اشاره:
ما مسيحيت را بيشتر «مذهبى بدون شريعت» شناخته ايم و ترديد نداريم كه در ساختار كاملا اخلاقى مسيحيت كنونى، شخص عيسى فراتر از قوانين تشريعى است. اما بحث در خصوص شريعت و نقش آن در نجات آدمى از ديرباز مورد مناقشه رسولان مسيحى بوده است. موقعيت ممتاز شريعت در شاكله ديانت يهود سبب شد كه با ظهور مسيح جامعه جوان پيرو او نخستين پرسش خود را از لزوم التزام به شريعت آغاز كند; پرسشى كه حجم قابل توجهى از كلمات عيسى را به خود اختصاص داده است. اما به راستى آيا مسيح آموزگار و مبلغ شريعت بود؟ پاسخ به اين پرسش كار ساده اى نيست. مفسران پرشمار كتاب مقدس و الاهيدانان مسيحى در پاسخ به اين پرسش هم آوا نيستند. پاسخ هاى آنان چنان متفاوت است كه به خوبى مى توان فهميد كه اين پرسش پرسشى معمولى نيست و خود مسيحيان نيز در پاسخ به آن با مشكلات فراوانى دست به گريبان اند و با تأويلات جدّى و عميق كوشيده اند تا از آنچه مسيح مى گويد، فهم درستى داشته باشند. در پاسخ به اين پرسش، با سه ديدگاه كاملا متفاوت روبرو هستيم. نخست آن كه جماعتى بر اين باورند كه مسيح هرگز نكوشيده است تا بر مبناى اقتدار شخصى خود اصلى بنا نهد يا فرمانى را كه در تعريف آن «فرمانِ خدا» گفته شود پايه ريزى كند، (ياسپرس، مسيح، ص27) بلكه «مسيح بنيان گذار مذهبى است كاملا اخلاقى كه بر هيچ اصلى از اصول شريعت استوار نيست» (هگل، استقرار شريعت در مذهب مسيح، ص40). بدين سبب، نبايد او را آموزگار شريعت برشمرد.
بر اين اساس آنچه مسيح مى گويد خاستگاهى جز در درون آدميان ندارد و اگر هم گاهى از موضع قدرت سخن گفته است يا براى مردم اعجازى پديد آورده، هرگز بدان روى نبوده كه آنان را در برابر فرمان خدا كه آن را تشريع كرده خاضع كند; بلكه بدين سبب است كه مى خواسته توجه ملتى را برانگيزاند كه براى شنيدنِ اخلاق گوشى شنوا نداشته اند (همان، ص40).
جماعت دوم بر اين باورند كه بى هيچ ترديدى مسيح در پى آموزش اخلاق و تقوا بود و از اين نگاه دريچه اى تازه به روى مردم متعصب دوران خود باز كرد، ولى هرگز نمى توان مقررات تشريعىو ايجابى او را ناديده گرفت; دستورهايى كه آدمى در پرتو عمل به آنها، از احسان الهى برخوردار خواهد بود، احسانى كه از نگاه او تنها با رعايت اصول اخلاقى به چنگ نمى آيد بلكه عبادت نيز لازم است (همان،ص40). با اين همه، اين جماعت با تمام تأكيدى كه بر شريعتمدار بودن آموزه هاى مسيح دارند، معتقدند كه عنصر تشريع از ذاتيات آيين مسيح و جوهره رسالت مسيح به شمار نمى آيد. و به همين دليل، از مجموعه آنچه مسيح منادى آن است مى تواند جدا شود و به كنارى نهاده شود بى آن كه به مجموعه تعاليم اش خللى وارد آيد. آنان مى گويند كه: «شريعت يكى از آموزه هاى مسيح هست ولى به سان اخلاق و تقوا، از ذاتيات آنها شمرده نمى شود.» (همان، ص40).
ديدگاه سوم تقابلى جدى و آشكار با آنچه در تعريف نظريه نخست ذكر شد، دارد و ادعايى فراتر از آنچه در ديدگاه دوم آمد مطرح مى كند. اين جماعت بر اين باورند كه شريعت مانند اخلاق و تقوا از اصول اوليه و ذاتيات آموزه هاى مسيح است و قابل احترام. اين دسته در بيان عقيده خود گاه چنان از در زياده روى وارد شده اند كه ادعا مى كنند كه بناى اخلاق بر شريعت استوار است; چندان كه گاه براى شريعت اهميتى بيش از اخلاق بيان مى دارند (همان، 41). بى آن كه خود را گرفتار سرگردانى در گزينش رأى اين مفسران و الاهيدانان مسيحى كنيم و بى آن كه چشم بسته تأويل هاى آنان را بپذيريم ـ كه گاه چندان قابل پذيرش و تأييد نيست ـ لازم است با مراجعه مستقيم به آنچه از مسيح در عهد جديد، بهويژه در اناجيل همديد، نقل شده براى اين پرسش پاسخى مناسب ارائه دهيم. اما پيش از هر چيز ذكر چند نكته را لازم مى دانم:
يكم: براى ما مسلمانان كه قرآن را يك مجموعه پيوسته و يك واحدِ كامل مى دانيم، توجه به اين نكته لازم است كه در مسيحيت چنين باورى درباره كتاب مقدس (عهد جديد يا عهدين) وجود ندارد. آنان معتقدند اين كتاب مجموعه اى است از كتب و رسائل مختلف كه هر كدام را نويسنده اى خاص نوشته است و در عين حال باور دارند كه «واضع اين كتاب خداوند است و اوست كه حقيقت اين كتاب را به صورت وحى و الهام به كاتبانى از نوع انسان الهام كرده است» (ميشل، كلام مسيحى، ص43). بر اين اساس، تفاوت در نوشته هاى اين كتاب امرى طبيعى است و مسيحيان خود نيز آن را انكار نكرده اند. ياد آورى اين نكته از آن روى مهم است كه خواننده محترم با خواندن نكته دوم در شگفت نماند.
دوم: واقعيت آن است كه در مجموعه عهد جديد چهار رويكرد كاملا متمايز وجود دارد ( vol. 3, p. 85-89 B The Intetnational Standard Bibleromiley,) كه در حقيقت سير جدايى مسيحيت را از شريعت نشان مى دهد; البته در اينجا مدعى اختلاف در ميان اين رويكردها نيستيم; الف. شريعت در اناجيل; ب. شريعت در اعمال رسولان; ج. شريعت در رسائل پولس; د. شريعت در ساير نوشته هاى عهد جديد.
اين نوشته بر آن است تا رويكرد نخست را تحليل كند، رويكردى كه به مسيح متعلق است، و بيشتر به مسيحيت اوليه برمى گردد. اين رويكرد در اناجيل به ويژه اناجيل همديد (متى، مرقس و لوقا) طرح شده است.
سوم: واژه شريعت[4] كه با زيست اجتماعى و سياسى انسان ها در ارتباط است. تمايز ميان اين جنبه ها در كاركردهاى شريعت در اناجيل كاملا و به روشنى مشخص نيست و عموماً تمام شريعت موسوى مورد نظر است. البته در تفسير مفسران به اين تمايزها اشاره شده است ولى در خود عهد جديد به اين تفصيل پرداخته نشده است. با اين همه، گاه در اناجيل معانى خاصى از شريعت اراده شده است; مثلا در يوحنا 10:34 و 12:34 و نيز 15:25 مراد از اين كلمه كل عهد عتيق است نه صرف شريعت و نيز در لوقا 24:24 مراد از آن خصوص اسفار پنجگانه است (ibid, vol. 3, p. 85.).
چهارم: واژه شريعت به معناى شريعت موسوى (Nomos) در اناجيل چهارگانه، كاركرد متفاوتى دارد. اين واژه در انجيل متى هشت بار در انجيل لوقا نه بار و در انجيل يوحنا پانزده بار به كار رفته است و اما در سراسر انجيل مرقس حتى يكبار هم به كار نرفته است; گرچه از آن سخن گفته شده است (ibid., v.3, p. 85) و البته به لحاظ بحث نيز اين چهار انجيل به يك اندازه به آن نپرداخته اند و در سه انجيل نخست كه اصطلاحاً آنها را اناجيل همديد نام نهاده اند (متى، مرقس، لوقا) تأكيد بر شريعت فزون تر از انجيل چهارم (يوحنا) است و مباحث بيشترى درباره آن طرح شده است. از ميان اناجيل چهارگانه، انجيل متّى تأكيد بيشترى بر شريعت دارد و اين تأكيد چندان قوى است كه جماعتى از متكلمان مسيحى را بر آن داشته تا ادعا كنند كه انجيل متى براى تبليغ مسيحيت در ميان يهوديان نوشته شده است (فرانس، التفسير الحديث للكتاب المقدس، ص42). آنان بر اين باورند كه براى تبليغ مسيحيت و آموزه هاى مسيح در ميان بنى اسرائيل راهى جز نبود آن كه متّى در انجيل خود در پيش گرفت. به باور اينان، اين كتاب در اصل به زبان عبرى نوشته شده و بعدها به زبان يونانى برگردانده شده است (مبانى مسيحيت، ص40).
پس از ذكر اين چهار نكته به بيان شريعت از نگاه اناجيل چهارگانه كه در واقع بيانگر ديدگاه مسيح درباره شريعت است مى پردازيم. محورهاى كلى بحث از اين قرار است: 1. مسيح و تأكيد بر شريعت موسوى 2. مسيح و اصلاح شريعت موسوى 3. شريعت و رستگارى از نگاه مسيح.
1. مسيح و تأكيد بر شريعت موسوى;
ميزان اهتمام و تأكيد مسيح بر شريعت حضرت موسى در چهار انجيل يكسان نيست و گاه تفاوت هاى اندكى در نوع بيانات نقل شده از مسيح در اين اناجيل به چشم مى خورد; با اين حال برجسته ترين مطلبى كه به روشنى و بى هيچ تأويلى از كلمات مسيح در اين اناجيل قابل فهم و درك است، تأكيد و اصرار او بر شريعت موسوى است. او در نخستين بيانيه هاى تبليغى خود كه «به موعظه روى كوه» شهرت يافته، آشكارا اعلام مى كند: «گمان مبريد كه آمده ام تا تورات يا صحف انبيا را باطل نمايم» (متى 5:17).
شكل ايراد اين موعظه و قرار گرفتن مسيح بر فراز كوه، يادآور شيوه گرفتن شريعت توسط موسى است و شايد گمان شود حالت مسيح، حالت بيان و اعلام يك شريعت تازه است (فرانس، التفسير الحديث لكتاب المقدس، ص42) و همان گونه كه موسى بر فراز كوه شريعت خود را از خداوند گرفت، مسيح نيز چنين كرده است; ولى بى ترديد اين جمله بدون كمترين نياز به تأويل و تفسير حكايت از آن دارد كه عيسى هرگز در مقام آوردن شريعتى تازه نبوده و نفى شريعت موسوى نبود و نمى خواست كه در اين عرصه به نوآورى دست زده و قانونِ عهد عتيق را باطل سازد يا حتى اندكى از سيطره و اهميت آن بكاهد (الفغالى، دراسات بيبليه، ج14، ص77). او در پايبندى خود به شريعت موسوى اعلام مى كند: «ليكن آسان تر است آسمان و زمين زايل شود از آن كه نقطه اى از تورات ساقط گردد.» (لوقا 16:17) و در ديگر بيان تاكيد مى كند: «زيرا هر آينه به شما مى گويم تا آسمان و زمين زايل نشود، همزه يا نقطه اى از تورات هرگز زايل نخواهد شد تا همه واقع گردد» (متى 5:18).
عيسى گاه چون يك فريسى تمام عيار در مقام موعظه بر آمده و ضمن بيان احكام تورات مردم را به انجام دادن اين احكام فرا مى خواند: «پس هر كس يكى از اين احكام كوچك ترين را بشكند و مردم را چنين تعليم دهد، در ملكوت آسمان كمترين شمرده مى شود; اما هر كس به عمل آورد و تعليم نمايد، او در ملكوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد» (متى 5:19) و در جايى ديگر و در پاسخ به پرسش جوانى كه از او راه رسيدن به زندگى ابدى را درخواست مى كند، مى گويد: «اگر بخواهى داخل در حيات ابدى بشوى احكام را نگاه دار. (و وقتى آن جوان با تعجب پرسيد:) بدو گفت كدام احكام را؟ عيسى گفت: قتل مكن، زنا مكن، دزدى مكن، شهادت دروغ مده، پدر و مادرت را حرمت دار و همسايه خود را مثل نفس خود دوست بدار (متى 19:16ـ19).
هر كس به اجمال عهد جديد را مطالعه كند، خواهد ديد كه مسيح با فرقه فريسيان كه مبلّغان احكام شرعى تورات بودند، مشاجرات فراوانى داشت. با اين هم، شگفت آور خواهد بود كه بدانيم مسيح در راه تأكيد بر احكام شرعى و شريعت تورات به ياران خود اعلام مى كند كه با همه اختلافى كه با فريسيان دارد، وقتى آنها يك فريسى را بر منبر موعظه و بيان احكام تشريعى موسى ديدند، بايد از آنچه او مى گويد اطاعت كنند: «آن گاه عيسى آن جماعت و شاگردان خود را خطاب كرده، گفت كاتبان و فريسيان بر كرسى موسى نشسته اند; پس آنچه به شما گويند نگاه داريد و به جاى آوريد» (متى 23:1ـ4) و جالب تر وقتى است كه به پيروانش توصيه مى كند كه در زمينه عمل به شريعت نه چون يك فريسى بلكه بيش از او به شريعت عمل كنند ( The international Bromily,standard Bible Encyclopedia P.85.) «ليكن مثل اعمال ايشان مكنيد زيرا مى گويند و نمى كنند» (متى 23:4).
علاوه بر اين آيات، آيات ديگرى نيز هست كه حكايتگر تأكيدهاى عيسى (عليه السّلام) بر شريعت موسوى است، اما جالب تر اين كه در كنار اين آيات، آياتى ديگر نيز وجود دارد كه در ترسيم چهره عيسى مسيح، اعتقاد و تقيّد عملى او به احكام را تشريعى شريعت موسوى را نشان مى دهند: «در روز اول عيد فطير كه در آن فصح را ذبح مى كردند، شاگردانش به وى گفتند مى خواهى كجا برويم و تدارك ببينيم تا فصح را بخورى. پس دو نفر از شاگردانش را فرستاد بر ايشان گفت به شهر برويد و شخصى با سبوى آب به شما خواهد برخورد از عقب وى رويد. و به هر جاى كه در آيد صاحب خانه را گوئيد استاد مى گويد مهمانخانه كجاست تا فصح را با شاگردان خود در آنجا صرف كنم. و او بالاخانه بزرگ و مفروش و آماده اى را به شما نشان مى دهد آنجا از بهر ما تدارك ببينيد» (مرقس; 14:12ـ15)
بر اساس آنچه گذشت و با توجه به اين مجموعه از آيات به روشنى مى توان دريافت كه «عيسى هرگز از حمايت شريعت دست نكشيد» (بولس، المعجم اللاهوتى، ص447) و با پذيرش جوهره قانون نشان داد كه در مقام عمل نيز به آن پايبند است (, vol. 5, p.191The Interprenter's Bible).
در يكى از تفاسير عهد جديد درباره ميزان اهتمام عيسى به شريعت موسوى تفصيلى وارد شده است كه اشاره به آن خالى از فايده نيست. بر اساس اين تفسير و همان گونه كه پيش از اين ياد شد، شريعت موسوى داراى سه جنبه متفاوت است. جنبه نخست يعنى شريعت اخلاقى و يا بعد اخلاقى شريعت موسوى كه در ده فرمان جلوگر شده است، اوامرى هستند فارغ از زمان و مكان و هميشه جارى و لازم الاجرا خواهند بود. از اين روى عيسى مسيح اطاعت از اين فرمان ها را به همه سفارش، و خود نيز به آنها عمل كرد; اما ديگر جنبه اين شريعت، يعنى شريعت آيينى يا مناسكى و نيز شريعت مدنى و اجتماعى در زمان موسى و پيش از آمدن مسيح لازم الاجرا بوده، ولى از آن جا كه با وضعيت زمانى حضور عيسى سازگار و قابل انطباق نيست نه بر او و نه بر هيچ كس ديگرى واجب نيست و بر اين اساس مسيح نه تن دادن به اين احكام را سفارش مى كرد و نه خود به اين احكام عمل مى كرد. البته مسيح روح حاكم بر اين احكامِ منسوخ شده را پذيرفت و بر اساس آن رفتار كرد; مثلا در احكام آيينى، مسيح هميشه به جوهره سارى در اين احكام يعنى محبت پروردگار و پرستش او كه مبدأصدور اين احكام است،توجه داشت (تفسير تطبيقى عهد جديد،ص25). با اين همه، به اجراى صورت اين احكام اصرارى نداشت.
گرچه سفارش مسيح به احكام اخلاقى در اناجيل چهارگانه فزون تر از تأكيدى است كه او بر ساير احكام تشريعى يهود دارد، اما نمى توان به سادگى تفسير يادشده را پذيرفت; چون در مجموعه اين اناجيل گاه صحبت از تن دادن مسيح به احكام آيينى و غير آن نيز شده است، مانند آنچه از او درباره اعمال عيد فصح نقل شد.
تاريخ نيز مؤيد آن است كه جماعت اوليه مسيحى در سايه تأكيدات فراوان عيسى مسيح بر انجام اعمال تشريعى و التزام به شريعت موسوى و اعلام روشنى كه بر دوام و بقاى اين شريعت داشت، يك جماعت شريعت مدار بود و در التزام به انجام اعمال تشريعى تلاش فراوانى داشت (شبلى، مقارنة الاديان، ج 2، ص194). اين جماعت هرگز خود را از پيكره ملت يهود جدا ندانست و بر اين اعتقاد بود كه بخشى از بنى اسرائيل است و با آنها در انجام اعمال تشريعى مشاركت دارد و تنها تمايزش از ساير يهوديان اين است كه مسيحابودن عيسى را باور دارد (ويور، درآمدى بر مسيحيت، ص101). اين باور به آن حد پيش رفته بود كه مسيحيانِ نخستين، با عنوان «فرقه ناصرى» در شمار فرقه هاى يهودى قرار گرفتند (مبانى مسيحيت، ص40).
2. مسيح و اصلاح شريعت موسوى:
«شنيده ايد كه به اولين گفته شد... ليكن من به شما مى گويم ...» اين عبارت در انجيل متى باب پنجم از آيات 21 به بعد بارها تكرار شده سرآغاز نوعى نونگرى عيسى به شريعت موسوى است. اين آيه ها، شاهد موضعگيرى تازه رفتارى كاملا متفاوت از آنچه پيش از آن از عيسى شنيده بوديم، است; موضعى كه پيش از اين از آن چنين ياد كرده بود: «نيامده ام تا باطل نمايم بلكه تا تمام كنم» (متى 5:17). اين رويكرد رويكردى اصلاحى است كه در پرتو اين آيات و آيات ديگر ارائه مى شود.
موضع اصلاحى مسيح با پرسش هاى اساسى همراه است. نخست اين كه ضعفى كه اين كلام به دلالت التزامى به آن اشاره دارد چيست؟ دوم، مراد مسيح از اكمال و اتمام شريعت چيست و او چگونه و به چه وسيله اى مى خواهد نقص و ضعف شريعت را جبران كند؟
الف: ضعف شريعت موسوى از نگاه مسيح:
كاوش در اناجيل چهارگانه و توجه عميق به آموزه هاى عيسى آشكار مى كند كه از نگاه مسيح، شريعت موسوى با تمام خوبى هايش، براى رهانيدن آدمى و رستگارى او كافى نيست و رسيدن به او «ملكوت» آسمان ها تنها با التزام به شريعت موسوى به دست نمى آيد. او بر اين باور است كه انسان تنها با توقف بر شريعت و التزام به قواعد خشك آن نمى تواند به آنچه اراده خدا در قبال آدمى است دست يابد و «اشتباه است كه تورات را مو به مو اجرا كنيد و به خواسته هاى بزرگ تر خدا چشم ببنديد» (كارپنتر، خدايان و آدميان،ص87). او مى گويد: «واى بر شما اى كاتبان و فريسيان رياكار كه نعناع و شبت و زيره را عشر مى دهيد و اعظم احكام شريعت يعنى عدالت و رحمت و ايمان را ترك كرده ايد. مى بايست آنها را بجا آورده اين را نيز ترك نكرده باشيد» (متى: 23:23). او در جايى ديگر و در پاسخ به جوانى كه در پى راه يافتن به ملكوت آسمان ها و زندگى جاودانى است، مى گويد: «احكام را مى دانى، زنا مكن، قتل مكن، دزدى مكن، شهادت دروغ مده، دَغا ]=دغل بازى[ مكن، پدر و مادر خود را حرمت دار» (مرقس 10:18ـ19)، اما آن جوان قانع نگشته و با اعتراف به ناكافى بودن اين وصايا براى رسيدن به رستگارى مى گويد: «اى استاد اين همه را از طفوليت نگاه داشتم» (مرقس 10:20). با اين جمله كه گويا از خواست عيسى حكايت مى كند، عيسى به وى نگريسته او را محبت نموده و گفت: ترا يك چيز ناقص است; برو آنچه دارى بفروش و به فقرا بده كه در آسمان گنجى خواهى يافت; آنگاه بيا و صليب را برداشته مرا پيروى كن» (مرقس 10:21).
اين گفتوگوى كوتاه عيسى با جوانى ثروتمند، آشكارا نشان دهنده آن است كه شريعت گرچه در نگاه عيسى و حتى آن جوان پرسشگر در رساندن آدمى به سعادت و رستگارى لازم است، ولى كافى نيست.
شريعت در نگاه مسيح نصاب خواستِ خدا از آدمى است و نه غايت و سقف آن; كمترين خواسته خدا است كه تنها به تصرفات رفتارى انسان مى پردازد نه به افكارى كه در پس اين رفتارها وجود دارد و آنها را جهت مى دهد (المرشد الى الكتاب المقدس، ص478). از نگاه او، تورات تنها درباره اعمال يهوديان قانون وضع كرده و نه افكار آنان و به همين دليل نبايد به آن بسنده كرد. به همين دليل است كه مى گويد: «گفته شده است هر كس كه مرتكب قتل شود محكوم به مرگ است; اما من مى گويم هر كس در قلب خود نسبت به برادر خويش خشمگين باشد سزاوار حكم شود» (متى 5:21). عيسى بر آن است تا با اين جمله اعلام كند كه در شريعت تورات گرچه صرفاً براى گناه قتل حكم آمده ولى فكر قتل و صفت خشم را نمى توان از نهى خالى دانست. از نگاه مسيح، اين جا جايى است كه نقص شريعت عيان مى شود. او به پيروان خود مى آموزد كه نمى توان نقص هاى اخلاقى را در پرده اعمال و آداب دينى پنهان ساخت (ياسپرس، همان، ص47) و هشدار مى دهد كه اگر مثل فريسيان باشند به ملكوت آسمان راه نخواهند يافت (رك: متى: 23) و براى رستگارى چيزى فراتر از قواعد خشك تشريعى و آنچه فريسيان مى كنند نياز است p. 80) The International Standard Bible Encyclopedia. (Bromiley,و به همين دليل است كه مى گويد: «زيرا به شما مى گويم تا عدالت شما بر عدالت كاتبان و فريسيان افزون نشود، به ملكوت آسمان هرگز داخل نخواهيد شد.» (متى 5:20). عدالت نه رفتارىِ صرف، بلكه روحيه و تفكرى است كه رفتار آدمى را سامان مى بخشد و در مسير عدل نگه مى دارد.
عيسى بر آن است تا اعلام كند كه انجام اعمال تشريعى نبايد آدمى را گرفتار عجب كند و به اين خيال خام اندازد كه هر آنچه خوبى است به جاى آورده و به رضايت الهى دست يافته است. او بر آن است تا بگويد كه «قواعد جزمى به تنهايى كافى نيست و معلوم نيست كه اطاعت كوركورانه از خدا و صرف اجراى شريعت و تن دادن به آن، نهايت خواست خدا باشد. تن دادن به شريعت خوب است ولى كافى نيست. بايد در موردى داورى كرد و سپس مشيت الهى را يافت و بر آن اساس رفتار كرد» (كارپنتر، عيسى، ص85). خلاصه اين كه او هرگز شريعت را نفى نكرد، ولى به كفايت آن براى رستگارى هم رأى نداد و به همين دليل معتقد بود كه در برابر ضرورت و لزوم پيروى از خداوند در ملكوت هر تكليفى هيچ است (ياسپرس، مسيح،ص48). با اين بيان روشن مى شود كه او در حقيقت قانون مطلق را مردود مى شمرد نه مطلق قانون را (كارپنتر، عيسى، ص21). در مجموع مى توان صفت شريعت را از نگاه مسيح در بى توجهى آن به افكار آدمى و ناكافى بودن آن در رساندن او به ملكوت دانست.
ب: مسيح و اكمال شريعت موسوى
پرسش دوم نيز پرسشى اساسى است: مسيح چگونه مى خواهد شريعت يادشده را كامل كند و اساساً مراد او از اكمال شريعت چيست؟
مفسران در پاسخ به اين پرسش بحث هاى گوناگونى را طرح كرده اند. با اين حال، هيچ مفسرى باور ندارد كه مسيح بر آن بود تا با افزودن حكم يا احكامى به شريعت موسوى آن را كامل كرده يا احكام تازه اى را به جاى احكام پيشين نشاند (الفغالى، دراسات بيبلية، ج1، ص240)، و البته اگر كسى به ضعفى از شريعت كه مسيح بدان اشاره دارد، توجه كند، در خواهد يافت كه افزودن حكم يا احكامى به مجموعه شريعت پيشين نمى تواند از ضعف آن بكاهد; چون مسيح ضعف شريعت را در اختصاص آن به رفتار بيرونى آدميان و بيگانگى اش از تفكراتى مى دانست كه در وراى اين افعال وجود داشته، اين افعال را پديد مى آوردند. اين ضعف با افزايش حكم يا فرمانى از همان سنخ قابل رفع نيست چون حكم جديد هم مثل احكام پيشين به رفتار آدمى توجه دارد.
برخى از مفسران معتقدند كه تكامل شريعت موسوى در شخصيت عيسى مسيح نهفته است، و هم او است كه كمال شريعت است )New Catholic Encyclopedia, vol. 8, P. 403(، بدان معنا كه مسيح و آمدن او تحقق وعده هاى تورات و پيامبران بنى اسرائيل است و به همين دليل، كمال آنهاست (بنكرتن، تفسير انجيل متى، ص74). البته اين تفسير هيچ مؤيدى در گفته هاى مسيح ندارد و مسيح نيز در هيچ كلامى خود را چنين معرفى نكرده است. البته اگر مكمّل بودن شخص مسيح براى شريعت بدان معنا باشد كه سيره عملى او مكمّل شريعت است، در اين صورت با اين گفته هاى مسيح تأييد خواهد شد: «بياييد نزد من اى تمام زحمت كشان و گرانباران و من شما را آرامى خواهم بخشيد. يوغ مرا بر خود گيريد و از من تعليم يابيد، زيرا حليم و افتاده دل مى باشم و در نفوس خود آرامى خواهيد يافت، زيرا يوغ من خفيف است و بار من سبك» (متى 11:28ـ30).
مسيح اين را به كسانى پيشنهاد مى كند كه خود اهل شريعت اند. تعبيرِ گرانباران اشاره به كسانى است كه بار گرانِ شريعت را بر دوش دارند. بر اين اساس، مسيح يوغ خود و پيروى از خود را به عنوان مكمل شريعت به آنها توصيه كرد و اين مى تواند به معناى مكمّل بودن مسيح براى شريعت باشد. The International Standard Bible (Bromiley,, P._86)Encyclopedia او در جايى ديگر و در برابر خواهش جوانِ ثروتمندى كه در پى حيات جاودانى است، ابتدا انجام تمام اعمال شرعى را سفارش مى كند و سپس مى افزايد «و بيا صليب را برداشته، مرا پيروى كن» (مرقس 10:21). اين عبارت نيز به روشنىِ عبارت پيشين، بر اين ادعاى مفسران دلالت دارد كه مسيح، خود، مكمّل شريعت است و البته اين پيروى و تكميل به معناى افزايش حكم يا احكامى بر شريعت نيست، بلكه مكمّل اطاعت حرفى از آن است; اطاعتى كه به فريسيان و كاتبان نسبت داده مى شد (متى 15: 1ـ9) و مكمل تأثير شريعت بر حوزه فكر و انديشه است (فرانس، التفسير الحديث للكتاب المقدس، ص43).
در مقابل اين تفسير، تكميل شريعت به دست عيسى مى تواند معناى ديگرى هم داشته باشد; معنايى كه در تفاسير عهد جديد به آن اشارات زيادى شده است و از نگاه نگارنده مى تواند بر تفسير نخست ترجيح داده شود. بر اساس اين تفسير، عيسى مسيح شعار تكميل شريعت را با ارائه رويكردى تازه نسبت به آن تحقق بخشيد New Catholic (, Vol. 8, P. 403Encyclopedia و نيز فرانس، التفسير الحديث لكتاب المقدس، ص42). او با نقد رويكرد متداول به شريعت و درك رايجى كه از آن وجود داشت، تلاش كرد تا جماعت بنى اسرائيل و پيروان خود را به فهمى تازه از شريعت فرا خواند و اين نوانديشى در فهم شريعت و نگاه تازه مسيح به جامعه معناى تكميل شريعت است.
فريسيان و كاتبان، دو فرقه مهم از جماعت بنى اسرائيل، نماينده تفكرى هستند كه مسيح در پى نقد آن است و به همين دليل اين دو فرقه از انتقادات او سهم بيشترى بردند. مسيح گاه آنان را متهم مى كرد كه ميل و خواست خود را بر احكام موسوى مقدّم داشته اند (متى 15: 3ـ6) و به همين دليل است كه مى گويد «هر نهالى كه پدر آسمانى من نكاشته است كنده شود» (متى 15:13) و گاه آنان را متهم مى كند كه صرفاً با زبان خود به احكام و شريعت موسوى پاى بندند نه با دل و جان خود، و به همين منظور به گفته اى از اشعيا استدلال مى كند كه «اين مردم با زبان خود به من احترام مى نهند اما دلشان از من دور است» (متى 15:8). گاه اين دو فرقه را به رياكارى متهم مى كند; رياكارانى كه «بيرون پياله و بشقاب را پاك مى كنند و از درون آلوده اند» (متى 23:25) و چون گورهاى سفيدشده اند كه بيرونشان نيكو است و در درون پر از آلودگى ها و نجاسات اند (متى 23:27). مسيح بر اين باور است كه آنان در تن دادن به شريعتِ جامع رفتار نكرده اند و به همين دليل به پاره اى از احكام تن مى دهند و شمارى ديگر را كه شايد از مهم ترين احكام باشد، به جاى نمى آورند. به همين دليل است كه «پشه را صافى مى كنند و عشر شويد و نعنا را مى دهند، ولى بزرگ ترين احكام الهى يا همان رحمت و عدالت را غافل مى شوند.» (متى 23:23). او در اين عبارات تند و صريح، و حملاتِ شديد به تلقى و قرائت فريسيان و كاتبان از شريعت، گام به گام در پى بيان رويكرد تازه اى به شريعت است، رويكردى كه سرانجام اين جماعت متعصب را نخست خشمگين كرد. براى درك رويكرد مسيح به شريعت بيش از هر چيز بهتر آن است كه به پاره اى از مسائل مورد مناقشه ميان او و فريسيان بپردازيم. اگرچه در لابلاى اين مشاجره ها مى توان فهميد كه آنچه مسيح از شريعت مى گويد و آنچه فريسيان و كاتبان مى فهمند چه تفاوتِ آشكارى دارد; با اين همه پس از اشاره به چند نمونه از موضوعات مورد مشاجره آشكارتر از رويكرد عيسى سخن خواهيم گفت.
روز هفتم (سبت):
نخستين مورد از موارد پر مناقشه ميان عيسى و فريسيان، مسئله حرمت روز هفتم است. حرمت روز هفتم از احكام دهگانه عهد عتيق است (خروج 20:8) و در آيين توراتى جايگاهى بلند دارد و روز خدا لقب گرفته است (خروج 20:10) و بخشى از پيمان خدا با بنى اسرائيل به شمار مى آيد (فرانس، التفسير الحديث لكتاب المقدس، ص228).
اهميت اين روز و نگه داشتن حرمت آن، و موضع ويژه اى كه عيسى در قبال آن گرفت سبب مشاجرات فراوانى بين او و فريسيان شد كه در اناجيل چهارگانه نقل شده است. داورى درباره موضع گيرى عيسى در اين زمينه كار دشوارى است و مفسران را تا بدان پايه به حيرت فرو برده كه برخى از آنان بر اين باورند كه «مقررات روز هفتم تنها مورد از مجموعه ده فرمان است كه به صراحت در رفتار و گفتار عيسى نقض شده است» (تسين، الهيات مسيحى، ص163) و پاره ديگرى از مفسران ـ كه شمارشان بيشتر است ـ تلاش گسترده اى انجام داده اند تا ثابت كنند كه در اين مسئله مثل همه فرمان هاى تشريعى تورات نافرمانى و نقضى از سوى مسيح صورت نگرفته است» (بولس، الفغالى، همان، و نيز بنكرتن، همان، ص197). نكته ديگرى كه در نگاه نخست بر حيرت آدمى مى افزايد، اين است كه در مجموعه اناجيل آياتى وجود دارد كه از نگهدارى حرمت روز هفتم از سوى مسيح حكايت مى كند (مرقس 1:21)، اما آياتى از اناجيل، به حكايت از عيسى، به مفهوم سبت و روز هفتم حمله مى كنند و حكايت از آن دارند كه مسيح در اين روز مرتكب عملى شد كه از نگاه فريسيان آشكارا نقض احكام مربوط به آن است. كم نيستند اعمالى چون شفاى بيماران در روز هفتم كه در اناجيل از آنها ياد شده است (مرقس: 3:1ـ6 و متى: 12:14 و لوقا: 6:6ـ11) و البته مسيح به دليل اين رفتار هدف حمله فريسيان و كاتبان بود و به نقض شريعت متهم. اما آيا او خود چنين باور داشت؟ آيا آن گاه كه بيمارى را شفا داد و فلجى را از ناتوانى رهاند با باورِ نقض شريعت چنين كرد؟ اساس تمايز رويكرد مسيح با فريسيان (دست كم در مسئله سبت) در پاسخ به اين پرسش نهفته شده است. در حالى كه اين اعمال در نگاه فريسيان حرمت شكنى روز هفتم انگاشته مى شود و آنان را به گونه اى به به خشم فرو مى برد كه بى آن كه از عمل خارق العاده شفاى بيمار به دست مسيح در شگفت شوند فرياد نقض شريعت را سر مى دادند; خود او چنين اعتقادى ندارد و اين اعمال را نافى حرمت روز هفتم نمى داند و بر مدعاى خود چون احبار يهودى به كتاب مقدس استدلال كرده (كارپنتر، عيسى، ص81) و مى گويد: «در تورات نخوانده ايد كه در روزهاى سبت كَهَنه در هيكل سبت را حرمت نگه نمى دارند و بى گناه هستند» (متى 12:5). او با اين استدلال بر آن است كه كاهنان را به اين نكته متوجه كند كه حال شما بر اساس كتاب مقدس خدمت رسانى كاهنان را به معبد در روز هفتم خلاف نگهدارى حرمت آن روز نمى دانيد و آنها را گناهكار نمى پنداريد چگونه است كه رفتار من را در خدمت كردن به انسان ها گناه تعبير مى كنيد؟! (بنكرتن، تفسير انجيل متى) در حالى كه آدمى شأنش از معبد فزون تر است; «در اين جا شخص بزرگ تر از هيكل است» (متى 12:6) و خدمت به او مهم تر است از خدمت به هيكل و معبد، و اگر خدمت كاهنان در روز هفتم به معبد با حرمت اين روز منافات ندارد، پس خدمت به انسان هم در اين روز با حرمت آن ناسازگار نيست.
در اين مشاجره، عيسى در پى آن است كه كار خود را با سبت و حرمت آن همخوان نشان دهد و اين باور خوش را آشكار سازد كه اين اعمال در روز هفتم گناه نيست و او با نيت نقض شريعت چنين رفتارى را انجام نداده است، چون در نگاه او انجام دادن هر عملى با حرمت روز هفتم در تضاد نيست: «از شما چيزى مى پرسم كه در روز سبت كدام رواست، نيكويى كردن يا بدى؟ رهانيدن جان يا هلاك كردن؟» (لوقا 6:9) ولى او استدلال ديگرى دارد كه بر اين فرض استوار است كه رفتار او در روز هفتم حرام است. عيسى در اين جا نيز مثل استدلال پيشين به شيوه حاخامى به آيات كتاب مقدس (عهد عتيق) استدلال مى كند و با مقايسه رفتار خود با حضرت داود، پيامبر بزرگ بنى اسرائيل، فريسيان را به اين نكته توجه مى دهد كه ممكن است عملى در شرايط عادى حرام باشد و گناه شمرده شود ولى در شرايط غيرعادى حكم گناه نخواهد داشت: «ايشان را گفت مگر نخوانده ايد آنچه داود و رفيقانش كردند، وقتى كه گرسنه بودند چطور به خانه خدا در آمده نان هاى تقدمه را خوردند، (در حالى) كه خوردن آن بر او و رفيقانش حلال نبود» (متى 12:3 و4 و نيز لوقا 6:1ـ5 و مرقس 2:23ـ38). با اين استدلال، عيسى در پى آن است كه شما در اين شرايط خاص زمانى رفتار داود را گناه نمى دانيد، پس رفتار من در شفاى بيماران و رفتار اصحاب من در خوردن خوشه هاى گندم در روز هفتم را كه ممكن است در شرايط عادى عملى حرام باشد، گناه تلقى نكنيد. اين رفتار ممكن است خلاف قانون روز هفتم باشد ولى خلاف مشيت الهى نخواهد بود (كارپنتر، همان، ص84).
با اين بيان، او به فريسيان تفهيم مى كند كه نبايد به قانون و شريعت، چنان خشك و بى انعطاف نگريست كه در مقام تزاحم با امر اخلاقى و مصلحت برتر نتوان از آن دست كشيد. به همين دليل، با مثالى ديگر مقصود خود را چنين بيان مى كند: «كيست از شما كه يك گوسفند داشته باشد و هر گاه آن در روز سبت به حفره افتد او را نخواهد گرفت و بيرون آورد» (متى 12:11) آيا آدمى در اين شرايط به بهانه اين كه در روز هفتم انجام هر كارى حرام است گوسفند را به حال خود رها كرده و تا روزى ديگر صبر مى كند؟ روشن است كه هيچ كس چنين نخواهد كرد (كارپينتر، عيسى، ص84).
در مشاجره روز هفتم، مسيح بيان ديگرى هم دارد كه مى تواند نقطه اوج تفاوت نگاه او و فريسيان به شريعت باشد. او بر اين باور است كه سبت و شريعت مربوط به آن براى انسان آفريده شده است: «زيرا كه پسر انسان مالك روز سبت است» (متى 12:8) و به همين دليل بايد در خدمت انسان باشد و به زندگى او قوام بخشد (بنكرتن، عيسى، ص197). پاره اى از مفسران اين آيه را چنين معنا كرده اند كه مراد از پسر انسان شخص مسيح است و عبارت او مالك روز هفتم است بدان معناست كه او مى تواند در احكام مربوط به آن تغييراتى به وجود آورد (يعقوب ملطى، الانجيل بحسب القديس متى، ص314)، ولى ساير آيات و قرائن موجود بيانگر آن است كه عيسى بر آن است تا معنايى برتر از اين را بيان كند و آن اين كه شريعت خادم آدمى است نه مخدوم او، و هر رويكردى به شريعت كه مانع خدمت رسانى شريعت به آدمى باشد و سبب شود كه شريعت نتواند مسئوليت مهم خود را در قوام بخشى زندگى آدمى و نظام دادن به آن انجام دهد بايد به كنارى رود. به همين دليل، رها كردن گوسفند در چاه و وانهادن بيمار فلج در درد و رنج و تحمل گرسنگىِ بسيار به بهانه حرمت نگه داشتن براى شريعت روز هفتم با رويكرد شريعت خادم سازگار نيست.
طلاق
يكى ديگر از مسايل مورد مناقشه عيسى و فريسيان، مسئله طلاق است. نگاهى به آنچه مسيح درباره طلاق مى گويد به روشنى نشان دهنده رويكرد خاص او در رابطه با شريعت است. بر اساس تورات، طلاق عملى جايز است و اگر مردى به هر دليلى زنِ خود را نپسندد، مى تواند او را طلاق دهد: «چون كسى زنى گرفته به نكاح خود در آورد، اگر در نظر او پسند نيايد از اين كه چيزى ناشايست در او يابد، آنگاه طلاق نامه نوشته، به دستش دهد و او را از خانه رها كند و از خانه او روانه شده برود و زنِ ديگرى شود» (تثنيه 24: 1و2). آن گونه كه آشكار است، در اين حكم طلاق به صورت مطلق و به صرف خوش نيامدن مرد از زن روا شمرده شده و يهوديان كه ازدواج را وسيله ازدياد نسل مى دانستند، با تمسك به اين حكم زنان خود را تنها به دليل نازايى طلاق مى دادند و براى فسخ ازدواج دليل ديگرى لازم نمى دانستند (كارپنتر، همان، ص70). قانون تلمود نيز به اين معنا اشاره دارد كه اگر زن و شوهرى بخواهند از يكديگر جدا شوند، اشكالى نيست. در آن جا مى خوانيم: «زن براى شوهر مانند جذام است. علاجش چيست؟ او را طلاق دهد و از جذام شفا يابد» (كهن، گنجينه اى از تلمود، ص185، به نقل از يواموت، 63ب)، و گاه طلاق وظيفه دينى و شرعى تلقى شده است: «مردى كه همسرش بد است وظيفه دينى اوست كه وى را طلاق گويد» (همان، ص185).
اما آنچه از عيسى درباره طلاق در اناجيل گفته شده (دست كم) در نگاه نخست با اطلاق اين حكم سازگار نيست. او در جايى چنين مى گويد: «هر كه زن خود را طلاق گويد و ديگرى را نكاح كند، در حق وى زنا كرده است و اگر زن از شوهر خود جدا شود و به نكاح ديگرى در آيد مرتكب زنا شده است» (مرقس 10:11 و 12). در اين دو آيه طلاق به صورت مطلق حرام شمرده شده و اين اطلاق با اطلاق جواز طلاق ناسازگار است. اما در جايى ديگر او با كمى تنزّل، از اطلاق آن دست برداشته و طلاق را در پاره اى از موارد جايز مى شمرد: «و به شما مى گويم هر كس زن خود را به غير از علت زنا طلاق گويد و ديگرى را نكاح كند زانى است و هر كس زن طلاق داده شده را نكاح كند زنا كرده است» (مرقس 19:9). اين حكمِ عيسى با آنچه قانون موسوى مى گويد كاملا منطبق است: «زنى كه مرتكب زناى محصنه شده شوهرش بايد او را طلاق گويد» (كهن، همان، ص185). با اين حال، در نگاه نخست با حكم طلاق در يهوديت همسان نيست.
با اين همه، فريسيان از آنچه مسيح درباره طلاق مى گويد در تحير فرو رفته و از او مى پرسند: «آيا جايز است مرد زن خود را به هر علتى طلاق گويد؟» (متى 19: 3). او در جواب ايشان به شيوه حاخامى و با استدلال به كتاب مقدس مى گويد: «مگر نخوانده ايد كه خالق در ابتدا ايشان را مرد و زن آفريد و گفت از اين جهت مردْ پدر و مادر خود را رها كرده و به زن خويش بپيوندد و هر دو يك تن خواهند بود. بنابراين بعد از آن، دو نيستند كه يك تن هستند. پس آنچه را خدا پيوسته انسان جدا نسازد» (متى 19: 4ـ6). عيسى آشكارا طلاق را غير جايز مى شمرد و فريسيان از اين پاسخ برآشفته شده، پرسيدند: پس چرا موسى اين عمل را روا شمرد؟ پاسخ مسيح به اين پرسش دقيقاً همان تمايز و تفاوت رويكرد او و فريسيان به مسئله شريعت است. او آنچه را موسى به عنوان حكم طلاق مطرح كرده، رد نكرد ولى آن را چيزى جز يك مصالحه نمى داند (كارپنتر، عيسى، ص73)
و به همين سبب مى گويد: «موسى به سبب سنگدلى شما، شما را اجازت داد كه زنان خود را طلاق دهيد، ليكن از ابتدا چنين نبود» (متى 19:8). اين عبارت شايد به آن معنا باشد كه موسى به دليل توان و ميزان انقيادى كه در بنى اسرائيل سراغ داشت چنين حكم كرد و اگر آنان بر اساس آن رفتار كنند، اگرچه معاقب نيستند ولى به تمام خواست و اراده خدا گردن ننهاده اند، چون تمام خواست خدا اين نيست و به دليل مصلحت اين ميزان از خواست خدا طرح شده است. در اين مسئله، عيسى در حقيقت در مقام بيان حكم اخلاقى طلاق است و مى خواهد به بنى اسرائيل بفهماند كه اگرچه بر اساس آنچه موسى گفته، طلاق عملى رواست، ولى نبايد به هر دليل واهى و بدون در نظر گرفتن مصالح اخلاقى زن و شوهر از هم جدا شوند. اين مطلبى است كه در تفاسير عهد عتيق در مسئله طلاق هم به آن اشاره شده و طلاق را در عين جايز شمردن منفور خدا (كهن، گنجينه اى از تلمود، ص186) دانسته و اعلام مى دارد كه «حتى قربانگاه معبد هم در طلاق اشك مى ريزد» (همان، ص186).
نتيجه اين كه عيسى با حكم شرعى طلاق كه از نگاه او بر پايه مصلحت انديشى صادر شده، مخالفتى ندارد; ولى معتقد است از نگاه اخلاق اين رفتار نمى تواند بى جهت باشد و رفتار منفورى است.
نجاسات
نمونه ديگرى از مناقشات عيسى و فريسيان درباره شريعت، مسئله نجاست است. به راستى چه چيزى نجس است؟ برخى از مفسران عهد جديد باور دارند كه عيسى وعده داده بود كه چيزى از شريعت موسوى نقض نكند، اما آن را نقض كرده است» (الفغالى، دراسات بيبليه، ص445). با اين همه، به سادگى نمى توان رأى اين مفسران را پذيرفت و عيسى را به اين ديد نگريست.
مشاجره از اين پرسش توبيخى فريسيان آغاز مى شود: «چون است كه شاگردان تو به تقليد مشايخ سلوك نمى نمايند، بلكه به دست هاى ناپاك غذا مى خورند»؟ (مرقس 7:5) و او در پاسخ گفت: «هيچ چيز نيست كه از بيرونِ آدم داخل گشته و او را نجس سازد» (مرقس 7:15).
نمى توان تعارض ظاهرى اين سخن را با تلقى فريسيانه از شريعت تورات ناديده انگاشت ولى پرسش اين است كه عيسى قصد داشت چه مطلبى را به پيروان خود بياموزد؟ آيا او مى خواست شرايع مربوط به تغذيه را به هم بزند و آنچه را كه شريعت قديم نجس مى انگاشت، پاك معرفى كند؟
توجه به دو نكته مى تواند ما را از اين ابهام برهاند. نخست اين كه عيسى آن گاه كه بر اين احكام مى تازد، آنها را بخشى از احكام تشريعى عهد عتيق نمى داند، بلكه معتقد است كه اين احكام قواعدى است كه فريسيان بر اساس تقليدى انسانى از مشايخ خويش به دست آورده اند و به همين دليل عيسى اين تقليد را ناپسند دانسته و محكوم مى كرد: «زيرا كه رسوم انسانى را به جاى فرايض تعليم مى دهند، زيرا كه حكم خدا را ترك گفته و تقليد انسان را نگاه مى دارند، چون شستن آفتابه ها و پياله ها و چنين رسوم ديگر بسيار به عمل مى آوريد» (مرقس 7:9ـ5 و متى 15:8).
آن گونه كه از اين جمله پيداست، عيسى تقدم تقليد انسانى بر تقليد الهى و حديث منقول بر نص تورات را مردود مى دانست (كارپنتر، عيسى، ص85) و از آن نهى مى كرد، نه احكام تشريعى عهد عتيق را، و به فريسيان متذكر مى شد كه چگونه حكم خود در مسئله احترام به پدر و مادر را بر حكم خدا مقدم داشته اند و چون مى شنود كه فريسيان از سخن او ناراحت شده اند، مى گويد: «هر نهالى كه پدر آسمانىِ من نكاشته باشد كنده شود». (متى 15:13) يعنى اين حكم برساخته دست فريسيان است و نبودن آن رواتر است. پس در اين جا نيز مثل مشاجره بر سر روز هفتم آن گاه كه مسيح بر اين احكام مى تازد آنها را شريعت آسمانى و الهى قلمداد نمى كند، بلكه چون آنها را ساختگى مى داند بر آنها خرده مى گيرد.
اما نكته دوم اين است كه در اين جا نيز عيسى به مانند آنچه در حكم طلاق گفته شد، در پى تبليغ اصولى است كه آنها را بزرگ تر و مهم تر از احكام تشريعى صرف مى داند و از آنها به خواسته هاى عالى تر خدا ياد مى كند. و البته خواسته هايى كه عيسى آنها را اراده مهم خدا در قبال انسان مى دانست و از آنها به عنوان احكام بزرگ شريعت ياد مى كرد، اصولى كاملا اخلاقى اند. وى اين قواعد را چنين معرفى مى كند: اعظم احكام شريعت يعنى عدالت و رحمت و ايمان را ترك كرده ايد (متى 23: 24ـ23).
مسيح در آموزه هايى از اين دست در حقيقت با خود شريعت و جوهره آن منازعه نمى كند، بلكه او انسان ها را از نوعى برداشتِ ناقص از شريعت بر حذر مى دارد و آنها را به فهم عميق شريعتِ الهى و هدف نهايى و اصلى آن فرامى خواند (تفسير تطبيقى، ص24). او با برداشتى از شريعت مبارزه مى كند كه آن را در همان قواعد خشك محدود مى كند، برداشت كسانى كه قواعد شريعت چشم آنها را بسته و غافل اند كه خدا خواسته هايى فراتر از اين قواعد هم دارد كه نبايد از آنها چشم پوشيد.
پس از بيان سه نمونه از مشاجرات مسيح و فريسيان درباره پاره اى از مسايل شريعت موسوى، آسان تر مى توان كليت رويكرد مسيح به شريعت را دريافت. فضاى كلى حاكم بر مشاجرات، حكايت از آن دارد كه شريعت موسوى چيزى جز قواعدى خشك تلقى نمى شد و مقلدان اين شريعت چون ماشين هايى بى جان بدون توجه به روح حاكم بر آن صرفاً در پى آن بودند كه به آن تن دهند (هگل، استقرار شريعت در مذهب، ص41) و عيسى با انتقاد از اين وضعيت بر آن بود تا آدمى را با اعماق اين قوانين آشنا سازد. به همين سبب، پيوسته تلاش مى كرد تا ريشه هاى درونى شريعت را نگاه داشته و تقويت كند» (The Interpreters Bible, vol. 7, P. 202)او براى آن كه آدميان را از درون در برابر شريعت فروتن سازد و بدين وسيله شريعت موسوى را تكامل بخشد، در تلاش بود تا قوانين خويش را در نهان آدمى برده، آنها را به قوانين درونى تبديل كند» The Interpreters Bible, vol. 7, P. 292)و نيز، نگ، القمص تادرس، همان، ص130) و به همين دليل باور داشت كه «خداوند قوانين خود را بر لوح هايى از جنس قلب آدميان (و نه سنگ) نوشته است» The Interpreters Bible, vol. 7, P. 292)يعقوب ملطى، الانجيل بحسب القديس متى، همان، ص130). او معتقد بود كه اگر اطاعت در صورت پيروى ظاهرى از الزام هاى معينى چون يك مجموعه قوانين باشد بسنده نيست، بلكه «سرشت آدمى بايد مطيع شريعت خدا باشد، سرشتى كه خواست خدا نسبت به آدمى در آن نهفته است» (ياسپرس، همان، ص17) و اين همان انتقاد جدى مسيح به فريسيان است كه با استشهاد به گفته اشعيا مطرح مى كند: «اين قوم به زبان هاى خود به من تقرب مى جويند و به لب هاى خود مرا تمجيد مى كنند اما دلشان از من دور است» (متى 15:8). روشن است كه در صورت تحقق چنين آرمانى توسط مسيح و كشاندن شريعت به درون آدمى و تبديل آن به يك شريعت باطنى جايى براى ريا و تظاهر، خودفريبى و عجب و ساير اوصافى كه مورد انتقاد مسيح و اتهام فريسيان بود باقى نمى ماند. شريعت با آن ارزش و موقعيت كه در تورات دارد و با آن مسئوليتى كه براى تنظيم امور زندگى آدميان بر عهده دارد با اطاعت حرفى و بيرونى نمى تواند به چنين نتيجه اى ختم گردد (فرانس، التفسير الحديث لكتاب المقدس، ص42).
او با اين رويكرد: «عبادات و احكام تشريعى را به فرمان هايى اخلاقى مبدل ساخت و در قالب توصيه هاى براى درك نيازهاى انسانى قوانين خود را به چيزى فراتر از دست از كار كشيدن در روز هفتم كشاند و در واقع او به روح قانون تأكيد مى كرد» ( The Interpreter's, vol .7, P. 292Bible) نه شكل و قالب آن و به همين دليل بر پاكى روح تأكيد داشت و اعلام مى كرد كه گناهكارى صرفاً با ارتكاب رفتار خلاف شريعت پديد نمى آيد، بلكه اگر كسى در نهان خانه دل خود به گناه انديشه كند گناهكار است: «هر كس به زنى نظر شهوت اندازد، همان دم در دل خود با او زنا كرده است» (متى 5:28).
يا اين كه مى گويد: «هر كس در فكرِ خشم بر برادر خود باشد سزاوار حكم مى شود» (متى 5:22) و درست به همين دليل است كه از نگاه او «آدميان را نبايد با اعمالشان داورى كرد بلكه با نيت هاى درونى شان» (پاركس، خدايان و آدميان، ص428).
با چنين باورى است كه عيسى تمام تلاش خود را به كار مى گيرد تا درون آدميان را اصلاح كند و آن مناقشه معروف درباره اين كه چه چيزى نجس است به همين مسئله اشاره دارد: «هيچ چيز نيست كه از بيرون آدم داخل گشته، بتواند او را نجس سازد بلكه آنچه از درونش صادر مى شود آن است كه آدم را ناپاك مى سازد» (مرقس: 7:15 و 16).
عيسى در تمام مشاجره هاى خود با فريسيان بر آن است تا آنان و پيروان خود را از خضوع رفتارى صرف در برابر شريعت بر حذر دارد و آنان را به عمقى فزون تر از شريعت و التزام رفتارى صرف فرو برد. تمثيل زيبايى كه به تمثيل زراعت شهرت يافته نمايانگر همين واقعيت است (يعقوب ملطى، الانجيل بحسب القديس متى، ص135). او در آن جا مى گويد: «گوش گيريد اينك برزگرى به جهت تخم پاشى بيرون رفت و چون تخم مى پاشيد قدرى بر راه ريخته شده و مرغان هوا آمده، آنها را بر چيدند و پاره اى بر سنگلاخ پاشيده شد، در جايى كه خاك بسيار نبود. پس چون كه زمين عمق نداشت به زودى روييد و چون آفتاب برآمد سوخته شد و از آن او كه ريشه نداشت خشكيد و قدرى در ميان خارها ريخته شد و خارها نمو كرده آن را خفه نمود كه ثمرى نياورد. مابقى در زمين نيكو افتاد و حاصل پيدا كرد كه روييد و نمو كرد و بار آورد، بعضى سى و بعضى شصت و بعضى صد» (مرقس: 4:3ـ8). در اين تمثيل زيبا، مسيح به خوبى بيان مى دارد كه اگر شريعت در نهان آدمى نباشد و آدمى در وجود خود در برابر آن خاضع شود، مثل بذرى است كه در خاك كم عمق قرار گرفته است: زود رشد مى كند و عيان مى شود ولى به سرعت نابود مى گردد.
در حقيقت عيسى به مانند يك آموزگارِ شريعت ظاهر مى شود و مرجعيت سنتى شريعت را باور دارد و در عين حال مفهوم اطاعت از شريعت را به معنايى اساسى و همه جانبه تبديل مى كند; اطاعتى كه نه فقط مستلزم اطاعت ظاهرى از شريعت بلكه مستلزم تعيّن يافتن كل وجود آدمى بر مبناى تقاضاهاى اساسى آن شريعت است (فرگوسن، متفكران بزرگ مسيحى، ص140).
خاتمه:
ممكن است اصرار مسيح در توجه به روح و عمق شريعت سبب شود كه جماعتى تصور كنند كه او و پيروانش اهل طريقت اند; براى نخستين بار در اعمال رسولان باب نهم، جماعت مسيحى به اهل طريقت توصيف شده اند. در آن جا مى خوانيم: «و از او نامه ها خواست به سوى كنايس كه در دمشق بود تا اگر كسى از اهل طريقت خواه مرد و خواه زن بيابد ايشان را بند بر نهاده به اورشليم بياورد» (اعمال رسولان 9:2)، اما نمى توان چنين تصورى را درست شمرد. توجه به مجموعه آموزه هاى مسيح در اناجيل چهارگانه با اين باور سازگار نيست. نوآورى عيسى در فهم شريعت و رويكرد تازه او هرگز به معناى طرد شريعت نيست و در حقيقت سخن عيسى از اين قرار است كه اراده خدا و فرمان او تنها در احكام تشريعى او خلاصه نمى شود و براى رسيدن به خواست او پيروى از تورات به تنهايى كافى نيست، بلكه بايد بر اساس اخلاق رفتار كرده; و اين به معناى چيزى است فراتر از شريعت، و بيان ديگرش در توجه به ريشه هاى شريعت موسوى از اين قرار است كه: «يك دين نمى تواند از ريشه هاى خود دست بكشد و البته با اين همه نمى تواند بدون رشد شاخه هاى جديد زندگى كند. هر قانونى مثل قانون فراگير ما كه قانون موسوى است، وقتى كه از پيشينه اش جدا شود پژمرده مى گردد و البته با اين حال بدون تفسيرهاى مكرر و هميشگى و بدون گسترش نمى تواند پايدار بماند» (متى 9:16 و نيز مرقس 2:21). اگر چه مسيح بارها اعلام كرد كه بر پيراهن كهنه پارچه نو وصله نمى كنند (متى 9:17 و نيز مرقس 2:21) و يا اين كه شراب نو را در مشك هاى كهنه نمى ريزند (متى 9:17) و بدين وسيله در پى نوعى نوآورى در ادراك شريعت بود، ولى با همان صراحت مى پذيرد كه «شراب نو را از انگور كهنه مى گيرند» , vol. 7, P. 291)The Interpreters Bible( و بدين وسيله بر تعهد خود و پيروانش بر شريعت موسوى تأكيد مى كرد.
كتابنامه: آكادمى شوروى، مبانى مسيحيت، ترجمه اسدالله مبشرى. بابل: كتابسراى بابل، 1366.
الفغالى، خورى بولس، دراسات بيبليه (متى). لبنان: مؤسسة الدكاش للطباعه، 1995.
المرشد الى الكتاب المقدس. بيروت: دارالكتاب المقدس، 1996.
باركلى، ويليام، تفسير العهد الجديد. قاهره: دارالثقافه المسيحيه، 1304.
بنكرتن، بنيامين، تفسير انجيل متى. قاهره: مطبعة كنيسة الاخوه، 1980.
پاركس، هنرى بمفورد، خدايان و آدميان، ترجمه محمد بقايى. تهران: قصيده، 1380.
تيسين، هنرى، الاهيات مسيحى، ترجمه طاها ميكائيليان. تهران: انتشارات حيات ابدى.
شلبى، احمد، مقارنة الاديان. قاهره: مكتبه النهضه المصريه، 1992.
فرانس، ر. ت، التفسير الحديث لكتاب المقدس (متى). قاهره: دارالثقافه، 1990.
فرگوسن، ديويد، متفكران بزرگ مسيحى (رودلف بولتمان)، ترجمه رحمتى. تهران: انتشارات گام نو، 1382.
كارپنتر، همفرى، عيسى، ترجمه حسن كامشاد. تهران: انتشارات طرح نو، 1357.
كارل، ياسپرس، مسيح، ترجمه احمد سميعى گيلانى. تهران: خوارزمى، 1373.
كهن، آبراهام، گنجينه اى از تلمود ترجمه فريدون گرگانى. تهران: انتشارات يهودا حى، 1356.
معجم اللاهوت الكتابى. بيروت: دارالمشرق، 1991.
ميشل، توماس، كلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى. قم: مركزمطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1377.
ويور، مرى جو، درآمدى به مسيحيت، ترجمه حسن قنبرى. قم: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1381.
هاريسون، ر. ك، تفسير الحديث للكتاب المقدس (لوقا). قاهره: دارالثقافه، 1994.
هگل، فريدريش، استقرار شريعت در مذهب، ترجمه باقر پرهام. تهران: انتشارات قصيده، 1380.
يعقوب ملطى، تادرس، الانجيل بحسب القديس متى. لازقيه: منشورات مطرانيه الروم الارثوذكسى، 1995.
Bromiley, Geoffry, The International Standard Bible Encyclopedia. michigan, 1988.
Harmon, Nolan, The Interpreters Bible. America, 1995.
New Contholic Encyclopedia, Law in Christian Life, Gale.
waL .[1]
waL laroM .[2]
waL lainomereC .[3]
waL lirviC .[4]
نويسنده:مهراب صادق نيا
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید