خال هندی
جای تیر سلاح سیمینوف و تفنگ قناصه بر پیشانی را به خال هندی تعبیر میکردند و این نوع شهادت را زیبا تلقی کرده و آن را به فال نیک میگرفتند.
خمپارهٔ 60
کسی که سرزده و ناگهانی وارد سنگر یا چادر میشد و در چشم به هم زدنی همه چیز را به هم میریخت. درست مثل خمپارهٔ شصت، که بدون سر و صدا و سوت میآمد و زمین و زمان را به هم میریخت.
منبع: کتاب اصطلاحات جلد 2 صفحهٔ 100
خشاب چهل تایی
در نماز شب و قنوت آن، دعا برای چهل مؤمن، مستحب است. بچهها وقتی میخواستند به کسی بگویند «التماس دعا» و از او بخواهند که در نماز شب، او را نیز از دعای خیر فراموش نکند، میگفتند: «ما را هم در خشاب چهل تایی جا کن.»
منبع: کتاب اصطلاحات جلد 2 صفحهٔ 79
خدمهٔ کادیلاک
در منطقهٔ غرب برای حمل آذوقه و مجروحین از «قاطر» استفاده میشد و عدهای از برادران وظیفهٔ رسیدگی به امور مربوط به قاطرها را بر عهده داشتند و به خاطر اینکه خودشان را دست کم نگیرند، از سر مزاح به جای عنوان «قاطرچی» به خود لقب خدمهٔ کادیلاک داده بودند.
خاکریز گرفتن
در مواقعی که کسی نسبت به عنوان و میزکارش علاقهای داشت و از او سلب مسئولیت میشد، به اصطلاح گفته میشد: «خاکریزش را گرفتند.»
خودسازی
مبارزه با نفس و روش پشت کردن به راحت و رفاه، و به رنج و زحمت انداختن تن با قطع به اصطلاح جیره و مستمری او یعنی حذف حد متعارف خواب و خوراک و خلوت و استراحت در عقبه و غیر منطقه جزو بدیهیترین و عمومیترین تلاشها برای خودسازی و از آداب و اخلاق جبهه است.
در نمونههای رفتارهای ذیل: «به یاد رنج گور و عذاب قبر، نگسترانیدن بستر در شب و از پتو استفاده نکردن و دور از چشم برادران همسنگر سر به بالین خاک نهادن و تن روی سنگ و کلوخهای ریز و درشت تا صبح غلتاندن و به خواب نرفتن.
کانال خودسازی عبادت بود و عبادت در نماز و در نافلهٔ شب و آن مقام محمود تجلی مییافت. جایی که ممکن بود مسئول دیر بجنبد زیرمجموعهای جایش بگذارد. چنان که بعضی از مسئولان گاهی آخرین نفری بودند که به جمع نماز شبگزاران میپیوستند.
خود را جا کردن
تعبیری بود که بیشتر برای شهدای عملیات «مرصاد» به کار میبردند. آنهایی که در آخرین فرصتها خود را به یاران شهیدشان میرساندند، رزمندگان به اصطلاح میگفتند: «دیدی چهطور به زور خودش را جا کرد!»
خوشا به حال قورباغه
این عبارت کنایه از این دارد که چهقدر هوا گرم است و دسترسی به آب نداریم. خوشا به حال قورباغه که کنار آب زندگی میکند و هر وقت مایل است درون آب میپرد و شنا میکند.
خاکریز وسط حرف
خاکریز وسط حرف (نظیر: (شکر میان کلام))
وقتی که دو نفر با هم حرف میزدند و نفر سوم میخواست گفتوگوی آنها را قطع کند و داخل بحث شود، به جای عبارت «شکر» میگفت: «خاکریز وسط حرفتان» بعضیها هم میگفتند (کله قندی) (1) میان حرفتان.
1_ کله قندی نام ارتفاعی است مشرف بر مناطق مهران که در عملیات والفجر 3 در سال 63 آزاد گردید و بعد از آن این تعبیر میان رزمندگان تخریب رواج گرفت.
خط شکن
بسیجی، کسانی که برای دفع خطر به کام خطر میرفتند و موقع حماسهآفرینی و برخورد با دشمن، حد و مرز نمیشناختند.
اختصاصاً به نیروهایی گفته میشد که در اولین مرحلهٔ عملیات، خط و خاکریز دشمن را میشکستند و راه را برای بقیه باز میکردند.
دفترچه خاطرات
سفره. سفره را دفترچه خاطرات میگفتند. از آن رو که وقتی باز کردی، جای پا و آثار غذاهای سه وعده روزهای هفته را میشد در آن مشاهده کرد، یعنی از هر گلستانی گلی!
داروخانه
خط مقدم جبهه، جایی که توفیق شهادت بیشتر حاصل میشد تا عقبه. جایی که درمان درد بچههای رزمنده بود. نیروها مریضش بودند و به کمتر از آن راضی نمیشدند، درست لبهٔ تیغ. درست پایان کار و نقطهٔ عروج روحانی و معراج انسانی.
به مزاح به اعتبار «شربت شهادت نوشیدن» هم میگفتند، یعنی برای پیچیدن نسخهٔ انس و الفت و یکی شدن با دوست و نوشیدن شربت شهادت، باید به داروخانه مراجعه کرد و این داروخانه، خط مقدم و نقطهٔ درگیری و رویارویی مستقیم با خصم خدا بود.
دست لای در رفتن
به گناه و معصیت افتادن. وقتی کسی مشغول انجام کار مکروهی بود و بیم گناه در آن میرفت، یکی از بچهها از میان جمع با صدای بلند و متبسم میگفت: «برادر! برادر! دستت لای در نره!»
دشمن خبر کن
کسی که سرش تاس بود و مو نداشت، و انعکاس نور ماه در سر او موجب لو رفتن حرکت ستون نیروهای ما به دشمن میشد، البته به شوخی.
دانشگاه امام حسین (ع)
جبهه، درس عشق، مدرکش شهادت و معلمش آقا و مولا حسین (ع) بود. ردیهای آن جاماندههای کاروان رو به سوی کربلا بودند و دانشجویانش جان برکفان بسیج، که به تعبیر امام خمینی (ره) دفتر تشکیل آن را همهٔ مجاهدان از اولین تا آخرین امضا نمودهاند. دانشگاهی که هر روز آن ابتلا و امتحان نهایی بود و شرط راه یافتن آن ایمان بود و نمرهٔ عالی آن وابسته به اخلاص بود.
در جهنم
پلاکهای نسوزی که حروف اول آن D.j بود بهانهای برای شوخی بین رزمندگان گردید و به صاحب آن میگفتند: «تو اهل بهشت نیستی و لابد D.j مخفف در جهنم است.» عبارات دیگری چون «دوستدار جبهه» و «دانشگاه جبهه» نیز معرف دارندهٔ پلاک بود.
دست در دست گذاشتن
این اصطلاح به دو معنی استفاده میشد:
1_ وقتی میخواستند شهادت نیرویی را از طریق تلفن یا بیسیم اطلاع دهند. به ویژه اگر شهید مسئول بود و دشمن نباید مطلع میشد. مثلاً میگفتند: «حاج حسین خرازی دست در دست حاج همت گذاشت.»
2_ وقتی دو گردان طبق هماهنگی قبلی در یک عملیات در منطقهای که بر روی نقشه مشخص شده بود به یکدیگر میرسیدند و الحاق صورت میگرفت، میگفتند: «گردان... با گردان ما دست داد.»
در بهشت بسته شد
این اصطلاح به تمام شدن مرحلهای از جنگ و به پایان رساندن عملیات اشاره میکند. بعد از هر عملیات و در اواخر بعد از آتشبس و قبول قطعنامه بچهها مرتب به خود با حسرت نهیب میزدند که: دیدی در بهشت بسته شد و نتوانستیم از فرصت استفاده کنیم و به جمع شهدا بپیوندیم؟
در جبهه بزرگ شدن
از اول تا آخر جنگ در جبهه حضور داشتن، از «بانه» و «سردشت» و «پاوه» تا عملیات «مرصاد» را پای کار ایستادن و استقامت کردن، نوعاً به بچههایی میگفتند که با سن و سال کم به جبهه آمده و همانجا بالغ شده و به تکلیف شرعی و قانونی رسیده بودند، و به اصطلاح «بزرگ شدهٔ جبهه» بودند.
دفترچهٔ کوچک را بستن
حساب مقابله با صدام بسته شده و حقتعالی باب مقابله با شیطان بزرگ آمریکا را باز کرده است. کنایه از اینکه میگویند اگر خدا دری را ببندد در دیگری را باز میگذارد! یعنی دفتر تقدیر اینطور ورق خورده که ما از این امر فارغ بشویم و به سراغ امر بزرگتری برویم! و آن مقابله با شیطان بزرگ است (این عبارت در بحبوحهٔ پذیرش قطعنامه بین بچهها مطرح بود.)
دومین اشتباه آخرین اشتباه
اولین اشتباه! آمدن به گردان تخریب بود و دومین اشتباه! بیاحتیاطی موقع خنثی کردن مین. این اصطلاح نوعی مبارزه با نفس نیز بود. شاید شخص از اینکه به صحرای خطر گام نهاده، به خود مباهات کند. گوینده میخواست بگوید که به اصطلاح تو بر خوردی و به اشتباه آمدهای وگرنه اهل این مقام نیستی!
دکور عوض کردن
تغییر صورت دادن، عوض شدن وضع ظاهر شخص بر اثر اصابت تیر و ترکش و جراحت وارده، میگفتند: «دکور عوض کرده».
دل آور
قطار، ماشین، وسایل نقلیهای که رزمندگان را به جبهه میبردند «دلبر» و از جبهه میآوردند «دلآور» نامیده میشد.
دوغ خوردن
به خواب رفتن، این اصطلاح در میان رزمندگان مانند کد بوده است. وقتی میخواستند بگویند فلانی از خستگی خوابش برده، میگفتند دوغ خورده.
ذوالجناح
این اصطلاح به ماشین تویوتا و هر ماشینی که به جای راه رفتن گویی مثل پرنده پرواز میکرد اطلاق میشد. همچنین اصطلاح «افکروز» و «شاهین» که جتهای زمینی سپاه بودند، به همین معنا به کار میرفت.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید