1. نسبت اديان با يكديگر
اديان از ديد كلى به دو مجموعه تقسيم مى شوند: توحيدى و غيرتوحيدى. مجموعه اديان توحيدى (شامل يهوديت، مسيحيت، آيين زردشت و اسلام) به سه اصل توحيد، نبوت و معاد قائلند، ولى اديان غيرتوحيدى هيچ يك از اين سه اصل را قبول ندارند: آن اديان به جاى توحيد، از شرك و به جاى نبوت، از حكمت[1] و به جاى معاد، از تناسخ سخن مى گويند. البته توحيد مسيحيت با تثليث و توحيد آيين زردشت با ثنويت همراه است و پيروان هر دو دين مى كوشند تثليث و ثنويت خود را به هر قيمتى با اصل توحيد هماهنگ كنند. درجه توفيق آنان در ايجاد اين هماهنگى به داورى افراد گوناگون بستگى دارد: برخى از پيروان اديان توحيدى بى درنگ آن را از ايشان مى پذيرند، ولى برخى ديگر تسليم تأويل هاى آنان نمى شوند و به پيروى از قرآن مجيد (مائده 17، 72ـ73)، تثليث را كفر مى دانند.
در مجموعه اديان توحيدى، دينى كه از نظر معارف به اسلام مقدارى شباهت دارد، يهوديت است و اگر مسلمانان از عصر پيامبر گرامى اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تا اين زمان بيشترين مشكلات را با يهود داشته اند، بيشتر به رفتارهاى ناهنجار آنان مربوط مى شود و كمتر به اعتقادات ناهنجارشان. البته خداى متعال يهوديان را اولين كافر به قرآن مجيد مى داند (بقره 41).
از اينجا است كه برخى از مفسران قرآن هنگام تفسير «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّآلِّينَ»، «غضب شدگان» را به يهود و «گمراهان» را به نصارا تفسير كرده اند، با اينكه مى توانستند هر دو صفت را به هر دو گروه مربوط بدانند. اين تفكيك براى اين است كه سوره حمد امُّ الكتاب يعنى «خلاصه قرآن كريم» است. با مراجعه به متن اين كتاب الهى، به آسانى درمى يابيم كه خداى متعال بر يهوديان به سبب كارهاى ناپسندشان غضب كرده[4] پس آيه آخر سوره مباركه حمد بر اساس اين معارف تفسير شده است.
قرآن كريم عقايد باطلى را به يهوديان نسبت داده و ايشان را به سبب آن عقايد سرزنش كرده است: 1) عُزير پسر خداست;[9] تبرى مى جويند و همين تبرى براى مفسران قرآن كافى بوده است.
از سوى ديگر، قرآن كريم عقايد باطلى را به مسيحيان نسبت داده و ايشان را به سبب آن عقايد سرزنش كرده است: 1) مسيح پسر خداست;[13] را انكار مى كنند).
يهوديت علاوه بر سه اصل توحيد، نبوت و معاد در برخى از احكام نيز به اسلام نزديك است و حتى نام هاى برخى از فرشتگان مانند جبرئيل و ميكائيل به عبرى در قرآن كريم آمده است.[15]
يادآورى اين نكته نيز ضرورى است كه ما مسلمانان بايد براى تفسير برخى از آيات قرآن كريم، از اعتقادات حق و باطل بنى اسرائيل آگاه باشيم; زيرا آن كتاب الهى 136 بار به نام حضرت موسى(ع) و بارها به قضاياى مختلف بنى اسرائيل اشاره كرده است.[16]
2. اسم: تعيّنى و تعيينى
نام هاى باستانى بيشتر ملت ها، قبايل، خاندان ها، شهرها و كشورها به طور طبيعى و بر اثر گذشت زمان تعيّن يافته و كسى از روى عمد و قصد آنها را تعيين نكرده است. بسيارى از اديان نيز اين حالت را دارند: اسم تعيّنى يهوديت (Judaism) به دين كسانى دلالت مى كند كه اسلافشان در گذشته هاى دور به سبب سكونت در كشور يهودا، «يهودى» خوانده مى شده اند و اسم تعيّنى مسيحيت (Christianity)به دين كسانى دلالت مى كند كه مسيحى يعنى منتسب به مسيح خوانده شده و مى شوند. نام مسيحى بعد از رفتن حضرت مسيح(ع) پديد آمده است (اعمال رسولان 11:26) و خود آيين نوخاسته آن حضرت اسمى نداشته است و آن را «طريقت» مى خوانده اند (اعمال رسولان 9:2 و 22:4).
واژه هاى يهوديت و مسيحيت در كتاب مقدس يافت نمى شوند، در حالى كه واژه اسلامو مشتقات آن را مكرّر در قرآن كريم مشاهده مى كنيم;[17] زيرا اسلام دينى است كه در زمان خود حضرت رسول اكرم(ص) به كمال رسيده و به همين علت، از ابتدا اسم تعيينى داشته است تا از اديان ديگر تميز داده شود.
اسم تعيينى، بر خلاف اسم تعيّنى، معناى زيبا و هدفمندى دارد و انتخاب واژه اسلام به معناى «تسليم» براى خاتم اديان داراى همين ويژگى ها است.[18]
3. خاتميت يا بشارت به دين بعدى
يهوديت، مسيحيت و اسلام كه اديان ابراهيمى (Abrahamic Religions) و اديان وحيانى (Revealed Religions) ناميده مى شوند، يادگار انبياى الهى(ع) هستند. اين اديان (اولا) حقانيت خود را به اديان قبلى مستند مى كنند و بشارت ظهور خود را در آنها مى جويند و (ثانياً) به خاتميت خود معتقدند و اديان بعدى را رد مى كنند، به اين شرح:
اولا يهوديت خود را تحقق وعده خداى متعال به حضرت ابراهيم(عليه السّلام) مى داند و مسيحيت با طرح نظريه جانشينى (supersession) خودرا وارث آنوعده مى داند ومى كوشد بشارت به ظهور حضرت عيسى(عليه السّلام) و عهد جديد را در عهد عتيق پيدا كند. اسلام نيز به انبياى بنى اسرائيل و كتاب هاى آسمانى پيشين توجه دارد و صريحاً اعلام مى كند كه بشارت ظهور پيامبر عالى قدر اسلام در تورات و انجيل يافت مى شود (اعراف 157).
ثانياً يهوديت منكر نسخ است و مسيحيت پس از عهد جديد، منتظر پيمان جديدترى نيست.[19] خاتميت اسلام نيز در قرآن مجيد (احزاب 40) و احاديث فراوان آمده است و همه مسلمانان آن را از ضروريات اسلام مى دانند.
موعودى نيز كه در هر يك از اديان يادشده مطرح است، براى تأييد همان دين مى آيد، نه اين كه آن دين را نسخ كند و دين تازه اى بياورد.
اعتقاد به خاتميت راه را بر شرايع تازه مى بندد. اديان بعدى براى گشودن اين راه، با تأويل عباراتى از كتاب هاى قبلى، مژده ظهور دين خود را در آنها مى جويند. بر اين اساس، مسيحيان براى يافتن مژده به حضرت عيسى مسيح(ع)، با تأويل عباراتى از عهد عتيق و مسلمانان براى يافتن مژده به حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ، با تأويل عباراتى از عهد عتيق و عهد جديد، مژده هاى مطلوب خود را در آن كتاب ها مى يابند.
البته يافتن اسم و خصوصيات دقيق فرد مطلوب به شكل يك آرزو باقى مى ماند و مژده ها به اسم هاى نامأنوسى تعلق مى گيرد: مثلا مسيحيان (رك: متى 1:23) با مراجعه به عهد عتيق، مژده به تولد عِمّانوئيل (اشعيا 7:14) را مى يابند و مسلمانان با مراجعه به عهد عتيق، مژده به آمدن شيلو (پيدايش 49:10) و با مراجعه به عهد جديد، مژده به فرستاده شدن فارَقليط (يوحنّا 14:16 و...) را به دست مى آورند. مدعيان بعدى نيز چنين رفتارى را با عهد عتيق، عهد جديد و قرآن مجيد دارند. در اين فرايند، كتب مقدس امت هاى ديگر بدون توجه به تفسير و تأويل خودشان، تفسير و تأويل مى شود.
پيروان اين اديان به پايان يافتن مدت اديان قبلى و مجعول بودن اديان بعدى معتقدند و بر اين اساس، نجات را به خود اختصاص مى دهند. در اين ميان، يهوديت يك دين قومى است و تبليغ ندارد. بيشتر يهوديان مردم جهان را به صهيونيسم دعوت مى كنند. از سوى ديگر، در مسيحيت و اسلام تبليغ وجود دارد. تبليغ مسيحى را تبشير و تبليغ اسلامى را دعوت مى نامند.
همچنين بايد توجه داشت كه اطلاق نبى و رسول در يهوديت و مسيحيت به مروجان قديم آن اديان (مانند «دانيال نبى» و «پولس رسول») به آوردن دين تازه دلالت نمى كند.
4. حقانيت
با در نظر گرفتن تنوع اديان، در مورد حقانيت اديان 3 ديدگاه معروف وجود دارد:
1. ديدگاه انبياى الهى(ع) و كتاب هاى آسمانى مبنى بر حقانيت دين خود و بطلان ساير اديان. اين ديدگاه حقانيت سلسله اى از اديان پيشين را براى عصر خودشان مى پذيرد; همچنين ممكن است براى كسانى كه به پيروى از آن اديان ادامه مى دهند، امتيازاتى قائل شود، ولى حقانيت را در زمان حاضر منحصر به دين خود مى داند.
2. ديدگاه جمع كثيرى از عرفا و صوفيه مبنى بر حقانيت همه اديان و اينكه همه آنها راه نجات هستند. جمعى از متفكران عصر ما به اين ديدگاه لباسى نو پوشانده و آن را ترويج كرده اند. برخى هم با اعتقاد جازم به حقانيت دين خود، حقانيت اديان ديگر را در محدوده مشتركات آنها با دين خودى پذيرفته اند كه بهتر است اين گرايش را از شاخه هاى ديدگاه نخست بدانيم.
3. ديدگاه ملحدان، شكاكان و دِئيست ها مبنى بر بطلان همه اديان به موجب انكار اصل ماوراى طبيعت، يا اعتقاد به عدم امكان برقرارى ارتباط با آن.
5. دستگاه هاى كلامى
بايد توجه داشت كه گفتوگوى اديان و اصولا هيچ نوع گفتوگويى به نتيجه نمى رسد; زيرا هنگام بحث، طرفين احساس مى كنند به تمام حقيقت دست يافته اند و طرف مقابل در فهم حقيقت قصور يا تقصير دارد. از آنجا كه روح آدمى با مفاهيم آشنا خو مى گيرد و آنها را مفاهيمى جهانى مى شناسد، اهل گفتوگو احساس مى كنند كه تنها وظيفه آنان تطبيق مصاديق با آن مفاهيم است تا موضوع ثابت شود. ولى بايد توجه داشت كه بسيارى از مفاهيم دينى ابداً جهانى نيستند تا بتوانيم چيزى از دين خود را با آنها منطبق كنيم و براى اثبات معارف اسلامى به آنها ارجاع دهيم.
اگر بحث ضرورت پيدا كرد، بايد بدانيم كه حتى اگر منطق ما با منطق انبيا برابر باشد، احتمال پذيرش در طرف مقابل منتفى است; زيرا طرف بحث اگر از توده مردم باشد، بر او لازم است هنگام شكست به عالم رجوع كند و اگر عالم باشد، باز هم در طول تاريخ عالم تر از خود سراغ دارد و ديده است كه آنان نيز مثل وى مى انديشيده اند.
بديهى است كه هر دين و مذهبى دستگاه كلامى خود را چنان ترتيب مى دهد كه حقانيت خود و بطلان ساير اديان را اثبات كند. پيروان هر دينى نيز خود و همكيشان خويش را محقق و ديگران را مقلد مى دانند و منابع دين خود را به آسانى تأويل مى كنند، ولى اجازه كمترين تأويل را به طرف مقابل نمى دهند.
هر دينى گزاره هاى غيرمشترك اديان ديگر را بى معنى و باطل مى داند; مثلا هنگامى كه يك كاتوليك مى گويد در زندگى دينى اش خدا را مى خورد، سخن وى براى يك فرد غيرمسيحى معنايى ندارد، ولى اين سخن براى خود آن كاتوليك معنا دارد; زيرا وى معتقد است كه (اولا) نان و شراب عشاى ربانى حقيقتاً[21]
هر دينى براى پيروانش يقين آور است و اين حقيقت در آثار گرانبهاى بزرگانى مانند حضرت امام خمينى(ره)، امام محمد غزالى و شهيد مطهرى(رحمت الله عليه) آمده است.[22]
6. سقوط انسان و آموزه نجات
دغدغه اصلى اديان به سقوط انسان و نجات وى مربوط مى شود. شناخت حق و باطل راه نجات را مى گشايد و به همين علت، اديان فهرست هايى از اعتقادات حق (و باطل) را در اختيار پيروان قرار مى دهند تا ايشان باورهاى خود را بر اساس آنها تنظيم كنند. علم كلامِ اديان از اينجا پديد مى آيد.
آنچه گفته شد، در خود اديان بود، اما «علم اديان» به حقانيت يا بطلان هيچ يك از اعتقادات دينى كارى ندارد و مى كوشد به گزارش دادن از آن اعتقادات بسنده كند. اديان مختلف ازسقوط انسان (the fall of man)ونياز وى به نجات سخن گفته اند. خداى متعال نيز در سوره عصر انسان را در زيانكارى دانسته و در سوره تين از تحول وى به پست ترين پست ها به روشنى سخن گفته و نجات او را با ايمان و عمل صالح ممكن شمرده است.
با مطرح شدن اومانيسم در عصر جديد، سقوط انسان اهميت پيشين خود را از دست داده و توجه اديان گوناگون به جوانب ديگر وضع انسانى جلب شده است. يهوديت و مسيحيت بر آفرينش انسان به صورت خدا (پيدايش 1:27)[24]
هر دينى با دليل هاى عقلى و نقلى نجات را مخصوص خود مى داند و در موارد ضرورت، براى به دست آوردن دل مردم، از اين انحصارگرايى فاصله مى گيرد. مسيحيان پيوسته مى گفته اند: «بيرون كليسا هيچ نجاتى نيست» و از زبان پطرس نقل شده است كه در باره حضرت مسيح(عليه السّلام) گفت: «در هيچ كس غير از او نجات نيست; زيرا كه اسمى ديگر زير آسمان به مردم عطا نشده كه بدان بايد ما نجات يابيم» (اعمال 4:12).
پس ما مسلمانان نيز بايد يقين داشته باشيم كه رستگارى اخروى مخصوص دين مبين اسلام است: «وَ مَن يَبْتَغِ غَيْرَ الاِْسْلاَمِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِى الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ.» (آل عمران 85).
7. تهذيب
همه اديان از مردم زندگى اخلاقى مى خواهند و دستورهاى آنها به نحوى براى اصلاح بشر مقرر شده است. مردم نيز با رعايت آن دستورها در اين دنيا به مقدارى تهذيب دست مى يابند. درست است كه انسان ها بر اثر فريب شيطان، تقريباً براى هر حيوانى (از سوسك تا فيل) نوعى الوهيت قائل شده و آنها را پرستيده اند، ولى حيات دينى از مقدارى اخلاق برخوردار بوده و اكنون نيز چنين است.
حضرت امام رضا(عليه السّلام) از حضرت امام سجاد(عليه السّلام) روايت كرده است كه زن عزيز مصر هنگامى كه حضرت يوسف(عليه السّلام) را وسوسه مى كرد، پارچه اى را برداشت و روى بتى كه در خانه داشت، كشيد. هنگامى كه حضرت يوسف(عليه السّلام) علت اين كار را پرسيد، وى پاسخ داد: براى اينكه از اين بت حيا مى كنم و مى خواهم ما را نبيند. آن حضرت گفت: چگونه تو از بتى كه درك و شعور ندارد حيا مى كنى، ولى من از خالق و معلم انسان ها حيا نكنم؟[25]
اعتراف به گناه نزد كشيش[26] در مسيحيت ارتدكس و كاتوليك نيز به منظور كاهش گناه در جامعه مقرر شده است و همه آنان حتى كشيشان و اسقفان و پاپ آيين اعتراف را مكرر به جا مى آورند. اعتراف به گناه در اسلام، يهوديت و مسيحيتِ پروتستان جايز نيست. در اين اديان، گناه را بايد با خود خدا در ميان گذاشت و استغفار كرد.
همه اديان دنيا را حقير و تاريك معرفى كرده اند.[29]
معروف است كه مسيحيت شريعت ندارد. بديهى است كه مسيحيت و هيچ دين ديگر گناه هاى اخلاقىِ قتل نفس، دزدى، زنا، دروغ، غيبت، تهمت و مانند اينها را مجاز نمى دانند و نسبت به آنها بسيار حساس هستند. آرى، احكام تعبدى، مانند حرمت گوشت خوك در مسيحيت و برخى از اديان ديگر جايى ندارند.
فداشدن مسيح براى گناهان بشر نيز مجوز گناه كردن نيست، همان طور كه عفو و رحمت خدا و شفاعت اولياى خدا در اسلام راه گناه را نمى گشايد.
همين پرهيز از گناهان اخلاقى جمعى از مسيحيان را به گونه اى اعجاب آور مهذب كرده است. شهيد والامقام مطهرى(ره) در يك سخنرانى مربوط به اواخر عمر پربركت وى كه بعداً تحت عنوان حق و باطل تنظيم و منتشر شده، با تأكيد فراوان و از صميم قلب، مسيحيان و كشيشان مسيحى را متقى و مستحق بهشت دانسته و گفته است:
شما اگر به همين مسيحيت تحريف شده نگاه كنيد و برويد در دهات و شهرها، آيا هر كشيشى را كه مى بينيد، آدم فاسد و كثيفى است؟ والله ميان همين ها صدى هفتاد هشتادشان مردمى هستند با يك احساس ايمانى و تقوا و خلوص كه به نام مسيح و مريم چقدر راستى و تقوا و پاكى به مردم داده اند، تقصيرى هم ندارند; آنها به بهشت مى روند، كشيش آنها هم به بهشت مى رود. پس حساب روحانيت حاكم فاسد مسيحى و پاپ ها را بايد از اكثريت مبلغين و پيروان مسيح جدا كرد.[30]
8. تغيير آيين و تبليغ
بيشتر اديان نوكيش مى پذيرند، ولى اديانى هم وجود دارند كه اگر كسى طالب ورود به آنها باشد، اهل آن دين وى را به رسميت نمى شناسند، مانند دروز لبنان و صابيان ايران و عراق. از نظر اين اديان، كسانى كه شايستگى ورود به آن دين را داشته اند، از طريق تولد در خانواده اى كه آن دين را داشته است، به آن دست مى يابند.
اديانى كه نوكيش مى پذيرند، معمولا تبليغ دارند. اديانى هم هستند كه تبليغ ندارند، ولى اگر كسى وارد آن دين شود، وى را مى پذيرند، مانند يهوديت.
مسيحيت از آغاز تا كنون دينى شديداً تبليغى بوده است. مبلغان اين آيين به سراسر جهان رفته و كاميابى هايى به دست آورده اند. آنان در آموختن زبان هاى اقوام مختلف و ترجمه كتاب مقدس و تهيه جزوات تبليغى رنگارنگ بسيار كوشا هستند. دولت هاى استعمارى نيز پيوسته از اين فعاليت هاى تبليغى حمايت كرده اند.
بيشترمبلغانِ مسيحى پروتستان هستند. آنان ازطريق تأسيس بيمارستان وسوادآموزى وبرگزارى مراكز تفريحى مردم را به مسيحيت دعوت مى كنند. برنامه هاى راديو ـ تلويزيونى جذاب نيز به خدمت گرفته مى شود.
9. دين قدرت خدا، دين محبت خدا، دين رحمت خدا
مسيحيان مى پذيرند كه تا هنگام ظهور حضرت عيسى(عليه السّلام) در 2000 سال پيش، يهوديت زير نظر خدا بود، ولى مى گويند كه پس از آن، فيض الهى به مسيحيت تعلق گرفته است. گاهى هم گفته مى شود كه يهوديت دين قدرت خدا، مسيحيت دين محبت خدا و اسلام دين رحمت خدا است.
يهوديت دين قدرت خداست، زيرا خداوند در مناسبت هاى مختلف به نفع اين قوم عمل كرده است، مثلا هنگامى كه آنان در مصر زير فشار فرعون و فرعونيان بودند، آنان را از درياى سرخ عبور داد و فرعونيان را غرق كرد. پس از آن هم در صحراى سينا نعمت هاى خود را براى ايشان فرستاد.
مسيحيت دين محبت خداست، زيرا خداوند از روى محبت، به عقيده مسيحيان، بر بشر جلوه گر شد. بايد توجه داشت كه مسيحيان معمولا به جاى «محبت بشر به خدا» از «محبت خدا به بشر» سخن مى گويند و در شعر و ادب عرفانى مسيحيت، خدا عاشق است و انسان معشوق.
اسلام دين رحمت خداست، زيرا خداوند رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را فرستاد تا به مردم جهان رحمت كرده باشد (انبيا 107).
پي نوشت ها :
[1]. معروف است كه براهمه براى ابطال نبوت گفته اند كه تعاليم انبيا يا مطابق عقل است يا خلاف عقل و شقّ سومى ندارد: اگر مطابق عقل است، عقول ما كفايت مى كند و آمدن نبى لزومى ندارد و اگر خلاف عقل است، ما به چيزى كه خلاف عقل باشد، نيازى نداريم. قائلان به نبوت در مقابل اين ادعا، شقّ سومى را مطرح مى كنند و مى گويند: تعاليم انبيا(ع) فوق عقل است.
[2]. بقره 61، 90; آل عمران 112; مائده 60; اعراف 152.
[3]. نساء 171; مائده 17، 72ـ73، 77، 116; توبه 30ـ32.
[4]. مائده 82 .
[5]. توبه 30.
[6]. آل عمران 81.
[7]. مائده 64.
[8]. الميزان: توبه 30.
[9]. بقره 97.
[10]. توبه 30.
[11]. مائده 17 و 72.
[12]. مائده 73.
[13]. مائده 116.
[14]. جبرئيل به معناى «مردِ خدا» و ميكائيل به معناى «چه كسى مثل خداست؟» مى باشد. بديهى است كه فرشتگان مى توانند نام هايى به هر زبانى داشته باشند.
[15]. شعرا 197.
[16]. احياناً كسانى يهوديان را به تحريف دين خودشان و مسيحيت و اسلام متهم مى كنند و با بزرگ نمايى تأثير فرهنگى يهوديانى مانند كعب الاحبار و وهْب بن مُنَبّه كه مسلمان شده بودند و در باره معارف اسلامى نظر مى دادند، اسرائيليات را مطرح مى كنند. اين افراد هرگاه حديثى را نمى پسندند، آن را از اسرائيليات مى شمارند. اين گونه برخورد محتوايى با احاديث و اصطلاح «اسرائيليات» (با اين كاربرد) در گذشته بين علما معمول نبوده است.
[17]. برخى از مسلمانان ادعا مى كنند كه همه اديان توحيدى در ابتدا «اسلام» خوانده مى شده اند و نام هايى مانند «يهوديت» و «مسيحيت» از تحريفات پيروان آن اديان است. اين ادعا حتى اگر در علم كلام قابل اثبات باشد، در علم اديان ابداً قابل اثبات نيست.
[18]. مسيحيان كينه توز اروپا در قرون وسطا به جاى «اسلام» و «مسلم»، از واژه هاى Muhammadanismو Muhammadanاستفاده مى كردند.
[19]. مسيحيان نيز نسخ را انكار مى كنند و معتقدند كه مدت شريعت عهد عتيق با فرا رسيدن عهد جديد پايان يافته است و چون اين دو عهد ماهيتاً با يكديگر تفاوت دارند، الغاى احكام تورات در مسيحيت نسخ نيست، بلكه چيز ديگرى است كه طبق برنامه پيش رفته است و به قول پولس: «شريعت لَلِه ما شد تا به مسيح برساند تا از ايمان عادل شمرده شويم. ليكن چون ايمان آمد، ديگر زير دست لَلِه نيستيم; زيرا همگى شما به وسيله ايمان در مسيح عيسى پسران خدا مى باشيد» (رساله به غلاطيان 3:24ـ26). مسلمانان به مسيحيان مى گويند كه اين چيزى جز نسخ نيست.
[20]. و به عقيده پروتستان ها مجازاً.
[21]. اعتقاد شيعيان به حصول بدا براى خدا براى اهل سنت غيرقابل قبول است، مگر اينكه براى آنان تبيين شود كه حصول بدا براى ذات ذوالجلال مانند حصول رضا و غضب براى آن ذات اقدس است. همچنين غيبت وجود مبارك حضرت مهدى(ع) از نظر يك تن از اهل سنت هنگامى محال نخواهد بود كه به يادش بياوريم خود او نيز به غيبت حضرت خضر(ع) معتقد است و آن را محال نمى داند.
[22]. گوشه اى از سخنان ايشان در مقاله اينجانب در شماره 15 مجله هفت آسمان نقل شده است.
[23]. «إنَّ الله خلق آدم على صورته»: حديث 38 از چهل حديث امام خمينى(ره).
[24]. بقره 30 و اسراء 70.
[25]. بحارالانوار ج12، ص266.
[26]. اعتراف مجانى است و شايعه پرداخت پول براى آن صحت ندارد.
[27]. همه اديان منابع مالى مختلفى دارند و آن منابع به مصرف هاى گوناگونى مى رسند. جالب توجه اين است كه مردم اگر براى دين پول بدهند، به آن دلبسته تر مى شوند و اصولا دينى كه بيشتر از مردم پول بگيرد، موفق تر است.
[28]. «رهبانية امتى الجهاد.» (حديث نبوى).
[29]. رك: نهج البلاغه، خطبه 209.
[30]. مجموعه آثار ج3، ص439.
10. خداشناسى
اصطلاح توحيد در علم كلام اسلامى نخست به مطلق خداشناسى و در مرحله بعد به خداشناسى توحيدى دلالت مى كند.
بيشتر اديان (و شايد همه اديان كنونى) به وجود خدا معتقدند و بيشتر اديانى كه به خدا معتقدند، نام هايى براى او دارند. گاهى هم اسم خاص خدا در دينى يا نزد گروهى از متدينان به فراموشى سپرده مى شود. اسم خاص خدا در هندوئيسم «برهما»، در يهوديت «يهوه»، در آيين زردشت «آهورمزدا» و در اسلام «الله» است. مسيحيت اسم خاصى براى خدا ندارد و كتاب عهد جديد اسم عام «خدا» (در متن يونانى: هوثيوس) را براى وى به كار برده است.
هرگاه زبان دينى با زبان بومى تفاوت كند، ممكن است در چنين مواردى،[31] براى زبان بومى مشكل پيش آيد. اكنون در زبان فارسى، اسم عام «خدا» كه در واقع معادل «اله» است، براى «الله» نيز به كار مى رود (زيرا نخستين مسلمانان فارسى زبان روا ندانسته اند اسم خاص «آهورمزدا» را معادل «الله» قرار دهند) و به همين دليل، ترجمه «لا اله الا الله» مشكل شده است. خوشبختانه در زبان تركى براى «اله» واژه «تانرى» (تنگرى) و براى «الله» خود همين واژه «الله» به كار مى رود. شمارى از زبان هاى ديگر نيز مانند زبان هاى اروپايى (و البته خود مسيحيت) اسم خاصى براى خدا ندارند; مثلا در انگليسى واژه godهم اسم عام و هم اسم خاص خداست; با اين تفاوت كه هرگاه اسم خاص باشد، آن را Godمى نويسند و اين تمهيد چندان هم كارساز نيست.
احترام به نام خدا در اديان تابوهايى را پديد آورده است: همان طور كه قبلا گفته شد، يهوديان به مقتضاى فرمان سوم از ده فرمان كه مى گويد «نام خدا را به باطل مبر»، بر زبان آوردن كلمه «يهوه» را حتى هنگام قرائت تورات حرام مى دانند و به جاى آن از واژه «ادوناى» يعنى «آقاى من» استفاده مى كنند. اين تابو به نوشتن هر نامى كه به خدا دلالت كند، حتى به زبان ها و خطوط ديگر، گسترش يافته است: جمعى از يهوديان «خدا» را «حدا»، «اله» را «ا-له» و «God» را «G-d» مى نويسند. برخى از مسلمانان ايرانى به جاى «الله»، سه نقطه مى گذارند و به جاى «بسم الله»، «بسم ا...» و «بسمه تعالى» يا «باسمه تعالى» مى نويسند. مسيحيان و ساير امت ها نيز چنين چيزهايى را داشته اند و فرهنگ 20 جلدى آكسفورد (در مدخل god : 13) حدود 20 تلفظ درهم ريخته (عمدتاً مربوط به قرون 17 و 18) براى واژه انگليسى godآورده است.
1 ـ 10. يگانه و چندگانه
اعتقاد مردم جهان به خدا دو گونه است: توحيد و شرك. البته هر يك از اين دو ديدگاه را مى توان به گونه اى مطرح كرد كه با ديدگاه مقابل همخوانى پيدا كند:
از يك سو، توحيد در مسيحيت با تثليث همراه است و مسيحيان علاوه بر اعتقاد به يگانگى خدا، به سه گانگى وى نيز معتقدند و مى خواهند عقيده خود را به گونه اى آرايش دهند كه به هيچ يك از اين دو جنبه توحيد و تثليث خللى وارد نيايد و چون چنين چيزى ممكن نيست، در نهايت مى گويند كه تثليث يك راز است.
از سوى ديگر، معتقدان به خدايان متعدد معمولا رابطه اين خدايان را به گونه اى تبيين مى كنند كه مقام و منزلت يكى از آن خدايان (مثلا الله در دوران جاهليت) به گونه اى متعالى مى شود كه ساير خدايان فرشتگان و وسائط فيض او به شمار مى روند. اين اعتقاد كه بت (بر خلاف فرشته) نمى تواند دستيار خدا و شفيع انسان شود، خاص اديان ابراهيمى است كه در باره بت مى گويند: «مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَان» (يوسف 40). انسان بدون اتكا به وحى نمى تواند مرزهاى توحيد و شرك را تعيين كند «مَن ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِندَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ» (بقره 255).
موحدان به خدايى بسيار والا و فوق تصور بشر عقيده دارند. آنان معتقدند علم و قدرت خدا بى نهايت است و هرگاه در متون دينى چيزى بر خلاف آن يافت شود، براى تأويل آن تلاش مى كنند.
برخى از مشركان مى گويند خدا از بس بزرگ و پاك و منزه است، با جهان مادى ارتباطى ندارد; از اين رو، بايد براى حاجت خواستن به شركاى او مراجعه كنيم. آنان اين موجودات را كارگزاران امور جهان مى دانستند و رجوع به آنها را مانند رجوع به اسباب و وسائل براى تأمين نيازهاى روزمره ضرورى مى شمردند. پيامبران عظيم الشأن به مردم مى گفتند اين شريكان از جانب خداى متعال تعيين نشده اند و به همين دليل، هيچ قدرتى ندارند و نبايد آنها را پرستيد و به آنها متوسل شد.
2 ـ 10. خداى فلسفى
اديان ابراهيمى در آغاز به فلسفه روى خوش نشان نمى دادند و پولس رسول به پيروان خود چنين هشدار داده است:
باخبر باشيد كه كسى شما را نربايد به فلسفه و مكر باطل، بر حسب تقليد مردم و بر حسب اصول دنيوى، نه بر حسب مسيح. (رساله به كولسيان 2:8)
وترتوليان(Tertulian) ازنخستين پدران كليسا گفت: «آتن به اورشليم چه ربطى دارد؟»[32]
ولى چندى نگذشت كه پيروان اديان ابراهيمى يكى پس از ديگرى به سراغ فلسفه رفتند و فلسفه به سراغ آنان آمد. فلسفه نخست علم كلام را پديد آورد و اين حادثه تشويش خاطر عموم مسلمانان را در پى داشت.[33] سپس خودش دست به كار شد و با ظهور فلسفه يهودى، مسيحى و اسلامى، آشوبى بر پا شد. از آن پس، بسيارى از پيروان اديان ابراهيمى در مباحث خداشناسى به فلسفه روى آورده اند. (رك: مقاله اينجانب در شماره 17 مجله هفت آسمان).
3 ـ 10. عرفان و تصوف
عرفان در اديان، واكنشى به شريعت و تعقل (فقه و فلسفه) است. عرفان از ذوق بر مى خيزد، قابل نفى يا اثبات نيست و با هنر رابطه اى تنگاتنگ دارد. عرفان همچون آتش لطيف است و هر چيز را به كام خود مى كشد و به جلو مى رود. اديان هندوستان و خاور دور سراسر عرفانى اند و در عصر ما با اندكى تبليغ، بسيارى از مردم آمريكا و اروپا را به سوى خود جذب كرده اند.
مرحوم علامه طباطبائى(رحمت الله عليه) در بخش دوم كتاب شيعه در اسلام مى نويسد:
عارف كسى است كه خدا را از راه مهر و محبت پرستش مى كند، نه به اميد ثواب و نه از ترس عقاب. و از اينجا روشن است كه عرفان را نبايد در برابر مذاهب ديگر مذهبى شمرد، بلكه عرفان راهى است از راه هاى پرستش (پرستش از راه محبت نه از راه بيم يا اميد) و راهى است براى درك حقايق اديان در برابر ظواهر دينى و راه تفكر عقلى.
هريك ازمذاهب خداپرستى حتى وثنيت پيروانى داردكه ازاين راه سلوك مى كنند. وثنيت و كليميت و مسيحيت و مجوسيت و اسلام عارف دارند وغيرعارف.
آرى، عرفان در هر سرزمينى مى رويد و خود را با دين رايج هر زمان و مكان هماهنگ مى كند. اندلس هشت قرن اسلامى بود و عارفانى مانند ابن عربى (متوفاى 638 هجرى، برابر با 1240 ميلادى) از آن برخاستند. آن سرزمين در سال 1492 كاملا مسيحى شد و عارفانى مانند بنيانگذار رهبانيت ژِزوئيت ايگناتيوس دو لويولا (متوفاى 1556) را تحويل داد. عرفان اسلامى از حضرت اميرالمؤمنين على(عليه السّلام) رسيده است و همه سلسله هاى عرفانى به آن حضرت منتهى مى شوند.
واژه هاى عرفان و تصوف در منابع اصلى اسلام و نيز در كشورهاى اسلامى به يك معنا به كار مى روند و افرادى مانند شيخ اكبر محيى الدين بن عربى و مولانا جلال الدين مولوى رومى و حضرت امام خمينى(ره) به آسانى «عارف» و «صوفى» خوانده مى شوند. در ايران معمولا كلمه صوفى به گروه هاى مدعى عرفان كه معمولا سبيل خود را باقى مى گذارند و تشكيلاتى حزب گونه دارند، اطلاق مى شود و اين تعبير نكوهش آميز است.
همان طور كه قبلا گفته شد، عرفان يهودى قبالا ناميده مى شود. البته مسيحيت نيز در آغاز گونه اى عرفان يهودى بوده و پيروانش آن را «طريقت» مى ناميده اند (اعمال رسولان 9:2 و 22:4) و به تدريج به دينى مستقل تبديل شده است. تازه همين مسيحيت كه ادعا كرديم عرفان يهوديت است، خودش عرفانى عميق و عرفاى بزرگى دارد (همان طور كه آن دين با اعتقاد به ظهور موعود پديد آمده، ولى باز هم منتظر است). اديان هندوستان و خاور دور نيز كه گفتيم سراسر عرفانى هستند، خودشان عرفان و عارف دارند.[35] هر دو عرفان در مسيحيت ادغام شده اند و تفكيك آنها براى يك مسيحى بى معنى و محال است.
4 ـ 10. وحى
وحى به معناى ارتباط الهى با انسان ها در هر دينى كه اصل و منشأ خود را به خدا نسبت مى دهد، يافت مى شود. اصطلاح اسلامى «وحى» با معادل آن در مسيحيت يعنى revelation اندكى تفاوت دارد:
«وحى» (در زبان عربى به معناى «اشاره») در اصطلاح اسلامى بر هدايت الهى دلالت مى كند و قرآن مجيد بارها اين اصطلاح را در مورد هدايت تكوينى موجودات و هدايت تشريعى انسان ها و ساير هدايت هاى الهى به كار برده است; مانند وحى به آسمان (فصلت 12)، به زنبور عسل (نحل 68)، به فرشتگان (انفال 12)، به پيامبران (نساء 163) و به مادر حضرت موسى(ع) در مورد حفاظت نوزادش (قصص 7).
revelation (از ريشه لاتينى revelare به معناى «ظهور» و «پرده برداشتن») در اصطلاح مسيحيت به ظهور خدا براى انسان ها به منظور نجات آنان دلالت مى كند. علاوه بر جهان آفرينش كه مظهر آفريدگار است، نجات بنى اسرائيل با شكافته شدن دريا، احكام تورات و زندگى حضرت عيسى مسيح(ع) از مصاديق وحى مسيحى است. به عقيده يهوديان، وحى نبوى حدود چهار قرن قبل از ميلاد منقطع شده است.
بيشتر اديان جهان وحى دارند و اينكه آيا وحى در اديان ابتدايى نيز يافت مى شود، به تعريف ما از وحى بستگى دارد.
5 ـ 10. كتاب هاى آسمانى
صورت مادى وحى كه براى دوره هاى بعدى به جاى مانده، كتاب هاى مقدس اديان است كه وحى هاى گذشته را براى آيندگان نقل مى كنند و پيروان اديان به مقتضاى دين خود، آنها را كتاب هاى آسمانى و مقدس مى نامند مانند «وداها»، «ترى پيتاكا»، «اوستا»، «عهد عتيق»، «عهد جديد» و «قرآن مجيد». ادبيات كتاب هاى مقدس گوناگون است و تقدس آنها به تلقى پيروان همان دين مربوط مى شود. كتاب مقدس يك دين مى تواند در دين ديگر كتابى خرافى باشد و بالعكس.
برخى از كتاب هاى مقدس قرن هاى فراوانى در سينه ها حفظ و به طور شفاهى منتقل شده و پس از گذشت زمانى طولانى به كتابت درآمده اند. برخى هم از همان ابتدا كتابت شده اند.
6 ـ 10. قرآن و كتاب هاى آسمانى ديگر
بسيارى از كتاب هاى اديان در ابتدا بدون توجه به آسمانى بودن تأليف شده اند و مردم با گذشت زمان آسمانى بودن آنها را پذيرفته اند، در حالى كه قرآن مجيد به آسمانى و الهى و وحى منزَل بودن خود كاملا توجه دارد و پيوسته به آن اشاره مى كند.
همچنين قرآن مجيد زيربناى اسلام است در حالى كه به تصور مسيحيان، اناجيل و ساير كتاب هاى عهد جديد چند دهه پس از تأسيس مسيحيت پديد آمده و مسيحيت بدون آنها هم وجود داشته است.
مقايسه قرآن كريم با كتاب هاى آسمانى موجود به خوبى نشان مى دهد كه آن كتاب الهى بسيار بيشتر از تورات و انجيل نكات آموزنده توحيدى و اخلاقى در بر دارد و مقايسه داستان حضرت يوسف(عليه السّلام) در قرآن كريم با همان داستان در سفر پيدايش 37ـ46 اين ادعا را به خوبى اثبات مى كند; و همين طور است داستان هاى حضرت ابراهيم(عليه السّلام) و حضرت موسى(ع) چه رسد به داستان هاى شرم آورى مانند داستان حضرت داوود(عليه السّلام) و زن اوريا (كتاب دوم سموئيل 11).
7 ـ 10. قديم بودن كلام خدا
اعتقاد به قديم بودن كلام خدا در يهوديت و مسيحيت به اعتقاد به مخلوق نبودن مسيح نزد مسيحيان همان طور كه در اعتقادنامه نيقيه آمده است، انجاميد و در اسلام به اعتقاد به مخلوق نبودن قرآن مجيد نزد اهل سنت رواج يافت و گفتند: «قرآن به صورتى كه كتابت، حفظ و تلاوت مى شود، كلام خدا و غير مخلوق است. ولى كتابت، حفظ و تلاوت ما مخلوق است.»
يهوديان معتقدند كه تورات پيش از آفرينش وجود داشت و با آتش سفيد و آتش سياه نوشته شده بود، سپس خدا آن را املا كرد و حضرت موسى(ع) آن را با اشك نوشت، يعنى نوشتن آن با احساسات همراه بوده است.
8 ـ 10. مؤلف كتاب هاى مقدس
بحث در باره مؤلف آن مقدار از كتاب هاى آسمانى كه صورت پيام ندارد، مهم است. تمام قرآن كريم و برخى از بخش هاى تورات كنونى به صورت پيام مستقيم از خداست، ولى مقدمه انجيل لوقا نشان مى دهد كه مؤلف آن انجيل براى كسب اطلاع در باره زندگى و سخنان حضرت عيسى مسيح(ع) به افراد مختلف مراجعه كرده و موادى را براى تأليف انجيل خود گرد آورده است. همچنين وى اشاره مى كند كه «بسيارى» از مردم كارى مانند كار وى انجام داده اند و در حقيقت مدتى طول كشيد تا مسيحيان توانستند كتاب هاى «عهد جديد» خود را از ميان انبوه نوشته هاى همانند برگزينند.
انسان با يك مراجعه به قرآن مجيد، به آسانى درمى يابد كه در اين كتاب الهى صرفاً پيام هاى خداى متعال گرد آمده است و عنصرى ديگر در آن مشاهده نمى شود. البته گاهى ادعا مى شود كه حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب(ع) مصحفى مشتمل بر متن قرآن و مقولاتى مانند تفسير و شأن نزول داشته كه مورد قبول واقع نشده است.
پيام هاى الهى قرآن با دقت تمام نقل و ثبت شده است، به طورى كه در پيامى مانند «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»، لفظ «قُلْ» همراه پيام باقى مانده و به مخاطبان و نسل هاى بعدى منتقل شده است. مسلمانان نيز آن را با لفظ «قُل» تكرار مى كنند.
تورات كنونى كتابى است كه به گزارش تاريخ و پيشينه بنى اسرائيل، شرح حال حضرت موسى(ع) و ثبت پيام هايى كه خداى متعال به وى داده است، مى پردازد.
اناجيل چهارگانه عهد جديد شرح حال حضرت عيسى(ع) و سخنان او را در بر دارند، ولى هيچ پيامى كه وى از خدا دريافت كرده باشد، در آنها ثبت نشده است. البته مسيحيت خود حضرت عيسى(ع) را خدا مى داند و براى او رسولانى معتقد است كه برخى از آنان اناجيل را تأليف كرده اند.
شمارى از رساله هاى مناجات، حكمت، شعر، نبوت و مكاشفه نيز در عهد عتيق و عهد جديد يافت مى شود كه زبور يا مناجات هاى حضرت داوود(ع) از آن جمله است.
تعداد 21 نامه از رسولان در عهد جديد وجود دارد كه نوع ادبى تازه اى است و نظير آنها در عهد عتيق ديده نمى شود.
9 ـ 10. اعتبار كتاب هاى آسمانى
اعتبار كتاب هاى آسمانى اديان ابراهيمى از ديد درون دينى برابر نيست. يهوديان آسمانى بودن انجيل و قرآن مجيد را منكرند و مسيحيان آسمانى بودن قرآن را. از سوى ديگر، مسلمانان نيز نمى توانند تورات و انجيل موجود را همان تورات و انجيلى بدانند كه مورد تصديق قرآن كريم قرار گرفته است. قرآن كريم از تورات و انجيلى سخن مى گويد كه مانند خود قرآن بر حضرت موسى(عليه السّلام) و حضرت عيسى(عليه السّلام) نازل شده است (آل عمران 3ـ4 و آيات ديگر)، در حالى كه اهل كتاب بر اساس يك جزم عقيدتى، تورات را تأليف حضرت موسى(ع) مى دانند و مسيحيان معتقدند كه حضرت عيسى(ع) اصولا كتابى نداشته و اناجيل زندگينامه و احاديث او است و نه مجموعه وحى هاى دريافتى وى. خود اناجيل نيز ادعا نمى كنند كه در حال ثبت كردن وحى هاى خداى متعال به حضرت عيسى(ع) هستند و شيوه نگارش آنها نيز چنين چيزى را نشان نمى دهد. البته يهوديان و مسيحيان تورات و اناجيل و كتاب هاى ديگر را به سبب محتواى آنها وحيانى، مقدس و آسمانى مى دانند.
از آنجا كه پيروان اديان ابراهيمى تعريف مشتركى براى كتاب وحيانى، مقدس و آسمانى ندارند، يهوديان، مسيحيان و مسلمانان به مقتضاى دين خود، به كتاب هاى مقدس خويش عقيده دارند.
از ديد برون دينى، تورات و انجيل كنونى تاريخ روشنى ندارند. همچنين به گفته قرآن كريم، در تورات و انجيل از پيامبر عالى قدر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ياد شده است (اعراف 157)، ولى اهل كتاب عصر ما با اشاره به نسخه هايى از تورات و انجيل كنونى كه مربوط به قبل از اسلام است و در موزه ها و كتابخانه هاى مهم دنيا نگهدارى مى شود، منكر وجود كمترين اشاره اى به حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در كتاب هاى خود هستند و تأويل هاى مسلمانان را دراين باب نمى پذيرند وهمان طوركه توقع مى رود، اهل كتاب سخن مرتدانى را نيز كه به موجب آن بشارات، دين خود را ترك كرده و به دين اسلام مشرف شده اند، حجت نمى دانند. ازمجموع اين تفاوت ها نتيجه مى گيريم كه قرآن مجيد ازتورات وانجيلى ديگر سخن مى گويد. آن كتاب ها مانند صحف ابراهيم(عليه السّلام) [36] وشخص حضرت جبرئيل(عليه السّلام) و حضرت مهدى(عليه السّلام) غيرقابل ارائه هستند. البته ادعاى وجود تورات و انجيلى ديگر، مانند بسيارى از معارف عاليه قرآن مجيد، تنها براى مسلمانان قابل قبول است.
پي نوشت ها :
[31]. و همين طور است واژه انگليسى prayer كه معادل هر يك از «صلاة» و «دعاء» است.
[32]. ردّ بر بدعتگذاران 7.
[33]. هنوز هم سلفيان از پديد آمدن علم كلام در ميان مسلمانان آزرده خاطر هستند.
[34]. و اين است معناى سخن مرحوم علامه طباطبايى(ره) كه در متن نقل شد: «وثنيت و كليميت و مسيحيت و مجوسيت و اسلام عارف دارند و غيرعارف.» و به سخن اين مرد بزرگ بيفزاييم كه اگر از عارف وثنى سؤال شود: ربط وثنيت با عرفان چيست؟ پاسخ مى دهد: توده مردم به وسيله اين بت ها تهذيب مى شوند، هرچند عارف حتى به آفريدگار جهان هم معتقد نيست!
[35]. عرفان انحرافى در ايران معمولا «تصوف» و دارنده آن «صوفى» ناميده مى شوند. برخى از صوفيان منحرف با ادعاى اينكه به مقام «يقين» رسيده اند و «مست» مى عشق خدايند، با استناد به «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ» (حجر 99) و «لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ وَ أَنتُمْ سُكَارَى» (نساء 45)، عبادات را ترك مى كرده اند.
[36]. اعلى 18ـ19.
11. پيامبرشناسى
مسلمانان بر مبناى برخى احاديث به 124000 پيامبر عقيده دارند كه نام حتى 124 تن از آنان در دست نيست. تعداد 313 نفر از ايشان كتاب داشته و 5 تن از ايشان كه «پيامبران اولوالعزم» ناميده مى شوند، صاحب شريعت بوده[40] فقط مسيحيان معتقدند حضرت عيسى(عليه السّلام) با اينكه مى گفته است: «فرستاده نشده ام مگر به جهت گوسفندان گم شده بنى اسرائيل» (متّى 15:24)، پس از رستاخيز از قبر و پيش از صعود به آسمان، به حواريون خويش دستور داده است همه امت ها را شاگرد خود سازند و آنان را به نام پدر، پسر و روح القدس تعميد دهند (متّى 28:19).
1 ـ 11. انبياى مشترك
نام 26 پيامبر در قرآن كريم آمده است كه بيست تن از ايشان در كتاب مقدس نيز وجود دارند: آدم، نوح، ابراهيم، لوط، اسماعيل، اسحاق، يعقوب، يوسف، موسى، هارون، داوود، سليمان، الياس، اليسع، عُزَير (عَزْرا)،[44] ذوالكِفل، هود، صالح و محمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) .
برخلاف اسلام، نبوت در يهوديت و مسيحيت چارچوب معينى ندارد و طيفى از انسان ها (ازبرگزيدگانى مانند حضرت ابراهيم(عليه السّلام) تا افراد بسيار معمولى) نبوت مى كنند.[45]
2 ـ 11. عصمت انبيا
يهوديان و مسيحيان انبيا را معصوم نمى دانند و گناهان بزرگى را به آنان نسبت مى دهند; مانند نسبت گوساله سازى به حضرت هارون(ع) (خروج 32) و نسبت زنا به حضرت داوود(ع) (كتاب دوم سموئيل 11) و نسبت ساختن بتخانه به حضرت سليمان(عليه السّلام) (كتاب اول پادشاهان 11:1ـ13). نبوت حضرت هارون(ع) مكرر، در تورات و نبوت حضرت داوود(ع) فقط يك بار در اعمال رسولان 2:30 آمده است. اما نبوت حضرت سليمان(ع) در عنوان «كتاب امثال سليمان نبى» چاپ شده است.
مسيحيان تنها حضرت عيسى(ع) را معصوم مى دانند; زيرا معتقدند كه وى علاوه بر نبوت، الوهيت نيز داشته است و خدا گناه نمى كند و درميان مسلمانان، شيعيان همه پيامبران را پيش از بعثت و پس از آن، از كفر و همه گناهان صغيره وكبيره معصوم مى دانند. علماى اهل سنت دراين باره اقوال وتفصيلاتى دارند.
3 ـ 11. وجود تاريخى انبيا
در باره وجود تاريخى انبيا بايد توجه داشت كه علم تاريخ امروزى سكولار است و حاضر نيست براى اثبات وجود آنان تسليم كتاب هاى آسمانى شود. كتاب آسمانى در علم تاريخ امروزى مى تواند حوادث زمان تدوين خودش را منعكس كند: اين مورخان در باره زنده به گورشدن نوزادان دختر در جاهليت به گزارش قرآن مجيد استناد مى كنند، ولى در باره كشته شدن نوزادان پسر بنى اسرائيل در زمان فرعون به گزارش قرآن استناد نمى كنند. گزارش تورات نيز در اين باب كارساز نيست; زيرا به عقيده اين مورخان، تورات قرن ها پس از حضرت موسى(ع) تأليف شده است.
علم تاريخ امروزى به علت سكوت منابع مستقل در باره بنيانگذاران اديان قديم و انحصار اطلاعات ما در باره آنان به منابع خود آن اديان، در اصل وجود تاريخى كسانى مانند نوح، ابراهيم، موسى، عيسى، زردشت، مهاويرا، بودا و لائوتسه شك مى كند و گاهى اگر اصل وجود همه يا برخى از ايشان را بپذيرد، معجزات آنان را رد مى كند. (بديهى است كه پيروان اديان ابراهيمى خود را به قبول وجود تاريخى رهبران اديان غيرابراهيمى موظف نمى دانند و بالعكس).
تاريخ به پادشاهان و وابستگان آنان اختصاص داشته است و انبيا كه از توده مردم بوده اند، در آن حضور ندارند. هم اكنون اطلاعات خوبى در باره 26 سلسله فرعون هاى مصر در اختيار مورخان است، ولى در باره حضرت ابراهيم(ع)، يوسف و موسى(ع) كه طبق منابع مقدس اديان ابراهيمى در مصر حضور سياسى داشته اند، چيزى در تاريخ مستقل يافت نمى شود و در حالى كه اجساد موميايى شده برخى از فرعون ها و ملكه هاى آنان و حتى برخى گربه ها، ميمون ها و تمساح هاى زمان ايشان در موزه هاى مصر و جهان نگهدارى مى شود، تورات در باره حضرت موسى(ع) مى گويد: «احدى قبر او را تا امروز ندانسته است» (تثنيه 34:6). در اورشليم (قدس) نيز قبرى خالى وجود دارد كه مسيحيان آن را قبر حضرت عيسى(ع) مى دانند و روى آن كليساى باشكوهى ساخته اند. از سوى ديگر، هيچ كس از دانشمندان جهان در باره وجود تاريخى حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و صحت مرقد مطهر آن عزيز در مسجدالنبى[46] و اينكه خود آن حضرت قرآن را در اختيار پيروانش قرار داده است، كمترين شكى ندارد. البته غيرمسلمانان نبوت آن حضرت را انكار مى كنند و قرآن كريم را ساخته و پرداخته شخص وى مى دانند.
علت چنين يقينى در باره وجود تاريخى حضرت رسول خاتم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين است كه وى بر خلاف افراد بالا، حكومتى الهى و مقتدر در مدينه منوره تأسيس كرد كه پس از اندك زمانى در سطح جهان گسترش يافت. تشكيل حكومتى با آن عظمت، پاى آن حضرت را به تاريخ باز كرد، به طورى كه در يك تحقيق علمى مربوط به سال 1978 در آمريكا براى تعيين صد تن از افرادى كه بيشترين تأثير را در تاريخ داشته اند، آن نور پاك در صدر فهرست قرار گرفت.[47]
مورخان در باره وجود تاريخى كورش و اسكندر نيز كه قبل از ميلاد حكومت گسترده اى داشته اند، شك نمى كنند.
خاورشناسان با پيروى از روش مذكور كه احياناً نقد تاريخى ناميده مى شود، خشم پيروان اديان مختلف را برانگيخته اند.
4 ـ 11. سه دوره حيات نبى
براى زندگى پيامبران مى توان سه دوره در نظر گرفت:
1. از ولادت تا بعثت (مانند همه مردم);
2. از بعثت تا تشكيل حكومت;
3. از تشكيل حكومت تا رحلت.
تاجايى كه مى دانيم، حضرت موسى(عليه السّلام) وحضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هرسه دوره راداشته اند، ولى حضرت عيسى(عليه السّلام) دوره سوم را نداشته و به تشكيل حكومت موفق نشده است.
پيامبران در دوره دوم با شرك و ستمگرى مبارزه لفظى مى كرده اند و در دوره سوم مبارزه عملى.
همچنين آنان در دوره دوم صرفاً دستورهايى اخلاقى و اعتقادى عرضه كرده اند و احكام اجرايى نداشته اند (مثلا احكام جهاد، قصاص و ديات در سوره هاى مكى وجود ندارند، ولى در سوره هاى مدنى مانند بقره، آل عمران، نساء و مائده يافت مى شوند).
از آنجا كه حضرت عيسى مسيح(ع) اين دوره سوم را نداشته و موفق به تشكيل حكومت نشده است، مسيحيت شريعت مستقل ندارد و آن حضرت تابع و مروج شريعت تورات بوده است.[48] به طورى كه مشهود است، مسيحيت پس از حضرت مسيح(ع) بر اثر كوشش هاى پولس، سرانجام شريعت دست و پاگير تورات را كنار گذاشته و شريعتى اخلاقى براى خود برگزيده است. با گذشت زمان، مسيحيان حكومت مسيحى تشكيل دادند و براى جبران نقيصه احكام اجرايى دست به كار شدند.
5 ـ 11. پيامبرى و جنگ
حضرت عيسى مسيح(ع) گفت:
گمان مبريد كه آمده ام تا سلامتى بر زمين بگذارم; نيامده ام تا سلامتى بگذارم، بلكه شمشير را. زيرا كه آمده ام تا مرد را از پدر خود و دختر را از مادر خويش و عروس را از مادر شوهرش جدا سازم و دشمنان شخص اهل خانه او خواهند بود (متّى 10:34ـ36).
اما مسيحيان پس ازاينكه سال هاى درازى درجنگ هاى صليبى[49] و غير آن نشان دادند كه طبق توصيه بالا، مسيح ومسيحيت را پيام آوران صلح وسلامت نمى دانند، در زمان هاى نزديك به ما با ناديده گرفتن آن توصيه، گمان كردند كه حضرت مسيح(ع) براى صلح و سلامتى آمده است. توفيق نيافتن آن حضرت به تشكيل حكومت نيز اين موضع را تقويت كرد.
البته ساير رهبران الهى از حضرت موسى(عليه السّلام) تا حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و حضرت اميرالمؤمنين(عليه السّلام) و امام خمينى(رحمت الله عليه) نيز قبل از تشكيل حكومت جنگى نداشتند، ولى بعد از تشكيل حكومت (مثلا هنگامى كه مشركان مكه لشكرهاى عظيمى را براى نابودى اسلام به مدينه منوره اعزام كردند يا هنگامى كه صدام بخش هايى از كشور عزيز ما را اشغال كرد و به قتل و غارت پرداخت) چاره اى از جنگيدن نيست.
كتاب مقدس براى اينكه جنگ را تقديس كند، مى گويد: «خدا مرد جنگى است» (خروج 15:3) و سه شخصيت بسيار برجسته عهد عتيق، يعنى حضرت موسى، يوشع و داوود(ع) كه چهره مقدسى نيز دارند، جنگاوران قهارى نيز بوده اند.
همين خدايى كه «مرد جنگى» است، حد اعلاى جنگ و غارتگرى و وحشيگرى در جنگ را به بنى اسرائيل مى آموزد. وى ملت ها را به دو دسته تقسيم مى كند: يكى عموم ملت ها و ديگرى ملت هايى كه بناست بنى اسرائيل شهرهاى آنان را تصاحب كنند. دسته اول بايد زنده باشند كه به بنى اسرائيل جزيه بدهند و خادم آنان باشند، ولى دسته دوم را بايد يكسره درو كرد:
چون به شهرى نزديك آيى تا با آن جنگ نمايى آن را براى صلح ندا بكن. و اگر تو را جواب صلح بدهد و دروازه ها را براى تو بگشايد، آنگاه تمامى قومى كه در آن يافت شوند، به تو جزيه دهند و تو را خدمت نمايند. و اگر با تو صلح نكرده، با تو جنگ نمايند، پس آن را محاصره كن. و چون يهوه خدايت آن را به دست تو بسپارد، جميع ذكورانشان را به دم شمشير بكش. ليكن زنان و اطفال و بهايم و آنچه در شهر باشد، يعنى تمامى غنيمتش را براى خود به تاراج ببر و غنايم دشمنان خود را كه يهوه خدايت به تو دهد، بخور. به همه شهرهايى كه از تو بسيار دورند كه از شهرهاى اين امت ها نباشند، چنين رفتار نما.
اما از شهرهاى اين امت هايى كه يهوه خدايت تو را به ملكيت مى دهد، هيچ ذى نفَس را زنده مگذار، بلكه ايشان را يعنى حِتّيان و اموريان و كنعانيان و فرزّيان و حِوّيان و يبوسيان را چنان كه يهوه خدايت تو را امر فرموده است، بالكل هلاك ساز. تا شما را تعليم ندهند كه موافق همه رجاساتى كه ايشان به خدايان خود عمل مى نمودند، عمل نماييد و با يهوه خداى خود گناه كنيد.
چون براى گرفتن شهرى با آن جنگ كنى و آن را روزهاى بسيار محاصره نمايى، تبر بر درخت هايش مزن و آنها را تلف مساز; چون كه از آنها مى خورى، پس آنها را قطع منما. آيا درخت صحرا انسان است تا آن را محاصره نمايى؟ و اما درختى كه مى دانى كه درختى نيست كه از آن خورده شود، آن را تلف ساخته، قطع نما. و سنگرى بر شهرى كه با تو جنگ مى كند، بنا كن تا منهدم شود. (تثنيه 20:10ـ20)
و در مورد يكى از جنگ هاى حضرت داوود(ع) در كتاب مقدس مى خوانيم:
پس داوود تمامى قوم را جمع كرده، به ربّه رفت و با آن جنگ كرده، آن را گرفت. و تاج پادشاه ايشان را از سرش گرفت كه وزنش يك وزنه طلا بود و سنگ هاى گرانبها داشت و آن را بر سر داوود گذاشتند و غنيمت از حد زياده از شهر بردند. و خلق آنجا را بيرون آورده، ايشان را زير ارّه ها و چوب هاى آهنين و تيشه هاى آهنين گذاشت و ايشان را از كوره آجرپزى گذرانيد. و به همين طور با جميع شهرهاى بنى عمّون رفتار نمود. (كتاب دوم سموئيل 12:29ـ31).
از نظر كتاب مقدس، اين آدم كشى هاى وحشتناك صحيح و مورد رضاى خداوند بوده است. سال ها پس از درگذشت حضرت داوود(ع)، خدا از وى به نيكى ياد مى كند و در باره او مى گويد: «اوامر مرا نگاه داشته، با تمامى دل خود مرا پيروى مى نمود و آنچه در نظر من راست است، معمول مى داشت و بس.» (كتاب اول پادشاهان 14:8).
مسيحيان با ناديده گرفتن كشتارهاى وحشتناكى كه كتاب عهد عتيق به پيامبران نسبت داده است، بر جنگ هاى دفاعى پيامبر عالى قدر اسلام خرده گيرى كرده اند.
در اسلام، رزمنده اى از كفار كه اسير مى شود، بلاعوض يا در برابر فديه آزاد مى شود;[51] و دختران ايشان را براى خود نگه دارند. هنگام جمع بندى مقدار غنايم در پايان متن، تعداد آن دختران سى و دو هزار ذكر شده است.
و بنى اسرائيل با قوم مِديان به طورى كه خداوند موسى را امر فرموده بود، جنگ كرده، همه ذكوران را كشتند.... و بنى اسرائيل زنان مديان و اطفال ايشان را به اسيرى بردند و جميع بهايم و جميع مواشى ايشان و همه املاك ايشان را غارت كردند و تمامى شهرها و مساكن و قلعه هاى ايشان را به آتش سوزاندند. و تمامى غنيمت و جميع غارت را از انسان و بهايم گرفتند. و اسيران و غارت و غنيمت را نزد موسى و العازار كاهن و جماعت بنى اسرائيل در لشكرگاه در عربات موآب كه نزد اردن در مقابل اريحا است، آوردند. و موسى و العازار كاهن و تمامى سروران جماعت بيرون از لشكرگاه به استقبال ايشان آمدند. و موسى بر رؤساى لشكر يعنى سرداران هزاره ها و سرداران صده ها كه از خدمت جنگ باز آمده بودند، غضبناك شد. موسى به ايشان گفت: «آيا همه زنان را زنده نگاه داشتيد؟ اينك، اينانند كه بر حسب مشورت بلعام، بنى اسرائيل را واداشتند تا در امر فغور[52] به خدا خيانت ورزيدند و در جماعت خدا وبا عارض شد. پس الآن هر ذكورى از اطفال را بكشيد و هر زنى را كه مرد را شناخته، با او همبستر شده باشد، بكشيد. و از زنان هر دخترى را كه مرد را نشناخته و با او همبستر نشده، براى خود زنده نگاه داريد...
و غنيمت سواى آن غنيمتى كه مردان جنگى گرفته بودند، از گوسفند ششصد و هفتاد و پنج هزار رأس بود و از گاو هفتاد و دو هزار رأس و از الاغ شصت و يك هزار رأس و از انسان، از زنانى كه مرد را نشناخته بودند، سى و دو هزار نفر بودند.» (اعداد 31:7ـ35)
قتل و غارت و آتش سوزى هاى وحشتناك بنى اسرائيل در كتاب هاى يوشع، داوران و سموئيل آمده است. كتاب عهد جديد مسيحيان نيز اين جنگ ها و عاملان آنها مانند جِدعون، باراق، شمشون،[53] يفتاح، داوود و سموئيل را ستوده است:
و ديگر چه گويم، زيرا كه وقت مرا كفاف نمى دهد كه از جِدعون و باراق و شمشون و يفتاح و داوود و سموئيل و انبيا اخبار نمايم كه از ايمان، تسخير ممالك كردند و به اعمال صالحه پرداختند و وعده ها را پذيرفتند و دهان شيران را بستند و سَورت شدت آتش را خاموش كردند و از دم شمشيرها رستگار شدند و از ضعف توانايى يافتند و در جنگ شجاع شدند و لشكرهاى غربا را منهزم ساختند. (رساله به عبرانيان 11:32ـ34).
6 ـ 11. پيامبرى و اطاعت
پيامبران از مردم اطاعت مى خواهند:[54] اطاعت بايد از روى شوق و علاقه باشد يا از ترس كيفر اخروى; و در مرحله سوم، براى برخى از نافرمانى ها كيفرهايى دنيوى مانند شلاق زدن، قطع اعضا و اعدام تعيين شده است. حقوق بشر عصر ما با اين كيفرهاى دنيوى ميانه اى ندارد وزندان وپرداخت جريمه را كه دراديان چندان مطرح نيستند، توصيه مى كند.
مسيحيت مى كوشد گذشته سياه خود را فراموش كند و دين خود را با حقوق بشر غربى هماهنگ جلوه دهد. در اين آيين، همان متألهانى كه الوهيت حضرت مسيح(عليه السّلام) را به خيال خودشان اثبات كرده و آن را براى نسل هاى بعدى به يادگار گذاشته اند، انواع شكنجه و اعدام را براى مسيحيان بدعتگذار مقرر كرده و اجراى آن را از فرمانروايان خواسته اند. قديس توماس آكويناس (متوفاى 1274م.) مى گويد:
در مورد بدعتگذاران دو نكته بايد رعايت شود: يكى نسبت به بدعتگذاران و ديگرى نسبت به كليسا. نسبت به بدعتگذاران گناهى وجود دارد كه آنان به سبب آن گناه نه تنها بايد با تكفير از كليسا جدا شوند، بلكه بايد با مرگ نيز از جهان منقطع شوند، زيرا فاسدكردن ايمان كه روح را زنده مى كند، از جعل پول كه زندگى دنيوى به آن بستگى دارد، بسيار سنگين تر است. پس اگر مقام عرفى جاعلان و دزدان ديگر را به سبب كارشان به مرگ محكوم مى كند، دليل بزرگترى وجود دارد كه بدعتگذاران، به محض اثبات بدعتشان، نه تنها تكفير، بلكه اعدام نيز بشوند.
اما نسبت به كليسا، رحمتى وجود دارد كه به بازگشت گمراهان ناظر است و بدين سبب درمحكوم كردن آنان شتاب نمىورزد، بلكه «بعد از يك دونصيحت» (رساله به تيطس 3:10) همان طور كه پولس رسول راهنمايى كرده است. پس از آن، اگر باز هم وى سرسختى كند، كليسا كه ديگر اميدى به بازگشت او ندارد، نجات ديگران را در نظر مى گيرد و او را تكفير و از كليسا جدا مى كند و علاوه بر آن، وى را به محكمه عرفى مى سپارد تا از آن طريق از جهان ريشه كن و اعدام شود.[55]
پي نوشت ها :
[37]. شورى 13.
[38]. شورى 13.
[39]. «قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّى رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِى لَهُ مُلْكُ السَّمَـوَ تِ وَالأَْرْضِ لآَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ يُحْيِى وَيُمِيتُ فَـآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِىِّ الأُْمِّىِّ الَّذِى يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ كَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ» (اعراف 158). اين آيه مكى است و حضرت رسول اكرم(ص) پس از استقرار حكومت اسلامى در مدينه منوره، نامه هايى براى پادشاهان ايران، روم، مصر، حبشه و سرزمين هاى فراوان ديگر نوشت و آنان را به اسلام دعوت كرد تا راه براى مسلمان شدن مردم آن سرزمين ها باز شود. چنين چيزى براى پيامبران پيشين از طريق عادى ممكن نبود.
[40]. ده ها آيه قرآن كريم رسالت اين انبيا را به قوم خودشان منحصر كرده است. مثلا در باره حضرت نوح(ع): «إِنَّـا أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ أَنْ أَنذِرْ قَوْمَكَ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ. قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّى لَكُمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ» (نوح 1ـ2). همچنين طوفان قوم وى را غرق كرده است (عنكبوت 14) و واژه «ارض» در برخى از آيات مربوط به طوفان از جمله در نفرين حضرت نوح(ع) (نوح 26) در عرف قرآن مجيد به معناى همه زمين نيست و در سوره يونس 78 به معناى كشور مصر آمده است.
حضرت ابراهيم(ع) نيز قوم داشته است: انعام 83، حج 43، عنكبوت 16 و زخرف 26. اين مسئله براى حضرت موسى(ع) و حضرت عيسى(ع) نيز در آيات فراوانى آمده است; مانند صف 5ـ6 و آل عمران 49.
[41]. نبوت عزير از قرآن كريم اثبات نمى شود.
[42]. زكريا، يحيى و عيسى(ع) در عهد جديد ذكر شده اند و زكرياهاى عهد عتيق به اين زكرياى قرآنى ربطى ندارند.
[43]. مگر به نام «خَنوخ» در سفر پيدايش 5:24.
[44]. مگر به نام «رَعوئيل» در سفر خروج 2:18 يا به نام «يَترون» در سفر خروج 3:1; اگر بپذيريم كه حضرت شعيب(ع) پدر زن حضرت موسى(ع) بوده است.
[45]. شخصى به نام فيلپُّس مبشر چهار دختر باكره داشت «كه نبوت مى كردند» (اعمال رسولان 21:9).
[46]. جمعى از علماى اسلام گفته اند كه در سنت اسلامى تعيين قبر هيچ پيامبرى جز پيامبر ما صحيح نيست.
[47]. روزنامه اطلاعات، 5 شهريور 1357.
[48]. آل عمران 49 و متى 5:17.
[49]. جنگ هاى صليبى به دعوت پاپ ها و روحانيت مسيحى واقع شده است.
[50]. محمد 2.
[51]. تا آنجا كه ما مسلمانان به هدايت قرآن كريم اطلاع داريم، فقط فرعون كودكان ذكور را مى كشته است.
[52]. نام قله كوهى است كه بتى به نام بعل فغور روى آن بوده است و بنى اسرائيل به آن بت سجده و با زنانى كه آنجا بودند، زنا كردند (اعداد 25:1ـ3).
[53]. يك قلم از قهرمانى هاى اين شخص كشتن هزار مرد با چانه الاغ مرده اى بوده است (داوران 15:15ـ17).
[54]. وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُول إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ (نساء 64)
[55]. خلاصه الهيات 2/2، مسئله 11، مقاله 3.
11. پيامبرشناسى
مسلمانان بر مبناى برخى احاديث به 124000 پيامبر عقيده دارند كه نام حتى 124 تن از آنان در دست نيست. تعداد 313 نفر از ايشان كتاب داشته و 5 تن از ايشان كه «پيامبران اولوالعزم» ناميده مى شوند، صاحب شريعت بوده[40] فقط مسيحيان معتقدند حضرت عيسى(عليه السّلام) با اينكه مى گفته است: «فرستاده نشده ام مگر به جهت گوسفندان گم شده بنى اسرائيل» (متّى 15:24)، پس از رستاخيز از قبر و پيش از صعود به آسمان، به حواريون خويش دستور داده است همه امت ها را شاگرد خود سازند و آنان را به نام پدر، پسر و روح القدس تعميد دهند (متّى 28:19).
1 ـ 11. انبياى مشترك
نام 26 پيامبر در قرآن كريم آمده است كه بيست تن از ايشان در كتاب مقدس نيز وجود دارند: آدم، نوح، ابراهيم، لوط، اسماعيل، اسحاق، يعقوب، يوسف، موسى، هارون، داوود، سليمان، الياس، اليسع، عُزَير (عَزْرا)،[44] ذوالكِفل، هود، صالح و محمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) .
برخلاف اسلام، نبوت در يهوديت و مسيحيت چارچوب معينى ندارد و طيفى از انسان ها (ازبرگزيدگانى مانند حضرت ابراهيم(عليه السّلام) تا افراد بسيار معمولى) نبوت مى كنند.[45]
2 ـ 11. عصمت انبيا
يهوديان و مسيحيان انبيا را معصوم نمى دانند و گناهان بزرگى را به آنان نسبت مى دهند; مانند نسبت گوساله سازى به حضرت هارون(ع) (خروج 32) و نسبت زنا به حضرت داوود(ع) (كتاب دوم سموئيل 11) و نسبت ساختن بتخانه به حضرت سليمان(عليه السّلام) (كتاب اول پادشاهان 11:1ـ13). نبوت حضرت هارون(ع) مكرر، در تورات و نبوت حضرت داوود(ع) فقط يك بار در اعمال رسولان 2:30 آمده است. اما نبوت حضرت سليمان(ع) در عنوان «كتاب امثال سليمان نبى» چاپ شده است.
مسيحيان تنها حضرت عيسى(ع) را معصوم مى دانند; زيرا معتقدند كه وى علاوه بر نبوت، الوهيت نيز داشته است و خدا گناه نمى كند و درميان مسلمانان، شيعيان همه پيامبران را پيش از بعثت و پس از آن، از كفر و همه گناهان صغيره وكبيره معصوم مى دانند. علماى اهل سنت دراين باره اقوال وتفصيلاتى دارند.
3 ـ 11. وجود تاريخى انبيا
در باره وجود تاريخى انبيا بايد توجه داشت كه علم تاريخ امروزى سكولار است و حاضر نيست براى اثبات وجود آنان تسليم كتاب هاى آسمانى شود. كتاب آسمانى در علم تاريخ امروزى مى تواند حوادث زمان تدوين خودش را منعكس كند: اين مورخان در باره زنده به گورشدن نوزادان دختر در جاهليت به گزارش قرآن مجيد استناد مى كنند، ولى در باره كشته شدن نوزادان پسر بنى اسرائيل در زمان فرعون به گزارش قرآن استناد نمى كنند. گزارش تورات نيز در اين باب كارساز نيست; زيرا به عقيده اين مورخان، تورات قرن ها پس از حضرت موسى(ع) تأليف شده است.
علم تاريخ امروزى به علت سكوت منابع مستقل در باره بنيانگذاران اديان قديم و انحصار اطلاعات ما در باره آنان به منابع خود آن اديان، در اصل وجود تاريخى كسانى مانند نوح، ابراهيم، موسى، عيسى، زردشت، مهاويرا، بودا و لائوتسه شك مى كند و گاهى اگر اصل وجود همه يا برخى از ايشان را بپذيرد، معجزات آنان را رد مى كند. (بديهى است كه پيروان اديان ابراهيمى خود را به قبول وجود تاريخى رهبران اديان غيرابراهيمى موظف نمى دانند و بالعكس).
تاريخ به پادشاهان و وابستگان آنان اختصاص داشته است و انبيا كه از توده مردم بوده اند، در آن حضور ندارند. هم اكنون اطلاعات خوبى در باره 26 سلسله فرعون هاى مصر در اختيار مورخان است، ولى در باره حضرت ابراهيم(ع)، يوسف و موسى(ع) كه طبق منابع مقدس اديان ابراهيمى در مصر حضور سياسى داشته اند، چيزى در تاريخ مستقل يافت نمى شود و در حالى كه اجساد موميايى شده برخى از فرعون ها و ملكه هاى آنان و حتى برخى گربه ها، ميمون ها و تمساح هاى زمان ايشان در موزه هاى مصر و جهان نگهدارى مى شود، تورات در باره حضرت موسى(ع) مى گويد: «احدى قبر او را تا امروز ندانسته است» (تثنيه 34:6). در اورشليم (قدس) نيز قبرى خالى وجود دارد كه مسيحيان آن را قبر حضرت عيسى(ع) مى دانند و روى آن كليساى باشكوهى ساخته اند. از سوى ديگر، هيچ كس از دانشمندان جهان در باره وجود تاريخى حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و صحت مرقد مطهر آن عزيز در مسجدالنبى[46] و اينكه خود آن حضرت قرآن را در اختيار پيروانش قرار داده است، كمترين شكى ندارد. البته غيرمسلمانان نبوت آن حضرت را انكار مى كنند و قرآن كريم را ساخته و پرداخته شخص وى مى دانند.
علت چنين يقينى در باره وجود تاريخى حضرت رسول خاتم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين است كه وى بر خلاف افراد بالا، حكومتى الهى و مقتدر در مدينه منوره تأسيس كرد كه پس از اندك زمانى در سطح جهان گسترش يافت. تشكيل حكومتى با آن عظمت، پاى آن حضرت را به تاريخ باز كرد، به طورى كه در يك تحقيق علمى مربوط به سال 1978 در آمريكا براى تعيين صد تن از افرادى كه بيشترين تأثير را در تاريخ داشته اند، آن نور پاك در صدر فهرست قرار گرفت.[47]
مورخان در باره وجود تاريخى كورش و اسكندر نيز كه قبل از ميلاد حكومت گسترده اى داشته اند، شك نمى كنند.
خاورشناسان با پيروى از روش مذكور كه احياناً نقد تاريخى ناميده مى شود، خشم پيروان اديان مختلف را برانگيخته اند.
4 ـ 11. سه دوره حيات نبى
براى زندگى پيامبران مى توان سه دوره در نظر گرفت:
1. از ولادت تا بعثت (مانند همه مردم);
2. از بعثت تا تشكيل حكومت;
3. از تشكيل حكومت تا رحلت.
تاجايى كه مى دانيم، حضرت موسى(عليه السّلام) وحضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هرسه دوره راداشته اند، ولى حضرت عيسى(عليه السّلام) دوره سوم را نداشته و به تشكيل حكومت موفق نشده است.
پيامبران در دوره دوم با شرك و ستمگرى مبارزه لفظى مى كرده اند و در دوره سوم مبارزه عملى.
همچنين آنان در دوره دوم صرفاً دستورهايى اخلاقى و اعتقادى عرضه كرده اند و احكام اجرايى نداشته اند (مثلا احكام جهاد، قصاص و ديات در سوره هاى مكى وجود ندارند، ولى در سوره هاى مدنى مانند بقره، آل عمران، نساء و مائده يافت مى شوند).
از آنجا كه حضرت عيسى مسيح(ع) اين دوره سوم را نداشته و موفق به تشكيل حكومت نشده است، مسيحيت شريعت مستقل ندارد و آن حضرت تابع و مروج شريعت تورات بوده است.[48] به طورى كه مشهود است، مسيحيت پس از حضرت مسيح(ع) بر اثر كوشش هاى پولس، سرانجام شريعت دست و پاگير تورات را كنار گذاشته و شريعتى اخلاقى براى خود برگزيده است. با گذشت زمان، مسيحيان حكومت مسيحى تشكيل دادند و براى جبران نقيصه احكام اجرايى دست به كار شدند.
5 ـ 11. پيامبرى و جنگ
حضرت عيسى مسيح(ع) گفت:
گمان مبريد كه آمده ام تا سلامتى بر زمين بگذارم; نيامده ام تا سلامتى بگذارم، بلكه شمشير را. زيرا كه آمده ام تا مرد را از پدر خود و دختر را از مادر خويش و عروس را از مادر شوهرش جدا سازم و دشمنان شخص اهل خانه او خواهند بود (متّى 10:34ـ36).
اما مسيحيان پس ازاينكه سال هاى درازى درجنگ هاى صليبى[49] و غير آن نشان دادند كه طبق توصيه بالا، مسيح ومسيحيت را پيام آوران صلح وسلامت نمى دانند، در زمان هاى نزديك به ما با ناديده گرفتن آن توصيه، گمان كردند كه حضرت مسيح(ع) براى صلح و سلامتى آمده است. توفيق نيافتن آن حضرت به تشكيل حكومت نيز اين موضع را تقويت كرد.
البته ساير رهبران الهى از حضرت موسى(عليه السّلام) تا حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و حضرت اميرالمؤمنين(عليه السّلام) و امام خمينى(رحمت الله عليه) نيز قبل از تشكيل حكومت جنگى نداشتند، ولى بعد از تشكيل حكومت (مثلا هنگامى كه مشركان مكه لشكرهاى عظيمى را براى نابودى اسلام به مدينه منوره اعزام كردند يا هنگامى كه صدام بخش هايى از كشور عزيز ما را اشغال كرد و به قتل و غارت پرداخت) چاره اى از جنگيدن نيست.
كتاب مقدس براى اينكه جنگ را تقديس كند، مى گويد: «خدا مرد جنگى است» (خروج 15:3) و سه شخصيت بسيار برجسته عهد عتيق، يعنى حضرت موسى، يوشع و داوود(ع) كه چهره مقدسى نيز دارند، جنگاوران قهارى نيز بوده اند.
همين خدايى كه «مرد جنگى» است، حد اعلاى جنگ و غارتگرى و وحشيگرى در جنگ را به بنى اسرائيل مى آموزد. وى ملت ها را به دو دسته تقسيم مى كند: يكى عموم ملت ها و ديگرى ملت هايى كه بناست بنى اسرائيل شهرهاى آنان را تصاحب كنند. دسته اول بايد زنده باشند كه به بنى اسرائيل جزيه بدهند و خادم آنان باشند، ولى دسته دوم را بايد يكسره درو كرد:
چون به شهرى نزديك آيى تا با آن جنگ نمايى آن را براى صلح ندا بكن. و اگر تو را جواب صلح بدهد و دروازه ها را براى تو بگشايد، آنگاه تمامى قومى كه در آن يافت شوند، به تو جزيه دهند و تو را خدمت نمايند. و اگر با تو صلح نكرده، با تو جنگ نمايند، پس آن را محاصره كن. و چون يهوه خدايت آن را به دست تو بسپارد، جميع ذكورانشان را به دم شمشير بكش. ليكن زنان و اطفال و بهايم و آنچه در شهر باشد، يعنى تمامى غنيمتش را براى خود به تاراج ببر و غنايم دشمنان خود را كه يهوه خدايت به تو دهد، بخور. به همه شهرهايى كه از تو بسيار دورند كه از شهرهاى اين امت ها نباشند، چنين رفتار نما.
اما از شهرهاى اين امت هايى كه يهوه خدايت تو را به ملكيت مى دهد، هيچ ذى نفَس را زنده مگذار، بلكه ايشان را يعنى حِتّيان و اموريان و كنعانيان و فرزّيان و حِوّيان و يبوسيان را چنان كه يهوه خدايت تو را امر فرموده است، بالكل هلاك ساز. تا شما را تعليم ندهند كه موافق همه رجاساتى كه ايشان به خدايان خود عمل مى نمودند، عمل نماييد و با يهوه خداى خود گناه كنيد.
چون براى گرفتن شهرى با آن جنگ كنى و آن را روزهاى بسيار محاصره نمايى، تبر بر درخت هايش مزن و آنها را تلف مساز; چون كه از آنها مى خورى، پس آنها را قطع منما. آيا درخت صحرا انسان است تا آن را محاصره نمايى؟ و اما درختى كه مى دانى كه درختى نيست كه از آن خورده شود، آن را تلف ساخته، قطع نما. و سنگرى بر شهرى كه با تو جنگ مى كند، بنا كن تا منهدم شود. (تثنيه 20:10ـ20)
و در مورد يكى از جنگ هاى حضرت داوود(ع) در كتاب مقدس مى خوانيم:
پس داوود تمامى قوم را جمع كرده، به ربّه رفت و با آن جنگ كرده، آن را گرفت. و تاج پادشاه ايشان را از سرش گرفت كه وزنش يك وزنه طلا بود و سنگ هاى گرانبها داشت و آن را بر سر داوود گذاشتند و غنيمت از حد زياده از شهر بردند. و خلق آنجا را بيرون آورده، ايشان را زير ارّه ها و چوب هاى آهنين و تيشه هاى آهنين گذاشت و ايشان را از كوره آجرپزى گذرانيد. و به همين طور با جميع شهرهاى بنى عمّون رفتار نمود. (كتاب دوم سموئيل 12:29ـ31).
از نظر كتاب مقدس، اين آدم كشى هاى وحشتناك صحيح و مورد رضاى خداوند بوده است. سال ها پس از درگذشت حضرت داوود(ع)، خدا از وى به نيكى ياد مى كند و در باره او مى گويد: «اوامر مرا نگاه داشته، با تمامى دل خود مرا پيروى مى نمود و آنچه در نظر من راست است، معمول مى داشت و بس.» (كتاب اول پادشاهان 14:8).
مسيحيان با ناديده گرفتن كشتارهاى وحشتناكى كه كتاب عهد عتيق به پيامبران نسبت داده است، بر جنگ هاى دفاعى پيامبر عالى قدر اسلام خرده گيرى كرده اند.
در اسلام، رزمنده اى از كفار كه اسير مى شود، بلاعوض يا در برابر فديه آزاد مى شود;[51] و دختران ايشان را براى خود نگه دارند. هنگام جمع بندى مقدار غنايم در پايان متن، تعداد آن دختران سى و دو هزار ذكر شده است.
و بنى اسرائيل با قوم مِديان به طورى كه خداوند موسى را امر فرموده بود، جنگ كرده، همه ذكوران را كشتند.... و بنى اسرائيل زنان مديان و اطفال ايشان را به اسيرى بردند و جميع بهايم و جميع مواشى ايشان و همه املاك ايشان را غارت كردند و تمامى شهرها و مساكن و قلعه هاى ايشان را به آتش سوزاندند. و تمامى غنيمت و جميع غارت را از انسان و بهايم گرفتند. و اسيران و غارت و غنيمت را نزد موسى و العازار كاهن و جماعت بنى اسرائيل در لشكرگاه در عربات موآب كه نزد اردن در مقابل اريحا است، آوردند. و موسى و العازار كاهن و تمامى سروران جماعت بيرون از لشكرگاه به استقبال ايشان آمدند. و موسى بر رؤساى لشكر يعنى سرداران هزاره ها و سرداران صده ها كه از خدمت جنگ باز آمده بودند، غضبناك شد. موسى به ايشان گفت: «آيا همه زنان را زنده نگاه داشتيد؟ اينك، اينانند كه بر حسب مشورت بلعام، بنى اسرائيل را واداشتند تا در امر فغور[52] به خدا خيانت ورزيدند و در جماعت خدا وبا عارض شد. پس الآن هر ذكورى از اطفال را بكشيد و هر زنى را كه مرد را شناخته، با او همبستر شده باشد، بكشيد. و از زنان هر دخترى را كه مرد را نشناخته و با او همبستر نشده، براى خود زنده نگاه داريد...
و غنيمت سواى آن غنيمتى كه مردان جنگى گرفته بودند، از گوسفند ششصد و هفتاد و پنج هزار رأس بود و از گاو هفتاد و دو هزار رأس و از الاغ شصت و يك هزار رأس و از انسان، از زنانى كه مرد را نشناخته بودند، سى و دو هزار نفر بودند.» (اعداد 31:7ـ35)
قتل و غارت و آتش سوزى هاى وحشتناك بنى اسرائيل در كتاب هاى يوشع، داوران و سموئيل آمده است. كتاب عهد جديد مسيحيان نيز اين جنگ ها و عاملان آنها مانند جِدعون، باراق، شمشون،[53] يفتاح، داوود و سموئيل را ستوده است:
و ديگر چه گويم، زيرا كه وقت مرا كفاف نمى دهد كه از جِدعون و باراق و شمشون و يفتاح و داوود و سموئيل و انبيا اخبار نمايم كه از ايمان، تسخير ممالك كردند و به اعمال صالحه پرداختند و وعده ها را پذيرفتند و دهان شيران را بستند و سَورت شدت آتش را خاموش كردند و از دم شمشيرها رستگار شدند و از ضعف توانايى يافتند و در جنگ شجاع شدند و لشكرهاى غربا را منهزم ساختند. (رساله به عبرانيان 11:32ـ34).
6 ـ 11. پيامبرى و اطاعت
پيامبران از مردم اطاعت مى خواهند:[54] اطاعت بايد از روى شوق و علاقه باشد يا از ترس كيفر اخروى; و در مرحله سوم، براى برخى از نافرمانى ها كيفرهايى دنيوى مانند شلاق زدن، قطع اعضا و اعدام تعيين شده است. حقوق بشر عصر ما با اين كيفرهاى دنيوى ميانه اى ندارد وزندان وپرداخت جريمه را كه دراديان چندان مطرح نيستند، توصيه مى كند.
مسيحيت مى كوشد گذشته سياه خود را فراموش كند و دين خود را با حقوق بشر غربى هماهنگ جلوه دهد. در اين آيين، همان متألهانى كه الوهيت حضرت مسيح(عليه السّلام) را به خيال خودشان اثبات كرده و آن را براى نسل هاى بعدى به يادگار گذاشته اند، انواع شكنجه و اعدام را براى مسيحيان بدعتگذار مقرر كرده و اجراى آن را از فرمانروايان خواسته اند. قديس توماس آكويناس (متوفاى 1274م.) مى گويد:
در مورد بدعتگذاران دو نكته بايد رعايت شود: يكى نسبت به بدعتگذاران و ديگرى نسبت به كليسا. نسبت به بدعتگذاران گناهى وجود دارد كه آنان به سبب آن گناه نه تنها بايد با تكفير از كليسا جدا شوند، بلكه بايد با مرگ نيز از جهان منقطع شوند، زيرا فاسدكردن ايمان كه روح را زنده مى كند، از جعل پول كه زندگى دنيوى به آن بستگى دارد، بسيار سنگين تر است. پس اگر مقام عرفى جاعلان و دزدان ديگر را به سبب كارشان به مرگ محكوم مى كند، دليل بزرگترى وجود دارد كه بدعتگذاران، به محض اثبات بدعتشان، نه تنها تكفير، بلكه اعدام نيز بشوند.
اما نسبت به كليسا، رحمتى وجود دارد كه به بازگشت گمراهان ناظر است و بدين سبب درمحكوم كردن آنان شتاب نمىورزد، بلكه «بعد از يك دونصيحت» (رساله به تيطس 3:10) همان طور كه پولس رسول راهنمايى كرده است. پس از آن، اگر باز هم وى سرسختى كند، كليسا كه ديگر اميدى به بازگشت او ندارد، نجات ديگران را در نظر مى گيرد و او را تكفير و از كليسا جدا مى كند و علاوه بر آن، وى را به محكمه عرفى مى سپارد تا از آن طريق از جهان ريشه كن و اعدام شود.[55]
پي نوشت ها :
[37]. شورى 13.
[38]. شورى 13.
[39]. «قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّى رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِى لَهُ مُلْكُ السَّمَـوَ تِ وَالأَْرْضِ لآَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ يُحْيِى وَيُمِيتُ فَـآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِىِّ الأُْمِّىِّ الَّذِى يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ كَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ» (اعراف 158). اين آيه مكى است و حضرت رسول اكرم(ص) پس از استقرار حكومت اسلامى در مدينه منوره، نامه هايى براى پادشاهان ايران، روم، مصر، حبشه و سرزمين هاى فراوان ديگر نوشت و آنان را به اسلام دعوت كرد تا راه براى مسلمان شدن مردم آن سرزمين ها باز شود. چنين چيزى براى پيامبران پيشين از طريق عادى ممكن نبود.
[40]. ده ها آيه قرآن كريم رسالت اين انبيا را به قوم خودشان منحصر كرده است. مثلا در باره حضرت نوح(ع): «إِنَّـا أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ أَنْ أَنذِرْ قَوْمَكَ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ. قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّى لَكُمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ» (نوح 1ـ2). همچنين طوفان قوم وى را غرق كرده است (عنكبوت 14) و واژه «ارض» در برخى از آيات مربوط به طوفان از جمله در نفرين حضرت نوح(ع) (نوح 26) در عرف قرآن مجيد به معناى همه زمين نيست و در سوره يونس 78 به معناى كشور مصر آمده است.
حضرت ابراهيم(ع) نيز قوم داشته است: انعام 83، حج 43، عنكبوت 16 و زخرف 26. اين مسئله براى حضرت موسى(ع) و حضرت عيسى(ع) نيز در آيات فراوانى آمده است; مانند صف 5ـ6 و آل عمران 49.
[41]. نبوت عزير از قرآن كريم اثبات نمى شود.
[42]. زكريا، يحيى و عيسى(ع) در عهد جديد ذكر شده اند و زكرياهاى عهد عتيق به اين زكرياى قرآنى ربطى ندارند.
[43]. مگر به نام «خَنوخ» در سفر پيدايش 5:24.
[44]. مگر به نام «رَعوئيل» در سفر خروج 2:18 يا به نام «يَترون» در سفر خروج 3:1; اگر بپذيريم كه حضرت شعيب(ع) پدر زن حضرت موسى(ع) بوده است.
[45]. شخصى به نام فيلپُّس مبشر چهار دختر باكره داشت «كه نبوت مى كردند» (اعمال رسولان 21:9).
[46]. جمعى از علماى اسلام گفته اند كه در سنت اسلامى تعيين قبر هيچ پيامبرى جز پيامبر ما صحيح نيست.
[47]. روزنامه اطلاعات، 5 شهريور 1357.
[48]. آل عمران 49 و متى 5:17.
[49]. جنگ هاى صليبى به دعوت پاپ ها و روحانيت مسيحى واقع شده است.
[50]. محمد 2.
[51]. تا آنجا كه ما مسلمانان به هدايت قرآن كريم اطلاع داريم، فقط فرعون كودكان ذكور را مى كشته است.
[52]. نام قله كوهى است كه بتى به نام بعل فغور روى آن بوده است و بنى اسرائيل به آن بت سجده و با زنانى كه آنجا بودند، زنا كردند (اعداد 25:1ـ3).
[53]. يك قلم از قهرمانى هاى اين شخص كشتن هزار مرد با چانه الاغ مرده اى بوده است (داوران 15:15ـ17).
[54]. وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُول إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ (نساء 64)
[55]. خلاصه الهيات 2/2، مسئله 11، مقاله 3.
12. حكومت
با بزرگ شدن اجتماعات بشرى و پيچيده شدن روابط اجتماعى، انسان ها تدريجاً به ضرورت تشكيل حكومت پى بردند. اين ضرورت به حدى است كه انسان ها راضى شدند مقدارى از آزادى فردى خود را فداى مصلحت جمع كنند و بدين منظور، خود را به فرمانروايانى غالباً خودخواه و ستمگر تسليم كردند. صدها، بلكه هزارها سال طول كشيد تا بشر به تدريج فهميد جمهورى از سلطنت بهتر است، ولى شيوه حكومتى مناسب و بى اشكال خود را تا ابد كشف نخواهد كرد. در جمهورى نيمى از مردم حق رأى دارند و هنگام انتخابات، نيمى از دارندگان حق رأى پاى صندوق ها حاضر مى شوند و هنگام اعلام نتايج، آراى نيمى از رأى دهندگان براى تعيين رئيس جمهور همه افراد ملت كافى است كه البته آنان نيز تحت تأثير تبليغات رأى داده اند. و ما شاهد بوديم كه در رژيم پرمدعايى مثل آمريكا، دموكراسى چنان به بن بست رسيد كه دستگاه قضايى حكم به رياست جمهورى بوش پسر داد.
تشكيل دولت كريمه حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مدينه منوره يكى از آخرين نمونه هاى احساس لزوم حكومت بود. مردم حجاز تا ظهور اسلام، حكومت نداشتند و خان هاى صاحب نفوذ ايشان مانند ابوجهل، ابولهب و ابوسفيان (بر خلاف رهبران ايران، روم و ده ها سرزمين ديگر) پادشاه يا رئيس جمهور نبودند.
پيوند دين و دولت در عهد باستان چنان طبيعى بود كه كسى نمى توانست جدايى آنها را از يكديگر تصور كند. مشروعيت دولت به دين وابسته بود و رهبران آن جوامعِ قديم بين رهبرى دينى و دنيوى جمع مى كردند. در مواردى نيز مانند نظام طبقاتى هندوستان، جامعه بنى اسرائيل در عصر پادشاهان، مسيحيت كاتوليكى اروپا، ارتدكسى روسيه و خلافت عثمانى كه اين دو رهبرى از يكديگر جدا شده بودند، رهبرى دينى از رهبرى دنيوى بالاتر بود و روحانيون به نصب و عزل فرمانروايان اقدام مى كردند.
نه تنها همه حكومت هاى باستانى دينى بودند، بلكه دين هاى عهد باستان نيز جنبه سياسى و اجتماعى داشتند. دين هاى كنونى روح دولت هاى قديم است و مى توان آنها را به نور ستاره هايى تشبيه كرد كه به گفته اخترشناسان، احتمالا مدتى از انهدام خود آنها مى گذرد، ولى نورشان هنوز به ما مى رسد.
فيلسوف بزرگ جهان اسلام ابن سينا در آثار مختلف خود، نبوت را براى ايجاد نظم در جامعه ضرورى مى داند و حكمت عبادات و مناسك به عقيده او اين است كه مردم پيوسته نظام را به ياد داشته باشند. به هر حال، اگر انبيا را با حاكمان مقايسه كنيم، دوام تأثيرگذارى آنان شگفت آور است و به قول مولانا جلال الدين مولوى:
سكه شاهان شود روزى دگر
سكه احمد ببين تا مستقر[56]
1 ـ 12. قدرت و ارزش
برخى اديان و مذاهب بر اساس قدرت و برخى ديگر بر اساس ارزش به حيات خود ادامه داده و مى دهند. پس از مسيحى شدن قسطنطين و رسميت يافتن مسيحيت در امپراتورى روم، اين دين قدرت را جدى گرفت و قيصرهاى مسيحى و پاپ ها حدود پانزده قرن با اقتدار تمام حكومت كردند و اين چيزى بود كه شهروندان به آن مباهات مى كردند. از آنجا كه قدرت فساد مى آورد، حكومت پاپ ها آلوده شد و مصلحانى براى بازگرداندن ارزش هاى از دست رفته قيام كردند. اين مصلحان پس از كسب موفقيت دو گروه شدند: برخى به كمك خان ها و حاكمان محلى حكومت تشكيل دادند و سرانجام به همان راهى افتادند كه براى نابودى آن قيام كرده بودند; برخى ديگر به شكل اقليت هاى كوچك زير سايه حكومت هاى قديم و جديد به حيات خود ادامه دادند و چون حكومت نداشتند، توانستند ارزش هايى را كه ميان آنان مطرح بوده است، نگه دارند. فرقه هاى صلح گرا (pacifist) مانند آميش ها (Amish) و منونى ها (Mennonites) از اين دسته اند.
در جهان اسلام، اهل سنت با داشتن خلفايى به عظمت پاپ ها، قدرت گرا بوده اند و فسادهاى خلفا را توجيه مى كرده اند، گرچه الغاى خلافت به دست آتاتورك در سال 1924، اين گرايش را ضعيف كرده است; و شيعيان با داشتن امامانى به قداست حضرت مسيح(عليه السّلام) ارزش گرا بوده و به كمتر از رهبر معصوم راضى نمى شده اند، گرچه تأسيس حكومت شيعى صفويان در سال 906 هجرى قمرى اين گرايش را ضعيف كرده است.
2 ـ 12. حكومت و انتظار
پيروان اديان يا حكومت دارند و يا در انتظار آن روزشمارى مى كنند. مسيحيت از قرن چهارم ميلادى حكومت داشته و به آن دلخوش بوده است، ولى يهوديت پس از انقراض سلطنت مقتدر باستانى خويش در سال 587 ق.م.، پيوسته در انتظار پادشاهى به سر برده است كه مانند داوود و سليمان، ماشيَح باشد يعنى پيامبرى از جانب خدا او را «مسح» كند تا همه از او اطاعت كنند و او بتواند آرمان ها و اهداف بلند يهوديان را محقق سازد. تشكيل اسرائيل در سال 1948 نيز، نزد عموم يهوديان، به معناى نفى اين انتظار نيست و به همين دليل به انتظار خود ادامه مى دهند.
در جهان اسلام نيز تسنن دولت داشته است، ولى تشيع در انتظار وجود مبارك حضرت مهدى(عليه السّلام) روزشمارى مى كرده است. تشكيل دولت صفوى و برپايى جمهورى اسلامى ايران نيز ابداً به معناى نفى اين اعتقاد اصيل نيست، بلكه در هر دو مورد، انتظار ادامه يافته است.
3 ـ 12. رهبرى باطنى
قبلا گفتيم كه شيعيان دوازده امامى منتظر قيام يكى از ائمه طاهرين(ع) بودند و سرانجام، اين انتظار به وجود مبارك امام دوازدهم(عليه السّلام) تعلق گرفت.
اكنون مى گوييم كه در زمان انتظار، رهبرىِ باطنى مطرح مى شود. رهبر باطنى ممكن است حاضر باشد مانند يازده امام(ع)[61] لقب امام (مانند مسيح و شاه) بعداً براى رهبران باطنى محض به كار گرفته شد.
يهوديان به مسيح ناميده شدن حضرت عيسى(عليه السّلام) و مخالفان تصوف به شاه ناميده شدن اقطاب صوفيان طعنه مى زنند، ولى اهل سنت با امام ناميده شدن دوازده رهبر باطنى تشيع مخالفتى ندارند; زيرا همه مسلمانان علماى اسلام را امام مى خوانند[62] همان طور كه حضرت امام خمينى(ره) از همان اوايل نهضت، امام خوانده شد. البته بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، امامتِ ايشان هم ظاهرى بوده است و هم باطنى.
4 ـ 12. روحانى
بسيارى از اديان جهان روحانى دارند، يعنى طبقه اى در آن جوامع وجود دارد كه بر اساس انتصاب و گرفتن لقبى مانند كاهن و كشيش، بين خدا و خلق واسطه مى شوند. آنان امتيازات و محروميت هايى دارند. رهبرى مراسم عبادى از امتيازاتى است كه از آن برخوردارند و احياناً از ازدواج و مالكيت محروم مى شوند.
ممكن است روحانى با عالم دينى تفاوت كند; به اين معنا كه عالم دينى صرفاً متخصص الهيات است: در حوزه علميه آن دين تدريس مى كند و در باره معارف آن، كتاب و مقاله مى نويسد. چنين فردى اگر به مقام روحانيت نصب شود، مى تواند مراسم دينى را رهبرى كند و اگر نصب نشود، چنين حقى را ندارد.
برخى از امور عادى نيز ممكن است در دينى از وظايف روحانيون به شمار رود; مانند ازدواج در يهوديت و مسيحيت. وظايف متعدد و عجيب و غريب روحانيون يهودى در سفر لاويان تورات آمده است. كسانى از يهوديان كه از قبيله حضرت موسى و هارون باشند، لاويان ناميده مى شوند كه به منزله سادات جهان اسلام هستند.[64]
ازآنجاكه ازدواج درمسيحيت (بهويژه نزد كاتوليك ها وارتدكس ها) جنبه عبادى دارد، تنها درصورتى كه كشيشى يااسقفى مراسم عقدرا دركليسا اجراكند،ازدواج تحقق مى يابد.
در بيشتر اديان، وظايفِ گوناگونِ روحانى و اصولا عبادت در معابد صورت مى گيرد و در بيرون آن رسميت ندارد.
آموختن علوم دينى و تخصص در آنها در انحصار هيچ گروه و طبقه اى نيست و همه مردم، از زن و مرد و حتى كسانى كه به آن دين معتقد نيستند، مى توانند علوم آن دين را بياموزند. در باره روحانى شدن زن، يعنى صلاحيت اجراى مراسم اختلاف است; مثلا فرقه هاى مسيحيت در اينكه زنْ كشيش يا اسقف شود، اختلاف دارند. بسيارى از فرقه هاى پروتستان چنين چيزى را مجاز مى دانند.[65]
اسلام روحانى ندارد و به همين علت، درك مفهوم روحانى براى مسلمانان بسيار مشكل است.[66] در اسلام، مؤمن مستقيماً با خدا تماس مى گيرد و بر خلاف مسيحيت و بسيارى از اديان ديگر، نماز مى تواند فرادى باشد و براى نماز جماعت نيز روحانى لازم نيست و هر كس داراى سه شرط باشد، مى تواند امام جماعت شود: عدالت، قرائت صحيح حمد و سوره و آشنايى با مسائل نماز.
اسلام فقط عالم دارد كه تقليد از وى بر هر مسلمانى شرعاً واجب است، مانند رجوع به كارشناس كه هر انسان عاقلى به آن اقدام مى كند. در نماز جماعت نيز اقتدا به عالم افضل و اولى است.
همچنين در بسيارى از اديان مانند مسيحيت، نماز بايد در معبد خوانده شود و در غير آن امكان ندارد. ولى در اسلام، تمام روى زمين معبد است.[67]
13. آخرت شناسى
بحث در باره روزهاى پايانى (رجعت و قيامت) «آخرت شناسى» (Eschatology)ناميده مى شود. در اينكه آيا رجعت همان قيامت است يا نه، در هر يك از اديان ابراهيمى دو نظر وجود دارد. براى نمونه در اسلام، شيعيان به رجعت و قيامت معتقدند، ولى اهل سنت منكر رجعت هستند و فقط به قيامت عقيده دارند. آياتى كه شيعيان به رجعت تفسير مى كنند،[68] به عقيده آنان مربوط به قيامت است. ميان يهوديان كه اصولا به رستاخيز بعضى از مردم معتقدند، در باره ارتباط رجعت با قيامت چند ديدگاه وجود دارد. مسيحيت آن دو را يكى مى داند.
يهوديان پس از نخستين ويرانى شهر قدس، همواره در انتظار يك رهبر الهى فاتح بوده اند كه اقتدار و شكوه قوم خدا را به عصر درخشان داوود و سليمان بر گرداند. شخصيت مورد انتظار ماشِيَح (مسيح، مسح شده) خوانده مى شد. ماشيح لقب پادشاهان قديم بنى اسرائيل بود; زيرا همان طور كه قبلا گفته شد، مرسوم بود كه پيامبران در حضورِ جمع، اندكى روغن بر سر آنان مى ماليدند و بدين شيوه نوعى قداست براى ايشان پديد مى آمد. اين لقب در زمان هاى بعد به پادشاه آرمانى موعود يهود اطلاق شد. تعبير ماشيح (مسيح) در تلمود مكرّر، آمده است، ولى ورود آن در عهد عتيق منحصر است به كتاب دانيال 9:25ـ26.[69]
از آنجا كه لفظ «مسيح» (Christ)[70] به حضرت عيسى(عليه السّلام) اختصاص يافته است، دانشمندان براى اشاره به موعود يهود از واژه «مسيحا» (Messiah) استفاده مى كنند. «مسيحا» از روى كلمه عبرى «ماشيح» با توجه به تلفظ لاتينى آن ساخته شده است.
مهم ترين مژده مسيحايى در كتاب اِشَعياى نبى آمده است:
نهالى ازتنه يَسّى پدرِ داوود بيرون آمده، شاخه اى ازريشه هايش خواهد شكفت وروح خداوند براو قرارخواهد گرفت، يعنى روح حكمت وفهم، وروح مشورت وقوت، وروح معرفت و ترس ازخداوند. خوشى او در ترس خداوند خواهد بود و موافق رؤيت چشم خود داورى نخواهد كرد و بر وفق سمع گوش هاى خويش تنبيه نخواهد نمود، بلكه مسكينان را به عدالت داورى خواهد كرد و به جهت مظلومان زمين به راستى حكم خواهد نمود. جهان را به عصاى دهان خويش زده، شريران را به نفخه لب هاى خود خواهد كشت. كمربند كمرش عدالت خواهد بود و كمربند ميانش امانت. گرگ با بره سكونت خواهد داشت و پلنگ با بزغاله خواهد خوابيد و گوساله و شير و پروارى با هم و طفل كوچك آنها را خواهد راند. گاو با خرس خواهد چريد و بچه هاى آنها با هم خواهند خوابيد و شير مثل گاو كاه خواهد خورد و طفل شيرخواره بر سوراخ مار بازى خواهد كرد و طفل از شير باز داشته شده، دست خود را بر خانه افعى خواهد گذاشت.[71] و در تمامى كوه مقدس من ضرر و فسادى نخواهند كرد; زيرا كه جهان از معرفت خداوند پر خواهد بود، مثل آب هايى كه دريا را مى پوشاند (اِشَعيا 11:1ـ9).
دل هاى بنى اسرائيل از عشق به مسيحاى موعود لبريز بود و در مقابل، حاكمان ستمگر همواره در كمين چنين رهبر رهايى بخشى بودند. در باب دوم انجيل متّى مى خوانيم كه هيروديس كبير، پادشاه فلسطين پس از زاده شدن حضرت عيسى(ع) در صدد قتل او برآمد، اما چون وى را به فرمان الهى به مصر بردند، خطر را از سر گذراند.
يهوديان آرمان مسيحا را توسعه داده، مسائلى ديگر بر آن افزودند و گفتند كه در دوران مسيحا، بركات طبيعت افزايش مى يابد. آنان چيزهايى را براى دوران مسيحا تخيل كردند كه حتى در عصر درخشان داوود و سليمان وجود نداشت، مثلا معتقد شدند كه در عصر مسيحا، ابر و باد و مه و خورشيد و فلك به نفع بنى اسرائيل رفتارهاى تازه اى خواهند داشت و زمين نان هاى پخته و لباس هاى دوخته توليد خواهد كرد. اين آرمان ها در كتاب هاى فراوانى ثبت شد و با اين كار، ادبيات مكاشفه اى (Apocalyptic Literature)پديد آمد كه تأليف كتاب دانيال به عقيده دانشمندان در حدود سال 165 ق.م.) در عهد عتيق نمونه اى از آن است. جمعى از دانشمندان معتقدند كه خاستگاه اين عقيده دين زردشت است. آنان مى گويند عقيده زردشتيان در اين باب به يهوديت سرايت كرده و اعتقاد به قيام ماشيَح را پديد آورده است.[72]
آخرت شناسى ميراثى است كه از يهوديت براى مسيحيت باقى مانده است. مسيحيان رجعت و قيامت را يكى مى دانند، به اين معنى كه حضرت مسيح(عليه السّلام) كه به عقيده آنان خدا است، هنگامى كه براى بار دوم بيايد و حكومت هزارساله تشكيل دهد، داور نهايى مردم خواهد بود و آنان را روانه بهشت و جهنم خواهد كرد.
بارى، مسيحيت بر اساس انديشه انتظار مسيحاى يهود پديد آمد و پس از رفتن حضرت عيسى مسيح(عليه السّلام) ، مسيحيان پيوسته در سوز و گداز و شوق بازگشت دوباره وى روزگار گذرانده اند. شور و هيجان اميد به ظهور آن حضرت هنگام نزديك شدن سال 1000 و 2000 ميلادى ميان مسيحيان اوج گرفت. اكنون كه سال 2000 را پشت سر گذاشته اند و مسيح نيامده است، جمعى از آنان به دوهزارمين سال مصلوب شدن و برخاستن وى از قبر، يعنى حدود سال 2030 ميلادى دل بسته اند. به گمان اين گروه، وى در آن روزگار از آسمان فرود خواهد آمد و در زمين قيامت بر پا خواهد كرد، سپس مردم را داورى خواهد كرد و گروهى را به جهنم و گروهى را به فردوس خواهد فرستاد. در مسيحيت معاد روحانى مطرح است (متّى 22:30).
جامعه مسيحيت در آغاز باور داشت كه حضرت عيسى(عليه السّلام) به زودى با شكوه تمام بازمى گردد و به همين دليل، آن جامعه بى صبرانه منتظر روز پايانى بود. انتظار مذكور و شوق بازگشت مسيح در بخش هاى قديم تر عهد جديد، مانند رساله اول و دوم به تسّالونيكيان منعكس شده است; ولى رساله هاى متأخرتر، مانند رساله اول و دوم به تيموتائوس، رساله به تيطس و رساله هاى پطرس به تشكيل جامعه و زندگى مسيحى در اين جهان اهتمام ورزيده اند.
مسيحيان كتاب هاى مكاشفه تازه اى نوشتند، همچنين برخى از كتاب هاى مكاشفه يهوديان را دستكارى كرده، با آرمان هاى مسيحيان هماهنگ ساختند. كتاب مكاشفه يوحنّا در پايان عهد جديد براى مسيحيان بسيار اهميت دارد. يوحنّا كه به اعتقاد مسيحيان، يك حوارى كم سن و سال حضرت عيسى(عليه السّلام) بوده، رؤياى سنين پيرى خود را در اين اثر شرح مى دهد و در پايان مى گويد:
او كه بر اين امور شاهد است مى گويد: بلى، به زودى مى آيم. آمين. بيا، اى خداوند، عيسى مسيح. فيض خداوند ما عيسى مسيح با همه شما باد. آمين. (مكاشفه يوحنّا 22:20ـ21).
در كتاب مكاشفه يوحنّا، مطالب پيچيده و رمزى فراوانى آمده است كه تقريباً به مدت 2000 سال بسيارى از مردم را گرفتار كرده و آخرت شناسى (Eschatology)مسيحيت را پديد آورده است.
با آنكه اكثريت مسيحيان با گذشت زمان دانستند كه بازگشت مسيح نزديك نيست، اقليتى از آنان بر اين عقيده باقى ماندند كه وى به زودى مى آيد. ايشان مطالب كتاب مكاشفه يوحنّا پيرامون جنگ بين خير و شر را تفسير لفظى مى كردند و به اين علت در انتظار بازگشت نزديك حضرت عيسى(عليه السّلام) به سر مى بردند تا وى بيايد و حكومتى هزارساله ايجاد كند، حكومتى كه به روز داورى پايان خواهد يافت. از ديرباز گروه هاى كوچكى به نام اَدْوِنتيست و هزاره گرا در مسيحيت پيدا شدند كه تمام كوشش خود را در راه آمادگى براى آمدن حضرت مسيح(عليه السّلام) در آخرالزمان مصروف مى دارند.
انبوهى از اصطلاحات در اين باب وجود دارد، مانند:
بازگشت عيسى (The Second Coming of Jesus)،
انتظار مسيحا (Messianism)،
روز خداوند (The Day of the Lord)،
مكاشفه (Apocalypse)،
محنت (Tribulation)،
ظهور (Epiphany)،
حضور (Parousia)،
جذبه (Rapture)،
تقديرگرايى (Dispensationalism)،
«ماران اَتا» (Maran-atha) (= «خداوند آمد») و...
پي نوشت ها :
[56]. مثنوى 4/2873.
[57]. اين امامان در مدت 250 سال، تنها در پنج سال حكومت حضرت اميرالمؤمنين(ع) و شش ماه حكومت حضرت امام حسن مجتبى(ع) و زمان قيام حضرت سيدالشهداء(ع) رهبر ظاهرى نيز بوده اند.
[58]. انبياء 73.
[59]. توبه 12.
[60]. قصص 41.
[61]. نهج البلاغه، خطبه 40.
[62]. مثلا شهيد ثانى(ره) در آغاز شرح لمعه، شهيد اول(ره) را و مرحوم شيخ محمدحسن نجفى(ره) در آغاز جواهرالكلام، مرحوم محقق حلى(ره) را امام ناميده اند.
[63]. در اسلام، كسى كه نسبش از طريق پدر به هاشم جدّ اعلاى حضرت رسول(ص) برسد، «سيد» است. در مورد لاويان نيز وضع چنين است: موسى بن عَمرام (عِمران) بن قَهات بن لاوى.
[64]. «كاهن» در قرآن مجيد و منابع اسلامى ديگر به معناى «غيبگو» است.
[65]. چند سال پيش، كليساى انگليكن به جواز كشيش شدن بانوان فتوا داد. اين فتوا بر جمعى از روحانيون همان كليسا گران آمد و تصميم گرفتند كليساى انگليكن را ترك كنند و كاتوليك شوند. اين روحانيون همسر داشتند و اين مسئله مى توانست مشكل ايجاد كند; زيرا روحانى كاتوليك بايد مجرد باشد. اما پاپ اجازه داد كه آنان با وجود همسر، كاتوليك شوند. اين قضيه اعتراض برخى از روحانيون كاتوليك را در پى داشت كه گفتند كه اگر روحانى مى تواند همسر داشته باشد، پس چرا ما بايد از آن محروم باشيم؟
[66]. مخصوصاً اكنون كه بيش از نيم قرن است علما و طلاب را روحانى مى نامند.
[67]. «جعلت لى الارض مسجداً و طَهوراً» (حديث نبوى).
[68]. مانند آيه 83 از سوره نمل كه بر حشر دسته اى از هر امتى دلالت مى كند، در حالى كه به مقتضاى آيه 47 سوره كهف، در روز قيامت همه مردم بى استثنا محشور خواهند شد.
[69]. تاريخ سنتىِ تأليف كتاب دانيال در قرن ششم قبل از ميلاد، نزد دانشمندان مردود است و ايشان تاريخ واقعى آن را حدود سال 165 ق.م. مى دانند.
[70]. واژه يونانى (christos)به معناى «روغن مالى شده» با تغييراتى اندك در زبان هاى اروپايى معادل «مسيح» است.
[71]. برخى مردم چنين عبارت هايى را تحت اللفظى مى گيرند و معتقدند كه در عصر ظهور، به سبب فراگيرشدن عدالت، اين امور نيز واقعاً رخ خواهند داد. جمعى ديگر اين تعابير را كنايه از شدت و وفور عدالت در آن زمان مى دانند; كسانى هم «گرگ» و «بره» و حيوانات ديگر را اشاره به انسان هاى شرور و نجيب مى دانند. اين سه نوع برداشت در اديان مختلف رايج است.
[72]. در باب هزاره هاى دين يهود، به منبع زير رجوع شود: جوليوس گرينستون، انتظار مسيحا در آيين يهود، ترجمه حسين توفيقى، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1377، صفحات 69ـ127
منبع : پايگاه دانشگاه اديان و مذاهب
نويسنده: حسين توفيقى
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید