اشاره
از نظر الاهيات مسيحي، خدا پنهان است و دستنايافتني و انسان نيز ناتوان از شناخت او؛ اما خدا براي آنکه راه نجات را به انسان بنماياند، از نهانگاه خويش بيرون آمده، خود و اهداف و خواستههايش را بر انسان آشکار ساخته است. مسيحيان هر آنچه را که خدا و يا خواستهها و ارادة او را آشکار سازد «مکاشفه» مينامند. مکاشفههاي الاهي به دو دستة کلي تقسيم ميشوند: مکاشفههاي عمومي و مکاشفههاي خاص. مصاديق مکاشفة عمومي، حضور خداوند در نظم و نظامِ طبيعت، حوادث تاريخي، و وجدان انسانهاست. منظور از عموميبودن اين مکاشفهها اين است که با دقت در آنها، وجود خدا بر هر انساني آشکار خواهد شد. اما مکاشفههاي خاص، مواردي هستند که تنها بر افرادي مشخص و زمانهايي خاص رخ دادهاند. اين مکاشفهها را ميتوان در معجزات، نبوتهاي پيامبران، تجسد خدا در مسيح، کتاب مقدس، و تجربة شخصي افراد ديد. اين مکاشفهها، و بهويژه کتاب مقدس، مبناي ديانت مسيحي هستند و از اينرو، براي مسيحيان اهميتي بنيادي دارند. نوشتار حاضر تلاش ميکند بعد از تبيين تفاوت مفهوم «مکاشفة خداوند» با مفاهيمي چون وحي و مکاشفه در ادبيات اسلامي، به معرفي گونههاي آشکارشدن خداوند بر اساس الاهيات مسيحي بپردازد.
مقدمه
آنچه پايه و اساس اديان ابراهيمي را تشکيل ميدهد وحي و مکاشفة الاهي است. مراد هر سه دينِ ابراهيمي از وحي الاهي آن است که خداوند به طريقي خود را به انسانها نشان داده و خواستههايش از او را به او تفهيم کرده است. عليرغم اين مبناي مشترک، تفسيرهاي اين سه دين از وحي و مکاشفة الاهي با يکديگر متفاوت است، تا حدي که شايد کاربرد وحي ــ که يک واژه و اصطلاح اسلامي است ــ براي اشاره به مفهومي که در مسيحيت وجود دارد مناسب نباشد. وحي در اصطلاح اسلامي به معناي پيامي است که خداوند به يکي از انسانها ميدهد تا به ديگران برساند؛ اما نظرگاه مسيحي با اين ديدگاه تفاوت اساسي دارد. به علت همين تفاوت اساسي است که در الاهيات مسيحي، براي اشاره به اين مفهوم بايد از واژهاي ديگر استفاده کرد. شايد بهترين واژه، واژة «مکاشفه» (revelation) باشد؛ اين واژه حامل اين معناست که خداوند خود را آشکار کرده است. در تعريف مکاشفه در الاهيات مسيحي ميتوان گفت: «مکاشفهْ آن عملِ خداست که به وسيلة آن خود را مکشوف ميسازد و حقايقي را که از طريق ديگري نميتوان فهميد به مخلوقات خود ميفهماند» (تيسن، بيتا: 7). بر اساس اين تعريف، در الاهيات مسيحي، هر پديدة بيروني يا دروني که بهنوعي دلالتي بر خدا و حکايتي از او داشته باشد، يا بيانکنندة پيامي از سوي خداوند باشد، مکاشفهاي از خداوند تلقي ميشود؛ به اين معني که گويي خداوند خود را از آن طريق به انسان نمايانده است. از اين سخن معلوم ميشود که اين مکاشفه معنايي اعم از وحي در الاهيات اسلامي دارد و چنانکه در ادامه نيز خواهيم گفت، وحي تنها بخشي از اين مکاشفه است.
اين تعريف تفاوت اصطلاح «مکاشفه» در ادبيات مسيحي را با «مکاشفه» در ادبيات اسلامي نيز آشکار ميکند. در آثار و نوشتههاي اسلامي، بهويژه آثار عرفاني، مکاشفه به معناي شهود شخصي است که در آن، فرد مواجههاي شخصي و بيواسطه با حق و حقيقت پيدا ميکند. بنابراين، مکاشفه، در اصطلاح اسلامي، معنايي اخص و محدودتر از مکاشفه در اصطلاح مسيحي دارد. البته يکي از انواع مکاشفههاي خداوند در الاهيات مسيحي نيز «مکاشفة شخصي» است که نزديکي زيادي با مکاشفة مطرح در آثار اسلامي دارد. در بخش پاياني مقاله به معرفي اجمالي «مکاشفة شخصي» خواهيم پرداخت.
مهمترين نکته در تعريفِ الاهيات مسيحي از مکاشفة خداوند، آن است که تا خداوند خود را آشکار نکند، انسان راهي به شناخت او نخواهد داشت. دو باور مسيحي مبناي اين سخن هستند: اول پنهان بودن خدا و دوم ناتواني انسان از شناخت کامل او. از نظر الاهيات مسيحي، انسان براي دستيابي به سعادت و معنابخشي به زندگياش بايد خدا را بشناسد؛ اما خداوند «متعالي» است و فراتر از عالم ماده قرار دارد. متعاليبودن خداوند باعث شده است که او براي انسان، که محصور به جهان ماده است، پنهان باشد. از سوي ديگر، انسان بهخوديخود و با تلاش شخصياش قدرت شناخت خداوند را ندارد؛ زيرا ذات انسان با گناه نخستين فاسد گشته و در نتيجه اراده و همچنين درک او چنان ضعيف شده است که تا خداوند خود را به انسان ننماياند، انسان راهي به شناخت او نخواهد داشت. از اين روست که مسيحيان معتقدند: «هر نوع شناختي ديني از خدا، در هر جا که باشد، ناشي از مکاشفه است؛ در غير اين صورت، ما بايد به اين موضع باورنکردني متعهد شويم که آدمي ميتواند خدا را بشناسد، بدون اينکه او (خدا) چنين اراده کرده باشد» (مکگراث، 1384: 388).
مسيحيان معتقدند خداوند ميخواهد انسانها را به سوي رستگاري رهنمون شود و برنامة او براي رساندن انسان به اين هدف، مکاشفه است. از اين روست که مکاشفة خدا، در ديانت و الاهيات مسيحي همان جايگاهي را دارد که سخنگفتن خدا در يهوديت و اسلام دارد (Bowden, 2005: 1032). بر اساس تعريفي که در بالا ارائه شد، گونههاي مختلف مکاشفة خداوند دربردارندة دو مطلب براي انسانها هستند: يکي شناساندن خود خداوند و ديگري انتقال برنامهها و خواستههاي خداوند به او. الاهيات و انديشة مسيحي بر پاية تأمل بر اين مکاشفات شکل گرفته است.
هرچند کلماتي که به معناي مکاشفه (Revelation) باشند، در عهد قديم و عهدجديد بهندرت به کار رفتهاند (مانند دومقرنتيان12: 1 و مکاشفه1: 1)؛ اما در تمام کتاب مقدس اين انديشه فرض مسلم گرفته شده است که خدا خود را آشکار ساخته است و دانش انسان دربارة خدا نيز پاسخي به اين مکاشفه است (Ibid). در عهد قديم بيشتر بر آشکارشدن خدا از طريق سخنان و اعمال او تأکيد شده است و در عهد جديد آشکارشدن خدا از طريق تجسد در عيسي مسيح مورد تأکيد قرار گرفته است.
مکاشفة الاهي گونههاي مختلفي دارد. گاه به وسيلة يک عمل ناگهاني انجام ميشود و گاه در يک دورة طولاني از زمان جريان دارد؛ گاه در دسترس همة مردم در همة زمانها قرار دارد و گاه تنها در حيطهاي خاص و براي افرادي خاص رخ ميدهد. مسيحيان براي دستهبندي مکاشفهها معمولاً آنها را به دو دستة مکاشفة عمومي
(General Revelation) و مکاشفة خاص (Special Revelation) تقسيم ميکنند.
مکاشفة عمومي
مکاشفة عمومي را ميتوان در سه ساحتِ طبيعت، تاريخ و وجدان ديد. همگان با قوة عاقلة خويش قادر به درک اين مکاشفه که از طريق نظم و قانون طبيعت و نيز حوادث تاريخي به ما منتقل ميشود هستند. هدف اين مکاشفة تأمين احتياجات طبيعي انسان و تشويق روح او به جستوجوي خداي واقعي است (رک: تيسن، بيتا: 7).
مکاشفه در طبيعت
طبيعت جايگاه اولية مکاشفة خداست؛ يعني جلوههاي گوناگون طبيعت، نظم موجود در آن و فرايند توليد و بازتوليدِ حاکم بر آن، همه نشاندهندة وجود خدا هستند. توماس آکويناس ميگويد: «کل طبيعت با قانوني که ذات خدا را منعکس ميکند سازمان مييابد و در حقيقت، طبيعتْ عمل خلاق خدا را منعکس ميکند» (برنتل، 1381: 26). نظم و قانون حاکم بر طبيعت جنبهاي از اين مکاشفه است و جنبة ديگر آن حفاظت خدا از کائنات است (رک: محمديان، 1381: 37).
در کتاب مقدس موارد بسياري وجود دارد که به آشکار شدن خدا در طبيعت اشاره دارند: «ليكن الآن از بهايم بپرس و تو را تعليم خواهند داد. و از مرغان هوا و برايت بيان خواهند نمود. يا به زمين سخن بران و تو را تعليم خواهد داد و ماهيان دريا به تو خبر خواهند رسانيد. كيست كه از جميع اين چيزها نميفهمد كه دست خداوند آنها را به جا آورده است» (ايوب 12: 7-9). عبارت «دست خدواند آنها را به جا آورده است» نشان ميدهد که از نظر نويسندة کتاب ايوب، مخلوقات حاصل «فعل خداوند» هستند و از اين رو، وجود او را براي ما آشکار ميکنند. و يا در کتاب حکمت سليمان آمده است: «آري، جملة آدمياني که جهل خدا در دلشان بود، فطرتاً باطل بودند، آنان که قادر نبودند از نيکيهاي پيدا، آن را که هست بشناسند، و آنان که با مشاهدة اعمال، صانع را نشناختند. بلکه آتش يا باد يا هواي تندرو، يا گنبد پرستارة آسمان يا آب خروشان، يا چراغهاي آسمان، آن سَروران عالم، را خداي شمردند. چون از زيبايي آنها مسحور گشتند، خدايشان انگاشتند، باشد که بدانند سَرور آنها چه اندازه برتر است. چه اينها را مبدأ زيبايي آفريده است» (13: 1-3). اين عباراتِ کتاب حکمت سليمان ــ که در قرن اول پيش از ميلاد در مصر نوشته شده است ــ اسطورهها در باب منشأ جهان و نظرات فلسفة آن روزگار مبني بر پيدايش جهان از مادة اوليه (آب، هوا، و...) را رد ميکند و از اين نظريه دفاع ميکند که اين جهان ساختة دست خداست.
مکاشفة در طبيعت مکاشفهاي عام است که تمام انسانها به آن دسترس دارند. به همين دليل، پولس با استناد به مکاشفة عمومي خدا در طبيعت، تمام انسانها را مسئول ميداند و ميگويد که همة انسانها در معرض داوري خداوند هستند؛ زيرا آنان به اندازة کافي علم دارند: «زيرا خشم خدا از فراز آسمان بر هر گونه بيديني و ستمگريِ آدمياني که راستي را اسير ستمگري ميگردانند، آشکار ميشود؛ چراکه آنچه ميتوان از خدا شناخت، بهر آنان عيان است؛ زيرا خدا آن را بر ايشان عيان ساخته است. از زمان آفرينش جهان، امور ناديدنيِ خدا، به ميانجي اعمال و قدرت جاودان و الوهيت او بر خِرد نمايان است، آنچنان که ايشان را عذري نيست» (روميان 1: 18-21). مهمترين جمله در اين آيات، عبارت «خدا آن را بر ايشان عيان ساخته است» است. اين عبارت به روشني بيان ميکند که عالَمْ خودبنياد (Self- Subsistence) نيست، بلکه مخلوق است؛ به اين معنا که ساختة دست خداست (Deninger, 1987: 357).
اعتقاد به آشکارشدن خدا در طبيعت و حضور او در نظام عالم، مبتني بر خداشناسي مسيحي، و به عبارت بهتر ابراهيمي، است. در اديان ابراهيمي خداوند اولاً خالق جهان است، ثانياً شخصوار است و ثالثاً بين او و مخلوقاتش دوئيت وجود دارد؛ زيرا اگر خدا را غيرشخصوار و يا همسان با طبيعت بدانيم، به نحوي که خدا چيزي بهجز طبيعت نباشد، چنين مکاشفهاي ديگر معنا نخواهد داشت.
عقلِ انسان وسيلة فهم مکاشفة الاهي در طبيعت است و هرچند وجود شرارت و شر در جهان اين مکاشفه را تا حدي پوشانيده است (تيسن، بيتا: 8)؛ اما انسان با عقل خويش، هر قدر هم که نفوذ آن ضعيف باشد، به نقطة نهايي وجود طبيعت پي ميبرد. عقل محکوم به قوانين هستي و کاشف کارکردهاي اين قوانين است. عقل به عنوان يک قوه ميتواند واقعيت و حصهاي از ذات «موجود برتر» را کشف کند (برنتل، 1381: 27).
اما مسيحيان معتقدند آنچه عقل از مکاشفة خدا در طبيعت ميفهمد، به آن اندازه نيست که سعادت انسانها را تضمين کند. از اين رو، مکاشفة خدا در طبيعت را تنها بخشي از مکاشفة خدا ميدانند و معتقدند خداوند، براي آنکه راه رستگاري را به انسان بياموزد، بايد مکاشفههاي ديگري نيز داشته باشد. اين نکته، علت اختلاف نظر مسيحيان با دئيستها است؛ زيرا دئيستها معتقد بودند که خدا جهان را همانند ساعتسازي كه ساعت درست ميكند، خلق كرده و آن را كوك كرده و رها نموده است و چون خدا «ساعتساز» بسيار كاملي است ديگر احتياجي نيست كه در امور جهان مداخله نمايد. آنان با استناد به اين تحليل، هر نوع مداخلة الاهي در جهان، مانند معجزه و يا وحي، را رد ميكردند (هوردرن، 1368: 35). آنان اظهار ميداشتند که با «عقل و با دقت در طبيعت» ميتوان به حقايق روشني در باب خدا، نيکي و بدي، پاداش ابدي و مکافات عمل پي برد و اين حقايق بهقدري روشن هستند که براي درک آنها به مکاشفة ديگري
نياز نيست. اما با نقد سخنان آنان معلوم شد که حقايق مورد ادعاي دئيستها از طبيعت به دست نيامده بود؛ بلکه آنان آن مفاهيم را از ساير اديان بهويژه مسيحيت کسب کرده بودند (تيسن، بيتا: 8).
برخي ديگر از گروههاي مسيحي که معتقد بودند خداوند بعد از خلقت هيچ حضور و دخالتي در عالم ندارد؛ دليل خود را چنين بيان ميکردند که پذيرش مداخلة خدا بعد از خلقت، به معناي نقصان خلقت اولية او است و پذيرش اين نقص به معناي پذيرش نقص در علم و يا قدرت خداوند است. به نظر اين عده شايسته نيست که خداوند رأساً در امور جارية دنيا دخالت کند؛ بلکه خداوند با اعطاي قوا و صفات مخلوقات، تمام آنچه شايسته بود را در «زمان خلقت» انجام داده است؛ بنابراين ديگر لازم نيست که چيز جديدي انجام دهد. تمام اتفاقات و رخدادها بعد از خلقت اوليه ناشي از قوانين طبيعي هستند و قدرت الاهي در آنها دخالتي ندارد (الاميرکاني، 1890: 14).
متکلمان مسيحي در پاسخ به اين اشکال، مواردي دال بر نقض اين ادعا آوردهاند: مورد اول، دريافتِ وجداني ماست. همة ما به طبيعت اولية خود از حضور خدا آگاهيم و متوجه هستيم که خدا اعمال ما را ميبيند، امور ما را تدبير ميکند و براي تنبيه و يا حمايت از ما وارد عمل ميشود. مورد دوم، توقع انسانها در طي قرون براي مداخلة الاهي و فرستادن الهام از سوي اوست. اعتقاد به اينکه خداوند در امور دنيا دخالت ميکند و با انسانها سخن گفته است منحصر به مسيحيان نيست. و مورد سوم نيز کتاب مقدس است که به روشني نشان ميدهد که خداوند دائماً حضور دارد و هرگاه و هر گونه که ميخواهد عمل ميکند (همان: 14-15).
مکاشفه در تاريخ
خدا حاکم بر جهان است و تمام اتفاقات تاريخ تحت نظارت و ارادة اجازهدهندة او رخ ميدهند. در کنار اين تدبير و نظارت کلي، خداوند بارها نيز مستقيماً و بر اساس اهداف رهاييبخش خود، در تاريخ مداخله کرده است. در کتاب مقدس اشاراتي به اين نوع مکاشفه وجود دارد. در مزامير آمده است که «نه از مشرق و نه از مغرب و نه از جنوب سرافرازي ميآيد ليکن خدا داور است، اين را به زير مياندازد و آن را سرافراز مينمايد» (مزمور 75: 6-7) و يا پولس ميگويد: «همه بايد مطيع قدرتهاي متولي امور باشند؛ چراکه هيچ قدرتي نيست که از آنِ خدا نباشد و قدرتهايي را که وجود دارند، خدا برگمارده است. بدان سان که آن کس که در برابر قدرت ميايستد، بر نظمي که خدا برقرار ساخته است سرکشي ميکند» (روميان 13: 1-2). بر همين اساس است که کتاب مقدس از کارهاي خدا در مصر سخن ميگويد (خروج 9: 13-17؛ ارميا 46: 14-26؛ روميان 9: 17) و همچنين از کارهاي خدا در مورد بابل (ارميا 50: 1-16 و 51: 1-4)، آشور (اشعيا 10: 5-19؛ حزقيال 31: 1-14؛ ناحوم 3: 1-7)، ماد و فارس (اشعيا 44: 24-45: 7) و مانند اينها.
خدا به طور مخصوصتري خود را در تاريخ قوم اسرائيل مکشوف کرده است. مکاشفة خدا در قوم اسرائيل مبتني است بر عهدي که خدا با اين قوم ميبندد. نويسندگان کتاب مقدس، چه عهدقديم و چه عهدجديد، معتقدند که خدا خود را در تاريخ قوم اسرائيل آشکار کرده است و نجات از بندگي مصريان، پيروزي بر اقوام ساکن در سرزمين مقدس، تبعيد، و بازگشت به سرزمين مقدس را حوادثي ميدانند که نشانة حضور خدا در تاريخ اين قوم هستند (Jensen, 2003: 188). مکاشفة خدا در تاريخ اسرائيل مضمون اصليِ مطالب عهد قديم را شکل و جهت ميدهد. اين مکاشفه در عهد جديد نيز همچنان پراهميت باقي مانده است و عيسي و رسولانش به کرات به حضور خدا در تاريخ اين قوم اشاره کردهاند (اعمال رسولان، فصل 7).
نويسندگان کتاب مقدس زماني که حوادث اتفاقافتاده در تاريخ قوم اسرائيل را نقل ميکنند آنها را تفسير نيز ميکنند؛ مثلاً اشاره به اينکه آزادي قوم اسرائيل از مصر توسط «دستِ قويِ خدا» انجام شده است،[1] خود متضمن تفسيرِ اين حادثه است و اين پيام را ميرساند که نبايد اين حوادث را صرفاً پديدههايي تاريخي دانست بلکه آنها نشانههايي از حضور خدا هستند (Jensen, 2003: 188). به عبارتي ديگر، اين حوادثْ اعمال نجاتبخش و يا کيفرها و تنبيهاتي هستند که خداوند از طريق آنها پا به تاريخ گذاشته است. اين اعمال فقط نشانههايي در تأييد سخنان پيامبران نيستند؛ بلکه خود اين اعمالْ مکاشفهاي و الهامي هستند ــ دستکم زماني که با تفسيري پيامبرانه همراه ميشوند (Dulles, 2003: 196).
البته مسيحيان معتقدند که خدا تا زمان پايان تاريخ و برقراري سلطنت الاهي، قدرت عالي و سلطنت خود را در اين دنيا محدود ساخته است و شيطان تسلط بسياري در اين عصر شيطاني دارد[2] (اول يوحنا 5: 19؛ غلاطيان 1: 4)؛ اما اين محدوديت مداخلة خدا در تاريخ موقتي و بر اساس حکمت اوست و او سرانجام شيطان و تمام لشکريان شريرش را نابود خواهد ساخت (مکاشفه 19: 20).
خداوند در زندگي شخصي ما نيز دخالت ميکند و او را به سمت درست و خير سوق ميدهد. اين نوع از دخالت خدا را ميتوان «دخالت مصلحتآميز خدا در زندگي انسان» (Providential dealing) ناميد: «ميدانيم خدا با آنان که دوستش ميدارند، در همة امور از براي خيرشان همراهي ميکند، با آنان که بنا بر مشيت خويش ايشان را بخوانده است» (روميان 8: 28).
پينوشتها:
[1]. «پس موسي نزد يَهُوَه خداي خود تضرع كرده گفت: "اي يَهُوَه چرا خشم تو بر قوم خود كه با قوت عظيم و دست زورآور از زمين مصر بيرون آوردهاي مشتعل شده است؟"» (خروج 32: 11).
[2]. اين نگاه مسيحي به قدرتِ شيطان، امروزه به واسطة آثار مسيحي و حتي کتابها و فيلمهايي که بر اساس اين نگاه نوشته و توليد شدهاند، در سراسر جهان منتشر شده است و ميتوان ردپاي آن را در برخي از آثار مسلمانان نيز ديد؛ اما از نگاه قرآن و به تبع آن الاهيات اسلامي، شيطان تنها به وسوسه و اغواي ابناي آدم ميپردازد و بر آنان تسلطي ندارد: «وَقَالَ ...مَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِّن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُواْ أَنفُسَكُم...؛ و شيطان گفت: ... مرا بر شما هيچ تسلطى نبود جز اينكه شما را دعوت كردم و اجابتم نموديد پس مرا ملامت نكنيد و خود را ملامت كنيد ...» (ابراهيم: 22).
مکاشفه در وجدان
در عهدقديم کلمة وجدان نيامده است؛ ولي در عهد جديد حدود سي بار به کار رفته است (واژة يوناني syneidèsis) (تيسن، بيتا: 10). وجدانْ حسي دروني است که ما را به رفتار درست و دوري از رفتار اشتباه فراميخواند. وجدان عمل درست را تشخيص ميدهد و فرد را به عمل به آن واميدارد؛ به عبارت ديگر، وجدان اعلام ميدارد که اعمال و حالات ما با معيار مطابقت دارند يا نه. مسيحيان وجدان آدمي را نيز جنبهاي از مکاشفة عمومي خداوند ميدانند که بهنحوي، انسانها را به وجود و حتي خواستههاي خداوند رهنمون ميشود.
کاردينال جان هنري نيومن (John Henry Cardinal Newman) اين مکاشفه را چنين تبيين ميکند: وجدان هميشه با تهديدات و وعدهها ما را واميدارد که از حق پيروي و از خطا و باطل پرهيز کنيم. هرچند ممکن است گاهي وجدان برخي افراد در تعيين عمل صحيح دچار خطاهايي بشود، اما اين امر به اصل دعوت وجدان لطمهاي نميزند. وجدان براي تشخيص، به خود تکيه نميکند، بلکه کموبيش به جلو ميرود تا به چيزي فراتر از خود برسد و به نحو ضعيفي پي ميبرد که براي تصميمات خود به تأييدي بالاتر از خود نيازمند است، چنانکه اين امر در احساس شديد تعهد و مسئوليت که وجدان از آنها خبر ميدهد آشکار است. از اين بابت ما عادت داريم از وجدان بهعنوان يک ندا سخن بگوييم. اگر از ناديده گرفتن نداي وجدان، احساس مسئوليت، شرمندگي و ترس ميکنيم، اين دلالت دارد بر اينکه «کسي» وجود دارد که در مقابل او احساس مسئوليت و شرمندگي ميکنيم و از ادعاهاي او عليه خودمان ميترسيم. اگر در انجام کارهاي خطا همان احساسي را داريم که از آزار و اذيت مادرمان دچار آن ميشويم و اگر با انجام کارهاي درست از همان نشاط روحي و رضايتخاطري بهرهمند ميشويم که از ستايش پدرمان به ما دست ميدهد، يقيناً در درون خود تصوير شخصي را داريم که محبت و نگاه احترامآميز ما به سوي اوست و شادي خود را در تبسم او مييابيم و در آرزوي او هستيم و حاجات خود را از او ميخواهيم. پديدة وجدان تصويري از يک حاکم برتر، داور، مقدس، عادل، بصير و منتقم را نشان ميدهد که اصل سازندة دين است (رک: برنتل، 1381: 41-44).
وجدان مکشوفکنندة وجود خدا و قسمتي از خواستههاي وي است؛ يعني وجدان نه تنها براي ما روشن ميسازد که خدا وجود دارد بلکه معلوم ميکند که خدا ما را از درست و نادرست نيز آگاه ساخته است:
زيرا مشرکانِ محروم از شريعت، آنگاه که احکام شريعت را به طرز طبيعي به جا ميآورند، بي آنکه شريعت داشته باشند، در خويش جاي شريعت را ميگيرند؛ اينان راستيِ اين شريعتِ ثبتشده در دل خويش را مينمايانند که شاهد آن، گواهي وجدان ايشان و داوريهاي درونيِ نکوهشآميز يا ستايشگرانهاي است که در باب يکديگر ميکنند (روميان، 2: 14-16).
چنانکه اشاره شد، وجدان علاوه بر آنکه وجود خدا را براي ما آشکار ميکند، ميتواند ما را از خواستههاي او نيز آگاه سازد؛ طبق تعاليم پولس هنجارهاي بيروني به هر صورت که باشد، رفتار آدمي تنها بسته به داوري وجدان است (روميان 2: 14-15؛ 9: 1؛ دوم قرنتيان 1: 12)؛ اما اين داوري تابع داوري خداست (اول قرنيتان 8: 7-12؛ 10: 25-29؛ دوم قرنتيان 4: 2). اگر وجدان ملهَم از ايمان و محبت باشد (اول تيموتائوس 1: 5، 19) و با خون مسيح تطهير شده باشد (عبرانيان 9: 14؛10: 22) نيک و منزه است (عهدجديد بر اساس نسخة اورشليم، 1387: 829، پاورقي 2). بر اساس تعاليم پولس، ميتوان گفت اگر فردي به مسيح ايمان کامل بياورد، اوامر وجدانِ او، او را به سمت خواستههاي الاهي راهنمايي ميکند.
مکاشفة خاص
مکاشفة خاص به مواردي گفته ميشود که خدا به وسيلة آنها خود و حقايق مربوط به خود را در زمانهاي بهخصوص و بر عدهاي مشخص آشکار ميسازد؛ البته اين مکاشفهها مختص به آن زمانها و مکانها نيستند و الاهيات مسيحي آنها را راهنماي همة مسيحيان در تمام زمانها و مکانها ميداند. خودآشکارسازيهايِ خاص خداوند را ميتوان در چند شکل ديد: معجزات، نبوتها، وجود و اعمال عيسي، کتاب مقدس، و تجربههاي شخصي.
ضرورت مکاشفة خاص
انسان بدون راهنمايي و هدايتِ الهام الاهي نميتواند به کافي بودن آنچه از مکاشفة عمومي فهميده است قطع پيدا کند؛ زيرا انسان شروط نجات و سعادت را نميداند و از راه مکاشفة عمومي نيز نميتواند اين آگاهي را کسب کند؛ چراکه ابزار انسان براي کشف معناي مکاشفة عموميْ عقل است و عقل حتي در جديترين تصميمات زندگي نيز لنگلنگان راه ميرود. اگر اين تصميم مربوط به دنياي غيرمحسوس باشد، ضعف عقل آشکارتر هم ميشود؛ زيرا در اين موارد عقل بايد واقعيات و اصولي را جستوجو کند که اقتضائات آنها با الگوي رايج زندگي انسان ناسازگارند. مشکلاتي که انسانها بر سر راه رسيدن به حقيقت با آنها مواجهاند، چنان عظيماند و يافتههاي عقلي چنان ناقصاند که براي دستيابي به معرفتي مطمئن، وحي خدا ضروري است. پاپ پيوس دوازدهم (Pius XII) در بيان ضرورت اخلاقي مکاشفة خاص الاهي، پس از اشاره به اين واقعيت که انسانها همواره دربارة موضوعات ديني و اخلاقي اختلاف نظر داشتهاند ميگويد:
هرچند اجمالاً عقل انساني با نور و توان طبيعي خود ميتواند به نوعي معرفت يقيني و صادق نسبت به يک خداي شخصوار که با مشيت خويش ناظر و حاکمِ جهان است، و نيز به معرفت قانون طبيعياي که «خالق» در قلوب ما به وديعت گذاشته است برسد، با اين حال، موانعي که عقل را از کاربرد مفيد و مؤثر توانايي طبيعياش باز ميدارند کم نيستند؛ مانند اينکه حقايقي که بايد دربارة خدا و نيز روابط بين خدا و انسانها دانست کاملاً فراتر از نظام محسوساند... عقل انساني در شناخت اين حقايق با مشکل فعاليت حواس و قوة تخيل، و نيز با شهواتِ پليد ناشي از گناه اوليه مواجه است.
به همين دليل، وحي [و مکاشفة] الاهي بايد اخلاقاً ضروري دانسته شود تا اينکه اين حقايق اخلاقي و ديني... با يقين ثابت و به دور از خطا ادراک شوند (برنتل، 1381: 68).
بنابراين، مسيحيان معتقدند که مکاشفة خاص از دو جهت ضرورت دارد: نخست آنکه اين امکان را فراهم سازد تا مهمترين حقايقِ قابلفهم دين را با اطمينان و بدون آميختگي به اشتباه دريابد؛ دوم آنکه اين توانايي را به انسان بهعنوان مخلوق هوشمند بدهد که به سوي آن غايت فراطبيعي که خدا برايش مقدر کرده است جهتگيري کند (بخشنده، 1387: 127).
معجزه
پيامبران عهدقديم معجزات فراواني انجام ميدادند که کتاب مقدس آنها را ثبت کرده است؛ مانند جاري شدن آب از صخره به دست موسي (خروج 17: 6) و يا شکوفهدادن عصاي هارون (اعداد 17: 8). عهد جديد نيز مملو از معجزات است؛ عيسي بيماران را شفا ميدهد (متي 12: 22؛ مرقس 10: 46)، مردگان را زنده ميکند (لوقا 7: 11؛ يوحنا 11:
1-44)، هزاران نفر را با غذايي اندک سير ميکند (متي 14: 13-21؛ مرقس 8: 1-9)، آب را به شراب تبديل ميکند (يوحنا 2: 1-11)، طوفان را آرام ميکند (مرقس 4: 35)، بر روي آب راه ميرود (متي 14: 22) و معجزاتي از اين قبيل. مسيح شفادادنها و اعمال معجزهوار خويش را نشانهاي از حضور و قدرت خدا معرفي ميکند: «اگر به مدد انگشت خدا ديوها را دفع ميکنم، پس ملکوت خدا به شما رسيده است» (لوقا 11: 20). حواريان و شاگردان عيسي نيز قدرت انجام معجزه را داشتند؛ کتاب اعمال رسولان گزارش ميدهد که پولس بيماراني را شفا داد و حتي پسري را که در سخنراني او به علت سقوط از طبقة سوم مرده بود زنده کرد (اعمال رسولان 20: 7-12).
مسيحيان اين معجزات را مشخصترين نشانههاي مکاشفة الاهي ميدانند(Catechism, 2004: 39)؛ زيرا از نظر آنان، معجزات چناناند که گويي در ضمن آنها «خدا از نهانگاه خود بيرون ميآيد و به انسانها نشان ميدهد که زنده است و بر کائنات فرمانروايي دارد» (تيسن، بيتا: 11). در اينجا نيز ميتوان ردپايِ انسانشناسي و خداشناسي خاص مسيحي ــ که مبناي تبيين خاص آنان از رابطة خدا و انسان است ــ را ديد؛ چنانکه اشاره شد مسيحيان معتقدند خدا دور از دسترس فهمِ انسان قرار دارد و از سويي ذاتِ فاسدِ انسان نيز قادر به شناخت خدا نيست؛ پس لازم ميآيد که خدا گاهي، در قالب معجزات و مانند آن، از «نهانگاه خود» خارج شود، و وجود و قدرت خود را به «انسانها نشان دهد».
نبوت
مضمون نبوتها را ميتوان به دو دستة کلي تقسيم کرد: «پيشگويي»، يعني گفتن رازهاي الاهي قبل از وقوع آن؛ و «واسطه بودن»، يعني سخن گفتن از طرف خدا دربارة گذشته، حال و يا آينده (Bowden, 2005: 983). هر دو نوع نبوت را ميتوان در کتاب مقدس ديد. خداوند به واسطة اين نبوتها ــ که عمدتاً از زبان پيامبران بيان ميشدند ــ پيام و يا برنامهاي را براي مردم آشکار ميکرد: «آنگاه روح خداوند بر من نازل شده مرا فرمود: "بگو كه خداوند چنين ميفرمايد..."» (حزقيال 11: 5).
نوشتههاي پيامبرانه، قسمت عمدة عهدقديم را تشکيل ميدهند. در کتاب مقدس به تناسب نوع نبوتي که فرد پيامبر انجام ميداد و يا نحوهاي که الهام و وحي را دريافت ميکرد عناوين گوناگوني براي اشاره به آنان به کار رفته است. البته عنوانهايي که براي پيامبران به کار ميرفت به گروهي که آن عنوان را به کار ميبردند و زمانِ آن پيامبر نيز بستگي داشت. پرکاربردترين عنوان براي اشاره به اين پيامبران، عنوان «نبي» (navi') است. عنوان ديگر «رؤيابين» يا «بيننده» (ozeh?h) است؛ اين عنوان بيشتر بر شهود دلالت دارد، مثلاً کتابهاي برخي از پيامبران با چنين عبارتي آغاز ميشوند: «كلام يَهُوَه كه بر ميكاه ... نازل شد و آن را دربارة سامره و اورشليم ديد». علاوه بر اين دو عنوان، سه عنوان ديگر نيز در کتاب مقدس ديده ميشود: «رائي» (ro'eh)، «مرد خدا» (ish ha-Elohim) و «پسران انبيا» (benei ha-nevi'im) (Wilson, 1987: 16-17).
در عهد جديد نيز مطالب نبوتي حضور دارند. عمدهترين متن پيامبرانه در مجموعة عهدجديد کتاب مکاشفة يوحناست. اين کتاب هم شامل پيشگويي است و هم دربردارندة انتقاد اجتماعي. يوحنا در اين کتاب آمدن دنيايي جديد را پيشگويي ميکند که در آن خدا با انسان خواهد بود. او از تصاوير کتاب دانيال استفاده ميکند تا بهشدت از سياست و اقتصاد امپراتوري روم انتقاد کند. او سرنگوني امپراتوري روم را نيز پيشگويي ميکند (Bowden, 2005: 987).
البته هر پيشگويي را نميتوان نبوت دانست، پيشگويي، زماني نبوت است که نه به وسيلةعقل و پيشبينيبشري، بلکه از طريق پيام مستقيم الاهيبيان شده باشد (تيسن، بيتا: 12)؛ مانند نبوت اشعيا دربارة به قدرت رسيدن کوروش و بازسازي معبد اورشليم که يکصد و پنجاه سال قبل از بهقدرت رسيدن او بيان شده است: «و دربارةكورش ميگويد كه او شبان من است و تمامي مسرّت مرا به اتمام خواهد رسانيد و دربارة اورشليم ميگويد بنا خواهد شد و دربارة هيكل كه بنياد تو نهاده خواهد گشت» (اشعيا 44: 28).
در سنت مسيحي، پيامبران عهد قديم را کساني ميدانند که آينده را آشکار ميکردند (Wilson, 1987: 14). از نظر مسيحيان مهمترين و اصليترين پيشگويي پيامبران عهدقديم، پيشگويي آمدن مسيح است. الاهيدانان مسيحي بسياري از آيات عهدقديم را حاوي اشاراتي به آمدن عيسي ميدانند (مانند اشعيا 7: 13-15).
اما نبوت تنها به پيشگويي آينده منحصر نميشود، محققان پيامبران را بهعنوان آفرينندگان شکلي بسيار روشنفکرانه از توحيد اخلاقي تصوير کردهاند (Wilson, 1987: 14). بسياري از سخنان انبياي عهدقديم و نوشتههاي عهدجديد (مانند رسالة يعقوب) را ميتوان از اين دست دانست؛ در اين گفتهها، انبيا و رسولان مردم را به روش صحيح دينداري دعوت ميکردند و با خصلتهايي چون رياکاري، ترک خدا، و مانند اينها مقابله ميکردند.
شايد بهنوعي بتوان مسيح و اعمال او را نيز در قالب اين گونه از مکاشفه قرار دارد؛ زيرا مسيح شباهتهاي بسياري به پيامبران عهد قديم داشت. او معاصر يحياي تعميددهنده بود و مانند بسياري از پيامبرانِ پيش از خود ظاهرگراياني را که به مسائل کماهميتتر دين بهاي بسياري ميدادند اما جنبههاي مهمترِ خواست الاهي را ناديده ميگرفتند محکوم ميکرد (لوقا 11: 42). عيسي گاه پيشگويي نيز ميکرد و به نظر ميرسد که نابودي معبد اورشليم را پيشگويي کرده است (مرقس 13: 2). به نظر ميرسد که عيسي خود را يک پيامبر ميدانست و معاصران وي نيز چنين تصوري دربارة او داشتند[3] (متي 13: 57؛ 21: 11؛ لوقا 7: 16؛ 13: 33؛ يوحنا 6: 14). البته نبايد فراموش کنيم که اين نگاه به عيسي و اين تبيين از اعمال و شخصيت او، طرفداران بسياري در الاهيات مسيحي ندارد (نمونهاي از اين طرفداران را ميتوان در کتاب اسطورة تجسد خدا، ويراستة جان هيک، مشاهده کرد)؛ در الاهيات مسيحي، تفسير غالب از شخصيت و اعمال مسيح چيزي است که در قسمت بعد به آن ميپردازيم.
پينوشتها:
[3]. در واقع، نوشتههاي عهدجديد دربارة عيسي را ميتوان به دو پارة متفاوت تقسيم کرد: يک دسته او را يک انسان ميدانند و يکي از بزرگترين پيامبران الاهي. اين نگاه را ميتوان بهويژه در اناجيلِ همديد مشاهده کرد. دستة دوم او را پسر خدا و همذات با خدا ميدانند. نوشتههاي پولس و يوحنا از اين نگاه حمايت ميکنند.
عيسي مسيح
کسي خداي را هرگز نديده است؛ پسر يگانه که در آغوش پدر است، همو او را شناساند (يوحنا 1: 18).
باور مسيحيان بر اين است که خدا از زمان آدم، در طي مراحل و مدارجي خود را براي انسان مکشوف ساخت. اين آشکارسازي گاه به قول و گفتار بود و زماني به معجزات و گاه نيز به امور ديگر، اما همة اين مکاشفهها ناقص بودند و قادر نبودند که خدا را به طور کامل نشان بدهند؛ اما اين مکاشفههاي ناقصْ زمينه را براي آشکارشدن کامل و نهايي فراهم ساختند و «چون زمان به کمال رسيد، خدا پسر خويش را گسيل داشت...» (غلاطيان 4: 4-5).
مکاشفة خدا در عيسي به معناي آشکارکردنِ برنامة الاهي براي آشتي با انسانها بود: «از پيش معين کرد که به ميانجي عيسي مسيح، پسرخواندگان او گرديم ... و او ما را از راز ارادة خويش آگه ساخت، همان تدبير خيرخواهانه که از پيش انديشيده بود» (افسسيان، 1: 5-9). خداوند در فرايند اين مکاشفه کاملاً فعال است؛ اوست که از ازل تصميم گرفته است که در پسر خويش، عشق خويش به انسانها را نشان دهد. تجسد پسر او در رحم يک زن (غلاطيان 4: 4)، مرگ شفاعتآميز پسرش بر روي صليب، و زنده شدن او پس از مرگ، تحقق برنامة پنهان خدا هستند. در اين برنامه، خودِ مسيح آن چيزي است که آشکار شده است (Deninger, 1987: 360). مسيح خود خداست (ميشل، 1381: ) و از اين روست که کاملترين مکاشفه و آشکارشدن خداست؛ زيرا «مسيح هم وجود خدا، هم ذات خدا، و هم ارادة خدا را براي انسانها آشکار کرد» (تيسن، بيتا: 16).
الاهيدانان مسيحي در بيان علت آشکارشدن خدا در عيسي دلايل چندي ارائه کردهاند؛ مانند اينکه مکاشفة عمومي خدا نتوانست دنياي غير يهود را به درک وجود، ماهيت و ارادة الاهي رهبري نمايد (روميان 1: 20ـ23) و حتي فلسفه نيز نتوانست نظر صحيحي دربارة خدا به انسان ارائه دهد (اول قرنتيان1: 21). از اين رو به مکاشفة کاملتري نياز بود؛ اما علت اصلياي که الاهيات مسيحي براي اين مکاشفه ارائه ميکند فساد ذاتيِ انسان و ناتواني او از شناخت خداست.
الاهيات مسيحي بر اساس انديشههاي پولس شکل گرفته است. از نظر پولس تمامي انسانها ذاتاَ گناهکارند؛ زيرا از زمان آدم و به واسطة گناهِ او همگان گناهکار شدند (روميان 5: 19). اين گناهْ ارادة انسان را فاسد کرده بود و ديگر انسانها قادر نبودند که بهشخصه خدا را بشناسند و راهي براي نجات و سعادت خويش بيابند. انسان به عمل نجاتبخشي نياز داشت تا وي را از اسارت گناهي که آدم مرتکب شده بود رهايي بخشد. در واقع عيسي علاوه بر آنکه وحيِ کامل خداست «منجي» نيز است. مسيح با رنجي که بر صليب برد، گناه نخستين را فديه کرد: «همچنان که با نافرماني يک انسان بسياري گنهکار گشتند، بدينسان با فرمانبري يک تن بسياري دادگر خواهند گشت» (روميان 5: 19).
تا پيش از آمدن مسيح، انسانها ــ که همگي گناهکارند ــ بنده و غلام خداوند بودند و به مجازات گناه نخستين، زير يوغ شريعت قرار داشتند. از اين رو، مکاشفة خدا در اين دوره (دورة شريعت) به شکل نبوت بود؛ زيرا در عصر شريعت انسان به پيامبر محتاج است تا دستورات و اوامر را براي او بياورد؛ اما با فدا شدن عيسي ديگر انسان غلام و بندة خدا نبود بلکه «پسرِ» خدا بود:
خدا پسر خويش را گسيل داشت... تا تابعانِ شريعت را بازخَرَد و پسرخواندگي بر ما عطا کند و دليل آنکه شما پسرانيد، اين است که خدا روح پسر خويش را بر دلهاي ما گسيل داشته است که بانگ ميزند: اَبّا، پدر! (غلاطيان 4: 4-7).
در رابطة پسر و پدر، هدف آن است که انسانها خداگونه شوند و اين ميطلبد که انسانها خدا را ببينند تا از او الگوگيري کنند. پس خدا پسرش را که همذات با خود بود به زمين فرستاد. به همين دليل است که مسيحْ کاملترين مکاشفة خداست. در عيساي ناصري، واسطة وحي و محتواي وحي (يعني شخص، تعاليم، و عمل نجاتبخش عيسي) يکي بودند و يک موضوع يگانه را براي مکاشفه تشکيل ميدادند (Deninger, 1987: 360).
براي آنکه اعمال و سخنان عيسي براي نسلهاي بعدي ثبت گردد لازم بود تا کساني آن را ثبت کنند به همين دليل رسولان عيسي، مأمور ثبت اين مکاشفه شدند. اناجيل مستقيماً به توصيف اين مکاشفه ميپردازند و در واقع ميتوان گفت: «عهدجديد تاريخنگاري خدايي است که ذات خود را بهعنوان منجي، مکشوف کرده است» (ميشل، 1381: 53). مسيحيان معتقدند آنچه پولس و ساير رسولان نيز در رسالههاي خود نگاشتهاند تکميل همين مکاشفه است.
تمام نويسندگان عهد جديد معتقد بودند که خدا در اعمال و مرگ عيسي، به نيابت از قوم خود، عمل کرده است و نيز معتقد بودند که پاسخدادن به عيسي، پاسخدادن به خدايي است که او را فرستاده است (Bowden, 2005: 1034). البته بايد پشتوانة تفسير الاهياتي مسيحيان از کارهاي عيسي را بيشتر در نوشتههاي پولس و يوحنا جستوجو کرد (Deninger, 1987: 360). تفسير پولسي از مکاشفة مسيح بعدها به صورت عقيدة تثليث و تجسد شکل الاهياتي يافت.
عيسي مسيح، همچنانکه کاملترين مکاشفة خداست، آخرين مکاشفة عمومي و همگاني خداوند نيز است: «تدبير نجات مسيحي، بدين لحاظ که همان عهدجديد و نهايي است، هرگز از بين نخواهد رفت؛ و پيش از تجلي شکوهمند خداوند ما عيسي مسيح، توقع مکاشفة همگاني جديدي نميرود» (Catechism, 2004: 22)؛ زيرا خدا همه چيز را در اين کلمة خويش گفته است. قديس يوحناي صليبي در تفسير آيات آغازين رساله به عبرانيان اين مطلب را چنين بيان کرده است:
او با اعطا کردن پسرش ــ که تنها کلمهاش است (زيرا کلمه ديگري ندارد) ــ به ما، به يکباره همه چيز را در اين يگانه کلمهاش گفته است و چيز ديگري براي گفتن ندارد ... زيرا آنچه را به طور پراکنده به پيامبران گفته است، اکنون با اعطاي اين کل، که پسرش است، به يک مرتبه همه چيز را به ما گفته است (Ibid).
اين تفسير از عيسي مسيح نتايج مهمي براي دين مسيحي در پي داشت. اين نگاه عيسي را به مکاشفة مبنايي اين فرقة جديد تبديل کرد و باعث شد مسيحيت از دين مبدأ (يهوديت) جدا شده، به آييني جديد تبديل شود. در حدود بيست سال پس از مرگ عيسي، در انطاکيه و نيز غلاطيه مناقشهاي درگرفت که ميتوان آن را رقابت بين ادعاهاي موجود در باب مکاشفة خدا دانست. پولس در مخالفت با پطرس تأکيد ميکرد که ايمان به مسيحْ يگانه عنصر سازندة هويت مسيحيان است (غلاطيان 2: 14-16) و بنابراين غيريهودياني که به مسيحيت ميگروند ملزم به رعايت قوانين شريعت موسي نيستند. تأثير اين نزاع بر تلقي الاهيات مسيحي از مفهوم وحي ــ و به طور کلي، نحوة شناخت انسان از خدا ــ را ميتوان چنين بيان کرد که پيروزي پولس در اين نزاع به اين معنا بود که مهمترين و محوريترين گونة مکاشفة خداوند تجلي او در عيسي است نه پيامي که توسط پيامبران و رسولان براي مردم فرستاده است. همين تلقي باعث تفاوت بسيار ديدگاه الاهيات مسيحي در باب وحي با دو دين همخانوادهاش، يعني اسلام و يهوديت، شده است؛ زيرا اسلام و نيز يهوديت، مهمترين راه شناختن خدا را در پيامهاي او جستوجو ميکنند و از اين روست که قرآن در اسلام، و تورات در يهوديت جايگاهي بسيار رفيع يافتهاند. ميتوان گفت به همين دليل است که مسيحيت در مقايسه با دو دينِ کتابمحورِ يهوديت و اسلام، کمتر به کتاب تکيه دارد.
اما اين آخرين مکاشفه دو مرحله دارد و هنوز کامل نشده است؛ تنها در زمان بازگشت مسيح (Parousia) است که اين مکاشفه کامل خواهد گرديد. در آن زمان است که وعدة جلال و شکوهي که به رستگاران داده شده است محقق خواهد شد و رستگاران زنده شده، فرزندان و وارثان خدا خواهند گرديد (اول قرنتيان 1: 7؛ دوم تسالونيکيان 1: 7؛ روميان 8: 18-23).
کتاب مقدس
انسان به کمک عقل خويش و با دقت در مکاشفة عمومي خدا در طبيعت و تاريخ، به وجود خدا، و صفات و اعمال او پي ميبرد؛ اما اين ميزان از شناخت براي حل مشکلاتِ انسان و رسانيدن او به سعادت و پاکي کافي نيست. از سويي ديگر، مکاشفة عمومي تأثيري ضعيف و حجيتي ناقص بر افراد بشر دارد؛ زيرا انسانها در آن، امر صريحي نمييابند و نميتوان با قطعيت، يافتههاي عقلاني انسان از مکاشفة عمومي را سخن و ارادة خداوند دانست. کتاب مقدس نيز خود از اين ضعف بشر آگاه بوده و به آن اشاره کرده است:
جهان از حکمت خود به معرفت خدا نرسيد (اول قرنتيان 1: 21).
كاش كه خدا سخن بگويد و لبهاي خود را بر تو بگشايد و اسرار حكمت را براي تو بيان كند. .... آيا عمقهاي خدا را ميتواني دريافت نمود؟ يا به كُنه قادر مطلق تواني رسيد؟ مثل بلنديهاي آسمان است چه خواهي كرد؟ گودتر از هاويه است چه تواني دانست؟ پيمايش آن از جهان طويلتر و از دريا پهنتر است. (ايوب، 11: 5-9).
مکاشفة خدا در مسيح نيز منحصر به دورهاي خاص از تاريخ و منطقهاي کوچک از جغرافيا بود. آگوستين در کتاب شهر خدا در بيان ضرورت الهام دلايلي آورده است؛ مانند اينکه 1.انسان نيازمند اعلاني از سوي خداوند است که براي برآورده کردن نيازهاي او در حالت سقوط کافي باشد. 2. وجدان انسانها طالب کمک روحاني و هدايت به سوي حق است. 3. استقبال انسانها از الهامات و اعلاناتِ الاهيْ نشاندهندة اين است که انسانها منتظر اين الهام هستند و به آن احتياج دارند (به نقل از: الاميرکاني، 1890: 16).
از اين رو خداوند منبع روشنتر و کاملتري را در اختيار انسان قرار داده است: مکاشفة خاص او در کتاب مقدس. به نظر مسيحيان، کتاب مقدس هدف خدا از تعليم و هدايت انسان، خواستهاي او از بشر، واسطة رهايي از خطا، و راه دستيابي به رستگاري را به انسانها اعلان ميکند؛ به همين دليل کتابمقدس عاليترين مرجع و اساس ديانت مسيحي است.
در باب کتاب مقدس، بايد علاوه بر مکاشفه (revelation) از الهام (inspiration) نيز سخن گفت. الهامْ مفهومي نزديک به وحي در کلام اسلامي دارد. الهام به معناي پيامي بيواسطه از خدا است (Jones, 1999: 65). الهام مستلزم اشراق خاصِ ذهن است و به موجب آن، آدمي انديشههايي را که خدا مايل است او آنها را بنگارد دريافت ميکند (بخشنده، 1387: 125). اصليترين راه انتقالِ الهامْ کلام خداوند بود؛ اين کلام ممکن بود به صورت يک گفته باشد يا يک نشانة نوشتهشده يا يک نداي دروني که خدا به وسيلة آن پيام خويش را به فرد گيرنده منتقل ميکرد (Dulles, 2003: 195).
الهام با مکاشفه تفاوت دارد؛ مکاشفه مربوط است به انتقال حقايقي که از طريق ديگري قابل انتقال نيست و الهام مربوط است به ثبت حقيقت مکشوفشده؛ مثلاً يوحنا صداي هفت رعد را شنيد و وقتي ميخواست آن را بنويسد اجازه نيافت (مکاشفه10: 3-4). همچنين ممکن است الهام بدون مکاشفة مستقيم وجود داشته باشد، مانند زماني که انجيلنويسان آنچه را ديده و يا بر اثر تحقيق دريافته بودند ثبت کردند (لوقا1: 1-4). لوقا بهعنوان يک مورخ براي نوشتن انجيل خود به بررسي منابع مکتوب پرداخت و روايات شفاهي را مورد دقت قرار داد و در مورد بسياري از مطالب اعمال رسولان شاهد عيني بود. ولي يوحنا غالب مطالب کتاب مکاشفه را به وسيلة مکاشفة مستقيم از خدا دريافت کرد. هر دو نفر در نوشتن مطالب خود داراي الهام بودند؛ ولي آنها را به طرق مختلف دريافت نمودند[4] (تيسن، بيتا: 61).
محتواي کتاب مقدس را ميتوان متشکل از دو مضمون اصلي دانست: اول ثبت مکاشفات عمومي و خاص خداوند و دوم مطالبي که انسان براي رستگاري به آنها نياز دارد. بيانيه شوراي اول واتيکان محتواي کتاب مقدس را چنين توصيف کرده است: «خودِ خداوند و احکامِ ازليِ ارادة او» و واتيکان دو چنين تعليم ميدهد: «خدا خواست که خود را مکشوف کند و اهداف پنهانِ ارادة خويش را به ما بشناساند» (Dulles, 2003: 197). از اين رو، کتاب مقدس جداي از ساير انواع مکاشفات نيست و در واقع شامل آنها نيز هست؛ مثلاً موضوع اصلي عهد قديم کارهاي قدرتآميز الاهي است (مثلاً تثنيه بابهاي7 و 26). هم عهدجديد و هم عهد قديم، شاهدي هستند بر اعمال خدا و همچنين شاهدي هستند بر اينکه چگونه قدرت و ارادة الاهي در حوادث و تجربيات ظهور يافته است؛ مانند حضور خدا در بوتة مشتعل (خروج 3: 4)، و ستون آتش (خروج 13: 21).
کلام خدا و اين اعمال ارتباط وثيقي با يکديگر دارند؛ تنها در ساية اتحاد دوطرفة اعمال با کلام الاهي است که مکاشفه به صورت کامل شکل ميگيرد. بيانية شوراي واتيکان دو اعلام ميدارد: «اعمالي که خدا در تاريخِ رستگاري انجام داده است، تعاليم و واقعياتي را که کلمات بر آنها دلالت دارند آشکار ميسازند و آنها را تأييد ميکنند؛ در حالي که کلمات نيز اعمال را اعلام ميکنند و رازي را که اين اعمال دربردارند روشن ميسازند» (Dulles, 2003: 196).
در کنار اين مکاشفهها و اعمال، کتاب مقدس برنامة نجات الاهي را نيز بيان ميکند. مکاشفه و وحي يهوديـمسيحي بهتدريج و در طول سدهها اتفاق افتاده است. توماس آکويناس اين وحي و مکاشفه را به سه دورة عمده تقسيم ميکند: قبل از شريعت موسي، دورة شريعت، و دورة فيض. معيار اين تقسيمبندي سه مکاشفة عمدة خداوند است: مکاشفه بر ابراهيم، بر موسي، و بر رسولان (Ibid: 196). هرسه دورة وحي در کتاب مقدس مکتوب است. پيام خدا به ابراهيم و موسي در عهد قديم مکتوب شده است. نوشتههاي عهدجديد نيز حقيقت نهايي و معناي مکاشفة خدا در مسيح را در اختيار مسيحيان ميگذارند؛ «موضوع اصلي اين نوشتهها اعمال، تعاليم، مصائب و جلال عيسي مسيح، پسر متجسد خدا، و شکلگيري کليساي او تحت هدايت روحالقدس است» (Catechism, 2004: 33).
از نظر الاهيات مسيحي مکاشفة کتاب مقدس با ارادة خداوند پايان پذيرفته است؛ پايان اين مکاشفه شکلگيري مجموعة رسمي(Canon) کتاب مقدس بود (Jones, 1999: 65-6). بنابراين امروزه کسي نميتواند مدعي دريافت الهام الاهي به آن شکلي که نويسندگان کتاب مقدس دريافت ميکردند بشود.
مکاشفه شخصي
تمام مواردي را که در بالا گفته شد ميتوان از اين حيث که در دسترس همگان قرار دارند، مکاشفههاي همگاني ناميد (public Revelation)؛ اما انسان به مکاشفة ديگري نيز دسترس دارد که ميتوان آن را مکاشفة شخصي (private revelation) ناميد. مکاشفة شخصي ممکن است به علت خوبيِ شخصيِ يک فرد به او عطا شود. اين مکاشفه مسيحيان را براي وفاداري و پايبندي بيشتر به انجيل برميانگيزد. آکويناس معقتد است که مکاشفة پيامبرانه، تا آن حدي که مربوط به عقايد است در دورة رسولان متوقف شد؛ اما اين مکاشفه، در جايي که راهنماي اعمال انسان است، همواره ادامه خواهد يافت. البته به علت وجود فريب، دروغ، و اغراق در ادعاهاي افراد، با گزارشهاي موجود دربارة اين نوع مکاشفه با احتياط برخورد ميشود (Dulles, 2003: 198). چنانکه پيش از اين نيز اشاره شد، آنچه در ادبيات اسلامي به مکاشفه معروف است، معنايي شبيه به اين گونه از مکاشفه در الاهيات مسيحي دارد.
جمعبندي
از نظر الاهيات مسيحي، خدا پنهان است و دستنايافتني و انسان نيز ناتوان از شناخت او؛ اما خدا براي آنکه راه نجات را به انسان بنماياند، از نهانگاه خويش بيرون آمده، خود و اهداف و خواستههايش را بر انسان آشکار ساخته است. مسيحيان هر آنچه را که خدا و يا خواستهها و ارادة او را آشکار سازد «مکاشفه» مينامند.
مکاشفههاي الاهي به دو دستة کلي تقسيم ميشوند: مکاشفههاي عمومي و مکاشفههاي خاص. مصاديق مکاشفة عمومي، حضور خداوند در نظم و نظامِ طبيعت، حوادث تاريخي، و وجدان انسانهاست. منظور از عمومي بودن اين مکاشفهها اين است که با دقت در آنها، وجود خدا بر هر انساني آشکار خواهد شد. اما مکاشفههاي خاص، مواردي هستند که تنها بر افرادي مشخص و در زمانهايي خاص رخ دادهاند. اين مکاشفهها را ميتوان در معجزات، نبوتهاي پيامبران، تجسد خدا در مسيح، کتاب مقدس، و تجربة شخصي افراد ديد.
از نظر مسيحيان، مکاشفههاي خاصِ همگاني (يعني همة موارد مکاشفههاي خاص بهجز تجربة شخصي که همگاني نيست) با تجسد خدا در مسيح پايان پذيرفته است و تنها راه مسيحيان براي شناخت خدا، مکاشفههاي عمومي و کتاب مقدس است؛ زيرا آدمي با تفکر و تأمل در مکاشفههاي عام ميتواند به وجود و حضور خداوند پي ببرد و کتاب مقدس نيز ــ که دربردارندة تمام گونههاي مکاشفة خداوند است ــ او را از خواستهها و اهداف الاهي آگاه ميسازد. اين مکاشفهها، و بهويژه کتاب مقدس، مبناي ديانت مسيحي هستند و از اين رو، براي مسيحيان اهميتي بنيادي و کارکردي انحصاري و ويژه دارند. الاهيدانان مسيحي همواره در پي فهم اين مکاشفهها و به دست دادن معنايي عميقتر از آنها بودهاند.
پينوشتها:
[4]. تأکيد مسيحيان بر الهاميبودن مطالب کتاب مقدس ــ چه مطالبي که مستقيماً از خدا يا روحالقدس دريافت شدهاند و چه آنها که با تحقيق و بررسيِ منابع نگاشته شدهاند ــ براي حجيتبخشي به اين مطالب است؛ زيرا زماني که منبع مطالب يک نويسنده (مانند لوقا) مشاهدات و تحقيقات او است، اين سؤال مطرح ميشود که از کجا ميتوان به «صحيح و بيخطابودن» سخنان آنان اعتماد داشت؛ در اينجاست که مسيحيان مدعي ميشوند در اين موارد نيز نويسندگان کتاب مقدس، تحت الهام روحالقدس به نگارش پرداختهاند و روحالقدس آنان را در مسير تحقيق و نگارش هدايت کرده و از خطا و اشتباه حفظ کرده است.
کتابنامه
الاميرکاني، جيمس انس (90-1888م/ 9-1268ق)، نظام التعليم في علم اللاهوت القويم، بيروت: مطبعه الاميرکان.
بخشنده، حميد (1387)، «بررسي نقادانه وحي و کتاب مقدس در الاهيات کاتوليک»، فصلنامه هفتآسمان، شماره 37.
برنتل، جرج (1381)، آيين کاتوليک، ترجمه حسن قنبري، قم: مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
تيسن، هنري (بيتا)، الاهيات مسيحي، ترجمه ط. ميکائيليان، انتشارات حيات ابدي.
عهدجديد بر اساس نسخة اورشليم (1387)، ترجمة پيروز سيار، تهران: نشر ني.
محمديان، بهرام (مترجم و ويراستار) (1381)، دايرهالمعارف کتاب مقدس، تهران: سرخدار.
مکگراث، اليستر (1384)، درسنامة الاهيات مسيحي، ترجمه بهروز حدادي، قم: مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
ميشل، توماس (1381)، کلام مسيحي، ترجمة حسين توفيقي، قم: مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
هوردرن، ويليام (1368)، راهنماي الاهيات پروتستان، ترجمه طاطهوس ميکائليان، تهران: شرکت انتشارات علمي فرهنگي.
هيک، جان (ويراستار) (1386)، اسطورة تجسد خدا، ترجمه محمدحسن محمدي مظفر و عبدالرحيم سليماني، قم: مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
Catechism of the Catholic Church (2004), London: Burns & Oates.
Bowden,John (2005), Christianity: the Complete Guide, London: Continuum.
Deninger, Johannes (1987), "Revelation", in: The Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade (ed.), vol. 12, New York: Macmillan.
Dulles, A. (2003), "Theology of Revelation", in: New Catholic Encyclopedia, 2nd ed., vol. 12, Detroit: Catholic University of America: Thomson/Gale; Washington, D.C.
Jensen, J. (2003), "Concept of Revelation (In The Bible)", in: New Catholic Encyclopedia, 2nd ed.,vol.12, Detroit: Catholic University of America: Thomson/Gale;Washington, D.C.
Jones, Gareth (1999), Christian Theology: A Brief Introduction, Malden, MA: Polity Press.
Wilson, Robert R. (1987), "Biblical Prophecy", in: The Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade (ed.), vol. 12, New York: Macmillan.
نويسنده:محمد حقاني فضل
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید