متکلمان، امروز ديگر نه در باب اثبات وجود خدا، بلکه درباره کيفيت صفات او مي انديشند: اگر خدا هست، کيفيت وجود او چگونه است؟ اگر عدل مي ورزد و قدرت بي کران دارد، پس حوادث شرورآميز- که عدل و قدرت او را با پرسش روبه رو مي کند- چه توجيهي در هستي شناسي و انسان شناسي الهي دارد؟ به اين ترتيب مسأله شر خود را به عنوان کليدي ترين مفهوم در کلام جديد و قديم نشان مي دهد. اين مفهوم از سوي الهي دانان مسيحي به گونه اي توضيح داده شده است که سرانجام حرمت حريم الهي و صفاتش رعايت شود. مقاله حاضر اين مفهوم را در انديشه سنت آگوستين بررسي مي کند.
مهم ترين پرسشي که ذهن آگوستين را از جواني به خود مشغول داشت، مسئله خير و شر است. او کوشيد به فهمي متقن از خير و شر دست يابد. در جواني به مانويان پيوست، اما ديري نپاييد که نظراتشان را رضايت بخش نيافت: ثنويت موجود در عقايد مانويان و اين که هر چيز از دو مبدأ متفاوت خير و شر صادر مي شود و در واقع دو جوهر مجزا را جلوه گاه تحقق امور قرار مي داد و بر اساس آن، عالم ماده را آميخته با نور و ظلمت مي گردانيد.
آگوستين در رساله «درباره الحاد» (De Haeresibus) به نقد آراء مانويان مي پردازد که بي شباهت به نقد نوافلاطونيان نيست. آگوستين با بهره گيري از اين آراء ساخت فکري مانويان را با ترديد هاي جدي روبه رو مي سازد. او سپس به نوافلاطونيان گرويد و مدتي را به مطالعه آثار آنان پرداخت. نوافلاطونيان ماده را مصدر شرور مي دانستند و فساد در طبيعت را از جانب ماده اي مي دانستند که در پايين ترين درجات وجودي است.
اما آگوستين وجود شرور در ماده را نمي پذيرد. در نظر او ماده هر آنچه باشد و در هر رتبه وجودي قرار داشته باشد باز هم نمي توان آن را شر دانست و «هستي» ماده به منزله خير اوست: «اشياء... تا هستي دارند، از خير بهره مندند. پس هر آنچه که هست نيکو است»(?). ماده چون هست نيک است. عدم هيچ گاه نمي تواند نيک باشد، يعني آنچه که از حيث وجودي برخوردار است، ضرورتاً نيک مي گردد. حتي اگر حداقل اعتبار ماده را در نظر گيريم، يعني عدم تعيين و بي بهرگي مطلق از صورت باز هم شر بودن ماده نتيجه گرفته نمي شود؛ زيرا ماده بي تعيين و بي صورت از حيث قابليت ذاتي در برخورداري از تعين، نيک مي گردد؛ تا چه رسد به ماده تعين يافته که به طريق اولي نيک است. به تعبير ژيلسون: کسي که حکيم باشد بهتر از کسي است که مي تواند حکيم شود، ولي همين که بتواند حکيم شود، اين خود يک خير است. ماده هر چه که باشد «هست» است و اين هستي از عدمي فهم مي شود که تا پيش از اين دچارش بوده، پس چون هست خير است. هستي به خودي خود خير است. آگوستين مي گفت در اينجا است که نوافلاطونيان به خطا رفته اند.
او بر اين باور بود که شر ذاتاً خود در ماده نيست و نمي توان يک صفت ذاتي آن گونه که نوافلاطونيان معتقد بودند در ماده قائل شد. نوافلاطونيان ماده را شر مي انگاشتند و شرارت در طبيعت و ماده را به او منسوب مي گردانيدند.
آگوستين پس از مانويان به نوافلاطونيان گرويد. اما در فلسفه آنان نيز متوقف نشد و پس از مدتي در جذبه اي روحاني با شنيدن صداي کودکي، مسيحيت را يگانه مأمن خود يافت. اما اين از نفوذ فلسفه نوافلاطوني برانديشه او تا اواخر عمرش نمي کاهد. آگوستين تنها در اواخر عمرش است که خود را از نفوذ آراي نو افلاطوني خارج مي سازد و آنان را به باد انتقاد مي گيرد.
مهمترين دليلي که باعث مي شد نوافلاطونيان، ماده را منبع شر بدانند، همان ماهيت تغييرناپذير ماده بود.
امکان ماده، هر آن چه که تحت عنوان «شر در طبيعت» خوانده مي شود را، نتيجه بلافصل ماهيت فسادپذير ماده قرار مي دهد، اما در نظر آگوستين بايد توجه داشت که اين فساد در راستاي هماهنگي معني دار در ايجاد جهان سرشار از کمال است. او مثال شعر را در بيان خير بودن ماده به کار مي برد. اين که زوال کلمات در راستاي يک کل زيبا ديگر به عنوان يک شر محسوب نمي شود. هر چند کلمات به تنهايي زوال پذير بنمايند و هيچ بهره اي از خير را نداشته باشند. اما در يک پيوستگي و نظم و امتداد به صورت يک کل زيبا و خير بروز مي يابند. در اين صورت حتي زوال کلمات- که مي تواند به نظر آيد، از آن رو که در يک کل نيکو به سر مي برند نيک مي گردند؛ پس نبايد شعر را به صورت جزء به جزء در نظر داشت. نظام طبيعت را نيز همچون شعر بايد در يک توالي و امتداد فهم کرد. تنها در اين صورت است که شاهد نظم و تناسب و زيبايي در اجزاء آن خواهيم بود و تا وقتي که کل خير است، جزء نيز خير خواهد بود. هر چند که به تنهايي خير به نظر نيايد: «آن گاه که در اجزاء عالم تفکر مي کنم، ناسازگاري آنها را با برخي ديگر شر مي انگارم، اما آنها با برخي ديگر هم سازند و از اين رو نيکويند». (?) «اکنون به روشني مي دانستم که حتي آن چيزها که دست خوش فساد مي گردند. نيکويند.»(?)
بنابر اين آگوستين شر طبيعي را به هيچ وجه نمي پذيرد؛ چه به لحاظ اين که اصولاً شر را نمي توان به عنوان صفت ذاتي ماده را در نظر داشت؛ زيرا ماده مخلوق است و از خالق خير محال است امر شري پديدار شود. و چه به لحاظ اين که هستي در يک کل و غايت کمال گرايانه قرار دارد. در اين صورت اجزاء در بهره مندي اي که از کل دارند، با آنان هم سو مي گردند که اين خود موجبات نيک بودنشان را در بردارد.
اما تعبير آگوستين از شر به گونه ديگري است. آگوستين با نپذيرفتن درکي که از مفهوم شر در انديشه نوافلاطوني و مانويان مي شد، دست به فهمي تازه از مسئله شر مي زند. در نظر او شر به معناي فقر و عدم است. بنابر تعاليم مسيحي از آنجا که وجود مطلق، خير اعلي نيز هست، آنچه از او صادر مي شود، صرف موجود بودنش به منزله خير بودن اوست. همان طور که گذشت از «خير اعلي» توقع صدور شر و فساد را نمي توان داشت. پس آنچه از شأن وجودي برخوردار است، ضرورتاً خير است. وجود موجود تبلور خيري است که از جانب خير اعلي در او متعين گرديده و اصولاً «اگر اشياء مطلقا از خير محروم گردند، ديگر وجود نخواهند داشت» (?). اما بايد توجه داشت که خداوند همه موجودات را نيز در يک رتبه وجودي قرار نداده. بر اين اساس هر موجودي در هر مرتبه اي که قرار دارد، متناسب با آن مرتبه، بهره اي از وجود را داراست.
در اين تعبير شر به منزله فقر وجودي در نسبت با وجود مطلق قلمداد مي شود؛ پس محدوديت موجود از محروميت آن است. هر مقدار که وجود تقليل يابد، به همان ميزان بر عدم او افزوده مي شود. بر اين اساس شر، آن مقدار وجودي است که بايد در موجود مي بود اما نيست. در هر صورت بايد اين گونه نتيجه گرفت که در انديشه آگوستين وجود مساوي خير است و شر فقدان خير نيست بلکه کمي آن است و کم بودن خير به واسطه مقدار بهره اي است که موجود از وجود دارد. هر چه موجود بهره بيشتري از وجود برد، خير بيشتري در او حضور مي يابد و کمال او به کمال مطلق نزديک تر مي شود. آگوستين بر خلاف باور نداشتن شر طبيعي، به شر اخلاقي و معنوي معتقد است. در سنت مسيحي، انسان نه تنها به حيث وجودي خير است، بلکه به لحاظ مشيت الهي نيز، خير است. مشيت الهي او در بهجت و سعادت ازلي رقم مي خورد. در نظر آگوستين تمام هدف آفرينش حصول اين سعادت و بهجت الهي است و لذا انسان بايد براي نيل به اين بهجت و سرور ابدي تلاش کند. البته او در اين مسير مختار است. او اختيار دارد به اين که با اراده آزاد خود مسير شقاوت را برگزيند يا سعادت را. تنها با اراده آزاد است که مي توان تحقق سعادت ازلي را انتظار داشت و همچنين است شقاوتي که به واسطه ارتکاب گناهي مستوجب آن مي گردد. انسان با قضاوت و حکم عقلاني که در فعل آزادش متجلي مي گردد، اين اختيار را به کار مي بندد. اراده آزاد به منزله انتخاب مسئولانه است. او مختار است؛ بنابر اين در اختيار خود با يک قضاوت عقلاني آزادانه، انتخاب مسئولانه اي را صورت مي دهد. اين انتخاب در فعل ارادي ظاهر مي گردد. اما انسان اراده خود را در مسير اشتباه سوق داد. او اراده و اختيار خود را، که بايد در راستاي اراده الهي پيش مي رفت، بر آن رجحان بخشيد و با اين کار خود را از مسير سعادت ابدي دور ساخت: «من... با همان يقيني که به حيات خويش داشتم، در خود اراده اي مي يافتم. آن گاه که انجام يا ترک فعلي را اختيار مي کردم، يقيناً تنها خود «من» بود که اراده مي کرد و نه هيچ کس. و همين را علت گناهان خود دانستم.»
در سنت مسيحي سعادت و بهجت الهي در گرو قرار گرفتن اراده فردي در راستاي مشيت الهي است که از سوي خدا براي انسان مقدر شده است. مشيتي که جز بهجت و سعادت ازلي چيزي نيست. اما او از اين کار ممانعت ورزيد و اراده اش را بر اراده الهي ترجيح داد. يعني در اختيار مسئولانه و آزاد خود، امري را برگزيد که از آن نهي شده بود. از اين رو مرتکب گناه گرديد و مستوجب کيفر. او با انتخاب آگاهانه خود مي توانست آنچه را که خداوند برايش مقدر کرده، برگزيند و همچنان در بهجت الهي مستغرق باشد. اما با گناه خود شر را وارد عالم مادي کرد: «شر آن گاه رخ مي دهد که اراده به کژ راهه رود- انسان با گناه، نظام الهي را غير منظم نمود و جلوه غم انگيز محنت چيزي از طغيان يک موجود را در برابر وجود مطلق ظاهر آورد.» (?) بدين صورت بود که شر اخلاقي با حکم اراده آزاد انساني وارد عالم مادي شد. آگوستين شر اخلاقي را مي پذيرد و آن را نتيجه گناهي مي داند که انسان مرتکب گرديد و به موجب آن شر به عالم ماده راه يافت. در عين حال او با اين فعل ارادي خود نظم و تعادل طبيعي وجود خود را نيز به هم ريخت.
* پانوشت ها در دفتر روزنامه موجود است.
منبع: / روزنامه / شرق
نويسنده : علي ايران نژاد
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید