*** قبل از آشنايي با پرويز، با رجب جورسرا ازدواج كردم. مسئول حزب جمهوري اسلامي در شهر عباس آباد.
رجب اهل دعا و نماز شب بود. چهرهاي نوراني داشت. شايد كسي باور نكند، اما من فردي به مؤمني او نديدم. رجب سه ماه بعد از مراسم عقدمان در عمليات بيتالمقدس پر پرواز گشود و رفت.
*** سال 1362 همراه و همسفر پرويز شدم. ميدانست كه رجب به شهادت رسيده و شايد يكي از دلايل ازدواجش با من، همين بود. چند سالي از زندگيمان گذشت و خدا دو عطيه الهي را مهمان خانه ما نمود. محمد و علي يادگار پرويز هستند.
***در طول سه سال زندگي مشتركمان هميشه مراقب اوضاع بود. هيچ وقت مسايل درون سازمان را به بيرون انتقال نميداد و حتي به من هم چيزي نميگفت.
*** پرويز هيچ وقت در طول زندگي از من چيزي نخواست و نصيحتي نكرد. گفتم: شما چيزي به من بگوييد كه من انجام دهم. حتي مثال زدم و گفتم فلاني از همسرش چيزي خواسته. پاسخ داد: لازم نميبينم به تو نصيحتي كنم.
*** حالا ديگر او نيست و من به تنهايي با مشكلات زندگي، دست و پنجه نرم ميكنم و فقط از خدا ميخواهم كه بچهها را طوري تربيت كنم كه پرويز انتظار داشت. 9 سال بعد از شهادت پرويز پيكرش را آوردند. چند تكه استخوان و يك پلاك از آن قامت رشيد به دستمان رسيد.
راوي:اقدس كهنسال
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید