علمدارها، صاحب اين خيمه(حسينيه حاج همت) يعني احمد متوسليان است كه 23 سال است مفقودالاثر است؛ يكي از اين علمدارها اين است كه با كاظم اخوان شيرمرد و از بچه هاي عمليات ستاد جنگهاي نامنظم، تقي رستگار و سيد موسوي در اسارت به سر مي برند و حتي كسي نمي داند چا اتفاقي افتاده است ... در اين سه چهار ساله به بركت يك سري بر و بچه ها شلوغ پلوغي هايي كردند ؛ در دوره خاتمي كه كسي را مسئول اين پرونده گذاشتند و مثلا براي پيگيري يك كارناوال راه انداختند لبنان كه بيشتر از هر چيزي يك سفر چرخشي و گردشي بود تا اين كه بخواهند به دنبال آزادي اسراي ما باشند ... خسته نباشيد اين همه پيگيري كرديد !
احمد شيرمردي بود كه ديگر مادر لنگه او را نمي زايد...
پشت سر او علم به دست "همت" افتاد. كدام همت؟ همتي كه از او فقط اسم اتوبانش را مي شناسيد كه اين روزها ديگر اتوبانش هم به كار ما نمي آيد ... كيپ كيپ است؛ بسته است ... از راه هاي زميني ديگر ما به جايي نمي رسيم ...
يك همت هم من مي شناسم كه وقتي به لبنان رفت در آن سفر ديگر سر از پا نمي شناخت و حتي بعد از اين كه احمد اسير شد ، گفت بچه ها قبل از اين كه دستور عقب نشيني به ما بدهند بايد يك ضربه شست به اسرائيلي ها بزنيم كه تاريخ ثبت كند...
علي رغم اين كه پدر اين "بشار اسد" گند زد و رفعت اسد، داداشش كه از خائنان مزدور آن مجموعه است و در آن مقطع وزير دفاع بود، حاضر نشد در آنجا به بچه شيعه ها كمك كند ... ما با سلاح محدودي رفته بوديم ولي همت حاضر بود كه شيربچه هاي خود را با همين سلاح محدود به جنگ "اشقي الاشقيا" بفرستد ...
ما بايد اين تاريخ را در شب عاشورابرايتان بگوئيم چون ديگر شماها را پيدا نمي كنيم ؛ ما در راديو و تلويزيون دهها بار راجع به همت و احمد صحبت كرديم اما بخش لبنان آن را حتما كات مي كنند و مي گويند اين سندي آشكار است كه نيروي نظامي در كشورهاي ديگر برده ايد ؛ ولي به هر حال اين اتفاقات افتاده و تاريخ را نمي شود پاك كرد؛ ماها روزي براي شمشير زدن و كشته شدن جمع شديم.
همه آنهايي كه احمد متوسليان جمع كرد و با خود به لبنان برد 700 تا سپاهي بودند كه آنها را در پادگان امام حسين جمع كرد و گفت آقا! در آن مصيبت و تير و تيركشي در اول انقلاب با من به بانه آمديد ؟ خسته نباشيد؛ يكي دو سال با من مريوان بوديد و اين همه جبهه آزاد كرديم؟ دست شما در نكنه آقا؛ فتح المبين هم با من بوديد ؟ خسته نباشيد؛ بيت المقدس هم با من جنگيديد و 19 هزار اسير گرفتيم و خرمشهر را آزاد كرديم و در كنج شلمچه جگر بچه هاي لشكر 27 پاره پاره شد و از سه طرف آتش بر رويشان بود و بقيه لشكرها فقط غنيمت جمع كردند در خرمشهر ؛ آنجا كربلا در كربلا بود.
خدا مي داند اگر بچه هاي لشكر 27 فقط 20 دقيقه عقب مي كشيدند، همه اين اسرا از جاده شلمچه و تنومه - بصره همه فرار مي كردند چون راهي نداشتند ؛ يا بايد اين جاده را باز مي كردند و يا بايد از اروند رود به ساحل ابوالخصيب مي رفتند.
اين ارض، مطهر به خون شيرمردها است و براي همين ما بر تربت اينجا دست مي كشيم و نماز مي خوانيم؛ روايت داريم كه خود شهدا بر حال و هواي ما نظارت مي كنند، قرار است وقتي برگشتيم انقلابي و بهتر شويم.
يك همت تو مي شناسي و يك همت من ميشناسم؛ هر چه كرد تا يك ضربه شست به اسرائيلي ها بزند اين سوري ها خيانت كردند و الان هم بايد تاوانش را پس بدهند ... روزي كه اين شيربچه ها آمدند و گفتند بياييد يك ضربه شست بزنيم؛ اسرائيلي ها ايني نيستند كه شماها مي گوئيد... احمد خون جگر مي خورد و مي گفت خدايا آيا ميشه اين بچه ها را يك شب با اسرائيلي ها رودررو كنم تا نشان بدهم جنگ يعني چه؟ آيا ميشود توي يك شب 300 تا تانك از اينها بزنم؟
وقتي كه يك نامه درخواست نوشت و به رفعت اسد داد، او يك نگاه كرد و گفت اين چيه ؟ مترجم گفت : اينها هزار تا موشك آر پي جي ميخواهند؛ گفت هزار تا ؟!
متوسليان گفت مگه چيه هزار تا موشك آر پي جي ؛ اين خوراك سه ساعت جنگ بچه هاي من با تانك است و بايد به تو نشان دهم كه جنگ يعني چه؟ همه شماهايي كه با روس ها آموزش هاي كذا و كذا ديديد، بچه هاي من وارد نبرد بشوند تا به شما بگويم كه جنگ يعني چه...
ما را سركار گذاشتند و گفتند كه اگر همه انبارهايمان را بگرديم سه هزار تا گلوله آرپي جي نمي توانيم پيدا كنيم و از اين حرفا ...
در هر حال شناسايي ها كامل بود كه شيربچه هاي خميني در شناسايي ها رفتند و عكس حضرت امام را روي تانكها چسباندند و آنجا بود كه اسرائيلي ها به هم ريختند و ديدند كه مقوله اينها با "ياسر تلفات"(عرفات) و اينها خيلي فرق مي كند؛ آن موقع هنوز حزب الله لبنان هم تشكيل نشده بود و اول قصه بود...
يك صحنه ديد همت؛ به زور يك هواپيما مهمات آمد در سوريه نشست و چقدر اين سوري ها ما را پشت در فرودگاه نگه داشتند و خوار و ذليل كردند؛ همينطور كه ايستاده بوديم ، يك هواپيماي سازمان ملل (UN) آمد و نشست ، يك سري ماشين سازمان مللي آمد و سوري ها در را باز كردند و يك سري چشم آبي با سگ و كيف سامسونت بالا رفتند. حاجي كه اين را ديد، وقتي حاج همت عصبي مي شد رگهايش بيرون مي زد ؛ مي گفت اين پدرسوخته هاي جاسوس را ببين كه همه عنان اين سوري ها و لبناني ها دست اينهاست و آزادانه مي روند و مي آيند و ما كه آمده ايم بجنگيم براي اينها، با ما اينجوري رفتار مي كنند؛
اسرائيلي ها شاهراه بيروت دمشق را گرفته اند و بيروت تصرف شده و اين شارون ملعون فاجعه صبرا و شتيلا را ايجاد كرد، اما حتي در اين شرايط اين خبيث ها و ترسوها و بزدل ها حاضر نبودند به ما كمك كنند...
اين داستان گذشت، همت هميشه از اين جريان ياد مي كرد؛ رسيد به والفجر مقدماتي، در آنجا شب عمليات يك شب عاشورايي بود، حاجي وقتي به هم مي ريخت روي پنجه هاي پا مي ايستاد و رگش بيرون مي زد و مي گفت "بچه ها راهي به جز جنگيدن براي ما نيست"... وقتي صحبت مي كرد اين بچه ها چنان انرژي مي گرفتند كه مي خواستند كوه را از جا بكنند.
آنجا حاجي يك جمله گفت، گفت كه " به خدا قسم اگر فردا از اين 13 كيلومتر رمل و سه كيلومتر موانع عبور نكنيد و خط دشمن را نگيريد، آنهايي كه مي خواهند به كنفرانس غير متعهدها بروند دستشان خالي خواهد ماند، اما بايد سياسيون ما با دست پر، حرف بزنند."
من بعضي موقع ها براي اين سياسيون كپك صحبت مي كردم و مي گفتم ، بدبخت ها اين ميز و مقامي كه داريد مرهون كسي است به نام همت كه بچه هايش را ترغيب مي كرد روي سيم هاي خاردار بغلتند و پيروزي كسب كنند و هنوز هم كه هنوز است جنازه هايشان بعد از 10 سال در كانال ها باشد كه تو بروي و بشوي سفير ايران در لبنان و جگر نكني عكس چمران را در اتاقت بزني، عكس چمران، بدبخت، نه احمد متوسليان كه بگوئيد مثلا اين بلاتكليف است...
حاجي مي گفت : "بچه ها اگر نجنگيد به خدا اين سازمان مللي ها مي آيند عنان ما را به دست مي گيرند و من در سوريه ولبنان اين وضعيت را ديده ام"... شب عمليات والفجر مقدماتي اين حرفها را براي بچه ها مي زد؛ من مي گفتم اين چي ميگه...
زد و اين صحنه ها تمام شد و من كي فهميدم تو چي مي گي؟ ...
زماني كه 598 را امضا كرديم، آمدند. همان هواپيما سفيده و با همان آدمها آمدند... در هتل بنده و جمعي از دوستان مسئول استقبال و رتق و فتق امر سازمان مللي ها بوديم.
فرانسوي ها ، ايتاليايي ها و فلان و آمريكايي ها هم آمدند كه اگر زديد و كشتيد و هر چي بود، غرامت و اينها را بي خيال شويد چون شماها پافشاري مي كرديد! ما از 18 مليت اسير داشتيم در اين جنگ چون از 37 كشور پاي كار جنگ با ما آمده بودند؛ سودان، مصر قطر، پاكستان، افغانستان، دوبي، بوسنيايي، صرب، روس، تركيه، كويت درپيت، عربستان سعودي ... 18 مليت كه در تاريخ ثبت شده ... اصلا مي داني ؟ نمي داني ...
همت ! من نمي فهميدم تو چه مي گويي ... مي داني كي فهميدم؟ روزي كه از اينها استقبال كرديم ديدم آمريكاييه هم داخل هيات اينهاست... همه مثل آدمي زاد لباس پلنگي پوشيده بودند، اما آمريكاييه چطوري لباس پوشيده بود ... يك لباس كابوي، شلوار چرمي گاوچراني، پشت اين كفش مهميز بسته، كلاه وسترن، كمربند چرمي، انگار براي گاوچراني آمده حرام زاده ... قد دو متر و بيست و سانت كه از آسانسور داخل نمي آمد ... وقتي آمد وقتي با من مواجه شد، زد پشتم و گفت : " hello my frend "
تا اين را به من گفت من يكدفعه دوباره سال 61 به يادم آمد ، باهمت ، ديدم همت جلويم ايستاده و مي گويد "بچه ها بجنگيد اگر نجنگيد اينها دوباره عنان ما را در دست مي گيرند " ( حاج سعيد در اين بخش از صحبت ها مي گريد)
من اين رو نگاه كردم گفتم : همت ! آمدند، آمدند برادر ...
من و تو نمي توانيم عمق اينها را بفهميم ، او فهميد كسي كه امضا كرد ننوشت اين براي من "احلي من العسل است"، نوشت جام زهر را ...
حالا كه تا آخر خط با من پاي اين كار نيستيد من رفتم ، خداحافظ ... دروغ هم نبود چون وقتي كه اين جام را سر كشيد 6 ماه بيشتر دوام نياورد؛ اگر به سال كشيده بود مي گفتند كه او با كلمات بازي كرد ...
اينها را اينجا مي گويم كه اينجا وقتي مي گوئيد آمده ايم با شهدا و سيد علي دست بيعت بدهيم ... يك بار اين بلا را سر امام آورديد شماها و گفتيد تا آخر خط هستيم ... ولي باز هم از پشت به او خنجر زديد
او گفت : " بچه هاي من تنها راه پيروزي "اهدي الحسنيين" است، يا همه پيروز مي شويم و يا همگي به شهادت مي رسيم كه آن نيز در نزد ما پيروزي است"
راه سومي وجود ندارد ... به اون يارو نماينده گفتند با آمريكا چكار مي كني، گفت ما كه نمي توانيم با آمريكا بجنگيم، ما يك تاكتيك ديگري داريم، از روي آمريكا پرش مي كنيم !
آنهايي كه چنين تفكري در ذهنشان ايجاد شده بود، الان ميفهمم كه چرا آنجا امام ديد كه اينها تا آخر قصه پاي كار نيستند ... چون تا آخر قصه كساني بايد بيايند كه امضا كرده باشند كه براي شهادت آماده ايم ...
كساني كه روزي اينجا (دوكوهه) بودند، فقط به زبان نمي گفتند ... توي كانال 5 شبانه روز جنگيده و وصيت نامه نوشته ، اسير پيشش هست، زخمي ها هم پيشش هستند و آب نيز آنجا هست، اما عين آن چيزي را كه مكتب اهل بيت به او گفته پياده كرده ؛ يعني آب را تقسيم كرده در كانال، به مجروح و اسير به يك اندازه آب داده ...
تا قبل از جنگ سعي مي كردند ما را "خر" كنند و مي گفتند، اين چيزي كه شماها مي گوئيد مال زمان اميرالمونين و حسين بن علي است و آنها هم نوري از آسمان بودند و ديگر تكرار نمي شود و شما هم اداي آنها را در نياوريد ...
اما تاريخ يك بار ديگر تكرار شد ... كسي آمد به نام آقا روح الله كه با دست خالي در مقابل همه تاكتيك ها و تكنيك ها زد و گرفت ... ساواك مي داني يعني چه ؟ نمي داني ... در جنگ، شوروي، انگليس، آمريكا ، تمام سلاح ها و اند جنگولك بازي هاي دنيا جمع شده بود عليه ما .. مي داني يعني چه؟
اما انقلاب را براي ما خفيف جلوه مي دهند، اين آتشفشاني كه دنيا را به زلزله چند ريشتري واداشت ... شاگردانش چه كساني بودند؟ احمد بود، همت بود كه اگر تا آخر معركه بودند اين داستان را تا آخر جلو مي بردند و جاهايي امروز شمشير مي زدند كه ديگر دغدغه اين را نداشته باشي كه سپاه بيايد براي ما آموزش دفاع كوي و برزن بگذارد (!) خاك بر سر ما ... آموزش كوي و برزن يعني اين كه خيلي ببخشيد، شلوارت را نگهدار ... يعني عين فضاحتي كه اميرالمومنين(ع) درباره آن گفت "بدبخت ملتي كه بخواهد در كوچه پسكوچه هاي خودش بجنگد"، مثل اين عراقي ها كه ايستادند تا تانك و توپ در بين الحرمين و وادي السلام بايستد و آرپي جي بزند ؛ اين ملت بدبخت است ديگر ... افتخار ما اين است كه بر و بچه هاي ما نگذاشتند كه آنان بيايند در شهر تا ما با آنان بجنگيم؛ در جاهايي جنگيدند كه مي گفتند اينها ديوانه بودند ... فكه كجاست؟ چنانه كجاست ؟ شرهاني، شيلات ، بيات، قلاويزان، كنج كوچ و فلان كجاست كه اينها غريبانه كشته شدند ...
1200 كيلومتر خط تماس است كه تو يك شلمچه و طلائيه و فكه را مي داني، آن هم به بركت شهدايي مثل سيد مرتضي آويني و محمودوند و اينهايي كه ...
من تمام پشتم خوني است از تمام خيانت هايي كه شده ... بايد بگويم كه جماعت تو رو خدا بس كنيد، اگر كه پاي كار نيستيد شعار ندهيد و اين آقا را هم سر كار نگذاريد ؛ چون سابقه دارد در همين سالها كه اين كار را كردند ...
آن نماينده هاي خبيث، نامه نوشتند به سيد و اولاد پيغمبر و گفتند : آقا با آمريكا سرشاخ نشو ... ديدي كه امام هم نتوانست و آخر هم جام زهر را سر كشيد كه موجب امتنان ملت شد... شما هم اين مملكت را به بن بست نكشان تا بخواهي زهرنامه امضا كني ... پس كركره را بكش پايين ...
اين نامه را بيش از 120نفر امضا كردند ... حواست بود ؟ بله انشاءالله حواست جمع بود چون انتقام را گرفتي و سري بعد نگذاشتي اين ملعون ها جلو بيايند ... حتي در بين كانديداهاي رياست جمهوري هم بود و مي گفت پنجاه تومان به شما مي دهيم و اون يكي گفت راه آمريكا را باز مي كنيم و فلان ... مردم گفتند هري برويد دنبال زندگيتان ... تنها راه نجات تفكر امام خميني است و بس ... به همين خاطر است كه امروز دومرتبه مسخره مان مي كنند در شهر كه اينها دارند نظام را به بن بست مي كشانند و مي خواهند دوباره جنگ براه بياندازند ...
نه ، به خدا ما غلط بكنيم ، تفكر خميني خيلي وقت است كه رفته، احمدي نژاد كه هيچي، پدر احمدي نژاد هم نمي تواند آن را زنده كند ... ما پاي كار تفكر خميني نيستيم ...
تفكر او اين بود كه " هيهات اگر خميني يكه و تنها هم بماند ، به راه خود كه راه مبارزه با كفر و ظلم و شرك و بت پرستي است ادامه خواهد داد و به ياري بسيجيان جهان اسلام، اين پابرهنه هاي مغضوب ديكتاتورها خواب راحت را از ديدگان سرسپردگاني كه به ظلم و ستم خويش اصرار مي نمايند سلب خواهد كرد " " راستي اگر بسيج جهاني مستضعفين تشكيل شده بود - بسيج جهاني مستضعفين نه اين قطره چكاني هايي كه شما درست كرده ايد و واكسن مي زنيد ..- چه كسي جرات اين همه جسارت با فرزندان معنوي رسول الله را داشت " عشقش اين بود كه اينها سازماندهي شوند ... نه امروز كه ديگر ام القرايي وجود ندارد ورهبري براي جهان اسلام وجود ندارد ... ما مي گوئيم كه حضرت آقا را قبول داريم ولي در دنيا كه مي بينيد هر كسي مي ريزد و سفارتي را آتش مي زند ... خون ها به جوش آمده ولي كسي نيست كه اين قطرات پراكنده را - به تعبير امام- متراكم كند و يك جا ضربه به آنان بزند ... گير اكنون در جهان اسلام اين است ...
اين را مي خواست آن سيد به شما بفهماند كه ما قدرت داريم و مي توانيم بزنيم پس بياييد، مي شود ، اما باورمان نشد، گفتند خسته شده ايم و بگذار كمي استراحت كنيم اما همان خرده خرده اين شده كه امروزه داخل شهر اينهمه سنگين شده ايم ... ماشين و سويچ يك طرف، خونه و فلان يك طرف، زن، بچه، مدرك، دانشگاه، درجه ، همه اينها به تو چسبيده و سنگين شده اي و تا اسم جهاد و جنگ مي آيد مي گويي نكند طوري شود ...
بچه هاي ما كه انقلابي ترين بچه ها بودند امروزه وقتي اسم جهاد و جنگ مي آيد جا مي زنند ... اي خدا! من از روزي كه مي خواستم ازدواج كنم گفتم ما پاسداريم و پاسدار يعني اين كه جانش كف دستش است ... البته آن موقع ها اينطوري بود و ما اينگونه بيعت كرده بوديم ...
خواهشا اگر نيستيد شعار ندهيد و اين سيد اولاد پيغمبر را تا ته خط نبريد و بعد .... كما اين كه اين سوال را پيوسته از خود كردي كه چرا وقتي امريكايي ها و انگليسي ها به كربلا و نجف ريختند چرا آقا دستور نداد .... براي چه آقا بخواهد چنين دستوري بدهد ؟
آقا به تو نگاه مي كند كه اگر خودجوش پاي كار بودي و فرمانده سپاه و جماعتش پاي كار بودند و دل رهبر را گرم مي كرد كه آقا اجازه بده به ميدان برويم ... نه اين كه بنشينند و بگويند آقا هر وقت صلاح ديدند به ما دستور مي دهند و ما در خدمتيم (!)
نه برادر ! رهبران و پيامبران هيچ وقت چيزي فوق استطاعت شما نخواستند و هيچ وقت تو را به خودكشي ترغيب نكردند ... ديدند كه اگر پاي كاريد، مي گفتند و اگر نه به موعظه به شما كفايت مي كردند ... اين روزها و اين شبهاي عاشورايي يك بار ديگر بايد به هم بريزي ...
آنهايي كه اينجا نشسته بودند (حسينيه حاج همت دوكوهه) وقتي حاج همت برايشان صحبت مي كرد، توي اتاق ها مي نشستند و با خودشان كل كل مي كردند .... يك وصيت نامه هاي ... ببخشيد ...
ببخشيد ... يك وصيت نامه هاي مسخره اي مي نوشتند ... اوركت من متعلق به بيت المال است آن را اگر سالم بود برگردانيد، چهار كتاب دارم كه متعلق به كتابخانه مسجد است، 150 تومان به بقالي سر كوچه بدهكارم، اين خودكار ...
خيلي مسخره است سعيد قاسمي، نه ؟ ... بله براي امروز كه در اين منجلاب در حال غرق شدن هستي، بدبخت اين حرفها حاسبوا قبل ان تحاسبوا بود... شبها مي نشستند اينجا و درس مي گرفتند و اينجا نقطه اوج پرواز بود كه ما امروز از دوكوهه لذت مي بريم ...
از اين چيزها كه در اين شهرهاي مسخره اين حرفها چيست كه ما مي زنيم ... وقت مگر مي شود كه ببينم از صبح تا شب چه غلطي كردم ... اينها چيزهايي است كه بايد با خودمان به شهرها ببريم ... بگوئيم رفتيم آنجا و راجع به آدم هايي برايمان صحبت مي كردند كه در دوره ما زندگي مي كردند و با همان حالات شهيد شدند ... يعني اين كه راه علما را كه درس بخواني و خارج و مكاسب و اينها را ميانبر زدند ... يك شبه ره صد ساله را ميتوان طي طريق كرد، اما به شرطها و شروطها... اينجوري نيست كه يكدفعه شور حسيني به سرت بزند و پيشاني بند ببندي و آهنگران هم برايت بخواند و به خطر بروي و شهيد بشوي ... نه عزيزم كار دارد ...
آن موقع ها كه در زمان جنگ خيلي ساده تر بود ولي الان خيلي كار دارد ... من و امثال من كه كارمان با كرام الكاتبين است ... شما جوان تر ها يك خورده قاطي كرده ايد ... نگاه مي كنيد مي بينيد اين كه ضرغاميه كه پاي درس علما بود، ميگويد اين اصحاب برره به خاطر اين دلقك بازي هايشان به بهشت مي روند ... خوب بچه من نگاه مي كند و مي گويد اين كه حزب اللهي است و اگر اين حرفش هم درست باشد كه اينها با اين مسخره بازي هايشان به بهشت مي روند .... احمد كاظمي و يزداني و اينها هم به خاطر 25 سال خدمت شبانه روزي زير آتش و در مصيبت ها به بهشت مي روند .... بچه نگاه مي كند مي بيند و مي گويد من مگر ديوانه ام كه راه بابا يا راه احمد كاظمي را بخواهم بروم و زير آتش بروم ؟ ... اگر رفتن به بهشت اينقدر راحت است، مي روم دانشگاه و هنر دلقك بازي ياد مي گيرم ...
مگر شماها اين روزها اين چيزها را در سر بچه هاي ما نمي كنيد ؟ مگر اين روزها اينگونه ما را در زمين نگاه نداشته ايد كه از شهر تهران ديگر بوي مسلماني نمي آيد ... حتي در جاده قم هم اي "مازيار بيژيني" ديشب كه مي آمديم ديدي كه "ساعت رادو"، "بنز الگانس" و فلان .... كار از اين تبليغات هم گذشته و حتي در فرودگاه، خود "الگانس" را آورده اند و گذاشته اند تا وقت پرواز، هفت دور هم دور اين "الگانس" طواف كني وبفهمي كه تو جزو كارمندان بدبختي هستي كه تا صد سال ديگر هم نمي تواني اين را بخري ولي دور اين طواف كن و بفهم كه اگر مي خواهي به اين برسي بايد ميانبر بزني و كاراي زير ميزي بكني تا خودت را به اين "الگانس "برساني ... اين به تو و اين بچه ها دارد تلقين مي كند پس در اين چنين شرايطي مگر مسخره بازي است كه من بخواهم برايشان از شهادت حرف بزنم؟
پسرم، دخترم همه اينها را بريز دور ... احمد متوسليان با آنهايي كه جنگيده بود وقتي ميخواست لبنان برود مي گويد يك بار ديگر وصيت نامه بنويسد ... هر كه دارد هوس كرببلا بسم الله باور كنيد دوستان اگر اين حاجيپورها، چراغي ها، دستواره ها، قجه اي ها، كاورها، رستگارها، بهمني ها و آنان بودند چكار مي كردند ...
چقدر قشنگ گفت كاظم كاظمي ... خدايا اگر دستبند تجمل نمي بست دست كمانگير ما را ..... كسي تا قيامت نمي كرد پيدا .... از آن گوشه كهكشان تير ما را ... ولي خسته بوديم و ياران همدل ... به ناني گرفتند شمشير ما را ...
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید