**از كجا بگويم، از كودكيشان كه در فقر و تنگدستي گذشت و يا جوانيشان كه در ميان آتش خمپارههاي دشمن بعثي سپري شد.
**پدرشان هميشه روزهاي جمعه، مغازه را تعطيل ميكرد و بچهها را به نماز جمعه ميبرد. شايد حضور در جلسات مذهبي باعث شد فرزندانم تشنه انجام فرامين الهي اسلام باشند.
**حسين اولين شهيد خانواده ما بود. او پيك و بيسيمچي يكي از گردانهاي لشكر 25 كربلا بود. يك روز به من گفت:«مادر خواب ديدم كه به بيماري سختي مبتلا هستم و امام رضا (ع) را ملاقات ميكنم. آنجا به آقا عرض كردم: اول شفايم را بدهيد و بعد هم شهادت را نصيبم كنيد. امام (ع) فرمودند:« شفايت را دادم اما وقتي به شهادت ميرسي كه ازدواج كرده باشي. مادر، دختري را در تهران انتخاب كردهام برايم آستين بالا ميزني » سال 1364 ازدواج كرد و سال بعد در تاريخ 4/10/1365 بار سفر بست.
**محمد خبر شهادتش را برايم آورد. فقط خدا را شكر كردم. بعد از او حجتالله پر كشيد. شانزده سالش بود و روز بيست و پنجم فروردين ماه سال 1366 مرا تنها گذاشت و هيچ وقت پيكرش برنگشت. عبدالناصر اواخر جنگ ( 11/3/1367 ) شهيد شد. معلم بود و يك فرزند سه سال و نيم داشت.
**به محمد گفته بودم نگذارد عبدالناصر به جبهه برود و نامش را از ليست اعزام پاك كند. اما نگاه معنيدار ناصر به او كار خودش را كرد و محمد از شرم، سر به زير انداخت و فقط سكوت كرد. نگاه ناصر كار خودش را كرده بود و او راهي ميدان نبرد شد.
**خيلي سخت بود كه سه جگرگوشهات را به ميدان جنگ بفرستي و هيچكدام سالم و سلامت برنگردند. اما من به حول و قوه الهي تكيه كردم و از خدا در فراغ اين سه لاله، طلب صبر نمودم.
راوي:مادر شهيد كشاورزيان
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید