گناه نخستين در مسيحيت
اساس نظرياتي که در اناجيل و ساير بخشهاي عهد جديد دربارهي آدم ملاحظه ميشود، کلاً همان مطالبي است که در چند باب اول سفر پيدايش دربارهي خلقت آدم و نافرماني او و بيرون راندنش از بهشت آمده است و در اين راستا، مباحثي هم چون شخصيت و طبيعت مسيح و مسالهي گناه اوليه و موضوع عنايت و بخشايش الهي که از مهمترين مباحث کلامي مسيحيت نيز محسوب ميگردند، با آفرينش آدم و سرگذشت او ارتباط بسيار نزديکي دارند و متکلمان مسيحي از آغاز به اين موضوع توجه خاص داشتهاند.
دکتر کنت آستر در کتاب خود به نام «ديد کلي از خدا و انسان» در زمينهي گناه اين گونه مينويسد:
«توضيحات کامل دربارهي مبدا گناه و شرارت محال است، معالوصف چيزهايي که خدا دربارهي شرارت و نابودي نهايي آن کشف نموده است به قدري کافي است که جويندهي حقيقي را از عدالت و محبت خداوند در حل مسالهي گناه قانع ميکند. اين قدر مسلم است که خداوند مهربان مولد شرارت نبوده هيچ گونه قصوري در پيدايش آن ندارد. يگانه تعريف گناه آن است که در کتاب مقدس ذکر شده است: «هر که گناه کند، قانون خدا را ميشکند، زيرا گناه چيزي جز شکستن قانون نيست(26).» يعني هر عملي يا فکري که برخلاف قاعدهي اصلي محبت الهي باشد يکنوع گناه است زيرا که محبت پايه و اساس حکومت الهي است(27).
1- گناه ابوالبشر
- در فصل هشتم کتاب «ديد کلي از خدا و انسان» مؤلف با استناد به ابواب اوليهي سفر پيدايش ماجراي هبوط را اين گونه شرح ميدهد که: «چون ابليس از ادامهي کار اغوا کنندهي خود در سما باز داشته شد، منطقهي جديدي براي خود در بين بشر نو مخلوق پيدا کرد. او مسرت و خوشي زوج مقدس را ملاحظه کرد و متوجه سعادتي که تا ابد از دست داده بود گرديد و تصميم گرفت آنان را نيز به نافرماني وا دارد تا از آن امتياز نيز محرومشان سازد و محبتشان را به بياعتمادي و سرودهاي شکر آميزشان را به خواري تبديل نمايد. ابوالبشر از خطرات دشمن حيلهگر بيخبر نبود، فرشتگان آسمان، او و همسرش را از تاريخ و گذشتهي ابليس و همچنين از نقشهي شيطان براي بيرون راندن آنان از راه مستقيم آگاه ساخته بودند. درختي در ميان باغ عدن گذاشته شد تا عامل آزمايش آنان قرار گيرد. از ميوهي تمام درختان ميتوانستند آزادانه بخورند و شيطان فقط در نزديکي اين درخت ميتوانست با آنان تماس بگيرد. مادامي که مطيعانه از آن درخت دور ميماندند محال بود شيطان به نزدشان آيد و شرا را بر آنان تحميل کند. اگر آنان نيز سلطهي شيطان درآيند کاملاً در نتيجه خواست خودشان خواهد بود - خود بايد حضور شيطان را در اطراف آن درخت بجويند. براي دفاع در مقابل اين خطر، فرشتگان به زوج مقدس گوشزد نموده بودند هرگز از يکديگر جدا نشوند مبادا به تنهايي تحت تاثير ابليس قرار بگيرند. روزي ام البشر در کار باغداري بياراده از کنار همسر خود دور شد و وقتي که متوجه گرديد تنهاست احساس خطري ننموده تصور کرد که خود حکمت و قوت کافي دارد تا بين خوبي و بدي فرق بگذارد و از بدي احتراز کند. طولي نکشيد که با علاقهي عجيبي بر همان درختي که خدا منع کرده بود مينگريست، ابليس از فرصت استفاده کرده توسط ماري که واسطه قرار داده بود فوراً از زن سوال کرد: آيا خدا حقيقة گفته است که از همهي درختان باغ نخوريد؟(28)» در اين برخورد شيطان توسط ماري که از همهي حيوانات صحرا که خداوند خلق نموده بود هشيارتر و زيباتر بود با حوا صحبت نمود. زن از صحبت کردن مار متعجب شده به جاي اين که وسوسهي شيطان را متوجه شود، مکث کرده و به حرفهاي مار گوش فرا داشت و جواب داد: از ميوهي درختان باغ ميخوريم ليکن خدا گفته است از ميوهي درختي که در وسط باغ است مخوريد و آن را لمس مکنيد مبادا بميريد. مار به زن گفت: هر آينه نخواهيد مرد بلکه خداوند ميداند در روزي که از آن بخوريد چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نيک و بد خواهيد بود(29). حوا، حرفهاي شيطان را باور نمود ولي باور او نسبت به دروغ ابليس سبب نجاتش نشد و مانع جرم و گناه نگرديد. او فرمان خداوند را اطاعت نکرد و اين عمل سبب خطايش گرديد. پس از خوردن ميوهي درخت ممنوعه، حوا ميوههايش را چيد و به شوهرش داد تا او نيز بخورد. ابتدا حضرت آدم از اين کار احساس بهبودي نمود ولي بزودي واقعيت امر به وحشتش انداخت. ناگهان در هوايي که همواره لطيف و دلپسند بود احساس سردي کردند. رداي نور ناپديد گشت و از برگان درخت انجير پوششي براي آلودگيشان ساختند زيرا که ديگر نتوانستند به حضور خالقشان درآيند. حضرت آدم بزودي متوجه وخامت گناه خود گرديد. شيطان از موفقيت خود افتخار مينمود. ابتدا زن را اغوا کرد و پس از آن شوهرش را در زمرهي متخلفين در آورد و آن گاه آواز خداوند را شنيدند که در هنگام وزيدن نسيم نهار در باغ ميخرامد و آدم و زنش خويشتن را از حضور خداوند خدا در ميان درختان باغ پنهان کردند و خداوند خدا آدم را ندا در داده گفت کجا هستي؟ گفت چون آواز ترا در باغ شنيدم ترسان گشتم زيرا که عريانم پس خود را پنهان کردم. گفت که ترا آگاهانيد که عرياني؟ آيا از درختي که ترا قدغن کردم که از آن نخوري خوردي(30)؟
حضرت آدم نه گناهش را انکار نمود و نه بهانه آورد، اما به جاي اين که با فروتني توبه کند و آمرزش بطلبد تقصير خطاي خود را به گردن همسرش در نتيجه بر خالقي که او را آفريده بود نهاد. وي گفت: «اين زني که قرين من ساختي وي از ميوهي درخت به من داد که خوردم(31). وقتي که خداوند از زن پرسيد: اين چه کار است که کردي؟ زن گفت: مار مرا اغوا نمود که خوردم(32) و اينجاست که خداوند حکم شيطان را در حضور آدم و حوا صادر مينمايد. وي به شيطان ميگويد: و عداوت در ميان تو و زن و در ميان ذريت تو و ذريت وي ميگذارم، او سر ترا خواهد کوبيد و تو پاشنهي وي را خواهي کوبيد(33).
در عصر همان روزي که آدم و حوا مرتکب گناه شده بودند از خالق مهربان وعدهي آمدن نجات دهندهاي شنيدند که از نسل زن پديد آيد و سر مار (يعني شيطان) که او را اغوا کرده بود بکوبد. اخراج آدم از باغ عدن نتيجهي گناه و نمونهي جدايي از خداوند بود. او و همسرش مرتباً به دروازهي باغ عدن ميآمدند تا در آن مکان از درگاه الهي قدرت پيروزي بر خطا را دريافت نمايند(34).
2- سقوط و عواقب آن
وقتي آدم و حوا وسوسه شدند و از ميوهي ممنوعه خوردند، عواقبي چند به جا گذاشتند. آدم و حوا گناهکار شدند، يعني مسؤول کار اشتباهي که کرده بودند شناخته شدند. گناه مکافات دارد. خداوند نميتواند قدوس باشد و در عين حال تجاوز الهي را ناديده بگيرد. به همين دليل است که خداوند با غضب به گناه نظر ميافکند(35).
با اين حساب، آدم و حوا عواقب شخصي گناه را بر خود هموار کردند. از اين گذشته تمام نژاد انساني نيز آلوده گشت. حتي فرزنداني که به دنيا آمدند ميل باطني نسبت به گناه داشتند. و اين مرض طبيعت بشري آن گاه که کودک به سن مسؤوليت اخلاقي ميرسد به صورت عمل گناه در ميآيد و شخص تحت غضب خدا قرار ميگيرد. به همين دليل گناه نخستين گرچه به خودي خود دليل محکوميت بشر نيست، ولي او را به گناهان انفرادي سوق ميدهد، به طوري که پولس با ناراحتي ميگويد: «همه گناه کردهاند»(36) بنابراين در اثر گناه آدم، معصوميت از بين رفت و صورت خدا که در انسان بود بد شکل و ضعيف شد و انسان بردهي گناه گشت و بينظمي و مرگ وارد جهان شد(37).
وضع انسان را در اين حال ميتوان به شخصي تشبيه نمود که در چاهي سقوط کرده و از عمق چاه به بالا نظر ميافکند، تصميم ميگيرد از چاه خارج شود ولي هرچه تلاش ميکند بيهوده است و نميتواند خود را از چاه خارج سازد و در اين جا به نيرويي ماوراي نيروي خود احتياج دارد چرا که در ذات خود اين قدرت را نمييابد. وضع روحاني انسان عيناً به همان گونه است، انسان در گناه فور رفته و از آن محيط رقت بار خود به بالا نگريسته، قدوسيت و پاکي خداوند را مينگرد و وضع منزه سابق خود را به ياد ميآورد. او ميخواهد از قيد گناه آزاد شود و تصميم ميگيرد که خود را خلاص کند ولي هرچه بيشتر تلاش ميکند، برايش مقدور نميشود، خلاصي و نجات او منوط به نيرويي برتر است.
اين نيرويي برتر در وجود عيسي است که تجسم مييابد و اين عيسي است که در پي نجات اين انسان بر ميآيد يعني انسان را از آن وضعيتي که در آن به سر ميبرد که وضعيت گناه آلودگي است نجات ميبخشد. در واقع ظهور عيسي و رسالت او نقطهي مقابل گنه آلودگي انسان است و او ميخواهد اين گناه را بزدايد و البته نجات انسان هم چيزي نبود که بعداً بدون مقدمه به وسيلهي عيسي مسيح و مرگش بر روي صليب به اجرا در آمده باشد، بلکه عيسي مسيح برهاي بود که قبل از بناي عالم ذبح شده بود(38). حتي قبل از سقوط انسان در باغ عدن خداوند اين راه نجات را تدارک ديده بود(39).
و بالأخره همچنان که با نافرماني و گناه يک انسان (آدم) گناه و مرگ به جهان راه يافت و همه گناهکار و ميرا شدند، با فرمانبرداري و بيگناهي يک انساني ديگر (عيسي) همه از گناه پاک شدند و زندگي يافتند. «و چنانکه در آدم همه ميميرند، در مسيح همه زنده خواهند گشت.»(40)
بدين سان مسالهي گناه اوليه، يعني نافرماني آدم در آغاز خلقت و کيفر ديدنش و ادامهي گناه و کيفر او در نوع بشر که در نوشتههاي بين العهدين مطرح شده بود در نامههاي پولس با ظهور عيسي مسيح و مصلوب شدن او پيوند مييابد. مسيح قرباني ميشود و با خون خود گناه آدم را ميخرد و ذريت آدم را از گناهي که او مرتکب شده بود پاک ميسازد(41). «مسيح شباني است که جان خود را فداي گوسپندانش ميکند(42)».
3- گناه نخستين در کلام مسيحي
مسالهي گناه اوليه(43) به گونهاي که در نامههاي پولس مطرح است، نخستين بار به وسيلهي آگوستين {3} مورد بحث و بررسي کلامي قرار گرفت. پيش از او ظاهراً اين نظريه در نظام اعتقادي کليسا به صورت قطعي و رسمي در نيامده بود. ايرنائيوس {4} از آباء اوليهي کليسا، گناه اوليه را نه در آدم بلکه در نسل قابيل و نتيجهي لعن خدا بر او ميدانست.
آباء اوليهي کليسا، غالباً گناه آدم را موجب سقوط خود او وزايل شدن موهبتهاي اضافي در شخص او ميدانستند و به مساله ادامه و انتقال گناه و آثار آن در فرزندان آدم و نسلهاي بعد توجهي نداشتند اما برخي ديگر از آباء اوليهي کليسا، در تفسير سخنان پولس ميکوشيدند که چگونگي اين نظر را به روش خود توجيه و بيان کنند. برخي از آنان انتقال گناه را تنها در جسم ميدانستند و روح را از آن مبرا ميشمردند و ميگفتند که ارواح، جدا از اجساد، خلق ميشوند و پس از انعقاد نطفه به ابدان خاص خود ميپيوندند و از اين روي در ارتکاب گناه دخالتي ندارند. گناه در جسم که محل شهوات است ادامه مييابد و در عمل زناشويي از پدر به فرزند منتقل ميشود. اين اعتقاد که به نظريهي آفرينشي(44) مشهور است، نظريهي رايج در کليساي ارتدوکس شرقي شد ولي کليساي کاتوليک روم آن را نپذيرفت.
در آغاز سدهي سوم ميلادي ترتولين{5} متکلم مسيحي نظريهي ديگري مطرح کرد که در حقيقت استنتاج از گفتههاي پولس بود و در دورههاي بعد با گسترشي که در آثار اگوستين يافت اساس اعتقاد کليسا در اين باب شد. بنا بر گفتهي ترتولين که به نظريهي انتقال شهرت يافت، روح چون جسم در نطفه از پدر به فرزند منتقل ميشود و گناه نه تنها در جسم، بلکه در روح نيز موجود و مضمر است و در طي توالد و تناسل از نسلي به نسل ديگر ميرسد.
اگوستين در مشاجراتي که با متکلم معاصر خود پلاگيوس {6} در اين باره داشت، سخنان پولس و نظريات ترتولين را بسط داد و موضوع را به نوعي که در افکار آباء و متکلمان پيش از او سابقه نداشت با مسالهي آزادي ارادهي انسان مرتبط ساخت. پلاگيوس انسان را در اعمال خود و در پيروي از احکام شريعت آزاد و مختار ميدانست و ميگفت که هر کس مسؤول کارهاي خويش است. آگوستين ميگفت آدم پيش از سقوط در انتخاب خير و شر آزاد بود ولي پس از نافرماني و سقوط، آزادي اراده را از دست داد و اين کيفيت يعني فساد طبيعت از او به فرزندانش انتقال يافته و انسان ساقط اسير شهوت و گناه است و از آن گزيري ندارد.
اگوستين نيز مانند ترتولين ادامهي گناه را در نوع بشر نتيجهي نزديکي زن و مرد و انتقال فساد در روح فرزند ميدانست پلاگيوس ميگفت که کودکان مانند آدم پيش از سقوط پاک و معصوماند ولي اگوستين که تأثير سقوط آدم را کلي و همگاني ميپنداشت و ميگفت که کودکان ميراث آدم را از پشت پدر با خود ميآورند و با استناد به گفتهي پولس(45) انسان را حتي در انتخاب خير و اراده به سوي آن آزاد و مختار نميدانست. به گفتهي او تنها لطف و عنايت الهي است که انسان را به سوي خير هدايت ميکند و اين به سبب لياقت انسان نيست بلکه بخشايش و ارادهي خداوند چنين ايجاب ميکند، حتي دعا و نياز انسان نيز موهبت الهي و تابع مشيت خداوند است و از اين روي کسي که به خير رو ميکند نبايد آن را به خود نسبت دهد، بلکه بايد خداوند را فاعل و موجب گرايش خود به سوي رستگاري بداند(46). اين نظريه در طول قرون وسطي در کليسا مطرح بود و به عبارات مختلف بيان ميشد.
توماس اکويناس {7} گناه اوليه را عبارت از درهم ريختن نظم و هماهنگي اخلاقي و عاطفي اوليه ميدانست ولي برخلاف اگوستين، تاثير آن را کلي نميدانست. در نظر او سقوط آدم، عقل و اراده به سوي خير را در او و نسل او تباه نکرد، شهوت را نيز عين گناه نبايد دانست، زيرا شهوت ميل و اشتياق شديد است و طبيعت و ماهيت آن با عشق يکي است. و ميتواند انسان را به سوي کمال خير که شناخت ذات الهي است هدايت کند. نظريات اکويناس و متکلمان پيرو او، اساس اعتقاد کليساي کاتوليک در اين باب شد و در شوراي ترنت {8} رسميت يافت ولي بنيانگذاران نهضت اصلاح کليسا که اين نظريات را با ديدگاه اگوستين و گفتههاي پولس ناسازگار ميدانستند، آن را نپذيرفتند.
به طور کلي، کليسا معتقد بود که در آغاز آفرينش، خداوند دو گونه موهبت به آدم ارزاني داشت: موهبتهاي ذاتي يا طبيعي(47) و موهبتهاي اضافي يا فوق طبيعي(48). موهبتهاي ذاتي، عقل و اراده بود که وي به ياري آنها ميتوانست آفريدگار خود را بشناسد و از خواست و ارادهي او پيروي کند، اما اين موهبتها براي آن که به کمال غايي خود برسد، بسنده نبود. پس خداوند موهبتهاي ديگري چون ايمان، اميد و محبت بدو بخشيد و علم بر حقايق امور، جاودانگي، قدرت غلبه بر شهوات آزادي از درد و بيماري را نيز بر آنها افزود، ليکن آدم از عقل و آزادي ارادهي خود چنان که بايد بهره نگرفت و نافرماني کرد و از اين روي گناهکار شد و از مقامي که داشت فرو افتاد. اعتقاد کليساي کاتوليک بر آن است که آدم پس از سقوط تنها موهبتهاي اضافي را از دست داد ولي موهبتهاي ذاتي و طبيعي يعني عقل و آزادي اراده را همچنان با خود حفظ کرد ولي کليساي پورتستانت، سقوط آدم را موجب فساد تمامي موهبتهاي او ميداند.
در هر حال با ايمان به مسيح و يکي شدن با او، تمامي موهبتها قابل بازگشتاند؛ برخي با غسل تعميد و يا با توبه (در مورد مسيحياني که بعد از غسل تعميد مرتکب گناهي شدهاند) و برخي ديگر يعني چهار موهبت علم به حقايق امور، جاودانگي، غلبه بر شهوات و آزادي از درد و بيماري پس از رستاخيز همگاني و داوري نهايي(49).
به نقل از: کتاب گناه نخستن 1380
نويسنده : اسماعيل زارع پور
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید