با پذيرش قطعنامه 598 و اعلام آتشبس، دوباره عراقيها از محورهاي مختلف به طرف مرزهاي ما پيشروي ميکردند، مثلاً از پاسگاه زيد و طلائيه به سمت جلگه اهواز، خرمشهر، پادگان حميد و محورهاي ديگر جلو آمدند و از طرف غرب هم از صالحآباد به سمت نفتشهر و منطقه مرصاد که منافقين آن را توسعه دادند تا آمدند به تنگه مرصاد. در اين زمان به نفس گرم حضرت امام خميني جمعيت عظيمي از بسيجيها وارد جبهه شدند آقا هم آن روز مقام رياست جمهوري را بر عهده داشتند به جبهه تشريف آوردند برنامه ايشان ظاهراً به اين صورت بود که به يگانهاي مختلف سرکشي کنند و با رزمندگان و فرماندهان صحبت نمايند براي لشگر سيدالشهدا و لشگر حضرت رسول توفيقي بود که اولين بار اين دو لشگر در خدمت ايشان بودند. در صبحگاه مشترک آقا صحبت مبسوط و جالبي کردند که حدود يک ساعت طول کشيد، بعد از اين جلسه آقا صحبتهاي مبسوطي را براي همه ما داشتند و بنا شد جلسهاي هم در محضر آقا براي فرماندهان و مسئولين لشگر بگذاريم، محل اين جلسه را فرداي آن روز در سالن اجتماعات پادگان شهيد کلهر گذاشتيم. در آن جلسه آقا با نهايت گشادهرويي و بزرگواري فرمودند که برادرها نظراتشان را بگويند و هر سوالي که دارند بپرسند و حرفهايشان را بزنند. خود ايشان هم در آن جلسه نظرات مبارکشان را بيان فرمودند يادم هست که در بخشي از صحبتها فرمودند:«ما ضمن آن که در حال دفاع هستيم خوب است که آمادگي پاسخ به هجوم دشمن را داشته باشيم يعني معطل نشويم که آنها به ما حمله کنند بلکه ما هم عليه آنها طرحريزي کنيم و پاسخ متقابل به آنها بدهيم. اين طور نباشد که آنها مجدداً به ما حمله کنند و صدمه و آسيب برسانند و ما بنشينيم. بعد برادرها صحبت را شروع کردند بعضي ناراحت بودند و حرارت آن مقطع از جنگ که قطعنامه پذيرفته شده بود و تقريباً شرايط ويژهاي در انقلاب و در نهضت امام بود البته نه از اين که چرا قطعنامه پذيرفته شده بلکه از اين جهت که در وسع و توان بود که باز جنگ را ادامه دهيم.در آن جلسه بچهها راحت و صميمي حرفهايشان را ميزدند به هر صورت در آن جلسه برادرها محضر آقا گزارش دادند و با ايشان صميمانه صحبت کردند و آقا هم رهنمودهاي کافي دادند بعد تشريف بردند لشگر حضرت رسول و يگانهاي ديگر. ميتوانم بگويم در آن مقطع زماني آقا در تمام يگانها و پيش تمامي رزمندگان رفتند و فرماندهان را ديدند و ديدگاههاي آنان را شنيدند آقا بيشتر از اينها مايل بودند که در جبهه و در ميان رزمندگان باشند روحيه خود ايشان اينگونه بود که حضور در صحنههاي خطرناکي که از جان گذشتگي و فداکاري را مي طلبيد دوست داشتند اما مسئوليت اجرايي سنگين که در پست رياست جمهوري که به ايشان واگذار شده بود و منعي که حضرت امام در مورد حضور ايشان کرده بودند مانع از اين بود که آقا بيشتر به جبهه بيايند. در هنگام پذيرش قطعنامه بود که امام فرمودند هرکس توانايي دارد به جبهه برود، به خاطر همين چند نفر از شيعيان اتريش که مقلد امام بودند هم به جبهه آمده بودند. من يک روز در جبهه خدمت آقا عرض کردم: آقا اگر اجازه بدهيد چند تا مهمان خارجي ما محضر شما شرفياب شوند، آقا فرمودند: بسيار خوب تشريف بياورند. در پايگاه منتظران شهادت (گلف) در قرارگاه اصلي جنگ در جنوب، که مقر اصلي آقا هم در آنجا بود، وعده ملاقات بود ما اين برادران اتريشي را خدمت مقام معظم رهبري آورديم، اتفاقاً نزديکيهاي نماز بود نماز به امامت آقا خوانديم، بعد يک جلسه بسيار صميمي و خودماني برگزار شد. ما برادران را معرفي کرديم آقا خيلي خوشحال بودند از اين که گروهي از جوانان مسلمان از پنج هزار کيلومتري احساس تکليف و وظيفه کرده و به کشور ما آمدهاند تا در جبهههاي جنگ اداي دين بکنند. آقا بعد از سلام و احوالپرسي اوليه و آشنايي بيشتر، صحبتهاي طولاني براي آقايان کردند. بعد به من فرمودند: اين برادران را فقط در منطقه جنوب نگه نداريد اينها را به مشهد و شمال هم براي زيارت و سياحت ببريد، چون در جنوب گرما خيلي شديد بود، مترجم آنان همه حرفهاي آقا را براي ايشان ترجمه کرد و سپس گفتند:«نه آقا ما احساس تکليف کرديم که به ايران بياييم و در جنگ مشارکت داشته باشيم و گرنه اروپاي خودمان خيلي سرسبزتر از ايران است و ما قبلاً هم به ايران آمديم لکن در اين سفر ما احساس وظيفه کرديم و اين گرما و اين خاک براي ما بسيار ارزشمند است. بعد دوباره آقا فرمودند:«لازم است شما زبان فارسي را ياد بگيريد از اين پنج نفر آنان سه نفرشان اکنون فارسي را خيلي رسا صحبت ميکنند و دو نفر آنها هم در حد محاوره، و مکالمه محدودتر. آقا، با يک تأکيد خاصي به آنان سفارش ميکردند که فارسي را فرا بگيرد و اين نشانه علاقهاي است که آقا به زبان و فرهنگ فارسي، که زبان دوم اسلام است دارند، اساساً ايشان در ادبيات فارسي صاحب ذوق خاصي هستند. آقا هميشه با تبسم و لبخندي يکسان با ما برخورد ميکردند، به طوري که همه ما احساس ميکرديم که آقا نسبت به ما عنايت ويژهاي دارد بچههاي ديگر هم ميگفتند که نه خير، آقا به ما يک عنايت ويژهاي دارد بعد مي فهميديم که آقا با يک عنايت خاصي به همه بچهها نگاه ميکند به گونهاي که ما احساس ميکرديم که آقا نسبت به هرکدام از ما که با ايشان ديدار داشتيم يک عنايت ويژهاي دارد. ديگر اين که هربار که درخواست ملاقات با آقا ميکرديم محال بود که وعده ملاقات ما را نپذيرد و يا احياناً زمان مناسبي را براي ملاقات در اختيار برادران نگذارد. جلسهها هم به گونهاي بود که به راحتي و به سبک پدر و فرزندي اداره ميشد به گونهاي که ما به راحتي مي توانستيم حرفهايمان را بزنيم يعني جوري نبود که حالا آدم مثلاً به حضور مقام محترم رياست جمهوري رسيده، گويي يک سري حريمها و حجب و حياها مانع حرف زدن باشد البته حرمتها کاملاً محفوظ بود اما اينکه راحت بتوانيم حرفهايمان را بزنيم و درد دلمان را اظهار کنيم هيچ مانعي نبود اصلاً خود آقا طوري برخورد ميکرد که ما احساس گرفتگي و خستگي نکنيم.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید