مقاله حاضر(1) يکي از مقالات کتاب Companion Encyclopedia of Theology است، در اين مقاله نويسنده مراحل تکوين سه جلوه خدا را در قرون اوليه مسيحيت بررسي کرده است. در اين مقاله به جاي واژه تثليث، (Trinity) ، واژه خداي سه گانه، (Thetriune God) به کار رفته است تا از اين رهگذر، سير تکون هر يک از اين سه جلوه خدا بررسي شود. گرچه خداي سه گانه براي اولين بار در شوراي نيقيه (325 م). و سپس در شوراي قسطنطينيه (381 م). پذيرفته و تاييد شد; اما اين سؤال براي آيندگان مطرح شد که چگونه مردمي که هر روز در مراسم نيايش خود مي خواندند: «يهوه خداي ما، يهوه واحد است.» به خداي سه گانه مسيحي ايمان آوردند و چه عواملي در شکل گيري اين آموزه تاثير داشتند؟
براي پاسخگويي به سؤالات فوق، نويسنده در ابتدا منشا اين سؤالات را بررسي مي کند، سپس به عواملي که در شکل گيري اين آموزه مؤثر بودند مي پردازد; و مهمترين اين عوامل را کتاب مقدس و مناسک عبادي مسيحي مي داند.
هر چند مسيحيان اوليه همانند يهوديان به خداي واحد اعتقاد مي ورزيدند، آنان مسيح را با تعابيري همچون پسر خدا، صورت خداي نامرئي، کلمه سرمدي که با خداست، تصويري گويا از هستي خود خدا و مانند اينها تقديس مي کردند. لذا علماي مسيحي در جست وجوي راه هاي پايان دادن به تضاد آشکار بين ستايش مسيح به عنوان خدا و پرستش خداي واحد بودند; و اين آغاز راه براي تکوين اين آموزه مسيحي بود.
نويسنده تبيين هاي مختلف از اين آموزه را به صورتي عقل پذير و منظم و سلسله وار بيان مي کند و در پايان، گفت وگوهاي عالمان مسيحي و مسلمان، و متهم شدن مسيحيان به شرک ورزيدن به خدا را بررسي مي نمايد. توجه شما را به بخش اول اين مقاله جلب مي کنيم.
مسيحيان به خداي پدر، پسر و روح القدس اعتقاد مي ورزند. حکم سنتي ايمان به خداي سه گانه در شوراي نيقيه به سال 325 م. پذيرفته و به سال 381 م. در شوراي قسطنطينه بار ديگر تاييد شد و شرح و بسط يافت. اين اعتقاد نامه که ساختاري سه بخشي دارد: (ما به يک خداي پدر توانا که آسمان و زمين را آفريد... و يک خداوند، عيسي مسيح، تنها فرزند خدا، مولود پدر قبل از همه چيز... و به روح القدس، خداوند و حيات بخش، اعتقاد داريم) تا به امروز توسط ميليون ها مسيحي در سراسر جهان به هنگام مراسم عشاي رباني به کار رفته است. اين قديمي ترين تلخيص معتبر از تعاليم مسيحي و نشان مسيحيت راست کيش است.
نزد بسياري از مسيحيان، نظريه تثليث ساختاري الهياتي دارد و احتمالا شيوه مفيدي براي وصف راههاي مختلفي است که خداوند خود را به ما مي شناساند. با اين حال، اين ديدگاه از ضروريات مسيحيت نيست. در اوايل قرن نوزده، فريدريک شلاير ماخر هنگامي که نظريات اعتقادي خود را در کتاب ايمان مسيحي (2) سامان مي داد، نظريه تثليث را در بخش ضميمه جاي داد. وي اذعان داشت که اين آموزه حقيقتي بنيادين را درباره اتحاد خدا با انسان بيان مي کند، اما او آن را نه صرف يک آموزه بلکه ابزاري براي دفاع از امر ديگري مي دانست که عبارت بود از کوشش براي تبيين الهياتي حقايق بنيادي تر. او نوشت که نظريه تثليث «نزديک ترين بيان براي خودآگاهي مسيحي » نيست. از ديد او، تنها اين دو گفته نزديکترين بيان در اين باره است: يکي اين که ذات و هويت خدا در مسيح حضور دارد، و ديگر اين که الوهيت خود را با ذات انسان در روح القدس متحد مي کند; همان روح القدسي که حيات بخش مسيحيت است. هيچ يک از اين گفته ها مستلزم فرض خدايي سه گانه نيستند.
رويکرد شلاير ماخر در اين مسئله، تازگي نداشت. پيش از اين در مسيحيت اوليه، سابليوس تعليم داده بود که الفاظ مختلف پدر، پسر و روح القدس صرفا نام هايي هستند که مسيحيان بر نحوه دانش و تجربه ما از عمل و حضور خدا مي نهند; يعني نحوه هايي که خدا خود را مي شناساند. گفته اند وقتي خدا را پدر، پسر و روح القدس مي ناميم صرفا در اين مورد صحبت مي کنيم که چگونه خدا خود را بر ما آشکار مي کند، و اصلا سخني در باره ذات خدا نگفته ايم. سؤالاتي را که قرن ها پيش سابليوس مطرح کرد، و ديگر منتقدان نظريه تثليث نيز در طول تاريخ مسيحيت آنها را بازگو کرده اند، مي توان به ترتيب ذيل بيان کرد: اگر به نحو اصل موضوعي بپذيريم که خدا يکي است، آيا مي توان به دليل راههاي مختلف شناسانده شدن خداوند به ما، تکثري را که در تجربه خود از خدا موجود است، به هستي خدا نيز سرايت دهيم؟ چرا بايد گمان شود تجليات الهي، مشخص کننده تمايزات دروني خداست؟
سابليوس تنها متفکر مسيحي نبود که سؤالاتي را در مورد شکل گيري نظريه تثليث مطرح کرد. تقريبا از ابتدا بعضي مسيحيان از اقرار به سه گانه بودن خدا ابا داشتند. واژه هاي پدر، پسر و روح القدس در کتاب مقدس و مناسک مسيحي به کار رفته بود، اما همه در نحوه فهم اين تعابير توافق نداشتند. به نظر مي رسيد عبارت «خداي پدر، پسر و روح القدس » اعتقاد به خداي واحد را مخدوش مي سازد. در قرون اوليه هنگامي که متفکران مسيحي براي بيان آنچه را که از راه تجلي خدا در عيسي مسيح فهميده بودند، اين موضوعات را مورد بحث قرار دادند. ديري نپاييد که نگرش هاي متفاوت، پيرامون يک کانون متحد شدند و همين کانون بود که در اعتقادنامه نيقيه - قسطنطنيه متبلور شد و مسيحيت راست کيش را مشخص کرد. به لحاظ تاريخي و الهياتي، دانستن چگونگي وقوع اين امر مهم است. در ادامه مقاله تعدادي از عوامل مؤثر در اين موضوع، يعني کتاب مقدس، رستاخيز عيسي، و حيات مناسک (3) مسيحي را که به شکل گيري ايمان به تثليث کمک کرده اند، مورد بحث قرار خواهيم داد.
خداي سه گانه کتاب مقدس
مسيحيان اوليه يهودياني بودند که کلمات قديمي شمع (4) را در دعاهاي روزانه شان مي خواندند: «اي اسرائيل بشنو يهوه، خداي ما، يهوه واحد است. پس يهوه، خداي خود را، به تمامي جان و تمامي قدرت محبت نما» ، (سفر تثنيه 6: 4.) در پاسخ به اين سؤال که کدام فرمان قبل از همه است، عيسي کلمات شمع را نقل مي کرد: «مسيحيان اوليه نيز ايمان به خداي واحد داشتند ما را يک خداست يعني پدر که همه چيز از اوست » (اول قرنتيان 8: 6.) اولين فرمان، طبق کتاب شبان هرماس که در قرن دوم نوشته شده، چنين است: باور داشته باش که خدا يکي است، خدايي که همه چيز را آفريد و کامل کرد.(هرماس، فرمان 1: 1) اولين فقره اين اعتقاد نامه اين است که ما به يک خدا ايمان داريم.
هر چند مسيحيان اوليه با همنوعان يهوديشان در وجود خداي واحد موافق بودند، مسيحيت از همان آغاز با تقديس مسيح، خود را از يهوديت جدا ساخت. اين مطلب از تعابير والايي که در وصف مسيح در عهد جديد وجود دارد و نيز از سرودهايي که به افتخار مسيح تصنيف گشته اند، آشکار است; تعابيري مانند پسر خدا، صورت خداي نامرئي، کلمه سرمدي که با خداست، تنها کسي که در او خدا با تمام کمالش جاي گرفته است; تصويري گويا از هستي خود خدا، و سرودهايي مانند: خدا او را بسيار بالا برد و نامي بدو داد که برتر از همه نامهاست، (فيليپيان: 2.)
در دستور العمل غسل تعميد هم اين نکته را مي توان ديد; زيرا موجودي بشري مانند مسيح را در کنار خدا که خالق همه چيز است قرار مي دهد، و يا در اولين عشاي رباني، مسيح در مراسم شکستن نان آنچنان ستايش مي شود که گويي در اين مراسم، زنده و حاضر است. مقارن دومين دهه قرن دوم، پليني، حاکم رومي بيزانس، که از بيرون به مسيحيت مي نگريست، گزارش کرده است که مسيحيان عادت داشتند در روزي معين قبل از روشن شدن هوا جمع شوند و براي مسيح مانند يکي از خدايان سرود تسبيح بخوانند.
يکي از راه هاي پايان دادن به تضاد آشکار بين ستايش مسيح بعنوان خدا و پرستش خداي واحد و ارائه توجيهي عقلاني براي شکل خاص عمل و گفتار مسيحيان، به کارگيري مستقيم سنت فلسفي يونان بود. ما به دليل تاثير مسيحيت و يهوديت بر غرب عادت کرده ايم که الوهيت را مقوله اي داراي يک فرد (خداي واحد متعال) بدانيم، اما در عهد باستان، مقوله الوهيت موجودات زياد و متنوعي را در بر مي گرفت و مصاديق بسيار متفاوتي داشت. در اين سنت، روشنترين راه براي بحث در مورد الوهيت مسيح و روح القدس، تصور سلسله مراتب براي موجودات الهي بود. هر فردي مي توانست ضمن پذيرش يک خداي برتر، خدايان پائين مرتبه اي را نيز تقديس نمايد. اين خدايان مانند خداي برتر بر تمام جهان فرمان نمي راندند، اما با اين حال موجوداتي الهي به شمار مي آمدند. سيليوس، فيلسوف مشرک قرن دوم، نوشت: فردي که خدايان متعدد را مي پرستد، از آنجا که خدايي متعلق به خداي بزرگ را مي پرستد، حتي با همين عمل، کاري را انجام مي دهد که خداي بزرگ دوست دارد.
اولين دفاعيه نويسان مسيحي، تحت تاثير اين فهم از الوهيت، گمان مي کردند که در جهان چندخدايي روم باستان، برجسته کردن خصيصه کثرت گرايانه مفاهيم ناظر به الوهيت در مسيحيت، تدبير زيرکانه اي است. آتناگوراس، دفاعيه نويسي که در آتن متولد شد و در دومين نيمه قرن دوم قلم مي زد، در حالي که خوشحالي خود را از زيرکي اي که در غلبه بر يکي از مخالفانش به کار برده است به سختي پنهان مي سازد، به اطلاع منتقدانش مي رساند که:
... اگر شنيديم مردمي که ملحد ناميده مي شوند خداي پدر، خداي پسر و روح القدس را مطرح مي کنند، نبايد به حيرت افتيم... آموزه هاي ما در مورد الوهيت فقط همين ها نيست، بلکه همچنين مي گوييم: انبوهي فرشته و کارگزار وجود دارند که خدا آنها را... در مکان خاصشان قرار داده است...
آتناگوراس تلويحا اين سؤال را مطرح کرد: چگونه ممکن است ملحد ناميده شويم با اين که نه تنها به يک خدا، بلکه به سه خدا و به خدايان کوچکتر بسياري نيز اذعان داريم که به آن سه وابسته هستند؟ کثرت گرايي موجود در الهيات مسيحي در جامعه رومي - يوناني مايه نگراني نبود، براي برخي اين الهيات فرصت مناسبي براي عرضه اين نهضت نوين بود.
ديگر دفاعيه نويسان عبارات مشابهي را به کار برده اند. براي مثال: ژوستين شهيد گفته است: «مسيحيان عيسي مسيح را در منزلت دوم قرار داده، او را به عنوان پسر خود خداي حقيقي گرامي مي دارند و روح مخصوص نبوت را در رتبه سوم مي گذارند» ; اوريگن (5) اسکندراني تا آنجا پيش رفت که اصطلاح خداي دوم را بدون اشاره به پسر به کار برد. وي در گفت وگو با اسقفي مسيحي از عربستان گفت: «ما هراسي نداريم که به يک معنا از دو خدا، و در معنايي ديگر از يک خدا سخن برانيم ». وجود چنين عقايدي در باب تکثر خدايان به متفکران اوليه مسيحي کمک کرد تا به طور موقت تبيين کنند که چگونه مسيح و روح القدس مي توانند خدا باشند، و در عين حال ايمان به خداي واحد باقي بماند، ولي با دقت بيشتر معلوم شد که آن گفته ها رضايت بخش نيست و در نهايت، کنار گذاشته شد. زيرا به نظر مي رسيد در اين گفته ها پسر و روح القدس به صورت دو دستيار (6) خدا نه همکار (7) او مطرح مي شوند. به هرحال، مسئله تکثر خدا از همان ابتدا متفکران مسيحي را تحت تاثير قرار داده بود.
با وجود اين، وقتي برخي در کليساها مي شنيدند که الهيدانان در مورد خداي دوم و يا مراتب مختلفي در الوهيت سخن مي گويند، معتقد بودند که اشتباهي رخ داده است. هر چه باشد، آنها با مسيحي شدن از پرستش خدايان مختلف رهايي يافته بودند و خداي احد حقيقي را مي پرستيدند. آيا سخن از چند خدايي، باز گشتي به زندگي ترک شده پيشين نبود؟ ترتوليان، اهل کارتاژ در شمال آفريقا، در ابتداي قرن سوم، که اولين دانشمند مسيحي اي بود که به زبان لاتين مي نوشت، گفته است: «عامه مسيحيان (او آنها را مردم عادي مي ناميد) اعتقاد داشتند که با تبليغ دو يا سه خدا، اعتقاد مسيحيت به خداي واحد صدمه خواهد ديد. آنها مي گويند: «ما تک فرمانروايي را پذيرفته ايم » ، يعني خداي واحدي که بر تمام جهان فرمان مي راند. از آنجا که آنها اعتقاد به وجود تنها يک فرمانروا دارند، چنين مسيحياني را «مونارکيان » (8) ، يعني پيروان حکمراني (9) تنهاي (10) خدا مي نامند.
با بررسي نوشته هاي انتقادي متفکران بزرگ دوره اوليه مسيحي، يعني ايرينيوس، ترتوليان، يا اوريگن در باب مونارکيانيزيم، روشن مي شود موضوعاتي که در عمق سنت مسيحي ريشه دارد، متفکران مسيحي را واداشته است تا از حد مفاهيم موجود در باب وحدت و يگانگي خدا فراتر روند. بدون ترديد يکي از دستمايه هاي اين تحول، خود کتاب مقدس بود، البته نه صرفا عهد جديد، بلکه همچنين ترجمه يوناني عهد قديم، يعني ترجمه سبعينيه. بر اساس تصور برخي محافل يهودي پيش از ظهور مسيحيت، حکمت (11) نه تنها وصفي الهي بود که عمل خدا در جهان يعني خلقت را نشان مي داد، بلکه کارگزار الهي (12) به حساب مي آمد که مجري اهداف خدا براي نوع بشر بود. هر چند «حکمت » ارتباط نزديک با خدا داشت و با خدا يکي بود، آنها در زمان مناسب، نوعي استقلال وجودي در قلمرو آسمان براي آن قائل شدند. در باب هفتم کتاب حکمت سليمان، يکي از مهمترين متون حکمت، آمده است:
از آنجا که حکمت سبکبال تر از هر حرکتي است، لذا به دليل خلوصش همه چيز را فرا مي گيرد و در آنها نفوذ مي کند. زيرا حکمت نسيمي از قدرت الهي و فيضان خالصي از جلال قادر مطلق است; بنابر اين، چيز ناپاک در او نفوذ نمي کند. چون فروغ (13) نور ازلي و آينه صاف عمل خدا و سيماي خير اوست (7: 24- 26.)
در کتاب حکمت سليمان، حکمت را شکل دهنده همه چيز، شريک در عمل (خدا () 4: 8) عضوي از شوراي آسماني خدا که از ازل وجود دارند (9: 24) ناميده اند.
عهد جديد، مسيح را با حکمت يکي مي داند: مسيح قدرت خدا و حکمت خداست (اول قرنتيان 1: 24.) بنابراين، يکي از وظايف متفکران اوليه مسيحي، مطرح کردن لوازم يکسان شمردن مسيح با حکمتي است که در کتاب هايي چون حکمت و امثال سليمان به عنوان کارگزاري الهي توصيف شده است. عهد جديد به اين شيوه اشاره کرده است. براي مثال، در اولين عبارات رساله به عبرانيان که لحن کتاب حکمت سليمان را دارد، اين توصيف آمده است: مسيح فروغ جلال خدا وخاتم جوهر اوست (14) (عبرانيان 1: 3.) اوريگن در رساله، در باب اصول اوليه، توجه خواننده را به شباهت اين عبارات عهد جديد با عبارات ترجمه سبعينيه جلب مي کند (علاوه بر حکمت سليمان، امثال 8: 22- 25)، همچنين عبارات ديگري در عهد جديد هست که مسيح را صورت خدا مي داند، براي مثال: صورت خداي ناديده، در رساله کولسيان (1: 15.) او از اين متون، نتيجه گرفت که قوام وجودي حکمت خدا تنها به خداست که منشا تمام اشياء است. اوريگن مدعي است که مسيح حکمت خداست، لذا به حق، خدا ناميده مي شود. مسيح همچنين «تنها پسر» خدا ناميده شده است، پسري که منشاش را بايد در خدا جست. از اين رو، اين سخن که مسيح صورت خداست بدين معناست که او در ذات خدا سهيم است همانند فرزندي که در طبيعت والدينش سهيم است.
اوريگن مي دانست که اصطلاح «حکمت » معمولا به صورت صفت به کار مي رود، مانند عبارت «مرد حکيم » ; يعني «حکمت » به کيفيت يا صفت يا ويژگي فرد اشاره دارد. در استعمالات عرفي، حکمت نقش کارگزار را نداشت و مستقل از ديگر موجودات نبود. سؤالي که در مباحث اعتقادي ناظر به خدا مفيد واقع شد، اين بود که آيا حکمت (يعني مسيح) را بايد چيزي بدانيم که براي خود، وجود خاص دارد يا اين مسئله فقط يک نوع سخن گفتن از نحوه وجود خدا در رابطه با انسانها است. به زبان فني الهيات، سؤال اين بود که آيا بايد به حکمت «تشخص » (15) داد، يعني آن را هويتي مستقل، که در عين حال در خداست، دانست؟ هويت ياد شده را بعدها در الهيات «اقنوم » (16) ناميدند.
وجود عباراتي در ترجمه يوناني عهد قديم که از حکمت به عنوان عنصري الهي، البته برجسته ياد مي کند، به مسيحيان کمک کرد تا زبان عهد جديد را بفهمند و از چارچوب ادراکي مقدماتي اي برخوردار شوند که به مدد آن از يک طرف، اين اعتقاد را که مسيح خداست بيان کنند، و از طرف ديگر، اظهار دارند که مسيح نه تنها نماد و تجلي الوهيت است بلکه وجودي مخصوص به خود دارد. با اين همه، حکمت صرفا «عنواني » (17) از عناوين مسيح در عهد جديد بود و متفکران مسيحي تنها وقتي مي توانستند درباره حقيقتي که در مسيح دريافته بودند حق مطلب را ادا کنند که حکمت را در پرتو ديگر عناوين موجود در کتاب مقدس، به ويژه «پسر خدا» و کلمه (لوگوس) خدا، تفسير کنند. اوريگن در تفسير انجيل يوحنا، اين عناوين و عناوين ديگري مثل نور، در، راه، شبان، پادشاه، زندگي و مانند آنها را مفصلا مورد بحث قرار داد، اما در صورت بندي تعاليم مسيحيت در مورد تثليث، فقط سه عنوان «حکمت » ، «پسر» و «کلمه » بيشترين اهميت را داشته اند.
پيش از اين، در زمان اوريگن معناي واژه لوگوس به موضوعي مورد مناقشه در جامعه مسيحيت تبديل شده بود. سؤال اين بود که آيا «کلمه » را به معناي عرفي آن بايد گرفت تا درنتيجه، وجودي جدا از وجود گوينده اش نداشته باشد، يا آنگاه که در مورد مسيح بکار مي رود داراي معناي متفاوتي است. واژه لوگوس در ترجمه سبعينيه مزمور 45: 2 (44: 2) (18) وجود دارد. اين آيه مي گويد: قلبم کلمه نيکي را ذکر مي کند. «کلمه » ذکر شده در مزامير داود، با کلمه اي که در ابتداي انجيل يوحناي قديس هست، به يک معنا گرفته شده است. بعضي مسيحيان گمان مي کردند که معناي اين واژه روشن است; از آن رو که «کلمه » بياني است که به تدريج ادا مي شود، يعني صدايي است که به محض شنيده شدن ناپديد مي گردد و طبيعي بود که به معناي متعارف آن گرفته شود. وقتي اين اصطلاح را درباره مسيح به کار مي بريم، يعني او وجودي جدا از پدر ندارد.
اوريگن مي گويد: فهم اين مسئله که چگونه کسي مي تواند به گونه اي از «کلمه » سخن بگويد که از «پسر» سخن مي راند، مشکل است. از اين رو واژه کلمه مي بايد در پيوند با عنوان «پسر» تفسير شود، عنواني که متضمن معناي «مستقل حيات » است. هر چند حيات بچه از مادرش است اما به صورت انساني مستقل از مادر حيات دارد. اگر واژه هاي «کلمه » و «پسر» مثل هم معنا شوند، روشن است که «کلمه » متمايز از خدا (پدر) و داراي وجودي مختص به خود است. اوريگن به مخاطب خود يادآور مي شود که در مطالعه کتاب مقدس بايد «معناي » واژه هاي به کار رفته را به خوبي دريافت کند; وقتي کسي واژه «در» يا «تاک » يا «راه » را مي خواند، هرگز فکر نمي کند که مسيح واقعا «در» يا «تاک » يا «راه » است. بايد اين واژه ها را به معنايي فهميد که موردنظر است و به امري معنوي اشاره دارد که مانند «در» يا «تاک » است. پس کلمه متعلق به خدا، بايد به مثابه چيزي فهميده مي شد که شبيه کلمه متعلق به انسانها است اما نه خود آن. اوريگن مي نويسد: «کلمه خدا» فرديت خاص خود را دارد، يعني حيات مستقلي دارد; و بدين ترتيب از کلمه يا عقلي «که درون انسانهاست يعني از کلمه يا عقلي که فرديتي مستقل از ما ندارد» ، تميز داده خواهد شد. اوريگن مي گويد: متون مقدس تعليم مي دهند که «پسر غير از پدر است » يعني: داراي وجودي مخصوص به خود است.
ترتوليان به نتيجه مشابهي رسيده بود، اگرچه دلايلش اندکي متفاوت است. او مانند اوريگن مدعي بود که اين عنوان در متون مقدس نبايد به تنهايي در نظر گرفته شود، هيچ عنواني، چه کلمه، چه پسر و چه حکمت، نمي تواند به تنهايي يا با اتکا به خودش معنا شود. متون مقدس همه جا از يک «قدرت » سخن به ميان مي آورند... گاه با نام حکمت، و گاه با عنوان کلمه; عناوين مختلفي که مکمل يکديگرند. از اين رو، ترتوليان در پاسخ به کساني که گمان مي کردند مزمور 45 «قلبم کلمه نيکي را ذکر مي کند» مستلزم تمايز بين خدا و «کلمه » اش نيست، عبارات ديگري را مي آورد که در مورد مسيح به کار رفته اند و از او به عنوان «پسر» ياد مي کنند. اگر کسي ادعا کند که کلمه اي که توسط پدر گفته شده است نمي تواند با پدر فرقي داشته باشد، به نظر او پسر در مزمور 2: 7 «تو پسر مني اينک من پدر تو شده ام » ، بايد همان پدر باشد، ولي اين حرف نامعقول است.
در يوناني و ratio در لاتين به يک اندازه داراي اهميت است. او مدعي است که به يک معنا مي توان عقل در انسانها، و در نتيجه در خدا را چنين معنا کرد که براي خود داراي وجودي خاص است. ترتوليان توجه مي دهد که بشر به شکل خدا و همانند او آفريده شده است.
تو در درون خود عقل داري... توجه کن که چگونه هنگامي که در درون خود به وسيله عقل و در سکوت به تامل مي پردازي، عين همان عمل (که در خدا رخ مي دهد) در تو نيز پيدا مي شود، اما در عين حال عقل توام با بيان (19) در هر لحظه اي از انديشه ات و در هر دريافتي که از باطنت داري با توست; هر انديشه اي که داري بيان است و هر خودآگاهي عقل است; تو ناچار بايد آن را در ذهن به بيان آوري، و وقتي آن را مي گويي همانند کسي که مشغول گفت وگو (20) است دو گونه بيان را در کنار هم مي يابي به عبارت ديگر، بياني که در خود، همان عقلي را جاي داده است که وقت فکر کردن به وسيله آن سخن مي گويي، و بياني که در سخني که به وسيله آن فکر مي کني موجود است.
ترتوليان نکته ساده اما مهمي را متذکر مي شود; ما انسانها خود را افراد منفرد و داراي خودآگاهي مخصوص به خود مي دانيم، و از دريچه «نفس » بي نظير و متمايز خودمان به جهان مي نگريم. با اين وجود، اين تجربه عام آدميان است که در درون خويش داراي قدرت تعقل هستند; زيرا مخلوقاتي عاقل اند. تعقل همچنين طرفيني است; يعني مستلزم پرسيدن، پاسخ مثبت يا منفي دادن، و پس و پيش شدن افکار است و اين امور در حالي صورت مي گيرند که کلمات، انديشه ها و مفاهيم با يکديگر درگير مي شوند، و همديگر را به نقد مي کشند و يا تاييد مي کنند، بدون آن که کلمه اي بر زبان جاري شود. در تفکر، ما از چيز ديگري در درون خويش مطلع مي شويم. البته اين چيز به اشکال بسيار گوناگوني که بستگي به موضوع و هدف تفکر ما دارد، ظاهر مي شود; خواه در درون خويش در حال فکر کردن باشيم يا با شخص ديگري گفت وگو کنيم. با اين حال، اين «ديگري » هميشه در قالب يکي از اشکال زير ظاهر مي شود: سؤال، بديل فکر، شک، فرض مخالف، يا چيزي که آن «ديگري » را تکميل مي کند. خود اصطلاح «تامل » خبر مي دهد که تفکر شکلي از گفت وگو است که در درون نفس اتفاق مي افتد.
ترتوليان مدعي است که ديالکتيکي بودن تعقل آدمي، به معناي سخن گفتن از «شخص » ديگري در درون ما، امر معقولي است. «از اين رو به يک معنا مي توان گفت که شما در درون خود بيان دومي داريد که به وسيله آن در هنگام صحبت، فکر مي کنيد و هنگام تفکر، صحبت مي کنيد; يعني اين بيان غير ( از شما) است.» ترتوليان گرچه کتاب حجيمي در مورد روح آدمي نگاشته است، اما دل مشغولي وي آن نبود که حقيقتي را درباره روانشناسي انسان اظهار دارد، بلکه مي خواست بين عقل انسان و ذات خدا، از آن حيث که خداست، تشبيهي صورت دهد. آدميان به «صورت و مثال خدا» آفريده شده اند. اگر حقيقتا بتوان از «طرف يک گفتگو» و يا از وجود يک «شريک » در ذهن آدمي سخن گفت، پس بايد شکل بسيار کامل تر اين امر در خدا تحقق داشته باشد; زيرا با اقتدار تمام، اعلام شده است که بشر به صورت خدا و شبيه او است، و حتي تنها آنگاه که خدا ساکت است در درون خود، عقل و در (آن) عقل، بيان را داراست; پس نامعقول نيست که بگوييم خدا يک ذات تنها نيست.
پس من توانسته ام با تامل نتيجه بگيرم که حتي قبل از خلقت جهان، خدا تنها نبود; زيرا پيوسته در درون خود عقل، و در عقل، بيان را داشته و در کنار خود، ديگري را توسط عمل دروني خود، آفريده است.
خدا تنها نيست
عناوين حکمت، کلمه و پسر که در کتاب مقدس آمده اند، در ارتباط با شرح حال عيسي به روايت اناجيل، تفسير شده اند. عهد جديد مسيح را در حکم انسان متولد شده از زن نشان مي دهد که همچون ديگر کودکان زندگي کرد و بزرگ شد، در روستاها و شهرک هاي منطقه جليل مردم را تعليم داد و معجزه آورد، در اورشليم به صليب کشيده شد، و سه روز بعد از مردن، زندگي دوباره يافت. اين وصف، هميشه بخشي از انديشه و تجربه مسيحيت بوده است. از اين رو، وقتي مسيحيان عباراتي چون «حکمت خدا» يا «کلمه خدا» را به کار مي بردند، يا مي گفتند که در مسيح «کمال خدا به طور کامل سکنا گزيد» به شخصي اشاره داشتند که علاوه بر واقعي و تاريخي بودن، موجودي الهي نيز هست; موجودي که در مصاحبتي نزديک با خدا مي زيست. اطلاعاتي که آنان در باره حکمت يا کلمه خدا داشتند، نه تنها از طريق کتاب مقدس بلکه همچنين توسط زندگي مسيح، يعني آنچه در تاريخ رخ داد، بر آنها روشن گرديد. اين عناوين مختلف مکمل هم بودند ولي بايد در ارتباط با يکديگر تفسير شوند. با مطالعه ترجمه سبعينيه، مي توان حکمت خدا را شناخت، اما بدون شناخت اوليه پسر در زندگي زميني اش، از روي ترجمه سبعينيه او را نمي توان شناخت; آنچنان که ايرينيوس قديس اين مطلب را در پايان قرن دوم بيان کرد: «بر اساس طرحي که براي نجات در نظر گرفته شده است، يک پدر و يک پسر داريم.»
ايرينيوس اصطلاح «طرح نجات » (21) را به کار مي برد که براي خوانندگان جديد، معماگونه است; اما اين عنوان براي فهم نظريه تثليث در مسيحيت ضروري است. در الهيات مسيحي، عنوان «طرح نجات » به خود آشکارسازي منظم خدا (22) در آفرينش و در تاريخ قوم اسرائيل، و عمدتا به زندگي، مرگ و دوباره زنده شدن مسيح اشاره دارد. از اين رو، اين اصطلاح مانند علامتي اختصاري است که به تجسد و وقايعي اشاره دارد که نتيجه نزول خدا در امور آدميان يعني در تاريخ انجيلي است. اين اصطلاح بيش از هر اصطلاح ديگري ويژگي هاي خاص مسيحيت، و به قول ايگناتيوس اهل انطاکيه (اوايل قرن دوم) رنج و مرگ مسيح را در خود داشت: «اينک انجيل ويژگي خاصي دارد; آمدن منجي، پروردگار ما عيسي مسيح; رنج کشيدن و دو باره زنده شدن مسيح ».
مهمترين دليل ترتوليان در برابر «مونارکيان ها» اين است که وقتي آنها مدعي محافظت از عقيده به خداي واحد مي شوند، از طرح نجات يعني تاريخ انجيلي غفلت مي کنند. آنها نمي فهمند که، در عين اين که بايد تنها به خداي واحد اعتقاد داشته باشند، بايد در کنار اعتقاد به خدا، معتقد به طرح نجات او نيز باشند. به نظر او، و به نظر تمام متفکران اوليه مسيحي، انديشيدن در مورد خدا، به خصوص در مورد حضور خدا در شخص مسيح، بايد با تاريخ شروع شود. تعقل در مورد خدا در اين زمان، با زمان قبل از آمدن مسيح مي بايد متفاوت باشد. توده مردم، يعني کساني که ترتوليان از روي تحقير آنها را «مردم ساده » (23) مي نامد، اين مطلب را نمي فهمند و از طرح نجات واهمه دارند.
مشکل مونارکيان ها اين است که به مفاهيمي از خدا، که قبل از آمدن مسيح شکل گرفته بود، سخت دلبسته بودند. البته، بايد اذعان داشت که منتقدان مونارکيانيزم نيز دچار نوعي جمود الهياتي بودند. آنها در موضوعات خاصي مثل: مفاهيم تغيير ناپذيري و فنا ناپذيري خدا، به مفاهيم قديمي تر مربوط به الوهيت مبتلا بودند. براي مثال، اوريگن گفت که در نتيجه «نزول خدا در امور انساني » يعني طرح نجات، ما توانسته ايم به روشني، مفهوم حقيقي ذات خدا را بفهميم; اما با اين حال او در بيان آموخته هاي خود، مقوله هاي متعارف يوناني را به کار مي برد مثل: خدا «زوال ناپذير، بسيط، غيرمرکب و تجزيه ناپذير است. ترتوليان متفکري است که دريافت که «طرح نجات » ، در مقايسه با مفاهيم اوليه مربوط به خدا به نقدي اساسي تر، بيش از آنچه معاصران وي انجام داده اند، نيازمندند. اما همه پذيرفته بودند که انديشيدن در مورد خدا بايد باطرح نجات يعني خود آشکارسازي منظم خدا در تاريخ شروع شود. گريگوري نيصي مي نويسد که «ذهن آدمي تنها مي تواند از خدا سخن بگويد که آن را از افعال خدا فراگرفته باشد» ; يعني آثاري که در طرح نجات آشکار شده است. طرح نجات، موتور محرک تفکر تثليثي است.
ميزان اهميت «طرح نجات » را در وادار کردن مسيحيان به بازبيني عقايدشان در مورد خدا مي توان از عبارات هيلاري پوئيترسي، (24) الهيدان لاتيني قرن چهارم، فهميد. وي را گاهي آتاناسيوس غرب ناميده اند. زيرا هيلاري مانند متفکر معاصرش، آتاناسيوس، بيشتر عمر خود يعني تقريبا سراسر قرن چهارم را در دفاع از فرمان هاي شوراي نيقيه (325 م) گذراند.(او حدود سال 300 م. متولد و در سال 367 فوت کرد.) او همچنين مفسر کتاب مقدس بود. ما از او تفسيري بر انجيل متي و تفسيري ديگر بر مزامير (روي هم رفته حدود پنجاه مزمور) در دست داريم. اما بزرگترين محصول او کتاب حجيم در باره تثليث است که در اوج مناقشه آريوسي نوشته شده است. هيلاري در اين اثر، نه تنها نشان مي دهد که بر استدلال هاي نويسندگان نخستين تسلط دارد، بلکه توانسته است آنها را با نوآوري هاي قابل توجهي باز نويسي کند. او مي نويسد: «ما به عنوان معتقدان واقعي، نمي توانيم اظهار کنيم که خدا يکي است، اگر منظور ما از يکي بودن اين باشد که او تنهاست....». اگر خدا تک و تنهاست، در اين صورت جايي براي کلمه او باقي نمي ماند. از سوي ديگر، اگر ما صرفا ادعا کنيم که پسر، خداي دومي است در کنار خداي متعال، در اين صورت ما انکار کرده ايم که خدا يکي است. هيلاري مي گويد: ما بايد تصديق کنيم که «خدا يکي است اما تنها نيست ».
اين که هيلاري اين موضوع را به اين شيوه مطرح مي کرد مهم است. آريوس گفته بود: الوهيت پسر کامل نيست. براي مثال، کتاب مقدس پسر را «اولين مولود قبل از همه مخلوقات » ناميد.(کولسيان 1: 15) در عبارت هاي ديگر (امثال 8: 22) آمده است که بايد او را به عنوان بلند مرتبه ترين موجود آفريده شده دانست. در پاسخ به اين مطالب، آتاناسيوس و ديگر مدافعان عبارت شوراي نيقيه (هم جوهر با پدر) سعي کردند با تاويل متون مورد مناقشه کتاب مقدس نشان دهند که مسيح کاملا خداست. سؤال مطرح شده از سوي پيروان آريوس درباره شان پسر بود، نه ذات خدا. البته هيلاري در دفاع از الوهيت کامل پسر، به ديگر متفکران نيقيه پيوست; اما در عبارتي که کمي پيش از اين آوردم، او با تبديل کردن بحث به گفت وگويي در مورد ذات خدا، موضوع را وارد گستره هاي جديدي کرد.
استدلال او به شرح زير است: اولين مسيحيان يهودي بودند و به همين جهت، هر روز دعاي قديمي يهود، يعني شمع را مي خواندند: «بشنو، اي اسرائيل! خداوند خداي تو يکي است ». سؤالي که از سوي هيلاري مطرح مي شود اين است که در اين صورت از اين اعتراف توماس (25) : «پروردگار من و خداي من » (26) چه بايد فهميد؟ چگونه توماس مي توانست در مورد عيسي با اين که «يک موجود انساني » است، با تعبير «خداي من » اظهار عقيده کند و در عين حال دعاي شمع را بخواند؟ چگونه يک يهودي و حواري مؤمن مي تواند فرمان الهي آمده در شمع را فراموش کند و ايماني جديد را آشکار سازد که مسيح خداست، در حالي که مي دانست که اصل زندگي اش منوط به اعتراف به يگانگي خدا بود؟ توماس بارها شنيده بود که عيسي چيزهايي مي گفت، از قبيل: «من و پدر يکي هستيم » و «تمام چيزهايي که پدر داراست، من هم دارم » ; نظير آنچه از انجيل يوحنا مي فهميم.
آنچه در مورد استدلال هيلاري بسيار جالب است، اين است که استدلال او به گونه اي بسيار حساب شده، مبتني بر تاريخ است. او بيان مي کند که واقعيتي تاريخي يعني «طرح نجات » موجب شده که شيوه سنتي درک خدا بازانديشي شود. هيلاري ابتداي مسيحيت را در نظر دارد; زماني که تمام مسيحيان، يهودياني بودند که هنوز سنت هاي يهودي را رعايت مي کردند. تفسيرهاي او نشان مي دهند که او خود اين دغدغه را داشت که «من مطمئنم افراد زيادي، به خصوص وقتي نوشته هاي پولس قديس را مي خواندند، از خود مي پرسيدند، چگونه پولس به عنوان يک مؤمن يهودي، که در سنت يهودي پرورش يافته و به آيين ها و دعاهاي يهودي خو گرفته است و اساسي ترين عقيده درنظر او يکي بودن خدا بود، مي توانست چنين بيان مبالغه آميزي را در مورد مسيح به کار ببرد و گاه عباراتي را از قبيل آنچه مي آيد در تعارفات به کار گيرد که مسيح را با خدا پيوند مي زنند: «فيض پروردگارمان، عيسي مسيح، محبت خدا و همراهي روح القدس با همه شما باد» (2 قرنتيان 13: 13.)
جواب هيلاري اين است که همه چيز با برخاستن مسيح (ميان مردگان) دگرگون شد، و توماس اولين کسي بود که ماهيت اين تغيير را درک کرد. از آن زماني که عيسي بر انگيخته شد، توماس «تمام رازهاي ايمان را به وسيله قدرت رستاخيز مسيح درک کرد» ; زيرا «هيچ کس نمي تواند با قدرت خود از ميان مردگان برخاسته و دوباره حيات يابد مگر ذات خدا». توماس اينک در پرتو زنده شدن مسيح مي توانست شهادت دهد که مسيح خداست، «بدون اين که وفاداري خود را به خداي يکتا از دست بدهد» ، زيرا او مي ديد که اظهار ايمانش نه «به رسميت شناختن خداي دوم » بود نه «ناديده گرفتن وحدانيت ذات الهي » ; هيلاري مي گويد: «رستاخيز مسيح به ما مي آموزد که خدا» و «خدايي تک » يا «تنها» (27) نيست، با اين وجود به ما نمي آموزد که دو خدا وجود دارد.
از ديد هيلاري، زنده شدن مسيح پايه اي است براي رد هر نظريه اي که در مورد خدا عميقا تک گرا (28) باشد. نمي توان در مورد اهميت اين استدلال در ظهور نظريه تثليث مسيحي مبالغه کرد. طرح نجات نه تنها اهداف خدا براي بشريت را آشکار مي کند بلکه حيات باطني خدا را نيز ظاهر مي سازد. به قول ولفهارت پننبرگ، الهيدان معاصر، «خدا همان گونه که خود را ظاهر ساخته است، در الوهيت ازلي خود نيز وجود دارد». (29) گرچه خدا غير قابل وصف است و راه هاي رسيدن به او فراتر از فهم است، اما کتاب مقدس مي آموزد که ما در مسيح نه تنها «صورت » خدا را مي بينيم بلکه مي توانيم به درون خدا نيز بنگريم. در اين خصوص، متن کولسيان 1: 19 بسيار جالب است: «پسنديده آمد که تمام کمال خدا در (مسيح) جاي گيرد.» اوريگن با شجاعتي مخصوص به خود، اين عبارت را اين چنين معنا کرد: در نتيجه ظهور خدا در مسيح، ما «تماشاگران » «ژرفاي خدا» مي شويم.
بدين ترتيب، موجه است که هيلاري بگويد به وسيله برخاستن مسيح از قبر، حواريان چيزهايي در مورد خدا ياد گرفتند که قبل از «طرح نجات » روشن نبود. او آنچه را که در گفت وگوهاي مسيحيت آغازين در مورد تثليث، پنهان بود آشکار مي سازد و استدلالي را که در تفکر مسيحيت آغازين در مورد خدا وجود داشت، بيان مي کند. از امور تعيين کننده در مساله خود آشکارسازي خدا، برخاستن مسيح از مردگان بود که در زندگي او رخ داد و رسالت او را تاييد و تکميل کرد. ارتباط منحصر به فرد مسيح با خدا از طريق اين رستاخيز آشکار مي شد. به قول پولس قديس، «با برخاستن از ميان مردگان بي ترديد معلوم شد که (مسيح)، از جهت روح قدوسيت، (30) پسر خداست » (روميان 1: 3.)
مقاله حاضر يکي از مقالات کتاب Companion Encyclopedia of Theology است، در اين مقاله نويسنده مراحل تکوين سه جلوه خدا را در قرون اوليه مسيحيت بررسي کرده است. در اين مقاله به جاي واژه تثليث، (Trinity) ، واژه خداي سه گانه، (Thetriune God) به کار رفته است تا از اين رهگذر، سير تکون هر يک از اين سه جلوه خدا بررسي شود. گرچه خداي سه گانه براي اولين بار در شوراي نيقيه (325 م). و سپس در شوراي قسطنطينيه (381 م). پذيرفته و تاييد شد; اما اين سؤال براي آيندگان مطرح شد که چگونه مردمي که هر روز در مراسم نيايش خود مي خواندند: «يهوه خداي ما، يهوه واحد است.» به خداي سه گانه مسيحي ايمان آوردند و چه عواملي در شکل گيري اين آموزه تاثير داشتند؟
براي پاسخگويي به سؤالات فوق، نويسنده در ابتدا منشا اين سؤالات را بررسي مي کند، سپس به عواملي که در شکل گيري اين آموزه مؤثر بودند مي پردازد; و مهمترين اين عوامل را کتاب مقدس و مناسک عبادي مسيحي مي داند.
هر چند مسيحيان اوليه همانند يهوديان به خداي واحد اعتقاد مي ورزيدند، آنان مسيح را با تعابيري همچون پسر خدا، صورت خداي نامرئي، کلمه سرمدي که با خداست، تصويري گويا از هستي خود خدا و مانند اينها تقديس مي کردند. لذا علماي مسيحي در جست وجوي راه هاي پايان دادن به تضاد آشکار بين ستايش مسيح به عنوان خدا و پرستش خداي واحد بودند; و اين آغاز راه براي تکوين اين آموزه مسيحي بود.
نويسنده تبيين هاي مختلف از اين آموزه را به صورتي عقل پذير و منظم و سلسله وار بيان مي کند و در پايان، گفت وگوهاي عالمان مسيحي و مسلمان، و متهم شدن مسيحيان به شرک ورزيدن به خدا را بررسي مي نمايد. بخش نخست اين مقاله ديروز تقديم گرديد. توجه شما را به دومين و واپسين بخش مقاله جلب مي کنيم.
هرگز پسر به تنهايي عمل نمي کند
آنچه در طرح نجات آشکارا آمده بود، به متفکران نخستين مسيحيت اعتماد به نفس داد تا با هدايت کتاب مقدس بار ديگر ذات خدا را مطالعه و بررسي کنند. انديشيدن در مورد خدا ديگر نمي توانست جداي از آنچه در تاريخ انجيلي رخ داده بود، دنبال شود. البته، به صورت روشن، اين اصطلاح (خدا يک «خداي تنها» نيست) نظريه تثليث را بيان نمي کند. اين بحث بر شان پسر متمرکز بود و اين که آيا پسر يا کلمه از پدر صادر شده است يا اين که داراي هويتي مخصوص به خود است. اما تعابير مسيحي صراحتا سه بخشي است. اين نکته در ذکري که در غسل تعميد به زبان مي آورند، از همه جا واضح تر است: به نام پدر، به نام پسر و به نام روح القدس; اما عبارات ديگري نيز در کتاب مقدس وجود دارد، مثل: تعارفات موجود در رساله دوم پولس رسول به قرنتيان 13: 13 که پيشتر ذکر شد، يا کلمات آغازين رساله اول پطرس: «به آوارگاني... که توسط خداي پدر، برگزيده و در نظر گرفته شده اند، و توسط روح القدس تقديس يافته اند تا فرمانبر عيسي مسيح باشند و با خون او آب پاشي شوند» (رساله اول پطرس 1: 2.) جي. ان. دي کلي در مورد اين عبارات در کتاب، اعتقاد نامه هاي نخستين مسيحي (31) آورده است:
تا آنجا که به نحوه بيان اين عبارات مربوط است، در هيچ يک از آنها اثري از تثبيت شدگي وجود ندارد، و به هيچ يک از معاني رايج کلمه، اعتقادنامه اي فراهم نيامده است. با وجود، اين همه جا طرح ابتدائي تثليث سرسختانه خودنمايي مي کند، و از آنجا که غالبا در سياق آن، چيزي وجود ندارد که مستلزم تثليت باشد حضوري بيش از اندازه مي يابد. تصوري که به ناچار حاصل مي شود اين است که مفهوم ظهور سه گانه خدا از آغاز در عمق تفکر مسيحي حضور داشته است ». (32)
علي رغم آن که تعابير رايج در جهان مسيحيت «سه بخشي» بود، اما قدري مي بايد زمان مي گذشت تا اعتقادات مربوط به نظريه روح القدس در معرض تحليل هاي الهياتي قرار گيرد. آگوستين در قرن پنجم نوشت:
تاکنون از سوي محققان دانشمند و برجسته کتاب مقدس، بحث کامل يا دقيقي (در باره روح القدس) صورت نگرفته است تا بتوانيم درکي هوشمندانه از آنچه فرديت (33) خاص او پديد مي آورد، کسب نماييم....
در انتهاي قرن چهارم، زماني که تعاليم مربوط به پسر، شکل ثابتي به خود مي گرفت، همان متفکراني که آثاري در باره منزلت پسر نوشته بودند، به موضوع روح القدس پرداختند. اينان گرچه بحثشان مربوط به عمل مخصوص روح القدس بود، استدلال آنها با استدلالشان در مورد نظريه پسر فرقي نداشت. يعني آنها براي الوهيت روح القدس نيز به طرح نجات استدلال کرده اند، مثلا هم به نقش روح القدس در عمل مسيح و هم به موهبت هاي روح القدس به جامعه مسيحي استدلال کرده اند. تاريخ، آنچنان که در کتاب مقدس آمده، و تجربه، به خصوص تجربه مناسک کليسا (34) ، مکمل هم دانسته شده و به کار روشن کردن يکديگر آمدند.
وجود روح القدس در زندگي جامعه مسيحي آشکار بود. در مهمترين نيايش هاي مناسکي مسيحيت، يعني دعاي نان و شراب در عشاي رباني (آنافورا (35))، اسقف از روح القدس تقاضا مي کند که بر موهبتها نازل شود. در نمونه رومي اين نيايش در قرن سوم، بعد از خواندن روايت پايه گذاري عشاي رباني، و به يادآوردن مردن و زنده شدن نجات بخش، اسقف ادامه مي دهد:
و ما دعا مي کنيم که تو روح القدس ات را بر فيوضات کليساي مقدس خود بفرستي; و دعا مي کنيم که بايکي کردن قديسانت، به هر يک از آنان که از آن عطايا چيزي بر مي گيرند، بخششي کني تا از روح القدس لبريز شوند....
همچنين براي تقديس اسقف جديد، اسقف هاي ديگر دستهاي خود را بر او مي گذارند و اين دعا را مي خوانند:
اکنون آن قدرتي را که از آن توست و به بنده محبوبت عيسي مسيح دادي و او آن را به شاگردان قدسي خود عطا نمود، از روح ملوکانه ات فرو ريز... و توسط روح القدسي که داراي مقام کاهني عظماست به او قدرتي ده تا برپايه فرمانهايت گناهان را ببخشد....
کساني که به مسيحيت مي گروند به نام پدر، پسر و روح القدس غسل تعميد داده مي شوند هم چنين ترنم تسبيحات تثليثي در سراسر مراسم عبادي مسيحيان به گوش مي رسد.
اين «تجربه ها» براي عقيده تثليث در مسيحيت، اساسي بوده است. اينها شواهدي قطعي بر اين است که حضور خدا را در ميان امتش محدود به زمان اقامت مسيح بر زمين نيست. کتاب هاي مقدس تعليم داده است که بعد از رفتن مسيح، روح القدس بر پيروانش فرستاده مي شد: «وقتي روح راستي مي آيد شما را به تمام راستي هدايت خواهد کرد...» (يوحنا 16: 9 ; 14: 16 ; 15: 26.) اين وعده ها، در آغاز با فيضان روح القدس در عيد پنجاهه و در ادامه با موهبتهاي معنوي در حيات مسيحيت محقق شده بودند. «در حالي که روح القدس وعده داده شده (عيسي) را يافته بود آن را به ما افاضه کرد که شما آن را مي بينيد (!) و مي شنويد» (اعمال رسولان 2: 33.) عيسي به عنوان مسيح هنگامي که بر زمين سکنا گزيد ثابت کرد که کيست، به همين ترتيب روح القدس حضورش را در آيين هاي مقدس، در گواهي شهيدان، و در زندگي مردان و زنان مقدس و در اسقف ها ثابت مي کرد. يقيني بودن روح القدس کمتر از عيسي مسيح نبود. گريگوري اهل نازيانزوس (36) مي نويسد: «روح القدس در ميان ما ساکن است و به روشن ترين شکلي خود را به ما مي نماياند».
اما مخالفان الهيات روبه رشد تثليثي مي گفتند که الهيدانان نيقيه اي «خداي غريبي (روح القدس) را به ميان مي آورند که کتاب مقدس در باره او ساکت است ». البته همه مي دانستند که کتاب مقدس روح القدس را، براي مثال، در دستورالعمل تعميد مطرح شده در متا 28 يا در تعارفات سه پاره اي آخر رساله دوم قرنتيان و خيلي جاهاي ديگر ذکر کرده است. موضوع مورد بحث اين بود که آياعمل نجات را خداوند تنها از طريق مسيح انجام مي داد يا عملي مشترک بين مسيح و روح القدس بود که با کار روح القدس کامل مي شد. متفکران مسيحي در واکنش به اين چالش به عباراتي اشاره مي کردند که وقايع خاصي از زندگي عيسي را با عمل روح القدس پيوند مي داد. گريگوري اهل نازيانزوس در نطق الهياتي اش در مورد روح القدس از ما خواسته است به اين نکته ها توجه کنيم:
مسيح متولد مي شود و روح القدس پيام آور اوست (لوقا 1: 35) ; مسيح تعميد داده مي شود و روح القدس شهادت مي دهد (لوقا3: 21- 22) ; مسيح وسوسه مي شود و روح القدس به او کمک مي کند (لوقا 4: 2، 14) ; مسيح معجزه مي کند و روح القدس با او همکاري مي کند (متي 12: 28) ; مسيح صعود مي کند و روح القدس جاي او را مي گيرد (اعمال رسولان 1: 8- 9.)
کارهاي مسيح در کتاب مقدس به صورت فعاليت هاي پسر، تنها، معرفي نشده است. ظهور خدا در مسيح از طريق حضور روح القدس امکان پذير شده است. ذات سه گانه خدا در نحوه ارتباطي که پدر، پسر و روح القدس در وقايع وابسته به ظهور و آشکارسازي (37) با يکديگر پيدا مي کنند، آشکار است.
گريگوري اهل نيصه مي نويسد:
در ارتباط با ذات الوهيت.... کتاب مقدس به ما نمي آموزد که پدر به تنهايي و بدون همکاري پسر يا پسر به تنهايي و بدون روح القدس کاري را انجام مي دهد; بلکه هر عملي که از سوي خدا به سمت مخلوقات بسط مي يابد، و هر يک از ما با برداشت هاي مختلف مان از آن سخن مي گوييم، خاستگاهش در پدر است، از طريق پسر جريان مي يابد و روح القدس آن را تکميل مي کند.
گاهي گفته مي شود که نظريه الوهيت روح القدس، نتيجه اي مبتني بر منطق تفکر مسيحيت در باره منزلت پسر است. اين گفته خالي از حقيقت نيست، اما نسبت به گفته هاي صريح کتاب مقدس در باره عمل روح القدس در طرح نجات، حق مطلب را بيان نکرده است. براي مثال در رساله پولس به روميان 8: 11 چنين آمده است:
اگر روح خدا که عيسي را پس از مرگ، دوباره زنده کرد (توجه کنيد که پدر، پسر، روح القدس همه يک کار را انجام مي دهند) در شما سکونت يابد، کسي که مسيح را از ميان مردگان برانگيخت، بدنهاي فاني شما را هم پس از مرگ به وسيله همين روح که حالا در وجود شما هست زنده خواهد کرد.
آتاناسيوس اسکندراني اين عبارت را در اولين نامه اش به سراپيون مي آورد. اين نامه سند مهمي است از مسيحيت قديم که آياتي را از کتاب مقدس که به روح القدس مربوط ميشود، روشن مي سازد. هم چنين او در همين نامه، اين آيه هاي رساله اول يوحنا 4: 12- 13 را نقل مي کند: «خدا در ما زندگي مي کند و دوستي او در ما کامل مي شود، اگر همديگر را دوست بداريم. با اين ترتيب مي دانيم که ما در او هستيم و او در ما، زيرا او به ما روح خود را داده است ». وي در توضيح اين آيه، کلماتي از انجيل را مي آورد: «هر کس مرا دوست بدارد مطابق آنچه مي گويم عمل خواهد کرد و پدر من او را دوست خواهد داشت و ما پيش او آمده، با او خواهيم ماند» (انجيل يوحنا 14: 23.)
آتاناسيوس از اين عبارات و مانند آن، نتيجه مي گيرد که ما به واسطه موهبت روح القدس، شريک زندگي خدا هستيم و به همراه مسيح وارثان خدا مي شويم. آتاناسيوس مي نويسد: «روح القدس از پسر، بيگانه نيست ».
پسر هميشه با روح القدس کار مي کند، نه به تنهايي. کتاب مقدس در اين باب ابهامي نداشته است. فراموش نکنيد که کتاب مقدس در باره مقام الوهيت روح القدس تصريحي ندارد، اما از طرف ديگر نيز هرگز به صراحت نمي گويد که مسيح بي قيد و شرط «خدا» است. با اين همه، در کتاب مقدس، روح القدس را موهبت آب حيات ناميده اند، (انجيل يوحنا 7: 39) يعني کسي است که به افرادي که او را دريافت کنند حيات مي دهد. او کسي است که به بدن هاي فاني ما «حيات مي دهد» (رساله پولس قديس به روميان 8: 11.) بر خلاف مخلوقاتي که زندگي را از غير خودشان دريافت مي کنند، روح القدس زندگي مي بخشد. سيريل اهل اسکندريه در تفسير عبارت «متولد شده از خدا» در انجيل يوحنا 1: 13، نوشت: «کساني که در اثر ايمان به واسطه روح القدس دوباره زاده شده اند، تولديافتگان از خدا ناميده مي شوند و به راستي آنان تولديافتگان از خدا هستند». وقتي روح القدس در ما سکنا مي گزيند ما «معبدهاي خدا» مي شويم (رساله اول قرنتيان 3: 16; رساله دوم قرنتيان 6: 16.) فقط خدا مي توانست از ميان مردگان به زندگي برگردد و فقط خدا مي تواند زندگي عطا کند. متفکران مسيحي بارها گفته اند که در کتاب مقدس کار روح القدس همان کار خداست، نکته اي که کارل بارث نيز در قرن بيستم آن را تکرار کرد: «طبق اين جملات (کتاب مقدس) کاري که روح القدس در واقعه ظهور انجام مي دهد، کاري است که تنها مي توان به خدانسبت داد و خيلي آشکار نيز به خدا نسبت داده شده است ». (38)
همچنين آباي کليسا گفته اند که نويسندگان کتاب مقدس در برخي از عبارات آن، نه تنها از نقش روح القدس در طرح نجات، بلکه از زيستن روح القدس در خدا نيز سخن مي رانند. متن مهم در اين باره آيه آمده در رساله اول قرنتيان 2: 10 است:
روح القدس همه چيز حتي اعماق خدا را نيز مي کاود. کيست که بهتر از روح شخص با باطن او آشنا باشد؟ به همان طريق هيچ کس جز روح خدا با خدا آشنا نيست.
باسيل در انتهاي قرن چهارم، در کتابي که در باره روح القدس نوشت، در تفسير اين متن (که در دو جا آورده شده است) به همان راهي رفت که ترتوليان در بحث خود از اصطلاح «کلمه » دنبال کرده بود. او مي نويسد: «اما عمده ترين دليل يکي بودن روح القدس با پدر و پسر، سخني است که درباره او گفته اند که او داراي همان ارتباطي با خداست که روح ما با ما دارد». به همان گونه اي که خدا ظهور پيدا مي کند، وجود باطني او هم آشکار مي شود.
کتاب مقدس و خويشاوندي الهي
شکل سنتي آموزه تثليث را کتاب مقدس ارائه کرده است. آباي، آنان کليسا تاکيد مي کردند که کتاب مقدس در تفکر مسيحي جايگاه ويژه اي دارد. در نتيجه نسبت به کوشش هاي صورت گرفته در باب «ترجمه » مفاهيم و واژه هاي آن به اصطلاحات عقلي اي که تصور مي رفت بيشتر قابل درک باشند جانب احتياط را فروگذار نمي کردند. نبايد فراموش کرد که متفکراني چون گريگوري اهل نيصه، براي شرح کتاب مقدس از مفاهيم و واژه هاي فلسفي کمک مي گرفتند. اما با اين حال، گريگوري معتقد بود که تعابير کتاب مقدس جانشين پذير نيست. اين مسئله در مجادلات جالب توجه او و يکي از همکاران اسقفش که به اعتقاد نامه تصويب شده در نيقيه شديدا انتقاد داشت، آشکار است. سؤالي که مطرح بود اين است که آيا مي توان به جاي اين واژه هاي آمده در کتاب مقدس، يعني «پدر» ، «پسر» و «روح القدس » واژه هاي ديگري گذاشت که به لحاظ فلسفي دقيق ترند. اوناميوس به جاي پدر، پسر و روح القدس اصطلاحاتي را که مناسب تر مي دانست، نشاند. به جاي پدر، تعبير «بالاترين و اصيل ترين موجود» را برگزيد، و براي پسر عبارت «کسي که به سبب و به تبع موجودي که از تمام موجودات ديگر برتر است وجود دارد» را آورد و براي روح القدس اين بيان: «به لحاظ عليت، تابع اين يکي و به لحاظ فعاليتي که وجودش در گرو آن است تابع ديگري است » را برگزيد. گريگوري مي گويد:
به اعتقاد گريگوري، مشکل طرح اوناميوس اين است که او به بهانه دقت و صحت، نسبت به نام هاي پدر، پسر و روح القدس روي مي گرداند در حالي که اين نام ها با نص کتاب مقدس مطابقند، مسيحيان تمام نقاط جهان از همان زماني که آن را از جوامع مسيحي نخستين دريافت کردند، آن را به کار بردند. گريگوري مي گويد: کشاندن متن اعتقاد نامه (يا متن کتاب مقدس) به اين مسير جديد نه صحيح و نه پرهيزکارانه است ».
حال مي توان در جواب گفت که گريگوري با تمسک به مرجعيت کتاب مقدس و سنت، نکته واقعي را ناديده انگاشته است، يعني چه اندازه تعابير کتاب مقدس تعديل شده و يا احتمالا بازسازي شده اند، تا براي مردمي که در فرهنگ يوناني بار آمده بودند قابل درک شوند؟ ترجمه اوناميوس از تعابير کتاب مقدس بر اين داوري مبتني بود که در فرهنگ رومي - يوناني از نظر فلسفي چه چيزهايي معقول بود. تعابير کتاب مقدس «مطابق تفسيري که از سنت مسيحي به ما رسيده است » با تصوراتي که درکي صحيح از ذات الوهيت به شمار مي رفت هماهنگ نبود.
البته گريگوري، همانند اوناميوس، از مشکلات فلسفي مفاهيم سنتي مربوط به خدا آگاه بود. با اين حال، او از زبان کتاب مقدس دفاع مي کند و در مورد اين که چرا بايد آن زبان را حفظ کرد، و يا حتي بيشتر از آن، چرا بايد آن را بر پيشنهادات اوناميوس ترجيح داد استدلالاتي نيز ارائه مي دهد. گريگوري مي گويد: کلماتي را که اشخاص به کار مي برند بي دليل نمي توان تبديل کرد و پنداشت که گويي آنچه منظور آنان بوده، صرف نظر از اينکه به چه وسيله اي بيان شده باشد، باقي خواهد ماند. کلمات براي اشاره به کار نمي روند، بلکه داراي معنايي ضمني و پيوست هايي معنايي هستند. اگر به جاي آنها، از واژه هاي ديگري استفاده شود، جنبه هاي معنايي موجود در آنها از دست خواهد رفت. اين امر به ويژه در باره کلماتي استعاري مانند پدر و پسر صادق است. براي مثال، اصطلاح پدر با «موجود متعالي و کامل » و واژه پسر با «آن که به تبع ديگري وجود دارد» به کلي فرق مي کند. زيرا وقتي واژه هاي پدر و پسر به زبان آورده شوند، شنونده بي درنگ «خويشاوندي (39) اصلي و طبيعي يکي با ديگري » را که اين واژه ها متضمن آن اند، مي فهمد. اين دو واژه دلالت بر نوعي خويشاوندي دارند که بين ديگران موجود نيست. اوناميوس با فروگذاشتن واژه هاي «پدر» و «پسر» تنها تعابير مربوط به کتاب مقدس را کنار نمي گذارد، بلکه او همچنين مفهوم خويشاوندي را که با آن کلمات به ذهن مي آيد رها مي کند.
يا حکمت (41) به طور مستقيم به ظهور خدا در مسيح، يعني به طرح نجات مربوط مي شوند. عهد قديم وقتي از خدا صحبت مي کند، به ندرت از واژه «پدر» استفاده مي کند. اين واژه در بعضي از عبارات اصلي و مهم، يعني در پيام غيبي به داود، که از زبان ناتان نبي به او مي رسد، يافت مي شود: «خدا سلطنتي ابدي بنا خواهد کرد و در آن، پدري براي خاندان اسرائيل خواهد بود» (رساله دوم سموئيل 7: 14.) اين واژه به نحو پراکنده در بخش انبيا نيز يافت مي شود، اما در عهد قديم فقط يازده بار اين واژه در مورد خدا به کار رفته، در حالي که عيسي در عهد جديد بيش از يکصد و هفتاد بار خدا را «پدر» خوانده است. عهد جديد تشخص خدا را به عنوان پدر پررنگ تر مي کند. گريگوري مي دانست که واژه هاي پدر و پسر، که به خاطر ظهور خدا در مسيح، در ميان مسيحيان رواج يافته، متضمن نوعي «خويشاوندي » (42) ميان پدر وپسر است که در کانون الهيات تثليثي قرار دارد. اوناميوس با فروگذاشتن واژه هاي پدر، پسر و روح القدس مجبور شد همان چيزي را کنار بگذارد که شاخص ترين ويژگي خداست.
نظريه خويشاوندي حاکي از اين بود که «نسب » يکي از ويژگي هاي اصلي زندگي خداست. براي مثال واژه «پدر» ، «ذات » خدا را نشان نمي دهد، بلکه مشخص مي کند که در درون خدا نسبي باطني وجود دارد. واژه هاي ديگري که در الهيات تثليثي به کار و «متولد شده » (44) واژه هايي انتزاعي نبودند که حاکي از ويژگي هاي الوهيت باشند; «متولد نشده » (واژه اي که براي خدا به عنوان خاستگاه اشياء به کار رفته است) لفظي است که همچون کلمه پدر حاکي از نسب است. گريگوري اهل نازيانزوس مي نويسد که اين واژه به معناي «نسبتي که پدر با پسر، و پسر با پدر دارد» است. اين حقيقت ژرف برگرفته از طرح نجات، که پسر حکمت يا کلمه اي نيست که فقط از خدا صادر شده باشد، بلکه بايد در حکم شخص «ديگر» يا «هم صحبت » يا شريک تصور شود، باعث مي شود که «نسب » در درک خدا نقش محوري داشته باشد. همانطور که رابرت جنسون مي نويسد: «نکته اصلي احتجاجات تثليث گرايان برقراري نسب بين شخصيت هاست...» و نيز درنتيجه، ارتباط دادن ميان ساختارهاي اين جهاني تاريخ انجيلي است که در خدا تحقق مي يابد. اعمال خدا، آن گونه که در کتاب مقدس عرضه شده است، هرگز فعاليتهاي يک خداي تنها نيست.
اين که مسيحيان چگونه با اين حقيقت، که نسبت هاي موجود ميان «اقنوم هاي » تثليث براي ذات خدا ضروري اند، زندگي کرده و آن را تجربه نموده اند، همانطور که قبلا ياد شد، به شکل آشکاري در مناسک مسيحيت بيان شده است; و البته در آنافورا، يعني دعاي مهمي که درباره موهبت هاي نان و شراب گفته شده است، و در آيين غسل تعميد، نمود آن بارزتر است. اما همانطور که در کتاب ريچارد اهل سن ويکتور، الهيدان لاتيني قرن دوازدهم مي توان ديد، اين موضوع هم چنين در الهيات نظري و معنويت مسيحي ريشه داشته است. او مي گويد: «اگر ما بپذيريم که خدا محبت است، همان گونه که از اولين نامه يوحنا آموخته ايم، پس مي توان گفت که محبت، پيش از همه و بيشتر از هر جا در محبت بين پدر و پسر نمايان شده است. البته برخي ممکن است بگويند که صورت نخستين محبت که در کتاب مقدس يافت مي شود، محبتي است که خدا «نسبت به مخلوقاتش » دارد. ريچارد پاسخ مي دهد که چنين محبتي را به سختي مي توان «بالاترين محبت » ناميد، زيرا چگونه خدا مي تواند کسي را که شايسته بالاترين محبت نيست، بي نهايت دوست بدارد؟
ريچارد از زمره نخستين مدرسيان است، و دلايل خود را به سبک الهيات قرون وسطي ارائه مي کند، نه به سبک آباي کليسا; يعني از متون کتاب مقدس شاهد نمي آورد (مگر به عنوان نقطه شروع)، بلکه از دانسته هاي قبلي، استنتاجات لازم را انجام مي دهد. به اين جهت است که او مي گويد براي اين که کمال «محبت بتواند در خدا وجود داشته باشد» ضرورت داشت که اقنوم الهي با «اقنومي هم تراز خود» که او نيز به ناچار بايد الهي باشد، نسبتي پيدا کند. درست همان گونه که محبت نيازمند تعدد اقانيم است، زيرا کسي نمي تواند محبت داشته باشد مگر اينکه شخص ديگري نيز موجود باشد که محبت را دريافت کند، همين طور نيز «بالاترين محبت نيازمند هم ترازي اقنوم هاست ».
ريچارد محبت را خصيصه اصلي نسب اقنوم ها مي داند و برخلاف آگوستين (که در کتابش به نام در باره تثليث (45) احتمالات مربوط به تثليث محبت را تشريح کرده بود) آن را به ذهن تشبيه نمي کند; در نتيجه ريچارد با اين فرض توانست نه تنها براي تعدد اقانيم بلکه هم چنين براي ويژگي مخصوص نسب هاي درون خدا اهميت قائل شود. به عبارت ديگر وي راهي را يافت که وجود «تکثر» يا «شريکهايي » را در خدا ضروري مي ساخت، زيرا با دادن جايي همسان به روح القدس در حيات الهي، به الهيات مسيحي کمک کرد تا حقيقتا تثليثي شود نه آنکه فقط تثنيه اي بماند.
ريچارد با بياني مثال زدني که تنها مي توانست از سوي کسي اظهار شده باشد که خدا را دوست داشته و در عين حال، محبت انسان را نيز شناخته است، مي گويد:
آنجا که خيرخواهي همسان، در هر دو شخص وجود داشته باشد بايد هر کدام با شوقي همسان و به دليلي مشابه، شريکي براي نشاط متعالي خود طلب کنند. زيرا وقتي دو نفر که محبت متقابل دارند، هم ديگر را با اشتياقي بي اندازه در آغوش گيرند و بيشترين لذت را از محبت يکديگر برند، آنگاه ديگر بالاترين لذت يکي در محبت عميق ديگري است، و در مقابل، عالي ترين شادي آن طرف در محبت اين يکي است.
اما سپس اضافه مي کند:
تا زماني که اقنوم اول محبوب اقنوم دوم است، به نظر مي رسد که فقط او از شيريني بي اندازه اي که آن يکي دارد برخوردار است. همين طور، تا زماني که اقنوم دوم در کنار خويش اقنومي را نداشته باشد که در عشق به اقنومي سوم شريک او شود، بهره اي از مشارکت در لذت عالي را نخواهد داشت. براي اين که هر دو بتوانند در اين نوع لذت ها شريک شوند، ضروري است که اقنومي را داشته باشند که شريک شان در محبت به اقنوم سوم باشد.
از نظر اگوستين، روح القدس محبتي بود که پدر و پسر را به هم پيوند مي داد، اما از ديدگاه ريچارد، محبت، سومين اقنوم بود که بدون او، محبت پدر و پسر به يکديگر ناقص مي ماند.
مشرکان
مسلمانان در باره مسيحيان واژه مخصوصي را به کار مي برند. آنها مسيحيان را «مشرک » مي نامند. اين کلمه اولين بار در زمان قديس يوحناي دمشقي به ادبيات مسيحي راه يافت. تولد وي يک سال بعد از فتح خاورميانه از سوي مسلمانان بود (675م.) پدرش نماينده اعظم مسيحيان نزد خليفه مسلمانان در دمشق بود. يوحنا که عربي صحبت مي کرده با متفکران مسلمان در ارتباط بود. او در اثر ماندگار خود به نام سرچشمه حکمت (46) ، که در دوران زندگي رهباني اش در صومعه مرسبع (47) در فلسطين نگاشته بود، بخش بزرگي را به اسلام اختصاص داده است، اين اثر يکي از نخستين تلاشهاي متفکران مسيحي در پاسخ به چالش هايي است که دين جديد در چند نسل پيش از او پديد آورده بود. او مي نويسد: «(مسلمانان) ما را مشرک مي نامند زيرا آنها مي گويند، ما مسيحيان با گفتن اينکه مسيح پسر خداست و خودش خداست براي خدا شريک قائليم ». يوحنا فقط به مطالبي که از منتقدان مسلمان در دمشق و يا فلسطين شنيده بود اکتفا نکرد، بلکه او قرآن را مطالعه کرده بود و مي دانست که اين اتهام در کتاب مقدس مسلمانان نيز يافت مي شود. در سوره سوم، يعني آل عمران ماخوانيم:
بگو اي اهل کتاب! بياييد از آن کلمه حق که ميان ما و شما يکسان است پيروي کنيم، که به جز خداي يکتا هيچ کس را نپرستيم، و چيزي را با او شريک قرار ندهيم، و همديگر را به جاي خدا به ربوبيت تعظيم نکنيم.
(آيه 54) يوحناي دمشقي در همين رساله حتي به عبارت صريحتري از قرآن اشاره مي کند که ضعف هاي ديدگاه مسيحيت را در مورد خدا برشمرده است. يوحنا مي گويد: «(حضرت) محمد (ص) مي گفت که «يک خدا وجود دارد خدايي که نه کسي فرزند اوست و نه او فرزند کسي است ». اين گفته به، سوره 112 اشاره دارد:
به نام خداي بخشنده مهربان. بگو: او همان خداست که يکتاست، خدايي که پناه هميشگي است و همه عالم به او نيازمند است، نه کسي فرزند اوست و نه او فرزند کسي است، و هيچ کس همتاي او نيست.
از اين سوره روشن مي شود که (حضرت) محمد (ص) با ديدگاه تثليث مسيحي آشنا بود. بدون ترديد، قرآن ترجمه اي از دو دو اصطلاح فني به کار رفته در الهيات تثليثي را ارائه مي کند، يعني متولد شده (48) و متولد نشده (49).
منتقدان مسلمان درست مي گفتند. مسيحيان مشرک بودند. مسيحيان به دليل طرح نجات لازم ديدند که بگويند خداي پدر شريک دارد. بلکه مهم تر از اين نکته، آنچه را متفکران مسيحي در پاسخ به مسلمانان بر آن اذعان داشتند، اين بود که چنين شيوه اي براي تصور خدا بهتر است; نه فقط به خاطر معقول بودن اين شيوه، بلکه به خاطر اين که در سنت مربوط به کتاب مقدس، که مسلمانان با مسيحيان و يهوديان در آن شريک بودند، اين شيوه يافت مي شد و در قرآن نيز همين شيوه آشکار بود. يوحناي دمشقي در گفت وگو با مسلمانان، معمولا بحث را با استدلال در باره ذات خدا آغاز نمي کرد. وي متذکر مي شد که قرآن از «کلمه » و نيز از روح القدس، سخن به ميان آورده است. متفکران مسلمان با گفتن اين که کلمه و روح القدس «خارج از خدا» هستند، در حقيقت «در تلاشي که براي اجتناب از شريک تراشيدن براي خدا» دارند، «خدا را پاره پاره » کرده اند. او ادامه مي دهد:
اعتقاد به شريک داشتن خدا بهتر از آن است که خدا را پاره پاره کرده، در باره او به گونه اي سخن گوييم که گويي او يک سنگ، يا چوب، يا يکي از اشياء بي جان است. از اين رو، شما مسلمانان ما را به ناحق مشرک مي ناميد، ولي ما شما را پاره پاره کنندگان خدا مي ناميم.
عبارت قديس هيلاري «نه يک خداي تنها» عبارت بجايي بود. اين تعبير در اوايل پيدا شدن آن، قطعيتي نداشت بلکه عجالتا کوشيده بود تا تبييني براي اين امر ارائه دهد که پس از آمدن مسيح امکان نداشت که خدا را ذاتي تنها بدانيم. به رغم اين که هنوز خدا يکي دانسته مي شد، تنها نبود. اما اين عبارت به اين حد هم بسنده نکرد. اگر خدا تنها نيست و همواره وجودش در رابطه باچيز ديگري است، به نظر مي رسد نمي توان از خدايي صحبت کرد که متضمن محبت نباشد. محبت پدر، پسر و روح القدس را به هم پيوند مي دهد، محبت خدا را به جهان مرتبط مي کند، و با محبت، انسانها به خدا و به همديگر وفادار مي شوند.
پي نوشت ها:
1) مشخصات کتاب شناختي اين مقاله چنين است:
Robert L. Wilken, the Triune God of the Bible and the Emergence of Orthodoxy, in Companion Encyclopedia of Theology, pp. 198 - 205.
2. The Christian Faith
3. Liturgical
4) Shema يکي از دعاهاي يهوديان است -. م.
5) Origen (185؟ - 254؟); متاله بزرگ مسيحي و تدوين کننده کتاب مقدس در شش قرائت عبراني يوناني (دايرة المعارف فارسي)، م.
6. assistants
7. associates
8) monarchian کسي که تک فرمانروايي را پذيرفته است -. م.
9. arche
10. monos
11. Sophia
12. divineagent
13. apaugasma
14) و مظهر کامل وجود اوست (به نقل از انجيل شريف، ترجمه جديد فارسي ، 1981، انجمن کتاب مقدس ايران -.) م.
15. hypostasized
16. parson
17. title
18) احتمالا دو گونه نشاني ناشي از استفاده مؤلف از دو نسخه يهودي و مسيحي است -. م.
19. sermo
20. conlocutorem
21. economy
22. God|s orderad Self - disclosure
23. simpliciores
24. Hilary of Poitiers
25) توماس همان توما يکي از حواريون دوازده گانه است (انجيل متا 10: 3-.) م.
26) انجيل يوحنا 20:29
27. insolitudine
28. monistic
29. Panremberg
30) در مقابل «از جهت بدن » (سياق با روميان 1: 1- 4)
31. Early christiam Greeds
32. Kelly 1950:23
33. proprium
34. liturycal experience
35. The anaphora
36. Gregory of Nazianzus
37. revelation
38. Barth 1936:467
39. relationship
40. logos
41. Wisdom
42. Kinship
43. agen(n)etos
44. gen(n)etos
45. De Trinitate
46. Fount of Wisdom
47. Mar Saba
48. gen(n)etos
49. agen(n)etos
منبع: / فصلنامه / هفت آسمان / شماره 14
نويسنده : رابرت ويلکن
مترجم : الياس عارف زاده
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید