منزلت «هيرونوموس» در انديشه قرون وسطي
فرهنگ و تمدن غربي در هر دوره اي از ادوار تاريخ، ابتدا در باورها و انديشه هاي افرادي تبيين شده است. اگر تاحدودي ميتوانيم فرهنگ و تمدن آتني را، با شناخت انديشه هاي سقراط، افلاطون و ارسطو بشناسيم، فرهنگ و تمدن دوران تجديد حيات غرب را در انديشه هاي شخصيتهايي چون ماکياولي، داوينچي، لوتر، کالون، ولتر، روسو، دکارت، کانت و... متجلي ميبينيم.
براي آشنايي با فرهنگ و تمدن غربي در دوران قرون وسطي نيز مي توانيم به انديشه هاي آباء کليسا و متکلمان مسيحي مراجعه کنيم. يکي از برجستهترين جلوه هاي کيش مسيحيت، «زهد، رهبانيت، پارسايي» و «افراط در دنياگريزي» و بي اعتنايي به دنياي مادي است. شايد بتوان در ميان نخستين متکلمان مسيحي، هيرونوموس را به دليل اصرار بر اين امور، شخصيتي برجسته يافت؛ از اين رو آشنايي با آراء و انديشه هاي وي ميتواند ما را در آشنا شدن با فرهنگ دوران قرون وسطي ياري کند.
اگرچه منزلت «هيرونوموس» به پاي «آوگوستينوس» نمي رسد ولي همانند وي يکي از بزرگترين متکلمان مسيحي قرن چهارم شناخته ميشود. از ميان متکلمان نخستين مسيحي، هشت تن به عنوان «مجتهدان کليسا» متمايز ميشوند؛ از اين ميان هريک در يکي از جلوه هاي فرهنگ و انديشه هاي مسيحي، جايگاه برجسته اي دارند. چهارتن از اينان شرقي و چهارتن غربي بودند؛ «آتاناسيوس»، «باسيليوس»، «گرگوريوس نازيانزوسي» و «يوحناي زرين دهن»، در شرق؛ «آمبروسيوس»، «هيرونوموس»، «آوگوستينوس»، و «گرگوريوس کبير» در غرب.
انديشه مسيحي تا حدود زيادي مديون ايشان است و در اين بين، هيرونوموس در تحکيم و بسط اخلاق مبتني بر زهد و پارسايي مقام رفيعي دارد. به ويژه تأکيد هيرونوموس بر تقواي جنسي و در اوج آن تجرد و عدم ازدواج و هشدارهاي وي نسبت به بي اخلاقيهايي که در آغاز قدرت يافتن کليساي رم در ميان کشيشان رخ مي داد، قابل توجه است. از اين رو شايد بتوان وي را در جلوه هاي پارسايانه، صاحب منزلتي چون آگوستينوس در جلوه هاي نظام سياسي - اجتماعي دانست. اگر انديشه هاي اگوستينوس در سپهر جامعه و سياست حرف اول را مي زند ميتوان گفت هيرونوموس نيز در سپهر اخلاق و پاک دامني، اختر تابناک پارسايان مسيحي است.
ذکر اين مقدمه را ضروري مي دانم که مطالعه در خصوص هيرونوموس، به دليل فقر منابع متعدد، دشوار و دسترسي به همه آراي وي مشکل است؛ صاحب اين نوشتار به همين دليل نمي تواند مدعي جامعيت در تبيين انديشه هاي اين متفکر مسيحي باشد. اما بر آن است تا با معرفي اجمالي وي، جلوه هايي از روند شکلگيري سامانه تفکر زاهدانانه کيش مسيحي، را نمايان سازد.
کليسا و پارسايي در زمانه هيرونوموس
هيرونوموس Hieronymus در قرن چهارم و اوائل قرن پنجم يعني زمانه اي مي زيست که کليسا آماده کسب اقتدار فزاينده در غرب ميشد.
براي آشنائي با سير اقتداريابي کليسا، به طور اجمالي به تبيين روند رشد و سازماندهي آن ميپردازيم. مومنان مسيحي در آغاز همانند شهروندان يونان و روم، براي تشريک مساعي در محفلي جمع ميشدند. اين محفل نام خود را از همان محافل شهروندان رومي مي گرفت و «اکلزيا» خوانده ميشد. اکلزيا يا محفل مومنان مسيحي، ابتدا در سازماندهي و جلالت، بسيار ساده و تنها يک کانون اجتماعي بود.
از نظر سازماني، هر اکلزيا در آغاز يک يا چند پرسبوتروس(شيخ يا کشيش) براي رهبري خود برگزيده بود، همچنين يک يا چند تن «قاري»، «دستيار کشيش»، «معين شماس»، و «شماس» براي ياري به کشيش داشت. اما پس از آنکه مومنان و اعضاي آن افزون شدند و امور ديني مفصل تر شد، جماعات دينداران، «کشيشي مدبر» را برگزيدند تا بر کارهاي اکلزيا، نظارت کند و آنها را هماهنگ سازد. اين شخص را اپيسکوپوس(ناظر، يا اسقف) ناميدند.
چون تعداد اسقفان هم افزوده شد، کار آنان نيز به سرپرستي و هماهنگي نياز يافت؛ بدين جهت، در قرن چهارم، کساني به عنوان اسقف اعظم، مطران، يا «نخستْکشيش» برگزيده شدند تا بر اسقفان و کليساهاي ناحيه، نظارت کنند. در مرحله اي ديگر در قسطنطنيه، انطاکيه، اورشليم، اسکندريه، و رم، صاحب منصباني عاليرتبهتر از اينان به نام «بطرک» برگزيده شدند که بر تمام امور روحاني، رياست داشتند. اسقفان و اسقفان اعظم، بنا به فرمان بطرک يا امپراتور اجتماع ميکردند و سينود يا شورا تشکيل مي دادند. شورا اگر فقط نماينده يکي از ايالات بود، شوراي ناحيه اي، و اگر فقط از اسقفان امپراتوري شرق يا غرب متشکل بود، شوراي کل، و اگر از هر دو بود، «شوراي عام» خوانده ميشد؛ اگر فرمانهاي آن براي کليه عيسويان جهان لازم الاجرا بود، جامع ناميده ميشد. اتحادي که گهگاه از اين راه حاصل ميشد موجب گرديد که کليسا، لقب کاتوليک يا «جهاني» بگيرد.
همزمان با فربهتر شدن اين سازماندهي، جلالت و شکوه کليساها نيز افزون ميشد و مقررات و آدابي نيز براي آنان تدوين ميگرديد. اما بيم آن مي رفت که اين مقررات جلوه ظاهري به خود بگيرد و روح و معنويت کليسا، گرفتار آسيبهاي اخلاقي گردد. به همين منظور تأکيد بر زهد و پارسايي نيز از سوي برخي متکلمان مسيحي و گاه سختگيري بر آن، همزمان با فربهشدن سازمان و جلالت کليسا نمايان ميشد. تاجايي که ازدواج به عنوان يکي از آسيبهاي احتمالي که ممکن است زهد و پارسايي کشيشان را تهديد کند مورد چون و چرا قرار گرفت.
در سه قرن اول مسيحيت، تجرد براي کشيشان اجباري نبود. کشيش ميتوانست زني را که قبل از نيل به مقام روحاني گرفته بود نگاه دارد؛ تنها پس از ورود به حلقه قدس، نميبايست ازدواج کند؛ و هر مردي که دو زن گرفته بود، يا بيوه يا مطلقه اي را به همسري برگزيده بود، يا زني غير شرعي اختيار کرده بود، حق نداشت به سلک کشيشان درآيد.
اما اين محدوديت مانعي جدي براي بولهوسيهاي احتمالي نبود؛ بولهوسيهايي که در زمانه آلوده به فساد و بي بندو باري مشرکان، ممکن بود در ميان کشيشان نيز بروز کند. بنابراين، برخي از مومنان غيرتمند مسيحي، با استناد به عبارتي در يکي از رساله هاي «پولس حواري»، چنين استنتاج کردند که «هر گونه رابطه جنسي ميان زن و مرد گناه است»؛ از اين رو ازدواج را تقبيح کردند و کشيش متأهل را فردي، نفرت انگيز دانستند.
در حدود 362.م شوراي ناحيه اي «گنگرا» اين نظريه را بدعت اعلام کرد، 1 اما کليسا بر تجرد کشيشان تأکيد ميکرد. برخي اقدامات کشيشان صاحب خانواده نيز توصيه بيشتر کليسا بر تجرد را موجب ميشد. کشيشان متاهل گاه برايتامين مايحتاج زن و فرزند خود به املاک، اموال و هدايايي که مومنان به کليسا اعطا ميکردند دست اندازيمي کردند. در نهايت در سال 386، شورايي از کشيشان روم، تجرد کامل کشيشان را توصيه کرد؛ و يک سال بعد، «پاپ سيريکيوس» فرمان داد تا هر کشيشي که ازدواج بکند يا زندگي با زن خود را ادامه دهد خلع لباس شود. معتبرترين روحانيان زمان «قديس هيرونوموس»، «قديس آمبروسيوس»، و «قديس آوگوستينوس» از اين فرمان حمايت کردند. در نتيجه مساله «نفي ازدواج کشيشان»؛ نه تنها تحکيم، بلکه اجرايي شد. در اين ميان برخي نه تنها ازدواج کشيشان را نفي ميکردند بلکه تجرد را به عنوان يک ارزش در ميان آحاد مومنان مسيحي تبليغ ميکردند.
زندگي هيرونوموس
«قديس هيرونوموس» در حدود سال 340 ميلادي در «ستريدو»، نزديک «آکويليا) 2، به دنيا آمد. والدينش اهل «دالماسي) 3 بودند؛ پدر و مادرش به آينده او اميدواري بسياري داشتند بنابراين براي او نام «ائوسبيوس هيرونوموس سوفرونيوس» يعني؛ «خردمندگرامي و قدسينام» را انتخاب کردند.
وي تحصيلات خود را در «ترير) 4 و «رم» فراگرفت و همزمان با مطالعه متون ديني و اخلاقي، چنان در مطالعه آثار لاتيني دوره شرک، اصرار مي ورزيد که بعدها از اين مطالعات احساس گناه ميکرد.
وي يک مسيحي جدي و پرحرارت توصيف شده است که در جواني براي تعميق فعاليت ديني، همراه با جمعي از دوستان زاهدش، از جمله «روفينوس» يک «سازمان اخوت زاهدانه» در آکويليا، تاسيس کرد؛ او در تبليغ و نشر کمالات نفساني در ميان جامعه چنان سختکوش بود که اسقف اش او را سرزنش ميکرد. به زعم اسقف، همه آدميان به طور طبيعي توان دستيابي به کمالات متعالي را ندارند. اما او اين پند اسقف را با پرخاش پاسخ داد و وي را «نادان»، «وحشي»، «شرير»، «همپايه و لايق دنياطلباني که رهبرشان بود»، و «ناخداي ناشي کشتي پر از ديوانگان» خواند!
هيرونوموس و ياران مخلص اش، آکويليا و اسقفش را به حال خود رها کردند و به خاور مديترانه رفتند تا کمالجوييمسيحي را تبليغ کنند. آنان در سال 374.م به بيابان «خالکيس» در حوالي «انطاکيه»، رسيدند و به صومعه اي وارد شدند. اما اقليم آن ديار با آنان سر ناسازگاري داشت و موجب بيماري ايشان شد. هيرونوموس نيز تا آستانه مرگ رفت و دوتن از همراهانش مردند، اما او در عزم خويش براي ماندن در اين سرزمين راسخ ماند. آن صومعه را ترک کرد و به ديري در بياباني ديگر رفت، او کتابخانه خويش را هم با خود برده بود، در آنجا، گاه به مطالعه آثار «ويرژيل» و «سيسرون» ميپرداخت. اما همچنان بيم داشت که مطالعه متون مشرکان وي را منحرف کند.
هيرونوموس در سال 379 .م به انطاکيه بازگشت و به کسوت کشيشي درآمد. در 382 در رم به دبيري «پاپ داماسوس» برگزيده شد و از طرف او مأموريت يافت که عهد جديد را به صورت بهتري به لاتيني ترجمه کند.
در سال 384 «پاپ داماسوس» درگذشت، پاپ بعدي دبيري وي را تجديد نکرد. در 385، هيرونوموس، رم را براي هميشه ترک کرد و دوباره به شرق مديترانه هجرت کرد و در «بيت لحم» صومعه اي ساخت و در همين صومعه منزل گزيد و سي و چهار سال بقيه عمر را در آنجا زيست. در اين صومعه ضمن پذيرايي از زائران بيت المقدس به مطالعه و تأليف پرداخت و حدود پنجاه رساله در مسائل کلامي، اخلاقي و تفسير کتابمقدس نوشت. همچنين مدرسه اي در بيت لحم تاسيس کرد تا به کودکان اخلاق و پارسايي و نيز دانشهاي لاتيني و يوناني بياموزد.
اکنون که پير شده بود با اطمينان از اينکه گرفتار انحراف نخواهد شد، مطالعه آثار يونان و روم قديم را از سر گرفت و به تکميل يادگيري زبان عبري پرداخت. سپس با تلاشي صبورانه طي 18 سال، از کتاب مقدس، ترجمه اي فصيح و اعجازآميز به لاتيني ارائه کرد. اين ترجمه هم اکنون به «وولگات» معروف است و از بزرگترين و با نفوذترين آثار ادبيقرن چهارم به شمار مي رود.
در اواخر عمر براثر شدت رياضت رمقي نداشت، و در حالي که پشتش از فرط پيري خميده بود، سرگرم نوشتن تفسيري درباره «ارمياء نبي» بود که مرگ او را به ديار باقي برد.
انديشه هاي هيرونوموس
چنانکه اشاره کرديم هيرونوموس يک مسيحي جدي و پرحرارت بود و در تبليغ و نشر کمالات نفساني چنان سختکوش بود که اسقف اش او را سرزنش ميکرد. وي زهد و پارسايي را با شدت و حدت، بر خود و ديگران تکليف ميکرد.
وي باور عميقي بر ضرورت «حفظ ايمان»، داشت و به همين منظور بر خود سخت ميگرفت. يکي از جلوه هاي اين سختگيري را در روايتي که خود از احوالش ارائه مي دهد ميتوان ديد؛ گاه از مطالعه متون عصر شرک آميز يونان و روم دچار ترديد ميکرد. وقتي که در جواني در بيابانهاي انطاکيه، آثار مشرکاني چون ويرژيل و سيسرون را ميخواند از انحراف بيمناک بود و گرفتار کابوسي هولناک شد: «خواب ديدم که مرده ام و مرا به پيشگاه داور بزرگ ميکشانند. از وضع من پرسيدند، و من پاسخ گفتم که مسيحي هستم. اما آن که رياست محکمه را داشت گفت: «دروغ ميگويي! تو سيسروني هستي نه مسيحي! زيرا هر کجا که گنج توست، قلب تو نيز آنجاست.» من في الفور لال شدم، و ضربه هايتازيانه را احساس کردم زيرا او دستور تازيانه زدن مرا داده بود. سرانجام، حاضران در آن ميدان بر پاي رئيس دادگاه افتادند و از وي استدعا کردند که بر جواني من ببخشايد و به من فرصت دهد تا از خطاي خود توبه کنم، مشروط بر آنکه اگر بار ديگر کتابهاي نويسندگان مشرک را بخوانم، به شکنجه اي سخت محکومم سازد... اين تجربه، روياي دلپذير يا بيهوده نبود. اعتراف ميکنم که شانه هايم سياه و کبود شده بود، و تا مدتها پس از بيدار شدن آثار کوفتگي را در بدن خود مشاهده ميکردم از آن پس من با شوقي بيش از آنچه قبلا به مطالعه آثار بشري داشتم به مطالعه کتابهاي خدا، روي آوردم.) 5
وي هنگامي که به دبيري پاپ ارتقاء يافت اين زهد را در دربار پرتجمل پاپ نيز حفظ کرد و با جد و جهد به زنان و مردان جوان، پند مي داد؛ رهبانيت پيشه کنند. البته آمد و شدهايش با زنان اشراف که با هدف نشر اخلاق پارسايانه صورت ميپذيرفت گاه دستمايه شايعاتي عليه وي ميشد. چون آثارش را به زنان اهدا ميکرد، مشرکان ميگفتند که نفع مالي يا چيزي بدتر از آن در نظر دارد.
وي از اينکه مي ديد زنبارگي حتي در ميان مسيحيان رايج است به خشم مي آمد، و چون در مييافت که مسيحيان با تظاهر به زهد و رياضت، بر هرزگيهاي خود سرپوش ميگذارند، خشمش بيشتر ميشد و ميپرسيد: «اين بلا (خواهران محبوب و مطلوب) از کجا به کليسا راه پيدا کرده است؟ اين زنان شوي ناکرده از کجا آمدند؟ اين همخوابه هاي نوين، اين... از کجا پيدا شدند؟ آنان با دوستان مرد خود در يک خانه و در يک اطاق زندگي ميکنند و غالباً يک بستر دارند، با اين حال اگر تصور کنيم که خطايي در کار است، ما را بدگمان ميخوانند!) 6
معاصرانش حتي آنان که اسقف بودند، سختگيري وي را نميپسنديدند و شايد همين افراط وي در زهد موجب شد به مقام پاپي ارتقاء نيابد. او به روحانيان رم،که حمايتشان ممکن بود او را به پايي برساند، حمله ميکرد و «کليساييان موي و روي آراسته» و «کشيشان مرده ريگخواري را که پيش از فلق بر ميخيزند و به ديدن زناني مي روند که هنوز از بستر بيرون نيامده اند»، به باد انتقاد ميگرفت و مسخره ميکرد. انحرافات جنسي کشيشان را تقبيح ميکرد و حتي به ازدواج آنان شديدآ اعتراض ميکرد به شدت در لزوم تجرد آنان داد سخن مي داد.
به عقيده او فقط راهبان مسيحيان راستين هستند که از قيد مال، شهوت، و غرور آزادند. از مومنان مسيحيمي خواست از همه چيز دست شويند و به پيروي از مسيح برخيزند؛ به بانوان توصيه ميکرد که نخستين کودک خود را، وقف خداوند سازند و آنان را تشويق ميکرد که اگر نتوانند وارد صومعه شوند، دست کم در خانه خود چون باکره ها، زندگي کنند.
هيرونوموس، به طور مطلق با زناشويي مخالف نيست ولي به شدت آن را مذموم مي داند، و ميگويد کساني که از آن پرهيز کنند از «رنج آبستني»، «مويه اطفال»، «غم خانواده»، و شکنجه هاي حسد، برکنار ميمانند. اذعان ميکند که راه طهارت و تجرد، دشوار است؛ اما بهاي آن «سعادت ابدي» است.
به همين دليل «يوحناي رسول را که مجر بود، از پطرس، که زن داشت، برتر مي داند. بنابراين به جايي مي رسد که تقريباً ازدواج را نه براي کشيشان، که براي همه جامعه گناه مي داند و پيشنهاد ميکند که با تبر بکارت درخت ازدواج را بيفکنند! مي گويد: «من ازدواج را ميستايم، اما فقط براي اينکه از آن باکره هايي پديد آيند!»
در سال 384.م نامه اي راهبه اي جوان به نام بليسيلا نوشت و در آن به توصيف شور انگيز «لذات دوشيزه ماندن» پرداخت و به او و ديگر دختران جوان، توصيه کرد: «همنشينان خود را از ميان کساني برگزين که بر اثر روزه پريده رنگ و نزارند... هر روز روزه بگير و بستر خود را با اشک شبانگاهي بشوي... بگذار انزواي اطاقت، همواره نگهبانت باشد؛ بگذار هميشه «داماد ملکوت» در درونت با تو عشق ورزد....»
آموزه هاي وي در سرزميني که وارث ثروت و شادخواريهاي امپراتوري روم بود، نميتوانست با واکنشهاي اعتراض آميزي مواجه نباشد. خودش ميگويد پس از انتشار اين نامه، مردم «با سنگباران از آن استقبال کردند»؛ چند ماه بعد بليسيلا، به دليل افراط در زهد، درگذشت و همين رخداد موجب گرديد مخالفان هيرونوموس، که کشيشان شادخوار نيز در ميان انان بودند، مرگ بليسيلا را ناشي از تعليمات وي بدانند و او را به شدت سرزنش کنند؛ برخي از مشرکان از احساسات جريحه دار شده مردم در قبال مرگ اين راهبه استفاده کردند و آرزو کردند؛ «هيرونوموس و تمام راهبان رم، در رودخانه «تيبر» افکنده شوند.»
هيرونوموس، نامه اي تسليت آميز براي مادر و خواهر بليسيلا- پائولا و ائوستوخيوم- نوشت و با آنان ابراز همدرديکرد. اما آنان برخلاف کساني که غوغا ميکردند شيفته زهد هيرونوموس بودند. اندکي بعد که محيط رم، ديگر تحمل هيرونوموس را نداشت وي مجددا به شرق مديترانه مهاجرت کرد. اين بار مادر و خواهر بليسيلا را هم با خود به موطن مسيح برد. در بي تلحم براي آنان، صومعه اي ساخت.
در همين صومعه، ديگر آسوده خاطر از سرزنشهاي مشرکان شادخوار و کشيشان رياکار، براي خود دخمه اي را به عنوان مسکن ترتيب داد تا بقيه عمر را در آن به سر برد. وي بقيه عمر خويش را صرف تدوين آراء و نظراتش کرد و در ضمن به مبارزه علمي با مسيحياني پرداخت که آنان را در رهبانيت کاهل مي ديد. در اين مبارزه حتي قلمش را متوجه شخصيتهاي بزرگ مسيحي ميکرد و به يوحناي زرين دهن، آمبروسيوس، پلاگيوس و آوگوستينوس هم اعتراض ميکرد.
در حالي که در سلوک و رفتار سختگير بود بي محابا به مطالعه متون يونان و روم کهن و نيز آثار ديني يهود ميپرداخت؛ همين امر موجب ميشد رقبايش وي را به تبعيت از باورهاي شرک آميز يا پذيرش آئين يهود متهم کنند.
شايد از جهاتي وي را گرفتار اين تناقض ببينيم که به رغم سختگيري اخلاقي، آثارش متأثر از سرچشمه هاي مکتب قباله (کابالا؛ عرفان يهودي) شورانگيز و رازآلود است. البته اين جلوه ها، شايد ناشي از مصاحبت وي با انديشه هايمتون کهن نيز بود. ظرافت قلم وي را موجب استقبال بسيار ديگران-حتي دشمنانش- از تفسير وي بر کتاب مقدس دانسته اند. تفسيرهاي راز آلود، آثار وي را متاثر از مکتب اسکندراني و نيز تفاسير عرفاني و رازآلود کاهنان يهودي مينماياند. به رغم ظرافت هاي ادبي وي در مواجهه با دشمنانش خشن و حتي با اصطلاحات عاميانه مينويسد تا جايي که اين بخش از آثارش مشمئزکننده، توصيف ميشود.
هيرونوموس را به دليل زندگي رهباني قديس ناميدند؛ ولي برخي او را به دليل ادبيات خشن و عتابهايش عليه معاصران، شماتت کرده اند. وي نه تنها مسيحيان رياکار و کشيشان بدکردار را مسخره ميکند بلکه بر قديسان زمان معاصرش هم ميتازد؛ يوحنا، بطرک اورشليم، را «يهودا» و «شيطان» ميخواند و ميگويد: «حتي آتش جهنم براي او مجازاتي بس اندک است» وي آمبروسيوس قديس را نيز «زاغ بي ريخت» توصيف کرده است. 7
همانگونه که آثار و متون وي از وجوهي متاثر از نوافلاطونيان است از وجوهي ديگر از جمله جلوه هاي ادبي و لفظ پردازي متاثر از «سيسرون»، «ويرژيل»، «سنکا» و...است. خطابه هايش بيانگر زهد و تجرد و رهبانيت مسيحي است. به همين سبب است که مانند يک قصيده سرا در سخنسرايي به اغراق شاعرانه و در استدلال به دراز پردازيهاي يک وکيل دعاوي (مانند سيسرون) تشبيه شده است. در عين حال در سخنپردازيهايش با نوعي طنز ظريف و مليح، زيبايي جملاتي را به مخاطبانش هديه ميکند و از ملاآور شدن اطناب و دراز پردازي سخنانش و نيز احکام سختگيرانه اش، ميکاهد.
پي نوشتها:
1. ويل دو رانت. تاريخ تمدن. جلد چهارم. ص 85.
2. آکويليا شهري است در شمال شرقي ايتاليا نزديک درياي آدرياتيک که بناي آن را سال 181 ميلادي نوشته اند. اين شهر از پايگاه هاي استوار روميان بود. کليسايي به سبک رومانسک از آثار قديمي اين شهر است.
3. دالماسي يا دالماچي، ناحيه اي از در شبه جزيره بالکان در ساحل درياي آدرياتيک است.
4. شهري در پروس(آلمان)، که گاه کهنترين شهر اين کشور قلمداد ميشود. کارل مارکس اهل اين شهر است.
5. ويل دو رانت. تاريخ تمدن، جلد چهارم. ص 66
6. ويل دو رانت. تاريخ تمدن، جلد چهارم. صص67 تا 68
7. ويل دو رانت. تاريخ تمدن، جلد چهارم. صص69 تا 70
منبع: / هفته نامه / پگاه حوزه / 1387 / شماره 242، آبان ????/?/??
نويسنده : محمد مهدي شيرمحمدي
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید