** شهربانو ثمني همسر شهيد نوروزعلي يزدانخواه و مادر شهيدان قربانعلي، رحيم، طوبي و خديجه است. وقتي از او درباره طوبي و خديجه پرسيديم. اشك در چشمانش جمع شد و گفت:
**هر دو دخترم در سال 1357 ، دو ماه قبل از پيروزي انقلاب در شهر فريدونكنار شهيد شدند. دختر عزيزم طوبي كلاس چهارم بود و خديجه 3 سال بيشتر نداشت. در آن روزهاي پرشور من هرازگاهي در تظاهراتها شركت ميكردم.اما آن روز نرفتم و طوبي به عادت هميشه خديجه را به كول گرفت و به خيابان رفت اما در ميان راه قربانعلي پسرم از آن دو خواست به خانه برگردند. همان لحظه مأموران حمله كردند.
بچههايم به منزل شهيد ساداتي پناه بردند. اما يكي از گلولهها به سينه طوبي كه پشت در پنهان شده بود، اصابت كرد و خديجه نيز كه در دوش طوبي بود به شهادت رسيد.
**بعد از انقلاب قاتل او را شناختيم اما همسرم از او گذشت و او را بخشيد. - قربانعلي اوايل سال 1361 از ميان ما پركشيد. او عاشقانه و غريبانه در حين انجام مأموريت و بارزه با منافقين آسماني شد و من باز هم لباس سياه برتن كردم.
- با شهادت قربانعلي رحيم و همسرم هر دو به جبهه رفتند و مسئوليت بچهها و خانه را آقاي كاظمي دامادمان پذيرفت. اندك زماني بعد در عمليات كربلاي 4 رحيم و همسرم هر دو از ميان ما رخت بربستند.
** روز عمليات حاج بصير ميان پدر و پسر قرعه انداخت تا يك نفر از آنان در عمليات شركت كند اما همسرم قرعه را قبول نكرد چرا كه رحيم بايد ميرفت. آنها هر دو در عمليات شركت كردند. وقتي همسرم شهيد شد رحيم نزد حاج بصير رفت و گفت: «حاجي من فرزند شهيد شدم.» حاجي هم دستور داد پيكر بيجان پدر را به عقب انتقال دهد. اما رحيم پيكر پدر را بوسيد. به آن عطر زد. بعد سلاحش را برداشت و به راه افتاد. حدوداً 50 متر از پيكر پدر فاصله نگرفته بود كه روح بيقرارش به پدر پيوست.
**در شهر شايع شد رحيم و پدرش شهيد شدند. سراسيمه و هراسان خود را به منزل حاج بصير رساندم. بدنم ميلرزيد. پرسيدم: حاجي راست است؟ سرش را پايين انداخت و گفت: نگران نباشيد آنها مي آيند. اما وقتي به خانه رسيدم شلوغي خانه و صداي گريه مرا مطمئن ساخت آنها به شهادت رسيدهاند.
**شهادت رحيم كمرم را شكست. او خيلي دوستداشتني بود. الان از او دو يادگار دارم. او اهل دنيا نبود. يك بار پدرش به او اصرار كرد خانهاي تهيه كند و همسرش را به آنجا ببرد. اما او دلش ميخواست پيش ما زندگي كند. يك روز ديدم وسايلش را جمع ميكند. گفتم: كجا؟ گفت: خانه پيدا كردهام و قرار است از اينجا بروم.
خيلي ناراحت شدم. پرسيدم: چند اتاق دارد؟ خند و پاسخ داد: من جداشو نيستم. قرار است بروم جبهه. پدرش براي او خانهاي ساخت. اما رحيم اعتقاد داشت خانهاش مسجد امام سجاد (ع) است. بعدها متوجه شديم كه منظورش گلزار شهداي امام سجاد (ع) است. فقط امروز دلم ميخواهد جوانان نگذارند خون و راه شهيدان فراموش شود.
راوي:شهربانو ثمني
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید