هر چند مسيحيان اوليه همانند يهوديان به خداي واحد اعتقاد مي ورزيدند، آنان مسيح را با تعابيري هم چون پسر خدا، صورت خداي نامرئي،کلمه سرمدي که با خداست، تصويري گويا از هستي خود خدا و مانند اينها تقديس ميکردند.
خداي سه گانه در کتاب مقدس و ظهورراست کيشي
مقاله حاضر(?) يکي از مقالات کتاب Companion Encyclopedia of Theology است، در اين مقاله نويسنده مراحل تکوين سه جلوه خدا را در قرون اوليه مسيحيت بررسي کرده است. در اين مقاله به جاي واژه تثليث، (Trinity) ، واژه خداي سه گانه، (Thetriune God) به کار رفته است تا از اين رهگذر، سير تکون هر يک از اين سه جلوه خدا بررسي شود. گرچه خداي سه گانه براي اولين بار در شوراي نيقيه (??? م). وسپس در شوراي قسطنطينيه (??? م). پذيرفته و تاييد شد; اما اين سؤال براي آيندگان مطرح شد که چگونه مردمي که هر روز در مراسم نيايش خود مي خواندند: «يهوه خداي ما،يهوه واحد است.» به خداي سه گانه مسيحي ايمان آوردند و چه عواملي در شکل گيري اين آموزه تاثير داشتند؟
براي پاسخگويي به سؤالات فوق، نويسنده در ابتدا منشا اين سؤالات را بررسي مي کند، سپس به عواملي که در شکل گيري اين آموزه مؤثر بودند مي پردازد; و مهمترين اين عوامل را کتاب مقدس و مناسک عبادي مسيحي مي داند.
هر چند مسيحيان اوليه همانند يهوديان به خداي واحد اعتقاد مي ورزيدند، آنان مسيح را باتعابيري هم چون پسر خدا، صورت خداي نامرئي، کلمه سرمدي که با خداست، تصويري گويا ازهستي خود خدا و مانند اينها تقديس مي کردند. لذا علماي مسيحي در جست وجوي راه هايپايان دادن به تضاد آشکار بين ستايش مسيح به عنوان خدا و پرستش خداي واحد بودند; واين آغاز راه براي تکوين اين آموزه مسيحي بود.
نويسنده تبيين هاي مختلف از اين آموزه را به صورتي عقل پذير و منظم و سلسله وار بيان مي کند و در پايان، گفت وگوهايعالمان مسيحي و مسلمان، و متهم شدن مسيحيان به شرک ورزيدن به خدا را بررسي مي نمايد. توجه شما را به بخش اول اين مقاله جلب مي کنيم.
مسيحيان به خداي پدر،پسر و روح القدس اعتقاد مي ورزند. حکم سنتي ايمان به خداي سه گانه در شوراي نيقيهبه سال ??? م. پذيرفته و به سال ??? م. در شوراي قسطنطينه بار ديگر تاييد شد و شرحو بسط يافت. اين اعتقاد نامه که ساختاري سه بخشي دارد: (ما به يک خداي پدر توانا که آسمان و زمين را آفريد... و يک خداوند، عيسي مسيح، تنها فرزند خدا، مولود پدر قبلاز همه چيز... و به روح القدس، خداوند و حيات بخش، اعتقاد داريم) تا به امروز توسط ميليون ها مسيحي در سراسر جهان به هنگام مراسم عشاي رباني به کار رفته است. اين قديمي ترين تلخيص معتبر از تعاليم مسيحي و نشان مسيحيت راست کيش است.
نزدبسياري از مسيحيان، نظريه تثليث ساختاري الهياتي دارد و احتمالا شيوه مفيدي براي وصف راههاي مختلفي است که خداوند خود را به ما مي شناساند. با اين حال، اين ديدگاه از ضروريات مسيحيت نيست. در اوايل قرن نوزده، فريدريک شلاير ماخر هنگامي که نظريات اعتقادي خود را در کتاب ايمان مسيحي (?) سامان مي داد، نظريه تثليث را در بخش ضميمه جاي داد. وي اذعان داشت که اين آموزه حقيقتي بنيادين را درباره اتحاد خدا با انسانبيان مي کند، اما او آن را نه صرف يک آموزه بلکه ابزاري براي دفاع از امر ديگري مي دانست که عبارت بود از کوشش براي تبيين الهياتي حقايق بنيادي تر. او نوشت که نظريه تثليث «نزديک ترين بيان براي خودآگاهي مسيحي » نيست. از ديد او، تنها اين دو گفته نزديکترين بيان در اين باره است: يکي اين که ذات و هويت خدا در مسيح حضور دارد، وديگر اين که الوهيت خود را با ذات انسان در روح القدس متحد مي کند; همان روح القدسي که حيات بخش مسيحيت است. هيچ يک از اين گفته ها مستلزم فرض خدايي سه گانه نيستند.
روي کرد شلاير ماخر در اين مسأله، تازگي نداشت. پيش از اين در مسيحيت اوليه،سابليوس تعليم داده بود که الفاظ مختلف پدر، پسر و روح القدس صرفا نام هايي هستندکه مسيحيان بر نحوه دانش و تجربه ما از عمل و حضور خدا مي نهند; يعني نحوه هايي که خدا خود را مي شناساند. گفته اند وقتي خدا را پدر، پسر و روح القدس مي ناميم صرفادر اين مورد صحبت مي کنيم که چگونه خدا خود را بر ما آشکار مي کند، و اصلا سخني درباره ذات خدا نگفته ايم. سؤالاتي را که قرن ها پيش سابليوس مطرح کرد، و ديگرمنتقدان نظريه تثليث نيز در طول تاريخ مسيحيت آنها را بازگو کرده اند، مي توان به ترتيب ذيل بيان کرد: اگر به نحو اصل موضوعي بپذيريم که خدا يکي است، آيا مي توان به دليل راههاي مختلف شناسانده شدن خداوند به ما، تکثري را که در تجربه خود از خدا موجود است، به هستي خدا نيز سرايت دهيم؟ چرا بايد گمان شود تجليات الهي، مشخص کننده تمايزات دروني خداست؟
سابليوس تنها متفکر مسيحي نبود که سؤالاتي را در مورد شکل گيري نظريه تثليث مطرح کرد. تقريبا از ابتدا بعضي مسيحيان از اقرار به سه گانه بودن خدا ابا داشتند. واژه هاي پدر، پسر و روح القدس در کتاب مقدس و مناسک مسيحي به کاررفته بود، اما همه در نحوه فهم اين تعابير توافق نداشتند. به نظر مي رسيد عبارت «خداي پدر، پسر و روح القدس » اعتقاد به خداي واحد را مخدوش مي سازد. در قرون اوليه هنگامي که متفکران مسيحي براي بيان آن چه را که از راه تجلي خدا در عيسي مسيح فهميده بودند، اين موضوعات را مورد بحث قرار دادند. ديري نپاييد که نگرش هاي متفاوت،پيرامون يک کانون متحد شدند و همين کانون بود که در اعتقادنامه نيقيه - قسطنطنيه متبلور شد و مسيحيت راست کيش را مشخص کرد. به لحاظ تاريخي و الهياتي، دانستن چگونگيوقوع اين امر مهم است. در ادامه مقاله تعدادي از عوامل مؤثر در اين موضوع، يعني کتاب مقدس، رستاخيز عيسي، و حيات مناسک (?) مسيحي را که به شکل گيري ايمان به تثليث کمک کرده اند، مورد بحث قرار خواهيم داد.
خداي سه گانه کتاب مقدس
مسيحيان اوليه يهودياني بودند که کلمات قديمي شمع (?) را در دعاهاي روزانه شان مي خواندند: «اي اسراييل بشنو يهوه، خداي ما، يهوه واحد است. پس يهوه، خداي خود را، به تمامي جان و تمامي قدرت محبت نما» ، (سفر تثنيه ?: ?.) در پاسخ به اين سؤال که کدام فرمان قبل از همه است، عيسي کلمات شمع را نقل مي کرد: «مسيحيان اوليه نيز ايمان به خداي واحد داشتند ما را يک خداست يعني پدر که همه چيز از اوست » (اول قرنتيان ?: ?.) اولين فرمان، طبق کتاب شبان هرماس که در قرن دوم نوشته شده، چنين است: باور داشته باش که خدا يکي است، خدايي که همه چيز را آفريد و کامل کرد.(هرماس، فرمان ?: ?) اولين فقره اين اعتقاد نامه اين است که ما به يک خدا ايمان داريم.
هر چندمسيحيان اوليه با همنوعان يهوديشان در وجود خداي واحد موافق بودند، مسيحيت از همان آغاز با تقديس مسيح، خود را از يهوديت جدا ساخت. اين مطلب از تعابير والايي که دروصف مسيح در عهد جديد وجود دارد و نيز از سرودهايي که به افتخار مسيح تصنيف گشته اند، آشکار است; تعابيري مانند پسر خدا، صورت خداي نامريي، کلمه سرمدي که با خداست، تنها کسي که در او خدا با تمام کمالش جاي گرفته است; تصويري گويا از هستي خود خدا،و سرودهايي مانند: خدا او را بسيار بالا برد و نامي بدو داد که برتر از همه نامه است، (فيليپيان: ?.)
در دستور العمل غسل تعميد هم اين نکته را مي توان ديد; زيرا موجودي بشري مانند مسيح را در کنار خدا که خالق همه چيز است قرار مي دهد، و يادر اولين عشاي رباني، مسيح در مراسم شکستن نان آن چنان ستايش مي شود که گويي در اين مراسم، زنده و حاضر است. مقارن دومين دهه قرن دوم، پليني، حاکم رومي بيزانس، که ازبيرون به مسيحيت مي نگريست، گزارش کرده است که مسيحيان عادت داشتند در روزي معين قبل از روشن شدن هوا جمع شوند و براي مسيح مانند يکي از خدايان سرود تسبيح بخوانند.
يکي از راه هاي پايان دادن به تضاد آشکار بين ستايش مسيح بعنوان خدا و پرستش خداي واحد و ارايه توجيهي عقلاني براي شکل خاص عمل و گفتار مسيحيان، به کارگيري مستقيم سنت فلسفي يونان بود. ما به دليل تاثير مسيحيت و يهوديت بر غرب عادت کرده ايم که الوهيت را مقوله اي داراي يک فرد (خداي واحد متعال) بدانيم، اما در عهدباستان، مقوله الوهيت موجودات زياد و متنوعي را در بر مي گرفت و مصاديق بسيارمتفاوتي داشت. در اين سنت، روشنترين راه براي بحث در مورد الوهيت مسيح و روح القدس،تصور سلسله مراتب براي موجودات الهي بود. هر فردي مي توانست ضمن پذيرش يک خدايبرتر، خدايان پائين مرتبه اي را نيز تقديس نمايد. اين خدايان مانند خداي برتر برتمام جهان فرمان نمي راندند، اما با اين حال موجوداتي الهي به شمار مي آمدند. سيليوس، فيلسوف مشرک قرن دوم، نوشت: فردي که خدايان متعدد را مي پرستد، از آنجا که خدايي متعلق به خداي بزرگ را مي پرستد، حتي با همين عمل، کاري را انجام مي دهد که خداي بزرگ دوست دارد.
اولين دفاعيه نويسان مسيحي، تحت تاثير اين فهم از الوهيت،گمان مي کردند که در جهان چندخدايي روم باستان، برجسته کردن خصيصه کثرت گرايانه مفاهيم ناظر به الوهيت در مسيحيت، تدبير زيرکانه اي است. آتناگوراس، دفاعيه نويسي که در آتن متولد شد و در دومين نيمه قرن دوم قلم مي زد، در حالي که خوشحالي خود رااز زيرکي اي که در غلبه بر يکي از مخالفانش به کار برده است به سختي پنهان مي سازد،به اطلاع منتقدانش مي رساند که:
... اگر شنيديم مردمي که ملحد ناميده مي شوندخداي پدر، خداي پسر و روح القدس را مطرح مي کنند، نبايد به حيرت افتيم... آموزه هاي ما در مورد الوهيت فقط همين ها نيست، بلکه هم چنين مي گوييم: انبوهي فرشته و کارگزار وجود دارند که خدا آنها را... در مکان خاصشان قرار داده است...
آتناگوراستلويحا اين سؤال را مطرح کرد: چگونه ممکن است ملحد ناميده شويم با اين که نه تنهابه يک خدا، بلکه به سه خدا و به خدايان کوچکتر بسياري نيز اذعان داريم که به آن سهوابسته هستند؟ کثرت گرايي موجود در الهيات مسيحي در جامعه رومي - يوناني مايه نگراني نبود، براي برخي اين الهيات فرصت مناسبي براي عرضه اين نهضت نوين بود.
ديگر دفاعيه نويسان عبارات مشابهي را به کار برده اند. براي مثال: ژوستين شهيدگفته است: «مسيحيان عيسي مسيح را در منزلت دوم قرار داده، او را به عنوان پسر خودخداي حقيقي گرامي مي دارند و روح مخصوص نبوت را در رتبه سوم مي گذارند» ; اوريگن (?) اسکندراني تا آنجا پيش رفت که اصطلاح خداي دوم را بدون اشاره به پسر به کاربرد. وي در گفت وگو با اسقفي مسيحي از عربستان گفت: «ما هراسي نداريم که به يک معنااز دو خدا، و در معنايي ديگر از يک خدا سخن برانيم ». وجود چنين عقايدي در باب تکثرخدايان به متفکران اوليه مسيحي کمک کرد تا به طور موقت تبيين کنند که چگونه مسيح وروح القدس مي توانند خدا باشند، و در عين حال ايمان به خداي واحد باقي بماند، وليبا دقت بيشتر معلوم شد که آن گفته ها رضايت بخش نيست و در نهايت، کنار گذاشته شد. زيرا به نظر مي رسيد در اين گفته ها پسر و روح القدس به صورت دو دستيار (?) خدا نه همکار (?) او مطرح مي شوند. به هرحال، مسأله تکثر خدا از همان ابتدا متفکران مسيحي را تحت تاثير قرار داده بود.
با وجود اين، وقتي برخي در کليساها مي شنيدند که الهي دانان در مورد خداي دوم و يا مراتب مختلفي در الوهيت سخن مي گويند، معتقد بودندکه اشتباهي رخ داده است. هر چه باشد، آنها با مسيحي شدن از پرستش خدايان مختلف رهايي يافته بودند و خداي احد حقيقي را مي پرستيدند. آيا سخن از چند خدايي، بازگشتي به زندگي ترک شده پيشين نبود؟ ترتوليان، اهل کارتاژ در شمال آفريقا، در ابتدايقرن سوم، که اولين دانشمند مسيحي اي بود که به زبان لاتين مي نوشت، گفته است: «عامه مسيحيان (او آنها را مردم عادي مي ناميد) اعتقاد داشتند که با تبليغ دو يا سه خدا،اعتقاد مسيحيت به خداي واحد صدمه خواهد ديد. آنها مي گويند: «ما تک فرمانروايي راپذيرفته ايم » ، يعني خداي واحدي که بر تمام جهان فرمان مي راند. از آنجا که آنها اعتقاد به وجود تنها يک فرمانروا دارند، چنين مسيحياني را «مونارکيان » (?) ، يعني پيروان حکمراني (?) تنهاي (??) خدا مي نامند.
با بررسي نوشته هاي انتقادي متفکران بزرگ دوره اوليه مسيحي، يعني ايرينيوس، ترتوليان، يا اوريگن در بابمونارکيانيزيم، روشن مي شود موضوعاتي که در عمق سنت مسيحي ريشه دارد، متفکران مسيحي را واداشته است تا از حد مفاهيم موجود در باب وحدت و يگانگي خدا فراتر روند. بدون ترديد يکي از دستمايه هاي اين تحول، خود کتاب مقدس بود، البته نه صرفا عهد جديد،بلکه هم چنين ترجمه يوناني عهد قديم، يعني ترجمه سبعينيه. بر اساس تصور برخي محافل يهودي پيش از ظهور مسيحيت، حکمت (??) نه تنها وصفي الهي بود که عمل خدا در جهان يعني خلقت را نشان مي داد، بلکه کارگزار الهي (??) به حساب مي آمد که مجري اهداف خدا براي نوع بشر بود. هر چند «حکمت » ارتباط نزديک با خدا داشت و با خدا يکي بود،آنها در زمان مناسب، نوعي استقلال وجودي در قلمرو آسمان براي آن قائل شدند. در باب هفتم کتاب حکمت سليمان، يکي از مهمترين متون حکمت، آمده است:
از آنجا که حکمت سبکبال تر از هر حرکتي است، لذا به دليل خلوصش همه چيز را فرا مي گيرد و در آنهانفوذ مي کند. زيرا حکمت نسيمي از قدرت الهي و فيضان خالصي از جلال قادر مطلق است; بنابر اين، چيز ناپاک در او نفوذ نمي کند. چون فروغ (??) نور ازلي و آينه صاف عمل خدا و سيماي خير اوست (?: ??- ??.)
در کتاب حکمت سليمان، حکمت را شکل دهنده همه چيز، شريک در عمل (خدا () ?: ?) عضوي از شوراي آسماني خدا که از ازل وجود دارند (?: ??) ناميده اند.
عهد جديد، مسيحرا با حکمت يکي مي داند: مسيح قدرت خدا و حکمت خداست (اول قرنتيان ?: ??.) بنابراين، يکي از وظايف متفکران اوليه مسيحي، مطرح کردن لوازم يکسان شمردن مسيح با حکمتي است که در کتاب هايي چون حکمت و امثال سليمان به عنوان کارگزاري الهي توصيف شده است. عهد جديد به اين شيوه اشاره کرده است. براي مثال، در اولين عبارات رساله به عبرانيان که لحن کتاب حکمت سليمان را دارد، اين توصيف آمده است: مسيح فروغ جلال خدا وخاتم جوهر اوست (??) (عبرانيان ?: ?.) اوريگندر رساله، در باب اصول اوليه، توجه خواننده را به شباهت اين عبارات عهد جديد باعبارات ترجمه سبعينيه جلب مي کند (علاوه بر حکمت سليمان، امثال ?: ??- ??)، همچنين عبارات ديگري در عهد جديد هست که مسيح را صورت خدا مي داند، براي مثال: صورت خداي ناديده، در رساله کولسيان (?: ??.) او از اين متون، نتيجه گرفت که قوام وجودي حکمت خدا تنها به خداست که منشا تمام اشياء است. اوريگن مدعي است که مسيح حکمت خداست،لذا به حق، خدا ناميده مي شود. مسيح هم چنين «تنها پسر» خدا ناميده شده است، پسري که منشاش را بايد در خدا جست. از اين رو، اين سخن که مسيح صورت خداست بدين معناست که او در ذات خدا سهيم است همانند فرزندي که در طبيعت والدينش سهيم است.
اوريگن ميدانست که اصطلاح «حکمت » معمولا به صورت صفت به کار مي رود، مانند عبارت «مرد حکيم » ; يعني «حکمت » به کيفيت يا صفت يا ويژگي فرد اشاره دارد. در استعمالات عرفي،حکمت نقش کارگزار را نداشت و مستقل از ديگر موجودات نبود. سؤالي که در مباحث اعتقادي ناظر به خدا مفيد واقع شد، اين بود که آيا حکمت (يعني مسيح) را بايد چيزي بدانيم که براي خود، وجود خاص دارد يا اين مسأله فقط يک نوع سخن گفتن از نحوه وجودخدا در رابطه با انسانها است. به زبان فني الهيات، سؤال اين بود که آيا بايد به حکمت «تشخص » (??) داد، يعني آن را هويتي مستقل، که در عين حال در خداست، دانست؟هويت ياد شده را بعدها در الهيات «اقنوم » (??) ناميدند.
وجود عباراتي در ترجمه يوناني عهد قديم که از حکمت به عنوان عنصري الهي، البته برجسته ياد مي کند، به مسيحيان کمک کرد تا زبان عهد جديد را بفهمند و از چارچوب ادراکي مقدماتي ايبرخوردار شوند که به مدد آن از يک طرف، اين اعتقاد را که مسيح خداست بيان کنند، واز طرف ديگر، اظهار دارند که مسيح نه تنها نماد و تجلي الوهيت است بلکه وجودي مخصوص به خود دارد. با اين همه، حکمت صرفا «عنواني » (??) از عناوين مسيح در عهد جديد بودو متفکران مسيحي تنها وقتي مي توانستند درباره حقيقتي که در مسيح دريافته بودند حق مطلب را ادا کنند که حکمت را در پرتو ديگر عناوين موجود در کتاب مقدس، به ويژه «پسرخدا» و کلمه (لوگوس) خدا، تفسير کنند. اوريگن در تفسير انجيل يوحنا، اين عناوين وعناوين ديگري مثل نور، در، راه، شبان، پادشاه، زندگي و مانند آنها را مفصلا موردبحث قرار داد، اما در صورت بندي تعاليم مسيحيت در مورد تثليث، فقط سه عنوان «حکمت » ، «پسر» و «کلمه » بيشترين اهميت را داشته اند.
پيش از اين، در زمان اوريگنمعناي واژه لوگوس به موضوعي مورد مناقشه در جامعه مسيحيت تبديل شده بود. سؤال اين بود که آيا «کلمه » را به معناي عرفي آن بايد گرفت تا درنتيجه، وجودي جدا از وجودگوينده اش نداشته باشد، يا آنگاه که در مورد مسيح بکار مي رود داراي معناي متفاوتي است. واژه لوگوس در ترجمه سبعينيه مزمور ??: ? (??: ?) (??) وجود دارد. اين آيه مي گويد: قلبم کلمه نيکي را ذکر مي کند. «کلمه » ذکر شده در مزامير داود، با کلمه ايکه در ابتداي انجيل يوحناي قديس هست، به يک معنا گرفته شده است. بعضي مسيحيان گمانمي کردند که معناي اين واژه روشن است; از آن رو که «کلمه » بياني است که به تدريج ادا مي شود، يعني صدايي است که به محض شنيده شدن ناپديد مي گردد و طبيعي بود که به معناي متعارف آن گرفته شود. وقتي اين اصطلاح را درباره مسيح به کار مي بريم، يعني او وجودي جدا از پدر ندارد.
اوريگن مي گويد: فهم اين مسأله که چگونه کسي مي تواند به گونه اي از «کلمه » سخن بگويد که از «پسر» سخن مي راند، مشکل است. از اين رو واژه کلمه مي بايد در پيوند با عنوان «پسر» تفسير شود، عنواني که متضمن معناي «مستقل حيات » است. هر چند حيات بچه از مادرش است اما به صورت انساني مستقل از مادرحيات دارد. اگر واژه هاي «کلمه » و «پسر» مثل هم معنا شوند، روشن است که «کلمه » متمايز از خدا (پدر) و داراي وجودي مختص به خود است. اوريگن به مخاطب خود يادآور مي شود که در مطالعه کتاب مقدس بايد «معناي » واژه هاي به کار رفته را به خوبي دريافت کند; وقتي کسي واژه «در» يا «تاک » يا «راه » را مي خواند، هرگز فکر نمي کند که مسيح واقعا «در» يا «تاک » يا «راه » است. بايد اين واژه ها را به معنايي فهميد که موردنظر است و به امري معنوي اشاره دارد که مانند «در» يا «تاک » است. پس کلمه متعلق به خدا، بايد به مثابه چيزي فهميده مي شد که شبيه کلمه متعلق به انسانها استاما نه خود آن. اوريگن مي نويسد: «کلمه خدا» فرديت خاص خود را دارد، يعني حيات مستقلي دارد; و بدين ترتيب از کلمه يا عقلي «که درون انسانهاست يعني از کلمه ياعقلي که فرديتي مستقل از ما ندارد» ، تميز داده خواهد شد. اوريگن مي گويد: متون مقدس تعليم مي دهند که «پسر غير از پدر است » يعني: داراي وجودي مخصوص به خود است.
ترتوليان به نتيجه مشابهي رسيده بود، اگرچه دلايلش اندکي متفاوت است. او ماننداوريگن مدعي بود که اين عنوان در متون مقدس نبايد به تنهايي در نظر گرفته شود، هيچ عنواني، چه کلمه، چه پسر و چه حکمت، نمي تواند به تنهايي يا با اتکا به خودش معناشود. متون مقدس همه جا از يک «قدرت » سخن به ميان مي آورند... گاه با نام حکمت، وگاه با عنوان کلمه; عناوين مختلفي که مکمل يکديگرند. از اين رو، ترتوليان در پاسخ به کساني که گمان مي کردند مزمور ?? «قلبم کلمه نيکي را ذکر مي کند» مستلزم تمايزبين خدا و «کلمه » اش نيست، عبارات ديگري را مي آورد که در مورد مسيح به کار رفته اند و از او به عنوان «پسر» ياد مي کنند. اگر کسي ادعا کند که کلمه اي که توسط پدرگفته شده است نمي تواند با پدر فرقي داشته باشد، به نظر او پسر در مزمور ?: ? «توپسر مني اينک من پدر تو شده ام » ، بايد همان پدر باشد، ولي اين حرف نامعقول است.
در يوناني و ratio در لاتين به يک اندازه داراي اهميت است. او مدعي است که به يک معنا مي توان عقل در انسانها، و در نتيجه در خدا را چنين معنا کرد که براي خودداراي وجودي خاص است. ترتوليان توجه مي دهد که بشر به شکل خدا و همانند او آفريده شده است.
تو در درون خود عقل داري... توجه کن که چگونه هنگامي که در درون خودبه وسيله عقل و در سکوت به تامل مي پردازي، عين همان عمل (که در خدا رخ مي دهد) درتو نيز پيدا مي شود، اما در عين حال عقل توام با بيان (??) در هر لحظه اي از انديشه ات و در هر دريافتي که از باطنت داري با توست; هر انديشه اي که داري بيان است و هرخودآگاهي عقل است; تو ناچار بايد آن را در ذهن به بيان آوري، و وقتي آن را مي گويي همانند کسي که مشغول گفت وگو (??) است دو گونه بيان را در کنار هم مي يابي به عبارت ديگر، بياني که در خود، همان عقلي را جاي داده است که وقت فکر کردن به وسيله آن سخن مي گويي، و بياني که در سخني که به وسيله آن فکر مي کني موجود است.
ترتوليان نکته ساده اما مهمي را متذکر مي شود; ما انسانها خود را افراد منفرد و داراي خودآگاهي مخصوص به خود مي دانيم، و از دريچه «نفس » بي نظير و متمايز خودمان به جهان مي نگريم. با اين وجود، اين تجربه عام آدميان است که در درون خويش داراي قدرت تعقل هستند; زيرا مخلوقاتي عاقل اند. تعقل هم چنين طرفيني است; يعني مستلزم پرسيدن،پاسخ مثبت يا منفي دادن، و پس و پيش شدن افکار است و اين امور در حالي صورت مي گيرند که کلمات، انديشه ها و مفاهيم با يکديگر درگير مي شوند، و هم ديگر را به نقدمي کشند و يا تاييد مي کنند، بدون آن که کلمه اي بر زبان جاري شود. در تفکر، ما ازچيز ديگري در درون خويش مطلع مي شويم. البته اين چيز به اشکال بسيار گوناگوني که بستگي به موضوع و هدف تفکر ما دارد، ظاهر مي شود; خواه در درون خويش در حال فکرکردن باشيم يا با شخص ديگري گفت وگو کنيم. با اين حال، اين «ديگري » هميشه در قالب يکي از اشکال زير ظاهر مي شود: سؤال، بديل فکر، شک، فرض مخالف، يا چيزي که آن «ديگري » را تکميل مي کند. خود اصطلاح «تامل » خبر مي دهد که تفکر شکلي از گفت وگواست که در درون نفس اتفاق مي افتد.
ترتوليان مدعي است که ديالکتيکي بودن تعقلآدمي، به معناي سخن گفتن از «شخص » ديگري در درون ما، امر معقولي است. «از اين روبه يک معنا مي توان گفت که شما در درون خود بيان دومي داريد که به وسيله آن درهنگام صحبت، فکر مي کنيد و هنگام تفکر، صحبت مي کنيد; يعني اين بيان غير ( از شما) است.» ترتوليان گرچه کتاب حجيمي در مورد روح آدمي نگاشته است، اما دل مشغولي وي آن نبود که حقيقتي را درباره روانشناسي انسان اظهار دارد، بلکه مي خواست بين عقل انسان و ذات خدا، از آن حيث که خداست، تشبيهي صورت دهد. آدميان به «صورت و مثال خدا» آفريده شده اند. اگر حقيقتا بتوان از «طرف يک گفتگو» و يا از وجود يک «شريک » درذهن آدمي سخن گفت، پس بايد شکل بسيار کامل تر اين امر در خدا تحقق داشته باشد; زيرابا اقتدار تمام، اعلام شده است که بشر به صورت خدا و شبيه او است، و حتي تنها آنگاه که خدا ساکت است در درون خود، عقل و در (آن) عقل، بيان را داراست; پس نامعقول نيست که بگوييم خدا يک ذات تنها نيست.
پس من توانسته امبا تامل نتيجه بگيرم که حتي قبل از خلقت جهان، خدا تنها نبود; زيرا پيوسته در درون خود عقل، و در عقل، بيان راداشته و در کنار خود، ديگري را توسط عمل دروني خود، آفريده است.
خدا تنها نيست
عناوين حکمت، کلمه و پسر که در کتاب مقدس آمده اند، در ارتباط با شرح حال عيسي به روايت اناجيل، تفسير شده اند. عهد جديد مسيح را در حکم انسان متولد شده اززن نشان مي دهد که هم چون ديگر کودکان زندگي کرد و بزرگ شد، در روستاها و شهرک هاي منطقه جليل مردم را تعليم داد و معجزه آورد، در اورشليم به صليب کشيده شد، و سه روزبعد از مردن، زندگي دوباره يافت. اين وصف، هميشه بخشي از انديشه و تجربه مسيحيت بوده است. از اين رو، وقتي مسيحيان عباراتي چون «حکمت خدا» يا «کلمه خدا» را به کارمي بردند، يا مي گفتند که در مسيح «کمال خدا به طور کامل سکنا گزيد» به شخصي اشارهداشتند که علاوه بر واقعي و تاريخي بودن، موجودي الهي نيز هست; موجودي که درمصاحبتي نزديک با خدا مي زيست. اطلاعاتي که آنان در باره حکمت يا کلمه خدا داشتند،نه تنها از طريق کتاب مقدس بلکه هم چنين توسط زندگي مسيح، يعني آن چه در تاريخ رخداد، بر آنها روشن گرديد. اين عناوين مختلف مکمل هم بودند ولي بايد در ارتباط بايکديگر تفسير شوند. با مطالعه ترجمه سبعينيه، مي توان حکمت خدا را شناخت، اما بدون شناخت اوليه پسر در زندگي زميني اش، از روي ترجمه سبعينيه او را نمي توان شناخت; آن چنان که ايرينيوس قديس اين مطلب را در پايان قرن دوم بيان کرد: «بر اساس طرحي که براي نجات در نظر گرفته شده است، يک پدر و يک پسر داريم.»
ايرينيوس اصطلاح «طرحنجات » (??) را به کار مي برد که براي خوانندگان جديد، معماگونه است; اما اين عنوان براي فهم نظريه تثليث در مسيحيت ضروري است. در الهيات مسيحي، عنوان «طرح نجات » به خود آشکارسازي منظم خدا (??) در آفرينش و در تاريخ قوم اسرائيل، و عمدتا به زندگي،مرگ و دوباره زنده شدن مسيح اشاره دارد. از اين رو، اين اصطلاح مانند علامتي اختصاري است که به تجسد و وقايعي اشاره دارد که نتيجه نزول خدا در امور آدميان يعني در تاريخ انجيلي است. اين اصطلاح بيش از هر اصطلاح ديگري ويژگي هاي خاص مسيحيت، وبه قول ايگناتيوس اهل انطاکيه (اوايل قرن دوم) رنج و مرگ مسيح را در خود داشت: «اينک انجيل ويژگي خاصي دارد; آمدن منجي، پروردگار ما عيسي مسيح; رنج کشيدن و دوباره زنده شدن مسيح ».
مهمترين دليل ترتوليان در برابر «مونارکيان ها» اين استکه وقتي آنها مدعي محافظت از عقيده به خداي واحد مي شوند، از طرح نجات يعني تاريخ انجيلي غفلت مي کنند. آنها نمي فهمند که، در عين اين که بايد تنها به خداي واحداعتقاد داشته باشند، بايد در کنار اعتقاد به خدا، معتقد به طرح نجات او نيز باشند. به نظر او، و به نظر تمام متفکران اوليه مسيحي، انديشيدن در مورد خدا، به خصوص درمورد حضور خدا در شخص مسيح، بايد با تاريخ شروع شود. تعقل در مورد خدا در اين زمان،با زمان قبل از آمدن مسيح مي بايد متفاوت باشد. توده مردم، يعني کساني که ترتولياناز روي تحقير آنها را «مردم ساده » (??) مي نامد، اين مطلب را نمي فهمند و از طرح نجات واهمه دارند.
مشکل مونارکيان ها اين است که به مفاهيمي از خدا، که قبل ازآمدن مسيح شکل گرفته بود، سخت دلبسته بودند. البته، بايد اذعان داشت که منتقدان مونارکيانيزم نيز دچار نوعي جمود الهياتي بودند. آنها در موضوعات خاصي مثل: مفاهيم تغيير ناپذيري و فنا ناپذيري خدا، به مفاهيم قديمي تر مربوط به الوهيت مبتلا بودند. براي مثال، اوريگن گفت که در نتيجه «نزول خدا در امور انساني » يعني طرح نجات، ماتوانسته ايم به روشني، مفهوم حقيقي ذات خدا را بفهميم; اما با اين حال او در بيان آموخته هاي خود، مقوله هاي متعارف يوناني را به کار مي برد مثل: خدا «زوال ناپذير،بسيط، غيرمرکب و تجزيه ناپذير است. ترتوليان متفکري است که دريافت که «طرح نجات » ،در مقايسه با مفاهيم اوليه مربوط به خدا به نقدي اساسي تر، بيش از آن چه معاصران وي انجام داده اند، نيازمندند. اما همه پذيرفته بودند که انديشيدن در مورد خدا بايدباطرح نجات يعني خود آشکارسازي منظم خدا در تاريخ شروع شود. گريگوري نيصي مي نويسدکه «ذهن آدمي تنها مي تواند از خدا سخن بگويد که آن را از افعال خدا فراگرفته باشد» ; يعني آثاري که در طرح نجات آشکار شده است. طرح نجات، موتور محرک تفکر تثليثي است.
ميزان اهميت «طرح نجات » را در وادار کردن مسيحيان به بازبيني عقايدشان در موردخدا مي توان از عبارات هيلاري پوئيترسي، (??) الهيدان لاتيني قرن چهارم، فهميد. وي را گاهي آتاناسيوس غرب ناميده اند. زيرا هيلاري مانند متفکر معاصرش، آتاناسيوس، بيشتر عمر خود يعني تقريبا سراسر قرن چهارم را در دفاع از فرمان هاي شوراي نيقيه (???م) گذراند.(او حدود سال ??? م. متولد و در سال ??? فوت کرد.) او هم چنين مفسرکتاب مقدس بود. ما از او تفسيري بر انجيل متي و تفسيري ديگر بر مزامير (روي هم رفته حدود پنجاه مزمور) در دست داريم. اما بزرگترين محصول او کتاب حجيم در باره تثليث است که در اوج مناقشه آريوسي نوشته شده است. هيلاري در اين اثر، نه تنها نشان ميدهد که بر استدلال هاي نويسندگان نخستين تسلط دارد، بلکه توانسته است آنها را بانوآوري هاي قابل توجهي باز نويسي کند. او مي نويسد: «ما به عنوان معتقدان واقعي،نمي توانيم اظهار کنيم که خدا يکي است، اگر منظور ما از يکي بودن اين باشد که اوتنهاست....». اگر خدا تک و تنهاست، در اين صورت جايي براي کلمه او باقي نمي ماند. از سوي ديگر، اگر ما صرفا ادعا کنيم که پسر، خداي دومي است در کنار خداي متعال، دراين صورت ما انکار کرده ايم که خدا يکي است. هيلاري مي گويد: ما بايد تصديق کنيم که «خدا يکي است اما تنها نيست ».
اين که هيلاري اين موضوع را به اين شيوه مطرح مي کرد مهم است. آريوس گفته بود: الوهيت پسر کامل نيست. براي مثال، کتاب مقدس پسر را «اولين مولود قبل از همه مخلوقات » ناميد.(کولسيان ?: ??) در عبارت هاي ديگر (امثال?: ??) آمده است که بايد او را به عنوان بلند مرتبه ترين موجود آفريده شده دانست. در پاسخ به اين مطالب، آتاناسيوس و ديگر مدافعان عبارت شوراي نيقيه (هم جوهر باپدر) سعي کردند با تاويل متون مورد مناقشه کتاب مقدس نشان دهند که مسيح کاملاخداست. سؤال مطرح شده از سوي پيروان آريوس درباره شان پسر بود، نه ذات خدا. البته هيلاري در دفاع از الوهيت کامل پسر، به ديگر متفکران نيقيه پيوست; اما در عبارتي که کمي پيش از اين آوردم، او با تبديل کردن بحث به گفت وگويي در مورد ذات خدا، موضوعرا وارد گستره هاي جديدي کرد.
استدلال او به شرح زير است: اولين مسيحيان يهودي بودند و به همين جهت، هر روز دعاي قديمي يهود، يعني شمع را مي خواندند: «بشنو، اي اسراييل ! خداوند خداي تو يکي است ». سؤالي که از سوي هيلاري مطرح مي شود اين است که در اين صورت از اين اعتراف توماس (??) : «پروردگار من و خداي من » (??) چه بايد فهميد؟ چگونه توماس مي توانست در مورد عيسي با اين که «يک موجود انساني » است، باتعبير «خداي من » اظهار عقيده کند و در عين حال دعاي شمع را بخواند؟ چگونه يک يهودي و حواري مؤمن مي تواند فرمان الهي آمده در شمع را فراموش کند و ايماني جديد را آشکار سازد که مسيح خداست، در حالي که مي دانست که اصل زندگي اش منوط به اعتراف به يگانگي خدا بود؟ توماس بارها شنيده بود که عيسي چيزهايي مي گفت، از قبيل: «من و پدريکي هستيم » و «تمام چيزهايي که پدر داراست، من هم دارم » ; نظير آنچه از انجيل يوحنا مي فهميم.
آن چه در مورد استدلال هيلاري بسيار جالب است، اين است که استدلال او به گونه اي بسيار حساب شده، مبتني بر تاريخ است. او بيان مي کند که واقعيتي تاريخي يعني «طرح نجات » موجب شده که شيوه سنتي درک خدا بازانديشي شود. هيلاري ابتداي مسيحيت را در نظر دارد; زماني که تمام مسيحيان، يهودياني بودند که هنوز سنت هاي يهودي را رعايت مي کردند. تفسيرهاي او نشان مي دهند که او خود اين دغدغه را داشت که «من مطمئنم افراد زيادي، به خصوص وقتي نوشته هاي پولس قديس را مي خواندند، از خود مي پرسيدند، چگونه پولس به عنوان يک مؤمن يهودي، که در سنت يهودي پرورش يافته و به آيين ها و دعاهاي يهودي خو گرفته است و اساسي ترين عقيده درنظر اويکي بودن خدا بود، مي توانست چنين بيان مبالغه آميزي را در مورد مسيح به کار ببرد وگاه عباراتي را از قبيل آنچه مي آيد در تعارفات به کار گيرد که مسيح را با خداپيوند مي زنند: «فيض پروردگارمان، عيسي مسيح، محبت خدا و همراهي روح القدس با همه شما باد» (? قرنتيان ??: ??.)
جواب هيلاري اين است که همه چيز با برخاستن مسيح (ميان مردگان) دگرگون شد، و توماس اولين کسي بود که ماهيت اين تغيير را درک کرد. ازآن زماني که عيسي بر انگيخته شد، توماس «تمام رازهاي ايمان را به وسيله قدرت رستاخيز مسيح درک کرد» ; زيرا «هيچ کس نمي تواند با قدرت خود از ميان مردگ انبرخاسته و دوباره حيات يابد مگر ذات خدا». توماس اينک در پرتو زنده شدن مسيح مي توانست شهادت دهد که مسيح خداست، «بدون اين که وفاداري خود را به خداي يکتا از دست بدهد» ، زيرا او مي ديد که اظهار ايمانش نه «به رسميت شناختن خداي دوم » بود نه «ناديده گرفتن وحدانيت ذات الهي » ; هيلاري مي گويد: «رستاخيز مسيح به ما مي آموزدکه خدا» و «خدايي تک » يا «تنها» (??) نيست، با اين وجود به ما نمي آموزد که دو خدا وجود دارد.
از ديد هيلاري، زنده شدن مسيح پايه اي است براي رد هر نظريه اي که در مورد خدا عميقا تک گرا (??) باشد. نمي توان در مورد اهميت اين استدلال در ظهورنظريه تثليث مسيحي مبالغه کرد. طرح نجات نه تنها اهداف خدا براي بشريت را آشکار مي کند بلکه حيات باطني خدا را نيز ظاهر مي سازد. به قول ولفهارت پننبرگ، الهيدان معاصر، «خدا همان گونه که خود را ظاهر ساخته است، در الوهيت ازلي خود نيز وجوددارد». (??) گرچه خدا غير قابل وصف است و راه هاي رسيدن به او فراتر از فهم است،اما کتاب مقدس مي آموزد که ما در مسيح نه تنها «صورت » خدا را مي بينيم بلکه ميتوانيم به درون خدا نيز بنگريم. در اين خصوص، متن کولسيان ?: ?? بسيار جالب است: «پسنديده آمد که تمام کمال خدا در (مسيح) جاي گيرد.» اوريگن با شجاعتي مخصوص به خود، اين عبارت را اين چنين معنا کرد: در نتيجه ظهور خدا در مسيح، ما «تماشاگران » «ژرفاي خدا» مي شويم.
بدين ترتيب، موجه است که هيلاري بگويد به وسيله برخاستن مسيح از قبر، حواريان چيزهايي در مورد خدا ياد گرفتند که قبل از «طرح نجات » روشن نبود. او آن چه را که در گفت وگوهاي مسيحيت آغازين در مورد تثليث، پنهان بود آشکارمي سازد و استدلالي را که در تفکر مسيحيت آغازين در مورد خدا وجود داشت، بيان مي کند. از امور تعيين کننده در مساله خود آشکارسازي خدا، برخاستن مسيح از مردگان بودکه در زندگي او رخ داد و رسالت او را تاييد و تکميل کرد. ارتباط منحصر به فرد مسيح با خدا از طريق اين رستاخيز آشکار مي شد. به قول پولس قديس، «با برخاستن از ميان مردگان بي ترديد معلوم شد که (مسيح)، از جهت روح قدوسيت، (??) پسر خداست » (روميان?: ?.)
پي نوشت :
?) مشخصات کتاب شناختي اين مقاله چنين است:
Robert L. Wilken, the Triune God of the Bible and the Emergence of Orthodoxy, in Companion Encyclopedia of Theology, pp. ??? - ???.
?. The Christian Faith
?. Liturgical
?) Shema يکي از دعاهاي يهوديان است -. م.
?) Origen (???؟ - ???؟); متاله بزرگ مسيحي و تدوين کننده کتاب مقدس در شش قرائت عبراني يوناني (دايره? المعارف فارسي)، م.
?. assistants
?. associates
?) monarchian کسي که تک فرمانروايي را پذيرفته است -. م.
?. arche
??. monos
??. Sophia
??. divineagent
??. apaugasma
??) و مظهر کامل وجود اوست (به نقل از انجيل شريف، ترجمه جديد فارسي ، ????، انجمن کتاب مقدس ايران -.) م.
??. hypostasized
??. parson
??. title
??) احتمالا دو گونه نشاني ناشي از استفاده مؤلف از دو نسخه يهودي و مسيحي است -. م.
??. sermo
??. conlocutorem
??. economy
??. God|s orderad Self - disclosure
??. simpliciores
??. Hilary of Poitiers
??) توماس همانتوما يکي از حواريون دوازده گانه است (انجيل متا ??: ?-.) م.
??) انجيل يوحنا??:??
??. insolitudine
??. monistic
??. Panremberg
??) در مقابل «از جهت بدن » (سياق با روميان ?: ?- ?)
??. Early christiam Greeds
??. Kelly ????:??
??. proprium
??. liturycal experience
??. The anaphora
??. Gregory of Nazianzus
??. revelation
??. Barth ????:???
??. relationship
??. logos
??. Wisdom
??. Kinship
??. agen(n)etos
??. gen(n)etos
??. De Trinitate
??. Fount of Wisdom
??. Mar Saba
??. gen(n)etos
??. agen(n)etos
نويسنده: الياس عارف زاده
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید