زندگى در جهانى که در آن دادگرى حاکم باشد، يکى از آرزوهاى بزرگ زمان ماست. با اين حال در پايان قرن حاضر هنوز بخش بزرگى از انسانها در شرايط غير انسانى زندگى مىکنند. با وجود پيشرفتهاى محدود، وضعيت در دهههاى گذشته بهتر نشده است و شکاف ميان کشورهاى فقير و ثروتمند و نيز بين فقيران و ثروتمندان اين کشورها بسيار بيشتر شده و مىشود (2) در کنار بىعدالتى اجتماعى در سطح ملى و بينالمللى، که جهان کنونى ما را فراگرفته است، شکلهاى متعدد بىعدالتى سياسى ديده مىشود که دولتها باعث آن هستند يا زمينه آن را فراهم مىکنند، و حقوق اساسى اشخاص و گروهها را به دلايل قومى يا اعتقادات مذهبى و سياسىشان نقض مىکنند. البته شرايط ناعادلانه، ديگر کمتر به عنوان «سرنوشت» پذيرفته مىشود.
تعداد زياد اختراعات علمىفنى و در نتيجه افزايش توانايى انسان براى ايجاد تغيير در جهان، به مسؤوليتخود، و نيز توسعه ارتباطات جهانى، اميدهايى را در سطح جهان براى [بهبود] عميق وضعيت اجتماعى ايجاد کرده است.
در اين حال بايد ارزش دينى عدالت را از نو شناخت. اين امر، بخصوص درباره اديان تنزيلى توحيدى که تعهد به عدالت را در ذات خود مىبينند صادق است. هر فقر و فلاکت اجتنابپذيرى، به منزله نتيجه حقکشى که به زندگى انسان آسيب رساند يا نابود کند، مغاير با خواست آفريدگار خير است که «حبيب حيات» و «خداوندگار عدالت» است (از جمله 5/33 ر 7/11 مزامير 8/61ز 18/30 yes ). در نتيجه براى مؤمنان وظيفهاى اولى است که بيشتر از جنبههاى شخصى و اجتماعى، براى عدالتبه پا خيزند. مايلم اين موضوع را به کمک روايات انجيلى و نتيجهگيرى از آنها براى زمان حال روشن گردانم.
2. عدالت در متون انجيلى
مقدمه
چون از ديدگاه کلى انجيل، همزيستى مسالمتآميز اهميت زيادى دارد، مسائل عدالت در مرکز وحى انجيل قرار دارد. در حقيقت کتاب مقدس عهد عتيق و عهد جديد در ابعادى وسيع و در تلاشى پىگير با حقکشى و بىعدالتى در تاريخ بشرى و روابط اجتماعى مربوط به آن نبرد مىکند. بدين ترتيب نگرانى براى حق و عدالت موضوعى از ميان موضوعات فراوان انجيل نيست، بلکه در حقيقت «...کليه اصول عقايد عيسوى، ندايى شنيدنى براى همبستگى انسانى بويژه اهتمام مشترک براى عدالت اجتماعى به نفع ضعفا و ستمديدگان است».
در يکايک متون انجيل که در مدت زمان بيشتر از 11 قرن پديد آمدهاند حق و ناحق از ديدگاههاى متعددى به چشم مىخورند; چون هم فرد و هم مردم از تجربيات متفاوتى از ناحقى برخوردارند. اما درک اين که در موقعيتهاى متفاوت چه چيزى حق تلقى مىشود، در جريان زمان عمق مىگيرد. گذشته از اين، تاکيدها و نقاط ثقل خداشناختى هريک از مؤلفان متفاوت است.
لذا با توجه به کثرت شواهد منحصر به فرد نمىتوان از درک عدالت از متون انجيلى سخن گفت. در اين مورد يادآور مىشود که اصطلاح «عدالت» در انجيل از معناى وسيعترى، از آنچه در زبانهاى مدرن وجود دارد، برخوردار است.
عدالت در وهله اول، اصلى براى تشکل جامعه يا فضيلتى اخلاقى نيست، بلکه يکى از صفات خداوند و بيش از هر چيز مختص به ذات اقدس اوست. اگر کسى بخواهد مفهوم عدالت مسيحى را بطور ريشهاى درک کند، بايد بر اين اساس حرکت کند. در اين مورد به پارهاى از ويژگيهاى اساسى انجيل متوسل مىشويم:
خدا از نظر انجيل هم قانونگذار است، هم قاضى و هم ناجى و چون قانون عطيه اوست، پس مافوق قانون است. اين به معنى استبداد نيست، زيرا رحمت و شفقت او در مرتبهاى مقدم بر قانونگذارى و قضاوت او قرار دارد. طرح اين موضوع در مقدمه از اين لحاظ مهم است که از ديدگاه انجيل عدالت و شفقت و رحمت مغاير يکديگر نيستند بلکه در يک توالى منظم قرار دارند. خلقت، اتحاد و قانون به عنوان مبانى همزيستى انسانى عطيههاى محبت و عدالتخدا هستند.
در ذيل، سه ديدگاه محورى پيرامون مفهوم عدالت از نظر تئولوژى (الهيات) انجيل توضيح داده مىشود:
الف. آفرينش انسان و ماموريت دادن به وى که در جهان براساس عدالتحکومت کند.
ب. عدالتخداوند به عنوان همبستگى با بينوايان و ستمديدگان و نيز سرمشقى براى عدالت اجتماعى.
ج. تجديد نيت نخستين قانونگذارى الهى يعنى حفظ زندگى و احترام انسان، توسط عيسى مسيح و آثار آن در ارتباط با درک عدالت در موقعيتهاى متفاوت زندگى انسانى.
توضيح
1-2. آفرينش انسان و امر به وى که در جهان براساس عدالتحکومت کند. در روايت جديدتر از ميان دو روايت داستان آفرينش، در کتاب اول انجيل، داستان آفرينش به عنوان کار شش روزه خداوند شرح داده مىشود، که اوج آن در روز ششم و خلق انسان است. در آنجا آمده است که سپس خداوند گفت: «بگذاريد انسانها را به صورت خود و شبيه خود بيافرينيم. آنها بايد بر ماهى و دريا فرمانروايى کنند، بر پرندگان آسمان، بر دام، بر همه زمين و بر همه خزندگان روى زمين. اين چنين، خداوند انسان را به صورت خود آفريد... آنها را مذکر و مؤنث آفريد.»
طبق اين آيه، که در سنت چندين تفسير داشته است، از ديدگاه انجيل جايگاه انسان توسط رابطهاش با خداوند مشخص مىشود. صورت خدايى داشتن او در اين است که مخلوقى است منطبق و متناسب با خدا و مىتواند با او مرتبط و همنشين بشود. اين استعداد ارتباط با خدا که انسان را از ديگر موجودات ممتاز مىکند، لازمه خرد خلاق و اراده آزاد اوست. اينها طبق طبيعتبشر استعدادهاى شخصى را مىسازند. در حالى که خدا انسان را در مقابل خود مىآفريند تاريخ ممکن مىکند، به شکل يک گفتگوى دائمى ميان خودش و انسان.
خدايى بودن انسان از لحاظ اخلاقى يعنى اين که هر انسان به عنوان مخلوق خدا براى انسانهاى ديگر حضور خود را مجسم کند. هر انسان به عنوان انسان، صرف نظر از نژاد، قوميت، طبقه يا جنسيت، احترامى خدشهناپذير دارد که همنوعان و اجتماع موظف به رعايت اين احترام هستند. هرگاه انسانى به همنوعش ستم کند، مخلوقى را که خدا او را با وى همنشين کرده است، مخدوش مىکند، از آزادىاش سوءاستفاده مىکند و با اين عمل هم نسبت ديگران با خدا و هم نسبتخود با خدا يعنى مخلوقيت انسانها را انکار مىکند.
منشا نهايى تساوى همه انسانها و وحدت خانواده بشرى، طبق روايات آفرينش، در ايمان به يک آفريدگار ريشه دارد; آفريدگارى که در جريان آفرينش جهان، انسان را به صورت خود آفريده و در اين وحدت به انسان شناساند که در اديان توحيدى ريشه دارد. تقاضا براى همبستگى اخلاقى به عنوان يک اصل کلى، که مسؤوليت همه انسانها را نسبتبه يکديگر براساس منشا مشترک آنها از خدا مىطلبد، وجود دارد.
انديشه دوم متون بر اين اصل استوار است که آزادى و خردمندى انسان در دمتساختن جهان است. انسانها چه مرد و چه زن مىآموزند که بر زمينى که خدا آفريده است فرمانروايى کنند. آنها مامورند که کارگاه خلقت را به پيش ببرند و در عين حال به عنوان نماينده در مسؤوليتخدا سهم دارند. انسان يک ابزار انفعالى نيست. او بيشتر، طبق استعدادها و آگاهيهايش و نيز امکانات علمى فنى زمانش براى مسؤوليتپذيرى فراخوانده شده است.
در ميان داستانهاى خلقت، مبناهايى براى ساختن روابط اجتماعى انسانها وجود دارد و اين از آنجا حاصل مىشود که هر انسانى مخلوق است و به ارتباط برقرار کردن با خدا دعوت شده است.
بهطورى که در ذيل نشان خواهيم داد، بذر همه عناصرى که در تاريخ، توسط درک دايما نوشونده و عمقيابنده کلام وحيانى خداوند به يک بينش گسترش يابنده درباره عدالت هدايت مىکنند، در اين جا کاشته شده است.
2-2. عدالتخداوند به عنوان همبستگى با بينوايان و ستمديدگان و نيز سرمشقى براى عدالت اجتماعى.
کتابهاى انجيل رابطه انسانها با خدا را به شکل داستانهاى مختلف نوح، ابراهيم، و فرزندان وى وصف مىکند. محور داستان قوم بنىاسرائيل، که محيط و زمينه نزول وحى خداوند بود، بر نجات و رهايى اين قوم از مصر به کمک خداوند قرار دارد. اين خروج از مصر به عنوان رهاسازى بنىاسرائيل از بردگى و ستم، يعنى از وضعى بسيار ناعادلانه، به کمک خداوند يکى از پايههاى ايمان انجيلى است که داراى اهميت هميشگى براى داشتن فهمى از خداوند است.
از اين تجربه اوليه، خداى انجيل به عنوان کسى شناخته و ستايش مىشود که بينوايان، غارتشدگان و ستمديدگان، يعنى انسانهايى را که زندگى و آيندهشان در خطر است، نجات مىبخشد. او خدايى است که «ناتوان را از غبار برمىدارد و بينوا را که در پليدى استبالا مىبرد»، پس به وسيله او «بينوايان به داد مىرسند و بىپناهان به حق خود». اين عمل خداوند در تاريخ به نفع بينوايان، که در آن هم عدالتش و هم رحمتش نازل مىشود، از نظر اخلاقى در عالىترين درجه اهميت است. اگر چنين است که خداوند به کسانى کمک مىکند که از ستم در رنجند، چنين وظيفهاى براى مؤمنان نيز هست که به يارى ستمديدگان اجتماعى يا سياسى بکوشند. بدين گونه، همبستگى با بينوايان يکى از «پايههاى اخلاق انجيلى است که عميقا با درک انسان از خداوند مرتبط است».
بنابراين عدالت اجتماعى در مرحله اول به معنى سعى براى حفظ حقوق کسانى است که خود آنها به علل مختلف از عهده آن برنمىآيند. اين که اين کوشش در مقام عمل چه شکلى را به خود مىگيرد و مقياس آن چيست، موضوع اين بحث است که چگونه بايد با ناتوانان اجتماع رفتار شود.
بنابر آنچه گفته شد کتابهاى قانون انجيلى و قانونهاى منفرد آن بايد در خدمتحفظ حقوق اجتماعى ناتوانان قرار گيرند. اينهم در زمينه حقوقى و هم، به مفهوم عميقتر، براى زندگى اجتماعى کلا صدق مىکند.
قوانين عهد عتيق مقرراتى را به منظور حفظ حقوق گروههاى بينواى قوم بنىاسرائيل و جلوگيرى از ادامه رنجهاى آنها در برداشت. مجازاتها و آيينهاى دادرسى، متناسب با حساسيتهاى آن عصر، عمدتا به سود متهمان و به منظور تامين يک دادرسى عادلانه بوده است (مفصلترين مقررات در نهاد).
قوانين اجتماعى بايد در مرحله اول، حداقل حقوق مادى «بيوهها، يتيمان و غريبان» و رفتار انسانى با بردگان را تضمين مىکردند. به اين طريق مىبايست در طول اين دوره، تمرکز ثروت به وجود آمده بخصوص در زميندارى از ميان برود.
اين قوانين بر مبناى اين تجربه است که در هر اجتماعى تمايل به توزيع نامساوى به نحو فزايندهاى وجود دارد و [مردم] در صورتى که نخواهند در درازمدت بىعدالتيهاى بزرگ اجتماعى را تحمل کنند، بايد توزيع نامساوى را اصلاح نمايند. بخصوص مؤسسه Jobeljahr نظر به مسائل امروزى بدهکارى نمونهاى از اين امر است که روح قانونگذارى در کتاب مقدس مىتواند براى ساختن اقتصاد عادلانه جهانى الهامبخش و تحريککننده باشد. در عين حال آشکار است که پذيرفتن عين آن مقررات قانونى که در زمان خود مىتوانستبعد قابل ملاحظهاى از عدالت را برقرار کند، امروزه مطلوب کسى نيست. تفاوتهاى موجود ميان اجتماع ساده دهقانى هزاره اول پيش از ميلاد مسيح و اجتماعات پيچيده و از نظر بينالمللى به هم پيوسته امروز ما بسيار زياد است. اما بينش اساسىاى که در قوانين کتاب مقدس مشهود است اهميت هميشگى دارد: اگر خدا به عنوان خداوند عادل و رحيم شناخته و پرستش مىشود، مؤمنى که زندگىاش را مديون خدا مىداند موظف است که از رفتار خداوند درباره کسانى که در بيچارگى هستند و به دلايلى به حمايت نياز دارند تبعيت کند.
در کتاب مقدس پيامبران عهد قديم به برآوردن اين وظيفه عالى اخلاقى، با توجه به اوضاع اجتماعى و بىعدالتى زمان خود، هشدار مىدهند. اوج پيام آنان در اين است که کاستى عدالت [در جامعه]، ارتباط با خدا را غيرممکن و اعمال مذهبى مانند نماز و روزه را بىفايده مىسازد. تا آنجا که اين اعمال در صورتى که همراه با تقسيم ثروت با بينوايان نباشد موجب ناراحتى نيز مىشوند. ما در اينجا پيوند ميان ايمان خدايى و عملى را، به گونهاى که عميقتر از آن نمىتواند تصور شود، مىيابيم. در اين محاسبه خوددارى از رفتار عادلانه به معنى انکار خداى عادل است. «کسى که در مقابل بيوهها، يتيمان، کارگران ميهمان، و در مقابل ستمديدگان و غارتشدگان، بىرحم است، دين او بهتر از بىدينى نيست. او بىخداست و خداى مقدس را نمىشناسد.»
2-3. تجديد نيت نخستين قانونگذارى الهى، يعنى حفظ زندگى و احترام انسان، توسط عيسى مسيح.
وحى عهد قديم، در عهد جديد تفسير و تکامل قطعى خود را مىيابد. بخشهاى مهم عهد قديم در عهد جديد مطرح مىشوند و براساس رابطه خدا و عيسى مسيح از نو بر آن تاکيد مىشود. همبستگى خدا با بينوايان که در عهد قديم از آن ياد شده، يکى از اين گفتارهاى اصلى است. در حالى که عيسى محبتسرشار خداوند را براى بينوايان اعلام مىکند، خود را به عنوان «عادل» بشارت داده شده معرفى مىکند، که زندگىاش کاملا طبق فرمان و اراده خداوند، پدر، است.
تکرار تعبير «من رحمت مىخواهم نه قربانى» در بسيارى از جاهاى کتاب عهد جديد، پيام پيامبرانه وحدت تفکيکناپذير پرستش خدا و نوعدوستى را بار ديگر بهصورت يک موضوع، جمعبندى مىکند و آن را پايه اخلاقى ايمان مسيحى مىگرداند.
در اين متن بشارت ويژه ديگرى نيز از عيسى ديده مىشود: انتقاد او از خود قانون. قوانين در حقيقت عطيه الهى و شرط ضرورى براى زندگى اجتماعى منظم هستند، اما در مواردى آنها کارکردهاى پيشبينى شده خود را نمىتوانند حفظ کنند. نه فقط تخلف از قانون، بلکه اجرا و تاييد آن بدون توجه به زمينه وضع و اجراى آن نيز ممکن است منشا بىعدالتى شود. مثلا در کتاب عهد جديد در مورد اجراى فرمان مربوط به روز «شنبه» مشاهده مىشود که براى يهودان آن زمان نشانه محورى «هويت» در مقابل جهان با دين بود. اين قانون، گرچه اساس اتحاد و عبادت در کتاب عهد قديم بود ولى، در زمان مشخصى به علت مرتبط بودنش با مواردى کاملا ويژه و تقسيمبنديهاى ناشى از آن، زندگى را بخصوص براى بينوايان دشوار کرد و هدف اصلى آن، يعنى آسان کردن زندگى بشرى با استراحتهاى دورهاى، از بين رفت. کلام غيبى که طبق آن «شنبه براى انسان، نه انسان براى شنبه» خلق شده است، نسبى کردن بنيادين اين فرمان مرکزى را روشن مىکند.
بر مبناى اين مثال که نمونههاى ديگرى نيز دارد، مشاهده مىشود که عيسى با قانونى که عميقا آن را مورد توجه و بررسى قرار داده بود مخالفت کرد. زيرا اين مخالفتبراى حفظ انسانيت لازم به نظر مىرسيد. مشروعيت قانون در هر دورهاى در درجه اول به اين نيست که از طرف خدا وضع شده باشد، بلکه به اين است که بتواند در خدمت تامين زندگى فردى و اجتماعى «انسانيت» قرار گيرد. اين انتقاد عيسى از قانون در فرمان «محبت» که عدالت را در بر مىگيرد و منشا همه مقررات اجتماعى مىشود، نهفته است. ريشه اساسى اين محبت نيز در توجه بىتبعيض و بىدريغ خداوند به همه مخلوقاتش قرار دارد.
به طور خلاصه از پيام انجيل سه اصل مهم اخلاقى استنباط مىشود:
1) آفرينش انسان به عنوان موجودى اجتماعى «در صورت خداوند»، احترام او را لازم مىگرداند. يعنى حفظ احترام زندگىاش، احترام آزادىاش و در عين حال احترام اعتقاداتش، توسط همنوعان او و اجتماع. انسان به عنوان همکار خدا در جايى که به عنوان همکار خدا مامور ساختن زمين استبايد اين مسؤوليت را براى ديگر انسانها و همه آفريدگان درک کند. پويايى مهم اين بينش، که در خلقت نهاده شده است، با دو خط اساسى ديگر در انديشه عدالت انجيلى تاييد مىشود.
2) خداوند، براساس استنباط انجيلى، بخصوص به نفع مظلومان و ناتوانان اجتماعى در تاريخ اثر مىگذارد و عدالتگسترى او در جهت رفع مناسبتهاى ظالمانه موجود قرار دارد. اين رفتار خداوند سرمشق و الگوست، يعنى رفتار انسانهاى مؤمن نيز بايد در اين جهتباشد که عدالت را در خدمت ناتوانان به کار گيرند. همبستگى انسانهاى مؤمن با بينوايان که مطابق با خواستخداست، بايد جلوهاش نه فقط در آمادگى براى نيکوکارى، مقابله با بتپرستى، حرص و خودخواهى، بلکه در قانونگذارى مسؤولانه به نفع مظلومان و ساخت نظم اجتماعى نيز باشد.
قوانين و مقررات تا جايى متغير و پوياست که به منظور سازگارى با هدف انسانى اوليهاش، همواره با اوضاع و ديدگاههاى متحول هر عصر منطبق گردد. و اين در صورتى است که به وسيله اين تحولات، تامين بهبود اوضاع بشريتبيشتر ممکن و عملى شود.
3. عدالتبه لحاظ تجربههاى بىعدالتى در گذشته و حال
1-3. نگاه کلى
به طورى که بررسى وحى انجيلى نشان داد، عدالتخواهى در جايى مطرح مىشود که يک وضعيت ناعادلانه معين و تاريخى، بايد رفع شود، و ريشه اين مساله در تصوير الهى از انسان قرار دارد که رعايت احترام و حقوق وى را ايجاب مىکند. محتواى عينى عدالت تحت تغيير و تحول امکانات اجتماعى، سياسى، اقتصادى و نيز علمىفنى و همچنين تحول ديدگاه تاريخى نسبتبه آن تغيير مىکند، [نظير] آنچه گاهى انسانى و گاهى غير انسانى تلقى مىشود. يک مثال عمده بردگى است که در دورههاى بزرگ تاريخى يک ضرورت اجتماعى و اقتصادى بود. کوشش متون انجيلى اين بود که وضع اجتماعى بردگان اصلاح شود، اما اصل نظام حقوقى بردگى را زير سؤال نمىبردند. تنها در صد سال گذشته بردگى در دنيا ناحق شمرده شد و امروزه عموما بشدت، سلب آزادى و احترام ذاتى بشر تلقى مىشود و بازگشت از اين بينش، که با انسان نبايد مانند يک شىء رفتار کرد، نه مطلوب است و نه ممکن.
اين تغيير بينش نسبتبه بردگى، تحول عميقى را نيز در درک از اجتماع بهطور کلى منعکس مىکند، که در اروپا از قرن هيجدهم آغاز شد. از آن زمان اين عقيده که در پيام انجيل ريشه دارد جاى خود را باز کرد که نظم اجتماعى نه براساس نظم جهانى و طبيعت و نه براساس قوانين وحى، از پيش معين نشده، بلکه اين نظم عبارت است از محقق ساختن معناى انسانيت، و به دستخود انسانها بايد ساخته شود.
اين بينش به درک پويايى از جامعه و حقوق منتهى شد که طبق آن انسان براساس حرمت ذاتىاش بايد «حامل، خالق و هدف همه تاسيسات اجتماعى» باشد. چون کاربرد قوانين و نظم اجتماعى نه در خودشان، بلکه در [ايجاد] رفاه مشترک انسانهاى جامعه است، تغيير واقعيات و وضعيتهاى اجتماعى بايد تحول اصولى مقررات موضوعه را به دنبال داشته باشد. لازمه اين امر تلاشى دايمى استبراى حل بهتر مشکلات انسان، با توجه به واقعيتهاى متغير اجتماعى و اشکال متعدد و متفاوت بىعدالتىاى که در آنها وجود دارد. در کنار حد بالاى آزادى انسانى براى ساختن واقعيتهاى اجتماعى، بايد حد بالاى مسؤوليت نيز وجود داشته باشد. در اين مورد خرد و «صلاحيت نوآورى» آن، بايد از امکانات واقعى تاريخى تا جايى که در اختيار دارد براى عدالتبيشتر استفاده کند. از خرد و آزادى انسان به عنوان مخلوق خداوند در صورتى بهطور صحيح و متناسب با قصد خداوند از خلقت استفاده مىشود که اينها در خدمت عدالت و صلح قرار گيرند.
بايد در مقابل دنيايى که انسانها ساختهاند و محل اختلافها و تضادها و دشمنىهاست، تصوير جهانى پديدار شود که مخلوق خداوند مىتوانستباشد، و اين به وسيله خلاقيت انسان در جهت عدالت، امکانپذير است.
به لحاظ تاريخى آموزنده است که اين نه دولتها و نه جوامع مذهبى وابسته و دولتها بودند که بدوا براى تغييرات انسانى قوانين همت کردند، بلکه اين کوششها بيشتر توسط مسيحيان تحت تعقيب و اقليتهاى غير دينىاى صورت مىگرفت که عليه بىعدالتى سلطهگرانه و دولتى که متوجه آنان يا ديگران بود، به دفاع از خود برخاستند.
2-3. بررسى موردى موضوعات
براى مجموعه موضوعات بسيار مهم امروز يعنى حقوق بشر، عدالت اجتماعى و تنظيم روابط خانوادگى بايد به نتايجى که از مطالب فوق به دست مىآيد اشاره شود. سؤالات قابل طرح در اين باره را مىتوان چنين مطرح کرد:
1) آيا مقررات مورد نظر متناسب با حرمت انسانها هستند؟
2) آيا بينوايان و ستمديدگان را حمايت مىکنند؟
3) آيا آن معنا و مرحله از انسانيت را که با ديدگاههاى تاريخ عصر متناسب باشد، تحقق مىبخشند؟
1-2-3. حقوق بشر
اين واقعيت که بشر مخلوق خداوند است، يکى از ريشههاى فکرى حقوق بشر را تشکيل مىدهد. حقوق بشر براى اين به وجود آمد که تماميت انسان را به لحاظ جسمى و معنوى (اعتقاد مذهبى و سياسى)، در مقابل اعمال قدرت ناعادلانه از سوى دولتحفظ کند. از طريق ارتباط با خداى مطلق، نامحدود و بىانتها، هر شخص انسانى و به تبع آن حقوق بشر، در خداوندى مطلق خدا شرکت مىکنند و سرانجام از اين طريق مستحق حرمت مطلق مىشوند. حقوق بشر شکل حقوقى مثبتى از بينش اساسى را که از تجربه عينى تاريخى رشديافته بشر به دست آمده ارائه مىکند و آن اين است که انسان نمىتواند، مستبدانه اختيار انسان ديگرى را به دست گيرد. بدين ترتيب شکل حقوقى اين بينش، به گونهاى عبارت است از: عملى ساختن متناسب با ديدگاه تاريخ آن ارزش جامع، که از مخلوقيت انسان نتيجه گرفته مىشود. از آنجا که مبناى کرامت انسانى، از ديدگاه آفرينش، در قابليت انسانى براى ارتباط با خداوند قرار دارد حق آزادى وجدان و آزادى دين، مقدم بر همه حقوق ديگر بايد مطرح شوند.
2-2-3. عدالت اجتماعى
فقر و انزوا مغاير با خواستخداوند است و حرمتشخص انسان را جريحهدار مىکند و صلح را به خطر مىاندازد. بنابراين لازم به توضيح نيست که تحقق عدالت اجتماعى در مقياس هرچه بيشتر و گستردهتر، هم در سطح ملى و هم در سطح بينالمللى، مورد توجه اخلاق انجيلى است.
توزيع نابرابر کنونى کالاها که نتيجهاش اين است که عده زيادى از انسانها نيازهاى اساسى مادى خود را نتوانند برآورده کنند، هم حق طبيعى همه انسانها را براى زندگى نقض مىکند و هم مغاير با همبستگى با بينوايان است. طبق تعاليم مسيحى همه نعمتهاى زمين به همه انسانها براى استفاده مشترک داده شده است. مالکيتشخصى گرچه، به علت اثرات بزرگ آن، حق است، تابع وظايف اجتماعى است و حتىالامکان بايد در مقابله با فقر در زمينههاى شخصى و عمومى به کار گرفته شود.
3-2-3. برابرى زن در احترام و حقوق
در پايان بايد بهطور اختصار موضوعى را مطرح کنم که براى هر نظم اجتماعىاى، اهميت اساسى دارد يعنى روابط حقوقى و اجتماعى مرد و زن.
در بيشتر جوامع، اين طور که معلوم است، به زن از لحاظ حقوقى و اجتماعى، براساس سنت و گاهى با استدلالهاى دينى، ارزش کمترى داده مىشود. اين مطلب امروز، در همه جاى جهان زير سؤال رفته است. طبق آنچه قبلا از گزارش آفرينش انسان آورديم، به گفته کتاب مقدس، مرد و زن يکسان هستند; هم به لحاظ احترام و حقوق و هم از اين نظر که مشترکا سازندگان زمين هستند. طبق تعاليم مسيحى، نخست در جوامع زمينى آلوده به گناه بود که حکمرانى مرد بر زن شناخته شد. نظامهاى پدرسالارى که اصولا به زن حقوق کمترى از دستاوردها نسبتبه مرد مىدهند، گرچه يک واقعيت اجتماعى است که پديد گشته، مغاير با خواست نخستين خداوند در مورد انسان است. تجديد آفرينش، که توسط عيسى مسيح انجام شده، چنين تفاوتهاى اصولىاى را در نظام اجتماعى به رسميت نمىشناسد.
در آن تجديد آفرينش، ديگر «يهودى و يونانى، برده و آزاد، مرد و زن» وجود ندارد و همه انسانها حرمت مساوى دارند. همانند کوششى که براى اتمام بردگى انجام شد، تلاش براى تحقق قانونى برابرى مرد و زن نيز، که در پيام انجيل نهفته است، در جوامع اروپايى آغاز شده و تلاشى نوپاست. در قرن حاضر برابرى قانونى زنان و مردان عملى شده است، اما برابرى اجتماعى آنها در هيچ کشورى اجرا نشده و هنوز يک آرزوست.
ايجاد اين برابرى و آزاد ساختن زنان، خصوصا زنان گروههاى فقير جامعه، از عقب افتادگيها و آسيبهاى گوناگون اجتماعى از اهداف مهم عدالت اجتماعى است.
فرمان مسيحيتبراى همبستگى با ناتوانان، حمايت مخصوص دولت و جامعه را مىطلبد و اين کمکها براى زنان و کودکان که گروههاى ضعيفتر اجتماعى هستند بايد بيشتر باشد. همچنين ارزش خانواده، که ماواى محبتورزى فردى و پذيرش آزاد بين انسانهاست، در جايى بهتر حفظ مىشود که نظمبنديها و قانونگذاريهاى اجتماعى و حقوقى، برابريهاى لازم را براى محيط خانواده تضمين کند.
در اينجا به نقل کلامى از يک متاله معروف کاتوليک و متخصص بيولوژى اخلاق، مىپردازم که مىگويد: دين توحيدى بدون فداکارى براى عدالت، آشتى و صلح يک کلام خالى يا دروغ است.
اهتمام براى کسانى که زندگيشان در اثر ظلم ويران مىشود، و عملى ساختن نظام اجتماعىحقوقىاى که حتىالامکان عادلانه و انسانى باشد، بايد اولين و اصيلترين هدف کسانى باشد که به خداى عادل و رحيم ايمان دارند. وقتى که مىبينيم امروزه عدالتشرط اساسى صلح و مسالمت ميان دولتها در صحنه بينالمللى قرار گرفته است، اهميت اين هدف نيز بيشتر روشن مىشود.
پىنوشتها:
1. اين مقاله متن تحرير شده سخنرانى خانم اينگبرگ گابريل است که در کنفرانس ايران و اتريش، تهران 1996، ايراد گرديده است.
2. نسبت درآمد بين 20% از ثروتمندترين و 20% از فقيرترين مردم جهان، طى سالهاى 1960 تا 1991 از 1:30 به 1:61 رسيده و نامتعادلتر شده است.
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1376 / شماره 10 و 11، بهار و تابستان
نويسنده : اينگبرگ گابريل
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید