در آغاز جنگ بر حسب مسئوليتي که داشتم در کردستان بودم مقام معظم رهبري در آن زمان به خاطر حساسيست جبهههاي جنوب بيشتر در خوزستان تشريف داشتند لذا ما از حضور ايشان در منطقه عملياتيمان در روزهاي اول، محروم بوديم تا اينکه در اواخر 59 بود که ايشان به کردستان تشريف آوردند، من فرمانده منطقه عملياتي مريوان بودم با برادر عزيزم، حاج آقا متوسليان ايشان از سپاه بود، و من از ارتش که فرماندهي منطقه عملياتي مريوان تا حدود نوسود و سقز را بر عهده داشتيم ميدانيد که سال 59 کردستان وضع نامساعدي نداشت نه تنها به خاطر هجوم عراق مرزها ناامن بود بلکه بسياري از نقاط آن هم همراه با توطئه و خطر مينگذاري و خطر تهاجم ضدانقلاب، ناامنيهاي جادهاي، حتي ناامنيهاي پروازي و هليکوپتري بود، به طوري که در چندين مورد از پايين به هليکوپترها تيراندازي ميشد حتي رئيس بانک مريوان هم در هليکوپتر شهيد شد بنابراين حضور يک مقام برجستهاي مثل آقا درسال 59 در آن منطقه که حتي پادگان مريوان هم زير توپ 130 دشمن بود و هم خمپاره ضدانقلاب، براي ما فوق العاده مهم و روحيهبخش بود. عراق هم به حضور ايشان در منطقه پي برده بود لذا چندين بار با اختلاف چند دقيقه موضع و محلي را که ايشان بودند بمباران کرد. به هر جهت اقامت طولاني آقا نشان دهنده اين بود که حضور فرمانده اصلي در لحظات بحراني در کنار رزمندگان بسيار مهم و روحيه بخش است. ...آقا از منطقه جنوب هم بازديدهاي زيادي کردهاند و روزهاي بيشتري را در آنجا بودهاند. مشکل خاصي که در بازديدهاي ايشان بود همين تيراندازيها و بمبارانها بود ولي ايشان مثل يک رزمنده ساده و شجاع از خط مقدم بازديد ميکردند و هيچ ترسي هم نداشتند که حالا گلوله ميآيد يا نميآيد خيلي راحت رفت و آمد ميکردند ولي ما واقعاً به خاطر حفظ جان ايشان از چنين حضورهايي بيمناک بوديم و واقعاً ميترسيديم، چون خيلي خطرناک بود و احتمال تير خوردن بسيار بود. روزهاي آغاز جنگ بود، اين منطقه به خاطر وضعيت خاص و مرزي بودن حمله دشمن و جا نيفتادن نيروها وضع خاصي داشت به طوري که انسان احساس غربت ميکرد و آن چيزي که آدم را از اين غربت درميآورد و روحيه ميبخشيد حضور يک شخصيت معنوي و دلقوي بود دقيقاً يادم هست وقتي که آقا تشريف آوردند ما ابتدا ايشان را به اتاق جنگ برديم که حتي گلوله هم کنارش خورده بود و وضع مرتبي نداشت اين اتاق توجيه بود و نقشهاي به ديوار آن زده بوديم ايشان فرمودند:«وضع منطقه را توضيح بدهيد، من خدمتشان وضع منطقه را تشريح کردم و نسبت به مناطقي که ما از عراقيها پس گرفته و امن کرده بوديم توجيه شدند. بعدازظهر به داخل شهر مريوان تشريف بردند و از شهر بازديد کردند همان شب جلسهاي تشکيل دادند و مسائل منطقه را از زبان مسئولين شنيدند. با فرماندهان و مسئولين شهر ملاقات کردند بعد به طرف ارتفاعات «حورسلطان» حرکت کردند اين ارتفاعات مشرف به مرز عراق بود عراقيها فهميده بودند لذا شروع به تيراندازي کردند. الحمدلله مسئلهاي پيش نيامد آقا در آنجا يک حالت خاصي پيدا کرده بودند چون از روي آن ارتفاعات خاک عراق به خوبي ديده ميشد و از اينجا بود که آقا براي اولين بار از خاک جمهوري اسلامي ايران شهرها و آباديهاي منطقه عراق را به طور واضح ميديدند. خط دفاعي عراقي ها از آنجا کاملاً مشخص بود، برعکس منطقه جنوب که به خاطر همواره بودن زمين نميتوان دشمن را ديد. بعد از اين بازديد برگشتند وشب را استراحت کردند فردا صبح محور سمت چپ را به طرف محور دزلي براي بازديد انتخاب کردند ما داخل يک جيپ در کنار ايشان نشسته بوديم حاج آقا فرمودند:«من علاقه دارم همه را ببينم تا رزمندگان هم احساس تنهايي نکنند خوب ما براي جان «آقا» دلواپس بوديم و منطقه داخلي هم ديگر ناامن بود با همه اينها خيلي کند حرکت کرديم يکي دوبار سفارش کردم و گفتم حاج آقا مثلاً اگر ميشود ديگر از اينجا بازديد نفرماييد. فرمودند:«نه من ميخواهم مناطق خط مقدم و بچهها را ببينم، بعضي از اين پستها خيلي بلند بود به طوري که اگر ميخواستيم بالا برويم اقلاً سه چهار ساعت طول ميکشيد، لذا خواهش ميکردم و آقا هم پياده ميشدند مي رفتند پانصدمتر جلوتر بعد ميگفتم بچهها از بالا ميآمدند پايين و مشتاقانه به دست و پاي آقا ميافتادند. ايشان هم همه را مورد بحث قرار ميدادند. ديگر از محاصره اينها خارج شدن کار سختي بود صحنه بسيار جالب و شورانگيزي بود بعد رفتيم از تنگه دزلي عبور کرديم تنگه دزلي ديواره عظيمي است از ارتفاعات، جاده باريکي که از بين کوههاي خيلي بلند ميگذرد و هر دو طرف ارتفاعات بر اين تنگه مشرف است. به هر صورت تنگه را بازديد کردند که در اختيار خودي بود به داخل آبادي دزلي رفتيم در جلوي دزلي ارتفاعات ملاخورد و ارتفاعات تپه هست که مرز بين ما و عراق را تشکيل ميدهد و از بلندي آن ميتوان شهرهاي سيد صادق و حلبچه را به خوبي ديد. در مسيرمان از دره دزلي که عبور کرديم به موضع توپخانه خودي رسيديم در اينجا آتش توپخانه عراق شروع به زدن کرد. آقا هم بياعتنا اصلاً نفرمودند که اين از کجا ميآيد و به بازديد خود ادامه دادند. بعضي فرماندهان دست پاچه شدند که اين آتش توپخانه ممکن است به آقا صدمه برساند بعضي هم گفتند که چون بازديد لو رفته هرجا برويم ايجاد اشکال ميکندو بهتر است برگرديم. در اين موقع که هرکس نظري ميداد آقا با يک تصميم مقرراتي شجاعانه و نظامي فرمودند:«نه، فرمانده سرهنگ جمالي است و ما طبق نظر و تصميم ايشان عمل ميکنيم شما تصميم بگيريد و ما همانطور عمل ميکنيم» اين واقعاً شايد در ذهن خود من هم که تا آن موقع افزون بر بيست سال خدمت نظامي کرده بودم چنين چيزي نبود که تا اينقدر يک فرمانده عالي رتبه متکي به مقررات نظامي باشد و به وحدت فرماندهي و تصميمگيري توجه کند اين سخن که فرمانده مسئول است و مسئوليت خوب و بد منطقه با اوست من يک لحظه بر سر دوراهي قرار گرفتم که حالا چه بکنم حفظ جان و سلامت آقا برايم از همه چيز مهمتر بود. بنابراين به فکرم رسيد که به طرف جلو حرکت کنيم چون ميدانستم اگر آتش توپخانه بيايد و درست روي موضع قرار بگيرد خطرناک خواهد بود. آقا هم فرمودند: همين تدبير درست است. سوار ماشينها شديم و حرکت کرديم و دقيقاً سه يا چهار دقيقه بعد که گلولههاي پي در پي مي خورد سه فروند هواپيماي دشمن آمد و موضعي که چند لحظه پيش آنجا ايستاده بوديم بمباران کرد. اين کار خداوند بود که آقا هم فرمودند فلان کس تدبير کند و ما هم تصميم گرفتيم که از اينجا برويم بعد آتش بمبي که روي موضع توپخانه بود به هوا بلند شد ما ماشينها را نگه داشتيم و از آقا خواهش کرديم که به بيرون بپرند و پناه بگيرند، ايشان هم به شکل نظامي و چالاکانه از ماشين بيرون پريدند و در کنار جاده و پشت يک جوي آب موضع گرفتند بعد به طرف جلو راه خود را ادامه داديم بعد که به عقب برگشتيم ديديم که همان موضعي که ايستاده بوديم و تصميم ميگرفتيم، بمباران شده و خسارات و تلفاتي هم به موضع توپخانه وارد شده است.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید